۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

حاکمان جبار و زندگی گله ای

حاکمان جبار، بیمارانی هستند دست به گریبان یک درد علاج ناپذیر، دردی که از آن رنج بسیار می برند.. مثل همه ی بیماران کسی یا چیز دیگری را به جز خود مسئول بیماری خویش میدانند. عبوس میشوند و احساس  سوء ظن میکنند. به تندرست ان و توانمندان رشک میبرند. اما نفرت از آنها را بروز نمیدهند. هر کس و هر چیز را سرزنش و متهم میکنند. کینه توز میشوند و در آتش انتقام سخت شعله به آسمان میکشند. هرچه که توان و نیرو دارند  و قهر و قدرت به میدان میآورند. میزنند. میکوبند. تخریب میکند. دیوانه وار فریاد بر آورند و به غل و زنجیر میبندند. چه تن ها زخمین و چه سرها که بر زمین نمی افکنند. اما بیهوده. دردشان علاج پذیر نیست. مگر آنکه از بارگاه جلال و شکوه در غلتیده و در قعر تاریکی ها در ژرف ترین سیاهی زمین فرو روند.

تاکنون چند تایی از این حاکمان بیمار تلف شده اند و به آنجایی رفتند که دیگر حاکمان مثل خود شان در آنجا ، در ناکجا آباد نکبت و رسوایی، سکونت گزیده اند. اولی، بن علی نام داشت. اهل تونس بود. 24 سال حکومت کرد. یکی دیگر از اهالی مصر بود بنام حسنی مبارک. ریاست جمهوری را در خود موروثی ساخته بود. بنظر میرسد که از پی آنان، دلقک بندباز، کلنل معمر قذافی، رهبر انقلاب "سبز " لیبی، و نیز رئیس جمهور دائمی یمن، علی عبدالله صالح، پس از سالهای طولانی حکمرانی، روان هستند  همچنانکه کمی بعد از نگارش این مقاله، دلقک بندباز سقوط کرد و قلدر یمن پا به گریز گزارد. اما یکی از آنها خود را ببند ولایت بسته و با چنگ و دندان به قدرت آویخته است.

اما فرمانروای بیمار دیگری هست که از جنس دیگری ست. سازنده ی مدینه فاضله اسلامی ست. دیر زمانی ست که رهسپار قعر تاریکی ها ست. اما مست از قدرت است و مدهوش. تصور میکند که سوار بر بالهای زرین براق* در حال معراج است. او نه رئیس جمهور است و نه سیاست پیشه. او "ولی فقیه " است، جلوه ی الله. "ولایت " دارد که ادامه دهد رسالت را و نیز امامت را تا قیامت.

بدلیل جنس خاص ولایت است که نمیتوان آنرا باین سادگی به آنجایی رهسپار نمود که تعلق دارد، در قعر تاریکی ها و سیاهی ها، آنجا که همه ی فرمانروایان بیمار سکونت دارند. چرا که حرفه اصلی ولایت جادو گری است. ولایت نه مثل حکومت مبارک در مصر است و یا بن علی در تونس و یا هیچ حکومت دیگری. حکومت ولایت، حکومتی است فرا زمینی. حکومت الله است که از برای رتق و فتق امورش جمهوریت را نیز آفریده است.

ولایت بر خلاف آن حکمرانان طماع و حریص شکمباره و دنیا پرست، وارسته و افتاده و فروتن به میدان میآید، دل کنده از زندگی و از لذت و هوی و هوس شهوانی رها گشته از غرایز حیوانی.  بر بالین ات ظاهر میشود با داروی دین. بر زخمت مرحم مینهد. دردت را تسکین میدهد. به تن ات افیونی نیرومند تذریق میکند و به ماورای این جهان زود گذر و فانی، سراسر درد و رنج، تهی از مفهوم و بیگانه  رجعت ت میدهد و به سوی آخرتی پر از خیر و برکت رهسپارت میکند، به سوی سرای حقیقت، آنجا که زندگی حقیقی است، رها از زنجیر و فقر و محنت و تنگدستی و لبریز از لذت و سعادت تمام نا شدنی و ابدی.

اما جادوگر، مزد و اجرت میخواهد. رایگان رهسپار سرای آخرت ت نمیکند. اجرت او تسلیم است و اطاعت. یعنی که «نه» به زبان نیاوری. گوش فرا دهی. سر به زیر افکنده، گوسفند وار همراه گله، همراه جماعت ره بسپاری. چه در گله است که نه تنها از  آسیب مصونی بلکه  دارای رفاه و امنیتی. که محکم و مقاوم و مستقل باشی. قدرت در گله است. در گله است که قوی و نیرومندی. چون باز تابنده ی وحدت هستی  و یگانگی که در الله و یا جلوه آن ولایت تبلور می یابد.  «نه» گفتن همان و جدا شدن از گله همان. گیر گرگان درنده در افتی، تکه، تکه و پاره، پاره ات کنند. جنگ و هرج و مر ج در گیرد و زندگی گوسفندی و بی دردی پایان گیرد. چه بدبختی! چه مصیبت بزرگی! چه اندیشمندانی که چنین تنگ و کوته نیاندیشند.

بنابراین ولایت یک حکومتی ست ویژه، ترکیب نیرومندی ست از دین و قدرت. یعنی برای فرمانروایی مطلق و بدون چون چرا کاری ترین ابزار را در ید اختیار دارد. بهمین دلیل متشکل از لایه های توی در توی مخوف دستگاه دین و ساختار قدرت است. با این وجود با تمام ویژه گی های مختص بخود، ولایت نیز مثل دیگر حاکمان دچار یک بیماری علاج ناپذیر است. همانند آنان هر کس و هر چیزی را از جمله دست های ستمکاران و غارتگر ان استعمار و امپریالیسم را مسئول بیماری خود میداند، بجز خود، بجز فساد و گندیدگی و خود بینی و خدا پنداری که دین و قدرت موجب آن میشوند. ولایت از درد "فتنه " رنج میبرد. فتنه برای تضعیف نظام ولایت است، نظامی که پرچم  عدالت را بر دوش گرفته نوید رفاه و خوشبختی میدهد در این جهان و نجات و رستگاری در آن سرای دیگر.


اما ولایت بیش از سه دهه است که ابرهای شوم سیه فام را فرا خوانده است. افسون ولایت دیگر نه کسی را بفریبد و نه کسی را به جهان خلسه فرو برد. دلداری و تسکین درد، موعظه و پند و اندرز همه به فرا خوانی به تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی تبدیل شده اند. گله بیدار شده است. از گله گی خود بیزار است. ولایت هنوز خود را به این واقعیت آشتی نداده است که ملت دیگر نمیخواهد گله باشد. ولایت به محاسبه می پردازد که از گله که هرگز آسیب نرسد. بر آن تصور که افسون ش هنوز افسانه ساز است. سحر میکند و بخواب میبرد.

 وقایعی که در پی انتخابات 88 آمد، بنیاد ولایت را به لرزه در آورد. ولایت را با واقعیتی تاریخ ساز، خروج از گله و خواست معطوف به رهایی از بند و احکام شرعی، از جمله حجاب، و هنجارهای تحمیلی شرع و سنت، آگاه گردانید. ولایت را دیگر تاب و توان در گیری با خواست معطوف به آزادی را دارا نمی باشد، خواست معطوف به بودن آنچه که هستی، آنچه که میخواهی باشی چه گاو پرست و چه الله پرست. پرستیدن و نپرستیدن، از ابتداییترین حقوق اساسی ست، حقوقی که مردم ایران از آن محروم گشته اند. نپیوستن به کله، حق انسان است. در نظام ولایت تنها الله است که حق است. انسان در برابر الله دارای هیچگونه حق و حقوقی نیست. چون حق ندارد، مگر در آزادی در تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. حال مردم میخواهند از بند شریعت رها ساخته و بر گزینند به آزادی،  دو دشمن آشتی ناپذیر، شریعت و آئین اسلامی، رهایی و آزادی.

 این است که ولایت خشمگین گردیده است و دروازه ی دوزخ را بروی مبارزین راه آزادی گشوده است و آنان را به جرم امتناع از تسلیم و اطاعت و بی باوری به "فصل الخطاب " بودن ولایت، بدار مجازات میآویزد. اما بیماری ای که ولایت با آن دست بگریبان است داروی علاج پذیری نیست. چون او جلوه ی الله است. یکتا و یگانه. او هست و بجز او کسی دیگری نیست. حسنی مبارک در آخرین لحظات سفر به قعر نیستی، هنوز در آن اندیشه بود که پس از او دیگر مصری بر چهره ی زمین بقا نخواهد یافت. تفرعن و تکبر، حسنی مبارک را پوسانده و فرسوده ساخته بود. اما ولایت حقیقت است و نهایت. کثرت در او تحلیل رفته است و تبدیل شده است به وحدت. این است که ولایت از بلندترین قله است که سقوط میکند، از قله دین و قدرت. اگر مصری ها در دفاع از "شان " انسانیت حکومت حسنی مبارک را واژگون ساخته اند، تاریخ این فرصت تاریخ را در کف ما ایرانیان نهاده است که هم قلاده ی شریعت از گردن بر گیریم و هم  یو غ قدرت را. تاریخ این فرصت را برای ما فراهم آورده است که فرهنگ گله را با نظام ولایت بخاک بسپاریم. روشن است که براندازی ولایت، چیزی بیشتر از براندازی ساختار قدرت است. بعید به نظر میرسد که دین در جریان براندازی، زخمی بر ندارد. چرا که اراده معطوف به رهایی با تن دادن به احکام شریعت، نمیتوانند با هم یکجا حضور داشته باشند. یا خود مختاری و خود گردانی ست و یا اسارت و بندگی. آنها که اندیشه وضع موجود را بر خود گردانی و خود مختاری ترجیح میدهند از آزادی و رهایی ست که هراس بدل دارند، که همیشه بهانهی خوبی بوده است برای تداوم بخشیدن به نظام استبدادی به مثابه ابزاری در سوی چپاول و غارتگری.

بعضا اما، جنبش انقلابی مردم ایران را تا مبتذل ترین و حقیر ترین نقطه خود انتقال میدهند. اینان نیز جنسی دارند از جنس ولایت. بجز رهبری، بجز هدایت، بجز راه نشان دادن چیزی دیگر نمیدانند. البته مهم نیست که یک بار ملت ایران را طعمه ی شعله های سوزان "شکوفایی اسلامی " کرده اند. امروز هم رهنمود میدهند که تنها و تنها راه نجات ملت با پیروی و پیوستن به میر حسین موسوی و مهدی کروبی ست. تنها از این طریق است که میتوانیم به "انتخابات آزاد " برسیم. این خواست و خواست هایی نظیر آن چنان حقیرانه است که باعث شرم است و شرمندگی.  طلب انتخابات آزاد در نظام ولایت یک گدایی ست. دائمی ساختن نظام گله ای است. از این واقعیت  حکایت میکند که از اندیشه به براندازی ولایت ناتوانند به آن دلیل که آرمانی ندارند جانشین آرمان اسلامی نمایند، آرمان عبودیت و عدالت. آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی شان در دوران شکوفایی اسلامی که به گل نشست. کمونیسم ایرانی را حتی نمیتوان، همچون زینتی باستانی به دیوار آویزان نمایی.

حال آنکه جنبش براندازی ولایت، جنبشی است دین ستیز و بنیاد شکن، بنیاد ولایت و بنیاد گله زیستی. اما این امری ست بسی بسیار بزرگ. برای بسر انجام رساندن چنین امری اول لازم است که به تدریج همه ایرانیان جدایی خود را از گله عملی سازند. از یکتایی و یگانگی، و یا از وحدت خروج یافته به چندگانگی و دگر بودن و یا به کثرت، بپیوندیم و بپذیریم یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم. بعبارت دیگر، باید واقع بین باشیم و یک حقیقت را بپذیریم که تا زمانیکه جنبش براندازی نتوانسته است آرمانی را جانشین آرمان اسلامی کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که بتواند براندازی را عملی سازد. اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند.

*  نام مرکبی آسمانی است که محمد پیامبر آیین اسلام در سفر شبانه خود معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را با آن پیمود.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر