۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

در اسلامی بودن این رژیم کوچکترین شک و تردیدی ندارم

امروز یکی از مهمترین مسائلی که جامعه ما با آن روبرو ست رابطه ای است که دینداران و دین پرستان، آنها که در ایمان شان نسبت به دین اسلام شک و تردیدی ندارند، با نظام اسلامی است، نظامی که خود را از تبار پیامبر و امام های اسلامی میداند، نظامی که بقول آقای خامنه ای، از صدر اسلام تا کنون بی نظیر بوده است. این رابطه بر حسب معمول به اینصورت بیان میشود. که «من مسلمان هستم. طرفدار رژیم دین هم نیستم.» یا همچنانکه آقای مصطفوی در مقاله اخیرش در سایت اخبار روز(شنبه  ۲ آبان ۱٣٨٨) خطاب به خانم اعظم طالقانی اعلام کرده است که : « من مسلمانم و به این رژیم هم کوچکترین اعتقادی ندارم».

در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از نظام اسلامی بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان به تایید و تصدیق ایمان خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. باین معنا که حکومت دین در شرایط کنونی به هیچ عنوان انعکاسی نیست از مقدسات دین اسلام، دینی که مردم به آن باور دارند. یعنی که جنایاتی که رژیم دین تا کنون مرتکب شده است، جنگ و خونریزی، و تخریب و ویرانی که ببار آورده است، به خشونت ها و تجاوز اتی که علیه بشر ایرانی تحت نام عدالت و برابری الهی همان گونه که در کتاب قرآن، الله، پیش بینی و تعریف و تعیین نموده است، با دینی که مردم بدان باور میکنند، ارتباطی ندارد. حاکمان هستند که ظالم اند، که ستم کارند، که دیکتاتور هستند. این بازجویان و مامورین هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، چه ارتباطی بین اینان وجود دارد و مقدسات دینی؟ آموزه های دین اسلام، رفتار جیره خوار ان و مزدور ان رژیم را بر نمی تابد.

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر اعتقادات دینی از یکطرف و تایید و تصدیق دین از دیگر طرف که از مردم شنیده میشود و مورد حمایت و احترام انقلابیون چپ و لیبرال و دمکرات، و اکثر روشنفکران دگر اندیش، قرار میگیرد، این واقعیت را بیان میکند که مسلمان و یا آنکه به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارد، آماده نیست که این همانی واقعیت بیرونی و درونی را بپذیرد. آنرا از این جدا میسازد. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است زر و تزویر. آنچه در درون و در باور شان وجود دارد، پاک است و معصوم ، رحیم و رحمان و روحانی.

نمونه ای که آقای مصطفوی در خطابه اش به خانم طالقانی مبنی بر محکوم ساختن حکومت دین و دفاع از مقدسات آن، ارائه میدهد شاید که نگرش اکثریت جامعه ی ایران را بر نماید. و بهمین دلیل نقل آن اینجا ضروری ست. وی خطاب به خانم طالقانی میگوید که:

« شما اسلام را تا حد این نظام با کارنامه سیاهش نزول داده اید و دیدگاه و نظرگاه شما از دین، ناشی از عدم توجه به این موضوع است که دین بعنوان اخلاق و معنویت با قدرت در تعارض و تضاد است و احتیاج به قوه دولتی ندارد و از زمانی که دین دولتی میشود همین جمهوری اسلامی فعلی میگردد که میزان فساد و جنایت را از حد تحمل و تصور گذرانده است. اگر اطلاع ندارید، بدانید زیاد و بسیار انبوه هستند معتقدین به اسلام که هیچگونه باوری به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و حتی دولتی دینی ندارند. اگر شما بر این هستید که در نظام جمهوری اسلامی فعال باشید و به ولایت فقیه التزام بدهید، بدهید. اما لطف کنید درباره اعتقادات دیگران قضاوت و داوری نکنید. شما میتوانید از دست احمدی نژاد و سپاه پاسداران و سرکوبگران به نمایندگان مجلس خبرگان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی نظام مراجعه کنید و آنان را نمایندگان منتخب مردم بخوانید و از آنان کمک بخواهید (رجوع شود به نامه اعظم طالقانی در ۲۴ تیر ۱۳۸۸). اما بدانید که هستند بسیار ایرانیان مسلمان در داخل و خارج از کشور که با آنها به جز ایستادگی بر سر حقوق مردم کاری ندارند. ایرانیان مسلمانی هستند که آنان را منتخب مردم نمیدانند و به آنان رجوع نمیکنند. ایرانیانی هستند که افتخار میکنند بنام دین خود در مقابل این نظام سیاه ایستاده اند و نمیخواهند بنام دین دستگاه قدرت ساخته شود. شما میتوانید به آقای رفسنجانی رجوع کنید و او را که دستش بخون جوانان این میهن آلوده است، راه حل خروج از بحران و بن بست کشور بدانید. اما ایرانیان مسلمانی هستند که بر این باورند این نظام غیراخلاقی و خشن و فاسد باید برود. گمان نکنید آنها افراطی هستند و اهل خشونت (اخبار روز، 2 آبان 88).»

آقای مصطفوی خانم طالقانی را متهم میکند که سبب نزول شان اسلام شده است. اسلام کجا و این نظام کجا؟ یکی در ملکوت و پاک و معصوم و دیگری سراسر فساد و انحطاط و تباهی. یکی رحمت و رحمان، دیگری همه خشم و خشونت و بیرحمی. یعنی که آنچه حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  بر آن باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایتی که به حکومت دین نسبت داده میشود، به  دینی که اخلاق و معنویت، جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است. و یا اسلامی میتواند چیزی دیگری جز سلطه افکنی هم باشد.

بدرستی معلوم نیست که اقای مصطفوی و یا مردمی که از دین خود دفاع نموده و رژیم اسلامی را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که در تصورات خود ساخته اند و از اجداد خود به تقلید آموخته اند و از آنها نسل پس از نسل بارث برده اند و  یا دینی که در کتاب قرآن، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است و حقیقت و غایت هستی و نیستی را بیان نموده است؟ مسلم است که اگر آقای مصطفوی دارای تحصیلات و توانایی درک زبان الله باشد که احتمال آنرا ناچیز باید دانست، باید این واقعیت را تصدیق کند که زبان الله نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم، به لحاظ معانی و مفاهیم، بیگانه است. بنابراین، باور آنها را نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی آنها  به شخصیت و ماهیت الله دانست. چرا که در جامعه ایکه دین بر فرهنگ و راه و روش و آداب و رسوم و عادات مردم سلطه افکنده است و در طی تاریخ مورد حمایت، تایید و تصدیق قدرت قرار گرفته است، نمیتوان الله و سخنان الله را مورد نقد و بر رسی قرار داد بآن امید که دلبستگی عاطفی و احساس خود را بدین اسلام با معرفت و آگاهی بپذیریم.  چرا که شمشیر برنده دین وقدرت پیوسته، در دفاع از سنت و شریعت، در دفاع از فرهنگ تسلیم و اطاعت، زبان نقد را از بیخ و بن حلقوم، قطع نموده است. مضاف بر این چه بسا روشنفکران و سیاست ورز ان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم از یک طرف و مبارزه باقدرت، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند.

حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی بسیار نزدیک تر است به محتویات کتاب قرآن تا دینی که مردم از جمله آقای مصطفوی به آن اعتقاد دارند. بدون تردید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها بیش از هر فرد دیگری در جامعه ایران بهتر بزبان و کلامی الهی آشنایی دارند. آنها در فهم و تعبیر و تفسیر سخنان الله به درجه مافوق استادی رسیده اند. آموزش کلام الهی و غور و تفکر در باره آن، حرفه ای ست که در آن تنفسی وجود ندارد. بدون وقفه تا پایان عمر ادامه دارد. با توجه به این واقعیت، محکومیت رژیم دین تحت عنوان انحراف از اخلاق و معنویات دینی، بسادگی قابل توجیه نمی باشد.

بعضا این اداعای نظام ولایت را که ادامه ی رسالت است و امامت تا قیامت،  خیلی جدی نمیگیرند. یعنی که جامعه ی ولایت را سازگار با سخنان و آموزه ها، اوامر و فرامین الله همانطور که در قرآن صادر کرده است، نمیدانند و بر آن پندارند که جامعه ی اسلامی میتواند چیز دیگر جز همینکه هست، باشد. مگر در کتاب آسمانی قرآن، الله به مخلوق خود همچون عبد و بنده و رعیت نمینگرد، و از آنها چیز دیگری هم جز تسلیم و اطاعت هم طلب میکند؟ مگر جهاد و شهادت را در راه الله تجویز و تشویق نمیکند؟ مگر خود را یکتا و بی همتا نمیداند که من هستم و هیچ کس دیگری بجز من نیست، اداعایی که هرگز مورد چالش قرار نگرفته است. مگر الله عبودیت و معطل گذاردن عقل و خرد را سر لوحه نظام اخلاقی و اساس سنت و شریعت خود قرار نداده است؟ حکومت دین نیز دقیقا همان کرده است که الله خواسته است و امر نموده است. در پیشبرد اصل و اصولی که در قرآن بیان شده است، طبق فرمان الله و در پیروی از پیامبر او از برافکندن سر هیچ جنبنده ای خود داری نکرده است. چرا که الله علیرغم رحمت و رحمانی که بخود نسبت میدهد، از خشم و خشونت و بیرحمی در مورد آنان که سر تسلیم و اطاعت در برابر او فرود نمی آورند از هیچ دریغ ندارد، آنان را مشرک و کافر و منافق میخواند و بجرم گناه کبیره غیر قابل بخشایش در آتش خشم خود در دوزخ تا ابد میسوزاند. کیست که بتواند ادعا کند که رژیم دین به رهبری آیت الله ها و حجت الالسلام ها مو به مو از خواسته های الله پیروی نکرده است؟ مگر نظام ولایت فقیه بر چیز دیگری بجز عبودیت بنا گردیده است؟ مگر حکومت ولایت بر اصلی بجز اصل تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، بنا گردیده است؟ خشم و خشونتی که رژیم دین نسبت به دگر اندیشان و مخالفین روا داشته است در همآهنگی و سازگاری تام و تمام است با اسلام ناب محمدی. مگر رژیم دین مخالفین خود را منافق و مشرک نمیخواند و دروازه های دوزخ را بروی آنها نگشوده است؟ آیا رژیم دین در راه تحصیل رضای الله دست به جهاد و شهادت نزده است و بر علیه کفر و باطل در پیروی از پیامبر اسلام لشگر کشی نکرده است؟

واقعیت آن است که فساد و انحطاط و تباهی ای که رژیم دین در قعر آن فرو رفته است، از دین اسلام و از کلام الله بر میخیزد. باورمندان نمیتوانند بسادگی حکومتی که به منظور برقراری امنیت اخلاقی، حفظ عفت و ناموس همگانی گشت های ارشادی را براه انداخته است که شریعت حجاب و پرهیز از منکر را به مرحله اجرا گذارد، محکوم به بی اخلاقی و بی اعتنایی به معنویت سازند. اگر فساد و انحطاط و تباهی، هم اکنون بر جامعه ی ولایت سلطه افکنده است، منشاء آن دین است.
صاحب این قلم دوست دارد که بداند چه معنویت و اخلاقی در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت ست؟ در حمد و ستایش الله از سحرگاهان است تا شبانگاهان؟ آیاد در جهاد و شهادت و خشم و خشونت و یا ریختن خون خود تا آخرین قطره ی خون خویشتن است.؟ روشن است که این ارزشها بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان و ضد بشری، زاییده قدرت نیستند بلکه از دل دین و آرمان ایمان دینی بیرون میآیند. واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تنها تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد.

آخرین نکته ای که در باره ی محکومیت حکومت ولایت و دفاع از معنویت و اخلاق دینی، قابل ذکر است، این است که این جدا سازی، قدرت از دین و یا سوء استفاده ی حکومت از دین اسلام، بیانگر گریز از مسئولیت است، بیانگر مقاومت در برابر مشاهده ی ماهیت واپسگرا و ضد اخلاقی و انسانی دینی که در طی قرون بوسیله نسلهای گذشته در ما نهاده شده است و بخش لاینفک شخصیت و فترت ما گشته است. هم اکنون دیکتاتور و نظام دیکتاتوری را شناخته ایم اما خود را مسئول آن نمیدانیم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت دیکتاتوری ست. گویی حکومت دیکتاتوری میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل تسلیم و اطاعت و عبودیت بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند. ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبداد را از جا بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دین خود را رو برو سازیم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب کنیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود با رجوع به عقل و خرد در بینایی دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بدانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، ماهیتا یک جنبش فرهنگی است. نمیتوانیم نظام دیکتاتوری را بر اندازیم اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب، خرافه پرستی و رجعت بگذشته را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم. دیگر  نه جای مصلحت است و نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر