۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه


شمشیر ذوالفقارم آرزوست




آیا حربه ای هست که با آن بتوان  وارد میدان مبارزه مؤثر و مفید با حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها شد؟ آیا میتوان دینی دیگر را علم کرد و با آن بجنگ دین رفت؟ آیا میتوان کلاشینکف برگرفت  و در جنگلها کمین نمود؟ آیا براستی میتوان امیدوار بود که روزی مخالفان رژیم به آن حربه کاری دست یابند و نقطه پایان را بر دوران حکومت دین بنهند؟ یا باید محکوم زیست و محکوم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ چه سر نوشت اسفناکی؟ و چه بزرگانی که بدان دچار نشدند.

براستی بر انقلابیون ما از چپ تا دمکرات و لیبرال، از حزب توده و نوچگانش گرفته تا سازمانهای لیبرال و دمکراسی خواه تا نهصت آزادی و ملی - مذهبی ها چه گذشت؟ آن احزاب و سازمانها و گروها و گفتمانهای سیاسی گوناگون همه همچون قطره ای آب بزمین فرو رفتند. رهبران و اعضای این احزاب و سازمانها سالیان دراز در عرصه سیاست فعالیت میکردند و لبریز از علم و دانش سیاست ورزی و انقلاب بودند، بویژه  مارکسیست ها که الگوهای گوناگونی برای "انقلاب" در پیش روی خود داشتند، از جمله الگوی شوروی، چین، کوبا و حتی البانی برهبری انور خوجه نیز برای بعضی از چپهای  انقلابی الگو بود.

هر حزب و سازمانی تجزیه و تحلیل ویژه خود را از جامعه ایران داشت و بر اساس آن حرکت میکرد. اگرچه همه بر اساس وضع طبقاتی، تاکتیک و استرتژی خود را طراحی میکردند که خود زائیده مرحله تکامل نیروهای تولیدی جامعه بود. بسیاری از دانشگاهیان سخت غرق در تحقیق در باره مناسبت تولیدی بودند تا بتوانند تعین کنند که دقیقا جامعه ایران در چه مرحله ای از رشد سرمایه داری قرار گرفته است. اگر تحقیقات نشان میداد که جامعه از مرحله مناسبات فئودالی عبور نموده و به سرمایه داری رسیده است، معلوم بود که انقلاب بدست کارگران و عمدتا در شهرها باید بوقوع می پیوست. بعضا، الگوی چین را می پسندیدند و بر آن بودند که باید از روستاها آغاز نمود و بتدریج شهرها را به محاصره گرفت. چریکهای خانگی بیشتر تمایل داشتند که الگوی کوبا را پیاده سازی کنند و مبارزه را از  جنگل ها آغاز نمودند. اما پس از آنکه در جنگل های شمال تارو مار شدند، شهرها را مناسب تر برای فعالیت های چریکی یافتند.

اما، در شرایط کنونی نه الگویی هست و نه سخنی از تاکتیک و استراتژی. بعضا، هنوز بگفتمان انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری و امپریالیسم جهانی چسبیده اند. البته که تنها جنبش چپ نیست که تناسب خود را با زمان از دست داده و به روش هایی آویخته است که اعتبارشان تردید برانگیزند اگر به نقشی که در انقلاب بازی کردند بازگردیم. افزوده براین بسیاری از جنبش های سیاسی و روشنفکری نیز چندان علاقمند به پذیرش این واقعیت نیستند که این نظام فرامانروایی و فرمانبری ست که بدست آیت الله ها، قدسی و آسمانی گردیده است، نظامی که تبارش بدوران رسالت و امامت میرسد. حال آنکه ما امروز شاهد پدیده ای هستیم که از یکتایی و یگانگی دین و قدرت بوجود آمده است، پدیده ای که واقعیت های امروز را با  افسانه ها و اسطورهای دیروز میآمیزد و پیوسته در حال رفت و بازگشت بین دوجهان واقعی و یا جهان قدسی است. بهمین دلیل حکومتی که از دین و قدرت بر ساخته شده است مانند ذوحیاطین هم میتوانند در خشکی زنده بماند و هم در آب، هم با زمان به ستیز و خصومت برمیخیزد و هم میخواهد خود را با آن همگام و همراه نشان دهد، هم بجنگ و ستیز با آزادی و حقوق بشر بر میخیزد و از فرهنگ غرب بعنوان یک فرهنگ "بی بند و بار معنا گریز" نفرت بروز میدهد ولی توپ و تانک و طیاره و کالاهای ضروری زندگی برساخته غرب را در آغوش میکشد. در حالیکه دست خود را روزانه بجنایت و شکنجه و کشتار آلوده نموده به تعصب و تبعیض دامن زده، خشونت و انتقام ستانی را قدسی میسازد. از طرف دیگر، همچنانکه کمی بعد خواهیم دید آنچه که به گفتمانهای سکولار  اعتبار میدهد، همچون استقلال و آزادی، همچون انسان و کرامت انسانی مصادره میکند در حالیکه از هر خشونتی در به تسلیم و اطاعت کشاندن جامعه از هیچ جنایتی دریغ ندارد. اما، نگاهی کوتاه به شکل گیری این پدیده ممکن است در کشف آن حربه کاری، آن حربه ای که بتواند واقعیت ها را از افسانه ها و اسطوره ها جدا و راها سازد، امداد برساند.   

زمانیکه شاه با چشمان گریان با تاج و تخت فرهی وداع میگفت فکر میکرد که همه چیز بر سر جای خود خواهد ماند و نظمی و نظامی که بوجود آورده است پس از او ادامه خواهد یافت. خبر نداشت که با سرکوب تمامی آن گرایشات گوناگون سیاسی، اندیشه و بیان آزادی و نیز مماشات با دین و مظهر آن قشر انگل جامعه، قشری که بغلط "روحانیت، " نامیده میشود، زمینه را بار دیگر برای هجوم تازیان بومی هموار میکند و هموار نیز کرد.

اما، جلوس آیت الله های مقدس بر مسند قدرت بجای آنکه انقلابیون چپ و دمکراسی خواهان و لیبرالها و جنبشهای روشنفکری بیدار و هشیار نموده و الگو های خود را در تناسب با شرایط موجود تغییر دهند، از در اتحاد با ارتجاعی ترین فشر جامعه در آمده میدان را برای پیروزی گفتمان لا الله الا الله خالی گذارردند. این انقلابیون هرگز بروزگار محتومی که در انتظارشان بود نمی اندیشدند. بعضا، هنوز برآن تصور بودند که بدست سرمایه داران و حامیان امپریالیست حکومت دین شکست خورده اند. آنها به تغییر بزرگ و سرنوشت سازی که در جامعه در جال وقوع بود، یعنی وحدت، یکتایی و یگانگی دین وقدرت نه چندان بهایی میداند و نه در پی انداختن طرحی نو و کشف حربه ای کاری در خور مبارزه با دیو دو سر.

تلاش های اصلاحطلبانه شاهنشاه در مدرنسازی جامعه، بجای آنکه کشور را به دروازه های تمدن بزرگ، برساند بمرز بازگشت بدوران رسالت و امامت نزدیک ساخت. آری، شاه قدمهای بسیار بزرگی در راه دگرگونه سازی شرایط مادی مردم برداشت، اما در همانحال قدمهای بزرگتری را بعقب بر میداشت. چرا که تمام برنامه های تجدد خواهی او نهایتا در خدمت تزئین و بزک نظام فرمانروایی و فرامانبری در آمده بودند. تنها شاه نبود که فکر میکرد بدون تغییر در این نظم کهن، تغییر درنظم فرمانروایی و فرمانبری میتواند جامعه را نو نوار و مدرن نموده و از تیره بختی و سیه روزی نجات دهد. تمامی گرایشات سیاسی و الگوهای انقلابی تجدد خواه نیز در اندیشه توسعه و تقویت نیروهای تولیدی جامعه بودند اما نه از طریق توسعه سرمایه داری بلکه با براندازی آن و از همه مهمتر برانداختن "امپریالیسم" جهانی، تنها راهی که در منظر آنها جامعه را از فقر و عقب ماندگی نجات میدادد، غافل از آنکه پدیده جدیدی  در حال شکل گیری بود که به نظم فرمانروایی و فرمانبری، نظمی که بر رفتار و گفتمان و بر روابط اجتماعی و خلق و خوی ما سلطه افکنده است، تقدس میبخشید و آنرا برخلاف نظام شاهی مستحکم و صدمه ناپذیر میساخت. در نتیجه نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظامی  که از دوران باستان بما رسیده است نه تنها با فروریزی شاهنشاهی تضعیف نگردید بلکه وحدت و یکتایی و یگانگی دو دستگاه عریض و طویل دین وقدرت که گاهی در تضاد و تصادم با یکدیگر بودند، تکوین و تکمیل گردید.

آیت الله های مقدس، در عمل نشان دادند که بسی بسیار انعطاف پذیرتر از آن هستند که تصور آن میرفت. اگرچه گفتمان لا الله الا الله  دیگر گفتمانها را از میدان بیرون رانده بود، اما، بزودی نهاد های برخاسته از مبارزات تاریخی غرب، همچون قانون اساسی، جمهوری و تفکیک قوای سه گانه قانونگزاری و اجرایی و قضایی را عاریه گرفته و آنرا مثل گردنبدی درخشان بر گردن کریه و کهن سال نظام فرمانروایی و فرمانبری از نوع "اصیل" و "ناب " آنداختند و آنرا "مردم سالاری دینی" نامیدند که شباهتی بس بسیار دارد با نظام تسلیم و اطاعت و بندگی عبودیت. یعنی که نهادی هایی که برای جلوگیری از تجمیع و تمرکز و خودکامی قدرت در غرب  بوجود آمده اند، در دست آیت الله های مقدس به سپری تبدیل گردید که نظم کهن را از گزند روزگار محافظت نماید. در عمل نیز نهاد های مدرن اداری، از  وزارت "ارشاد" گرفته تا وزارت اطلاعات اداری در خدمت قواعد و مقرراتی در آمده اند که پس از 14 قرن هنوز بلاتغییر منده اند.

بدرستی روشن نیست که امروزپس از گذشت سالیان دراز  به راز و رمز شکست گفتمانهای گوناگون سیاسی و در برابر گفتمان لا الله الا الله، پی برده باشیم. چه بعضا، هنوز نظام ولایت را نظامی میخوانند که اساسا سرمایه داریسب و حفظ منافع سرمایه را در نظر دارد. که اعضای روحانیون از جمله "رهبر معظم انقلاب" خود از بزرگترین سرمایه داران اند. گویا گذشت زمان و تجربیات تاریخی الگوهای گذشته را کهنه و فرسوده نکند. بعنی هستند بسیاری از انقلابیون که رویای انقلاب کارگری را در سر میپرورانند و هنوز بر آن تصوراند که تمام نا آرامی ها و جنگ و خونریزیهایی که در منطقه خاورمیانه بوقوع میپیوندد برساخته دست امپریالیزم جهانی ست، دیدگاهی که هنوز آنها را در کنار آیت الله های حاکم قرار میدهد. آنها اغلب در متمایز ساختن نظام سرمایه داری بعنوان یک نظام پویا و سازنده و پیشرونده، با نظام غارتگری، غنیمت بگیری، زمین خواری، بحراج گذاشتن آب و خاک کشور، رانت خواری و رشوه بگیری، ناتوانند. درست است سپاه پاسداران بخش اعظمی از اقتصاد کشور را در انحصار خود در آورده اند و میتوان آنها را سرمایه دار خواند، اما سرمایه دارانی که منافعشان در بقای نظام فرمانراویی و فرمانبری نهفته است، نه در دگرگونه سازی و رشد و تکامل نیروهای تولیدی و آزاد سازی جامعه از قید و بند های سنت و باور و ارزشهای دینی. سردمداران سپاه پاسداران بیشتر از تبار "لومپن" ها هستند تا از تبار بورژوازی ای که بقول مارکس ناقوس آزادی را بصدا در میآورد. سرداران سپاهی و آیت الله های مقدس سرمایه دارانی هستند ثروت خود را غارت و بغنیمت گرفتن ثروت مردم انباشته اند.

در چنین شرایطی حربه کاری، حربه ای ست که بتواند نظامی را بویرانی بکشاند که در عمق زمین در دل تاریکیها ریشه دوانده است. حربه ای که در خدمت گذار از نظام سیاسی بکارگرفته شود حرابه ای ست که توانا به بریدن ماده نرمی همچون پنیر هم نمیباشد. امروز ما بحربه ای نیازمندیم که جامعه را از فریب دین و سلطه نظام فرمانروایی و فرمانبری نجات بخشد، حربه ای همچون "ذوالفقار،" شمشیر امام علی، مقدسترین امامها، شمشیری که (به تعریف ما) از دو سوی سرها را از تن جدا میساخت. آن حربه کاری، آن شمشیر دولبه، چیزی نیست مگر دین ستیزی که بر گردن دین و قدرت یکجا فرود میآید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه


جور دیگری زندگی باید کرد





تا آن باورها و ارزشهایی که بدان خو گرفته، تا آن روش زندگی ای که بدان عادت کرده ایم، و آنچه که از نیاکان خود بارث برده ایم بدور نریزیم، در بر همین پاشنه خواهد چرخید:  یکی از گدایی به شاهی میرسد و دمار از روزگارمان در آورد.

 این یک واقعیت تاریخی ست.  از زمانیکه، تازیان مهاجم تاج و تخت شاهنشاهی را ویران کردند، نه تنها نظام فرمانروایی و فرمانبری دوران باستان را ملغی نساختند، بلکه بر ویرانه های آن نظامی را بنیان گذاردند که در استبداد و مطلق گرایی، استبداد باستانی را جلوه دمکراسی میبخشید. شمشیر را بدست شاهان سپرد که هرگونه مقاومتی را در هم کوبیده و هر سرو ایستاده ای را در راه خشنودی و رضای الله، درو کنند و پاداش الهی بگیرند. اگر چه میتوان در دوران باستان به شاهانی با رحم و مروت انسانی همچون کورش اشاره کرد، اما در دوران ظهور اسلام کمتر پادشاهی را میتوانی بیابی که تاریخ نویسان و نه مداخان از او به نیکی یاد کنند.

بنابراین، همه هر چه ظلم و ستم بوده است به پای شاهان ثبت گردیده است. حال آنکه دین اسلام، دینی که بر ایرانیان تحمیل شده بود، بجای آنکه زنجیر اسارت را از دست مردم بر گیرد و از ظلم و ستم شاهی  رهایی بخشد، در وجود ایرانیان رخنه  و ملت را از درون نیز تسخیر نمود. هم احساسات و عواطف مردم  را به اسارت افسانه ها و اسطوره در آورد و هم خرافه نگری را در دامن آنان نهادند.  هم با ابزار قواعد و مقررات شریعت بر سراسر زندگی سلطه افکئد و هم عقل و خرد ایرانیان را نیز به تعطیلی کشاند. سلطه تازیان، سلطه بر تمامیت بود. عین و ذهن را یکجا باسارت در آوردند. چرا که باور به لا الله الا الله نه نیازی به بینایی داشت و یا دارد و نه دانایی، نه به عقل و محاسبه گری. باور بیک مطلق، بعنوان یک حقیقت چون و چرا ناپذیربنیان فولادینی بود که تداوم نظام فرمانراویی و فرمانبری  را تضمین میساخت. ایرانی "رعیت" بود به "بندگی " و "عبودیت" نیز در آمد.

اگر در دوران باستان نظام فرمانراوایی و فرمانبری، عمدتا نظامی سیاسی بود و نگاهدار نظم و امنیت و حافظ تاج و تخت شاهنشاهی، پس از شکست ایرانیان بدست تازیان، دگرگونه گشت اما نه در جهت تغییر ماهیت بلکه در سوی تحکیم و تعمیق دائمی آن با درونی ساختن اصل و اصول باور به لا الله الا الله. بدان معنا که تازیان باورها و ارزشهایی را بر ایرانیان تحمیل نمودند که نظام فرمانروایی و فرمانبری را مورد تایید و تصدیق قرار میداد. کیش تازی نه درس سلطه ستیزی، بلکه درس سلطه پذیری، درس تسلیم و اطاعت میاخوخت. چه در غیر اینصورت شرایط  نفی خود را بوجود میآورد.

آیت الله مطهری، اصلی ترین معمار حکومت اسلامی، فقیهی فلسفه دان، در مقدمه ایکه بر کتاب معروف "دو قرن سکوت"  دکتر عبدالحسین زرین کوب نوشته است، ماندگاری دین اسلام را برغم فرو ریزی پی در پی دستگاه سیاسی، به معجزه دین اسلام نسبت میدهد. دوام آنرا سندی بشمار میآورد در تایید این باور که دین اسلام یک دین آسمانی ست، ماورایی و مقدس و نجات بخش. مطهری حتی مدعی ست که پیشا پیش مردم ایران چشم براه مهاجمین تازی و یا بقول وی "لشگر" اسلام بوده اند، چنانکه گویی خونریزیها و تخریب و ویرانی ای که تازیان به بار آوردند- که یاد آور هجوم تازیان بومی برای دومین بار در 1357 و نیز خشونت و بیرحمی ای که داعشی ها بمعرض نمایش گذارده اند - افسانه است و یا 200 سال مقاومت، همچون اسطوره تازیان، برساخته دست اسطوره سازان بندگان دین است، چنانکه گویی شاهنامه فردوسی در 400 سال پس از حکومت اسلام، حکومتی که با تیغ و تازیانه سعی نمود که زبان کیش بیگانه را بر ایرانیان تحمیل نمایند، دروغ است. شاهنامه را در واقع باید محصول مقاومت در برابر حملاتی تلقی نمود که روح ایرانیان، زبان فارسی را هدف قرارداده بود. بگذریم که مراودات رسمی همه بزبان تازیان، بزبان عربی، باید انجام میگرفت.

البته که حضرت آیت الله مطهری، رمز ماندگاری دین اسلام را مدیون سازگاری و همخوانی اصل و اصول آن با نظام فرمانروایی و فرمانبری، نمیداند. واقعیت آن است که تازیان با ویرانسازی نظام شاهنشاهی، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در هم نکوبیدند بلکه با ابزار نهادینه ساختن لا الله الا الله، حیات تازه ای در جانش دمیدند. یعنی با تحمیل باور به تسلیم و اطاعت از اراده خدایی که بی همتاست و بجز او هیچ کس دیگری نیست و قدسی نمودن نظام فرمانروای و فرمانبری، ایرانیان را بنفع کیش جدید تسلیم پذیر ببار آوردند. یعنی که این باور به مطلق بودن، به یکی و یکتا بودن، و یا باور به "توحید " است که بازگشت نظام فرمانروایی و فرمانبری را امکان پذیر ساخته است.

بقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری "ولی فقیه" و یا هجوم تازیان بومی، تایید یست بر این واقعیت که دین اسلام دین فرمانروایی ست و فرمانبری. مگر داعشی ها وقتی شهرها را تسخیر میکنند، مردم را بزنجیر نمیکشند، سر چندین انسان "گناهکار" را در ملا عام در پیش چشم پیر و جوان، زن و مرد، از تن جدا میسازند، عده ای را قتل عام میکنند، چند نفر را بدار مجازات میآویزند و چندین نفر را شلاق میزنند، البته که نه بدلیل دمکراسی خواهی بلکه بمنظور تسلیم و اطاعت کشاندن مردم است. بی جهت نیست که داعشی هر شهر ودهی را که تصاحب میکنند پرچم سیاه لاالله الا الله را بر فراز بلندترین نقطه باهتزاز در میآورند، که بدرستی یاد آور گسترش و پیشروی کیش نوظهور اسلام است برهبری محمد پس از پیروزی در "جنگ مقدس"بدر. که رسول الله بهر مقاومتی که بر خورد میکرد شمشیر بر میکشید و سرها را بر زمین میافکند. حتی شاهان تجدد خواه پهلوی، اخرین شاهان حاکم بر ایران، فریب دین را خوردند و فکرکردند  که میتوانند با مماشات با دین اسلام که مظهر آن آیت الله ها و مراجع تقلید بودند، نظام فرمانروایی و فرمانبری را در خانواده خود ابدی میسازد.

اما، نظام ارزشی و اخلاقی ای که پس از اعصار طولانی، علیرغم تحولاتی عظیم در روابط مادی، تولیدی و زیربنایی، بلا تغییر مانده است، بدان معنا ست که جامعه ما در دو جهان زندگی میکند. از یک طرف وابسته به علم و صنعت و تکنولوژی جدید است و به غنی سازی هسته ای می پردازد. از دیگر طرف در قرون وسطی زندگی میکند، در عصر تاریکی و تحجر و تفتیش و ممیزی عقاید. جامعه ما از یک طرف، تابع قوانین عقلانی حاکم بر نظام اقتصادی و صنعتی ست. کسی نیست که از فرآورده های جهان سرمایه و صنعت، دلگیر و آزرده شود. از سوی دیگر قواعد و قوانینی را بر انسانها حاکم میکند که بیشتر در خور حیونات است تا انسانها، قواعد و قوانینی که از رسم و رسوم زندگی بادیه نشینان در 14 قرن پیش از این برگرفته شده است.

 نزدیک به سه ربع قرن است که جامعه ما درشکه سواری و آشپزی روی شعله های هیزم و سپس چراغ فتیله ای را پشت سر گذاشته است- هرچند نا موزون و نا برابر. اما یک چیز را از دوران کهن نگاه داشته ایم، دست نخورده بدون آنکه بر آن غبار زمان نشیند و آنهم شریعت دین اسلام است، مقرراتی که کنترل کننده کردار و پندار است. شریعت دین را نتوانسته ایم تغییر دهیم به آن دلیل که همراه باور به لا الله الا الله با سرشت و هستی ما آغشته شده است.

تغییر در روابط و مناسبات تولیدی و زیربنایی ممکن است که شیوه های زندگی مادی را در زمینه های داد و ستد و ایاب و ذهاب، بهره وری از صنعت و تکنولوژی، متحول و دگرگون سازد، بدون آنکه خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم، تعصب و تعلق، اخلاق و هنجاری های ما را تغییر دهد. ممکن است که آشپزی بر سر چراغ فتیله ای از خاطره ی مادر بیرون رفته باشد و بر سر اجاق گاز و یا برقی، آب را بجوش آورد و چای را دم کند. اما نذر و نیاز و زیارت امام رضا، فرستادن صلوات، گاهی روزه و تحمل گرسنگی، گاهی نماز و نیایش، گاهی خود زنی و شیون و زاری، گاهی گریه و مویه،  گاهی پیچیدن چادر به کمر و گاهی حجاب بر سر، از خاطرش نرفته است، همه رفتار، آداب و رسومی که در خدمت نهادینه ساختن روابط فرمانروایی و فرمانبری و یا فرهنگ سلطه پذیری ست. بدشواری میتوان قواعد و مقررات شریعت اسلامی، بویژه مراسم وضو و نمازگزاری و روزه داری را اختیاری دانست، بلکه وظیفه ای ست الهی، یک فرمان است که باید بدان گردن نهاده تسلیم شوی و احکام لازمه را اطاعت کنی. فرایض دینی تنها بظاهر اختیاری اند و گرنه در اصل ناشی از ترس و هراس بوده است و هنوز هم هست.

قرآن، کتاب مقدس آسمانی که در آن، بقول امام خمینی، جلوه راستین الله، قوانینی برای زندگی بشر از تولد تا مرگ آورده است که برای همه زمانها و در هر "عصر و مصر" قابل اجرا ست، سراسر هشدار است به "بندگان " الله که مبادا از انجام وظایف روزانه و هفتگی و ماهانه و سالانه خود غفلت بورزند، چون "عذاب الیم،" یکی از خشن ترین و بیرحمترین شکنجه های ممکن در دوزخ خداوند رحمان رحیم، در انتظارشان است.

بعبارت دیگر، جایگاه ما در نظام تولید جهان مادی نیست که هستی ما را تعیین میکند، هم چنانکه مارکسیست های سخت اندیش باور داشتند به گونه ای که اجازه نمیدادند مویی هم از لای درز آن عبور کند. حال آنکه روابط اجتماعی تنها از جنس مادی نیستند، بلکه از دین و رسم و رسوم و آداب و عادات نیز ساخته شده اند که عمیقا فعالیت ها، کنش و واکنش های ما، گفتار و رفتارمان را تعریف و تعیین میکنند و ما منفعلانه از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهیم و پا برجا میسازیم.  در طی اعصار متمادی، دین و قدرت نظمی را بوجود آورده اند که در آن ما میتوانیم وجود خود را روزانه تولید و باز تولید کنیم، نظمی که در آن فرمانروا و فرمانبر، فرد و جمع اجزای اصلی آن اند. همچنانکه در دوران رسالت، محمد، فرمانروای نهایی بود و "امت " اسلام، در شرایط کنونی نیز فرمانروای نهایی، یا ولایت است و یا ملا و یا خلیفه، برغم تفاوت های فرقه ای، ملت ها، اما، بنده اند و فرمانبر.
برای خروج از این مدار بسته، تجربه تاریخ بما میگوید که نباید در اندیشه براندازی ولی فقیه و یا فرمانروا باشیم، بلکه باید آن آداب و رسم و رسوم و عاداتی را براندازیم که فرمانبر را تولید میکند. 

خشونت های اخیر از جنگهای منطقه ای گرفته تا قتل عامها در شهرهای بزرگ، در قلب تمدن غرب را باید مظهر فرهنگی خواند که مهر تقدس برآن خورده است، فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. این فرمانبران اند  که بجنگ  فرمان نابران میشتابند و نابودی آنها را هدف خود قرار میدهند. کسی که به کنسرت میرود و از نوای موزیک لذت میبرد، و یا در رستوران غذای های لذیذ میل نموده و شراب شیدایی مینوشد و یا در میدانهای ورزشی به تماشای زورنمایی های قهرمانان نشسته اند، و یا آنانکه به آزادی سخن گویند و یا نقشی را ترسیم کنند که تقدس و تقوا را بسخره کشند، در منظر فرمانبر، سرکش اند و عصیانگر. کسانی هستند که مرتکب نافرمانی شده و از تسلیم باراده الله سر باز زده اند. این است که سزاوار مرگ آند چون نیایشگر انسان هستند و آزادی.

حضرت ولایت فقیه، اخیرا در نامه ای که بجوانان جهان نوشت، دو عنصر «پرخاشگری» و «بی‌بندوباری» را از مولفه ها اصلی فرهنگ غرب خواند، فرهنگی "ستیزه جو، مبتذل و معنا گریز." حضرت ولایت همانند فرمانبران داعشی و یا القاعده که دست به جهاد و شهادت میزنند میکشند تا کشته شوند، فرهنگ غرب را محکوم میکند، چون نهایتا مادیگراست و نسبت به مسئولیت انسان در "قبال خداوند متعال" بی اعتناست و فاقد "نگاه معنوی بانسان و جهان است." یعنی که فرهنگ غربی محکوم بفنا است چون فرهنگی ست که در آن آزادی و نافرمانی جانشین اصل تسلیم و اطاعت از اراده و امیال الله نشسته است، که خود بی تردید فراخوانی ست بسوی خشونت نسبت به فرهنگی که انسان را به "ظغیان " علیه شریعت سوق میدهد.   

بی جهت نیست که داعشی ها تا کنون جبهه جنگی را  در مرزهای حکومت ولایت نگشوده اند. چرا که آیت الله ها بیش از 36 سال است که با مظاهر تمدن غربی در مصاف اند. وقتی که داعشی ها شیر از سینه مادرشان مینوشیدند، آیت الله ها طناب شریعت را بگردن فرمان نابران میاندختند، یا جلوی جوخه های اعدام میگذاردند و یا سنگسار میکردند. زنان را از فرمانبری نجات دادند و با ابزار حجاب و مقررات جدایی جنسیتها آنها را "رام" نموده باسارت کشیدند، تولید و مصرف نوشیدنی های نشاط آور را قدغن و متخلفین را در ملا عام به تخت شلاق بستند و بدین ترتیب جامعه ایران را به تسلیم و اطاعت وا داشتند. آیت الله ها همچنان در حال هدایت جامعه به "راه مستقیم" اند. روشن است، که داعشی ها نمیخواهند خود را در شرایطی قرار بدهند که درفش لا الله الا الله را از جای برکنند و زیرپای نهند.

در پایان باید اعتراف نمود راه نجات چندان هموار نیست. چرا که تجربه تاریخی نشان میدهد که درد ما با برانداختن فرمانروا دوا نخواهد شد. تا فرمانبر اخلاقیات و عادات و رفتار خود را بویژه آنانکه مظهر تسلیم و اطاعت اند، پاکزادیی نکند، نه "اصلاح" کارساز است و نه "براندازی." روابط مادی را ساده تر میتوان دگرگون نمود تا باورها و ارزشهای فرهنگی و راه و روش زندگی را. راه نجات را باید در جوری دیگر زندگی کردن یافت. ما نمیتوانیم بهمان شیوه زندگی ادامه دهیم و انتظار داشته باشیم فرشته آزادی بر ما ظاهر شود و ما را از اسارت در دست دین و شریعت اسلامی، از بندگی و عبودیت، نجات بخشد. ما باید خود را از بندهای آئینی که دشمن آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست پاکزادیی کنیم و جور دیگری زندگی کنیم. از بند زهد و تقدس خود را باید رها سازیم. انسان بجوییم و اسیر آزادی شویم. آری  جور دیگری زندگی باید کرد تا رهایی یافت وگرنه، در، همچنان بر بک پاشنه میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

بیان درد مشترک

و یا صدور کیفرخواست علیه غرب؟




 در روزهای پس از "عاشورای پاریس،" واقعه ی غم انگیزی که در آن بیش از 136 نفر، از جمله گردشگران جهانی، بدست اسلامیست های "ناب " و "اصیل" و "انقلابی،" از نوع "تازیان بومی،" در خاک و خون خود غلتیدند، سیل ابراز همدردی با مردم فرانسه از سراسر جهان آغاز گردید. رهبران کشورهای مختلف، یا پیام تسلیت و تاثر فرستادند و یا شخصا بدیدار فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه شتافتند. اما، رهبر حکومت مقدس اسلامی، خداوندگار خامنه ای، راه دیگری را برای بیان همدردی با مردم فرانسه برگزید: صدور کیفرخواست علیه غرب برهبری آمریکا بعنوان متهم اصلی خشونت ها و کشتارها، از جمله خونریزی های اخیر از نیویورک تا پاریس.

 بی اعتنا به بزرگان جهان، حضرت ولایت در نامه ای، جوانان را در سراسر دنیا، بویژه جوانان اروپا و آمریکای شمالی را مورد خطاب قرار داد و راز و رمز کنش های جنایتکارانه غرب را برگشود و خاطر نشان ساخت که غرب برهبری آمریکا دارای "ذهنیت آلوده به تزویر" میباشند، "ذهنیتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است." این، بنا بر قول خداوندگار خامنه ای "ذهنیتی "ست اساسا "خشونت زا " و لاجرم زادگاه همه خشونت ها در جهان، بویژه منطقه خاورمیانه، باید محسوب گردد. از اینروی، ناملایماتی که اخیرا جوانان غرب تجربه کرده اند، در برابر رنج و دردی که مردم مسلمان در دست 
استعمار گران غربی و هم اکنون اشغالگران اسرائیل تحمل کرده اند، کمرنگ میشود.

کیفر خواست، غرب را متهم به تفرقه افکنی میکند از دوران استعمار تا زمان حاضر در میان مسلمانان. که اتحاد استعمار غربی با فرهنگ بدوی و قبیله ای راه را برای ظهور "افراطی گری" و "تندروی" و یا "زباله ای" همچون داعش و گروه های "تکفیری" هموار نموده است. که منطقه را به آتش بکشند و تحت اطفای آن بار دیگر بسرکوب دین مبین اسلام برخاسته که سدی بر بیداری آن گردند.  حضرت ولایت در ادامه میافزاید: آتشی که منطقه را فرا گرفته است ناشی از گوناگونی عقیدتی نیست، اگر بود باید نشانه هایی از آن در دوران پیش از استعمار مشاهده میشد. وی با ابراز تاسف خاطر نشان میسازد که:

گروه‌های فرومایه‌ای مثل داعش، زاییده‌ی این‌گونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیده‌ها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالی‌که تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقی استعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت.

آیا این بدان معناست که بین امام علی و سران قریش بر سر جانشینی پیامبر اسلام و ادامه رسالت در خلافت و یا امامت اختلافی نبوده است؟ که امام حسین بواسطه ایستادگی بر عقیده اش شهید نشده است؟ اختلاف حسین و امامان پس از او با خلفای مسلمین اگر بر سر عقیده نبود، پس چرا همه امامان، یکی پس از یکدیگر شهید شدند، البته طبق روایت علما و فقهای امامتخواه؟ این حقایق تاریخی را حضرت ولایت "مصلحت" ندانستند که بخود یادآور کند. با این وجود وی اظهار داشت: آتشی که استعمار غرب در منطقه بپا کرد امروز بدست آمریکا شعله ور نگاه داشته میشود، "وگرنه،" وی میپرسد:

"چگونه ممکن است از یکی از اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابه‌ی کشتن همه‌ی بشریّت میداند، زباله‌ای مثل داعش بیرون بیاید."

واقعا جای پرسش دارد که آیا میشود فردی در دامن قرآن کریم، پرورش بیابد و دست بخشونت بزند؟ هرگز! بوی خشونت حتی بمشام حضرت ولایت هم نرسیده است. چرا که دین و آئین مقدس اسلام بیگانه است با خشونت و انتقام ستانی، الله، خداوند یکتا و یگانه، نه با دوزخ آشناست، نه با "عذاب الیم." خدای اسلام "رحمان" است و "رحیم،" نسبت خشونت دادن به الله عین کفر است و برساخته استعمار و یا بقول یکی از روشنفکران تاریک اندیش  "صنعت اسلام هراسی" ست. "جهاد" و " شهادت" که جنگ نیست، کشتار و خونریزی، تخریب و ویرانی نیست، "دفاع مقدس" است. اگر هم گردن کسی باشمشیر پیامبر اسلام بر زمین افکنده شده است، در دفاع از یکتایی و یگانگی الله بوده است. نه شمشیر شریعت سری را از تن جدا سازد و یا دست و پایی را قطع نماید، نه کسی بدار قصاص آویخته میشود و نه کسی بجرم "محاربه " با خدا، و نه زنی بسنگسار کشیده شود. این استعمار است که خشونت را بر کلمات الله تحمیل کرده است، در ذات "رب العالمین،" مالک بر بهشت و دوزخ برای اهدای پاداش به فرمانبران، و تنبه و مجازات «نه گویان» و «نه اندیشان.»

این بدان معناست، که رمز فهم گفتمان ولایت، خوانش وارونه آنچیزیست که بزبان میراند. نه اینکه او نا آگاهانه دروغ میگوید، بعکس. چرا که دروغی که او میگوید عین حقیقت است. زیرا که حقیقت وقتی به کذب تبدیل شود که جنبنده ای و جانداری، نفس برآرد، نه از سر حمد و ستایش بلکه به آزادی بدون هراس از جدا شدن سر از تن. باید اعتراف نمود، چنین جنبنده و جانداری زمانی وجود داشتند. اما، خون همه آنان در راه الله بدست پر رحمت ولی فقیه، جلوه خداوندگار یکتا، همان عارف دلشکسته ای که غرب را به خشونت متهم میکند، ریخته گردید. به بیانی دیگر، نباید تردید داشت که تا زمانی که سکوت بر قرار است، نه دهانی گشوده شود و نه آوایی شنیده شود که ای مردم هرگز بسخنان، این فقیه ابله گوش فرا ندهید، خون قربانیان دگر اندیش و انقلابی را بنگر که از آستین ش قطره قطره بر زمین فرو میچکد. حضرت ولایت بر آن تصور است که اگر کیفر خواست علیه غرب و آمریکا صادر کند، دستهای آلوده بخشونت  جنایت خود و رژیم خود را میتواند بشوید و پاک سازی نماید. ذهی خیال باطل. چه اگر آبهای دنیا را هم که بر دستش بریزند،      ماهیت ش را تغییر ندهند، زیرا که همچنان بوی خشونت و جنایت از وجود آلوده اش بمشام رسد، از وجودی که مظهر اسلام مقدس است، از وجود ولایت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه


اندر شکست
دین جهاد و شهادت



همچنانکه 11/9 و کشتار بیش از 3 هزار نفر، نظم جهان را تغییر داد، و توازن و ثبات آنرا در هم فرو ریخت، حمله ی تروریست های اسلامی در چند نقطه پاریس و قتل عام حداقل 138 نفر، فصل جدیدی را در این نظم نوین، نظمی برساخته از بی نظمی، میگشاید. حال تنها بشار اسد نیست که باید از مسند قدرت فرود آید، داعشی ها نیز هم اکنون که قلب جهان را زخمین ساخته اند، باید از چهره زمین پاک گردند.

اگر امریکا همدردی جهان را با حمله به افغانستان و عراق از دست داد، در اتحاد علیه داعشی و محو آن از روی زمین بیش از 60 کشور شرکت میکنند. در حال حاضر، فرانسه بمب بارانهای مواضع داعش را تشدید کرده است، چنانکه گویی میتوانند داعشی ها را از جفرافیای زمین حذف کنند، همان رویایی که آمریکا را به اشغال دو کشور عراق و افغانستان کشاند، دو کشور اسلامی.  با این وجود، فرض بر اینکه قدرتهای جهانی، جنبش داعشی ها را سرکوب کنند، سران و رهبران آنها را تعقیب نموده و بسزای اعمالشان برسانند و همان روشی را در پیش بگیرند که در مورد القاعده بکار بستند. اما اشغال دو کشور افغانستان و عراق، تعقیب و جستجوی سران و رهبران زنده یا مرده، پس از بیش از یک دهه، نه تنها کار بجایی نبرده است بلکه امروز اسلامیست های شمشیر کش، همچنانکه یک روز سر از نیویورک در آوردند و روزی دیگر از لندن و مادرید یا لبنان و هواپیمای مسافر بری روس و سپس از پاریس، هنوز میتوانند، همچون گادذیلا سر از نقطه ای دیگر به بیرون بکشند و فاجعه های بزرگی را بیافرنند و آزادی را در کشورهای آزادیخواه زیر منگنه بگذارند و شرایط بازگشت به استبداد را در آن کشورها هموار نمایند. چرا که اسلامیست ها "ازادی " را بر نمیتابند، در هر عرصه و زمینه ای. اسلامیست ها، مهم نیست که بکدام فرقه ای و یا دسته ای وابسته اند، دشمن آشتی ناپذیر آزادی اند. چه هرجا که آزادی باشد، اگر هم اسلامیستی هم زاده شود، استشمام در فضای آزاد دچار خفگی اش کند.

اما، چه دلیلی، وجود دارد که این روند، ادامه نیابد و  دیو دیگری، دیوی با رنگ دیگر و شاخ و چنگال تیزتری پس از حذف داعش ها، پا بعرصه وجود نگذارد؟ آری، از داعشی ها خشونتبارتر و بیرحم و کین خواه تر هم وجود دارند. این بدان معنا ست که این غده سرطانی، ممکن است که با چاقوی تیز جراحی، برکنده شود، اما، چون در تارو پود تاریخ لانه کرده است، نه تنها خود به رشد و نمو فرا مرزی ادامه خواهد داد، بلکه فرزندان دیگری بدنیا آورند که در خشونت و انتقام سانی، "بندگان" بی دین و ایمان خدا، را به "عذاب الیم " دچار میکنند. چرا که ماموریت آنها الهی ست. چه باک حتی اگر یک میلیون انسان در قطارهای زمینی در دود و آتش بشکل فجیعی در رنج و شکنجه، عزیران خود را زخمین و دلشکسته بجا بگذارند و جهان را ترک کنند. البته که گناه این بیگناهان آن است که زندگی را دوست دارند. دلبسته لذت و شادی و خوشی اند، "بنده " مادیات اند و ماده پرست  نه بنده الله، و خدا آئین، که آخرتی هست و قامتی و روز حسابرسی.نیست. چه گناهی بالاتر از عدم اعتقاد به "معاد،" یک اصل اسلامی. بعبارت دیگر، ما با پدیده ای روی در رو قرار داریم که ماهیتا دینی است، اما، دینی که سیاست است، دینی که در اصل، دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری ست.

 بهمین دلیل وقتی که فرانسوی ها به آیت الله خمینی پناه دادند و به ناز و نوازش او پراخته و سر انجام با جلال و شکوه بر بال ایر فرنس، نماد قدرت آفرینش بشری، بسرزمین شاهان بازگرداند، نمیدانستند که بزرگترین دشمن آزادی را نه بر تخت شاهی بلکه بر جایگاه "امامت،" می نشانند، جایگاهی فرا زمینی، یعنی حکومتی که ادامه یابد تا "قیامت، "  تا روز بازگشت همگان بسوی، خداوند یکتا و یگانه. هیچیک از قدرتهای جهانی با سرویس ها و سازمانهای عظیم اطلاعاتی و جاسوسی، خبر نداشتند که فرانسوی ها چه "افعی" ای در آستین خود پرورش داده اند. هرگز تصور نمیکردند که جنبش های اسلامی از "طالبان " گرفته تا داعشی ها از دل این  افعی بیرون آید.

برغم خصومت و ستیز آیت اللهی که بامامت رسیده بود، کشور های غربی از جمله فرانسه، آلمان و اطریش به مماشات با حکومت اسلامی پرداختند.  نه تنها در برابر کشتار آزادی و باسارت کشاندن مردم ایران در داخل کشور، چشم بستند و مهر سکوت بر دهان نهادند، بلکه در برابر کشتار و قصابی مخالفان در اروپا، موضع خنثی خود را تحت عنوان عدم دخالت در آنچه "جنگ داخلی" میامیدند، توجیه نموده و به نگاه پدرانه خود به اسلام ادامه دادند.

رئیس جمهور سابق آمریکا، جورج بوش جوان وقتی به قلب جهان اسلام لشگر کشیده بود، ضمنا خاطر نشان میساخت که مبادا کنش جنایتکارانه تروریستها اسلامی را در 11/9 به اسلام نسبت دهید که اسلام دین صلح و دوستی ست. ژستکار دستن و معاصر او جیمی کارتر، روسای جمهوری فرانسه و آمریکا امیدوار بودند که آیت الله خمینی، مظهر اسلام، دشمن آزادی ناپذیر آزادی، رحمت و رحمان الله را بکار گیرد، پرچم حقوق  بشر و آزادی را بر افرازد، تصوری که بخشا ناشی از نگرش پدرانه به اسلام و نا آگاهی به اصل و بنیاد آن بوده و هست، اصل و بنیادی که همه نا آزادی ها، مطلق گرایی ها و جزم نگریها از آن بر میخیزد نه از این یا آن فرد و یا گروه، از این و یا آن سازمان تروریستی.

رهبران سیاسی، حتی روشنفکران آماده پذیرش این واقعیت نیستند که نه با یک پدیده سیاسی که یک جنبش دینی سرو کار دارند که ایدئوژی آن، دین توده های مردم است، دینی که در ذاتش قدرت نهاده شده است. ترس از اتهام "اسلام هراسی" نیز بسیاری را نیز به سکوت وادشته و پذیرفته اند که کنش جنایتکارانه تروریستهای اسلامی را نباید به دین اسلام نسبت داد. در نتیجه، بلحاظ سیاسی، دوری گزینی از درگیری با اسلام بسی بسیار عقلانی هم هست.

اما، خطا آنجاست که اسلام، دین عبادت و نیایش، دین اخلاق و اعتراف به کناه و توبه کاری نیست. دین اسلام در اصل دینی ست که در آن نه "انسان " وجود دارد نه "ازادی." اسلام ذاتا با این مفاهیم بیگانه است. اسلام به انسان همچون "بنده " مینگرد. بنده نه مستقل است و قائم بذات و نه توانا به تعقل و تامل. بنده نیازمند هدایت است و بدین منظور پیامبری را گسیل داشته است که اخرین و نهایی ترین احکام و تکالیف را به بندگان خود ابلاغ نماید که محور همه آنها همچنانکه در سراسر کتاب قران تکرار میشود، "تسلیم " است و "اطاعت، اما، نه تنها در انجام فربضه های دینی، مثل نماز خوانی و روزه خوانی، که باید در "جهاد " و "شهادت " به منصه ظهور برسد. اسلام در این معنا، دوره ای بسیار کوتاهی ست که  نسبت داده میشود بدوران  حکومت "صدر" اسلام. اسلام "ناب " و "اصیل" در واقع، دین تسلیم است و اطاعت و یا بندگی و عبودیت. این است که هرجا که باصل خود بازگردد شمشیر بر گیرد و برگردن آزادی فرود آورد. سالها پیش از آنکه داعشی ظهور یافته و به تبعیت از رسول الله پرچم لا الله الا الله را بر افرازد و مردم سوریه و عراق را به تسلیم و اطاعت فرا بخواند و قواعد و مقرارت شریعت را تحت درخشش شمشیر حاکم گرداند، هر آنچه که از آزادی و از حقوق بشر در ایران بجا مانده بود تحت قهر انقلابی به اسارت درآوردند، اما، بقیمت صدها هزار کشته در جنگ ، قتل عام هزاران هزار جوانان انقلابی و مخالف و دگر اندیش.

بنابراین امروز جهان با اسلامی روی در روی قرار گرفته است که میگوید بکش تا کشته شوی تا زندگی ابدی بدست آوری، با دینی روی در روست که ذاتا نیست گرا است. نه تنها برای انسان و آزادی ارزشی قائل نیست بلکه ذاتا زندگی گریز هم هست. دین اسلام در این معنا، یعنی در معنای ناب و اصیل است که باید شکست داده شود. غرب بجای آنکه با توپ و تفنگ و ناوهای هواپیمابر در صدد نابودی داعشی ها و مانع توسعه و گسترش نفوذ حکومت آیت الله ها در منطقه برآیند، باید با حربه آزادی و انسانخواهی نظام تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت را متلاشی سازند. تنها با دفاع از آزادی و حقوق بشر است که میتوان دین جهاد و شهادت، دین کشتار و خونریزی را شکست داد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه


عاشورای پاریس




اینرا دیگر بنام چه کسی باید نوشت، بنام کدام رهبر و یا جنبشی، بنام چه ایدئولوژی و یا دینی؟  عاشورای پاریس را میگویم؟ آنجا که مردم، بدست اسلامیست های تروریست در چند نقطه پاریس بخاک و خون کشیده شدند، آنجا که زنان و مردان رها از گشت های ارشادی و نظارت آمران به معروف و ناهیان از منکر برحسب عادت لحظاتی گرد هم میآیند و به بهانه های مختلف با یکدیگر میآمیزند و زندگی را جشن میگیرند. براستی از شجاعت است و یا از زبونی، وقتی فرد و یا افرادی تا دندان مسلح در برابر جمعی از مردم بی دفاع، بی خبر و احتمالا بریده از این جهان، ناگهان ظاهر میشوند و یک یک آنها را بگلوله میبندند و یا هواپیمای مسافربری را بر فراز آسمانها منفجر و سرنشینان آنرا بین زمین و آسمان متلاشی میسازند؟  بچه نوع دلاوری و سلحشوری نیازمند است، بر کشیدن مسلسل و به رگبار گلوله های آتشین بستن مردمی که تنها گناهشان غنیمت شمردن لحظات کوتاه زندگی بوده  است؟ آیا زندگی هایی که در پیش چشم آنان در خون پر پر میزنند، آنها را به هدفشان میرساند؟ آیا از سر عشق بزندگی ست و یا انزجار از آن است که زندگی خود میدهند و زندگی دیگران را میربایند؟
زندگی، عشق، هستی، لذت، خوشی، شیدایی، انسانی، رهایی و آزادی، در منظر اسلامیست ها وقتی معنی پیدا میکنند که در تایید و تصدیق یکتایی و یگانگی الله قرار گیرد و نه بیگانگی باوی، بیانگر پذیرش این حقیقت چون و چرا ناپذیر که «خدا یکی ست و بجز هیچکس دیگری نیست» و یا «لا الله الا الله،» که در واقع فرا خوانی ست بسوی "تسلیم " و "اطاعت. "همین بس که به این "حقیقت " تردید بورزی و از تسلیم و اطاعت سرباز زنی، آنگاه خود را در معرض خشونت مقدس قرار دهی و انتقام الهی. باور به این ارزشهای بنیادی اسلام است که بستر خشونت و انتقام ستانی ست. بی جهت نیست که برجسته ترین ویژه گیهای همه جنبشهای اسلامی، از اسلام امامتی تا خلافتی و تمامی آنها که در بین آنان قرار دارند، خشونت است و انتقام ستانی. تجربه جنبش های اسلامی از انقلاب آیت الله ها در 1357 گرفته تا ظهور داعشی ها و القاعده ها و ... نشان میدهد که خشونت در ذات لا الله الا الله نهفته است زیرا که بر نفی همه دیگران دلالت دارد و بس. بی جهت نیست که خداوند یکتا و یگانه، الله بندگان خود را به "جهاد " و "شهادت " مکلف ساخته است.
بیهوده، بعضا سعی میکنند کنش جنایتکارانه اسلامیست ها را از اسلام جدا و با رجوع به شرایط اجتماعی نا عادلانه، تبعیض و تحقیر،  بیکاری و فقر تنگدستی توجیه نمایند. دولتمردان، بویژه آنان که بر راس قدرت جهانی قرار گرفته اند، از جمله رئیس جمهور آمریکا، بارک اوبا ما، تاکنون از شناسایی داعشی ها و القاعده ها و النصره ها و گروه های دیگر از این دست، با کیش اسلام اجتناب نموده است. یعنی که داعشی ها و همنوعشان را، آقای اوباما، اسلام زدائی میکند، چنانکه گویی آنها بویی از اسلام نبرده اند، اصلا و ابدا. حال آنکه بستر کنشهای خشونت بار و خونین تروریست های اسلامی، همچنانکه در بالا آمد تنها میتواند از آئین اسلامی بر خیزد، از آئین نفی دیگری با ابزار خشونت و انتقام ستانی. خاطر آسوده دار که اتهام و یا برچسب "اسلام هراسی" نقد دین را از بیان حقیقت باز نمیدارد.
 مسلم است که بخاک و خون کشیدن مردم بی گناه و بی دفاع نمیتواند از چیزی جز نفی و نفرت از دیگری برخیزد؟ مردم پاریس، یا مردمی که برای گذران زندگی روز مره  در عراق ببازار رفته اند و یا هر مردمی در هر نقطه از جهان بآن دلیل مورد خشونت کشنده تروریستهای اسلامی  قرار میگیرند که از جنس دیگران هستند؟ گناه مردم پاریس، آن است که زنان خود را در پس حجاب پنهان نساخته، سر و تن نیم برهنه همراه مردانشان، در کافه ها بشرب "مشروب" میپردازند؟ اینست گناهان آنان. آری، این است نفی الله و تسلیم و اطاعت به اراده و امیال او. یعنی که گناه کبیره مردم فرانسه رهایی از ممنوعیت ها و محدودیت ها و حلال و حرامهای الهی است. این است که مورد خشونت و انتقام ستانی قرار گرفته اند. البته که این نخستین بار نیست که اسلامیست ها به جانها آزاد حمله نموده که آزادی را از پا در آورند. همین چندی پیش بود که ناشران شارلی ابدو را بجرم بیان آزاد، بیرحمانه بخاک خون کشاندند. ذهی خیال باطل.
دشمنان آزادی، اسلامیست های شیفته "جهاد " و مشتاق "شهادت" مهاجمین مسلسل کش، جان بکف به میدان میآیند، و بهمان سرنوشتی دچار میشوند که جریقه های انتحاری به تن دارند. یعنی که ببزرگترین آرزوی خود نائل میشوند، نوشیدن شربت شیرین "شهادت." آنها، بزندگی آزاد زیستان، دگر اندیشان و دگر دینان خاتمه میدهند و آنان را بدیار نیستی رهسپار میسازند. اما، خود بسوی نیستی می شتابند تا به هستی، تا به زندگی ابدی در بهشت برین برسند به حوری های باکره ای که در انتظارشان حوصله شان بسر رفته است. تروریست های اسلامی از سر ایمان تزلزل ناپذیر به آموزشهای الله، مادی پرستان لذت جوی خوشگذران را بخاک و خون میکشند. آنها کوچکترین تردیدی در برحق بودن خود، در اخلاقی بودن کنش خو،د بخویشتن راه نمیدهند. چرا که آنان بفرمان و اراده الله الله پاسخ داده و در بدست آوردن رضا و خشنودی الله نیز موفق شده اند. داعشی ای که سر انسان را همچون یک حیوان از تن جدا میسازد، جلادان ولایت که قربانیان خود را قصابی میکنند و دست بقتل عام میزنند، طالبانی که زنان را سنگسار میکنند و بوکوحرامها که زنان را باسارت میکشانند، کنش خود را کنشی مقدس می پندارند چون درخدمت بر قراری شریعت اسلام بر سراسر جهان بمنصه عمل در میآید. چرا که لا الله الا الله دارای مصداق جهانی ست. یکتایی الله یک حقیقت جغرافیایی و یا فرهنگی نیست. توحید مرز نمی شناسد، در این باور است که خشونت و نفرت و بیرحمی و انتقام ستانی نهفته است.
اگر مسلمانان همه به تروریست ها نمی پیوندند، بآن دلیل است  که در اسلامی که تاریخ آنرا خشونت زدایی کرده است، تسلیم و اطاعت عجین گشته است با رفتار انسان و بیان میگردد بطور نمادین در مراسم نمازگزاری و روزه داری، در مراسم غسل و و ضو و طهارت. مسلمانا، عموما،  از ماهیت خشونت بار لا الله الا الله و فرا خوان آن بسوی خشونت و انتقام ستانی و نابودی آزادی، نا آگاهند و منکر آنند که از ترس و هراس خدایی انتقام ستان است که به رحمت و رحمان ش امید بسته اند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi