۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

رمز رهایی از دیکتاتوری



دیکتاتور شخص نیست. دیکتاتور فرهنگ است. یک راه و روش و شیوه ی خاصی از زندگی ست. اساس آن فرهنگ فرمانروایی ست و فرمانبری. مسلم است که دیکتاتور زاییده نمیشود. دیکتاتور نه در دامن مادر بلکه در دامن جامعه است که پرورش مییابد، در دامن باورها و ارزشهایی رشد میکند که نه از انسان بویی برده است و نه آزادی، مثل ارزشهای که از دین برخیزد، تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی. اگر در ما، در باورها و ارزشهای ما، د ر خوی و عادات مان دیکتاتور حضور نداشت، چگونه میتوانستیم به نظام دیکتاتوری تن دهیم، یعنی به تقلیل خود از انسان به حیوان رضا دهیم و گوسفندوار زندگی کنیم و صدها سال از ابتدایی ترین حق انسانی خود یعنی «نه گویی» بگذریم و بی تفاوت بمانیم؟

واقعیت آنست که اطاعت و فرمانبری ارزشهایی هستند  که بواسطه دین در ذات ما نهادین گشته است و ارث و میراثی ست که پدران ما برای ما بجا گذارده اند. ما بخود شکنی، به پذیرفتن خواری و حقارت در مراسم عبادی خو میگیریم. همچنانکه به شباب و بلوغ میرسیم پرهیز از شک و تردید در ما نهادین میشود. ما ایرانیان و مسلمانان جهان، بر خلاف ژان ژاک رو سو (اندیشمند دوران  روشنگری در فرانسه در نیمه قرن 18) که فکر میکرد انسان آزاد پا به عرصه ی وجود میگذارد اما خود را همه جا در بند و زنجیر می بیند، (مسلمانان)  آزاد به این جهان وارد نمیشویم، ما از همان آغاز بنده بدنیا میآیم و از آغازین لحظات زندگی بندگی در سرشت ما کاشته میشود.  با نام الله، خدای یکتا و یگانه، نطفه ی ما بسته میشود. با نام او ست که  زندگی را آغاز نموده و به تدریج راه و روشی را میآموزیم که از آغاز تا پایان، از نامگذاری تا خاکسپاری، دین الله بر آن سلطه افکنده است. در دامن این فرهنگ  نه تنها فرمانبری و تسلیم و اطاعت را زشت نمی شمریم بلکه بدان نیز افتخار میکنیم.

بعضا بر آنند که این باور که الله یکی ایست بجز او هیچکس نیست بعنوان زیربنای فرهنگ استبداد، در قبل از اسلام هم وجود داشته است و لزوما نمیتوان آنرا به دین تازیان نسبت داد. البته که جای تردی است که بتوان اهورامزدا را با الله مورد مقایسه قرار داد. چرا که ایده ی اهورامزدا از تمدنی بر خاسته است که بخش مهمی از جهان را به تصرف خود در آورده بوده است، یعنی تمدنی بس پیشرفته، حال آنه الله از فرهنگ بادیه نشینان قبایل تاری ناشی گردیده است.  

هیچ دیکتاتوری هرگز دیکتاتور زاییده نشده است و نمیشود، بلکه در این جهان است که دیکتاتور میشود. دیکتاتور نمیتواند در فرهنگی پرورش یابد که آزادی محور زندگی اجتماعی ست،  تعریف و تعیین کند آنچه انسانی ست. دیکتاتور تنها در فرهنگی میتواند رشد و تکامل یابد که نفی کننده ی آزادی است و خود فرمانفرمایی، انسان را بنده ای بیش بشمار نیاورد و از او چیزی بیشتری جز اطاعت و فرمانبرداری، حمد و ستایش و عبودیت، نخواهد.

مارکسیست ها دیکتاتوری را از مقوله رو بنایی جامعه و باز تابنده شیوه تولید زندگی مادی میخوانند. اگرچه مارکس اینجا و آنجا از اهمیت فرهنگ و سلطه ذهن مردگان بر زندگان سخن میراند با این وجود چندان اهمیتی برای فرهنگ قائل نمیشود و فرهنگ را باز تابنده منافع طبقه ای میداند که حاکم بر جامعه است.  تاریخ ما شاهد که  شیوه تولید تغییر کرده است، اما رو بنای فرهنگی از جمله ساختار سیاسی، اگر تغییری کرده است نه بسوی رهایی و آزادی انسان بلکه بسوی اسارت و بنده ساختن جامعه به پیش رانده است.

دیکتاتور میرا ست و دیکتاتورها آمده اند و رفته اند. اما دیکتاتوری ادامه پیدا کرده است. البته بآن دلیل است که نهادهای بنیادی آن تنومند پا برجا مانده اند. درست به آن دلیل که فرهنگی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته است، آغشته است با مطلق گرایی و مطلق پرستی و در نتیجه تعصب عمیق و عدم تحمل دیگری و انزجار از دگر اندیشی و دگر باشی.

در 1375 نظام شاهی به پایان رسید، اما، دیکتاتوری نه تنها ادامه یافت بلکه مضاعف گردید، شاه به ولایت تبدیل شد. ولایت، نه ظل خدا بلکه به خداوند یکتا و یگانه، به جلوه الله تبدیل گردید. حکومت ولایت شد حکومت الله. حال دیکتاتور دیگر شاه نبود بلکه فقیهی بود که به یک دست شریعت داشت و در دست دیگر شمشیر، با خود دستگاه ارشاد آورد و سازمان های امر به معروف و نهی از منکر. حجاب داری و یا نوشیدن و خوردن و شنیدن و گفتن به حرامی دیگر یک امر دینی و عمل بدان دلبخواهی نبود. زنی که حجاب را از سر برگیرد، تنها قواعد شرع اسلام را زیر پا نگذارده است بلکه نظم جامعه را نیز بخطر انداخته است. حجاب هم شرع است و هم سیاست. چه میشود اگر به یکتایی و یگانگی الله بخود تردید راه دهی و اقتدار و احترام کتابی که قرآن نامیده میشود، مورد بی اعتنایی قرار دهی؟ مجرم سیاسی هستی و یا دینی و یا هر دو با هم.

روشن است که  تا به ویرانی فرهنگی که دیکتاتور زا ست، دست نزنیم ، دیکتاتوری دیگر پا به میدان گذارده و سنگین تر و گرانبار تر از گذشته سلطه افکن گردد. در 1357 ملت ایران نه برای رهایی و آزادی بود که برخاستند و دستگاه شاهنشاهی  را واژگون ساختند. بلکه شاه، دیکتاتوری بود که به ضعف گراییده بود. او به خطای خود اعتراف کرده بود و از مسند خدایی فرود آمده بود.این است که به استقبال خمینی "مقدس " و زاهد و ریاضت کشیده رفتند که نماد معصومیت بود و اقتدار آسمانی. نماد شریعت و شمشیر اسلامی. در نتیجه دیکتاتور امروز با شمشیری گردن میزند که به شریعت آغشته شده است. خشم و خشونت، بیرحمی و کین خواهی تقدس یافته است و یکی گشته است با جهاد و شهادت. امروز نمیتوانی  مرگ را بر دیکتاتور وارد آوری بدون آنکه خود را از بند و اسارت شریعت رها سازی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه


احکام شریعت لغو
و قیامت را اعلام کنید
      



      

آیا پس از گذشت نزدیک به چهارده، و ظهور "معجزه هزاره سوم " پروژه بنای مدینه فاصله اسلامی، الگویی بی همتا برای زندگی سعاد تمندانه بشر، به پایان آمده است و یا هنوز ادامه دارد؟ اما، تفاوت در چیست اگر پاسخ مثبت و یا منفی دهیم؟ چرا که در گذار از جامعه شاهی به جامعه اسلامی اگر تفاوتی مشهود است در ظاهر است و ظاهر سازی، در دینداری است و دین فروشی، نه در استقلال و نه در آزادی. و گرنه هم استبداد است- از نوع مضاعف آن، پدیده ای نا شناخته در تاریخ طولانی ایران- هم استثمار است و هم استعمار، هم حاکم است و هم محکوم ، هم غنی است و هم فقیر، هم جانی است و هم جنایتکار، هم فساد است و هم فحشا، هم تباهی است و هم انحطاط.، هم راهزنی هست و هم زورگیری و هم غارت های عظیم. براستی چیست وجه تمایز بین حکومت معصوم مظلوم با حکومت ظالم  ملعون؟

اگر، بگوییم تفاوت اساسی در ظاهر است و ظاهر سازی، در
 حجاب است و بی حجابی و یا اسارت و بندگی در چنگال شریعت اسلامی، سخنی نه به گزاف گفته ايم، و نه به عناد. اگر حجاب، زن از سر بر گیرد و زلف افشان و رخ و اندام زیبا، نمایان سازد، بدون تردید از هم فرو پاشد جامعه اسلامی. دیگر نه زهد  ماند و نه پاکدامنی، نه تقوی و نه پرهیزکاری. وای اگر باده بنوشتی  به آزادی، جامه عزا و محنت از تن برگرفته و پا ي کوبی در سرور و شادی، فرو ریزد آن دیگر ستون خلل ناپذیر نظام استبدادی. و هزاران وای دیگر اگر سر باز زنی از احکام ولایت، سر پیچی کنی از تسلیم و اطاعت، و نه بگویی به استبداد مضاعف دین و قدرت، بیاندیشی به رهایی و آزادی. روشن است که این دعوتی ست به هرج و مرج و بی بند و باری، ترویج لهو و لعب و بیعاری، بی عفتی و عفت سوزانی: فرا رسیدن قیامت و داد خواهی الهی. چه سرها که بر دار مجازات نرود، چه تازیانه ها که بر گرده انسانها فرود نیاید. مگر در جامعه اسلامی چیز دیگری هم وجود دارد، مضاف بر فریب و فریبکاری در کنار خشونت و خونخواهی؟

فقها، آیت الله ها و حجت الا سلام های حاکم،  خود کاملا آگاهند که بر اصل اسارت و بندگی قرار گرفته است، احکام قرآنی، احکامی در خور تازیان باده نشین در یکهزار و چهار صد سال پیش از این. فقها و علما بخوبی میدانند که اطاعت از احکام شریعت اسلامی، معیار ایمان نه به توحید است و نه به معراج و معاد که خود ظاهر است و تنها ظاهر سازی: عبا است و عمامه، تسبیح و سجاده، لباس سالوس است لباس فقاهتی(روحانیت)، نه لباس خرد و خود مختاری و یا ایمان به ذات الهی. فقها و علما، مجتهدین و طلبه ها، زندگی خود وقف آموختن و آموزش احکام شریعت مقدس کنند، امر و نهی و حلال و حرام، نازل گشته بر بشر از بیخ آسمانها، احکامی نگاشته الله در کتاب قرآن مبنی بر تسلیم و اطاعت. بر فراز منبر قدرت، خطابه گویند و تقلید و تبعیت واجب و تبلیغ و ترویج کنند، دینداری و اسارت و بندگی. همه هرچه هست از احکام گویند، که این باید و آن نباید کنی، حرام و مکر وه این است حلال و مستحب آن. نجس این است و پاک آن. چشمها را بسته باید تسلیم شوی و اطاعت کنی. با این وجود بر طبل انتخابات چنان میکوبند، چنانکه معجزه ای آسمانی در حال وقوع است. چه انتخاباتی، صد در صد اسلامی. مردم صغیر و ناتوان را مجوز داده اند که بر گزینند که نماد
التزام نسبت به ولایت، اند. چرا که ملت ولایت است و ملت ولایت. انتخابات، قانون اساسی، قوای سه گانه، جمهوری، چه فریب بزرگی، تنها در خور غریبه ها و بیگانگان با رهایی و آزادی، با سروری فرد و خود فرمانفرمایی، فرهنگ و راه و روشی سازگار با استبداد و استبداد پروری.

 مباد که از مذاکره و مصالحه با قوی دهان خود را بگشایی و خط باطل بر برنامه هسته ای بر کشی، عقل نهیب زند که نفس باید در سینه خود حبس نمایی و به رکوع و سجده و تعظیم و تکریم در افتی تا همچون یک حیوان از حق زیستن بر خور دار شوی.  در نهایت عجز و ذلت از دات الهی مغفرت طلب کنی. از انسان و سرافرازی انسانی، از رهایی و آزادی، از خرد و خود مختاری، نجویی هرگز در قاموس و ادبیات اسلامی. چه تنها خرد و خود فرمانفرمایی است که يوغ احکام اسلامی واژگون و ممکن سازد میثاق اجتماعی. رها نماید نیروی  آفرینش و خلاقیتهای انسانی.  بیهوده بین خالق و مخلوق خود را واسطه کنند و جدا و بیگانه سازد فقیه، خالق را از مخلوق. چرا که مخلوق، خالق است و خالق، مخلوق. این است توحید، حقیقت نهایی، حقیقتی که هراس اندازد در ژرف ترین وجود فقاهت.

روشن است که احکام شریعتی، رمز دوگانگی است و بیگانگی. بدون خرد و خود فرمانفرمایی، احکام اسلامی  پوچ است و زا ید و باطل.  چیزی را نجوید مگر کنترل و سلطه کامل بر رفتار و گفتار و پندار انسانی. در خرد است و خود فرمانفرمایی، همه راستی و درستی و در احکام دین است همه هرچه کژی است و کاستی، پستی و پلیدی. در خرد و خود مختاری است عشق و صداقت و شیفتگی، در احکام قرآنی است همه حیله و خدعه و ريا کاری.
     
 بنابراین، روشن است نفی ولایت، به نفی احکام دین است، نظام تسلیم و اطاعت، فرمانروایی و فرمانبری.  از تصور یک جامعه رها از دین  و آزاد از احکام اسارت بار شریعت اسلامی، نباید     دچار کابوس و وحشت شوی و نباید که بخود تشویش و اضطراب راه دهی. چون اگر در پی رستگاری حقیقی هستی، باید که روح و جان خود آزاد سازی. چه سود، اگر چشم بسته و همچون بره ای بیگناه گردن بر احکام قرآنی  نهی و جسم تطهیر اما خرد خود در اسارت نگاهداری؟ در نهایت دوزخ و بهشت افسانه ای بیش نیست از برای ساده دلان و خوش باوران، ابزاری بیش نیست در دست سلطه گران و قدرتمداران. و این خرد است و خود فرمانفرمایی که بر تاریکی و کوری فائق آید و به ثمر رساند رهایی و آزادی، بینایی و دانایی.  دادن تن به احکام اسلامی، حفظ و تداوم نهاد هایی کهنه و پوسیده، بستر مطلق گرایی و جزم اندیشی، زمینه سازی استبداد و عقب ماندگی ست. اگر لانه این جانوران، حوزه های علمیه، ویران نسازی،  نه سعادت دنیوی در آغوش کشی و نه رستگاری اخروی، بلکه به تایید نظام اسارت  و بندگی رای داده ای.
   
 پس اول باید،تکلیف خود با فقهای حاکم روشن سازی ای هموطن، باید که خود بینا و دانا سازی، هراس بخود راه ندهی و بانک بر آری که احکام شریعت لغو و قیامت اعلام نمایید. که چه جای نگرانی ست؟ بگذار که جامه سالوس و ریا بر کنیم، تن آزاد و جان خود از پلیدی و پلشتی رها سازیم ، تنها ارزش های گرانبار ی که پرورش یافته، در حوزه های علمیه. بیا که به آزاد جانان بپیوندیم و  زلف افشان و باده بنوشتیم براستی، نه در خفا و در یوزگی، پایکوبی کنیم و ایمان آوریم. بگوئیم، رسا و گیرا بگوئیم، و هزاران بار مکرر بگوئیم، که احکام شریعت لغو و قیامت را اعلام کنید. که این راه رهائی است از يوغ ولایت و آزاد سازی جامعه از دین تازیان مهاجم. که این است  راه نجات از کوری و تاریکی، ای هم وطن.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.co

 



۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

دعوت به امام عج

و ظهور دجال


" جمهوری اسلامی ماموریتی جز زمینه سازی برای ظهور امام زمان(عچ) ندارد." روزنامه اعتماد گزارش میدهد که " این جمله ایست که محمود احمدی نژاد به عنوان چهره مدعو در سومین اجلاس دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری عنوان کرد ( 7 اسفند) ."

سپس آقای رئیس جمهور در ادامه با تاکید فراوان اضافه می نماید که:

"جمهوري اسلامي ماموريتي جز پيگيري اين موضوع ندارد. امام، امام است؛ چه نشسته باشد، چه در حال قيام، چه حاکم باشد و چه در حاکميت نباشد؛ امام واسطه فيض الهي است و اوضاع جاري جهان را مديريت مي کند و اگر وجود مبارک او نبود نه تنها امروز کوچک ترين اثري از ايمان و خداپرستي در جهان نمي ماند بلکه ديگر جهاني براي حکومت نيز باقي نبود.»

روشن است که این اولین بار نیست که آقای رئیس جمهور ادعای الوهیت میکند. اما گویا عشق امام عج اینبار سخت او را مست و مدهوش ساخته است. چون دانسته و یا نا دانسته نسبت هایی به امام میدهد که اگر یک عامی میداد او را کافر و ملحد و سزاوار سنگسار میدانستند. چرا که او امام عج را مسئول کنترل و مدیریت اوضاع جاری جهان اعلام میکند، جهانی که به هر گوشه اش که بنگری مالا مال از ستم و بی عدالتی است و نابرابری، لبریز از ظلم و جور است و فسق و فساد و تباهی. هزاران بار خدایی را شکر که امامی را مامور مدیریت این جهان ساخته است. چرا که با وجود امام است که اوضاع جهانی آنقدر تیره و تار است. وای بآن روزی که امامی نباشد. چه خواهد شد یرغم نظارت و مدیریت امام است که هنوز حکومتهای جبار، مردان و زنان آزادیخواه و عدالتجو را به دار مجازات میآویزند. منظور آقای احمدی نژاد از مدیریت اوضاع جاری جهان، مدیریت الله پرستی است که امام بعهده دارد. هم چنانکه وی اظهار میدارد که اگر امام حضور نداشت و ناظر نبود و فیض الهی اش را به جهانیان ارزانی نمیداشت، کفر و باطل دنیا را فرا میگرفت و اثری از ایمان و خدا پرستی در جهان نمی ماند بلکه دیگر جهانی برای حکومت نیز باقی نبود (تاکید از نگارنده ). یعنی دنیا کن فی کن میشد، اگر امامی نبود و مدیریت جهان را بدست نداشت.

بعید به نظر میرسد که شیعیان جهان بدین حقیقت اصلا آگاه بوده باشند که این امام است که چرخهای این جهان را به چرخش در میآورد. در چنین صورتی از خود می پرسند که آیا امام عج حاضر است و حاکم و مدیریت جهان را بعهده دارد و در عین حال آمریکا و اسرائیل سرزمینهای مسلمانان را تحت تاخت و تاز خود قرار میدهند؟ اگر امام مدیریت اوضاع جاری را بدست دارد چگونه میتواند ناظر برسلطه حکومت فاسد سعودیها بر کعبه، منزلگاه الله باشد و تخریب و ویرانی زادگاه امامان شیعه در اطراف و اکناف جهان را با چشمان بینای خود نظاره کند؟ آیا سکوت را امام عج بعمد برگزیده است که هواداران خود را مورد آزمایش قرار دهد؟

اما گویا امام عج تمامی توجه خود را بر پرستش الله متمرکز ساخته است. او اوضاع جاری جهان را مدیریت میکند ولی کاری به فقر و تنگدستتی، ذلت و حقارت مسلمانان و یا مردم جهان ندارد. بدون تردید بیرحمی و کین خواهی جنگجویان مسلمانان، آنها که خود را نابود میکنند تا بسی بسیاری را لت و پار و  به هلاکت بکشانند، کودک و جوان، زن و مرد، مهم نیست، مورد تایید قرار میدهد و حتی یکی از آیت الله هایی که به مقام خدایی رسیده اند وا نمیدارد که جنگ بیرحمی و انتقامجویی را محکوم نماید. این در غیبت است که در گوش احمدی نژاد میخواند که هالوکاست را انکار کند. چون هالوکاست تنها میتواند بدست امام  انجام شود. ظهور اما بنا به روایات گوناگون همراه است با بزرگترین هالوکاست، صخرای محشر، قیامت.

اعتماد به نقل از رجا نیوز گزارش میدهد که:

وي با تاکيد بر اينکه بدون ترديد دست مديريت حضرت ولي عصر(عج) همواره پشت سر انقلاب اسلامي است، تصريح کرد؛ «انسجام اسلامي جز با دعوت به امام حق امکانپذير نيست و همه بشريت را مي توان با دعوت به امام عصر (عج) متحد و منسجم کرد. جهانيان از اوضاع حاکم بر جهان امروز ناراضي و خواستار برچيده شدن ظلم، جنايت و برپايي عدالت هستند و با تاکيد بر نقاط مشترک مي توان در دنيا به وحدت و همدلي دست يافت و بددلي ها و کينه ورزي ها را از بين برد؛ مگر اينکه عده يي در دنيا بخواهند به نام دين، توجيه گر حکومت طاغوت ها باشند.»

آیا این بدان معناست که دست مدیریت حضرت ولی عصرپشت سر انقلاب سوسیالیستی ژنرال چاوز در ونزوئلا، یا بقدرت رسیدن اورتگا، در نیکاراگوئه و مورالس، در بولیویا، نبوده است؟ یعنی امام عج هیچگونه دخالتی در بقدرت رساندن دوستان صمیمی و هم جبهه ای آقای احمدی نژاد نداشته است؟ اما براستی آقای رئیس جمهور از دعوت به امام حق چه منظوری دارد؟ آیا خدای نا کرده مردم از امامپرستی دست برداشته اند؟ آیا نقل و شیرنی، خرما و شکر پینز در تولد امامان توزیع نمیکنند و در روزهای شهادت امامان بویژه امام حسین باندازه کافی دست به خود زنی نمیزنند، روزه نمیگیرند و نماز نمی خوانند؟

شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که همه ی بندگان خدا ساکت باشند، هیچ نگویند، دهان خود را ببندند و همچون گوسفندانی مطیع و فرمانبردار بع بع کنان بچرند و پروارشوند؟ نه از تورم و گرانی بنالند، نه از فقر و بیکاری، نه از سانسور و سرکوب آزادی؟ شاید دعوت بامام حق باین معنا باشد که مردم به خیابانها بریزند و صدور قعطنامه های شورای امنیت را برای بار سوم جشن بگیرند و بار دیگر بمناسبت پیروزی شگفت انگیز حکومت اسلامی به پایکوبی بپردازند؟ باین معنا که بار حقارت را بدوش بکشند و تسلیم شوند و سر باطاعت نهند؟ یا دعوت بامام مردم جهان را چون از او ضاع جاری نالان هستند وادار خواهد ساخت که از عیسی و موسی و بودا دست بشویند و پای علم امام بسر و سینه خود بکوبند، و در حالیکه همدل و همدرد شوند و کینه توزیها را فراموش کنند و به نابودی اسرائیلها از چهره زمین دست زنند؟

شیخ عباس قمی در ذکر تاریخ چهارده معصوم یا منتهی الآمال می نویسد که علامات ظهور حضرت صاحب الزمان(عج) برد دو قسم است علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه. یکی از علامات حتمیه خروج دجال است. آقای شیخ عباس قمی، دجال را چنین توصیف میکند:

آن ملعون ادعای الوهیت نماید و به وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع خواهد شد. و اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسُوح است و چشم چپ او در پیشانی او واقع شده و مانند ستاره می درخشد و پارچه ی خونی در میان چشم او واقع است، و در پیش او کوه سیاهیست که به نظر مردم می آورد که کوه نان است. و در پشت سر او کوه سفید یست که از سحر به نظر مردم می آورد که آب های صاف جاریست و فریاد میکند:« اولیا ئی انا ربکم الاعلی»، و شیاطین و مَََََََََرَده ایشان از ظالمین و منافقین و سـَحَره و کَهَنه و کَفَره و اولاد زنا بر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و... ( منتهی الامال، ص1337).

درست است که چشم چپ آقای احمدی نژاد را در پیشانی اش نمی بینی و هم اکنون درخششی ندارد. اما این بدان معنا نیست که در آینده به لحاظ ظاهری نتوانی کوچکترین تفاوتی بین دجال و احمدی نژاد بچشم خود به بینی. چون در اصل هردو دارای یک رسالت هستند و آنهم فریت است و ریاکاری. همچنانکه کمی بیش اشاره شد، ادعای الوهیت در قاموس رئیس جمهوری چیز تازه ای نیست. هنگامی که برای اولین بار در سازمان بین الملل در برابر سران کشورهای جهان ظاهر گردید، بنا بر اظهارت خودش هاله ای  نورانی گرد سرش هویدا شده بود که دنیا را سخت متعجب و حیران ساخته بود. همه جهانیان بویژه ایرانیان دچار شک  و شبهه شدند و همه جا شایع شد که این همان امامی ست که در انتظارش بوده اند. غافل از آنکه دجال پیش درآمد ظهور امام است. وانگهی مگر اولاد  کفر و زنا و ظالمین و منافقی و در یک کلام "انحرافیون "  بدور احمد نژاد حلقه نزده اند و به وی لقب موسای زمان نداند؟ اجنه ها و جن گیران و رمالان را که به استخدام دولت درآورده بود به یاد دارید؟ هم اکنون این خبیثان هستند که دور او حلقه زده اند. چه سندی معتبر تر از این که احمدی نژاد در حالی بسبک رمانتیک از بهار سخن میگوید که بوی گند وی مشام را سخت آزرده میکند.

البته فریت و ریاکاری دجال با ادعای الوهیت که به پایان نمی رسد، با وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع شود. بی جهت نیست که آقای احمدی نژاد به نمایندگی از ولایت که فعلا خود را واسطه امام قرار داده است، به هیچ وجه حاضر نیست که اصرار و پافشاری برای دست یابی به اسلحه کشتار جمعی را قدری کاهش داده و از تحریک و تهدید کشورهای دیگر به نابودی خود داری کند. از این بابت البته که او بسی بسیار از ولایت فراتر هم رفته است. گویی که بوی پیام دهد که حضرت ولایت بالا نشین باش، من خود با امام در ارتباط ام. غنی سازی را خود به پیش میرانم. که بقای من در حلقه قدرت امر امام است. بسیاری از آیت الله ها و علما و فقها بر این اعتقادند که احمدی نژاد خود دجال است. چرا که قبل از آنکه عامه مردم را فریب دهد فقیه هان کارکشته ای از جمله خداوند خامنه ای و فرشته مقرب درگاهش مصباح یزدی را فریفته بود.

آری، دجال برای رسیدن به هدف خود حاضراست که به هر گونه ریاکاری دست بزند تا در ارتباط  ولایت با امامت اختلال ایجاد و  نظر مردم را از ولایت بر گیرد و خلایق را منحرف سازد. در این راستا در تشدید تشنج و تنش و بحرانی ساختن شرایط داخلی و روابط دیپلماسی هیج هراسی هم بخود راه نمیدهد. او سر نوشت ملت را وابسته به کسب فن آوری هسته ای میکند، گویی غنی سازی اورانیوم، میشود شغل برای صدها هزار جوان تحصیل کرده بیکار و سر بار خانوده. یا میشود مسکن برای مردمان بی خانمان و یا کاهش قیمت اجناس پایه ای و ضروری برای زندگی روزمره. گویی غنی سازی حرفه ای تنها راه ترقی و پیشرفت است و غرور ملی.  اورانیوم آن کوه سفیدیست که به نظر سحرشده مردم آب صاف جاری بنظر آید. یارانه های نقدی اگر کار دجان نباشد، کار چه کسی میتواند باشد. غارت و راهزنی های بزرگ از جمله، کاهش ارزش پول ملی، آیا کار دجا نیست؟

و اما آن کوه سیاه در پشت سر دجال که به نظر مردم کوه نان نشان داده میشود، وعده دروغین احمدی نژاد در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بود مبنی بر بردن نفت بسر سفره ها داد. مردم نیز فریب خورده و بشنیدن این قول دجال در پی او روان شدند. اما دجال پس از بقدرت رسیدن با لبخندی تمسخر آمیز بلبانش به مردم فریب خورده نهیب میزند که "نفت خوردنی نیست که بسر سفره ها بیاوریم." . او که مسئول بهبود شرایط مادی و فراهم آوردن رفاه و آسایش برای مردم نیست. رسالت او پاسخگویی باین مسئولیت گرانبار الهی است. همچنانکه خود اعلام میکند که: " برای تحقق جامعه اسلامی اگر همه ماموریت خود را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه « دعوت همه جوامع بشری به امام حق و خلیفه الله » است. دجال رویای سلطه بر جهان را در واقع در سر می پروراند، از همان رویاها که هیتلر و صدام حسین در سر می پروراندند.

در واقع این پیامبر اسلام بوده است که از ظهور دجال بعنوان یکی از علامات فرارسیدن آخر زمان و خروج امام از غیبت از خبر داده است، حدینی که در اعتبار آن شک و تردیدی نیست. شیخ عباس قمی روایت میکند که  پیامبر هنگام زیارتش از خانه خدا  در حالیکه حلقه در کعبه را بدست گرفته بوده است، ازعلامت غیر حتمیه ظهور امام به همراهش سلمان خبر میدهد که بی عدالتی و بی کفایتی، فسق و فساد همه جا را فراگیرد. مردم روی از دین برگردانند. نماز و عبادات ضایع کنند.  دین به دینا فروخته شود و پیروی از شهوات و میل به لهو و لعب و عیش و نوش اصل اساسی زندگی گردیده، منکر، معروف شود و معروف، منکر. امین شود خائن و خیانت کند امین. صدافت  شود دروغزنی و فریب و ریا شود زهد و پرهیز کاری. حاکمان بساط  قهر و خشونت و دار مجازات و ابزار شکنجه برپا نموده، بکشند آنکه سخن گوید، پریشان کنند آنکه سکوت کند، ملک و مال شان را به غنیمت بگیرند و پایمال کنند حرمت شان بریزند خونهای ایشان را  و لبریز سازند دلشان از فساد و ترس و نبینی ایشان را مگر ترسان و هراسان. آقای شیخ عباس قمی میافزاید. سلمان نیز مکرر  با بی باوری از پیامبر سوال میکند: اینها خواهد شد یا رسول الله؟ و پیامبر میفرماید:

 آری ! قسم به آنکه جانم  در دست اوست! به درستی که در آن زمان آورده شود چیزی از مشرق و چیزی از مغرب و به رنگ ها و زینت ههای مختلفه درآیند، پس وای بر ضعفای امت من از آنها و وای بر آنها از خداوند! رحم نمکنند صغیر را و توقیر تمی نمایند بزرک را، و نمی گذرند از بدکاران، جثه ی ایشان جثه ی آدمیان است و دل ایشان دل شیاطین (شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 1348).

کیست که بتواند ادعا کند که شرایطی که پیامبر اسلام برای فرا رسیدن آخر زمان توصیف نموده است شامل حال جامعه اسلامی ما و یا دنیا ی کفرو باطل کنونی نشود. در چنین شرایطی است که دجال با شعار "انحرافی " "زنده باد بهار " به میدان آمده است. تردید مدار که زنده باد بهار از نشان های "حتمیه " ظهور است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه


بازی هسته ای
 و اسطوره جهاد و شهادت



مسلم است که حکومت دین تا کنون نتوانسته است قدرتهای جهانی را قانع سازد که کامل ساختن چرخه سوخت هسته ای دارای هدفی است صلح آمیز، در سوی سعادت و بهزیستی ملت ایران و مسلمانان جهان. چرا که باور و اعتمادی به حکومت دین نیست. زیرا که حکومت دین رهرو راه انبیا است و بیزار از  تدبیر و درایت، قرار داد  و پیمان بشری.  به فرمان و احکام الهی ست که تعهد دارد نه اصل و اصول همزیستی و سازگاری. در حکومتی که خود را حکومت الهی اعلام میدارد و برای نجات ابنای بشر پا به عرصه وجود گذارده است، فرمانروا(ولایت فقیه) مسئولیتی نیست، نه در برابر قانون و نه مردم . آنکه مسئول است، کار گزار است و رئیس جمهور که صادر کننده فرمان نیست. مسئولیت کار گزار، آن است که به رقص آید به سازی که فرمانروا مینوازد.

آگاهی به این واقعیت، یعنی عبث بودن مذاکره با کار گزاران حکومت دین، یعنی مسئولین عاری از قدرت تصمیم گیری،  قدرتهای بزرگ را متقاعد ساخته است  که تا آنجا که ممکن است باید از دست یابی حکومت دین حتی به دانش هستی ای، جلو گیری به عمل آید. زیرا اگر بیاموزد که چگونه  سلاح هسته ای ساخته میشود، نه تنها آنرا می سازد بلکه در بکار بردش برای توسعه دین لحظه ای تردید نخواهد کرد. این  چیزی ست که قدرتهای بزرگ از آن سخت هراسناک اند. این است که وارد شده اند به بازی تحریمات اقتصادی از یکطرف و تهدیدات نظامی از طرف دیگر. در این میان چین و روسیه دو دوزه بازی میکنند. هم میخواهند با غرب روابط حسنه ای  داشته باشند و هم بداد و ستد پر سود و منفعت خود با ایران ادامه دهند. و حتی روابط خود با ایران را بعنوان یک کارت در بازی سیاسی با آمریکا و اروپا بکار گیرند. چین و روسیه بر آنند که حکومت دین حتی اگر هسته ای هم شود و صاحب سلاح هسته ای ، لزوما نمیتواند تهدیدی برای منافع آنها باشد. این غرب بویژه آمریکا ست که سخت احساس خطر میکنند. رئیس جمهور آمریکا تا آنجا پیشرفت که چندی پیش اعلام نمود که دست یابی حکومت دین به دانش و توانائی هسته ای گامی ست بسوی جنگ جهانی سوم.

حکومت دین نیز به نوبه خود حاضر است همه گونه باجی به چین و روسیه تقدیم کند که آنها را در طرف خود نگاه دارد. ولی این سبب نشود که تحریمات و تهدیدات و قطعنامه ها را به شیشکی نبندد. تهدیدات نظامی آمریکا و اروپا را چیزی بیش از یک جنگ روانی نخواند.  هرگونه واقع بینی بر اساس منافع و سر افرازی ملی به معنای انفعال و جدی گرفتن آن تهدیدات است و سازش با «استکبار جهانی». حکومت دین از یک طرف دست به وسوسه میزند و بر سر میز بازی دیپلماسی در باره موضوعی به مذاکره می نشیند که مدعی ست مذاکره پذیر نیست، یعنی غنی سازی هسته ای. از طرف دیگر، تهدید و تحریک میکند و  به استقبال  آرایش نظامی آمریکا و انگلیس همراه با چند کشور اروپایی دیگر در آبهای خلیج فارس و کشورهای همسایه میرود: که باران موشک بر سرشان فرو خواهد ریخت؛ که سپاهان جان نثار دین آماده اند که با ده ها هزار قایق انتحاری ناوگان های دشمن در خلیج فارس را نابود سازند. که یاران جان نثارش در منطقه از جمله در عراق و لبنان و غزه، آماده ضربه زدن به دشمنان هستند.

 سخن گوی وزارت امور خارجه، چندی پیش به قدرتهای بزرگ اخطار کرد که حمله به حکومت دین مثل دست بردن به درون لانه زنبور است. دبیر شورای نگهبان، آیت الله جنتی نیز در یکی از خطبه های عبادی روزهای جمعه، به حضور قدرتهای جهانی در خلیج فارس اشاره نموده  و اظهار میدارد که دشمن هم اکنون در تیر رس حکومت دین قرار گرفته است. دشمن با پای خود به تله آمده است. فرمانده سپاه پاسدار فراتر هم رفت و اعلام نمود که 300000 گور در مرزهای کشور برای دفن سربازان مهاجمین آماده ساخته است. زمانیکه شورای امنیت قطعنامه اول را مبنی بر بعضی از تحریمات اقتصادی- البته محدود و ملایم، علیه حکومت دین صادر نمود، آقای رئیس جمهور احمدی نژاد در یکی از سفرهای استانی اش بر منبر موعظه، خطاب به شورای امنیت گفت که شما تحریم کنید ما به پیش میرویم (نقل به مضمون). وی هم چنین در سخنرانی اش در نشست جامعه بین الملل اعلام نمود که پرونده هستی ای ایران بسته شده است. بدان معنا که غنی سازی حق ماست و در آن سازش و مذاکره ای نیست. این موضوع را بار دیگر بعد از آخرین گزارش البرداعی در آخر سال گذشته تکرار نمود و اظهار داشت قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره هایی بیش نیستند.

 در واکنش به بازیهای دیپلماسی غرب مبنی بر ایزوله ساختن جمهوری اسلامی بود که، ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به ایران دعوت گردید. البته که نه تنها از چاپلوسی و تملق گویی هیچ دریغ نکردند بلکه، افزون بر این نشان دادند که آماده اند هر گونه هزینه ای را برای جلب حمایت روسیه در مصاف با غرب  به پردازند، از چشم پوشی منافع ملت در بحر خزر گرفته تا پذیرفتن توضیح ساده لوحانه پوتین که چرا در براه اندازی رآکتور هسته ای که ساخته است هنوز تاخیر دارد. ( که مقصر روسیه نیست بلکه جفت کردن تکنولوژی قدیم، مانده از سی سال پیش با تکنولوژی جدید نقش موثری در تاخیر داشته است. همچنین باید کره جنوبی را نیز مقصر دانست که در تحویل بعضی از ابزار امتناع ورزیده است). جهانیان با چشمان خود نظاره کردند که در استقبال از پوتین، رئیس جمهور ایران از خوشحالی نزدیک بود برقص در آید. دیدند آن لبخند عظیمی که  لبانش را تا بیخ گوش هایش گشوده بود.  

واقعیت آنست که رفتار و کردار رقبای این بازی هسته ای، بویژه اروپا و آمریکا کم و بیش قابل فهم است. حال آنکه فهم و درک کردار حکومت دین و یا آنچه بمنصه عمل در میآورد، چندان ساده نیست. کمتر کسی هست که نداند آمریکا و اروپا از چه منظری به بازی هسته ای با حکومت دین می نگرند. منافع ملی که در اصل با منافع شرکتها و کنسرسیوم های جهانی در وحدتند، نیروی محرکه سیاستهای آمریکا و اروپا است. چرا که کنسرسیوم ها هم اشتغال زا هستند و ملت را بکار آوری گیرند و هم منبع اختراعات و نو آوریها و تولید کننده ثروت اند. آنها اساسا کشورهائی هستند سرمایه داری و تابع قانونمندی های داد و ستد آزاد در بازار جهانی. باین دلیل  درپی آرامش و ثبات هستند. از رقابت در زمینه های تکنولوژی، علم و صنعت ترس و واهمه ای بخود راه نمی دهند. اما از نا امنی و شرایط اضطراب آمیز و تشویش زا بسیار ترس و وحشت دارند. آنها قدرتهای استعماری به سبک قرن نوزدهم نیستند. اهل معامله و مذاکره اند. آمریکا و اروپا، کشور چین را به مستعمره خود تبدیل نکرده اند بلکه با دولت چین وارد معامله و مذاکره شده اند. آنچه چین را تبدیل بیک قدرت جهانی ساخته است، گشودن دروازه هایش برروی شرکتهای غربی و خوشامد گوئی بآنها بوده است. اگر چین راه و روش مائو تسه تنگ را ادامه میداد، احتمالا هنوز در انقلابات فرهنگی  مکرر و یکی پس از دیگری غوطه ور بود و کتاب کوچک قرمز حاوی اندیشه مائو هر چه بیشتر مقدس و آسمانی میگشت و مردمش هر چه عمیق تر در فقر و تنگدستی به پرستش رهبر می پرداختند.

آنچه چین و بویژه آمریکا، این دو خصم دیرینه را به یکدیگر نزدیک ساخت منافع  ملی و مادی و بینش دنیا گرایی بود. هرچند بینش ارزشی و آرمانی، آنها را از یکدیگر جدا می ساخت. آنچه این نزدیکی و همزیستی، معامله و مذاکره - بین چین و اروپا و آمریکا- بار مغان آورده است رشد سیصد میلیونی طبقه متوسط در چین، یعنی اشتغال زایی برای جمعیتی بیشمار و عظیم، تولید کالای های ارزان و فراوان برای ملتها و ثروت هنگفت برای سرمایه گذاران بوده است. سود، دوجانبه بوده است بر اساس اراده آزاد و مستقل و برابر، عهد و قرا داد امضا شده است. نه اینکه حکومت دین پذیرای این واقعیت نیست، بلکه مذاکره و مصالحه و کنار آمدن با شیطان است که ایجاد مشکل میکند. چرا که وجود حکومت دین وابسته است به وجود شیطان. حکومت دین نماد تقدس است و آنچه حقیقت است و آسمانی، آنچه خیر است و خوبی، حکومت های غربی، برهبری شیطان بزرگ، نماد استعمار اند و استثمار و سلطه افکنی، آنچه شر است و زشتی و پلشتی. یعنی که بقا و وجود و هستی یکی بسته به وجود و هستی دیگری. کدام پدیده خدایی ست که میتواند موجودیت یابد بدون وجود پدیده های شیطانی.

 واقع آنست که حکومت دین در دنیای دیگر میزید، در دنیای اسطوره ها و افسانه ها. اسطوره های رسالت و امامت، یا جهاد و شهادت و یا خشم و خون  و خشونت در راه خشنودی خداوند. حکومت دین در آنچه بوده است زندگی میکند. عزم ش جزم است که بازگردد به آنچه در زمانی بوده است، آنزمان که مستقیما تحت فرمان پیامبر بوده است. یعنی زمانی که همتای ش هرگز تکرار نشود در تاریخ بشری. یعنی دوران حکومت الله و تسلیم و اطاعت تام و تمام به میل و اراده و وحی الهی. زمانیکه هرچه بود جهاد بود  و شهادت، جنگ و خشونت و خونریزی. به عبارت دیگر، این اسطوره ها و افسانه ها هستند که الهام بخش حکومت ولایت فقیه بوده است. چرا که خود را ادامه دوران رسالت و امامت می پندارد. فقها، آیت الله ها، حجت الا سلام ها و یا فرمانروایان حکومت دین ترجیح میدهند که در پیروی از پیامبر و امام در راه الله گام نهند و در خشنودی او بکوشند تا پاسخ گویند به نیازهای مادی، رفاه و آسایش و بهزیستی ملی. اما مگر میتوان از حکومت دین انتظار داشت که از راه انبیا انصراف دهد و براه مادی گرایان دنیا پرست به پیوندد و با شیطان بزرگ نشست و بر خاست کند؟

 پیروی از اسطوره رسالت و امامت است که  ولایت فقیه و رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد، مستکبرین خدا ناشناس (بزبان فقه سیاسی)، یعنی رهبران قدرتهای جهانی را سخت هراسناک ساخته است. آقای احمدی نژاد وقتی که دانشمندان و پژوهشگران دنیا را به تعمق در حقایق و احکام اسلامی  و بازگشت براه انبیا دعوت میکند، وظیفه خود را به پیروی از قرآن و پیامبر و امام انجام میدهد. روشن است که مادی پرستان و صاحبان زر و زور، همچون کافران زمان پیامبر از گوش فرا دادن و شنیدن ندای الهی سرباز میزنند. آیا نباید عدم اعتنا به این دعوت الهی را همچون اخطار کفار به جنگ با جانشینان رسالت و امامت و یا حکومت فقها و آیت الله ها و حجت الا سلام ها تعبیر نمود؟ تبلیغ و ترویج و توسعه دین یک وظیفه ی الهی ست. در صورت بی اعتنائی به دعوت الهی، جهاد به معنی قهر و خشونت ضروریست. اگر چه معانی متعددی با ابزار تفسیر به مفهوم جهاد  پیوند زده اند اما در معنی حقیقی و نهائی ش، جهاد چیزی نمیتواند باشد مگر آنچه خدا خواسته است و امر نموده است که آنرا میتوان  در آیه صد و هشتاد و هفتم از سوره بقره یافت: و قاتلوا فی سبیل الله. این آیه معنای دیگری در درون خود پنهان ندارد. صریح است و شفاف. الله امر بجنگ و کشتار در راه خود میدهد. آنها که به وجود یکتای او اعتراف نکنند باید به مجازات برسند. خونشان ریخته شود و مالشان به غارت برده شود.  الله مسلمان را موظف ساخته است که از قهر و خشونت در راهش دریغ نکند.

آقای دکتر خزائلی در کتاب خود احکام قرآن، توضیح میدهد که وقتی کفار و منافقین به دعوت پیامبر بی اعتنائی نمودند خداوند بوی ماموریت داد که بجنگ کفار برود.

در هرحال از سال دوم هجری پیغمبر اسلام مامور به ابلاغ حکم جهاد شده است، زیرا مشرکان و اهل کتاب بهیچوجه حاضر برای گوش کردن واقعیات و تعمق ورزیدن در حقایق و احکام اسلامی نبوده اند و جز آنکه سپاهیان اسلام در مقابل ایشان مجهز شوند و آنان را پیش از جنگ به اسلام بخوانند، امید آن نبود که دعوت اسلام و احکام این دین مبین به گوش کافران برسد و آنان را به تدبر و تفکر در این آیین مقدس وا دارد. جهت ترویج و تبلیغ اسلام در حدود بیست و شش غزوه و سی و شش سریه انجام یافت. جنگ هایی که پیغمبر بزرگوار شخصا در آن شرکت داشته اند اعم از آنکه قتال صورت می گرفته یا بدون کشتار پایان یافته است، غزوه نامیده شده و جنگی که پیغمبر خود در آن حضور نداشته و سپاهیان را تحت فرمان انیری اعزام می فرموده است "سریه" جمع آن "سرایا" نام گرفته است( احکام قران،ص519،چاپ پنجم، 1361).

 در زمینه چنین بینشی است که میتوان اصرار بر دست یابی به فن آوری هسته ای را درک نمود. در مصاف با کفار باید به اسلحه نهائی دست یافت، تنها از این راه است که میتوان به ظلم و ستم قدرتهای بزرگ بر مسلمین جهان و نیز به استثمار و استعمار سرزمین اسلامی نقطه پایان گذاشت. چگونه میتوان بجنگ دشمنی رفت که با تکیه بر اسلحه نهائی از سجده در برابر خدا و اعتراف به حقارت و ناچیزی خود سرباز میزند؟ تنها با دست یابی به اسلحه نهایی ست که میتوان بقای حکومت دین را تضمین نمود.

 با اندیشه نیستی قدرتهای جهانی بخوبی آشنایی دارند و آنرا و نتایج آنرا تجربه کرده اند. بی جهت نیست هراس و وحشت بسیار دارند از آن زمانی که حکومت دین به اسلحه ی نهایی دست یابد؟  شاید بآن دلیل که بر آن باورند که شیفتگان اسطوره جهاد و شهادت آماده اند که زندگی مادی و فانی، نیز منافع ملی را به نفع زندگی روحانی و ابدی بگذارند و بگذرند و شربت شیرین شهادت را بنوشند، چیز یکه مکرر در گفتار و کردار دینداران حرفه ای انعکاس می یابد که اساسا بر این باور بنیان گذارده شده است که زندگی مادی بی ارزش است. زندگی زهد است و تقوا، ژنده پوشی است و کم خوری و کم خواهی، پرهیز از لذت است و خوشی و خوشگذرانی.  و چون زندگی مادی تهی از ارزش است،  فانی است و گذرا، باید آنرا گذاشت و گذشت. در راه خدا باید زیست و به او باید پیوست. او حق است و با باطل باید به مبارزه و مصاف برخاست. باید تن بامر الله داد. اجرای امر الله  ارجح است بر منافع مادی و ملی. از حکومت ولایت فقیه نباید انتظار داشت که مانند کشور چین اصول آرمانی را فدای نیازها و پیشرفتهای مادی و ملی کند. آنچه هراس آور است این عشق و علاقه ای است که جهاد پرستان و رهروان راه پیامبران به نیستی و نابودی نشان میدهند. در منظر آنان زندگی واقعی وقتی آغاز میگردد که نیست شوی بزیر خاک فرو روی. آنها عاشق و کشته مرده الله هستند، نه عاشق انسان، بویژه انسانی که زندگی را دوست دارد و میخواهد در رفاه و آسایش و آزادی زندگی کند. این انسان، به نظر آیت اله ها و  حجت الا سلام های فرمانروا، انسان نیست. شیطان است. حریص و طمّاع، است. افزون طلب و زیاده خواه و شی پرست است. فقهای حاکم غنی سازی اورانیوم را در راه الله و در دفاع از سروری و فرمانروایی او بکار میگیرند. به عبارت دیگری حکومت دین، نیستی را به هستی ترجیح میدهد. بدیهی ست که این عزم جزم برای خون و خشونت بمنظور تحصیل رضای الله هراس آور است، بویژه برای آنان که دنیای مادی برانگیزنده زندگی ست، آنان که در پی سود هستند و ثروت مادی.

بعضا عنوان کنند که شعار و سخن شعاری را باید رفتاری دانست برخاسته از نیاز بظاهر سازی. فقاهت خود قائل به دوگانگی در چیزها است بویژه در سخن و گفتار الهی. ظاهر، فرع است و باطن، اصل.  فراخوانی براه انبیا و مصاف حق علیه باطل، و یا یکتاپرستی ریشه کن ساختن شرک و ماده پرستی، همه را باید سخنانی آرمانی دانست نه سخنانی که در حوزه عمل بتوانند فعال گردند. این سخنان ظاهر سازی ست. حکومت دین، حکومتی است که در آن دینداران حرفه ای نه تنها قدرت را در انحصار خود در آورده اند بلکه به لحاظ اقتصادی نیز به طبقه ی حاکم با منافع مادی تبدیل گردیده اند. باین معنا که دلبستگی شان به زندگی مادی نه تنها کم نیست بلکه شدت هم دارد. تاکنون دیده اید که مجتهد و یا مرجع تقلیدی در محنت و تنگدستی بسر برد؟ بسیاری از آیت الله ها و حجت الا سلام های حجره نشین حوزه ای که زمانی دارای زندگی محقر و مرتاضانه ای بودند به بزرگترین سرمایه داران کشور تبدیل گردیده اند. بعنوان نمونه ثروت و مکنت آقای رفسنجانی و ناطق نوری زبانزد خاص و عام است. وزیر کشور، صادق محصولی نیز در میان چپاولگران ثروت ملت لقب «سردار میلیاردی» گرفته است. دینداران حرفه ای بخوبی آگاهند به ارزش زندگی مادی و از آنهم لذت بسیار برند. در آن راه به هر حرامی هم تن دهند. آنها فرق حجره و کاخ نشینی را بخوبی میدانند. دلیلی ندارد که از زندگی مادی لذت نبرند و در تقلید و تبعیت از امام آماده نوشیدن شربت شهادت باشند.  قطعا به سازش و بند و بست پنهانی هم  دست میزنند. باید باطن را نگریست نه ظاهر را.

اما دوران اسطوره ای صدر اسلام نشان میدهد که ثروت و مکنت لزوما در تضاد با آرمانخواهی نیست، بویژه زمانی که وسیله هدف شود و هدف وسیله. جهاد را میتوان با انگیزه مادی یعنی غنی سازی و ثروت اندوزی از طریق تقسیم غنایم جنگی در آمیخت. با این حال بنیان جهاد بر این اساس نهاده شده است که جهاد گر در صورت نابودی و هلاکت، به زندگی ابدی، به زندگی  رویایی، آرامش و آسایش ابدی در بهشت دست خواهد یافت. جهاد گر اگر پیروز شود غنی میشود و اگر شکست خورد و نیست شود، هستی واقعی یابد و  غنی گردد. آنچه لشگر اسلام را در شصت و دو مصاف –به نقل از دکتر خزائلی همچنانکه در بالا بدان اشاره رفت- با دشمنان خود به پیروزی رساند نهایتا این باور بود که قهر و خون و خشونت در راه خداوند مورد تصدیق و تایید است. هم پاداش در این دنیا دارد وهم در آن دنیای دیگر. کافر کشته شود و در آتش جهنم بسوزد. حال آنکه مومن به زندگی دوباره آنهم در نعمت و فراوانی دست خواهد یافت. در لشگر کشی های پی در پی ضمن توسعه ی دین، بسیاری از جنگنده های اسلام از جمله پیامبر به ثروت و مکنت متنابهی دست یافتند. بهمین دلیل پیروزی در یک مصاف با دشمن کافر، تشویق و قوت قلبی بود برای آغاز مصافی دیگر. چرا که با یک تیر دو هدف را نشانه میرفت. هم دین گسترش می یافت و هم ثروت انباشته میگشت.

واقعیت آنست که  بینش ها و دیدگاهها، ارزشها و باورها در رفتار و کردار آدمی  رخنه میکنند و هدایت گر آن میشوند. قدرتمدارانی چون هیتلر و استالین، مائو تسه تنگ و کاسترو و حتی رهبر مهربان و بزرگ کره شمالی، پدر بزرگوار،  جامعه را بر اساس باورها و آرمانهای خود بنا نهادند، باورهایی که اگر نه  مشترک ولی مسلط بر جامعه بودند. باور و بینش آنها بود که به نهاد ها و سازمان های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شکل و سامان میداد و  همگن  و هماهنگ با خود می ساخت.  به عبارت بهتری نمیتوان اندوختن ثروت و منافع مادی را همه جا و در هر شرایطی نیروی محرکه جامعه دانست.

براه اندازی ماشین جنگ، تجهیز تمام نیروها  و منابع طبیعی و انسانی در خدمت باور و ایمان بآرمان نژاد پرستی و سوسیالیسمِ عادل ترین نظام اجتماعی، یک تجربه تاریخی ست. سرمایه داران آلمانی با رویای سلطه بر جهان  سرمایه خود را در خدمت به هیتلر بکار انداختند. آنها نیست انگار نبودند اما بسوی آن بسرعت در حرکت بودند، بی آنکه خود با خبر باشند. استالین نیز خود را تجسم سوسیالیسمِ میدانست. نظام مخوف و سهمناک تنبیه و مجازات را بنیان گزارده بود که بهشت کارگری را برقرار سازد. بدیهی ست که نمیتوان نفوذ هدایت گر جهاد و شهادت را در رفتار و کردار دینداران حرفه ای در بازی هسته ای نادیده گرفت. جهاد گر، الله را می بیند و از او کسب قدرت میکند.  رفتار و کردار حکومت دین را نمیتوان با رجوع به منافع ملی و یا منافع طبقات سرور و ممتاز جامعه و یا سود و بهره مادی فهمید. در حکومت اسلامی، منافع دین که مظهر آن آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری ولایت، ارجح است نه منافع ملی. چرا که اولی یکی است با حفظ و تحکیم قدرت. غنی سازی اورانیوم به قیمت جنگ و تخریب و ویرانی، در جهت منافع دین است و دینداری و نیز قدرتمداری. دست یابی به انرژی اتمی، یک بازی انحرافی ست. هدف دست یابی به اسلحه ی نهایی ست. حکومت دین نه معامله میداند و نه مذاکره. ترجیح میدهد که مردم در زندگی روزمره به جهاد و شهادت بیاندیشند تا تورم و بیکاری، یا به بی خا نمانی و دربدری، و یا فقر و محنت و گرسنگی. غنی سازی  اورانیوم و روبرو ساختن ملت با خطر جنگ و ویرانی در سوی برقراری و تجدید و تداوم ارزشها و باورهای دینی ست و نابودی سخن و اندیشه ی آزادی. درگیری با قدرتهای بزرگ نه تنها به نابودی دین نمی انجامد بلکه آنرا استحکام و انسجام بیشتری می بخشد. این است هدف نهایی بازی هسته ای.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail,com

۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه



جنگ عدالت با
 آزادی





آیا تاکنون به گوش خود شنیده اید که گویند گان حکومت اسلامی از جمله خداوند خامنه ای و یا ریاست جمهوری، آقای احمدی نژاد، واژه آزادی را بزبان برانند؟ تعجبی ندارد اگر تاکنون نشنیده اید. میتوانید خاطر آسوده دارید که در آینده هم نخواهید شنید. اگر هم بر سر زبانشان نا خود آگاه جاری شود، تردید مدار که صد بار دهان خود را آب کش کنند. خطبه گویان رژیم دین برسر هر منبر ی که صعود کنند تنها از عدالت گویند، از عدالت پروری و عدالت گستری. آنها نمایندگان امام عصر اند. که خود مظهر عدالت است. برترین و بالاترین عدالت، عدالتی ست که نهائی ست، یعنی عدالت اسلامی، سراسر بیرحمی و انتقام جویی.

فرمانروایان، علما و فقها، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و مجتهدین دانشگاهی و کار گزاران کلاهی شان از جمله رئیس جمهور،  تنها از عدالت میگویند،و تنها به عدالت اندیشه کنند و چیزی جز عدالت نخواهند. بنا بر قول خداوند خامنه ای، عدالت یکی از اثبات های نظام اسلامی ست. یعنی عدالتی که دارای مجرای الهی است و ریشه در خرد و عقل خداوندی دارد بنام الله. نیازی به تعریف و تئوری و یا چند و چون ندارد. سهام عدالت توزیع میکنند، بنزین را جیره بندی و وعده های ریشه کن ساختن تبعیض و نابرابری را دهند با هدفمند سازی یارانه های نقدی. چه عدالتی؟ پرورش دهد ضعف و گدا پروری از یک سو، و غارت و راهزنی از سوی دیگر.

بی نیاز از گفتن است که ذات الله، خداوند یکتا و یگانه با چالش و چموشی سر سازگاری ندارد. در نظام اسلامی البته که باید شکر گذار بوده، سر تعظیم فرو آورده دم خویش، همچون سگی گرسنه به علامت خشنودی  تکان دهی و  سر در آخور خود نگاه داری. چرا که «نه گویی» و نفی و مقاومت، کفر است و باطل و محاربه با الله.  زندان و غل و زنجیر، آزار و درد و شکنجه را باید به جان بخر ی اگر سخن به آزادی گویی و عدالت اسلامی را زیر سوال ببری و چیزی جز فریب و ریا کاری نخوانی . در این معنا، عدالت البته قدرت است و قدرت عدالت. بر قراری سکوت است و در هم فرو ریختن مقاومت. یعنی که عدالت  اسلامی چیزی نیست مگر کینه توزی و انتقامجویی.

به زبان ساده تر، آنجا که حرف، حرف عدالت است، خبری از حرف آزادی نیست. زیرا، آنجا که عدالت هست نیازی به آزادی نیست. عدالت در حکومت اسلامی نقاب زیبائی است بر چهره ی کریه استبداد مضاعف دین و قدرت، خشم و خشونت، کینه توزی و کین خواهی. در حرف است که زیبا ست و فریبنده عدالت. بهمین دلیل دارای نیرویی ست جادویی و منفعل کننده، نیرویی که تضعیف کند در انسان توانائی نفی و مقاومت.  آیا میتوان کسی را یافت که اظهار مخالفت و انزجار کند و هراسان شود از عدالت؟ آیا میتوان به عدالت نسبت شر و شرارت داد و آنرا شیطانی خواند؟ آیا هست فرد و یا ملتی که تشنه عدالت نباشد؟ اینست که حرف عدالت حرفی است تسلیم کننده و  شعار ی ست انقلابی. حکومت اسلامی از زیبائی و نیروی این واژه بهره گیرد که آزادی را سرکوب کند و جامعه را به تسلیم و اطاعت، فرمان بری و فرمان برداری وا دارد.

 اما، آیا میتوان قله های رفیع عدالت را پیمود در اسارت و بندگی؟ آیا عدالت میتواند وجود داشته باشد بدون آزادی؟ عدالت هرگز بدون آزادی بر صحنه هیچ اجتماعی ظاهر نشده و نخواهد شد. آنکه نفی کند این حقیقت را که عدالت بدون آزادی استبداد است و سرکوب و دیکتاتوری، نه به عدالت باور دارد و نه به آزادی.

در منظر خطبه گویان و منبر نشینان حکومت اسلامی، عدالت وسیله است نه هدف، وسیله ای در خدمت تحمیق مردم و تحکیم قدرت. عدالت بدون آزادی مستلزم تمرکز قهر است و قدرت در دست حاکم و حکومت. خطبه گویان و منبر نشینان حکومت اسلامی با شمشیر عدالت و لشگر خشونت، با برپا داشتن دار مجازات و تخته های شلاق زنی در ملا  عام است که بجنگ آزادی میروند. که ترس و وحشت ایجاد و سکوت را برقرار و نظام تسلیم و اطاعت و یا نظم و انضباط شریعتی را پایدار و پا بر جا سازند. روشن است که در حکومت اسلامی آزادی برابر است با بی عدالتی. چرا که تمام اعمال زشت و ناپسند نتیجه آزادی است.

آنجا که عدالت ظاهر میشود، هیچ خوب و خیر و نیکی، از آزادی بر نخیزد. همه بدیها و زشتیها زائیده آزادی ست. بی حجابی و بی عفتی، فحشا و روسپیگری، آمیزش و معاشرت جنسیت ها با یکدیگر، نوشیدن  و خوردن به حرامی. واضح است که حکومت اسلامی سر آشتی با آزادی ندارد. آزادی شیطان نهائی ست. چرا که تنها در آزادی ست که توانی نفی دین کنی و کفر گوئی بی آنکه بدار مجازات آویخته شوی. در آزادی ست که عقل و خرد خود بکارگیری و بر آن اساس  بر گزینی آنچه خواهی و مسئولیت آنرا نیز بر دوش گیری. تنها در آزادی ست که میتوانی مسئول و متعهد باشی. در نظام اسلامی، آیا هست کسی مسئول؟ آنکه نماد قدرت است، مسئول نیست و آنکه مسئول است، بنده و فرمانبری، بیش نیست.

حکومت دین، از آغاز شمشیر عدالت را از نیام بر کشید که آزادی را از ریشه برکند. چون فرد آزاد هرگز بنده و فرمانبر  نشود. تنها فرد آزاد است دانا و بینا. در آزادی ست که خود را شناسد  بدون هرگونه هراسی، که هست، بی دین و یا با دین، کافر و یا مؤمن. در آزادی ست که استعدادها شکوفا شوند و خلاقیتهای انسانی بمنصه ظهور رسد و انسان به ماهیت انسانی خود دست یابد. نظامی که بر اساس عدالت حکومت میکند دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست چون غایت ش عبودیت است و بندگی که این حقیقتی ست الهی. حال آنکه تنها چیزی که حقیقت دارد آزادی ست. تنها در آن صورت است که میتوان به یک قراردارد اجتماعی نائل گردید، تضمین کننده آزادی.  

عدالتی که مقبولیت ش را مدیون یک قرارداد اجتماعی است بسیار متفاوت است با عدالتی که کسب کند مقبولیت خود را از شریعت اسلامی. یکی تغییر کند و انعطاف پذیرد با زمان.  دیگری مطلق است و تغییر ناپذیر و نهائی. بی جهت نیست که عدالت اسلامی همراه است با بیرحمی و خونریزی. مثل قطع اعضای بدن انسان، تعزیر و تازیانه، سنگسار و قصاص. تنبیه و مجازات شرم انگیز اند و نشان پس روی جامعه است و عقب ماندگی، نشان ضعف است و خواری، نه نشان گذشت و بزرگی. دال بر تنزل انسان است تا حد یک حیوان بسته ربان. این عدالتی اسلامی متعلق بدوران بدویت بشری است و نیست شایسته ی بشری که در دوران پسا مدرن میکند زندگی. عدالت اسلامی نه تنها با خشم و خشونت همراه است بلکه  پرورش دهد روح و فرهنگ شقاوت و بیرحمی، کین خواهی و انتقام جویی. چه تعجب اگر داستان رخت بر بستن خوبیها از جامعه و شکوه از بغض و کینه باز تاب یابد در مطبوعات اسلامی. انسان آزاد هرگز روا ندارد به دیگری آنچه را که بخود روا  تذاند. این است عصاره عدالت انسانی.

حکومت اسلامی هراسناک از آزادی ست نه تنها بآن دلیل که بارگاه قدرتش را مواجهه با خطر فروپاشی کند بلکه هراس ش از طلوع روشنایی است و بینایی و دانایی و در نتیجه بروز چالش و چموشی، نفی و مقاومت در برابر امیال الهی و فرو گذاشتن کتاب آسمانی. ترس و وحشت از نقد و بررسی اسطوره ها و افسانه های رسالت و امامت و افشا ساختن ماهیت خرافاتی فقاهت است که حکومت دین با شمشیر عدالت به دفاع از تاج و تخت ولایت پرداخته است  تا نیست و نابود سازد و بریزد خون آزادی. بیدار شو ای هم وطن. عدالت اسلامی، یک شعار پوچ است و تو خالی. حتی اگر امروز آنرا لباس بهار بپوشانی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com