۱۴۰۰ مهر ۲, جمعه

 

 

بخاکسپاری

دین انسان ستیز برخیزیم!


چه ایرادی دارد اگر دین انسان ستیز را بخاک سپاریم و دین دوستدار انسان را جانشین آن نماییم؟ تاکی باید تن به قواعد و مقررات دین انسان ستیز بدهیم و همچنانکه توماج صلاحی میگوید چشمان خود را بر روی جنایاتی که در جامعه ما وقوع می یابند ببندیم. 

وای بان لحظه ای که چشمان خود را بگشائی و از جنایاتی که در جلوی چشمانت بوقوع پیوسته است پرده برگیری، همچون شاهین ناصری، شاهد شکنجه نوید افکاری که یقینا بخاطر آنچه مشاهده کرده واز آن سخن گفته است زبانش را از حلقوم بیرون کشیده، چشمان او را نابینا نموده و در زیر شکنجه جان را از وجودش خارج ساخته اند، سرنوشتی که بسیاری دیگر، از جمله نوید افکاری، بدان دچار گردیدند، کسانی که بیشمارانند و ذکر نام و نشانشان نیازمند چندین مجلد است. 

در چنین شرایطی، واقعا، چه نیازی ست بیک حکومت دیگر، حکومتی نو، کمی مردمی تر و حاکمی با رحم و مروت بیشتر. آخر سر، کاسه همان و آش همان. تجربه تاریخی بما آموخته است که حکومتها درد و رنج ما را نه تنها درمان نکنند بلکه بر آن نیز میافزیند. 

اما، چگونه باین مهم میتوان دست یافت؟ یعنی چگونه میتوان دین دوستدار انسان را جانشین دین انسان ستیز نمود؟ مسلم است که گفتنش ساده است و انجامش، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل است. 

 تاریخ بشر فقط در آمدن و رفتن نظام های سیاسی خلاصه نشده است، دین ها هم آمده اند و رفته اند، بویژه دین هایی که در خدمت قدرت و ثروت در آمدند. متولیان دین مسیحیت، کلیسا، چندین قرن در اروپا ساختار قدرت را در انحصار خود داشت، و در پی برپا داشتن یک جامعه دینی، عصری را بوجود آورد که به عصر تاریکی در تاریخ ثبت گردیده است. 

عصر تاریکی زمانی به پایان رسید که انسان خویشتن را یافت و اعلام کرد: من میاندیشم پس هستم. که این خود زمینه ای گردید برای رشد و تکامل دانش بشری از طبیعت و نیروها و قانونمندیها حاکم بر آن. با این وجود، انگیزه دست یافتن بانچه شناخته نشده بود، همچنان ادامه یافت. شیوه تولید، نظام پاسخگوی نیازهای مادی، تعییر یافت و به تبعیت از قانونمندیهای علمی درآمد و انقلاب صنعتی پدیدار گشت. این خود بازتابنده شناخت تازه ای بود که بشر نسبت بخود کسب کرده بود. که بشر دارای عقل و خرد است و میتواند قانونمندهای طبیعت را دریافته و در خدمت بهزیستی انسان بکار گیرد. دورانی که در اروپا بدوران روشنگرایی در تاریخ ثبت شده است. همراه و همزمان این تحولات، ساختار قدرت تغییر و تحولات سیاسی از جمله انقلاب کبیر فرانسه در 1789 بوقوع پیوست. 

غرض از این اشاره مختصر بتاریخ آنست که بگوییم حکومت اسلامی، هم حکومتی ست دینی و با این وجود رفتنی ست. اما، نه قبل از آنکه به ماهیت ضد انسانی،  بذات قهرآمیز و خشونت بار حکومت دین آگاهی یابیم. آگاهی باین واقعیت، تا زمانیکه ملت در برابر همان  خدائی سر تعظیم فرود آورد و به بندگی و عبودیت خود اعتراف کند، که ولی فقیه بازتابنده اراده اوست، نباید انتظار رهایی را داشت. 

این بدان معناست که حکومت دین تنها زمانی دچار اضمحلال میگردد که ضد خود، نفی خود را در درون خویش بپروراند. یعنی که زمانی میتوانیم دین انسان ستیز را با خطر نابودی مواجه سازیم که پرچم دین دوستدار انسان را بر افرازیم. چرا که زمان آن فرا رسیده است دین بیگانه، دینی که با شمشیر در درون ما نهاده شده است بخاک سپرده و همه باورها، ارزشها، عادتها، رسم و رسومی را که بما حقنه کرده اند، نفی و درون خود از آلودگی بدان پاکزدایی نمائیم. 

تمام گرایشهای گوناگون، سازمانها و احزاب سیاسی، همه یا اکثرا، خواستار تغییر حکومت بعنوان یک نهاد سیاسی اند. در حالیکه این دین است، دین انسان ستیز است، دینی که در قشر آخوند و در راس آن ولی فقیه، آخوند خامنه ای تجلی یافته و بر جامعه ما سلطه افکنده است.

چه بسا بسیارند آنانی که از اندیشه براندزی دین اسلام، بعنوان یک دین انسان ستیز، بخود بلرزند. اما، باید به حقیقت تعهد داشت و نه بآنچه ساده انگاران، بسادگی میپذیرند. حقیقت هم آن است که تا زمانیکه نتوانیم دینی که از نسلهای پیشین به نسلهای امروز بارث انتقال یافته است، دینی که مثل همه ادیان، در دوران طفولیت یا در دوران ناآگاهی و نادانی در ذات ما نهاده شده است، از درون خود بزدائیم و بدور افکنیم، یعنی آنچه که قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، مثل، باور به لا الله الا الله که تا انرا در زیر خروارها خاک دفن نکنیم، هرگز نمیتوانیم یوغ دین را از گردن خود برگیریم. 

چه اگر رودربایستی با دین و تعصب و غیرت را کنار بگذاریم، باید بلند و رسا اعلام کنیم که لا الله الا الله، برزگترین دروغی ست که بشر تا حالا بدون چون و چرا بدان باور داشته است. چه سرها که بر باد نرفته است تنها بدلیل شک و تردید در وحدت الله، در یکتایی و یگانگی او. 

باور به لا الله الا الله، حق باور به هر خدای دیگری را از انسان سلب میکند. چون الله، به انسان بعنوان یک موجود، مستقل، با عقل و خرد، آزاد و خود فرمانفرما، نمینگرد، بلکه بانسان همچون یک برده و یا رعیت نگاه میکند، انسانی عاری از عقل و خرد و نیروی اندیشیدن. شان انسان را تا حد یک حیوان تنزل میدهد و، او را بنده و عبد خود میخواند. از انسان میخواهد بدون چون وچرا، از آغاز تا انتها، در تمامی لحظات زندگی از احکامی که با ابزار وحی برسول خویش، پیامبر محمد، مخابره کرده است، باید اطاعت کند و در اجرای آنها شک و تردید بخود راه ندهد. 

حال بنگر، هرکجا که پرچم لا الله الا الله برافراشته گردیده است، سراسر مصیبت و نکبت، بوده است و پس روی، قهر و خشونت و سرکوب، بوده است و سراسر خونریزی و ویرانی و فقر و  درماندگی. 

 الله، خود هماکنون نیازمند امداد است. درست است که در این لحظه، حاکم قدر قدرت است. اما، مواجه است با خطر نابودی. چون تا زمانیکه بعنوان یک پرچم سیاسی برافراشته شود، هر انسان آزادی مسئول است که در دفاع از انسان و آزادی، پرچم مرگ بر لا الله الا الله، پرچم مرگ بر دین انسان ستیز و دشمن آشتی ناپذیر آزادی را برافرازد. چرا که مرگ بر لا الله الا الله، یعنی مرگ بر نظام فرمانروایی و فرمانبری، مرگ بر عبودیت و بندگی. تنها با اعلام مرگ لا الله الا الله است که میتوانیم، دین انسان ستیز را یکبار و برای همیشه بخاک بسپاریم و این فصل از تاریخ خود را ببندیم و فصل تازه ای را بگشائیم. 

بدین منظور، نه نیازی بقهر و خشونت است و اسلحه و آدمکشی، همین بس که در باور بدروغ بزرگ، لا الله الا الله، نظری دوباره افکنی، و از انجام واجبات دین سر باز زنی. هر خدشه کوچکی بر باور به لا الله الا الله، ضربه بزرگی ست نه بر ساختار آن، بعنون ساختار قدرت بلکه ضربه ایست کوبنده بر ساختار دین اسلام. 

مسلم است، تا زمانیکه مردم به آن خدایی باورد دارند که آخوندها بنام او خطبه برخوانند و بنام او شمسیر برکشند و سرها بر زمین افکنند، نمیتوان به رهایی و آزادی، به برپا داری یک جامعه آزاد و انسانی امیدوار بود. 

اما، ترید نباید داشت که دیر یا زود، مردم به راز کلام الهی، به سحر قران مقدس، آگاه شده و بر آنچه که در خوار داشت انسان در آن بیان شده است خط بطلان برکشیده و از الله خدایی بر سازند دوستدار انسان و آزادی نه دشمن آشتی ناپذیر آن و حق و حقوق انسانی. آری، بیش از آنکه به حکومتی نو نیازمند باشیم، سخت محتاج خدا و دینی نو هستیم. دوران حکومت لا الله الا الله بسر آمده است. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi 

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۰ شهریور ۲۶, جمعه

 

اسلام، بازدارنده یا بانی

قهر و خشونت و انتقام ستانی؟


 

اخیرا تصاویری از درون اسارتگاههای نظام مقدس اسلامی، برای اولین بار به بیرون درز کرده است که گفته میشود کار هکرهای حرقه ای بوده است. هکرهایی که خود را عدالت علی مینامند. تصاویری که تا کنون در معرض دید همگان قرار گرفته است از قهر و خشونتی که زندانبانان نسبت به زندانیان روا میدارند، از رفتار زشت وغیر انسانی آنان با زندانیان پرده بر میگیرد. 

اگرچه این تصاویر مشمئز کننده و در عین حال افشا کننده، ساختار قدرت اند. اما، تردیدی نیست که آنچه در این تصاویر باصطلاح هک شده، مشاهده میشود، یک از هزار هم نیست. یعنی که آنچه دیده نمیشود، از جمله بخش سیاسی –امنیتی زندان، سلولهای انفرادی  و شکنجه گاههای تودرتو، هزاران هزار بار از آنچه در این تصاویر بنمایش درآمده اند، خشونتبارتر، قهرآمیزتر و بیرحمانه تراند. داستان درد و رنج  و تحمل شکنجه های غیر قابل تحمل را باید از زبان، کسانی شنید که بقول آقای ایرج مصداقی از راهرو مرگ آمده اند، راهرویی که مصداقی، خود آنرا در انتظار دیدار نهایی با سرنوشت تجربه کرده است. 

کمتر تحلیلگر، ناظر و کارشناسی هست که مسئول جنایاتی که در زندانها و بازداشتگاها و یا سیاهچال های  مخوف رژیم دین، بوقوع می پیوندند، کسی دیگری را بجز رهبر معظم انقلاب آخوند خامنه ای و تف لیسان او شتاسایی کند، چه آنان که در تیرس ولی فقیه قرار ندارند و چه آنان که از بیان حقیقت، هرگز تردید بخود راه ندهند، صرفنظر از غرامت هنگفتی  که باید بپردازند. 

 اما، ترسم که برغم مشروعیتش، این اتهام اگر گمراه کننده تلقی نشود، میتواند برهانی بشمار رود که از ترس در نیمه راه باز میماند و مسئول واقعی همچنان ناشناخته ماندگار میماند. چرا که قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی را بر خاسته از انگیزه قدرتخواهی و سروری طلبی قشر آخوند و پیروانشان در سطح جامعه برهبری ولی فقیه ارزیابی میکنند، نه برخاسته از آئین اسلام. آئینی که بفرمان الله، خداوند یکتا و یگانه با رحمان و رحیم خواندنش، آغاز میگردد، اما، بعد هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. یعنی که قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی در ذات دین اسلام نهفته شده است، زیرا که اسلام آئینی ست که اساس و بنیان آن فرمانروایی و فرمانبری ست، آئینی ست که نه گویی و سرپیچی و اعتراض و مقاومت را سخت مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد. چرا که اسلام آئینی ست که با آزادی بیگانه و خود آئینی بشر را گناهی نابخشودنی بشمار آورد. 

تردیدی نیست که آخوند خامنه ای، در راس نظام، باید مسئول اصلی جنایاتی شناخته شود که در زندانهای کشور و در سطح جامعه وقوع می یابند. چرا که او فرمانروای نهایی ست و همگان از جمله قضات و بازپرسان و بازجویان و شکنجه گران، همه فرمانبرند. نه اینکه فرمانبری معذور است و مصون از مسئولیت. با این وجود، شناسایی آخوند خامنه ای و پیروان او، بعنوان مسئول اصلی تمامی جنایات بر علیه بشریت، میتواند این شبهه را بوجود آورد که چه بسا درون مایه فرمانروای یکتا و یگانه، آخوند خامنه ای، همچنین درونمایه، کارگزاران و فرمانبران، از چیز دیگری بجزباور بارزشها و اصل و اصول اسلام ساخته شده اند. که جنایات و تبهکاریهایی که در نظام مقدس اسلامی رخ میدهد و ظلم و ستم و انجطاط و تباهی که جامعه با آن دست بگریبان است، نباید بپای دین نوشته شود.

مماشتگران، بر آن باورند که اسلام همواره مبرا از زشتی ها و پستی ها ست، مبرا از خشم و خشونت و بیرحمی ها، مبرا از یورش و تجاوزها، مبرا از فریب  و فریب کاریهای، از دروغگویی و سرکوبگری ها، بوده و هنوز هم. که اسلام، دین صلح و صفا، دوستی و برادری ست. از همه مهمتر اسلام دین عدالت است و برابری. پس اگر خطایی هست و گناهی، اگر قهری هست و خشونتی، نیز بیرحمی و انتقام ستانی، همه برخیزند نه از دین و آئین اسلام که ناشی از سرشت بشری ست. ناشی از قدرتخواهی و سروری طلبی آخوند خامنه ای ست که او، خود و پیروانشان تبهکاراند، نه دین و آئینی که بدان باور دارند. 

یعنی که مردم ایران باید باور کنند که آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که ابزار قهر و خشونت و بیرحمی را در انحصار خود درآورده اند و بر جامعه فرمانروایی میکنند، دین اسلام را درست نفهمیده اند. گویی که آن بازجویانی که  نه گو و معترض را در سیاهچالهای مخوف اوین در زیر شکنجه به خواری و حقارت میکشانند و بر روح و جسم شان ضربات التیام ناپذیر وارد نموده و مورد تجاوز، از جمله تجاوز جنسی، قرار میدهند، دست به اعمال و رفتاری زده اند که در دین اسلام یافت نمیشود و یا باید در مسلمان بودن جلاد و شکنجه گر، یا آن باز جویی که جوراب و یا کهنه ای کثیف را در دهان انسانی دیگر فرو میکند و چشم ش را می بندد و با کابل پیکر او را زخمین نموده، سپس مبادرت به عریان ساختن و تجاوز به جسم و جانش میکند، ربطی به عبادت و مناجات او ندارد، ربطی به اجتهاد و به باور و ایمان او به الله  و رسالت و امامت و جهاد و شهادت و آموزشهای قرانی ندارد. در چنین صورتی باید بپذیریم که دین زاینده وجدان در آدمی نیست و یا نقش ش در شکل بخشیدن به وجدان بسی بسیار ناچیز است. 

حال آنکه، دین اسلام است که در این ماجرا چهره واقعی خود را مینمایاند. چرا که ولی فقیه، آخوند   خامنه ای و طایفه آخوندها در سراسر کشور، عناصری هستند که از دل دین اسلام زاییده و در دامن دین پرورش یافته اند. درون مایه آنها را دین شکل میدهد. چگونه می اندیشند، چه احساس میکنند و چه رفتاری از خود بروز میدهتد، از اسلام ناب محمدی ریشه برگرفته است. آخوند خامنه ای، آیت الله ها و حجت الاسلامها، طلبه های حوزه های علمیه و قشربروکراتها و تکنوکرات ها، بویژه رده های زیرین نهادهای دولتی، همه دینی اند و دینی می اندیشند، و دینی عمل میکنند. احساس و عواطف شان دینی ست. آنها بواسطه دین اهرم های قدرت را در دست گرفته اند. یعنی که  زشت ترین و شنیع ترین اعمال ممکن، شکنجه های وحشت بار جسمی و روحی و تجاوزات جنسی، بدست کسانی صورت میگیرد که تبلور دین هستند. حرفه شان دینداری و زهد ورزی ست. امام جمعه ای که بر فراز منبر کلاشینکف را در دستهای خود میفشرد، بیانگر این واقعیت است که دین است که قدرت را بدست خود گرفته است. یعنی که نقش دین در ببار آوردن رژیمی که در تقلیل انسان به گوسفند، از هیچ جنایتی، از شکنجه و تجاوز جنسی و محاکمات نمایشی گرفته تا اعدام های دسته جمعی در خفا و برگزاری مراسم اعدام در ملا عام، نقشی ست کلیدی. 

 بعبارت دیگر، این درون مایه دینی ست که بجای آنکه نقش بازدارندگی را در ارتکاب بجرم و جنایت و ظلم و ستم در وجدان فرمانبر، بویژه اگر دینمدار باشد، بازی کند، رفتار جنایت بار را پاداش داده و مشروع مینماید. البته که  مشروط باینکه در دفاع از وحدت و یکتایی الله و اصل و اصولی که به پیامبر برگزیده خود محمد، فرزند عبدالله، با ابزار وحی مخابره نموده است بعمل دراید. قتل فی السبیل الله، کشتار در راه الله، جهاد، یک فرمان مقدس الهی س، مگر چیزی جز قهر و خشونت هم هست، که از باورمند انتظار میرود که بدان تسلیم شود و از آن اطاعت نماید. حال بگذریم که الله نه تنها مالک بهشت بلکه مالک دوزخ هم هست، آنجا که الله آنان که نسبت بوحدت و یکتایی و یگانگی او تردید بخود راه داده اند، کافران و منافقان را به بدترین شکنجه ها محکوم میکند، آنان را زنده میسوزاند و تبدیل بخاکستر نموده و دو باره بزندگی بازگرداند تا یکبار دیگر رنج و درد سوختن در شعله های آتش دوزخ را تحربه نماید، فرایندی که تکرار شود نه صد و یا هزار بار بلکه تا ابد. یعنی که الله بیرحمی و انتقام ستانی را باوج خود میرساند. بی دلیل نیست که الله در کتاب مقدس، قران، خود را خدایی  توصیف میکند منتقم و جبار که باید از انتقام او خوف بدل بگیری. 

 بعبارت دیگر، زندان اوین تبدیل شده است به جهنمی که کافران و منافقان بر اساس حکم الله مورد تنبیه و مجازاتی قرار میگیرند که هرگز از حافظه شان محو نشود، بگونه ایکه نه تنها در این دنیا تا لحظه ی مرگ دچار درد و رنج پایان ناپذیر باشند بلکه در ان دنیا نیز در شعله های خشم الله در دوزخ تا ابد بسوزند. آخوند خامنه ای نیز، همچون الله عمل میکند. یعنی که آنچه که در ارسارتگاههای نظام  اتفاق میافتد در ارتباط تنگاتنگ با آموزش های قرانی مبنی بر اشد تنبیه و مجازات مخالفین- از جمله کافرین و منافقین صورت میگیرد.

مسلم است که دیر باوری بر ما غلبه کند و در پذیرفتن حقیقت دین مقاومت نموده و نقد دین را نیز مردود بدانیم. چون میاندیشیم مگر ممکن است فردی که روزانه سر اطاعت و تسلیم در برابر خدا فرود میآورد و جای مهر بر پیشانیش حکایت از سجده های طولانی دارد، به شکنجه و زخمین ساختن روح و جسم و تجاوز بدیگری، بپردازد؟ مگر بازپرسان و بازجویان و قاضیان و دادستانها و یا زندانبانان و شکنجه گران همانهایی نیستند که برای شهادت امام حسین و زخمهایی که بر پیکر او و یاران و افراد خانواده اش، وارد شده است، هر سال به سر و سینه خود میکوبند؟ مگر هم اینان نیستند که بر دست بریده حضرت عباس چه گریه ها که سر نمیدهند و چه اشکها که نمیریزند؟ مگر اینان که اینگونه فرمان به ریختن خون و تجاوز و ضرب شتم صادر میکنند، زاهد و زهد ورز و عبد و بنده الله نیستند؟ 

واقعیت آنست که دین اسلام، بجای آنکه بتواند حیوان خفته در درون انسان را آرام نگاهدارد، بیدار نموده، عنان از او بر گیرد که انسان های مخالف خود و یا مخالف دین  را بخاک و خون بکشانند. آنچه تمام جنبشهای اسلامیست، از طالبان و القاعده و بوکو حرامها گرفته تا حکومت آخوندها در ایران در اشتراک بایکدیگر دارند، آموزه های قرانی ست. همه آنان از باورمندان قهر و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی اند در راه شکوفایی دین اسلام و همه آنان پرچم لا الله الا الله را بر دوش میکشند، پرچمی که نماد قهر است و خشونت. 

با وجود چهل و چند سال تجربه حکومت دین، هنوز هستند بسیاری در جامعه ما که با دین رو دربایستی دارند. ناخودآگاه و یا به مصلحت، اندیشه ی بگور سپردن الله هرگز از مغزشان خطور نکرده است . چرا که این اندیشه را یا اندیشه ای تند و تیز می پندارند، یا غیر ممکن، خطرناک و مخرب و ویران کننده. اینان نه از دین حمایت میکنند و نه از حکومت دینی، اما در اینکه دین مسئله ی مبرم امروز و همیشه جامعه ی ما و منشاء تمام عقب ماندگی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوده است، شک و تردید دارند و بر آن تصورند که میتوان روزی عروس زیبای آزادی را در آغوش کشید بدون آنکه الله را بگور بسپارند. در بهترین وجهش البته که آرزومند جدایی دین از سیاست هستند، گویی که تجربه تاریخی غرب را میتوان بر اسلام و جامعه ایکه تحت سلطه دین بوده است، پیاده سازی نمود و اسلام را از قدرت و یا دین را از سیاست جدا نمود. یعنی که دین در حوزه های علمیه و در مساجد و در خانه ها، موضوعی فردی و خصوصی، سیاست در بیرون و در نهادهای مجریه و مقننه و قضایی. دین روحانی و معنوی، سیاست، دنیایی و مادی. دین، پاک و منزه و مبری ازگناه، سیاست، آلوده و مزور و ریاکار. خوشا خوشخیالی! 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۰ شهریور ۱۹, جمعه

بیگانگی از خود و از دیگری

مانعی در راه براندازی!





 



وقتیکه ساختار دین و قدرت باهم یکی و جدا ناپذیر و غیر قابل تشخیص از یکدیگر میگردند و آخوند، شاه و شاه، آخوند میشود، پدیده ای که از آغاز حکومت اسلامی بر جامعه ما سلطه افکنده است، نظام ارزشی جامعه هم دچار سقوط  میگردد و ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است در پندار و گفتار و کردار جامعه، پوچ و نا چیز میشوند. اگر سقوط ارزش پول به ورشکستگی اقتصادی کشور میانجامد، سقوط ارزشهای انسانی به انحطاط و تباهی منجر میشود و فساد اخلاقی، شرایطی که هم اکنون مردم ایران در آن بسر میبرند.  


این بدان معناست که زهد و تقوا، از آغازین ترین لحظات صعود آخوندهای حوزه ای بر مسند قدرت، برهبری آخوند خمینی،  بهانه ای بیش برای زورمندی و زورگویی، برای فربه سازی خویش و فراخ زیستی نبوده  است. بزودی تظاهر بدینداری شرط اساسی و اصلی کار و زندگی گردید و، دین حلال هر حرامی و تطهیر کننده هر نجاستی و هر جنایتی. تضادها در یکدیگر تحلیل و بیکدیگر تبدیل شدند. یعنی که پستی و رذالت، جلوه گر  صداقت و پرهیزکاری گردید، تسلیم و اطاعت، جلوه گر آزادی و استقلال و بندگی و اسارت، جلوه گر سرافرازی و افتخار. بازگشت به گذشته، مستلزم ترقی و پیشرفت در آینده شد و دست یابی به غنی سازی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی بهر قیمتی که خود دالی بود بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری.


در جامعه مقدس اسلامی، جهاد و شهادت و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خداوند یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی و سزاوار بالاترین پاداشها هم در این دنیا و هم در سرای آخرت گردید. جنگ و خونریزی یک برکت بزرگ خوانده شد، برکتی بی نظیر، برکتی الهی و بی بدیل. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز نامیده شد و تحریم های اقتصادی، پیشرفت و استقلال و اعتماد به نفس ملی. دریوزگی و توطئه در خفا، از تقوا و پرهیزکاری برمیخاست و لاف و گزاف و دروغ پردازی، حکایت از غیرت میکرد و شجاعت و دلاوری در خدمت جهاد اسلامی، بویژه اگر در سوی پیمودن راه انبیا بود و تسلیم به اراده الهی. هدف توجیه گر وسیله، همانقدر یک اصلی بوده است اساسی در ایدئولوژیهای کفر محور که در ایدئولوژی فقاهتی، ایدئولوژی خدا محور.


در چنین جامعه ای، جامعه مقدس اسلامی، فساد باوج خود میرسد، دامن همگان، از زیر تا زبر را آلوده میسازد. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بندرت میتوان کسانی را یافت که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده رشوه و رانت هستند و یا گیرنده آن  و یا هر دو باهم.


تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، تعظیم و کرنش میشوند نردبانی برای صعود به مراتب فوقانی ساختار قدرت و ثروت. بدینترتیب ناکارآمدی و ندانم کاری عادی میگردد و پیوسته بر تعداد باج بگیران رسمی و غیر رسمی افزوده شود که با دور زدن تحریمها باوج خود رسید و به عارت های بزرگ و چپاولگریهای بی سابقه انجامید و بخش اعظمی از ثروت ملت بباد فنا رفت.


بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر گردیده است. نیازمند بودن 65 درصد جمعیت، بنابر اظهارات مقامات رسمی، از جمله رئیس جمهور سابق، اخوند حسن روحانی، به یارانه های دولتی، حکایت از آبرفتن و فقیر شدن طبقه متوسط میکند. بعضا، بر آنند که در جامعه ای که آخوندهای حوزه ای بر آن سلطه افکنده اند،  طبقه متوسط، فقیر و به نیرویی انقلابی تبدیل شده و جایگزین طبقه انقلابی کارگر میشود.


در چنین شرایطی کیست که میتواند خود را چیزی جز اسیر و دربند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک نببیند و با خود و دیگران احساس بیگانگی نکند. در این بن بست تاریک، آدمی بهمان میزان با خود بیگانه است که سربازی در یک پادگان نظامی و یا یک کارگر کار خانه که با کار خود ثروتی را میافریند که نه تنها در آن سهیم نیست بلکه در فرایند تولید آن خود را نیز نفی و درمانده مینماید. اینستکه هنگام کار احساس بیکسی و بیخانمانی میکند. اما، برای آن سرباز امیدی هست که روزی خدمت اجباری در پادگان بپایان رسد و از بیگانگی با خود رهایی یابد. حال آنکه آن کارگر و شهروند ایرانی نا امید، مایوس اما خشمگین، همچنان با خود احساس بیگانگی  میکنند. چرا که احساس میکتند محکومند که در کارخانه و در پادگان فقاهتی، بدون برخورداری از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، هنگامیکه با آفت ویروس واگیر و کشنده کرونا دست بگریبان اند، عمر را سپری کنند.


در جامعه و یا همان پادگان فقاهتی، همگان بخوبی آگاه اند که همه چیز آزاد است، جز خود آزادی، جز خود آئینی و اعتراض، جز مقاومت و نه گویی. همگان باید به تسلیم و اطاعت، فرمانبری و به ظلم و بیداد و ستمگری تن داده و همچنان با خود و انسان درون خویش بیگانه بمانند. آیا چاره ی دیگری هم هست برای ایرانی، جز ادامه زندگی، تحت استبداد مضاعف دین و قدرت و شرایط خفقان و سرکوب؟ چقدر سخت و دشوار و تا چه میزانی همراه با حقارت و سرشکستگی زندگی روزانه، بجای اینکه رنجبران، همگان را بهم نزدیک و بایکدیگر متحد سازد، آنها را بانزوا و انفعال بیشتر کشانده با خود و دیگری بیگانه میسازد.


در تحت چنین شرایطی، چنانکه گویی در بن بست تنگ و تاریکی محبوس هستی، آیا میتوان احساسی جز احساس زبونی و گرفتاری، احساس غریبگی و بیگانگی از خود و از دیگری داشتی باشی؟ این احساس با دادن شعار و مشتهای گره کرده از بین نمیرود. بیگانگی از خود و دیگری روح آدمی را ضعیف و حیران مینماید. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد دارد و نه به دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا مسلمانی ست ایرانی. یکی و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد. نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زور گو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم جذاب تر و مقتدرتر، بی رحمتر و خونخوارتر، هویت ایرانی ضعیف تر و نا چیز تر. هنوز نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم  امامها، آیت الله ها و شخصیتها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل چیستی و کیستی و همبستگی او با دیگری شده است.


این است که ایرانی مسلمان، حیران و سرگردان و با خود بیگانه است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دو رویی و ریا کاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از غیر اخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است و از ارتباط شرایط موجود با باورهای دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد.در برابر خود راه دیگری به جز همچنان تن دادن به اطاعت و فرمانبری نمی بیند، رفتار و پنداری که با خوی ما عجین گشته است، رفتار و پنداری نه درخور مبارزه با بیگانگی از خود و نه ابزاری مناسب برای مصاف با تاریگی و رهایی از اسارت و بندگی، مانعی بزرگ بر سر راه براندازی. غلبه بر این مانع، تردید مدار، ای هموطن، که مسیر براندزی نظام فرمانروایی و فرمانبری اسلامی برهبری آخوندهای حوزه ای را هموار مینماید.


فیروز نجومی


Firoz Nodjomi


https://firoznodjomi.blogspot.com/

                                                                           

   fmonjem@gmai.com

 

۱۴۰۰ شهریور ۱۲, جمعه

 

خوشآمدگویی باسلام

یا گریز از آزادی!




باز گشت طالبان بافغانستان و اینکه چه برنامه ای را اینبار قصد پیاده سازی دارند و چه نقشه ای برای آینده افغانستان در سر می یپرورانند سوالی ست که در ذهن بسیاری از سیاستمداران و همچنین تحلیلگران سیاسی جرایان دارد. که آیا طالبان باردیگر  شمشیر برگیرند و شریعت اسلامی را بر جامعه تبدیل نموده و بساط آزادیها را برچینند؟ یا بر عکس طالبان، اینبار از الگوی همیسایه، جمهوری اسلامی آموخته اند که چگونه با قول و قرار های دروغین مردم را بفریبند و بیش از چهل سال، بدون وجود رقیب مخالفی، حکم برانند؟

در این جا نقل قولی از مارکس شاید بتواند بر معضل این خوشآمدگویی بدین و تن دادن بقواعد و مقرارت شریعت اسلامی و یا خوشآمدگویی به نظام اسارت و بندگی، نور بیشتری بتابد. مارکس در ارتباط با باز گشت دیکتاتوری ناپلیون بناپارت، میگوید (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره و تار، وقتی آنچه قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، اکنون حاکم بر سرزمینهای چون ایران و افغانستان و جنبشهای دیگر شده است..

 طالبان بر خلاف آخوندهای حاکم بر جامعه ایران، تاکنون سخن از آنچیزی که با آن بیگانه اند و بدان خصومت و دشمنی میورزند، مثل آزادی، سخنی بزبان نیاوره اند. برعکس آنچه آغوش افغانها را بر بازگشت طالبان گشوده است تنها میتواند، گریز از آزادی خوانده شود، گریزی که خود را در تن دادن به هژمونی قواعد و مقررات شریعت اسلامی و استقبال از گروهی بیان میکند، مظهر دین اسلام.

سلطه باور بقوانینی برآمده از دوران بادیه نشینی و بازتاب آن در پندار و گفتار و رفتار آدمی در قرن هژمونی علم دیجیتال و دستیابی به مرزهای ماورایی، در عصر اینترنت و ارتباطات جهانی، تضادی ست که چندان نمیتوان به تبدیل ان بیک آلترناتیو امیدوار بود. چرا که بنا بر اعتقاد بشریعت اسلامی، سنت و روش مردگان رمز گشایش تمامی معضلات است، از اینجا تا ابدیت نه رمز رهایی و آزادی بشر از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی.

 بازگشت پیروزمندانه طالبان در افغانستان، برغم بیست سال حضور امریکا و تعییراتی که در جامعه سنتی بوجود آورد، نهایتا، باید به خوشامدگویی به اسلام و قواعد اسارت  و بنادگی و یا  گریز از آزادی نسبت دهیم، واقعیتی تاریخی، یادآور ظهور روحاینت برهبری آیت الله خمینی در جامعه ما. یعنی که مردم ما نیز، برغم اصلاحات شاهی و نوید رسیدن بدروازه های تمدن بزرک با ستقبال دین اسلام شتافتند و مظهر ان، امام خمینی  را در آغوش کشیدند. 

اما، هنوز بسیاری هستند که وضع اسفبار حاکم بر جامعه ما را به یک فریب نبست میدهند، فریبی که یک اخوند تبعیدی بنام روح الله خمینی بکار گرفت و عامه مردم را به بیراهه کشاند و آن بشارت ازادای بود، بشارت یک فریب بزرگ. البته که بسختی میتوان باور کرد که یک آیت الله حوزه ای با قول و قرار آزادی میلیونها مردم آزادیخواه ایران را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک را بنا نهد، نظام ولایت مطلقه فقیه، نظام استبداد دین و قدرت را بنیان گذاری نمود. البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، با قلع و قمع مخالفان و دگراندیشان.

استقبال از اقتدار دین و مظهر آن فقاهت، و گریزی از آزادی، بحثی ست که ادامه آن میتواند به برامدن یک الترناتیو، در برابر نظام ولایت فقیه، امداد برساند، بویژه الترناتیوی که بتواند به یک ارمان تبدیل شود، عنصری که هیچ جنبش رهایی بخشی بدون آن هرگز بمنصد نرسد و نرسیده است.

 مسئله این است که اگر در 1375،  فریبی در کار بود، یعنی که اگر مردم بقول خمینی مبنی بر آزادی سازی جامعه باور کرده بودند، بر آن باید این نکته را نیز افرود که  تنها مردم نبودند که دچار فریب بودند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، گریبان دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی گریبان پیر سیاست، حزب توده، گریبان حزب خدا ناشناسان، همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم گرفته بود. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی های خود بپردازند. سر انجام نیز، خمینی بساط مخالقین را، حتی آنان که از درون روحانیت برخاسته بودند از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند، باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری آورد و تاریکی و خصم آشتی ناپذیر رهایی ست و آزادی، مرضی علاج ناپذیر. که مردم سازنده تاریخ اند، اما، در چارچوب نه ارزشهای جدید بلکه براساس باور بایمان بارزشهای دین و سنت، ارزشهایی موروثی، همچنانکه مارکس بدان پی برده بود.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی بوده است برای نادانی و خامی اندیشه های سیاسی و هم تظاهر به ملی گرایی و وطنن دوستی. در نتیجه نقش مردم، نقش باورها و ارزشها و فرهنگ مردم، نقش داده   شده ها و حاکم بر ذهنها را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند.

این نگارنده بر آن باور است که آخوند خمینی، قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که او از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی هایی که سکولارها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشتند. آخوند خمینی، مظهر اسلام فقاهتی، آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، در برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، در پوشیدن و طهارت و در آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی، بر طبق شریعت اسلامی. در نزد آخوند خمینی و علما و فقهای حوزه علمیه، بشر وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسانی دیگر بلکه از فرمان الله. دون شان بشر است که فرمان انسان دیگری را بکار بندد. که فرمانبری کنشی کفر آمیز بشمار آید، اگر فرمان برنخاسته باشد از ذات الهی.

 امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید و بندگی، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، شیفتگی ای که بارث برای جانشین خود، آخوند خامنه ای بجای گذارد. خمینی و خمینی پرستان را باید سازنده تاریخ دانست، نه بر اساس تامین استقلال و خود آئینی انسان بلکه بر اساس شرایط و ارزشهای داده شده از بیقوله های تاریخ، از دوران شیر خوارگی انسان، دوران بیابانگردی و سوسمار خوری.

واقعیت آن است که مردم ما، قبل از انکه آزادیخواه بوده باشند، اسلام دوست بودند و هنوز هم هستند، همچون مردم افغانستان. در کل، نیز، تضادی بین اسلام و آزادی احساس نمیکنند و یا آندو را خصم آشتی ناپذیر یکدیگر نمی بینند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشته ودارند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ، بویی از آزادی ببرند. بنا براین باین واقعیت نمیتوانستند آگاه باشند که درآغوش کشیدن دین یعنی گریز از آزادی. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی ها و سیه روزی هایی که نصیب ملت گشته است، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین اسلام، قرار گرفته اند.

 اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند و به آشتی ناپذیری دین و آزادی اشراف یافته اند. اما تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت و بندگی را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند، کار حدس و گمان است. اگر چه تظاهرات و اعتراضات و شعارهایی که در 96 و 98 بگوش رسید، بشارت از آزادی و رهایی و آگاهی بآن میدهد

واقعیت، اما، انستکه ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیرا که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت نظامی بروند که تاریکی را بر جامعه ما و منطقه حاکم گردانده و منطقه را بی سوی آشوب و جنگ، بسوی تخریب و ویرانی، بسوی خشونت و انتقام ستانی سوق میدهد. اما، بعید بنظر میرسد که مبارزه بر علیه سلطه دین، هرگز بار را بمقصد برساند، اگر مجهز بیک آرمان نشود، مجهز بآرمان آزادی، آرمانی در خدمت جامغه بشری، برغم اختلافات طبقاتی و نژادی و قومی. ارمانی مثل هر ارمان دیگری تا در راه رسیدن بدان اماده به جانفشانی نباشیم، آنرا هرگز همچون عروسی در آغوش نکشیم و همچنان در قعر تاریکی و ظلمت غوطه ور بمانیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com