۱۴۰۰ شهریور ۱۲, جمعه

 

خوشآمدگویی باسلام

یا گریز از آزادی!




باز گشت طالبان بافغانستان و اینکه چه برنامه ای را اینبار قصد پیاده سازی دارند و چه نقشه ای برای آینده افغانستان در سر می یپرورانند سوالی ست که در ذهن بسیاری از سیاستمداران و همچنین تحلیلگران سیاسی جرایان دارد. که آیا طالبان باردیگر  شمشیر برگیرند و شریعت اسلامی را بر جامعه تبدیل نموده و بساط آزادیها را برچینند؟ یا بر عکس طالبان، اینبار از الگوی همیسایه، جمهوری اسلامی آموخته اند که چگونه با قول و قرار های دروغین مردم را بفریبند و بیش از چهل سال، بدون وجود رقیب مخالفی، حکم برانند؟

در این جا نقل قولی از مارکس شاید بتواند بر معضل این خوشآمدگویی بدین و تن دادن بقواعد و مقرارت شریعت اسلامی و یا خوشآمدگویی به نظام اسارت و بندگی، نور بیشتری بتابد. مارکس در ارتباط با باز گشت دیکتاتوری ناپلیون بناپارت، میگوید (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره و تار، وقتی آنچه قرنها زودتر باید بخاک سپرده میشد، اکنون حاکم بر سرزمینهای چون ایران و افغانستان و جنبشهای دیگر شده است..

 طالبان بر خلاف آخوندهای حاکم بر جامعه ایران، تاکنون سخن از آنچیزی که با آن بیگانه اند و بدان خصومت و دشمنی میورزند، مثل آزادی، سخنی بزبان نیاوره اند. برعکس آنچه آغوش افغانها را بر بازگشت طالبان گشوده است تنها میتواند، گریز از آزادی خوانده شود، گریزی که خود را در تن دادن به هژمونی قواعد و مقررات شریعت اسلامی و استقبال از گروهی بیان میکند، مظهر دین اسلام.

سلطه باور بقوانینی برآمده از دوران بادیه نشینی و بازتاب آن در پندار و گفتار و رفتار آدمی در قرن هژمونی علم دیجیتال و دستیابی به مرزهای ماورایی، در عصر اینترنت و ارتباطات جهانی، تضادی ست که چندان نمیتوان به تبدیل ان بیک آلترناتیو امیدوار بود. چرا که بنا بر اعتقاد بشریعت اسلامی، سنت و روش مردگان رمز گشایش تمامی معضلات است، از اینجا تا ابدیت نه رمز رهایی و آزادی بشر از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی.

 بازگشت پیروزمندانه طالبان در افغانستان، برغم بیست سال حضور امریکا و تعییراتی که در جامعه سنتی بوجود آورد، نهایتا، باید به خوشامدگویی به اسلام و قواعد اسارت  و بنادگی و یا  گریز از آزادی نسبت دهیم، واقعیتی تاریخی، یادآور ظهور روحاینت برهبری آیت الله خمینی در جامعه ما. یعنی که مردم ما نیز، برغم اصلاحات شاهی و نوید رسیدن بدروازه های تمدن بزرک با ستقبال دین اسلام شتافتند و مظهر ان، امام خمینی  را در آغوش کشیدند. 

اما، هنوز بسیاری هستند که وضع اسفبار حاکم بر جامعه ما را به یک فریب نبست میدهند، فریبی که یک اخوند تبعیدی بنام روح الله خمینی بکار گرفت و عامه مردم را به بیراهه کشاند و آن بشارت ازادای بود، بشارت یک فریب بزرگ. البته که بسختی میتوان باور کرد که یک آیت الله حوزه ای با قول و قرار آزادی میلیونها مردم آزادیخواه ایران را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک را بنا نهد، نظام ولایت مطلقه فقیه، نظام استبداد دین و قدرت را بنیان گذاری نمود. البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، با قلع و قمع مخالفان و دگراندیشان.

استقبال از اقتدار دین و مظهر آن فقاهت، و گریزی از آزادی، بحثی ست که ادامه آن میتواند به برامدن یک الترناتیو، در برابر نظام ولایت فقیه، امداد برساند، بویژه الترناتیوی که بتواند به یک ارمان تبدیل شود، عنصری که هیچ جنبش رهایی بخشی بدون آن هرگز بمنصد نرسد و نرسیده است.

 مسئله این است که اگر در 1375،  فریبی در کار بود، یعنی که اگر مردم بقول خمینی مبنی بر آزادی سازی جامعه باور کرده بودند، بر آن باید این نکته را نیز افرود که  تنها مردم نبودند که دچار فریب بودند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، گریبان دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی گریبان پیر سیاست، حزب توده، گریبان حزب خدا ناشناسان، همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم گرفته بود. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی های خود بپردازند. سر انجام نیز، خمینی بساط مخالقین را، حتی آنان که از درون روحانیت برخاسته بودند از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند، باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری آورد و تاریکی و خصم آشتی ناپذیر رهایی ست و آزادی، مرضی علاج ناپذیر. که مردم سازنده تاریخ اند، اما، در چارچوب نه ارزشهای جدید بلکه براساس باور بایمان بارزشهای دین و سنت، ارزشهایی موروثی، همچنانکه مارکس بدان پی برده بود.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی بوده است برای نادانی و خامی اندیشه های سیاسی و هم تظاهر به ملی گرایی و وطنن دوستی. در نتیجه نقش مردم، نقش باورها و ارزشها و فرهنگ مردم، نقش داده   شده ها و حاکم بر ذهنها را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند.

این نگارنده بر آن باور است که آخوند خمینی، قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که او از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی هایی که سکولارها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشتند. آخوند خمینی، مظهر اسلام فقاهتی، آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، در برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، در پوشیدن و طهارت و در آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی، بر طبق شریعت اسلامی. در نزد آخوند خمینی و علما و فقهای حوزه علمیه، بشر وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسانی دیگر بلکه از فرمان الله. دون شان بشر است که فرمان انسان دیگری را بکار بندد. که فرمانبری کنشی کفر آمیز بشمار آید، اگر فرمان برنخاسته باشد از ذات الهی.

 امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید و بندگی، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، شیفتگی ای که بارث برای جانشین خود، آخوند خامنه ای بجای گذارد. خمینی و خمینی پرستان را باید سازنده تاریخ دانست، نه بر اساس تامین استقلال و خود آئینی انسان بلکه بر اساس شرایط و ارزشهای داده شده از بیقوله های تاریخ، از دوران شیر خوارگی انسان، دوران بیابانگردی و سوسمار خوری.

واقعیت آن است که مردم ما، قبل از انکه آزادیخواه بوده باشند، اسلام دوست بودند و هنوز هم هستند، همچون مردم افغانستان. در کل، نیز، تضادی بین اسلام و آزادی احساس نمیکنند و یا آندو را خصم آشتی ناپذیر یکدیگر نمی بینند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشته ودارند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ، بویی از آزادی ببرند. بنا براین باین واقعیت نمیتوانستند آگاه باشند که درآغوش کشیدن دین یعنی گریز از آزادی. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی ها و سیه روزی هایی که نصیب ملت گشته است، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین اسلام، قرار گرفته اند.

 اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند و به آشتی ناپذیری دین و آزادی اشراف یافته اند. اما تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت و بندگی را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند، کار حدس و گمان است. اگر چه تظاهرات و اعتراضات و شعارهایی که در 96 و 98 بگوش رسید، بشارت از آزادی و رهایی و آگاهی بآن میدهد

واقعیت، اما، انستکه ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیرا که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت نظامی بروند که تاریکی را بر جامعه ما و منطقه حاکم گردانده و منطقه را بی سوی آشوب و جنگ، بسوی تخریب و ویرانی، بسوی خشونت و انتقام ستانی سوق میدهد. اما، بعید بنظر میرسد که مبارزه بر علیه سلطه دین، هرگز بار را بمقصد برساند، اگر مجهز بیک آرمان نشود، مجهز بآرمان آزادی، آرمانی در خدمت جامغه بشری، برغم اختلافات طبقاتی و نژادی و قومی. ارمانی مثل هر ارمان دیگری تا در راه رسیدن بدان اماده به جانفشانی نباشیم، آنرا هرگز همچون عروسی در آغوش نکشیم و همچنان در قعر تاریکی و ظلمت غوطه ور بمانیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر