۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

احمدی نژاد بر بلندی های عالم خلسه

رئیس جمهور ایران در آمریکا از شهرت خاصی بر خور دار است. نه تنها سخنانی که بر زبان میراند او را موجودی جالب توجه مینماید بلکه به لحاظ شکل و شمایل نیز کنجکاوی زیادی را بر می انگیزد. چرا که احمدی نژاد بیشتر شباهت دارد به موجودی بیگانه  که در پروسه ی تکامل راه خود را بسوی بشریت گم کرده باشد. وقتی به  شکل و شمایل و هیکل، رفتار و گفتار و حرکات وی می نگری در میمانی که این موجود عجیب از کدام سیاره است که پا بزمین گذارده است . هرچه که در جبین و چهره اش می بینی یکتا است و استثنائی، بویژه  چشم و ابروی او. ابروهایش ضمن فاصله زیاد سر به بالا دارند و عمودی به گوشه ها چشمانش خاتمه مییابند. چشمان او ریز است و بیخ جمجمه قرار گرفته اند. همیشه نمیه گشوده است و مژه هایش نمناک بنظر میرسد. ریش و پشم خود را طبق احکام شریعت اصلاح ناشده نگاه میدارد. قامت کوتاه و فربه از کمر به پائین خود نیز بیشتر بیننده را مبهوت میکند. بعبارت دیگر، رمز و رازی در رخسار و کردار و گفتار او نهفته است که واقعا او را موجودی استثنایی میکند. شاید اگر با دقت بیشتری به او بنگری او را در عالمی می یابی خلسه آمیز. گویی که او مست است و مدهوش. بی باکی و اقتدار و اعتمادی که به نمایش میگذارد، بدون شک از این مستی است که بر میخیزد. او از آن بلندی های عالم خلسه  است که دیگران، بویژه آمریکایی ها را مینگرد. از آن بلندی ها، یهودی را سزاوار ماندن روی زمین نمی بیند. وجود آنان نظم این جهان را مختل کرده است. با این وجود  مردم آمریکا از آن پستی ها علاقه نشان میدهند که بدانند که آیا رئیس جمهور ایران از فجایع هالوکاست آگاه است؟

 از آن بلندی های عالم خلسه است که احمدی نژاد میتواند بی نظمی، بحران، تباهی و انحطاطی که جهان کنونی با آن دست بگیریبان است مورد مشاهده قرار دهد. گویی که او از دانشی بیکران بهره برده است. که او در عالم دانایی و بینایی میزید و دیگران در عالم کوری و نادانی. در این عالم بالاتر است که او نبض و تپش قلب نظام جهانی را با وجود خود لمس میکند و خبر از سوء مدیریت جهان میدهد. بهمین دلیل است که اصلاح و تغییر مدیریت را درمان بحران حاکم بر جهان تشخیص میدهد. در خلسه شریعت می اندیشد که این جهان تحت مدیریت از عالم غیب به دو نیم تقسیم شده است نیم بیشتر آن در اختیار قدرتهای جهانی برهبری آمریکا، انگلیس و اسرائیل است و کمتر از نیم دیگر آن تحت نفوذ ولایت است. در غیبت امپراتوری سوسیالیسم روسی، این امپراتوری امامت است که ابر قدرت آمریکا باید بوجود آن اعتراف نموده و مدیریت جهان را به آن بسپارد. چرا که دوران سرمایه داری به پایان خود رسیده است. نظم لیبرال دموکراسی مغایر با حقوق بشر و نظمی ست اساسا ستمگر، چون در خدمت غنی است و سرمایه های کلان. بر عکس نظم ولایت که در آن حکومت و ملت باهم یکی میشوند، بگونه ای که کوچکترین درز ی هم در بین آن دو هرگز مشاهده نشود. احمدی نژاد، از آن بلندی های عالم خلسه، نظام ولایت را رهبر مبارزه ی ملتها ی ستمدیده علیه ابر قدرت آمریکا میپندارد. این همان راهی است که با امام خمینی آغاز گردیده است، راهی که حتی بلشویک های ایرانی را نیز فریفته خود ساخته بود.

اما کمتر کسی میداند که رئیس جمهور ایران در سر زمین خود نیز پاهایش بر روی زمین قرار ندارد. در آنجا هم در بلندی های عالم خلسه قرار گرفته است. زیر پای خود بهشت برین، "مدینه فاضله ی ولایت " را  میبیند. در آن زشتی ها و پلیدی ها، فساد و جنایت، دزدی و خیانت، فحشا و اعتیاد ، رخت بر بسته اند. همگان پاک اند و مطهر، از آنان جز عطر تقوا و پرهیزکاری، به مشام نرسد. که ایران کشوری ست که شاهد زایش دوباره ی دین اسلام است. نظم و انضباط ی که بر جامعه حاکم است، حتی جایگاه سگ و گربه و حیوانات اهلی را هم تعیین و تعریف نموده است. در این بهشت برین، بساط گناه و گناهکاری برچیده شده است. حجاب هوای نفس را کشته و هوس ها و غرایز را بخاک سپرده است. اختلافات و خصومت های بین غنی و فقیر، حاکم و محکوم، ناپدید گشته جامعه یک رنگ و یکسان به قله های رفیع سعادت و رفاه  صعود کرده است. اگر جامعه ی ایران با چنین سرعت سرسام آوری بسوی پیشرفت و نیکبختی، عزت و غرور شتافته است ناشی از برقراری نظم و انضباط شریعت اسلام در سطح جامعه است.

احمدی نژاد در واقع مست و مدهوش شریعت اسلامی ست.. هم رخسار او تبلور شریعت است و هم جستار او. همچنین نگاه ها، لبخندها، نازک کردن پشت چشمها، رخت و لباسی که به تن دارد، همه عمیقا تحت تاثیر شریعت اند. راز و رمزی که در رخسار او نهفته است ریشه در باور و ایمان راسخ وی به اسطوره ی رسالت و امامت، دارد. که تاریخ بشر با خاتم انبیا آغاز میگردد و در امامت و ولایت تا قیامت ادامه می یابد. بعبارت دیگر، او عصاره ی مهدویت است که سرانجام ظهوری هست و قیامتی. احمدی نژاد اگر مست و مدهوش به نظر میرسد و در بلندی های عالم خلسه زندگی میکند به آن دلیل است که خود را در ارتباط با عالم غیب می بیند. اگرچه باوجود آیت الله خامنه ای، نمیتواند ادعای ولایت کند، حد اقل میتواند نقش پادوی او را اجرا نماید. کسی نمیداند. شاید رویای ولایت هم بسر داشته باشد. این بدان معنا ست که احمدی نژاد به این دنیا نمی اندیشد، بلکه به آن دنیای دیگر، آخرت و قیامت است که می اندیشد. آنچه وجود وی را راز انگیز میکند آن است که او در یک لحظه در دو جهان بود و نبود میزی ید. در عین آنکه جهان را می بیند که در زیر سلطه ی قدرتهای بزرگ قرار دارد، با اتکا و ایمانی که به اصل و اصول شریعت دارد احساس میکند که میتواند مدیریت جهان را به نفع امامت و ولایت و مهدویت تغییر جهت دهد. بر بالهای ولایت است که او نشسته است. نمایش زهد و وارستگی، سادگی و فروتنی، اخلاق و ایمان، نردبان صعود او به قله های رفیع اقتدار و سلطه است. به این دلیل است که او خود را بی نیاز به اسلحه کشتار جمعی میخواند و آنان که چنین اسلحه ای را در اختیار خود دارند و یا درپی کسب آنند همه را جنایت کاران تاریخ میخواند(نقل بضمون). این فتوا البته تا زمانی دارای مصداق است که در جهت ابقای نظم موجود بکار گرفته شود. مسلم است که اگر در نابودی کفر و باطل در مبارزه با شرک و فتنه علیه الله بکار گرفته شود، بدون تردید سبب رضا و خشنودی الله هم خواهد گردید. قدرت ها استکباری فریفته ی دنیای مادی هستند و در حفظ و نگاهداری آن است که ابزار ویرانی را انباشته میکنند. در حالیکه نظام ولایت در پی پایان دادن به آن و بر قراری نظم نوین ولایت و شریعت است.  

از آنجاییکه احمدی نژاد  تبلور شریعت است، «تقیه» میکند و در مصاحبه ها و سخنرانی های ش در محافل آمریکا از افشا ی این حقیقت خود داری میکند که جهان امروز نیازمند مدیریت حجاب است. چرا که از نبود حجاب است که تمام سیه روزی ها و تبه کار ی ها، بر میخیزد. اندیشه ی امپراطوری اسلامی و بر قراری نظم و انضباط شریعت در سراسر جهان است که احمدی نژاد را سخت مست و مدهوش ساخته است. او به هزینه ها و خسارت های این بلند پروازی نه تنها توجهی ندارد بلکه تحمل هر درد و رنجی را برای گام نهادن ملت در راه پیامبران، واجب و ضروری میداند. مهم نیست که اراده ی ملت بر چیست. مهم آن است که اراده ی الله بر چه چیزی قرار گرفته است. در برابر اراده ی الله آیا میتوان نگران اراده ملت بود؟ او سرباز جانباخته ی الله است. بنگر که او هرگز دهان خود را نگشاید مگر به نام الله و کلماتی از الله که در درون او ندا برآورد که مبارزه با شیطان بزرگ از اینجا تا قیامت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

چگونه خداوند نام الله را بر خود نهاد؟

«بسم الله،» شاید مقدس و ساده تر از این عنوان نتوان در سراسر جهان یافت، جمله ای که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان احساس میکنند که اگر در کام شیر هم فرو روند، سالم و دست نخورده خروج خواهند یافت. اما این لحظه و یا آن لحظه ی دیگر در زندگی را با نام الله آغاز نمیکنیم، بلکه آموخته ایم که به هر کاری با نام الله دست بزنیم  از جمله در لحظه ای که نطفه بسته میشود، در ان زمان که هیچی نیستیم و از جهان بی خبر و پاره ای از وجود مادران خود هستیم. وای اگر پدران و مادران در بحبوحه ی تلذذ از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناه که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که "حلال " و "حرام " نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. حلال زاده شده ایم، زیرا که پدران مادران ما در هنگام همآعوشی به خاطر شان بوده است که با نام الله بیاغازند. البته حلال زاده  اگر سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشد. نطفه ای به حرامی بسته میشود که همآغوشی و یا به زبان فقاهتی "نزدیکی " بین زنان و مردان  با راندن نام الله بر زبان آغاز نگردد. چنین موجودی را "حرام زاده " میخوانیم، بر اساس این پیشداوری که نطفه به حرامی بسته شده است. درست باین دلیل است که حرام زاده رفتاری غیر عادی از خود نشان میدهد.   نافرمانی و سرپیچی میکند. که میشود یکی از خصایل ذاتی حرام زاده. حرام زاده، ذاتا بد است چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است. استاد محمد حسین طباطبایی، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که- بنا بر قول وی مورد قبول سنی و شیعه ست: «هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(تفسیرالمیزان، ص 16).

کمتر کسی میتواند بخاطر بیاورد که در چه مقطع زمانی این حدیث را آویزه گوش خود نموده و آموخته است که  اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نمایی. در شرایط کنونی هیچ نامه ای نگاشته نشود، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ سندی نیست که ارائه شود و با نام الله آغاز نگردد. مهم نیست چقدر پر اهمیت، سندی و یا پیامی و قراردادی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد، هرگز به امضا نرسد و رسمیت نیابد. به عبارت کلی تری، آغازیدن با نام الله یکی از ضروریات زندگی ست. به چه کس دیگری بجز الله میتوان دل بست و امیدوار بود. که ما را از گزند روزگار حفظ نماید و در رو در رویی با مشکلات، دست ما را بر گیرد ؟ این البته زمانی ست که از دین سخن میرانیم، از باور و ایمان به موجودی ماورایی با قدرتی بیکران و لایزال.

همین واقعیت را نیز میتوان به زبان سیاست و یا قدرت ایراد نمود و آن پذیرفتن سلطه و تسلیم شدن به الله است، موجودی که خودش را خلق کرده است و بعد جهان را خلق کرده است. گردون بر نوک انگشتان الله است که می چرخد. با این وجود، ما باورمند ان هرگز احساس نمیکنیم که الله بر وجود ما سلطه افکنده است. بدون آنکه به ضعف خود اعتراف کنیم خود را محتاج و وابسته به الله میدانیم. با نام الله آغاز میکنیم به آن دلیل که در دست های پرقدرت الله خود را در آسایش و امنیت احساس میکنیم.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب من میزند و یا چگونه ریه ها و هریک از اعضای بدن من کار میکند. از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟ البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امری ست نزدیک به محال.  نادر اند آنان که میتواند شناخته نشدنی را مورد شناسایی قرار دهند. در راهی چنین پر مخاطره، بندرت کسانی یافت شوند که قدم بر نهند.

در دین اسلام شناخت الله بر شناخت هر چیزی از جمله خویشتن ارجحیت دارد. این بدان معناست شناخت الله مستلزم سپردن خود بدست فراموشی ست. یعنی که باید در دریای بیکران علم و دانش الله، غرق شوی، از نفسانیات بریده و ریاضت بسیار بکشی تا به شناخت الله نزدیک شوی.آنها که به این امر موفق میشوند نفس شان تقدس می یابد. چرا که آنها توانسته اند زبان خدا را بیاموزند، یعنی زبان قرآن را که الله خود در آن سخن میگوید، دستورات، فرمانها و احکام خود را برای زندگی بشر صادر میکند. آنها هستند که در یافته اند که چگونه و به چه دلیلی الله نام یکی از سه بت بزرگ کعبه را برای خود برگزیده است؟ اینان متخصصین فهم و درک زبان الله اند.

الله خود هرگز فکر نمیکرد که شناخت او و فهم سخنان ش به یک حرفه ای ممتاز در جامعه تبدیل میشود. نیازی شاید به توضیح نباشد که  شناخت عامه ی مردم و حتی تحصیل کرده ها از الله، از فهم زبان الله ریشه نمیگیرد بلکه از عدم شناخت الله و نداشتن توانایی فهمیدن زبان و اندیشه ی الله، ریشه بر گرفته است. چگونه عقل کوتاه بشر میتواند به عقل بلند و لایتناهی الله برسد؟ حتی دانشمندان  و اندیشمندان  قادر به  غور در کلمه ی پر قدرت و سحر انگیز، الله نیستند. هم چنانکه اشاره شد، فهم زبان الله، ویژه ی آنانی ست که از این جهان بریده. چشم بر لذایذ مادی، بویژه لذت تن بسته، تمنای دیگر را در خود کشته، بر وسائس شیطانی فائق آمده اند. تنها آن زمان است که  میتوانند به منویات ظاهری و باطنی الله واقف گردند.به تعبیر و تفسیر این از خود گذشتگان از کلام الله است که باید گوش فرا دهیم اگر بخواهیم رمز و راز «بسم الله» را بگشاییم.

بنا براین، اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد؟ و چرا الله چنین نامی بر خود نهاده و به چه دلیل به ما دستور میدهد که با نام او بیاعازیم؟ برای یافتن پاسخ بعید بنظر میرسد که بتوان منبعی یافت معتبر تر از «تفسیر المیزان» استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی که به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، یعنی به زبان الله ، تالیف گردیده است. بیش از بیست جلد قطور که مرجع تقلید دیگری به نام آیت الله مکارم شیرازی آنرا به فارسی برگردانده است، کوششی که خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجوداتی کوچک و حقیر. استاد طباطبایی شاید در شمار اولین «طلبه» ها بود  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را، برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی که تنها معانی و مفاهیم ظاهری قرآن را قابل فهم میدانستند، از تبریز به حوزه علمیه قم به ارمغان برد  و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن پرداخت.

 اینجا لازم به یاد آوری ست که استاد متد و یا روش خود را در فهم قرآن ، تاویل میخواند. یعنی باز گرداندن الفاظ به اصل و ریشه ی معانی و مفاهیم قرآنی. نه بواسطه عقل و خرد بشری بلکه  تنها با رجوع به عقل و استدلال درون قرآن، یعنی فهم قرآن با قرآن نه فهم قرآن با انسان و با ابزار تعبیر و تفسیر عقلانی. گویی که چنین چیزی ممکن است و یا امکان پذیر است که در شناخت الله غرق شوی، چه رنجها و ریاضت ها تحمل نکنی و آنچه را که یافتی چیزی جز حقیقت مطلق و نهایی نخوانی. آیا اعجاب آور نخواهد بود؟   

نیاز به تطوری عمیق نیست، که پاسخ به سوالات بالا را در تفسیر المیزان که رمز گشای زبان الله است، دریابیم.. چرا که تفسیرالمیزان خود به اسم الله و تعبیر و تفسیر آن آغاز میگردد، عبارتی که بنا بر قول استاد طباطبایی "هم  در طلیعه قرآن  و هم در ابتدا هر سوره ای ذکر شده است." . چرا که کتاب قرآن مقصد دیگری جز هدایت بشر، ندارد. آنگاه رمز زبان الله را گشوده و میگوید:

"لذا هدایت و راهنمایی بندگان که یک کار مهم و اساسی جهان خلقت میباشد، بنام خداوند شروع شده است (ص 18)."

با کمی دقت متوجه میشویم که فاعل افعال «هدایت کردن» و «شروع نمودن» در داخل جمله مدفون گشته است و این احساس را بوجود میآورد که گویی کسی دیگر ست نه الله که هدایت میکند و قرآن را با نام الله آغاز نموده است. یعنی استاد بجای آنکه رمز زبان الله را بگشاید با مجهول ساختن فاعل (الله) هرچه بیشتر آنرا سحر انگیز میکند. چرا که استاد هنوز مردد است که این چه کسی است که در قرآن سخن میگوید، الله و یا محمد؟ بیان حقیقت است که استاد با آن مشکل دارد. سخنی که الله خود بزبان میراند، از هر زاویه ای که آنرا مورد تامل قرار دهی، زبانی ست زمینی. معانی و مفاهیم آن زمینی ست، فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت نه به الله بلکه رسولی که به زمین گسیل داشته است. که حقیقت این است که قرآن زبان فرمانروایی است و آموزنده ی فرمانبری.  

وی در پاسخ به این سوال که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است و یا چه نیازی به نام داشته است، ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نام های حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص  می نهادند که  ماندنی شوند، به خاطر بمانند و دیر زمانی بقا یابند. استاد با آوردن مثلی به ریشه ی زمینی الله اشاره میکند و میگوید:" بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند." این، بنا بر قول استاد طباطبایی، رسمی رایج میان مردم بوده اس و الله نیز از این رسم رایج بهره برده و «کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است(همانجا).»

معلوم است که فهمیدید استاد چه گفت؟ که الله نام گذاری را از بشر آموخته و خود را «الله» نامیده است. آیا اعجاب آور نیست برای خدایی که دارای علم و دانش و قدرت بیکران است، از بشری بیاموزد کوتاه عقل، همچون کودکی نادان و جاهل نیازمند هدایت؟ آیت الله مرتضی مطهری، یکی از شاگردان استاد طباطبایی بر آن است که الله زبان عربی را بر گزیده است چون آگاه بوده است روزی زبانی جهانی شود. میبینی چگونه عقل الله با زبان بشری بیان میگردد و اراده معطوف به سلطه و فرمانروایی را باز میتاباند؟. چرا الله دست به خلق یک زبان مشترک برای افراد بشر در سراسر جهان نزد؟ آیا سوالی شبهه بر انگیز نیست؟ آیا بیانگر محدودیت عقل و قدرت نقصان ناپذیر و بیکران  الله نیست؟

استاد در ادامه شرح و توضیح در باره ی «اسم» به معضل دیگری بر خورد میکند. اسم برای شناسایی افراد و اشیا بکار برده میشود و یا نشانی ست از معانی عمیقتر، از معانی باطنی، مثل دلالت اسم به ذاتی عالم . اما، استاد بحث در باره معضل اسم را از اعتبار خارج نموده بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: "این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا (اسم) بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت." اگر چه، استاد اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا "اسم عین مسما ست و یا غیر آن " در گرفته بوده است و هرگز پایان نیافته است. وی اظهار میدارد که:

"پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد(ص، 18)."

استاد بدون آنکه یکی از آن «پاسخ های روشن» را ارائه دهد  به تعبیر و تفسیر «الله » می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب انگیز تر. چرا که الله در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است. همچنانکه وی خاطر نشان میکند که "این اسم نام گذاری خاصی نداشته. که:

"الله این نام مقدس در اصل«الاله» بوده است که همزه دوم آن در اثر تکرار زیاد، حذف شده است- ماده اصلی آن در اصل بمعنی پرستش و «تحیر» میباشد و خدا را از این جهت الله گفته اند که مورد پرستش و عبودیت است."

گویا اینجا نیز استاد فراموش کرده است که این خدا است که خود را الله نامیده است و به بندگانش فرمان میدهد که بنام او آغاز کنند. اما، خواسته و یا نا خواسته، در واقع ریشه ی زمینی نام الله است که استاد بدان اشاره دارد. اگر چه هنوز از بیان حقیقت طفره میرود، که الله ای که "مورد پرستش و عبودیت " بوده است، یکی از سه بت بزرگ کعبه بوده است که محمد آنرا به عالم ماورا گسیل داشته بود تا بتواند به نامش فرمانروایی نماید.

اما عبارت بسم الله را باید در متن سوره حمد، آغازین سوره ی قرآن.مورد فهم قرار داد، همچنانکه استاد لحظه ای به این شیوه سخن میگوید:   

"چون غرض نهایی از سوره حمد، بطور یکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17)."

فهمیدید چه گفت؟ فهمیدید که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است؟ استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. که این الله است که فرمان میدهد که بشر با نامی آغاز کند که او بر خود نهاده است. و به این ترتیب درس بندگی و چگونه بنده بودن را میآموزد. این ضرورت اعلام بندگی و عبودیت است که باید همه چیز را با نام الله آغاز نمود، عادتی که در ما نهادین گشته است، یعنی براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم. این بدان معناست که در شرایط کنونی بسم الله همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: اظهار تسلیم و اطاعت، استعانت خواستن، اعتراف به ضعف و ناتوانی ، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی که فرمان میدهد، موجودی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل نامی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از بندها ی احکام خشک و انعطاف ناپذیر،تعصب و تبعیض و غیرت، دست بکشیم، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بی حرمتی به الله نیز، حرمت نهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


.

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

رمضان: بیداری وجدان و یا وجدان فرمانبرداری؟

رمضان، ماهی ست که در آن وجدان ها بیدار میشوند- یا حد اقل انتظار بر این است. زندگی روز مره و هر آنچه که از روی خوی و عادت انجام میشود، بحالت تعویق در میآید، بویژه آن کنش هایی که همراه است با رضا و خشنودی و لذت تن از جمله خورد ن و نوشیدن که از صبح سحر آغاز میشود تا غروب آفتاب. بیداری وجدان، مسلمان را وا میدارد که از خود و نیازهای خود ببرد و به خداوند یکتا و یگانه، الله، بپیوندد.تمام وقت باو بیاندیشد و شکر و مناجات  او را بگوید.

بعضا بر آنند که اراده الله از صدور احکام رمضان، آموزش عدالت به بندگان خود بوده است که تحمل درد و رنج گرسنگی و تشنگی، غنی را آگاه سازد از وضع فقیر و گرسنه، تا با بیداری وجدان گشاده دستی نموده و به رفع نیازها شان بشتابد. بی جهت نیست که باورمند ان، صلح و صفا، عفو و بخشایش را از خصائص رمضان میدانند و فرصتی برای شستن آلودگی ها از درون و تزکیه ی نفس انسان. الله، رمضان را به انسان اهدا نموده است که آزار و سختی تن را بپذیرید تا بتواند بر غرایز سرکش خود فائق آید و خویشتن را به امر و اراده ی خداوند، تسلیم نماید. آنچه به رمضان عظمت و شکوه بیشتری می بخشد آن است که در این ماه الله، رحمت خود را به منصه ی ظهور میرساند و همه ی، "حاجت " ها را بر آورده میکند. درب دوزخ را بسته و دروازه بهشت را گشوده نگاه میدارد که پرهیزکاران و نیکوکاران بتوانند در این ماه وارد شده و از نعمات بی پایان آن بهره بر گیرند.

رمضان را باید ماه راه یابی به بهشت دانست. بی جهت نیست که انگیزه نیرومندی وجود دارد برای شتاب بسوی رمضان و گردن نهادن به قواعد و مقرراتی نه چندان راحت و ساده. هرچه بیشتر از خود بریده و در اندیشه ی الله غرق گردی قدمی به بهشت نزدیکتر شوی. این نکته را نیز باید یاد آوری نمود که هیچ زمانی نیست مقدس تر از رمضان، چرا که بسیاری از وقایع مهم در این ماه بوقوع می پیوندد از جمله، بنا بر قول فقها و علما، نزول قرآن، کتابی آسمانی ، در برگیرنده ی علم و دانش نهایی در باره هستی و نیستی، در این ماه است که بوقوع می پیوندد.

این معنا و مفهوم،  و یا تعبیر و تفسیر های شبیه بدان را، رمضان، همچنانکه از نسلی به نسل دیگری انتقال یافته است، با خود حمل نموده است و به زندگی معنویت بخشیده است. از همین روی ما، رمضان را از نیاکان خود دریافت کرده ایم و نیز همانگونه به نسل آینده تحویل میدهیم. اما شاید زمان آن فرا رسیده است که لحظه ای درنگ نماییم و بدانیم که چه اشیای درخشان و گران قیمتی برای نسل های آینده در صندوقچه ی رمضان به ارث می نهیم.

اگر در درون این صندوقچه نیک بنگریم، تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبر ی را مشاهده میکنیم با تمام زیب و زیور ش، نظامی که در آن معدودی قلیل فرمانروا هستند و مردم بیشماری فرمانبر. درست است، رمضان سبب بیداری وجدان میشود، اما وجدان فرمانبر ی و فرمانبرداری، وجدانی که تنها در پاسخ به فرمان است که بیدار میشود، در غیر اینصورت ممکن است که فراموش کند که فرمانبر است. بعبارت دیگر، رمضان را باید ماهی خواند برای تجدید و تقویت اخلاق فرمانبر ی، اخلاقی که  نیاکان مان در ذات و سرشت ما نهاده اند. در ماه رمضان، مسلم است که وجدان بیدار شده است. زیرا که فرمان الله را بگوش میگیرد و فرمانبر را در نیمه های شب از خواب شیرین سراسیمه بر می جهاند که به مناجات و عبادات پرداخته و از بندگی و عبودیت بهره بر گرفته و نیز  توشه ای برای گذراندن فردایی سخت و پر ملالت.

بدین لحاظ احکام رمضان، قبل از آنکه معطوف به عدالت باشد، معطوف به قدرت است، معطوف به نگاه داشت نظام فرمانروایی و فرمانبر ی ست. ماه رمضان، ماهی ست که فرمانروا و فرمانبردار را باهم آشتی میدهد. تضادها، خصوصیات فردی و اختلافات طبقاتی، موقتا بدست فراموشی سپرده میشود. غنی دست به حاتم بخشی میزند و سفره های افطار ی رنگین و با شکوه و زرق و برق بسیار برای روزه داران تدارک میبیند. جامعه در تبعیت از احکام رمضان، یکسان و یک رنگ میگردد. بویژه زمانیکه دین خود به فرمانروایی رسیده باشد. تمامی نیروهای اقتصادی و مالی را تجهیز مینماید که کالاهای مصرفی فراوان تر و ارزانتر از همیشه به عبادت گران ارائه داده شود. دولت ولایت، ضمن آنکه بخشنده میشود، دروازه زندانها را باز نگاه داشته و چوبه های دار را آماده و  نیروهای امنیتی و انتظامی را برای حضور ضربتی مجهز میسازد که مبادا خللی در نظم و انضباط رمضان بوجود آید. این است که روزه خواری را جرم و هنجار شکنی بشمار میآورد و سخت تحت تعقیب و پی گرد قرار میدهد.

بنابراین، تحت حکومت دین، احکام رمضان را که در گذشته ای ی نه چندان دوری دلبخواهی و به اراده آزاد شخص وا گذارده شده بود، اجباری مینماید. نمیتوانی با روزه خواری، به باورها و ارزشهای جامعه بی اعتنایی نمایی. باید که در جماعت ناپدید شوی. آنچه هستی پنهان نمایی. مسلم است چنین وحدت و میثاق و پیوندی که در ماه رمضان به اجبار بر قرار میشود، ظاهری ست و تحمیلی. تحمیل فرمانروایان است بر فرمانبران. تحمیل اقلیت است بر اکثریت- البته بدون اینکه این تقسیم بندی ها را از راه علمی بدست آورده باشیم. بی جهت نیست که از زمانی که دین بر مسند فرمانفرمایی حضور یافته است، همیشه لرزان و شکننده بوده است. چرا که امروز، حتی مسلمان هم به آن درجه از آگاهی رسیده است که بداند، اطاعت و پیروی از احکام رمضان هرگز نه متضمن تزکیه نفس است و نه عدالت در این جهان و رستگاری در آخرت. ممکن است که ریاضت کشی در ماه رمضان، روان نا آرام را آسایش و آسودگی ببخشد و یا سود های دیگر برای بشر در بر داشته باشد، اما این باوری بیش بر اساس پیشداوری نیست. چرا که ما از فرضیه هایی سخن بمیان میآوریم که ثابت نمودن آنها مقرون به غیر ممکن است.

اخلاق فرمانبر ی، بخشا، بواسطه تداوم رمضان در تاریخ و قواعد و مقررات آن است که در وجود ما نهادینه میشود و پذیرش نظام فرمانروایی و فرمانبرداری را استمرار و بقا میبخشد، تنها نظامی که در ایران  پس از سلطه ی اسلام ادامه یافته است. روابط زیر بنایی و تولیدی، هرچند کند و تدریجی، در تبعیت از زمان دستخوش تحول و دگرگونی شده اند، اما اخلاق فرمانبر ی بلا تغییر مانده است، اخلاقی که در ستیز و خصومت است با استقلال و آزادی های فردی و اجتماعی، حق و حقوق انسانی. حکومت ولایت حاصل اخلاق فرمانبر ی ست. چرا که اخلاق فرمانبر ی، وجدانی را در آدمی پرورش میدهد که حقارت و خواری، بندگی و عبودیت را ارج می نهد و از تقلیل انسان به حیوانی که تنها در تسلیم و اطاعت، آزاد محسوب میشود، شرم بخود راه نمیدهد. تبعیض و تعصب و غیرت را نه تنها شرم انگیز نمیداند بلکه آنرا برای نظم و امنیت اجتماعی لازم و ضروری می پندارند. چرا که  پوششی ست بر ضعف و پستی و فرومایگی فرمانبر، اعتماد به نفسی بسیار مشکوک و مظنون. چنین شرمی نمیتواند بازدارنده کنش های زشت و پلیدی مثل دروغگویی و تظاهر و تعارف، مبالغه و زور گویی و زرنگی،  تملق و چاپلوسی باشد و یا بازدارنده ی مجازات شنیعی همچون قصاص و سنگسار و اعدام  و انتقامجویی و خشم و خشونت و بازجویی و تجاوز و شکنجه. چرا که وجدان فرمانبر، وجدانی ست که در پاسخ به احکام بیرونی پرورش یافته است و ماموریت دارد که به ما نهی کند و فرمان دهد که فرمانبردار باشیم. وجدان فرمانبر زاییده ی عقل و خرد و یا آنچه در ذات انسانی  نهفته است مثل حس ترحم و همدردی نسبت به همنوع،  نیست بلکه نتیجه ی باور به احکامی ست که خداوند دانا و توانا از آسمان برای هدایت و خوشبختی انسان صادر نموده است، احکامی که مستقل از زمان و مکان است و ماورای هرگونه چند و چون و چرایی. وجدان فرمانبر تابع آنچه طبیعت در سرشت انسان نهاده است، یعنی اراده آزاد، هدیه  ای تنها در خور بشر و نه حیوانی دیگر، نیست. وجدان فرمانبر، با آزادی بیگانه است و از آن ترس و واهمه دارد. این است که چون آینده ی ای در پیش روی خود نمی بیند، بگذشته ای رجعت میکند که با زبان و نشانه ها و نمود های آن آشناست. نقش اخلاق فرمانبر ی را بناید در پیروزی انقلاب 57 نادیده گرفت

در اینجا شاید لازم باشد که توجه دوستان مارکسیست را هم به این گفتار مارکس در برومر لوئیز بناپارت هیجدهم، جلب نماییم. مارکس در توضیح تکرار تاریخ، خاطر نشان میسازد که بشر سازنده ی تاریخ است، اما نه بر اساس میل و اراده خویش و در شرایطی که خود برگزیده باشد بلکه در شرایط ی داده شده، شرایطی که راه و روش زندگی نسل  های پیشین هنوز بر ذهن و وجود زندگان سنگینی میکنند. بنظر میرسد که مارکس نیز از پوسته ی مارکسیستی خود بیرون آمده است و باور و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر انتقال می یابد در شکل بخشیدن به تاریخ، را ارجح بر وضعیت مادی و روابط تولیدی بشمار میآورد. این بدان معناست که انسانی که اخلاق فرمانبر ی را از نیاکان ش بارث میگیرد، نمیتواند نظم و نظامی بجز فرمانروایی و فرمانبر ی خلق ، تولید و باز تولید نماید. فرمانبر زندانی باور و ارزشهایی ست که کهنه و پوسیده و در زمان انجماد یافته اند و هرگز زمینه ساز رهایی انسان از چنگال مخوف خرافات و موهوم پرستی، نخواهند بود. آری مارکس هم گاهی، آنجا که لازم است، از راه و روش و باورهای خود انحراف پیدا میکند. چرا که او بر خلاف مارکسیست های پیرو خویش، خشک اندیش نبوده است.

مسلم است که فرمانروایان در تحکیم و تداوم بخشیدن به اخلاق فرمانبر ی منفعت فراوان میبرند. چرا که  اخلاق فرمانبر ی زیر بنای نظام فرمانروا ئی ست، اخلاقی  که در ظاهر تمرین زهد و تقوا ست و در اصل چیزی نیست مگر خواست قدرت. اگر وجود چنین اخلاقی انکار پذیر نیست، به دشواری میتوان به آینده ای روشن و آزاد، امیدوار بود، چرا که تغییر نظام فرمانروایی و فرمانبر ی یک امر سیاسی نیست و از انحلال حکومت هم عبور نمیکند بلکه یک امری ست فرهنگی، ویران سازی ارزشها و باورهایی که بر اساس دروغهای بزرگ بر پا گردیده اند. رهایی از ولایت بسته به جانشین ساختن اخلاق فرمانبر ی ست با اخلاق احترام به هیچ کس و هیچ چیز مگر آنچه در خدمت انسان است و آزادی.

فیروز نجومی
 Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

کدام یک اسلامی ست: ظلم ستیزی و یا ظلم پذیری؟

امروز حکومت، حکومت ارزش ها ست. سلطه، سلطه ی باورها ست. یعنی رژیمی که بر ما حکومت میکند، بازتاب آن چیزی ست که ما هستیم. در اینجا مهم نیست که از کدام طبقه ی اجتماعی برخاسته ایم و منافع مادی متخاصم و متضاد با یکدیگر داریم. اگر توزیع مالکیت و روابط تولیدی، نا برابر است و استثمار ی، ارزشها و باورها، فرا طبقاتی ست، مثل باور به «الله هست بجز او کسی نیست،» با تمام دنباله ها و حواشی آن از جمله باور به رسالت و امامت. یعنی باور به اینکه الله خود در برگزیدن محمد نظارت مستقیم داشته است و قوانین نهایی و کافی را برای هدایت بشر از ازل تا ابد از طریق رسول ش به زندگان ابلاغ نموده است. سرمایه دار و کارگر، دهقان و کشاورز، استاد و دانشجو، شاگرد و معلم، اصناف و اتحادیه ها، همه با هم در این باور مشترک هستیم. مهم نیست که غنی هستی یا فقیر، از اشراف هستی و یا میانه حالی. همگان مفتخر هستیم و به خود میبالیم که یکتا و یگانه، الله را می پرستیم. کلمات الله را مقدس و آسمانی میدانیم و اعجاز و حقیقت نهایی. باور داریم که اگر جن و انسان گردهم جمع شوند، نتوانند کلامی را مثل کلام الله بسازند.

اگر با دقتی بیشتر در باورهای خویش بنگریم، مشاهده میکنیم بلا تغییر و مصون از هر گونه دگرگونی مانده اند علیرغم تحولات در روابط تولیدی و زیر بنایی جامعه، پیشرفت علم و صنعت و تکنولوژی. چرا که هرگز باور و ارزش های خود را در تعارض با تغییرات زیربنایی جامعه، در نیافته ایم. پژوهندگان و دانشمندان ما همچون اندیشمندان تمدن مسیحی، شریعت دین اسلام را سد راه اختراع و کشفیات و مشاهدات علمی خود ندیده اند. چرا که شریعت اسلام در دامن خود دانشمندانی از نوع کپرنیک و نیوتن و گالیله و یا فیلسوفانی همچون دکارت و کانت و هگل نه تنها پرورش نداده است بلکه سد اساسی رشد و نمو آنها بوده است.

تاکید بر علم و تکنولوژی در نظام ولایت را باید کوششی در پوشاندن تضاد آشتی ناپذیر قواعد و مقرارت شریعت اسلامی با پیشرفت در امور مادی و دنیایی، دانست. اما این سبب نشده است که نظام ولایت علم و تکنولوژی هسته ای  را در آغوش نکشد. عقل و خرد اجتهاد، حکم میکند که اگر قابل انکار نیست از آن به نفع بقای خود بهره بر گیرد. چه ایرادی دارد اگر اسلام هسته ای شود. الله خود اتم را خلق کرده است، که بتوانی در دل کفار و مشرکین، هراس افکنی. مگر ممکن است که الله از دانش کوانتم فیزیک بی خبر بوده باشد. همآغوشی اسلام با تکنولوژی هسته ای، نمیتواند در تضاد با نظم و انضباط شریعت براساس تسلیم و اطاعت، قرار گیرد. الله پرستان برآنند که در واقع  بندگی و عبودیت، بستری ست مناسبت برای ظهور اندیشه های عالمگیر و استثنایی.

روشن است که نه تنها باورها و ارزش های اساسی ما دچار تحولی نشده است بلکه خود بر دوش تحولات به پیش رانده است. شریعت تکنولوژی هسته ای را بکار میگیرد که جامعه را یکسان و یک رنگ نماید. تنوع و تکثر را نفی و نابود سازد. جامعه ای  را بنا نماید باز تابنده ی یکتایی و یگانگی الله. یعنی، وقتی که دین و قدرت با هم یکی میشوند، میتوانی حتی بر علیه قوانین طبیعی هم حرکت کنی و همه ی گلها و گیاهان را از یک رنگ و یک جنس نمایی.  

بدین ترتیب در طول تاریخ به شریعت دین اسلام خو گرفته ایم به آنگونه که به حضور آن در زندگی روز مره و آداب و رسم و رسوم خود  توجه ای نداریم. چرا که ما از بدو تولد فضایی را تنفس میکنیم که شریعت آنرا اشباع نموده است. از نفوذ و اقتدار آن نمیتوانی بر کنار بمانی.  خوی به شریعت، یعنی خوی به قواعد و قوانینی که  انسان را بنده و رعیتی نادان و نابینا فرض میکند. شریعت اسلامی بجای آنکه انسان را به بکار گیری عقل و خرد  تشویق و ترویج نماید، آنرا به تعطیلی میکشاند، بآن منظور که در نهاد ما تخم تسلیم و اطاعت بکارد. الله احکام را همچون غل و زنجیری بدست و پای ما میبندد و بر رفتار و کردار ما سلطه می افکند. نه تنها موظف هستیم از احکام وضو و غسل و روزه گیری و نمازگزاری، اطاعت کنیم  بلکه در راه و روش زندگی نیز. چه آن زمانی که هنر می آموزی، چه ترسیمی و تجسمی باشد و یا تاتری و موسیقیایی. چه آن زمانی که به فلسفه و ادبیات و علوم انسانی می پردازی. یعنی که شریعت دین اسلام بر آنچه ذاتا انسانی ست، هنر و اندیشه،  خط بطلان حرام را میکشد وبا لهو و لعب و یا کفر و ارتداد و یا بی بند و باری شناسایی و سرکوب میکند.

شریعت باین ترتیب سد عظیمی در برابر رشد انسان و صعود ش بر قله رفیع سعادت و کمال برپا میدارد. یعنی که خلاقیت ها، اختراعات و نو آوری ها در جوامع اسلامی، اگر اینجا و آنجا هم به منصه ظهور رسیده است، در نتیجه یک اتفاق بوده است و یا تحت شرایط بسیار دشوار و غلبه بر موانع شریعتی. شریعت نه بدعت را مجاز میداند و نه ارجی بر عقل و خرد انسان میدهد. مجموعه "اصول کافی " که در قرن یازدهم به وسیله ثقت الاسلام کلینی به نگارش درآمده است سراسر نقل احادیث و روایاتی است مبنی بر نفی و منع بدعت و نو آوری و یا اعتبار عقل و خرد انسانی.  تاریخ ما شاهد مکرر مخالفت شریعت با پدیده هایی همچون  نظام تحصیلات عمومی، رادیو و تلویزیون، موسیقی، تاتر، شرکت زنان، بی حجابی، اختلاط زنان و مردان  در جامعه بوده است. ما حتی در زمانیکه علیه استبداد مطلق شاهی در اوایل قرن بیستم بر خواستیم و دست به انقلاب مشروطه خواهی زدیم، جایگاهی رفیع  برای نگهبانی اقتدار شریعت بوسیله 5 مجتهد و فقیه در قانون اساسی تعبیه نمودیم. گویی که بدون شریعت فاقد هستی هستیم. این جایگاه را به مجتهدین اهدا نمودیم که بر راس بنشینند، روند قانونگذاری و اینکه چه در قانون نوشته میشود از صافی شریعت بگذرانند. مبادا که از اراده و امیال الله عدول نماییم.  شهرت دارد که بعضی از شاهان و بزرگان بدون اجازه مراجع تقلید آب هم نمی نوشیدند. معروف است که محمد رضا شاه برنامه اصلاحات ارضی را به توصیه آیت الله بروجردی به تعویق انداخته است.

بعبارت دیگر، باور به توحید و نبوت و شریعت دین اسلام با وجود ما چنان آغشته گردیده است که تاثیر و نفوذ آن را در شکل بخشیدن به هستی و چیستی خود، نادیده میگیریم. چرا که تاریخ به ما نشان میدهد که انحنا بر دار نیستیم. وجود الله جایی برای شک و تردید نمیگذارد. نرم نمیشویم. به سنت ها، رسم و رسوم خود پای بند هستیم. نسبت به حفظ باورها و ارزش ها مان بسیار تعصب داریم. خشک هستیم و انعطاف نا پذیر. دنیای پیرامون ما تغییر میکند اما باورهای ما هرگز دگرگونی بخود نبیند. مهم نیست که  امامان و امام زاده ها که با تحمل درد و رنج و هزینه بسیار به زیارت شان میرویم، هرگز حاجت کسی را نداده اند. ما همچنان، اما به زیارت شان میشتابیم. هرچه که داریم - گاهی نیز آنچه نداریم نذرشان میکنیم. همیشه به آنها خود را بدهکار میدانیم. این مهم نیست که امام هرگز دهنده نبوده و همیشه گیرنده بوده است. خواری و ذلت و حقارت، زشت است اما در برابر الله زیبا ست. ما مسلمانان بخود مباحات میکنیم که زیبا پسندیم.

ما پیوسته به استقبال دگرگونی های دنیای مادی شتافته ایم، اما تغییر در باورها و ارزشها را نپذیرفته ایم. چرا که ما به پرستش مطلق خو گرفته ایم. چرا که الله ما را به حمد و ستایش خود مکلف ساخته است. نماز و روزه برای ما مسلمانان چیزی عادی ست. نسبت دادن خلقت هستی به الله و خود را مخلوق اندیشه و توانی او دانستن، از طبیعی ترین باورها ست که مسلمانان را بهم پیوند میدهد . این بدان معناست که ما الله را فعال میدانیم چون او خالق است و خود را ضرورتا مفعول. الله داناست و ما نادان. مالکیت او را بر دو جهان هستی و نیستی، بهشت و دوزخ، با خواندن سوره حمد، اولین سوره ی کلام الله، مورد تایید و ستایش قرار میدهیم. همه خوبی ها را منشعب از او میدانیم. ما الله را آنقدر عظیم و شکوهمند می بینیم که متوجه حقارت و خواری خود نمیشویم. انقلابیون اسلامی برآنند که کسی که در برابر الله سر فرود میآورد و خود را می شکند، هرگز در برابر انسان دیگری نه به رکوع رود و نه به سجود. اما تجربه تاریخی شهادت بر ظلم پذیری و سازش با ستم و ستمگری ما مسلمانان میکند. دوام و بقای استبداد آیا بدان دلیل نیست که به حقارت و خواری خود، خو گرفته ایم؟ مگر نه اینکه باید خود را در برابر الله بشکنیم و مراتب تسلیم و اطاعت خود را بجا بیاوریم. آیا این ما را در برابر استبداد و ظلم و ستم نرم نمیسازد؟ آیا میتوانی از رکوع و سجده برخیز ی، سر به شورش و طغیان برداری؟ نمازگزاری و یا تایید و تصدیق و تکرار یکتایی و یگانگی الله بازتاب خوی عبودیت است و بندگی نه آزادی و آزادیخواهی.
 
  ما ایرانیان از پس از هجوم اسلام، با پذیرش استبداد بطور متداوم، در طول تاریخ، خود را شکسته ایم. در برابر اقتدار شاهان قرنها سر تعظیم فرود آورده ایم. در سی سال اخیر چون الله خود بر زمین نشسته است و در وجود آیت الله خمینی و خامنه ای جلوه یافته است، خود را به آنان تسلیم نموده و از آنان اطاعت میکنیم. چرا که آنها به درون ما آگاهند. که ما به تسلیم و اطاعت خو گرفته ایم. اسلام و شریعت را ظلم ستیز میخوانند اما ظلم پذیری را پرورش میدهند و بدین منظور اسطوره سازی میکنند، جهاد و شهادت در راه الله را سعادت ابدی میخوانند. چه چیزی سبب شده است که "ما مسلمانان ظلم ستیز " استبداد را سرنگون بسازیم و استبداد مضاعف و مطلق، استبداد دین و قدرت را جانشین آن کنیم؟ این باور مشترک ما به توحید و نبوت و امامت بود که ما را بر آن داشت که رهایی و آزادی را در فقیه و مجتهد و یا جلوه ی الله، آیت الله خمینی بجوییم.

نظام ولایت که براساس نظم و انضباط شریعت بر قرار گردیده است زمانی دستخوش تغییر تحول گردد که باور و ارزشهایی را که نظام بر آنها بنیان نهاده شده اند، نفی نموده آنها را از وجود خود ریشه کن نماییم. باید به انسان ارج نهیم و به عظمت شکوه آن باور بیاوریم که بهترین انسانها، آزادترین آنها هستند. یعنی انسانهایی که میتوانند بشوند آنچه هستند و یا آنچه میخواهند باشند. باید به شان و کمال انسان باور بیاوریم تا بتوانیم حق و حقوق او را ارجح بر هر چیز دیگری بدانیم و از دفاع آن لحظه ای غافل نشویم. ما باید ایمان بیاوریم که اگر تنبیه و مجازات، حد زنی و شکنجه و به دار آویختن و  اعدام در شان الله است، هرگز در شان انسان نیست. ما نمیتوانیم شاهد اعدام ها باشیم و مسئول آنرا الله ندانیم. چرا که جرم آنها "محاربه " است، یعنی جنگ و درگیری با الله است. یعنی که نمیتوانی دژخیم را از آنچه بدان باور میکند جدا سازی. ما نمیتوانیم کشتار و سرکوبی که در دوران ولایت بوقوع پیوسته از باور و نظام ارزشی رهبران و حکمرانان جدا سازیم. ما نمیتوانیم از دوران ولایت گذار کنیم بدون آنکه از باورها و نظام ارزشی که آنرا سامان داده است، بگذریم. بشویم آنچه که باید باشیم. آزاد و خود مختار. به این معنا که هر انسانی دارای ظرفیت اندیشه و تفکر است و میتواند بر خود حاکم باشد. برای حفظ استقلال و آزادی فرد است که حکومت بوجود میآید. در حال حاضر فرد رعیت است و بنده. نمیتواند چیزی دیگری جز فرمانبردار باشد، چون ولایت جلوه ی الله است. این رابطه باید واژگون گردد. قدرت و سیاست باید در خدمت انسان و حفظ حق و حقوق انسان درآید. در شرایط کنونی چیزی که دارای کمترین ارزش است، انسان است و حق و حقوق انسان. چرا که در برابر الله چگونه میتوانی از آزادی و خود مختاری انسان سخن بمیان آوری. امروز ولایت با اعدام تنها جان شیرین را از یک فرد انسان بیرون نمیکشد، بلکه اعدام را برای تحقیر انسان در برابر الله بکار میگیرد. نظام ولایت برای ارضاء و خشنودی الله تا آنجا به پیش میرود که هنرمندان و اندیشمندان را از جمله همچون جعفر پناهی، یکی از کارگردان ان شهیر ایرانی را با محروم ساختن آنها از  آفرینندگی زنده، زنده  به گور می سپارند. چنین مجازاتی را هیچ مرجع تقلیدی بر خلاف میل و اراده ی الله اعلام و محکوم نکرده است. یعنی مردم ایران باید بدانند که تنبیه و مجازات، ضرب و شتم، بخاک و خون کشیدن بی گناهان در زندانها و خیابانها، شکنجه و تجاوز، اعدام و زنده به گور ساختن دگر اندیشان همه به تصویب الله رسیده است. که الله از آنچه در ایران میگذرد کاملا با اطلاع است. الله هرگز بخواب نمیرود. نظام ولایت وقتی به عقب نشینی وادار میشود که اقتدار الله را در خطر ببیند. درست است که ممکن است ولایت هار و درنده تر شود. اما باید باور کنیم که اراده ی انسان میتواند بر اراده ی الله و جلوه او ولایت فائق آید.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

روحانیت دشمن ملت

در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که آیت الله ها و حجت الاسلامها از فراز منبر قدرت فرو آیند و به جایگاه اصلی خود، به مساجد و حوزه های علمیه باز گشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس " می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، و تعلیم عبادت و تقوا، تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و عبودیت و بندگی، خود داری میکنند؟. فریب و ریا را رها و درستی و راستی نسبت به مردم پیشه سازند؟ چه خیال باطلی!

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و یا آیت الله ها و حجت السلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود، که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان، رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد، دست بکشند؟  آری هستند روحانیونی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده از " وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، بیرون را کنترل و "فتوا " صادر کنند. ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت فرا رسیده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در انحصار آغوش خویش درآورده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست ک روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند.
 البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. 17 دی شد زخمی درد انگیز در پیکر روحانیت که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز نمیشود. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگلی، چیزی جز کذب و استدلالی کوته و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی ارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی یعنی آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی. قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود.

 تاریخ میگوید که روحانیت ی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

در شرایط کنونی روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش ،نظم و انضباط در زندان است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرمبه ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و تقلب و ریاکاری به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از زندانی است که ولایت بر ساخته است، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکوم ان کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت بسر آمده است، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل و آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود مختاری فرد هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط ولایت است که نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، میتواند سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته ای انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است: توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبرند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسومی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند و از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل مردم. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fnonjem@gmail.com

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

اسلام: دین فرمانروایی و فرمانبری

آنچه باید بخاطر داشته باشیم، آن است که دین نهادی است ساخته دست بشر. طبیعت دین را خلق نکرده است. از ماورا طبیعت هم زاییده نشده است. چیزی که مسلم است، آن است که همه ی ادیان در این دنیا پا به عرصه وجود گذاشته اند و در ساختار و بنیاد آن انسان نقش اساسی را بازی کرده است. برغم این حقیقت، در مرکز توجه دین، دنیای دیگر است که قرار دارد، دنیایی ماورا دنیای موجود. امتیاز و یا بهتر است بگوییم که اقتدار و نفوذ دین ناشی از علمی و دانشی است که از جهان دیگر دارا می باشد. تنها دین است، نه هیچ نهاد فرهنگی یا اجتماعی دیگری که ما را از این دنیا به آن دنیای ماورا، دنیایی که هرگز کسی از آن باز نگشته و به تجربه در نیافته است، رجعت میدهد. تنها دین است که ما را به صرافت دنیای پس از این جهان میاندازد. ما را وا میدارد که فقط در اندیشه ی این دنیا نباشیم بلکه بفکر جهان دیگر هم باشیم، بویژه جهانی که بر عکس جهان موجود که فانی و مجازی است، حقیقی و ابدی ست. دین با ابزار آگاهی و شناخت به آنچه نا شناختنی است- مثل عالم غیب- در جامعه ی بشری نیرویی میشود رهنما، چراغ راه تاریک و پر و پیچ و خمی که بشر در پیش دارد. یعنی که تعریف کننده ی خوب و بد، پسندیده و ناپسند، حسن و قبح و حلال و حرام، طهارت و نجاست، ممنوعیت ها و مرز بندیها غیر قابل عبور میشود. مثل تشکیک در یکتایی و یگانگی خداوند، گناهی نا بخشودنی، "گناه کبیره "  در دین اسلام.

باین ترتیب، دین بیک ضرورت حیاتی در زندگی فرد و همچنین جمع تبدیل میگردد.، چنانکه گویی که اگر نباشد، انسان نیست و انسان نخواهد بود. هرج و مر ج و بی نظمی و عدم انضباط فراگیر میشود  مهمتر از همه، بدون دین هیچ چیز از جمله زندگی،  دیگر نمیتواند دارای معنا و مفهومی باشد. زندگی انسان تهی میشود، تهی از بیم و امید، اگر به تمامی پوچ نشود. پس بخود میگوییم که وای اگر دین نبود، چه بلاها که بر سر ما نمی بارید، چقدر بی اخلاقی ها و چقدر فساد و تباهی ببار نمی آمد و ناموس و عفت مردم مورد تجاوز قرار نمی گرفت. حیوان درون انسان به بیرون می جهید و حاکم میگشت.

دین فرض را بر این میگذارد که اگر این کنی و از انجام آن خود داری نمایی و بر اساس آنچه دین مقرر داشته است رفتار و گفتار خود را تطابق دهی، انسانی خواهی شد ذاتا خوب و متعهد و سزاوار پادشاهی، هم در این دنیا و هم در جهان دیگر. یعنی که دین چگونه در این جهان بودن را به ما میآموزد،  آموزش  هایی که هدفی جز سلطه ی کامل بر بشر، بر نوع اندیشه و شیوه ی زندگی مادی و معنوی بشر، ندارد.

در نگرشی نزدیکتر، اما، مشاهده میکنیم که چه بلاهت ها و چه گفتارها و رفتارهای ضد بشری که در ادبیات دینی ما تقدس نیافته اند. از احکام عبادات و مراسم و تشریفات زائد و حقارت آور آن تا صدور حکم مرگ برای مرتکب شدن به عمل ارتداد، و یا شکستن حرمت آنچه مقدس و ماورایی فرض شده است، حکمی ست بر خاسته از اقتداری خدای گونه و یا اراده ای معطوف به سلطه ی تمام.  پس از صدور فتوای قتل سلمان رشدی، آقای خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی، رهبری که به مقام امامت رسیده. و معصوم و خطا ناپذیر گردیده بود، خود اعلام کرد (نقل به مضمون) اگر جوان بود، شخصا به این وظیفه ی مقدس را عملی می ساخت.. یعنی که امام معصوم و مظلوم غبطه میخورد و افسوس بسیار که فاقد آن نیروی جسمانی لازم است که خود شخصا سلمان رشدی را به دار مجازات بیاویزد و یا سر او را از تن جدا سازد. این بدان معنا ست که مسلمان، مثل آقای خمینی، زمانی به کمال میرسد که در اجرای حکم الهی در باره مشرک و منافق، کافر و مرتد، آماده فدای جان شیرین باشد. چون کشتار در راه خشنودی و رضایت الله پاداش دارد. زندگی ابدی و حوری های باکره ی بهشتی. چه پاداشی بالاتر و برتر برای قتل و خونریزی؟ برای جهاد در راه الله و خشنود سازی او، خواستی که در کتاب مقدس قرآن بارها تکرار شده است و محمد مجری آن بوده است.

یعنی که اگر نیک بنگریم در نهاد هر سه دین بزرگ، قدرت و اقتدار جویی بر بشر را مشاهده میکنیم. دین را تنها نمیتوان آئین خدا پرستی خواند، چرا که در واقعیت چیزی نیست مگر آئین سلطه جویی با ابزار پاداش و مجازات در این جهان و بهشت و دوزخ در آن جهان. بدین لحاظ سه دین بزرگ جهان بسیار شبیه به یکدیگرند، قدرت و اقتدار جویی در ذات شان نهفته است. بهمین دلیل در رقابت و نفی یکدیگرند و هرگز به راحتی تن به همزیستی نداده اند. از این روی دینی که نو خاسته است و اعلام  ظهور نموده است، موجودیت دین و یا دینهای پیشین را بخطر انداخته است. مسیح، اقتدار رهبران یهود را به چالش کشاند و قواعد و مقرارت آئین یهود را منسوخ اعلام نمود. مسیح با آنچه مقدس خوانده میشد در افتاد، نه به آن منظور که بساط  تقدس (دین) را برچیند بلکه مقدس دیگری را بجای آن بنشاند.

محمد، پیامبری که خود را خاتم دوران رسالت میخواند بسادگی  نتوانست به خود و یا آئین اسلام تقدس ببخشد و اعراب بت پرست آن دوران را قانع کند که با دنیای دیگر در ارتباط مستقیم است. که او از الله که در آسمانها میزی ید، فرمان میگیرد. ده سال تمام کوشش بسیار نمود اما بجز تعداد معدودی از خویشاوندان وی، اکثریت مردم داستان برگزیدن او بعنوان رسول الله را داستانی زاییده مغزی مالیخولیایی و هذیان گو میخواندند. آنها به بت های ساخته دست خود بیشتر احترام میگذاردند. ماورایی نمودن الله، یکی از بت های بزرگ مکه، و تمامی قدرت را باو نسبت دادن غیر قابل قبول بود. زیرا که لازمه اش آن بود که به حکم مطلق، «الله هست و بجز او دیگری نیست،» تسلیم شوند و از احکامی که الله به محمد مخابره میکرد بدون چون و چرا اطاعت نمایند.

قریشیان محمد را، اما، مثل عیسی به صلیب نکشیدند. عیسی با فدا کردن جان خویش گناهان پیروان خود را شسته و از آلودگی نجات داده و به آنها برغم گناهان شان رستگاری بخشید. حال آنکه این محمد بود که مردمی که تسلیم نمیشدند و از باور به آئین اسلام خود داری میکردند، به صلیب می کشید و یا سر آنان را با شمشیر از تن جدا میساخت. در نتیجه محمد بر عکس عیسی که اجتناب از خشونت و بیرحمی را تقدس بخشید، محمد به تشویق و ترویج آن میپرداخت و آنرا مقدس خواند و یکی از وظایف اصلی مسلمان. جهاد و شهادت، مگر چیزی دیگری میتواند باشد جز جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ، غلبه و سلطه اندازی؟  محمد برای تقدس بخشیدن به الله، دست به جهاد میزد، کفار را از دم شمشیر میگذراند و آئین اسلام، آئین فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت را گسترش میداد.

 بر خلاف مغول ها و یا هر لشگر مهاجم دیگری که شمشیر زنند و غارت کنند و سر زمینهای دیگر را به انقیاد خود بکشانند، اسلام افزون برآن، گسترش آئین خود را هدف قرار میداد: تسلیم به  و اطاعت مطلق  از اراده و احکام الله، شرط بقای شکست خورد گانی همچون ایرانیان بود. یا باید به پیروان می پیوستی و اسلام میآوردی و یا بعنوان گبر و زندیق  تنبیه و مجازات میشدی و خراج و جزیه می پرداختی. بزبان ساده تری اسلام تقدس خود را مدیون لبه ی تیز شمشیر بوده و هست. در اینجا بدون اینکه قصد ارائه اسناد و روایات و اخبار در اثبات رابطه تقدس آئین اسلام و شمشیر و خشونت را داشته باشیم، به اشاره به این واقعیت تاریخی بسنده میکنیم که محمد در طی ده سال حکومت  خود بیش از 60 بار لشگر کشی کرد و در بیش از 30 لشگر کشی خود شخصا شرکت داشت. جنگ بدر که سر آغاز حکومت محمد گردید، چیزی جز غارت و چپاول گری، خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نبود. اما کدام مسلمان است که به تقدس جنگ بدر ایمان نداشته باشد؟

استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب معروف خود دو قرن سکوت پس از شرح فروپاشی سلسله ساسانیان و هزیمت یزدگرد و تار و مار شدن سپهبد رستم فرخ زاد در قادسیه و سپس شرح خونریزیها و تخریب و ویرانی که سپاهیان اسلام ببار میآورند، ناگهان به شرح داستان بسیار غریبی می پردازد که دست کم صداقت علمی استاد زرین کوب را زیر سوال میبرد. وی در صفحه 112 کتاب خود تحت عنوان "پیام تازه " می نویسد:

"زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت. با این همه، وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید ، زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید. آنچه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت «پیام تازه» بود. و این پیام تازه، قرآن بود که      سخنور ان عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجب که این پیام  شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنور ان را فر بندد و خرد ها را به حیرت اندازد(ص 115)."

البته استاد هرگز بخود زحمت نمیدهد که توضیح دهد که شگفتی این پیام تازه براستی در چه بوده است که سخنور ان عجم و عرب را به سکوت وا داشته است، آیا در "بانگ قرآن و اذان " چه سحر و جادویی نهفته بود که برای دو قرن ایرانیان را خاموش و زبانشان را الکن ساخته بود. اما در آنچه در ادامه سخنان استاد میآید، پی میبریم که حداقل این پیام تازه برای یک دسته از ایرانیان(احتمالا اکثریت) نه تنها داری شگفتی نبوده است بلکه توام با هراس و وحشت بوده است چنانکه:

"نمی توانستند لب به سخن بگشایند و شکایتی یا اعتراضی کنند از این روست که در طی دو قرن، سکوتی سخت و ممتد و هراس انگیز بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکنده است و در تمام آن مدت جز فریادهای کوتاه وحشت آلود اما بریده و بی دوام، از هیچ لبی بیرون نتراویده است.(ص115).

حال کدام یک از قول های استاد را باید پذیرفت؟ شگفتی پیام تازه را که "فضای ملک ایران " را در می نوردد و یا "هراس وحشت انگیز ی " که لب ها را دوخته بوده است؟ درست در آنجایی که استاد باید پرده ی اسرار را بر کنار بزند، به مجیز گویی دین اعراب میپردازد و  به قرآن و اذان تقدس میبخشد و از توضیح در باره علت و علل هراس و وحشتی که ایرانیان در دل خود احساس میکردند همچنان سکوت اختیار میکند و خاموش میماند.

آ آیت الله مرتضی مطهری، خود فرزند پاک و صدیق اسلام «دو قرن سکوت» را جشن میگیرد و آنرا  «دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن » میخواند. در مقدمه ای که بر کتاب استاد زرین کوب می نویسد دو قرن سکوت ایرانیان را تایید این خواست الهی میداند که اسلام را در واقع در تناسب و قواره ی ایرانیان بریده بوده است. یعنی که این ایرانیان و نه اعراب بودند که میتوانستند عمق و عرض و طول معانی و مفاهیم سحر انگیز قران را مورد فهم قرار بدهند. بعنوان سند از اندیشمندان و دانشمندانی نام میبرد که استعداد شان در همان زمان به اوج شکوفایی میرسد و  شاهکارهای خود را به زبان عربی خلق میکنند و سبب افتخار ایرانیان میشوند.
بزعم آیت الله مطهری، خود مظهر دین اسلام:

"در این دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند، حقایق ش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق  زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان ربانی بین المللی، اسلامی، که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است ، از آن خو دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند (ص 13)."

فهمیدید چه گفت؟
هیچ مگر افسانه بافی و اسطوره سازی. این سخنان را تنها در وارونگی شان میتوان فهمید. در وارونگی شان است که حقیقت این سخنان آشکار میشود. که آقای آیت الله مشخصات زبانی را بیان میکند که به قلمرو قدرت، تعلق دارد. تنها زبان قدرت است که جهانی ست. چرا که زبان قدرت زبان فرمانروایی و فرمانبری ست. زبان قرآن و یا زبان عربی اگر به زبان علمی و ادبی تبدیل میشود به آن دلیل است که زبان قدرت بوده است. زبان دستگاه خلیفه بوده است. تنبیه و مجازات، حد زنی و جان گیری مگر میتواند هدفی جز برقرار نظام تسلیم و اطاعت داشته باشد.  آیت الله ها و مراجع تقلید، علما و فقها، اقتدار خود را مدیون فرا گرفتن و تعبیر و تفسیر زبان الله هستند. 1400 سال است که از ظهور اسلام میگذارد، آیا چیزی بجز نظام فرمانروایی و فرمانبری از خود بجای گذارده است، آیا چیزی دیگری جز تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت به الله پرستان آموخته است؟ تاسیس حکومت اسلامی در ایران تایید ی ست بر ماهیت دین اسلام، بمثابه دین قدرت و یا دین فرمانروایی و فرمانبری، دینی که بیگانه با انسان است و خصم آشتی ناپذیر آزادی..

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه


ولایت باطل است

آیا باید سخنان "رهبر معظم انقلاب " را که در دیدار با رئیس و اعضای مجلس "خبر گان " ایراد نمود جدی گرفت؟ یا باید فکر کنیم که رهبر معظم وقتی به تعریف و تبین دقیق نظام اسلامی می پردازد، روضه خوانی میکند و ارتباطی به سرنوشت ما و سرنوشت جامعه ما ندارد؟ البته تردیدی نیست که سخنان رهبر بیشتر به هذیان گویی شباهت دارد و به آنچه از یک مغزی مالیخولیایی بر میخیزد. چرا که در رویا و خلسه بنگ و افیون است که میتوان بدوران افسانه ای رسالت و امامت بازگشت و جهان را به تسلیم و اطاعت فراخواند.

خبرگزاری فارس، گزارش میدهد که رهبر معظم

« در سخنان مهمي، نظام اسلامي را نظامي مبتني بر اطاعت از پروردگار و "نقشه و هندسه " الهي خواندند و با اشاره به فتنه پس از انتخابات تأكيد كردند: مسئله اساسي، حفظ هويت نظام و مرزها و شاخص‌هاي آن است و كسانيكه هندسه و هويت نظام را كه در قانون اساسي و حكميت و داوري قانون متبلور شده است قبول دارند، جزو مجموعه نظام بشمار مي‌آيند اما افرادي كه با حرف و عمل و تحريك، اين مباني را زير پا مي‌گذارند به دست خودشان صلاحيت حضور در مجموعه عظيم نظام را از دست مي‌دهند (خبرگزاری فارس،6 اسفند 88.»

فراخوان رهبر معظم، دعوتی ست به سوی تسلیم و اطاعت، نه به آن دلیل که پروردگار به مخلوق خودش عشق میورزد، بلکه به آن دلیل که اگر سرپیچی کنی، در دوزخ تا ابد خواهی سوخت. گفتمان "رهبر " مبتنی است بر گفتمان رسالت و یا لا الله الا الله. یا باید تسلیم شوی و به یکتایی و یگانگی الله شهادت دهی  و یا گردن به شمشیر نهی.  با شنیدن سخنان رهبر میتوانی وحدت و یگانگی شمشیر و شریعت را براحتی تجسم نمایی. خشم و خشونتی که در آن نهفته است هراس آور است. مگر "نقشه و هندسه الهی " چیز دیگری جز شریعت الهی میتواند باشد؟ اما رهبر بخود اجازه میدهد که دست به این ابداع بزند و بجای شریعت، از نقشه و هندسه استفاده کند. چرا که آن رمز و رازی که در "نقشه " و "هندسه " وجود دارد، در شریعت یافت نمیشود. شریعت، صاف و روشن است، اصل و اصول بندگی است و اسارت، خواری است و حقارت. البته که در نقشه و هندسه الهی، اساسی ترین مسئله، نه حق و حقوق بشری ست و نه رفاه و آزادی، بلکه "حفظ هویت نظام" است. هویت نظام البته چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت، نظم و انضباط و عبودیت. یعنی که رهبر حق زندگی را مشروط میکند به تسلیم و اطاعت و پذیرش قانونی که او را مالک و ارباب میسازد و مردم را رعیت. 

 "فتنه پس از انتخابات " که ولی فقیه را سخت آزرده خاطر کرده است چیزی نبوده است جز رد رای ولی فقیه مبنی بر منصوب نمودن احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور. بدرستی روشن نیست که تا چه حدی برگزیدن احمدی نژاد نیز بخشی از "نقشه و هندسه الهی ، " بوده است. آنچه او فتنه مینامد تنها یک «نه» ساده و بی غل و غش بوده است به رای فقیه. بخاطر این نه گویی ست که ولایت درب دوزخ خود را گشوده است، و دژخیمان خود را به خیابانها گسیل داشته تا بزنند، بکوبند، بگیرند و ببرند و معدوم سازند. رژیمی که بر اساس نقشه و هندسه الهی حرکت میکند دارای دوزخی ست، هراس آور و وحشت بار. ولی فقیه از زمانی که بوجود آمده است ثروت ملت را صرف تولید و نگهداری دوزخ خود نموده است تا منافقان و کافران را در آن بسوزاند. بنا بر هندسه الهی جانوران درنده و زهرآلود این دوزخ را پاسداران شریعت، بازجویان شرعی و حکام شرع تشکیل میدهند. که طبق نقشه رحمان رحیم حتی به مادران زندانیان هم رحم و شفقتی نشان نمیدهند. مادران زندانیان نیز صلاحیت خود را بنابر فرمان ولی فقیه از دست داده اند که بخانه و کاشانه خود بازگردند.

خبرگزاری فارس در ادامه نقل سخنان "رهبر " میگوید:

رهبر انقلاب اسلامي، آيه شريفه "اطيعوا الله و اطيعوا الرسول " را اساس و مبناي نظام اسلامي دانستند و افزودند: اطاعت از " خط و نقشه پروردگار براي سعادت جوامع انساني "، مرتبه‌اي بالاتر از اطاعت در مسائل و عبادات فردي دارد و تحقق آن نيازمند تلاش جمعي يك ملت است و "جمهوري اسلامي ايران " نيز نتيجه و تبلور اطاعت از راه و هندسه الهي است.

یعنی که دیگر کافی نیست که از مجتهد جامع الشرایط، تقلید و تبیعت کنی، وضو بگیری ، اصل و اصول طهارت و غسل و نجاسات را در اجرای مراسم عبودیت، رعایت کنی ، یکماه دهان خود بسته نگاه داشته درضعف و ناتوانی بسر بری، و خمس و ذکات دهی. آنچه در شرایط کنونی واجب بر فرد مسلمان است "اطاعت از نقشه پروردگار است، آنهم نه فردی بلکه جمعی و اشتراکی. 70 میلیون نفر باید یکصدا همان بگویند و همان بخواهند که رهبر میگوید و میخواهد. چون تنها یک فرد بر فراز این عالم پیدا میشود که از نقشه و هندسه الهی آگاه است. نه تنها جامعه ایرانی بلکه تمام جوامع بشری باید از "رهبر " اطاعت کنند، اگر که سعادت را بخواهند و آرزو نمایند. رمز سعادت و خوشبختی در تسلیم و اطاعت از " رهبر " نهفته است. به عبارت دیگر، رهبر معظم خواهان جامعه ای که مکثر است و ملون، نیست او خواهان "امت " است، یعنی جامعه ای که هر کس آزاد است که کرامت انسانی را کسب کند مشروط بر اینکه مطیع امر ولی فقیه باشد. ولی فقیه را امام خود قرار دهد و باو اقتدا کند. در جامعه ی اسلامی، هر فردی آزاد است که عقل و خرد خود را برای کسب قله های بلند عبودیت بکار گیرد تا نقشه و هندسه الهی را درک نماید.

اما چه چیزی این گونه خشم و خشونت رهبر را بر انگیخته است؟ میتوان حدس زد که ندای "مرگ بر دیکتاتور " و "خامنه ای قاتل است. ولایت باطل است." بگوش رهبر رسیده است. بی جهت نیست که خط و نشان میکشد و تهدید و اتمام حجت میکند. این بدان معناست که ولایت دیگر احساس امنیت نمیکند. در همه جا آثار هراس و سراسیمگی به چشم میخورد. بعید نیست آن روز برسد که رژیم ولایت فقیه برای بقای مشروعیت خود و جلب اعتماد مردم، آقای رئیس جمهور و یاران وی را به ملاقات شمشیر انقلاب اسلامی بفرستند. مگر امام خمینی شمشیر را بر گردن قطب زاده نگذارد و آقای منتظری را نفرین نکرد؟ اما همه راهکارهای ولایت برای خاموش ساختن شعله سوزان مرگ بر دیکتاتور و خامنه ای قاتل و  ولایت باطل است،  موقتی و بدون اثر است. تنها راهکاری که ولی فقیه و مزدوران و پیروانش فکر میکنند موثر واقع خواهد شد، بر قراری نظم و انضباط دوزخی ست از همان نوع که در سالهای 66-67 در زندانهای کشور بوقوع پیوست: قتل عام منافقین. یا قتل عام «نه گویان.»  سید حمید روحانی، که خود در همان سالها مسئول مرکز اسناد انقلاب اسلامی بوده است بنا بر گزارش رجانیوز پیشنهاد کرده است که "برخورد سال67 امام با منافقين براي خشكاندن ريشه فتنه اخير تكرار شود( رجانیوز، 7 اسفند 88)."

جنگ و شاخ تو شاخ شدن با قدرت های بزرگ نیز پس از تجربه جنگ هشت ساله، هرگز کار به جایی نبرد. نه تنها احساسات ملی را بر نیانگیزد، بلکه شرایط را میتواند چنان بر مردم سخت و دشوار نماید که ملت برای رهایی در دشمن چیزی جز ناجی نبیند. ولی فقیه میتواند بعنوان فرمانده کل قوا بر فراز ناوگان جماران، لاف فتح و پیروزی بر دشمن و غلبه بر عقب ماندگی علمی و صنعتی بزند و مورد تایید و تصدیق مجلس دست نشانده "خبرگان " رهبری، قرار گیرد، و خود را محور جهان بداند. اما مردم رای خود را صادر کرده اند. خامنه ای قاتل و ولایت باطل است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com