۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه


مسئولیت
 و شریعت اسلامی!






بعضا "مسئولیت گریزی" را که زمینه ساز گسترش بی سابقه فساد در تمامی لایه های جامعه اسلامی است، عارضه ای میخوانند که همه نظام های استبدادی بدان مبتلا هستند و نمیتوان آنرا لزوما یک  پدیده "اسلامی" شناسایی نمود. که باورها و ارزشهای اسلامی ذاتا مسئولیت زا هستند. میگویند، بی مسئولیتی حاکمان را نباید به دین و باورهای دینی آنها مرتبط ساخت. آنها را قدرت بر میانگیزد نه دین، نه ایمان به "توحید" و "نبوت" و "امامت. که هیتلر آدم کش بود. استالین هم خونخوار بود، حکمرانان ایران هم آدم کش هستند چه ربطی به دین دارد. تنها مسلمانان نیستند که دست به قتل و آدم کشی میزنند. حاکمان جبار هستند که از مسئولیت گریخته و چهره دین را زشت و کریه جلوه گر ساخته اند. و گرنه دین اسلام، دین مسئولیت است و تعهد و التزام به یکتایی و یگانگی خداوند. در اسلام کوچکترین اعمال "بندگان" در دفتر الهی ثبت میشود و در روز حسابرسی، روزی که میرندگان سر از خاک بر آورند، مورد باز خواست قرار میگیرند. مضاف بر این اگر در نهاد اسلام مسئولیت نهفته نشده بود، نمیتوانست  دین صلح و انساندوستی باشد، دینی که در آن نه خشونت هست و نه انتقامجوئی، دین اسلام، دین عقل و منطق است، نه دین فرمانروایی و فرمانبری، دین مسئولیت هست و حسابرسی.

 به این ترتیب آب تطهیر بسر اسلام میریزند و سعی بر آن دارند که ستیز و خصومت آن با مسئولیت انسان در برابر انسان را در پس مسئولیت انسان در برابر الله پنهان ساخته و بر خشونت و انتقام ستانی ای که در نهاد آئین اسلام نهفته اند، چشم فرو بسته و از اسلام دینی بسازند، ذاتا مسئول، مسالمت جو و انعطاف پذیر، سازگار با دنیای مدرن و دمکراسی. که آموزشهای آئین اسلامی را از هر گونه مسئولیتی پاک و منزه نگاه دارند و تقدس آنرا حفظ نمایند. که راه نجات از بی مسئولیتی در تعهد و التزام به نظام ولایت نهفته است.

اینجا از مسئولیت  در نظامی سخن میرانیم که اساسا بنیان گذارده شده است بر اصل و اصول "اخلاقی،" برخاسته از دین و آئین اسلامی، دینی که همه خوب ها و بد ها، حرام ها و حلال ها را تعریف کرده تا "بندگان" الله از "راه مستقیم" منحرف نشوند. بدین معنا نظام ولایت را باید یک نظام اخلاقی خواند، یعنی نظامی که بواسطه اخلاقی بودنش زیر بار مسئولیت نمیرود. چرا که نظام اخلاقی بر اساس "اطاعت" و "فرمانبری" برقرارمیگردد، نه مسئولیت. این باید و آن نباید کنی. جای چند و چونی نیست. آنچه پیامبر اسلام، معمار نظامی که در دامن ش قرار است انسان برتر روزی ظهور یابد و با خود نجات و رستگاری برای بشر به ارمغان بیاورد، انجام داده و یا به زبان آورده است، همه خوب، عاری از زشتی و پلیدی ست چون کلامی برمیخیزد که الله به رسول برگزیده خود مخابر کرده است و رسول الله  بر آن اساس حکمرانی میکرده است. مثلا وقتی الله، رسول خود را به منظور توسعه ی دین اسلام، دین یکتا پرستی، دین قوانین و مقررات خوشبختی در این جهان و رستگاری در جهان دیگر، به "جهاد" و "شهادت، " به قتل فی السبیل الله، فرا میخواند و فن فنون لشگر کشی به او میآموزد که بجنگد و خون بریزد و غارت بکند، زنان را به اسارت در آورد و مورد تجاوز قرار دهد، از فرمان الله سرپیچی ننمود. نا فرمانی نکرد. به جنگ و جهاد پرداخت که آنچه خوب است و انسان را از شر برکنار میدارد با ابزار قهر و خشونت براه مستقیم هدایت نماید.

بنابراین، تمامی اعمال پیامبر اسلام از سر مسئولیت به الله، خداوند بی همتا صورت میگرفت.  نظام ولایت را باید نسخه دیگر دوران حکومت محمد خواند. این رژیم از آغاز خود را مسئول دانسته است که راه پیامبر اسلام را در پیش گیرد. این رژیم هم میخواهد همچون رژیم محمد، پاک و آسمانی باشد. حضرت ولایت نیز از سر مسئولیت نسبت به الله و بر قراری و استدام حکومت الله بر روی زمین، از آغاز بکشتار و خونریزی دست زد و آنرا با قتل عام بیش از 5000 زندانیان سیاسی در 67 باوج خود رساند.

بدیهی ست که مسئولیت در یک نظام دینی- اخلاقی نمیتواند به چیزی جز اطاعت و فرمانبری و یا عبودیت و بندگی و یا راهکارهایی برای گریز از مسئولیت بیانجامد. چرا که نظام اخلاقی توانایی بکار گیری عقل و خرد انسان را محدود و لاجرم به تعطیلی میکشاند تا از او یک فرمانبر برجسته بسازد. چرا که بزعم شریعتمداران مقدس، بشر وقتی از حیوانیت خود خارج میشود که آنچه را  دین خوب و بد، حسن و قبح، زشت و زیبا، مقدس و موهن، تعریف و تبیین کرده است بیاموزد و بکار ببندد تا حیوانی شود اهلی. چگونه میتوان انسانی را که بر اساس داده شده ها و بر اساس احکام الهی عمل میکند مسئول دانست؟ آیا امام امامان، امام خمینی وقتی سران نظام شاهنشاهی را فریفت و به مقر خود فرا خواند و سپس به جوخه های اعدام سپرد و یا زمانیکه حکم قتل عام زندانیان سیاسی را در 67 امضا نمود، از سر مسئولیت به الله و رسول او بود یا از سر مسئولیت به انسان و وطن؟ پاسخ روشن است که مسئولیت در برابر الله ارجح است بر مسئولیت به انسان و وطن. نیز وقتی طلبه هایی که هنوز موی بر صورتشان نروئیده بر مسند حاکم شرع جلوس نمودند از سر مسئولیت به الله بوده است که بهترین فرزندان این کشور را بجرم "محاربه" به دار مجازات آویختند، همچنانکه یک داعشی که پرچم الله را بردوش میکشد از سر مسئولیت به الله و تحصیل رضای وی، لبه تیز دشنه را بر گلوی انسانی دیگر میگذارد. و یا اسید پاشی که به چهره زنان اسید میپاشد و برجسم و روحشان زخمهای التیام ناپذیر وارد میکند، بدون تردید بوظیفه و مسئولیت شرعی خود عمل کرده و میکند. و یا پاسداری که به یک انقلابی باکره شب پیش از اعدام باو تجاوز میکند که مبادا به بهشت الله راه یابد، بدون شک انتظار پاداشی بزرگ را از الله در سرای دیگر دارد. مسئولیت در برابر الله پاک کننده هر جنایتی از گردن زنی تا تجاوز به یک زندانی.

حقیقت آنست که الله، حاکم جنایتکار و خونخوار  را مصونیت از مسئولیت میبخشد و محکوم را مسئول میسازد. آیا شیخ خلخالی، حاکم شرع در آغاز انقلاب وصعود روحانیت بر منبر قدرت را بیاد دارید، کشتار او در آغاز انقلاب اسلامی در سنندج و سپس در ترکمن در خاطر تاریخ ماندنی ست. او حاکم شرعی بود که بخود میبالید در مدتی کوتاه 90 نفر از انقلابیون را در ترکمن بجوخه های اعدام سپرده است. آیا او میتواند چیزی کمتر از یک زندگی ابدی بعنوان پاداش از الله انتظار داشته باشد؟ یا آن جنایتکارانی که قبل از آنکه داعشی ها بمیدان کشتار نافرمانبران، مخالفان و دگراندیشان ظهور یابند، بار سنگین مسئولیت به الله را بمقصد میرساندند، وقتی دشنه خود را بر قلب شاهپور بختیار و دستیار او نهادند، فروهرها و فریدون فرخزاد را تیکه پاره نموده و رهبران کرد را در اروپا به رگبار گلوله بستند. بی دلیل نیست که
 هم اکنون در رژیم مقدس ولایت در صدر نشینند و در آخرت در کنار حورهای باکره بهشتی زندگی ابدی بگذرانند. الله آنها را گرامی میدارد.  این روزها نیز همچنان سعی میشود که آب تطهیر بر دستان خون آلود جنایتکارانی همچون علی فلاحیان، اسدالله لاجوردی و صدها جنایتکار دیگر همچون گروه موسوم به گروه مرگ که مامور قتل عام زندانیان سیاسی در 67   بود ند، بریزند و لکه ننگی که بر دامنشان نشسته است پاکزدایی کنند تا بنا بر قول رهبر معظم، جایگاه شهید و جلاد با هم عوض نشود. از این بابت رهبر معظم میتواند خاطر آسوده دارد، نام ننگ آلود این جنایتکاران از راس تا ذیل در ردیف پاداش گیران الله ثبت خواهد گردید.

حکومت اسلامی درحالیکه نماد تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، در همان حال نماد خود سری و خود کامگی و مسئولیت گریزی ست. یکی از پی دیگری میآید. تبعیت از قوانین شرع نه تنها مسئولیت زا نیست بلکه پروانه ای ست برای زیرا پا گذاردن ابتدائی ترین اصول اخلاقی زاده سیرت  و عقل و خرد انسانی. گاهی حتی توبه و پشیمانی در برابر عفو و بخشایش،  توابان را هم نجات نمیدهد. بسیاری از اعدام شد گان سالهای 60 پس از تواب،  جلوی جوخه های آتش قرار گرفتند. مسئولین حکومت اسلامی توبه کنند گان را به خدمت الله میفرستادند تا بحساب شان، به کفر و نفاق شان رسیدگی شود.

بعبارت دیگر، حکومت ولایت، چیزی ست بسیار بیشتر از یک نظام دیکتاتوری، نظام ارزشهای اخلاقی است، ارزشهای ذاتا ضد بشرئ ضد زمان و ضد آزادی. نظام ولایت را نه میتوان طراوت بخشید و یا همچون دارویی تلخ با شیرینی در آمیخت و در گلو فرو ریخت. ما ایرانیان وظیفه ای گرانتر از ملت عرب داریم، ما باید نظام اخلاقی، نظام ارزشهای برخاسته از بادیه نشینی، نظام اسطوره ها، افسانه ها و دروغ های بزرگ را واژگون سازیم- اگر آرزومند آزادی هستیم، اگر نه برای نسل حاضر بلکه برای نسل های آینده. چرا که مسئولیت را تنها در دامن آزادی است که میتوانی بیابی نه در یک نظام دینی- اخلاقی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه


حوزه های علمیه
را به موزه های تاریخ بسپاریم!



بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه  که بعلط "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان  از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با زمان و با آزادی، با عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ساکن ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز و نیز به یاس و نومیدی که ملت ما جایگاه برجسته ای را در کنار ملت های بزرگ تاریخ، اشغال نماید.

حوزه های علمیه، از دیرباز بزرگترین نیروی بازدارنده جامعه بوده اند و هستند، اما، اینبار قویتر و پرشتابتر از همیشه. حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند، از طلبه گری آغاز نموده و عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام میشوند. اینان کسانی هستند که در حرفه" دین فروشی،" فریبکاری و مکاری باجتهاد میرسند. امروز، بسیاری بصراحت حجت الاسلام، رئیس جمهور روحانی را صریحا و آشکارا "حیله گر" میخوانند. یعنی که تازه پس گذشت نزدیک به 40 سال به این واقعیت پی برده اند که که آقای روحانی فریبکار است، غافل از آنکه حرفه طلبه گری چیز نیست مگر آموختن فریبکار بگونه ای حرفه ای. همین جاست که چرخ ما لنگ میزند. چرا که هنوز نپذیرفته ایم که فریب و ریا در نهاد علم الهی، بویژه علوم فقهی. علم و فقیه و طلبه خواست قدرت را در پس زهد و تقوا و تبحر در فهم کلام الله،  در پس توهمات خود پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ و یا از توهماتی ناشی از شیوه زندکی بادیه نشینی در دوران پیامبر اسلام. بدین لحاظ از زحمت و کار تولیدی، از شغل و حرفه ای درآمد زا بیزارند و نیز از خدمت نظامی (سربازی)، خدمتی که بملت مدیون اند، گریزانند. اگرچه بعضا، از طریق مشاغلی همچون واعظی و روضه خوانی و حرفه های فروتری ارتزاق میکنند، اما، هزینه حوزه ها و طلبه ها در آغاز بوسیله دولت تامین میگردید و رفته، رفته همچنانکه قدرت و نفوذ علما و فقها در دوران پهلویها تنزل پیدا کرد، وابسته به در یافت "وجوه" از مردم گردیدند. البته برخی از نظریه پردزان حوزه ها همچون آیت الله مرتضی مطهری معتقد بود که دریافت وجوه ضمن آنکه استقلال از قدرت را در بردارد، وابستگی به مردم را موجب میگردد که خود ممکن است بر کیفیت دروس علمی تاثیر گذاشته و تا سطح فهم "عوام" تنزل نماید.

در پی کسب "اجتهاد" است که طلبه ها میآموزند که چگونه حقایق را وارونه سازند، انسان را به اطاعت و فرمانبری کشانده، از دلبستن به جهان مادی بر حذر داشته تا در آخرت به رستگاری نائل آیند. مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، میاموزند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و تمامی "باید" ها و "نباید" ها، "حرام" ها و "حلال" ها و همچنین قواعد و مقررات عبادت، از برقراری مراسم "طهارت" تا نمازخوانی و روزه گیری و یا قانونمندی های اسارت و بندگی را فرامیگیرند تا بتوانند جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.

 حوزه های علمیه تحت رهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها بزرگترین دشمن زمان، آزادی و تفکر مادیگرایی در ایران بوده و هستند، بینشی که شاه نیز فکر میکرد میتواند زیرکانه از آن بنفع بقای تاج و تخت خود بهره برگیرد. بهمین دلیل حوزه های علمیه آموزگاران بزرگی را پرورش داده اند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت.

حوزه های علمیه دیگر نهادهای صرفا دینی نیستند- همچنانکه هرگز نیز نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست، حزبی که ساختار آن بی شباهت به حزب کمونیست نیست، آگر چه آیت الله ها و مراجع تقلید در مناطق مختلف استقلال و اقتدار خود را حفظ کرده اند. با این وجود میتوان گفت که دبیرکل حزب ولایت، ولی فقیه است و پلیت بئروی او شورای نگهبان.مجلس خبرگان و شورای اسلامی و همچنین مجمع مصلحت نظام را باید چیزی شبیه کمیته مرکزی حزب دانست.

افزوده بر این، منبر خطبه و موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا میخوانند و اخلاق نیک زیستی آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی را پست میشمرند و از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند و ثروت ملت را بغارت میبرند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکامی اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، بنفع ساختار قدرت. تخلف از آنها دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان دادن برجستگی های بدن با پوشیدن مانتوهای تنگ و کوتاه، آرایش غلیظ، نمایان ساختن قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز اجباری و جرم شناخته میشوند. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس سابق تهران، بد حجابی را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که روحانی فقه خوانده  است که در واقع بعضا همچون اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه شوق درونی خود در بازگشت به حوزه های علمیه و تحقیق و تفحص در علوم "کافی، ابراز میکرد. فرماندهان را باید مجتهدینی دانست با لباس های مبدل در خدمت برقراری نظم شریعت. چون در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده است به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها مدیر و وزیر، میشوند متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. قضاوت و داوری گویا در ذات علوم الهی نهفته و آنها فرشتگان عدالت اند ، در حالیکه با انسان و حقوق انسان بیگانه و غریبه اند. طلبه هایی که موی هنوز بصورتشان نروئیده برجایگاه  دادستانی تکیه زده تا طناب شریعت را بگردن بهترین فرزندان وطن انداخته بجرم مقاومت و گردانفرازی بجای تسلیم و اطاعت، بدار محاربه بیآویزند. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. اخیرا ورشکستگی اقتصادی و خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها و طوفانهای ریزگرد را نیز به بدحجابی نسبت داده اند. مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت های    "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران، غرق لذت میشوند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی مثل احمدی نژاد را که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته است، ندارند.

 نسل پیشین چنان دچار فریب بود که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میکرد. حال آنکه او از شاه میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین تعهد به قانون اساس نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی، بویژه کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گرداند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت امام اول، امام علی بوقوع پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر خیزند که بیش از 300 سال دارای تجربه در فریب و ریاکاری بوده است.  

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نماییم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در کنار دگر اندیشان قرار گرفته و میگیرند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارز ین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف  سرکوبگران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مرداد ۲۰, جمعه

بازدارندگی
و زوال روحانیت!



پس از گذشت نزدیک به 40 سال از حکومت دستگاه روحانیت، حکومت فقها، علما و طلبه های حوزه های علمیه، طلبه هایی که در عنفوان جوانی بدون کوچکترین آگاهی به ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر مسند قضاوت تکیه میزنند و جوانان پاک و انقلابی را بدار مجازات میآویزند، سر انجام این سوال در رسانه های رسمی اینترنتی مطرح شده است که آیا وجود روحانیت، برای کیش شیعی و جامعه  ضروری ست؟ یا چه عواملی سبب لزوم وجود روحانیت میشود و سوالاتی از این دست که از پی آن میآید. هم اکنون روشن شده است که این سوالی ست سر نوشت ساز، چه اگز از زمانهای دورتر مطرح میگردید، شاید ملت امروز دست بگریبان چنین حقارت و خواری، نکبت و فلاکت نشده بود و با چشمان بسته و دلی آکنده از شور و احساسات به استقبال رهبری برخاسته از قشر روحانیت، نمی شتافت،  رهبری که آنها را به بند مضاعف کشاند، بر استبداد سیاسی، استبداد دینی هم افزود و کشور را بدورانی که پیامبر اسلام و جانشیانش زندگی میکردند رجعت داد. شاید همین "پسرفت،" همین عقب گرد است که وجود روحانیت را ضروری میسازد. بدون روحانیت چگونه میتوان بدوران ظهور دین و حکومت پیامبر بازگشت نمود، پس رفتی که نیازمند، "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" ست. جز این چه چیزی دیگری میتواند نه تنها روحانیت بلکه حتی وجود دین را ضرور سازد؟
براستی دین اسلام، بشر را بقله کدام "تمدن" رسانده است و کدام انسان را تعالی بخشیده است که اگر نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی غوطه ور خواهد شد، چنانکه گویی هم اکنون در قعر تاریکی و گمراهی غوطه ور نیستیم و بسرعت بسوی انحطاط و تباهی به پیش نمیرانیم. آیا باید بیشتر و عمیقتر در دست روحانیت خوار و ذلیل، شویم تا در یابیم که این روحانیت است که جامعه ما را در قعر نکبت و فلاکت فرو برده است، همه سیه روزیها و تیره بختی ها و پسروی ها از کوته اندیشی ها و باورهای خشک و منجمد روحانیت بر میخیزد. آنگاه سینه چاکان دین بانک بر آوردند که اگر "دین" نباشد، روحانیت نیست و اگر روحانیت نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی فرو میرود. غرایز انسانی و خواهشهای نفسانی، جامعه را به انحطاط و تباهی میکشاند و ظلم و ستم و تجاوز و تعدی بوجود میآورد. بدون دین و متولی آن روحانیست، نظم اجتماعی و بینان اخلاقیات جامعه در هم فرو خواهد ریخت، چنانکه هم اکنون پس 38 سال حکومت جانشینان پیامبر اسلام و دین، حکومت اسلامی بسوی دیگیر بجز بسوی زوال و نابودی رویکرد دیگری در پیش دارد. بوی گند فساد و فحشای گسترده، نا برابری و بی عدالتی فضای کشور را آلوده کرده است، اما گویا بمشام روحانیت هنوز نرسیده است.
این داستان یعنی که داستان پس رفت و عقب گرد را روحانیت از زمانیکه ریزه خوار خان پادشاهان شدند آغاز کردند، صدها سال پیش از آنکه عروس فریبنده قدرت را با سرنگونی رژیم شاهنشاهی در آغوش بکشد. از همان دوران است که روحانیت نقش "بازدارندگی" جامعه را بازی کرده است. روحانیت چون وجودش وابسته به باور به "دین" است، پیوسته روی بگذشته دارد. روحانیت در گذشته زندگی میکند و رویای بازگشت به آنرا در سر میپروراند. روحانیت دانش و علم و علومی را میاموزد که حقیقت نهایی و غایی را کشف کرده است و آن بزمانی باز میگردد که محمد، فردی برخاسته از سرزمین اعراب، به گونه ای سحرانگیز بوسیله فرشتگانی که الله، خداوند یکتا و یگانه بزمین گسیل داشته بود به پیامبری برگزیدند.  پس، محمد واسطه بین خدا و بشر و یا "بندگان" او میگردد تا احکام، فرمانها و اراده و امیال الله ارا به بندگانش ابلاغ نماید.
دانش و بینش و علم روحانیت برخاسته از کلامی ست که الله به رسول خود ابلاغ نموده است و تعبیر و تفسیر پیامبر و جانشینان او از کلام الله. البته که در بازگشت باین گذشته توهم آلود است که تقدس نهاده شده و نیز قدرت و ثروت. روحانیت مالیات دین را از باورمندان دریافت میکند بآن دلیل که برقرار کننده پلی ست بین مردم و گذشته. روحانیت باور بگذشته و شکوه بگذشته را تشویق و تبلیغ میکنند نه تفکر بآینده. آنها به مردم "راه مستقیم " را میآموزند راهی که بگذشته ختم میشود.
 روحانیت بجای آنکه چشمها را بینا نموده بسوی آینده و جهانی که در حال و تغییر و تحول و پیشرفت است بگشایند، خود از بینایی واهمه داشته و مردم را به نابینایی کشانده و میکشانند. چه تنها در نابینایی ست که انسان به "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" خو میگیرد و توهمات دین و روحانیت را همچون حقایق چون و چرا ناپذیر می پندارد. در چنین شرایطی ست که هم وجود دین لازم میشود و هم روحانیت. دست بدست یکدیگر، دین و روحانیت، انسان را به بند شریعت اسلام کشیده و بحیوان تقلیل میدهند. چرا که با تاکید بر احکام "تقلید " و "تبعیت" عقل و خرد انسان را به تعطیلی کشانده و میکشانند که چشم بسته به باید ها و نبایدها، حلالها و حرامها تن دهند. دین و روحاینت تنها در شرایطی ضرورت می یابند که تاریکی و کوری را تداوم بخشیده و انسانها باسارت خود در بند شریعت، رضایت دهند. در غیر اینصورت روحانیت، باید بساط خود برچیند و بر خواهد چید. چرا که با کسب قدرت ماهیت فریبکار روحانیت آشکار گردیده است، فریبی که در ذات دینی نهفته است که بر اساس  فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است.
این بدان معناست که روحانیت از آغاز چیزی جز یک نیروی "بازدارنده" در جامعه نبوده است، بازدارنده تغییر و دگرگونی، بازدارنده عقل و خرد و تفکر انتقادی، بازدارنده انواع هنرهای تجسمی و موسیقیائی، بازدارنده نیروی خلاقیت و آفرینندگی، بازدارنده بدعت و نو آوری. در واقع روحانیت نقش بازدارندگی جامعه را از هر گونه تغییر و دگرگونی، صدها سال است که بازی کرده است، نقشی که حداقل از دوران صفوی آغاز و با کسب قدرت و فروپاشی نظام شاهنشاهی، باوج خود رسیده است. در دوران پیش از انقلاب 57 روحانیت بازدارندگی را با اشاعه خرافه گرایی و موهوم باوری، با توسل بدعا نویسی و نذر و نیاز و پرداخت "وجوه" و یا خمس و ذکات، بعنوان مثال عینیت می بخشید.
اما، هم اکنون بازدارندگی را در علاقه وافر خود به علم و تکنولوژی نشان میدهد، چنانکه گویی دلبسته "علم" است  بویژه علم هسته ای. حال آنکه روحانیت برهبری ولی فقیه، به تکنولوژی هسته ای همچون واسطه ای مینگرد که او را به سرعت بآن گذشته ای رجعت دهد که همه عمر را در رویای آن بسر برده است. روحانیت بآن دلیل غیر ضرور و بار سنگینی است بر دوش ملت که به شیرینی زندگی و لذتی که در آن نهاده شده استنمیتواند بیاندیشد. اگر اندیشه کند در نهان کند، وگرنه شیرینی نابودی و نیستی ست که محور گفتمان اوست. بهمین دلیل با وجدانی آسوده خون میریزد، سر از تن جدا و بدار مجازات میاویزد، اگر بخون و شهادت، به نابودی و نیستی و همچون او به پیوند به گذشته ایمان نیاوری.
تنها با تبدیل حوزهای علمیه و مساجد به موزه های تاریخ، ایرانیان میتوانند خود را از بند اسارت در دست توهمات دینی رها نمایند و به انسانهای متعالی در تاریخ بپیوندند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

کیست دشمن ملت و
خصم آزادی؟

جنبشها و انقلاباتی به پیروزی رسیده اند که "دشمن" خود را از دیر باز مورد شناسائی قرار داده و مکرر بدان حمله ور گردیده، آنرا تضعیف و سرانجام از پا در آورده اند. شاهنشاه را زیرین ترین فرد جامعه میتوانست بر راس قدرت بچشم خویش نظاره کند . شاهنشاه خودکامگی را بحدی رساند و قدرت را بگونه ای بی سابقه ای در دست خود چنان متمرکز ساخته بود که براحتی آماج تیرهایی گردید که از همه سو باو شلیک میگردید. اما، در شرایط کنونی همان زیرین ترین فرد جامعه، اگر تیری در دست دشته باشد،  باید بسوی کدام هدف، شلیک بکند؟ به سوی ولی فقیه یا رئیس جمهور؟ بسوی بیت رهبری و یا دولت روحانی؟ بسوی لاریجانیها بویژه آنکه ریاست قوه قضائیه را بامر ولایت اشغال نموده است؟ مردم با "اصولگرایان" طرف اند یا "اصلاح طلبان،" یا با بانکها و سازمانهای مالی که حاصل رنج و زحمت آنها را به یغما برده اند و یا با پاسداران دین که دوزخ الله را سوزان نگاه میدارند؟ آیا این "دین،" اسلام است که آنها را به محنت و خواری و حقارت کشانده است و یا قشری که مظهر دین است، روحانیت؟ کیست مسئول، مسئول ورشکستگی اقتصادی، مسئول غارت ها و اختلاس های میلیاردی؟ کیست مسئول تخریب زیست محیطی، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها؟ اگر جنبش عظیم 88  که به جنبش "سبز" شهرت یافت، هنوز شکوفا نشده پرپر گردید بان دلیل بود که معترضین، متحد به یک هدف مشخص حمله نمیکردند. چرا که خصم اصلی جامعه را شناسائی نکرده بودند. هنوز از شکستن حرمت روحانیت، خود داری میشد. زخمهایی بر بدن دشمن وارد گردید اما بجای آنکه روحانیت را روانه زباله دان تاریخ نماید، باو جان تازه ای بخشیدند تا باخشونت و بیرحمی بیشتری دست بانتقام زنی بزنند.

با این وجود، پس از گذشت 40 سال حکومت روحانیت، حکومت فرومایه ترین و فریبکارترین قشر جامعه، قشری که به "مفتخوارن" شهرت یافته اند، هنوز نزد ملت ایران بعنوان دشمن اصلی شناخته نشده اند. از راس تا ذیل، روحانیت بر منبر قدرت از خود سلب مسئولیت میکنند و پیوسته وزرا و روسا و مدیران کشور را مسئول معرفی مینمایند. حضرت ولایت فقیه یا نهایتا همه تصمیم های مهم را خود اتخاذ میکند و یا بر آنها اثر میگذارد، اما، تا کنون نه خود را هرگز مسئول خوانده است و نه تا کنون به کوچکترین سوالی پاسخ داده است.

 مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی، که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن میورزند و برغم موشک پرانیهای اخیر، روحانیت زیرساخت های نیروهای تولیدی جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. چرا که فقاهت ذاتا نیرویی ست "بازدارنده". بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی.  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی تاریخ که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت   "معنوی " خود بهره بر میگرفتند که بر ساختار قدرت نظارت کنند ، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده و در انحصار خویش درآوردند ، در هر دو حالت، با ملت دشمنی داشته اند و خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان برنخاسته اند بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند. رسالت روحانیت همیشه ببند کشیدن جامعه بوده است با ابزار عبادت و نذر و زیارت و عزاداری و نیز حلال و حرام و احکام الهی، تا هرگز اندیشه آزادی از ذهن جامعه عبور نکند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها، اسطوره ها و توهماتی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. بی جهت نیست که روحانیت یا پادو ها و کارگزارنشان مثل ، دست به مصادره آزادی و "کرامت انسانی" میزنند. در زد و بندهای اخیر، آقای اسفندیار مشائی در سخنرانی ایکه بمناسبت آزادی یکی از همدستانش ایراد میکرد، اظهار داشت که در روز رستاخیز انسان مورد سوال قرار میگیرد که "آزاد" بوده است یا خیر؟

این در حالی ست که روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست که باز تابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سالاری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان "بنده" ای بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود توهمی بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده است دشمن ملت، روحانیت است که خصم آشتی ناپذیر آزادی هم هست. پوزه این خصم را باید بخاک مالید.

روشن است که هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. این بساط روحانیت، انگل جامعه است که باید برچیده شود. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است به توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد مضاعف دین و قدرت میپردازند. نه اینکه از کارنامه سیاه روحانیت بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند، نیز از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با دشمن مردم، خصم آزادی و انسانیت، یعنی مماشات با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته، جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi