۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

اسلام
دین بیگانه 
با انسان



در دین اسلام، انسان هیچ است. الله اما همه چیز است، ازل و ابد، آغاز و پایان. الله انسان را برای انسان خلق نکرده است. الله انسان را خلق کرده است و او را مکلف و موظف ساخته است که حمد او را گوید، عظمت و شکوه او را بستاید.  پیوسته باو اندیشه کند، در برابر او سر تعظیم فرو آورده، تسلیم شده و احکام و فرامین او را بدون چون و چرا اطاعت نماید. الله انسان را بنده آفریده است و از او چیزی جز عبودیت، نمی خواسته است و نمی خواهد. الله بدون بنده مثل ار بابی ست بدون رعیت. در قرآن، اگر بگوییم که اشاره ای به انسان یافت نمیشود، سخنی به مبالغه بیان نداشته ایم- مگر در کنار اجنه ها که اگر دست بدست هم بدهند هرگز نمیتوانند یک آیه بسرایند مثل آیه ای از کلام الله. این بندگان هستند نه انسان ها که الله مکرر مورد امر و نهی خود قرار میدهد. الله انسان را به خلقت آورده است که آن کند و آن گوید که الله مقرر داشته است. الله راه و روش انسان را تعیین و تعریف کرده است. «راه مستقیم» تنها راهی است که انسان بآن سو باید روان شود. راه مستقیم راهی ست که پیمودن ش تنها میتواند در سجده های مکرر و طولانی در شب و روز و در سراسر زندگی میسر گردد.  الله انسان را خلق کرده است که او را بجوید و خصلت و سرشت او را شناسایی کند. الله انسان را نی آفریده است که بخود و به وجود و هستی خود اندیشه کند. الله در سوره ی فرقان (58 و 59) پس از توصیف قهر و قدرت بیکران خود بعنوان تنها مرجع هستی، به بندگانش توصیه میکند که در بزرگی و عظمت او تفحص کنند تا به راز وجود او آگاهی یابند و دانا شوند.

«بر خدایی تکیه کن که زنده است و هرگز نمیمیرد و به ستایش او بپرداز که آگاهی او از گناه بندگانش کافی است که آنها را ببخشد یا عذاب کند خدائی که آسمانها و زمین و فواصل آنها را در شش روز خلق کرده سپس بر عرش خدائی قرار گرفته و به صفت بخشند گی آراسته است- از مقام او و صفات او تفحص کن تا به اسرار او آگاه شوی» (طبقات آیات،خلیل الله صبری، ص28).

مفسران و تاویل گران کلام الهی بر آنند که داستان آدم و حوا در قرآن از ارزش والائی حکایت میکند که الله برای انسان قائل بوده است. چرا که از همه فرشتگان میخواهد که در برابر آدم سر تعظیم فرود آورند. که البته شیطان رجیم از فرمان خدا سرپیچی میکند و از بهشت به بیرون رانده میشود. اما واقعیت این است که داستان آدم و هوا به این جا ختم نمیشود بلکه به محکومیت و بندگی،  خواری و حقارت آدم  و بیرون راندن ش از بهشت پایان میگیرد. چرا که جایگاه آنها در بهشت مشروط به فرمان بری و تسلیم و اطاعت بود و  امتناع از چیدن میوه درخت ممنوعه.

آدم و حوا، اما دچار فراموشی شده و به شیطان گوش فرا داده و فریفته وصف وی از میوه آن درخت ممنوعه میشوند. الله آدم و حوا را به زندگی در روی زمین محکوم نموده و از زندگی جاودانه محروم، و آنها را میرا میسازد. حال آنکه الله، شیطان را علیرغم نافرمانی آزاد گذارده که تا قیامت بزیید  و کند آنچه میل و اراده ش بآن سو کشد. که به وسوسه ها و زشتکاری های خود بپردازد و لباس عزت را از تن آدم بیرون آورد (حجر- 36-37، خلیل الله صبری،ص 485). الله شیطان را آزادی دهد اما از انسان می خواهد که بنده و مطیع و فرمانبر او باشد.

الله بازگشت انسان به بهشت را مشروط ساخته است به تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت تا قیامت، نه تنها در باور و ایمان بلکه در رفتار و کردار. نه تنها هرگز لحظه ای از اندیشه به الله نباید غفلت کنی بلکه باید احکام شرع را آموخته و بطور روزمره در عمل پیاده سازی. نخست باید که آداب نجاست و طهارت را بجا آوری. غسل کنی و وضو گیری تا بتوانی پیشانی خود را به خاک آستان او به سایی و به حقارت و خواری خویش و شکوه و عظمت الله بطور روزانه در سجده های طولانی اعتراف نمایی. با نام او آغاز و با نام پایان آوری، در هر امر، اعم از خصوصی و یا عمومی، از چگونگی نگاه کردن و احکام نکاح تا چگونگی معامله و تجارت. اسلامی ست ها بر آنند که نیازهای انسان به تمامی در قران مورد شناسایی قرار گرفته و به آنها پاسخ داده شده است. بدین ترتیب فرمانبری و اطاعت، خصیصه ای حیوانی را در  نهاد انسان می نه  نیروی آفرینش و فرمانروایی بر خویشتن، نه اراده آزاد در کشف شناخت جهانی که انسان بدست خود ساخته است.

شاهدی در دست نیست که الله در انسان عقل و خرد، نهاده بوده باشد. اما میتوان فرض را بر این گذاشت که الله به چنین خیری دست زده و این نعمت را به انسان ارزانی داشته است. اما تردید نتوان داشت که در بکارگیری آن، الله انسان را آزاد و خود مختار نساخته است.  انسان باید عقل و خرد خود بکار گیرد تا بعمل در آورد امر و اراده خداوند را و نشان دهد که تعهد تام و تمام به دین الهی  داشته و هرچه بیشتر به وجود و واجب الو جود  و لایتناهی، آگاه و دانا و بینا شود. بنا بر تعلیمات اسلامی، انسان وقتی به قله رفیع  خود شناسی صعود خواهد کرد که  بندگی و عبودیت در برابر خداوند را  به رتبه های بالاتری ارتقا دهد تا آنجا که خود صاحب کرامت و تقدس و عصمت شود، معصوم و خطا ناپذیر، به گونه ای که جلوه گر نور الهی شود، مثل آیت الله ها و مراجع تقلید. البته عارف و صوفی و درویش نیز در پی پیوند به الله هستند اما ریاضت و و ذوب شدن نه احکام عبادت و اطاعت. آیت الله  ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها، بنده حرفه ای الله هستند. آنها احکام الهی را مو به مو به اجرا در آورده و زندگی خود را در عبودیت به الله میگذرانند. بعضی از آنان در شناخته خدا چنان غرق میشوند تو گویی موجودی آسمانی ست، مثل مراجع تقلید و آیت الله ها و طلبه های حوزه های علیمه.

. در بهترین وجه ش این بدان معنا است که انسان زمانی به انسانیت خود دست می یابد که وجود و هستی خود را انکار کند بعنوان یک انسان با اراده آزاد، تا به الله هستی بخشد. در پی این استدلال است که فیلسوف معروف دکتر عبدالکریم سروش، پیامبر اسلام را بشری میخواند که "بشیر " گشته است، ادعایی که حوزه نشینانی همچون آیت الله سبحانی را خشمگین ساخته است. چون کلام بشر جای چون و چرا دارد، اما کلام الهی چون و چرا ناپذیر است، کلامی ست که هیچ بشری قادر به ساختن مثل و شبیه آن نیست. اما سروش معتقد است که هستند انسان هایی استثنا در عقل و خرد که مثل محمد، به مرحله ای از کمال میرسند که موفق میشوند سرشت و خصلت انسانی را در خویش نفی نموده و مانند محمد در خدای خود فنا شوند. حوزه نشینان میگویند اول و آخر انسان در بندگی است و در راس و مرتبه فوقانی بندگی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها قرار گرفته اند که حق فرمانروایی بر دیگر بندگان را بدست آورده اند.

بنابراین، انسان هرچه آگاه تر به وجود و هستی الله میشود، کمتر میتواند به ماهیت و سرشت انسانی خود اندیشه کند. در قاموس دین اسلام، انسان وجود ندارد. این الله است که دارای وجود و هستی است. این است که آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها در حوزه های علمیه عمر خود را در ارتقاء شناخت خود از الله است که میگذرانند، نه در باره شناسایی انسان و چگونگی موجودیت و هستی او. هر چه به الله نزدیکتر میشوند، هرچه بیشتر به عظمت او پی میبرند،  با خصلت و توانائیهای نامحدود و سرشت آفریننده انسان، بیگانه و بیگانه تر میگردند. این است که فقهای بزرگ صد ها سال است که به تفسیر و تاویل کلام الله پرداخته اند و در درک حکمت الهی غرق گشته اند. به آموزش علم "کافی، "  استخراج  احکام و قانونمندی های اسارت و بندگی از متن کلام الله و یا حدیث و روایات، نسل پس از نسل  پرداخته و صدها رساله های توضیح المسائل تالیف نموده اند بدون اینکه یکی با دیگری تفاوتی داشته باشد. رساله های فقها، بدون استثنا  با احکام تقلید و تبعیت آغاز گردیده و به اصل فرمانروایی و فرمانبرداری خاتمه می یابند. آموزش و پرورش بندگی یک وظیفه الهی ست.  

، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، تاکنون هرچه کتاب مطالعه، آموخته، تدریس و یا به نگارش در آوردهه اند، کتاب هایی بوده است که هستی و لایتناهی بودن وجود الله را مورد بررسی و بازرسی و ستایش قرار داده اند.  در باره اوامر و احکام و سخنان فنا ناپذیر و ابدی الله بوده است، در باره کتابی بوده است که بزعم آنان حقایق مطلق و ابدی در آن بیان گردیده است (و بر آن روش رئالیسم نام نهاده اند).  در باره قرآن و کلمات الهی بوده است. چه نیازی ست که انسان در پی حقایق وجود خویش باشد. باید در پی معاد شناسی و یا امام شناسی بود. بی دلیل نیست که در ادبیات اسلامی نیست خبری از ادبیات انسانی، ادبیاتی که هدفش شناخت انسان و تاریخی که انسان بوجود آورده است، بوده باشد. بی دلیل نیست که فقها از شنیدن کلام فلسفی جانشان به لرزه افتاده و از آموزش آن پیوسته جلوگیری کرده اند. معروف است که وقتی علامه محمد حسین طباطبائی، یکی از نام آور ترین فیلسوفان جهان شیعه، از تبریز به قم میرود که به تدریس فلسفه مشغول شود با مخالفت سرسختانه آیت الله بروجردی روبرو میشود. بی دلیل نیست که شناخت مسلمان از انسان از رشد و باروری باز ایستاده و نسبت به خصلت و جوهر انسانی  خود جاهل و نادان مانده است. بدین لحاظ الله هرچه در ذهن انسان شکوه  و جلال بیشتر می یابد، خود را  در ذهن خویش ناچیز تر و حقیر تر می بیند. در منظر بنده ، حقایق غائی و نهائی، با کلام شفاف الهی بیان شده است. انا اله و انا الیه راجعون. وقتی که خداوند همه انسانها  را بیک سو رهنمون میسازد و همه را به حضور خود فرا میخواند، انسان چه نیازی دارد که در پی جستجوی حقایق نوین در باره کیستی و چیستی انسانی خویش حیران شود؟

الله نه یک بار بلکه صد ها بار، در کتاب آسمانی خود، بر مالکیت خود بر جهان و بندگانش تاکید میکند و به بندگانش هشدار میدهد که هرگز نمیتوانند چیزی را در ضمیر خود پنهان دارند و لاجرم گریزی از بندگی نیست.

«بدانید که هر چه در آسمان ها و زمین است از آن خدا ست شما در هر حال و هر فکر که باشید خدا از آن آگاه است- روزیکه بندگان بسوی او بر میگردند آنها را از یکایک اعمال آنان آگاه میکند- خدا بهمه چیز داناست»(نور-64)(خلیل الله صبری، ص 27).

حجت الا سلام محمد خاتمی، رئیس (جمهور) سابق کارگزاران ولایت فقیه، در خطابه ای که در خانه هنرمندان به مناسبت عاشورا ایراد مینماید، ضمن ستایش شهادت حسین بعنوان یک انسان آرمان خواه، معلم و پیشوای آزاده، باین نتیجه میرسد که انسان بدون آرمان انسان نیست، چون رشد و باروری انسانیت را نبود آرمان محدود میکند. در تعریف کسی که آرمانخواه است- نه بطور کلی بلکه در شکل خاص «متعادل و متعالی» آن، میگوید:

«آرمانخواه،آن کسی ست  که خواستار نظمی در این جهان است که درون آن انسان احساس هویت، حرمت و آزادگی کند؛ نظمی که انسان در آن به لحاظ مادی و معنوی برخوردار باشد؛ نظمی که در آن انسان احساس حقارت نکند» (خبرنامه آفتاب، 18 دی 1387).

 در پاسخ به این سوال  که این نظم چگونه نظمی ست و یا چگونه واقع خواهد شد، خاتمی یک دور یکصد و هشتاد درجه ای میزند و در نهایت تعلیمات حوزه ای خود را آراسته و پیراسته باز تولید میکند و چنین اظهار میدارد که:

« در چنین نظمی، آرمان انسان آرمانخواه، معطوف به نظامی است که جز خدا در آن پرستیده نشود. چرا که همه انسانها از همه جهان، جز خدا برترند و بنابراین درخور انسان نیست که بنده و برده چیزی جز خدا باشد. یعنی آزاد شدن از همه قیود ی که جز خداست و آزاد کردن انسان و احساس آزادگی در جهان» (همانجا).

بزبان ساده تری به عقیده حجت الا سلام خاتمی، آزادی در بندگی است، و بندگی خود آزادی ست. باین معنا که آنکه بنده خدا ست، دیگر نمیتواند بنده و پرستنده ی دنیا و یا موجود دیگری شود. اگر هستی خود را در خدا بینی نه بگیر و ببندی است و نه حقارت و خواری. آزاد هستی به حد نهایی اگر تنها و تنها خدا پرستی و چیزی جز آن نپرستی. حجت الا سلام باین سادگی ابتدایی ترین اصل آزادی را زیر پا میگذارد در آن رویا که به دین اسلام جامه ی انسانی و آزادی خواهی بپوشاند، جامه ای که هرگز به تن اسلام در نیاید. اگر انسان به پرستش آنچه که میخواهد و دوست دارد، آزاد نباشد به چه چیزی میتواند آزاد باشد؟ البته که این مردم عادی را باید آداب و رسوم پرستش را به تقلید از عالم و فقیه بیاموزند. البته که او در پی استحکام و تداوم نهادین ساختن قانونمندی های اسارت و بندگی به نفع استحکام و تداوم نهاد فقاهت.

نظامی که بر اساس پرستش خدا برقرار میشود، نظمی ست که در آن یکتا پرستی اجباری میشود و تحمیلی. حجت الا سلام خاتمی، بعید بنظر میرسد که به ضد و نقیض کلام خود آگاه باشد. چگونه میتوان آزادی و آزادیخواهی که حسین جان خود را برای حصول بآن باخت با بندگی انسان در برابر ذات الهی سازگار یافت. چگونه میتوان اندیشه آزادی را با مراسم روزانه حمد و ستایش و  اعتراف روزانه به حقارت و خواری در سجده های طولانی که الله بر انسان واجب نموده است، هماهنگ ساخت؟ باید پرسید که آیا تکرار مراسم اعتراف به بندگی و خواری و حقارت بطور روزانه انسان را آزاد منش بار خواهد آورد و یا بندگی و اسارت را در ذات  او نهادین میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد؟  

تاریخ کشورهای مسلمان، ازجمله کشور ما ایرانیان نشان میدهد که حقیر سازی خویش بطور روز مره،  بجای آنکه خوی انسانی و آزادی خواهی را در مسلمان پرورش دهد، خوی سلطه پذیری، تحمل سرکوب و ستم را نهادین ساخته است. کسی که چشم بسته بر حسب عادت سر بر آستان موجودی بنام الله می نهد ، به سادگی سر تعظیم در برابر هر قلدری فرود آورد. بنده ای که نپرسد که این خدای شکوهمند که منشا هستی ست، چه نیاز به حمد و ستایش، رکوع و سجود انسان نه یکبار بلکه دهها بار دارد، هم در صبح سحر و هم نیمه روز و هم از سر تا پایان شب، براحتی به اسارت و حقارت تن در دهد و داده است.

 اگر اسلام درس آزادی و انسان خواهی میداد، باید در مقطعی از یک هزار و چهار صد سال تاریخ خود آن را به ظهور رسانده باشد. بیش از یک هزار سال است که مردم ایران برای شهادت امام حسین چه اشکها که نمیریزند و چه خود زنی ها که نمیکنند، ولی مردم ایران را نه تنها به سر حد آزادی رهنمون نساخته است بلکه هر چه بیشتر آنها را به پذیرش اسارت و بندگی سوق داده است. امام حسین در مصاف با یزید نشان داد که یک انسان استثنائی بود، او از جاه و مال گذشت، زندگی خود و همراهان و همسر و فرزندان خود را فدا ساخت که خشنودی الله را تحصیل نماید. بر آن باور بود که خدا او را باین دنیا آورده است که الگوی بندگی را به مخلوق الله نشان دهد. امام حسین بنده ای مظلوم  بود که  جان خود را برای بزرگی و عظمت الله فدا ساخت. باین ترتیب حماسه عاشورا، به بزرگترین حماسه بندگی در برابر خداوند برای  آموزش نسلهای آینده تبدیل گردیده است. آنچه بزرگداشت سالانه شهادت امام از یک نسل به نسل های بعدی انتقال داده است خوی انتقام جویی بوده است و خونخواهی، نه خوی انسانی و آزادی خواهی. در آتش انتقام از یزید و شمر ملعون است که شیعه ی شیفته، تشنه لبان میسوزد.

آموزش بندگی نه تنها محور اصلی علم کافی و یا علم فقه در حوزه های علمیه  است بلکه محور اصلی خطبه ها و روضه های شهادت و موعظه های آیت الله ها در مراسم نمازهای جماعت است و در سطح جامعه بطور گسترده ای تبلیغ و ترویج میشود. آیت الله امامی کاشانی یکی از اعضای برجسته شورای فقها(نگهبان) در حالیکه لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد به عنوان امام جمعه موقت تهران، به شیفتگان دین چنین میگوید:

«انسان در تمام نعمت ها و حرکات باید خدا را مالک و خود ش را بنده خدا ببیند، آن وقت رشد میکند» ( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

رشد و تحصیل کمال در بندگی، اصل اساسی تداوم دین و حکومت دینی است و در باره آن کوچکترین اختلافی در میان شیفتگان حرفه ای دین وجود ندارد. وای اگر انسان بخود و کیستی و چیستی خود بیاندیشد، تباهی است و سیاهی، افول است و تاریکی. همچنانکه وی در همان خطبه اظهار میدارد که:

« اگر انسان در لذت‌ها فرو رفت و خدا را ندید، قامتش به اندازه طبیعت می‌شود و دیگر آسمان و ماورای خود حتی جهان را هم نمی‌بیند، بلکه خودش را می‌بیند، در لذت غرق می‌شود، از لذات معنوی بی‌بهره می‌شود و زندگی‌اش تباه می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

برای پیش گیری بروز این آفت خانمانسوز، فرو رفتن در لذت و پرداختن بخود، وی به شیفتگان ساده دل دین چنین سفارش میکند که:

«در خانه‌ها با دلالت، راهنمایی و نصیحت باید فرزندان را به سمت نماز هدایت کرد و به آن‌ها گفت این نماز است که آینده آن‌ها را می‌سازد. اگر انسان چنین نکند، این‌جاست که از مرحله‌ آدمیت و انسانیت خارج می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

اگر کسی بخواهد بطور جدی رمز و راز تداوم استبداد در فرهنگ و تاریخ و در ثبات و استحکام رژیم دین به تجسس بپردازد ، کلید آنرا میتواند از حجت الا سلام خاتمی و آیت الله کاشانی، به عاریه بگیرد: نهادین ساختن بندگی و گریز از طبع و طبیعت انسانی. چه خطرناک است اگر به طبیعت خود بیاندیشد. چون انسان تمایل دارد بسوی گریز از بندگی و میل بسوی آزادی. مگر در طبیعت انسان چیز دیگری جز لذت جویی هم میتوان یافت؟ آقای آیت الله و حجت الاسلام نگرانند زیرا که انسان در آزادی ست که میتواند لذت را بجوید.

حال آنکه با کمی دقت به روشنی میتوان مشاهده نمود که نادیده گرفتن خویش و پذیرش بندگی، مایه اصلی فساد است در شخصیت و هستی انسانی. چرا که هر چه خود کمتر بینی و بیشتر و بیشتر خدا را بینی. با او ست که عهد و قرار داد می بندی. به این معنا که او را ناظر بر اعمال خود میکنی، چون بعنوان مسلمان هرگز نی آموخته ای که خویش را بر رفتار و کردار ت ناظر سازی. مگر نه اینکه الله ست قاضی و حسابرس نهایی؟ مگر نه اینکه باید برای حلال و حرام و انجام فرائض دینی از جمله حمد و ستایش و اعتراف روزانه به ذلت و خواری خویش به او پاسخ گویی؟ به این دلیل، مسلمان پای بند هیچ یک از قرارداد های اجتماعی نیست. چون به قانون برتر، به قانون الهی و نهائی ایمان دارد و عمل میکند در خود نیازی نمی بیند که ارزش و احترامی برای عهد و تعهد درونی و یا قوانین و قراردادهای اجتماعی قائل شود. امام حسین پایبند پیمان خود با الله بود که آماده شد تا آخرین قطره خون خود خون بریزد. امام خمینی نیز چون با الله قرارداد بسته بود، دین را بر مسند قدرت نشاند، چرا که او بخوبی از وجود بندگی در نهاد مسلمان ایرانی آگاه بود. چراکه صد ها سال نسل پس از نسل، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، نهادین ساختن بندگی در گفتار و کردار ایرانی، در فرهنگ و تاریخ و ادبیات و نیز رسم و رسوم و عادت های روزانه ملت را حرفه تخصصی خود ساخته بوده اند. هیچ کس تا کنون همچون امام خمینی به ریشه ی عمیق بندگی در روح ایرانی آگاهی نداشته است. بی جهت نیست که او لقب امام گرفته است.

خداوند خامنه ای و کار گزاران ش، همه بدون استثنا پایبند قرار داد خود با الله هستند. در سوی بر قراری یک جامعه بر حسب اراده الله است که تیغ و تازیانه بر گرفته اند و از ریختن هر خونی کوچکترین شرمی بخود راه ندهند. آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران شان آماده اند که ایران را در راه الله به یک زندان بزرگ تبدیل نمایند و در راه بنای آن آماده اند که در صورت لزوم خاوران (گورستان دسته جمعی جوانان دگر اندیش که در سالهای 66-67 بدست دژخیمان رژیم دین در راه الله قتل عام گردیدند) بسیار دیگری نیز بر سازند. 

برای لحظه ی کوتاهی هم که شد ه است بنگرید به تاریخ فرمانروایی در کشورهای مسلمان. از کدامیک از فرمانروایان میتوانید نام ببرید که برای قرارداد های اجتماعی و یا قانون ارزش و احترامی قائل بوده اند: شاهان گذشته ایران؟ و یا آیت الله ها و  حجت الا سلام ها، حاکمان امروز؟ حسنی مبارک مصری؟ شاه عبداله اردنی و یا سعودی؟ سرهنگ قدافی؟ یاسر عرفات و یا جانشینان الفتحی و یا  حماسی او ؟ کدام یک از این مسلمانان هرگز ارزشی برای قانون قائل بوده اند؟ حتی جوجه دیکتاتوری مثل احمدی نژاد برای مجلس قانونگذاری اسلامی تره هم خورد نمیکند. این فرمانروایان، همه مسلمان بدنیا آمده اند، روی به کعبه نموده و سر به آستان الهی ساییده اند. در اکثر کشورهای اسلامی هرگز نیازی برای تدوین قرار دادهای اجتماعی و شناخت حق و حقوق انسانی به وجود نیامده است.  چرا که مسلمان تسلیم الله است و اطاعت و فرما نبری از بدو ورود باین جهان در سرشت او نهاده شده است. این محرومیت را میتوان سبب اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی دانست نه لزوما توطئه استعمار خارجی، همچنانکه پیش از این انقلابیون چپ اعتقاد داشتند و هم اکنون انقلابیون اسلامی ادعا میکنند. جامعه مسلمانان به دلیل پذیرفتن استعمار داخلی و پرورش خوی بندگی ست که زیر بار استعمار خارجی رفته است.

در منظر فرمانروایان جوامع اسلامی، ملت هرگز چیزی بیشتر از رعیت نبوده است. وقتی امام خمینی بر مسند قدرت جلوس کرد اولین فرمانی که صادر نمود، فرمان وحدت کلمه بود. از همان آغاز او همچون خدا و پادشاهان، ارباب و مالک جان و مال مردم گردید. او خود را به الله مسئول میدانست، نه به مردم ایران. رعیت تنها میتوانست یک سخن بگوید، و یک سخن بشنود. همه باهم باید همرنگ و هم صدا و هم آهنگ میشدند. تخلف و سرپیچی از اراده امام، محاربه با الله محسوب میشد. رعیت ها نیز به بیرون جهیدند و  با رای خود اعلام کردند بنده الله، بنده امام نیز هست. مگر در شرایط کنونی ولایت فقیه و کارگزاران ش به اندازه عدسی برای قراردادهای اجتماعی ارزش قایل اند؟ آیا سرکوب و زندان و شکنجه به جرم سخن گفتن جزئی از قراردادهای اجتماعی است؟ حد و قصاص و سنگسار،قرارداد با الله است و یا بخشی از قراردادهای اجتماعی؟ آیا صدور فرامین مبنی بر مصادیق حجاب و بد حجابی را میتوان جزئی از قرار دادهای اجتماعی دانست؟ آیا  نظام ولایت فقیه پای بند قرار داد با الله است و یا قرارداد اجتماعی؟ در جوامع اسلامی تنها آنان که با الله قرارداد بسته اند حق سخن گویی به آزادی را دارند. وقتی خداوند خامنه ای به «گفتگو » با آمریکا، «نه» میگوید.  بگیر و ببند است و تنبیه و مجازات، اگر از این فرمان تخلف کنی و آری گویی و خواهان  مذاکره و گفتگو  با آمریکا شوی. چون که آری گویی به گفتگو و مذاکره با دشمن در واقعیت حکم عقل و خرد است و به نفع ملت و نفی بندگی. چه شود اگر نه گوئی به فن آوری هسته ای و غنی سازی اورانیوم؟ معلوم است که به قول آقای رئیس جمهور میشوی یک «بزغاله» به این معنا که ذبح ش هم حلال است و هم ثواب. اگر قدری بیشتر در این نه گویی اصرار ورزی،  جاسوس خود فروخته شناخته می شوی و به جرم خیانت و محاربه با الله بدار مجازات آویخته شوی. چرا که فرمانروایان وظیفه دارند که از قرارداد های الهی تبعیت و پیروی کنند، از قراردادی که با امام منتظر مبنی بر تحکیم و تداوم نظم و انضباط ارباب – رعیتی بسته اند.

ولایت فقیه و کارگزاران ش همه پای بند به قرارداد های الهی هستند: جنگ با کفر و باطل برهبری شیطان بزرگ و دست یابی به اسلحه نهائی برای تادیب سر کشان و متمرّد ین امر الهی است. ولایت فقیه و کارگزاران ش خود را مسئول اجرای قرارداد با الله و عملی ساختن اراده او میدانند. آمادگی کامل دارند  هزینه سیاستهای خود به نفع ذات الهی را بپردازند، حتی اگر تحریمات اقتصادی و جنگ و خونریزی و ویرانی باشد. حاضرند که این بار گران را  بر پشت خمیده رعیت بگذارند تا الله را خشنود و راضی سازند. این خشنودی و رضایت الله است که هیات های عریض و طویل نظارتی و اجرایی بوجود آورده اند که سوابق و پرونده و پیشینه رفتاری و فکری داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری را بجورند تا مطمئن شوند که التزام عملی به بندگی در برابر ولایت، جلوه الله، تردید ناپذیر است.

  واقعیت آنست که تنها فرمانروایان نیستند که به افراد ملت همچون رعیت و بنده می نگرند و پای بند قرارداد با ذات الهی هستند. مسلمان نیز به همنوعان خود همچون بنده نگاه میکند و به قرارداد خود با خداوند بی اندازه ارزش قائل است. مسلمان در کنار بنده ای دیگر میایستد و در جماعت بندگان در اشتراک و هماهنگی با آنها به بندگی و حقارت و ناچیزی خود در برابر الله اعتراف میکند. آنچه در عبادت های جمعی و یا نماز های جماعت رخ میدهد، همبستگی بین یک، یک مسلمانان با الله است که تجدید میشود نه همبستگی مسلمانان با یکدیگر، آنچه آنها را به یکدیگر نزدیک ساخته است، هیچ نیست مگر ابراز بندگی در برابر الله. با الله است که آنها سخن میگویند، و همه بیش از یک چیز هم نگویند که ما بنده ایم و تو بنده نواز که تو ار بابی و مالک. ما همه رعیت هایی هستیم مطیع و فرمانبردار. که ای باریتعالی تو همه چیز هستی و ما هیچ نیستیم.

 مسلمان وجود خود را وابسته به انسان نمازگزاری که در کنارش ایستاده است نمیداند. بر این تصور است که هستی او ناشی از الله است. خود را مستقل از دیگر بندگان الله می بیند. مسلمان بدلیل قرار دادی که با الله بسته و رابطه بسیار ویژه ایکه با الله دارد، به روابط اجتماعی و قرار داد ها و وابستگی های متقابل اجتماعی بی اعتنا ست. قرارداد با خداوند، مسلمان را مکلف میسازد که اعتقاد به توحید و یا تسلیم و اطاعت باید در حرف و عمل و با دیگر مسلمانان در برابر او هماهنگ باشد. با جماعت یکی شود و در جماعت تحلیل گردد و چیستی و کیستی خود را پنهان سازد. آن جا که دین و قدرت با هم یکی میشوند قرار داد با الله هم اجباری میشود. زن نمیتواند حجاب بسر نکشد، چون نشان نفی قرارداد با الله است، نشان انحراف از راه مستقیم است و بی عفتی و گمراهی. یعنی که نشان مقاومت است و شورش علیه بندگی.

بعبارت دیگر قرارداد با الله، تظاهر و دوروئی را در مسلمان نهادین میسازد. چون مسلمان با الله قرار داد بسته است، تنها به رابطه خود با الله است که باید بیاندیشد. بنام او ست که باید بر خیزد و بخسبد و هر امری را با نام او ست که باید آغاز نماید و به پایان رساند. مسلمان به رابطه خود با الله بیشتر اهمیت میدهد تا رابطه خود با انسانی دیگر. رابطه او را با انسانی دیگر الله است که تعریف میکند. باین دلیل مسلمان خود را بسیار مسئول نسبت به الله میداند ولی مسئولیتی نسبت به همنوع خود ندارد. چون در برابر الله همه افراد بشر مساوی و برابرند. همه  بنده او هستند و  حتی بین زن و مرد هم تفاوتی نمی گذارد و در آیه 195 سوره آل عمران میگوید: هر کس از زن و مرد به جزای عمل خود خواهد رسید( قرآن مجید، ترجمه فارسی، ص158).

 بدلیل مسئولیت در برابر الله،  مسلمانان فرمانبر مثل فرمانروایان شان در برابر انسان و قراردادهای اجتماعی احساس مسئولیت چندانی ندارند. باین دلیل هیچ امری سرانجام نگیرد، اگر  ستایش و تعظیم و تکریم نکند. اگر تملق و چاپلوسی نکند.  از تقلب و گرفتن و دادن رشوه و دروغ گفتن شرم و حیّا هم ندارد. آقای احمدی نژاد یک مسلمان نمونه است. در بندگی او نسبت به الله کوچکترین شک و تردیدی نیست. وی از هر کذب و نارو و حیله و اتهامی برای خدمت به الله و امام او رویگردان نیست. به سخنرانی های  او به مناسبت سالروز انقلاب اسلامی بنگرید. نیمی از هر سخنرانی دروغ زنی است و نصف دیگر اتهام و کینه جویی. وی وقتی سعادت و پیشرفت، سربلندی و سرافرازی ملت را وابسته به دست یابی به فن آوری هسته ای معرفی میکند، کیست که نداند که او دروغ میگوید. کیست که نداند که برای رضای الله و امام عج است که اندیشه سلطه بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او از اهداف صلح آمیز حرف میزند ولی آرزوی جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی در سر می پرو راند. سخن از آزادی میراند ولی مخالفان خود را به شکنجه گاه های اوین میفرستد.

مسلمان طهارت میگیرد، نماز میخواند، خمس میدهد، روز عاشورا گریه میکند، بر سر و سینه خود هم میزند، روز عید قربان، گوسفند میکشد و بینوایان را طعام میدهد، و غیره و غیره. اما اینجا و آنجا، رشوه ای هم  میگیرد و دروغی هم میگوید تا کارش راه بیافتد. این اعمال را همه، الله ضبط نموده و در نامه اعمال انسان یاد داشت میفرماید. مسلمان نیز از عقل و خرد اهدايی الله استفاده نموده، کارهای پسندیده و نا پسند را در ترازو قرار میدهد و وزن میکند. مواظب است که موازنه برقرار باشد. بعبارت دیگر مسلمان هر عمل زشتی را با یک عمل نیک میتواند جبران سازد. ب این سبب شود که مسلمان در روابط اجتماعی پای بندی به اصل و اصولی نباشد. چون پایبند به اصل و اصول الهی ست. مسلمانی که شیفته بندگی ست حاضر است قمه را بیرون کشیده و سر آنرا که به آزادی سخن گفته است بر زمین افکند. چرا که بنده بی خبر مانده است از انسان بودن خویش، از حق و حقوقی که او را جدا از حیوان ساخته است، محروم مانده است، بی آنکه خود بدان آگاه باشد، چرا که به بندگی خود خو گرفته است.

مسلمان نمیتواند بخود  همچون انسانی خود مختار و مستقل و آزاد بنگرد. چون او بندگی را از پدران و اجداد خود بارث برده است، هرگز با ایده آزادی و آزاد اندیشی خو نگرفته است. نه تنها آنرا زیبا نمیداند بلکه آنرا خوفناک میبیند. آزادی که جوهر اصلی ساختار وجود انسان است برای مسلمان چیزی ست شیطانی. آزادی یکی میشود با بیعاری و بی بند و باری، بی عفتی و عفت سوزانی و بسیاری از امراض و عوارض دیگر اجتماعی و یا همچنانکه کمی زود تر اشاره شد بقول آیت الله امامی کاشانی میشود، لذت جویی. مسلمان حاضر است در راه الله هر هزینه ای از جمله جان نثاری را به پذیرد، اما هزینه آزادی را هرگز حاضر نیست که بپردازد. باین دلیل مسلمان باید در شرایط کنونی در دو صحنه نقش بازی کند. در یک صحنه در نقش بنده با بندگان دیگر خدا به رقابت بر می خیزد و ظاهر خود را قابل قبول میسازد. اگر مرد است ته ریش میگذارد، پیرهن بدون یقه و آستین بلند به تن پوشد، و با عیش و نوش و خوشگذرانی خود را غریبه نشان میدهد. در پنهان اگر مشروبات نشاط بخش به چنگ ش افتد، هرگز ابایی  در مصرف آن نکند. در حالیکه در ظاهر تقوا و پرهیزکاری و خدا پرستی از سر و پایش سرازیر است. در عین حال وقتی کار ثبت احوال و انعقاد قراردادی به گره افتاده باشد با اسکناسی پنهان در لابلای اسناد و یا ارائه گواهینامه یا کارت شناسائی و غیره، آن گره کور را میگشاید. 

مسلمان زن، بنده مضاعف است. همه هرچه دارد باید بزیر حجاب پنهان سازد. وای بآن روز که زن بنمایش بگذارد آنچه زیر حجاب پنهان ساخته است. یعنی آنچه که زن در واقعیت هست: یک انسان که افزون با توانایی، زیبا نیز هست. اما وجود زنانه او هم الله را به نابودی تهدید میکند و هم بنده مذکر ش را. چهره زن، چشم و ابرو و دهانش و نیز بر آمادگی های اندامش هم نفی فرمان الهی است هم بر انگیزد احساسات بندگان مذکر و کشاند آنها را بگمراهی. به همین دلیل زن هم باید بنده الله باشد و هم بنده ی بندگان او.  بزبان دیگر، مسلمان را، آزادی به هراس و وحشت میاندازد زیرا که در آزادی است که بنده میمیرد و انسان به ظهور میرسد. تنها در چنین شرایطی است، در شرایط آزادی ست که دو رویی و ریا و حیله رخ اش آشکار شود و بر چهره راهزنان و غارتگران، نور میپاشد.  در جامعه ما، مردم در انتظار امام زمان هستند اما هرگز به انتظار ظهور انسان نیستند، انسانی که حق و حقوقش را بر حق و حقوق الهی و حق و حقوق ولایت فقیه ارجح دانسته و بندهای بندگی و رعیتی را پاره ساخته و خود و همه بندگان را آزاد سازد . تنها در آزادی است که انسان میتواند قراردادهای اجتماعی را  فرمانروا نموده و  قرار دادهای الهی را باژ گون سازد. انسان مسلمان باید تصمیم بگیرد که میخواهد بنده خدا باشد و یا انسانی آزاد. یکی، ماندن در فقر و محنت و عقب ماندگی ست، دیگری شاهراه ترقی و پیشرفت است و یافتن حقایق نوین و همبستگی اجتماعی .

فیروز نجومی
Firoz nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه


آقای رئیس جمهور

آیا تا کنون با خود اندیشیده اید که اصالت و صداقت را با حرف و لفظ محک نمیزنند، بویژه اگر حرافی و لفاظی باشد، که آنرا دیگر نیازی به محک نیست، چرا که نه تنها هسته ی ناچیزی ،باندازه یک ذره ی اتمی، در آن زر و یا نقره یافت نمیشود بلکه بیش از صد در صد و سراسر ناخالص ست و آلوده. مردم جهان، بالاخص مردم ایران، به رفتار و کردار شما مینگرند و آنها را برای سنجش اصالت و صداقت شما بکار میگیرند. فاصله این دو یعنی فاصله گفتار و رفتار در شخصیت شما چنان عمیق و مشهود است، که اگر قرار بود که بدرخشد، همچون هاله ای در پشت سرتان، به همان سان که نخستین باری که در سازمان بین الملل ظاهر شده بودید، مشعشع میگشت، و چشمان جهانیان را بخود خیره میساخت. متاسفانه هنوز شما بر آن تصور ید که تقدس و پارسایی متصاعد از آن هاله بوده است که جهانیان را مات و مبهوت ساخته بوده است. این نگارنده تردید ندارد که تا کنون به انحا مختلف بگوش تان رسانده اند، که حقیقت چیز دیگری ست. که آن هاله چیزی نبوده و است و نیست، مگر هاله ریاکاری.

آقای رئیس جمهور،شما در همایش سازمان بین الملل که بمناسبت مبارزه با نژاد پرستی تشکیل یافته بود، بار دیگر فرصت را مناسب دیدید که خود را در مرکز توجه جهانیان قرار داده و همگان را به تعجب و شگفتی باز دارید. ادبیات شما از یک ادبیات انقلابی هیچ کم نداشت. شور انگیز بود و هیجان آور. چه سخنان آتشین و آتش زا  و چه گفتار تهدید آمیز و تحریک کننده ای از دهان شما خارج نشد. از ظلم و ستمی  که قرنها بر بشریت رفته است و از عاملین اصلی آن، آمریکا و اسرائیل، چه سخن های شور انگیز که بر زبان نراندید. به حمایت و دایه گی ملت های مظلوم و ضعیف بر خاسته و پرچم پیشرفت و عدالت و عزت و کرامت انسانی را بردوش کشیدید. از انسان و حیثیت انسانی چنان دفاع کردید، که گویی هیچ کس دیگر در دنیا بجز شما فهمی از چیستی و کیستی انسان، ندارد  و سخن خود را با الفاظی شاعرانه در باره «اکسیر عشق و محبت» به پایان آوردید. بعبارت دیگر، شما لباس موسا، یکی از مرسلان الله را بر تن کرده بودید و همچون پیشوایان بزرگ و مشهور، جهانیان را به ارزشهای الهی و معنوی، فرا میخواندید. اما جهانیان بر دوش شما مار های ضحاک را مشاهده میکردند. چرا که آنها تماشگر رفتار و کردار شما بوده اند و هستند نه شنونده گفتار شما.

 آقای رئیس جمهور، یکی از وجوه برجسته ریا کاران آنست که از هر دو گوشه ی دهان خود سخن میگویند. شما نیز از یک گوشه آن، دنیای مادی و ماده پرستی را محکوم میکنید و "منافع محدود  و زود  گذر " را عامل اصلی نژاد پرستی و پلیدی و پلشتی میخوانید و بازگشت بسوی خدا و پیامبران و ترک دنیا پرستی را راه نجات و  رستگاری و خوشبختی انسانها معرفی میکنید. از گوشه دیگر دهان خود به آن دنیای مادی سخت می چسبید و قصد آن را دارید که از زیر سلطه ی امپریالیسم و صهیونیسم  خارج ساخته و تحت انقیاد الله و اسلام در آورید. از یک طرف از صلح و آزادی سخن میگویید و از طرف دیگر، برای جنگ آماده میشوید. و گرنه چه اصرار ی دارید  که به فنآوری هسته ای در تکمیل چرخه غنی سازی، دست یابید  و سازنده اسلحه ی نهایی شوید، رفتاری که برای بیست سال در خفا مرتکب شده بودید تا سر انجام، مجاهدین خلق دشمنان دیرینه شما آنرا در دنیا علنی ساختند و از آن به بعد جهانیان را دچار ترس و هراس ساختید. چون با کاذب خواندن هالو کاست بطور مکرر، جهانیان را مطمئن ساخته اید که شما از بوجود آوردن یک فاجعه دیگر، نظیر هالوکاست  کوچکترین هراس و واهمه ای ندارید. شما همآنقدر و شاید هم بیشتر خود را در نابود ساختن اسرائیل و یهودی ها بر حق میدانید که هیتلر میدانست. شما هر روز یک نوع موشک با توانایی و برد برتر به نیروها جنگجوی خود تحویل و آنرا در انظار جهانیان به نمایش، میگذارید. عربده میکشید و مرد میدان می طلبید. فرماندهان شما بیش از 300000 گور برای خاکسپاری مهاجمین آماده ساخته اند. شما آماده یک جنگ و درگیری بزرگ میشوید ولی قدرتهای بزرگ را برای دو جنگ جهانی محکوم میکنید. شما تمدن غرب برهبری قدرتهای بزرگ را برای غارت و عقب نگاه داشتن کشورهای کوچکتر بویژه کشورها اسلامی، محکوم میکنید، اما خود آرزو مندید که روزی بتوانید بلحاظ قهر و قدرت با آنها هم وزن شوید. یعنی در عمل، شما در راهی گام میگذارید که قبلا آنرا شیطان بزرگ پیموده است. راهی که شما با ابزار لفاظی مخدوش ساختن حیثیت انسانی میدانید. توپ و تشر بسیار برای آمریکا و لشگر کشی به عراق و افغانستان، داشتید، در حالیکه خود بخوبی از این واقعیت آگاه اید که اگر هم اکنون صدام حسین در بغداد ادعای خدایی میکرد و ملا عمر در کابل دعوی خلافت را داشت، شما باد ابر قدرتی در سرتان هرگز نمی پیچید.

آقای رئیس جمهور، وقتی در پای بیرق صلح و آزادی، سینه میزنید، باید بیاد داشته باشید که زمانی در ستایش جنگ و برکت ها و نعمتهای آن چه سخن سرائی ها که نمیکردید، و قصد داشتید جنگ را تا فتح قدس ادامه دهید. آیا از زمانیکه بر مسند ریاست جمهوری جلوس یافته اید، تا کنون بگوش کسی رسیده است که شما خشم و خشونت را محکوم کنید؟ رژیم اسلامی، در  صحنه جهانی هیچگونه مقامی را اشغال نکرده است اما به لحاظ تعداد اعدام ها، بعد از چین به مقام دوم نائل آمده است. آقای رئیس جمهور ماموران رژیم اسلامی اخیرا در صدد بر آمده اند که گور های دسته جمعی را در خاوران- قتلگاه برجسته ترین قهرمانان جوان ایران- بپوشانند و مخفی نگاه دارند. شما درست میگویید، قدرتهای جهانی، مرتکب خباثت ها و نادرستی های بسیار شده اند، اما هرگز گور های دسته جمعی برای جوانان خود دور از چشم همگان در تاریکی های شب، حفر نکرده اند. آقای رئیس جمهور، شما متوجه نیستید، مردم زاری ها و ضجه های مادران خاوران را میشنوند. از شکنجه گاه های اوین اطلاع دارند. آیا فکر میکنید چون بنام الله و اسلام، پیامبر و امام، به قتل عام زندانیان و قتل های زنجیره ای دست بزنید و از ریختن خون هیچ بنده ای بخود هراسی راه ندهید، حیثیت انسانها را مخدوش نساخته اید؟

آقای رئیس جمهور، اگر مردم ایران در دست شما قمه ای را مشاهده میکنند که از آن خون میچکد، به آن دلیل است که شما از صلح و دوستی سخن میگویید اما خشونت و کین خواهی را پرستش میکنید. خشونت، دین شما است. مگر در نزد شما جهاد و شهادت در راه توسعه اسلام و تحصیل رضای الله، پاداشش بهشت و حوری های باکره و زندگی ابدی نیست؟ در چنین صورتی آیا جهاد و شهادت میتواند چیزی بجز جنگ و ویرانی ، و خونریزی تا آخرین قطره خون خود باشد؟ شما میخواهید کشورهای مسلمان را به کیش خود در آورید و مردم آن دیار را دعوت به جهاد و شهادت در راه توسعه ی اسلام کنید. و چه هزینه  ها از ثروت و منابع ملی، صرف بوجود آوردن ستون های پنجم مثل حزب الله و حماس در عراق و لبنان و فلسطین و عربستان و مصر، نمیکنید. آنهم در زمانیکه بیش از 40 درصد از مردم ایران زیر خط قرمز فقر زندگی میکنند.

آقای رئیس جمهور، شما در همآیش سازمان بین الملل از آزادی نیز سخن راندید، گویی که عطر آن هرگز به مشام شما رسیده است. که اگر رسیده بود تا کنون هفت کفن هم پوسانده بودید. آقای رئیس جمهور، کیست که نداند بوی عطر آگین آزادی برای دیکتاتورها و جوجه دیکتاتورها هلاک کننده است.  شما مرتبه فوقانی نظامی را اشغال کرده اید که در استبداد و مطلق گرایی، یکه و استثنایی است، نظامی که برای اینکه گامی بسوی آینده بر نهد، به گذشته ی افسانه ای و اسطوره ای باز مینگرد. در حالیکه بیش از یک قرن است که از مرگ خدا میگذرد، شما آنرا در کشور ما به زندگی باز گشت داده اید که در لباس فقیه بر 70 میلیون نفر حکم میراند و آنها را در برابر خود و آنچه میگوید و میاندیشد مسئول میداند، بدون آنکه خود را نسبت به یک فرد مسئول بداند. فقیهی که بر ما حکومت میکند از تبار معصومین و مظلومین است. نه گناهی میکند و نه مرتکب خطائی میشود. حرف او قانون است و نهایی. فقط در دوران خلافت و امامت است، که یک چنین حکومتی میتواند موجودیت یابد.

آقای رئیس جمهور، شما یکی از چاکر ان صادق رژیم ولایت مطلقه فقیه هستید.  حرف و رای او را برابر با حرف الله یکی و نهایی میدانید. بر دستش بوسه میزنید بر پایش میافتید. و به قول مولانا شانه بر سرش میکشید، در همان حالت است که از عزت و کمال انسانی نیز سخن میرانید. انسان در نزد شما وقتی آزاد است و دارای عزت و کرامت است که هرگز «نه» به ولایت فقیه نگوید و در نفی آن هرگز سخنی به میان نیاورد. چون گفتمان شما، گفتمان مطلق گرائی است مبنی بر الله یکی ست و بجز او نیست دیگری. اگر کسی بگوید، نه برعکس، خدا نه یکی بلکه بیشمارند و به تعداد انسانها وجود دارد، آیا شما سر این انسان را بر سر دار بجرم کفر و شرک نمی آویزید؟ آقای رئیس جمهور، شما مردم ایران را از ابتدائی ترین نوع آزادی، محروم ساخته اید، چگونه میتوانید در برابر مردم جهان کلمه آزادی را از زبان خود خارج سازید. جزای آنکه وجود الله را وابسته به وجود شیطان بداند چیست؟ اگر یکی پیامبر اسلام را راهزن و آدمکش بنامد و دیگری غیبت امام را افسانه ای ساخته برای تحمیق و تخریف مردم بخواند به چه سرنوشتی در کشور شما دچار خواهد شد؟ آیا تا کنون با خود اندیشیده اید که کرامت و عزت انسانی در آزاد ی «نه» گفتن است، در آزادی پرستش است. الله برای شما یکی ست و واحد، چرا برای من الله نمیتواند، یک درخت باشد و برای دیگری هنر باشد و هنروری؟ شما انسان را آزاد و دارای عزت و کرامت میدانید تنها زمانی که به اسارت و بندگی، تسلیم و اطاعت، تن دهد و امر و احکام الله و جانشین ش ولایت فقیه را بدون چون و چرا باجرا در آورد و آنرا نیز در رکوع و سجود های طولانی به اثبات برساند.

آقای رئیس جمهور، عزت و کرامت انسان در ایمان و باور به آنچه از اجداد خود بارث برده است،  نیست بلکه در باور به خدائی خود است و نیروی آفرینشی که در انسان نهاده شده است، که در فهم این حقیقت است  که انسان ا ست و تخیل و تفکر او خالق خدا. نه بالعکس. تنها چنین بشری است که با تبعیض، بیگانه و غریبه میماند. موضوعی که قرار بود در مرکز سخنان شما قرار گیرد. که منافع مادی و دنیوی و انحراف از خدا گرائی را سبب اصلی آن معرفی نمودید و فکر کردید که میتوانید تبعیض را که وجه بارز و برجسته رژیم ولایت فقیه است، پنهان نمائید. زیرا که تبعیض کار کسی است که خدای خود را بالاتر و برتر میداند و به جز خدائی که او بدان باورد دارد، هیچ خدایی نیست و نمیتواند وجود داشت باشد. تبعیض همیشه بنام خدا بوقوع پیوسته است، بدست کسانیکه مثل شما خود را خدا محور می دانسته اند. هیچ چیز مانند نام خدا، حتی منافع مادی، نمیتواند برده داری و نژاد پرستی را توجیه نموده، مشروع و قابل پذیرش حتی برای آنان سازد که کوچکترین سودی از برده داری و نژاد پرستی عاید شان نمی شده است. شما تبعیض را محکوم میکنید و لی نظامی بنیان گذارده اید که تبعیض یکی از محکم ترین ستونهای سازنده آن است. آیا بین زنان و مردان، شما تبعض قائل نیستید؟ آیا زنان را از حق و حقوق شان محروم و حق گزینش آنها را محدود نساخته اید؟. آیا بین مسلمان و مومن و کافر و مشرک، تبعیضی نیست؟ آیا شما یکی را پاداش ندهید و دیگری را به جرم محاربه با الله بدار مجازات نیاویزید؟  آقای رئیس جمهور، شما اگر رفتار و کردار خود را تبعیض آمیز نمی بینید به آن دلیل است که ایمان دارید که الله بوده است که چنین خواسته است. و فکر میکنید چیزی که الله میخواهد، نمیتواند تبعیض آمیز باشد. تبعیض شما خدا محوری است. باین دلیل است که به محکوم کردن تبعیض میپردازید بدون آنکه آگاه باشید که جهانیان خوب میدانند که شما یکی از بزرگترین تبعیض گران هستید و به برتری خود و نظام اجتماعی که برپا نموده اید کوچکترین شک و تردیدی ندارید.

آقای رئیس جمهور، از آزادی چنان سخن میرانید که گویی چند صباحی با آن هم نشین بوده اید و با آن شناسایی دارید. اما خبر سرکوب آزادی در دانشگاه های ایران، سرکوب آزادی بیان در انواع فعالیتهای فرهنگی و سیاسی و هنری، سرکوب آزادی انجمن و گرد همآیی، بگوش مردم جهان رسیده است. در هیچ یک از کشورهای جهان رسما برای سرکوب آزادی، دستگاهی بنام وزاتخانه برپا نداشته اند. اما شما وزارت «ارشاد» را ویژه این امر تاسیس نموده اید. مگر این وزارتخانه وظیفه و مسئولیتی دیگری هم بجز سرکوب آزادی بیان، دارا میباشد؟ مگر سرکوب آزادی میتواند بر اساس تبعیض صورت نگیرد. آیا شما مردان را از زنان، موافقین را از مخالفین، دین ستیز ان را از دینداران، و خودی ها را از غریبه ها جدا نمی سازید؟ آیا مخالفین خود را ساکت و خاموش نمی سازید؟ تعجب آنجاست که سازمان بین الملل از رئیس جمهور کشوری که بر اساس تبعیض بنیان گذارده شده است دعوت بعمل در میآورد که در باره مبارزه با تبعیض و نژاد پرستی سخن رانی کند.

آقای رئیس جمهور، چون شما در آن خطابه اعجاب انگیز و بقول بعضی ها جنجالی سخت از آزادی و عزت و کرامت و حیثیت انسان جانانه دفاع نمودید، لازم است که یکبار دیگر بآن باز گردیم و یادآوری کنیم که عزت و کرامت انسان بسته به بلوغ و رشد عقل و خرد آنها ست نه عقل و خرد فقیه و مجتهد. شما مردم ایران را همچون کودکی صغیر و یتیم و نیازمند قیومت،  تلقی میکنید، که نه میتواند بیاندیشد و نه هرگز بتواند بر خود چیره شود. ملت را پیوسته به معروف، امر و از منکر نهی مینمایید و او را به اسارت باید ها و نباید ها درآورده اید. آنها پیوسته باید به فرمانبری تن دهند و این باید و آن نباید کنند. مردم باید بر گزینند آنچه برای آنها آیت الله ها و حجت الاسلام ها برگزیده اند. تعیین کننده صلاحیت نمایندگان مردم و ریاست جمهوری که به مردم واگذار نشده است. شما حق تعیین سرنوشت را از ملت سلب میکنید و آنگاه مکرر از آزادی و عزت و کرامت انسان سخن میرانید.آقای رئیس جمهور، صغیر و یتیم شمردن یک ملت است که حیثیت انسانی را مخدوش میسازد. تا زمانیکه نظامی بنام نظام ولایت فقیه بر مردم حاکم است، و تا زمانیکه مردم ایران از آزادی پرستش و آزادی گزینش محرومند، مردمی خواهند بود اسیر و فقیر، در بند سنت و دین و نظام خرافات و افسانه ها.

آقای رئیس جمهور، انسان وقتی آزاد و سزاوار عزت و کرامت است که خود را از صغارت و قیومت رها سازد و نظام تقلید و تبعیت را واژگون سازد. مردم جهان از مقاومت پایان ناپذیر زنان در برابر ستم و ظلم رژیم اسلامی آگاهند. زنان ایران به جهانیان نشان داده اند که تن به اسارت و بندگی نخواهند داد، حتی اگر با زور سر نیزه حجاب را بر آنها تحمیل کنند. وقتی شما از آزادی سخن به میان میآورید، آیا بر آن تصور هستید که جهانیان صدای اعتراض دانشجویان پلی تکنیک و یا دانشگاه ها در سراسر کشور ایران را نشنیده اند؟ و یا از مبارزات و مقاومت کارگران و کارمندان و معلمان بی خبر اند؟ وقتی الفاظ شاعرانه ای همچون "اکسیر عشق و محبت " "زنده باد بهار " از دهان شما خارج میشود، آیا فکر میکنید که ناله ها و فریاد هایی که از درون شکنجه گاه های اوین بر میخیزد بگوش جهانیان نمیرسد و یا تصاویر انزجار آمیز سنگسار ها و اعدام نوجوانان را مشاهده نکرده اند. شما از اکسیر عشق و محبت سخن میرانید ولی در پی کین خواهی و انتقامجویی هستید. از غارتگری هایی که اسناد آن در دست است پرده برداری نمیکنید. چرا که در آن صورت دست آلوده ی خود را رو میکردید.

آقای رئیس جمهور، شما باید بدانید، حرّافی و لفاظی هم حدی دارد چون عین ریاکاری ست. شاید چند نفری از شرکا و همردیفان تان باور شان شده است که "زنده باد بهار " هم متضمن و معنا و مفهومی ست و در بازی قدرت برگ برنده است.  ولی مطمئن باشید که خود را فریب میدهید، نه مردم ایران را. چراکه مردم ایران ناظر بر رفتار و کردار شما هستند و بر دست شما قمه خون آلود را می بینند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
ا

۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

دین را باید بدادگاه بکشانیم

بیش از سه دهه است که دین بر ما حکومت میکند. اما آیا میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم که در جامعه ی ما دین چه نقشی را بازی میکند؟ آیا واقعا این دین است که حکم میراند و یا آنها که خود را متولی و نگاهدار دین میدانند مثل آیت الله ها و حجت الاسلام ها و مراجع تقلید؟ براستی رابطه ی آیت الله خامنه ای و یا ولایت فقیه با دین چیست؟ و یا رابطه  هریک از سران و ماموران حکومت از رئیس جمهور گرفته تا سران سه قوا و فرماندهان انتظامی و امنیتی با دین، چه میتواند باشد؟ آیا بدرستی روشن است که در مدیریت و تصمیم گیری های این صاحبان قدرت، دین چه نقشی بازی میکند؟ آیا تبعیت از دین هیچگونه اصطکاکی با تبعیت از قانون ندارد؟

وقتی یکی از این قدرتمداران از جمله ولایت فقیه اگر خدای نکرده مرتکب خطایی شود- اگرچه همچون امام، خطا ناپذیر و معصوم بشمار میآید- دین را باید مسئول بدانیم، و یا ولی فقیه را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و بدین ترتیب شنیع ترین جنایت علیه بشریت بوقوع می پیوند، چه کسی را باید مسئول دانست، دین یا قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را؟ و یا وقتی مجرمی را به دار میآویزند و یا انگشتان و دست و پای سارقی را قطع میکنند، چه کسی را باید جنایتکار دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات را و یا خدایی که چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ و یا وقتی که نه گویان و دگر اندیشان را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز، برای مدتی نا معلوم نگاهداری میکنند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و تصدیق میکند؟ و یا در همین راستا وقتی که زنان باکره ی دگر اندیش را شب پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول خود وفا کند و "محارب "باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است وظیفه دینی خود را انجام داده است و یا وظیفه ی امنیتی و اداری خویش را؟  آیا فرمانبرداری میتواند تجاوز بزن باکره ی کمونیست و یا مجاهد و یا دمکرات و یا هر انسان در بندی را توجیه کند؟  در آن صورت آیا پاسدار معذور است؟ آیا تاکنون روشن شده است که چه کسی را باید مسئول قتل عام انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این مرز بوم و در زندانها در سالهای 66-67، دانست؟ اگر آنرا به اراده و تصمیم امام خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که دین در شکل بخشیدن به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بود. به امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟

آنچه پاسخ صریح و روشن باین سوالات را دشوار ساخته است دین است. دین ما را از رو در رویی با این سوالات حیاتی باز نگاه میدارد. از نزدیک شدن به دین اجتناب میورزیم. از واکنش جماعت هراس بدل میگیریم. بعضا اصل و اصول دین را نه تنها بی ضرر میدانند بلکه برای آرامش روحی و روانی و ضعف و نگرانی های انسان اجتماعی، ضروری و حیاتی می پندارند. کوته اندیشان با این سوال بزرگ پا به میدان میگذارند که مگر میتوان دین را از مردم گرفت؟ آنها با چنگال و دندان شان از دین شان دفاع میکنند، کنشی البته از سر نادانی، از سر تعصب و غیرت، خصایل زشتی که تنها در دامن دین پروش میابد.

البته آنهایی که وجود شان از هرگونه شائبه شک و شبهه نسبت به یکتایی و یگانگی الله و آئین او شریعت اسلام، تهی ست، پاسخی روشن و صریح به سوالات بالا دارند. که احکام شریعت دین اسلام همه خیر اند. شر هرگز از دین بر نخیزد. بدین ترتیب وجدان خود را آسوده میدارند. شر را محکوم میکنند و از دین به دفاع بر میخیزند. شاید اکثریت مردم نقش دین را در تمام سوالهای بالا انکار کنند. آنها دین خود را چیز دیگری میدانند، چنانکه گویی که از دین تنها بوی عطر است که به مشام میرسد، نه بوی خون و نه بوی خشم و خشونت و کین خواهی. بعضا در دفاع از دین تا آنجا پیش روند که خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و امثالهم را بی دین و کافر میخوانند. لازم است که یاد آور شویم که در پیش روی آنان نیز گزینه ی دیگری هم جز انکار نسبت شر به دین وجود  ندارد، چون در آن صورت خود را باید مسئول بدانند. چرا که در وجود او دینی میزیید که ذاتا شر بر انگیز است.

مسلم است که آگاهی به این حقیقت، ویران کننده است. وجدان بی پناه و سرگردان میشود، آرامش از روان های بی قرار رخت بر میبندد. زندگی تهی از معنا میشود. به آنچه در باور حقیقت تلقی میشد، مظنون و مشکوک میگردند. آری یکی از ویژگی های شخصیتی مسلمان است که تاب و توان رو در رویی با حقیقت را ندارد. دلبسته ی افسانه ها میشود و دروغ های بزرگ، موهوماتی که سبب شود خود را خوش رو ببیند بی آنکه در آئینه نگریسته باشد. آنها که دین اسلام را به عقل و خرد دریافته اند و نه از سر تعصب و عدم بینایی، به اسلام همچون منبع نوری مینگرند که امید را در بشر زنده نگاه میدارد  و به راه او در آینده - روشنایی میبخشد، آینده ای که به آخرت ختم میشود.
  
. همین را میتوان در باره انقلابیون چپ، مجاهدین، لیبرال ها و دمکرات ها بیان داشت. برخی از این گروه ها و سازمانها، از جمله حزب توده و اکثریت فدائیان خلق، نقش دین و حکومت دین را مثبت و متحد قابل اعتمادی در مبارزه با امپریالیسم ارزیابی میکردند. هنوز پس از تار و مار و سرگردان شدن، از رو در رو شدن با سوالاتی که در آغاز بدان اشاره شد اجتناب میورزند. هنوز ارجحیت با جنگ با امپریالیسم است. و یا درد شکم و درد بیکاری و گرانی بر درد محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و مختار بودن بر خویشتن، ارجحیت دارد. آدم بیکار و گرسنه را چه نیازی ست به آزادی و یا رهایی از یو غ دین؟ یعنی که دین مسئله نیست. چنانکه گویی استبداد و دیکتاتوری عمیقا ریشه در دین و آموزشهای دینی ندارد.

درست است که هر عملی را باید با حاصل ان مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. حاصل چه مثبت باشد چه منفی در ماورای هر عملی، باور و ارزشی نهفته است که هدف و غایت را معنا و مفهوم می بخشد. هیتلر نمیتوانست دست به جهان گشایی بزند اگر به برتری خود، به برتری نژاد آریان در جامعه بشری سخت باور نداشت، چنان سخت که توده ها را شیفته و برانگیخته به پی خود میکشاند. باور به بر پا داشتن بهشت کارگری بر روی زمین بود که استالین را وا داشت که نسل دگر اندیشان را نابود سازد. از همین رو نمیتوان رفتار و گفتار رهبران و فرماندهان از جمله ولایت فقیه و روسای سه قوا را از باورها و ارزشهای دینی شان جدا ساخت. چرا که خواست قدرت در ذات دین اسلام است. اگر در نظام ولایت، هرگز به مقام مسئولی برخورد نمی کنیم به آن دلیل است که همه خود را در برابر الله مسئول میدانند، نه در برابر عهد و قرار دادی و یا قانونی. نظام ولایت، یکی از بی قانون ترین جوامع بر روی زمین است. چرا که ولایت مطلقه فقیه در تضاد و خصومت است با قانون گرایی. چرا که حرف ولی فقیه هر قانونی را بی اعتبار میسازد. ولی فقیه بزرگترین مانع بر سر راه انجام وظایف سه قوای جمهوریت است، بگذریم از اینکه گردانندگان سه قوا از زیر تا بالا ارزشهای مشترکی با ولایت دارند که آنها را وا میدارد که خود را در برابر ولایت که جلوه الله است مسئول بدانند نه در برابر ملت.

مثلا چه چیزی سبب شده است که آقای رئیس جمهور که طبق قانون مسئول است که پیوسته و بطور دائم آمار و ارقامی در باره رشد و باروری اقتصادی، نرخ نقدینگی و تورم و بیکاری، خط قرمز فقر و توزیع منابع و فرصتها، ساخت و سازها و سرمایه گذاری ها و بسیاری از اقلام دیگر، "در اختیار مجلس و سایر مقامات از جمله رهبری قراردهد، سر باز بزند. محمد رضا خباز، نماینده کاشمر در مجلس اسلامی، اظهار میدارد که " دولت احمدی‌نژاد تنها در سال نخست حضور در مسند ریاست جمهوری (دولت نهم) این گزارش را آنهم ناقص ارایه کرد (فرارو،3 مرداد 90)." به عبارت دیگر، بیش از 6 سال است که از قانون شکنی احمدی نژاد میگذرد و از مجلس جز شکوه و شکایت، چیز دیگری بگوش نرسیده است.

اما از طرف دیگر، مجلس شورای اسلامی، این قانون گریزی را بخوبی تحمل کرده است و متقابلاً نیز نسبت به انجام وظایف خود سهل انگاری نموده است. یعنی که مجلس با چشم پوشی از قانون گریزی رئیس جمهور، خود نیز مرتکب قانون گریزی میشود. این بدان دلیل است که قوه ی مقننه نیز همچون دیگر قوای جمهوریت شاخه ای از حکومت ولایت محسوب میشود. بنابراین، نسبت به ولایت است که مسئول است نه به قانون و نه به مردم. آنجا که خدا حاکم است نه قانون معنا دارد و نه مسئولیت. چنین جامعه ای تمایل دارد که پیوسته بسوی بی قانونی حرکت نماید. هم اکنون جنایاتی که بر اساس باور و ارزش دینی صورت میگیرد رو به افزایش است. گزارش شده است که گویا کسانی که در خمینی شهر به حریم خصوصی خانواده ای حمله برده، و به زنان و دخترها ی خانواده در جلوی شوهران و پدران شان تجاوز نموده اند، قصد امر به معروف و اجرای فرائض دینی داشته اند. " سایت محافظه‌کار «جامعه‌ نو» اعلام کرد در پرونده جنجالی «خمینی‌ شهر» هیچ «تجاوزی» صورت نگرفته و متهمان افرادی مذهبی هستند که به منظور نهی از منکر وارد باغ شده‌ بودند( دگربان،1 مرداد 90)..

اگر ما شاهد افزایش روز افزون قتل و جنایت، فحشا و اعتیاد هستیم و افزایش ضریب حس بدبختی و بیگانگی و نیز خشم و خشونت و انتقام جویی، همه را باید ناشی از رابطه مردم با دین دانست. چرا که حکومت دین با تاکید بر اجرای احکام دینی در زندگی روزمره، همچون احکام حجاب داری و عدم اختلاط جنسیت ها، سبب تضعیف وجدان در آدمی میگردد. چرا که  شرم از احکام را بر میانگیزد، نه شرم از وجدان را. به عبارت دیگر این شرم است که به عفاف میانجامد، چه در مرد و چه در زن، نه حجاب. حجاب در اصل خود سبب بی شرمی میشود چون از احکام فرمان میبرد نه از وجدان. بعبارت دیگر، در نظام ولایت کمتر چیزی اتفاق میافتاد، چه در گفتار و چه در رفتار که از تاثیر دین بهره ای نبرده باشد. اگر رهایی و آزادی را خواهانیم باید دین را به دادگاه بکشانیم.

فیروز نجومی
 Firoz Nodjomi
  fmonjem@gmail.com
rowshanai.org            

۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

حکومت راهزنان و غارتگران

در حکومت اسلامی، در یک روز دو نوجوان نادان و پشیمان را بجرم زورگیری به دار مجازات میآویزند، کمتر از یک هفته بعد "ماموران امنیتی " به دفاتر روزنامه ها یورش میبرند و روزنامه نگاران را دستگیر و به زندان میکشانند. در همین هنگام رئیس جمهور، در مجلس ولایت، حضور مییابد که از وزیری دفاع کند که بخاطر بی اعتنایی به "قانون " و استخدام شخصی با دستهای آلوده و رانده از نظام به استیضاح کشانده شده بود. بر حسب معمول اینبار نیز، رئیس جمهور قصد دفاع در سر نداشت. او برای تهاجم و حمله به میدان رفته بود ،  مسلح، با خنجر در آستین، بدون هیچ شرم و حیایی، چنانکه دیگر مهم نبود که در این درگیری چه از دست میدهد و چه چیزی را بدست میآورد. رفته بود برای انتقام ستانی و گوشمالی نه از رئیس "مجلس " بلکه ار یک خانواده، خانواده لاریجانی ها، خانواده ای غنی و پر نفوذ، یک برادر رئیس قوه ی قضائیه و دیگری رئیس قوه مقننه، از پا بوسان ولایت. رئیس جمهور ویدئو ای را در صحن مجلس به معرض نمایش میگذارد که ظاهرا از وقوع زور گیری و راهزنی یکی از اعضای خانواده رئیس مجلس، پرده بر میداشت. البته کسی که در نقش قربانی زور گیری در ویدیو ظاهر شده بود، خود یکی از زور گیران قهار نظام بوده است و هنوز هم هست، آقای سعید مرتضوی.

در پی این کشمکش ها، در یک حرکت تلافی جویانه، ماموران قوه قضاییه، سعید مرتضوی، دستیار معتمد و وفادار رئیس جمهور را بازداشت و کمتر از 24 ساعت آزاد میکنند. نه معلوم میشود چرا گرفتند و بردند و چرا او را آزاد کردند- در حالیکه خون از آستین ش میچکید. چه فرمان قانونمند راز انگیز ی؟ مردم هنوز از حیرت خروج نیافته بودند که در امتداد این وقایع به ظاهر منفرد و مجزا از یکدیگر، حضرت ولایت بر جایگاه خدائی، یکه و تنها و بالا و برتر در برابر بخشی از نیروهای قهریه، پرسنل نیروی هوایی، در تداعی دیدار "امام" خمینی با همافران در 1357 حضور مییابد و حرف آخر را به زبان میراند. تمام دهان هایی را که به استقبال و خوشآمد گویی به تعامل و گفتگو با آمریکا گشوده شده بودند فرو می بندد و اعلام میکند که شیطان را هرگز سزاوار عهد و قرار دادی نیست. چگونه میتوان به قصد و نیت این قدرت شیطانی اعتماد نمود؟ ببینید که چگونه تحریم و تهدید را با هم میآمیزند. که آمریکا خوار تر از آن است که حکومت اسلامی را با محاصره اقتصادی، از پای درآورد. او با فروتنی گفت از جانب مردم است که سخن میگوید، در حالیکه از جانب الله، خداوند یکتا و یگانه بود که سخن میگفت. که او برگزیده الله است نه برگزیده ملت. افزوده بر این تنها خدا ست که میتواند بر سخنان دیگران خط بطلان بکشد و خود حرف آخر را بزند. مبارزه با شیطان حرف دین است نه حرف مردم که از دهان قدرت خارج میشود. حضرت خداوند خامنه ای همچنین به کارگزاران خود در قوای مجریه و مقننه هشدار داد که دست از "بد اخلاقی " بر دارند و از رفتار و گفتار دشمن خوش کن، در این زمان پر خطر، اجتناب نمایند. بی درنگ لاریجانی ها در پاسخ به "رهبر "اعلام داشتند در اطاعت از منویات حضرت ولایت از شکایت خود نسبت به اتهامات ریاست جمهوری مبنی بر راهزنی و غارتگری خانواده لاریجانی، در میگذرند. برغم اختلاف و دشمنی با یکدیگر، کار گزاران ولایت یک صدا به حمد و ستایش خداوند خامنه ای پرداختند. چه صبور و چه دور اندیش؟

بدینترتیب، حضرت ولایت نشان داد که او ست براستی جلوه الله. که او ست یکه و تنها. که او هست و بجز او هیچ کس دیگری نیست، نه رئیس جمهور و نه وزیر امور خارجه، نه ریز نه درشت. حرف آخر را او میزند و تصمیم نهایی را او میگیرد. وقتی خود وارد گود میشود، قیل و قال ها همه خاتمه می یابند.

اما داستان به اینجا ختم نمیشود، گروهی در حدود صد نفر در قم سخنان رئیس قوه مقننه، علی لاریجانی را که بمناسبت بزرگداشت انقلاب اسلامی ایراد میکرد قطع نموده و او را از صحنه بیرون راندند. گفته میشود که از ولایت پرستان طرفدار رئیس جمهور بوده و گویا قصد انتقام جویی داشته اند. چه کسی انتظار چنین واقعه ای را داشت؟ واقعه ای که کمتر راز انگیز و ابهام آورنیست  از نوع وقایع دیگری که تا کنون برشمردیم.

گرد و غبار این درگیری هنوز ننشسته بود که بار دیگر، آقای رئیس جمهور، خود یکبار دیگر وارد میدان میشود. سوار بر اسب، نیزه بدست. که چه نشسته اید، کجای کارید؟ بیدار شوید. هرچه بوده است فراموش کنید، «زنده باد بهار،» شعاری که از لطافت احساسات و عواطف رئیس جمهوری حکایت میکند که واقعه ی عبرت انگیز هالوکاست را انکار میکند و کشور دیگری و مردمش را تهدید به نابودی. زنده باد بهار البته شعاری بود که اولین بار آخرین سخنرانی خود در جلسه عمومی سازمان بین الملل را با ایراد آن به پایان برد و سه بار هم تکرار کرده بود. این شعار وقتی در  در همان زمان مورد رمز گشایی قرار گرفت، گفته شد که "زنده باد بهار " اشاره ای ست به امام عج که بزودی از غیبت خروج می یابد و جهان را از سراشیب انحطاط و تباهی، فساد و فحشا، ظلم و ستم نجات می بخشد. یعنی که سخن احمدی نژاد را برخاسته از یک باور دینی تعبیر کردند. اما رئیس جمهور وقتی شعار زنده باد بهار را در سی و چهارمین سالروز مقدس ظهور ولایت، در برابر مردم تکرار میکند، با واکنش همقطاران خود روبرو میشود و آنرا یک شعار انتخاباتی، میخواندند، یعنی شعاری  سیاسی بر خاسته نه از دین بلکه از خواست معطوف به قدرت. بنابراین مطرح ساختن یک شعار سیاسی خارج از موعد مقر، غیر قانونی ست. بهمین مناسبت دستگاه قضائی نیز اعلام کرد که طرح شعارهای انتخاباتی قبل از موعد قانونی ، جرم شناخته میشود. حکمی که در اصل دینی ست نه قانونی.

چه شور انگیز و هیجان آور داستان بازی قدرت؟ چه تماشایی و چه سر گرم کننده، دیر زمانی ست که به یک پدیده عادی تبدیل شده است. تحلیل گران و ناظران شرایط سیاسی کشور نیز در توافق اند که ما در واقع شاهد زد و خورد و در گیری بین رقیبان انتخاباتی هستیم. یعنی که که همه کشمکش ها، درگیری ها، خصومت و ها ستیزه ها، در درون ساختار قدرت را، همچنانکه شمه ای از آن در بالا آمد، تحلیل گران رژیم دین، ناشی از رقابت های انتخاباتی، میخوانند،از یک بازی سیاسی که نقش آفرینان آن برای دست یابی به قدرت آماده اند که دست به حذف یکدیگر هم بزنند. گزارشها و تحلیل شرایط موجود بگونه ای بیان میگردد، چنانکه گویی بازی قدرت میتواند بخود شکل واقعیت بگیرد و برنده و بازنده ای تولید کند، باز تابنده اراده ملت نه اراده دین که ولایت است مظهر و نماد آن. فراموش کرده اند که این دین است که دولت را در دست دارد نه بالعکس.

رقابت بر سر قدرت، رمز گشای کردار و گفتمان  رقیبان انتخاباتی نیست. چرا که  نهایتا، در انتخابات کسانی یقه ی یکدیگر را می چسبند که همه از تف لیسان ولایت اند، همه از جنس تازیان بومی، راهزن و غارتگر. این حقیقتی ست که در پس کنش های سیاسی، در پس ساختار جمهوریت، پنهان میگردد، این حقیقت که حکومت اسلامی، حکومت راهزنان و غارتگران است. چه دین اسلام، دین راهزنی و غارتگری ست. در یک هزار و چهارصد سال پیش از این با  زورگیری و راهزنی و غارت کاروان تجاری قبیله قریش که از دمشق به مکه باز میگشت، در بدر آغاز شد و با حمله و غارت امپراتوری بزرگ ایران، به اوج خود رسید.

واقعیت آن است که انتخابات نقابی ست بر چهره کریه حکومت راهزنان و غارتگران، حکومت اسلام. که همچون پیشینیان تازی خود، چیزی جز تخریب و ویرانی ببار نیاورده و نیاورند. نه تنها از ثروت و منابع طبیعی خود بهره ای نبرده ایم بلکه محنت زده و تنگدست تر از همیشه گشته ایم. کشور ما فقیر شده است و فرسنگ ها از دیگر کشورهای هم وزن فاصله گرفته است. بنگرید مرتبه حکومت اسلامی را برهبری ولایت در جهان در مقایسه  با دو کشوری که در سی و چهار سال پیش از این از کشور های فقیر بشمار میآمدند. کشور چین، کشوری که قرار بود بر دوش آرمانهای کمونیستی، آرمانهای عدالت و برابری بر قله پیشرفتهای مادی، تمدن غرب را پشت سر بگذارد، در فقر و عقب ماندگی بسر میبرد. کارگران ماهر و نیمه ماهر کره جنوبی برای اشتغال در ایران اقامت میکردند. هم اکنون هر دو کشور چین و کره جنوبی از بزرگترین اقتصاد های جهان اند. پیش بینی میشود اقتصاد چین به لحاظ عظمت در آینده ای نزدیک از آمریکا سبقت خواهد گرفت.

حال بنگر، آن دو کشور فقیر در قله و حکومت اسلامی با وجود ثروت و سرمایه طبیعی در ته دره.  در تمام دوران حکومت اسلام، حکومت آیت الله و حجت الاسلام ها، علما و فقها، نه تنها به پیش نرانده ایم بلکه به پس هم  رفته ایم نه  فقط به لحاظ رشد و تکامل مادی در زمینه کار و سرمایه گذاری و تقویت نیروهای تولیدی، بلکه به لحاظ حق و حقوق انسانی و فردی و اجتماعی بسیار فقیرتر شده و عقب تر رفته ایم. در چنگال استبداد گرفتار بودیم  به بند شریعت اسلام نیز کشانده شدیم ، به بند قواعد و مقرراتی که انسان را به یک حیوان تبدیل میکند.

. آنچه که در ساختار قدرت بوقوع می پیوندد، از جمله رقابتهای انتخاباتی، نه تنها بازتاب واقعیت های جامعه نیست بلکه به ابزاری تبدیل شده اند در خدمت نهادینه ساختن حکومت راهزنان و غارتگران و انحراف اذهان از مسائل معیشت ی و محرومیت از ابتدایی ترین حقوق انسانی . تشدید تنش و تشنج و بالا گرفتن کشمکشها در هنگام انتخابات کوششی است در سوی واقعی نشان دادن آنچه ذاتا قلابی و تقلبی ست، چنانکه گویی فرآیند انتخابات متضمن تغییر و دگرگونی بزرگی خواهد بود. که هم اکنون درد و رنج گرانی و بیکاری و بی خانمان ی  و فقر و محنت و عقب ماندگی را باید به فراموشی سپرد و به حکومت ولایت است که باید امید بست.

نظر سنجی اخیر سازمان معروف گالوپ حاکی از آن است که اکثریت مردم با فعالیت های هسته ای رژیم و اصرار بر ادامه آن، موافقند و نیز آمریکا و نه حکومت ایران را مقصر تنگدستی های خود میدانند. فرض که این نظر سنجی به لحاظ فنی بی عیب و نقص بوده باشد. در چنین صورتی آیا ما میتوانیم این حقیقت را انکار کنیم که راهزنان و غارتگران گریبان ملت را گرفته اند؟ اینان نه تازیان بیگانه، بلکه تازیان بومی هستند، یعنی آن کسانی که نه تنها دین تازیان، دین اسلام را پذیرفته اند بلکه خود را به بندگی و عبودیت دین بیگانگان کشانده اند، دینی که در اصل، همچنانکه کمی زود تر اشاره شد، با راهزنی و غارتگری آغاز میگردد و بر آن اساس توسعه می یابد.  اعدام دو جوان درمانده و یورش به دفاتر روزنامه ها و دستگیری روزنامه نگاران، نیز پرده برداری از فساد خانواده لاریجانی ها در صحن علنی مجلس بوسیله آقای رئیس جمهور و آنچه که در پی آن آمد و خواهد آمد، همه  را باید کوششی دانست در جهت انکار و پنهان ساختن راهزنی ها و غارتگری های نظام ولایت نه یک تاکتیک انتخاباتی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

کدام انتخابات؟ چه قانونی؟

از کدام انتخابات سخن میرانید، از چه قانونی؟ در شرایطی که قدرت در نهاد دین و مظهر آن ولایت تمرکز یافته است، انتخابات داری  چه معنا و مفهومی ست؟ مگر انتخابات به آن دلیل بر گزار نمیشوند که مردم بتوانند اراده خود را بمنصه ظهور برسانند؟ مگر برگزیده مردم در انتخابات تبلور اراده ملت نیست؟ در این معنا در حکومت اسلامی، انتخاباتی وجود ندارد. آیت الله ها و حجت الاسلام ها، "بیعت " را بجای انتخابات به ملت چپاند ه اند. علما و فقها از ترس اتهام به سیر قهقرایی و بازگشت بدوران بدوی، انتخابات را بعنوان یک فرزند نامشروع پذیرفتند که در پس آن بتوانند بیعت را به اجرا در آورند. چرا که  "بیعت. " از اطاعت و فرمانبرداری بر میخیزد، از بندگی و عبودیت. مردم با پیامبر اسلام بیعت میکردند باو رای نمیدادند. یعنی که مردم می پذیرفتند سروری پیامبر اسلام را و حرف و رای و اراده او را. که پیامبر همه چیز است و امت، هیچ. که پیامبر مالک و مردم رعیت. تمامی حق و حقوق از آن مالک است نه از آن رعیت. رعیت در اطاعت و تسلیم است که آزاد است نه در انتخابات. 

انتخابات از اراده آزاد و مستقل انسان بر میخیزد، از اراده انسان خود فرمانفرما و خود گردان، از آزادی گزینش، نه از اراده ای که از تسلیم و اطاعت برخاسته است و یا از بندگی و عبودیت. انتخابات در اسارت تنها میتواند به بیعت بیانجامد. رعیت آزاد نیست که خود بر گزیند بر اساس محاسبه ای که میکند، سود و زیانی که می سنجد. او آزاد است که بر گزیند یک تن را از میان انگشت شماری  که شورای فقاهت از پیش از فیلتر تف لیسی ولایت گذرانده اند.

 بهمین دلیل انتخابات در نظام ولایت آلوده است با فریبکاری. انتخابات  بیانگر تداوم سلطه ولایت است نه سروری ملت. در انتخاباتی که در نظام ولایت به وقوع می پیوندد برنده آن بر راس قدرت صعود نمی کند تا میل و  اراده رای دهندگان را به اجرا در آورد. چرا که رقابت های انتخاباتی  بر سر کسب قدرتی است که کسب شدنی نیست. چون در منظر علما و فقهای حاکم،  قدرت ناشی میشود از اراده الله، خداوند یکتا و یگانه، نه از اراده مردم. گیرم که مردم نماینده واقعی خود را در یک انتخابات "آزاد " بر گزینند. آیا میتواند از اراده ی ولایت سرباز زند به نفع اراده ملت؟ برنده انتخابات در کشورهای غربی به بالاترین مرجع قدرت صعود میکنند، چون برگزیده مردم اند. او مسئول است و پاسخگوی ملت. حال آنکه در حکومت ولایت، ملت رای میدهند که بیعت خود را با ولایت تجدید کنند. رای به ریاست جمهوری، بیانگر خواست و مطالبات رای دهنده نیست، بلکه باز تابنده ی تایید و تصدیق بندگی و عبودیت رعیت است نسبت به مالک، ملت نسبت به ولایت. چرا نباید ولایت در این شرایط بحرانی در بوق و کرنای انتخابات بدمد، چون او به معنا و مفهوم آن در قاموس اسلام بخوبی آگاهی دارد.

در انتخاباتی که در نظام استبداد مضاعف دین و قدرت برگزار میشود، نه انتقال قدرتی صورت میگیرد و نه اراده مردم به سروری میرسد. تا کنون کدام یک از روسای جمهور توانسته اند جلوه ی اراده ی ملت باشند. حرف ولایت، حرف آخر است. رئیس دولت موظف است که اراده و امیال و چشم انداز های ولایت را به پیش براند تا به سعادت و کمال در این دنیا و رستگاری در آخرت، برسند. رئیس جمهور به ریاست دستگاه دولتی میرسد که مالک و گرداننده آن ولایت است. بنابراین رئیس جمهور تحت نظارت دستگاه ولایت است که باید انجام وظیفه نماید. واقعیت آن است که مستقل از اراده ولایت، تا کنون دولتی وجود نداشته است و ندارد.همچنانکه قوه ی مقننه، مجلس "قانون گزاری " و قوه قضاییه تحت فرمان ولایت به چرخش در میاید. افزوده براین، ولایت، ریاست کل قوای کشور است. یعنی که او ست فرمانروای نهایی. برگزیده مردم در برابر برگزیده ی الله، ارج و شان و اعتباری ندارد. در چنین شرایطی، انتخابات یعنی چه؟ تاریخ کوتاه نظام ولایت هم بخوبی نشان میدهد که مهم نیست چه کسی به ریاست جمهوری برسد، باید حکم تنفیذ خود را از دست ولایت دریافت کند و در خدمت ولایت درآید، که خود بیانگر نمادین ذلت و خواری ملت است در برابر ولایت. چرا ولایت نباید مشتاق انتخابات نباشد؟

چرا رژیم دین در با شکوه برگزار بر گذار کردن انتخابات اصرار نورزد؟ چه ابزاری بهتر از انتخابات برای فریب ملت و جهان به نفع تداوم و استحکام نظام استبداد مضاعف دین و قدرت. شرکت وسیع مردم، نظام ولایت را از جهان طلبکار میکند. که بیایید و ببینید شکوفایی نظام دمکراسی را در سایه آئین مقدس اسلام.هر چه رقابت ها شدیدتر، پوشش بهتری برای پنهان ساختن  این حقیقت که قدرت مطلق در دست دین و مظهر آن ولایت تمرکز یافته است.

با وجود تهی بودن از معنا و مفهوم، انتخابات و پیروزی در آن به یک بازی پیچیده و سرگرم کننده تبدیل شده است چنانکه گویی دارای واقعیت و اصالت است و نتیجه ی آن متضمن تغییری در نظام مطلق گرای ولایت است..که برگزیده اکثریت ملت به قدرت میرسد. مسئولیتها را بعهده میگیرد و مطالبات مردم را یک به یک پاسخ میگوید.  با این وجود تحلیلگران اوضاع سیاسی نظام ولایت، انتخابات ریاست جمهوری را دیر زمانی ست که انگیزه ی اصلی گفتمان و کنش کنشگر ان سیاسی، شناسایی و در باره آن به بحث می پردازند. حتی "بد اخلاقی " های اخیر ریاست جمهوری، احمدی نژاد، در صحن مجلس نیز بخشی از رقابت ها و کشمکش ها و خصومت و ستیز ها ناشی از کسب قدرت در انتخابات بشمار میرود، قدرتی که در ید دیگری ست. بعضا بر آنند که کشمکش های درون ساختار قدرت ، رقابت ها را به جای باریک میکشاند و رژیم را با بحرانی عمیق روبرو میسازد.

حال آنکه برگزاری انتخابات، تشدید تشنج و تنش بین قوای سه گانه، نه بطور زرگری لزوما، بلکه بسیار طبیعی، ناشی از رقابت ها بر سر ته مانده های قدرت، دلالت بر نرمی و انعطاف نظام ولایت میکند. وقتی رقابت ها به در گیری و پرده برداری از آنچه ناگفته و پنهان مانده است، نه تنها سبب تضعیف ساختار دین و قدرت، نمیشود بلکه به آن استحکام و تداوم می بخشد. زد و خورد و شمشیر کشی بین قوای سه گانه در تقویت این باور است که نهاد های جمهوریت اگر از طریق ولایت مدیریت نشود پیوسته به هرج و مر ج و بی ثباتی سیاسی میانجامد. که ولایت منشا ثبات است و آرامش و امنیت. دخالت های حضرت ولایت در کشمکش های سیاسی، فیصله بخشیدن به بگو مگو ها حاکی از سلطه مطلق دین و مظهر آن ولایت بر قدرت است. مهم نیست این یا آن مقام چه میگوید و چه قول و قراری با کشورهای خارجی میگذارند. ولی فقیه همیشه و در همه موارد حرف آخر را میزند. چون حرف ولایت حرف شریعت است، حرف قوانین الهی در همه ی عرصه ها بویژه عرصه تعامل با قدرت های بزرگ جهانی که بر اساس بیگانه ستیزی و خوار داشت دشمن صورت میگیرد به آن منظور، که ضعف و ناتوانی خود را در برابر آنها بپوشاند. حال که نمیتوانی مانند آنها قدرتمند باشی، به آنها تنفر بورز و از نزدیکی به آنها اجتناب کن. بی جهت نیست که ولایت در تعامل با نیروهای جهانی بر سر قدرت هسته ای در راهی قدم گذارده است که بازگشت از آن چندان ساده نخواهد بود.

 آیا مهم است که رقابت های انتخاباتی به کجا میکشد؟ ما اخیرا شاهد اتهامات و پرده برداری از فساد تف لیسان ولایت بوده ایم، اما بوسیله تف لیس دیگری. مردم ایران شاهد بودند که چگونه حضرت ولایت هشدار داد که کارگزاران ش از بد اخلاقی دست بر کشند، بد اخلاقی هایی که ولایت خود منشا آن است. چرا که ولایت است خود کارگردان اصلی. او همه چیز را از با لا زیر نظارت دارد، چنانکه گویی همه چیز در زیر پای او و در نوک انگشتان ش میگردد. ولایت مستقل است از همه چیز، بالاتر و بر تر از هر انسانی و هر قانونی . جماعت گله است و او شبان. او مالک است و مردم، رعیت، او فرمانروا است و ملت فرمانبر. در تحت چنین شرایطی، براستی کدام انتخابات؟ چه قانونی؟

اخیرا نیز زمزمه ی "انتخابات آزاد " بگوش حضرت ولایت هم رسیده است. حتی آیت الله رفسنجانی و احمدی نژاد نیز تقاضامند انتخابات آزاد شده اند. چه بیهوده کدام انتخابات آزاد نبوده است، پاسخ دندان شکن ولایت بود به آنان که از انتخابات آزاد چنان سخن میگویند، گویی که تیر خدنگی ست که قلب ولایت را میشکافد. چه خیال باطلی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmil.com