۱۳۹۳ دی ۵, جمعه


تابوی هسته ای:
نگاه ایدئولوژی یا نگاه اسلامی؟


برای اولین بار میز گردی تحت عنوان در باره یک توافق: 10 سال مذاکره هسته ای ایران با کشورهای 5+1،  از سوی انجمن اسلامی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، برپا گردید. در این میزگرد احمد شیرازد، خود زمانی نماینده مجلس ششم شورای ولایت و دارای مدرک دکترای فیزیک ذرات بنیادین از دانشکاه شریف، صادق زیبا کلام، استاد علوم سیاسی و هرمیداس باوند، استاد روابط بین المللی، برنامه هسته ای را به نقد کشیدند. شیرزاد بعنوان یک کارشناس، بر برنامه هسته ای خط بطلان کشید، آنرا ویرانگر نظام اقتصادی خواند و بدلیل عدم وجود منابع اولیه و احاطه به فن آوری هسته ای، غیر قابل توجیه. وی اظهار داشت که:
از چاه هسته‌ای آبی درنمی‌آید، مگر برای بعضی‌ها نانی درآید. اما دریغ از یک لیوان آب. با این حال اگر از من بپرسید چرا کشور به سمت هسته‌ای شدن رفت، باید بگویم که نمی‌دانم.
یک عالم فیزیکدان و کارشناس علم اتم، اعتراف میکند که نمیتواند بفهمد که چرا کشور باید هسته ای شود. شاید صدها بلکه هزارها استاد و عالم و کارشناس فیزیک اتمی و رشته های مربوط ، با اطمینان خاطر همچون شیرزاد قادر به فهم هسته ای شدن کشور نیستند. اما، در حکومت اسلامی نیازی مبرمی هم نیست به نظر دانشمندان هسته ای و استادان علم و صنعت. چون یک نفر هست که همه هرچه هست و نیست، میفهمد. سود و زیان و ضرورت هسته ای را محاسبه نموده، حتی نیاز کشور به انرژی هسته ای را برای آینده های دور هم تخمین زده است و دقیقا میداند که چندین هزار سانترفیوژ باید بچرخد تا انرژی لازم برای کشور تامین شود. کیست که نداند که بجز ولی فقیه هیچکس دیگر نیست که همه چیر را بفهمد و بر نفس همه چیز احاطه و اشراف داشته باشد، چرا که ولی فقیه جلوه الله است، جلوه خداوندی که کتابی را برای بندگانش نازل کرده است که در برگیرنده تمامی دانش بشریت از ازل تا ابد است. حادثه ای نیست چه علمی چه در دیگر عرصه های گوناگون هستی بوقوع بپیوندد و کتاب مقدس قرآن از آن خبر نداده باشد. نور این کتاب است که بر قلب ولی فقیه تابیده است و او را از زیر و بم علم هسته ای آگاه ساخته است. 
جا دارد که یادآوری کنیم که احمد شیرزاد ازنخستین دانشمندان اتمی بوده است که در مجلس ششم شورای ولایت، پرچم قرمز را بر سر راه هسته ای شدن برافراشته است. حال چگونه چنین دانشمندی و یا نخبگانی امثال او به مجلس شورای ولایت  راه یافته اند، سوالی است که پاسخ بآن چندان ساده نیست و قصد بحث آنراهم نداریم .  همین بس که شیرزاد نزدیک به یکدهه پیش، در نطق پیش از دستور مجلس، مخفی کارهای جمهوری اسلامی را در مورد برنامه های اتمی بنقد کشیده است، نقدی که در نتیجه هیاهوی تف لیسان ولایت در مجلس باتمام نرسد. وی در بخشی از سخنان خود گفته بود که:
جمهوری اسلامی ايران 19 سال به جهانيان دروغ گفت. می توان اين تبليغات را به رسانه های صهيونيستی نسبت داد، می توان مثل هميشه آنها را توطئه های استکبار جهانی دانست، می توان کماکان خود را محور خوبی ها پنداشت و تمام اتهامات را به دشمنی دشمن منسوب کرد اما يک نکته بسيار ساده ای در اين ميان وجود دارد. آنها سر نخ ها، دم خروس ها و مدارک و مستنداتی از ما دارند که آنها را در ادعاهايشان محق جلوه می دهد.
این در حالی ست که بیش از دهسال است که فن آوری و تکنولوژی هسته ای، به مبرمترین مسئله کشور تبدیل گردیده است که برای کسب آن هر هزینه ای را باید پرداخت و هر باری را بر دوش باید کشید، به هر محنت و محرومیتی، و هر خواری و حقارتی باید تن داد، حتی باید آماده جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی هم بود. آری دیر زمانی ست که هسته ای شدن کشور به مسئله مرگ و زندگی تبدیل شده است، به یک تابو، تابویی که در باره آن حرف آخر را تنها ولی فقیه میزند( رجوع شود به 
حرف آخر:"مرگ یا غنی سازی" مقله ای بهمین قلم). آیا بر روی  حرف مقام مقدس ولایت، حرف دیگری هم از دهان کسی میتواند شنیده شود مگر، بقول شیرزاد، تعریف و تمجید.«نه» به برنامه هسته ای عبور از  خط قرمزیست عبور ناپذیر، بازتاب نافرمانی و سرپیجی از حکم خدا.                                                                                                                               
چنانکه گویی، بدون هسته ای شدن، ملت و کشور در سطح جهانی چنان سرافکنده و شرمنده خواهند شد که هرگز نتوانند در چهره مستظعفین جهان بنگرند. همچنانکه شیرزاد در دفاع از حق اظهار نظر در مورد برنامه هسته ای به بی بی سی میگوید: مسئله هسته ای "حالت تعصب" پیدا کرده و کسانی فکر میکنند منافع نظام این است که حتما از صنعت هسته ای تعریف و تمجید کنند. 
استاد زیبا کلام سخن خود را با بیان یک قاعده کلی آغاز نمود که هرگاه که حق اظهار نطر را از دیگران میگیرند نتیجه اش هرگز رضایت بخش از آب درنیامده است که در مقاطع مختلف در واقع حق اظهار نظر معلق گردیده است و نتیجه آن نیز همیشه مصیبت بار بوده است. مثل ماجرای گروگانگیری که هزینه آن هنوز بر پشت مردم سنگینی میکند، هشت سال جنگ، هشت سال تخریب و ویرانی و آنگاه، پس از رد پیشنهاد های بسیاری مبنی بر غرامت در ازای پایان بخشیدن به جنگ، امضای قطع نامه صلح که بنظر میرسد چندان هم دلپذیر نبوده است چرا که بازیگرانی که نقش اصلی را در امضای قرارداد صلح بازی کرده اند حاضر نیستند که مسئولیت آنرا بدوش بگیرند. وی اظهار داشت که  برغم ممنوعیت نقد هسته ای وی به بیان نظر خود ادامه داده است، اما نوشته هایش را  مدیران روزنامه ها در نزدیکترین سطل آشغال پرتاب مینمودند. این مدیران خود اعتراف میکردند که اجازه ندارند مطلبی در نقد هسته ای انتشار دهند. معلوم است که کار و کاسبی شان بخطر میافتاد. بهتر از این نمیتوان نظام استبدادی را توصیف نمود. حق «نه» بر زبان راندن را از فرد میستاند و با ایجاد ترس و ارعاب، او را مجبور به سکوت و خاموشی و همکاری با حکومت مینماید. مدیر نشریه ای ممکن است خود مطلبی مثل نقد هسته ای باشد. اما، هراس از قدرت او را زبون نموده و مجبور به سرکوب بیان بنفع حکومت میکند.
زیبا کلام به صراحت برنامه هسته ای را برنامه ای سیاسی میخواند که بمنظور غرب، بویژه آمریکا ستیزی و بر اساس نگاه ایدئولوژی، نگاهی که لزوما با منافع مردم همخوانی ندارد، طراحی شده و از آن بعنوان ابزار سرکوب استفاده نموده اند. که نگاه ایدئولوژی دارای ارجحیت بود نه منافع ملت. بدین ترتیب، آری گویان به برنامه هسته ای، بقول احمدی نژاد انقلابی شدند و نه گویان خیانتکار. وی اظهار داشت که وقتی چندی پیش گفته بود که هسته ای چه گلی بر سر مردم زده، برای او اعلام جرم کرده بودند. چرا که اصولگرایان تندرو، بر آنند که مخالفت غرب برهبری آمریکا با فعالیت های هسته ای از سر باز داشتن جمهوری اسلامی از پیشرفت و شکوفایی علمی و صنعتی و تکنولوژی، نه از جهت تهدید به نابود سازی کشوری دیگر وامداد رسانی به گروههایی که در راه نابودی اسرائیل گام برمیدارند.  چه آنها پیوسته مدعی بوده اند که دست یابی به توانایی های هسته ای، 250 رشته تولیدی و صنعتی بوجود میآورد که امروز یکی از آنها را نمیتوانند نام ببرند.
در نهایت نگاه ایدئولوژیک را، زیبا کلام، سبب تمام "مصیبت" ها، سیه روزی ها و تیره بختی هایی دانست که کشور با آنها دست بگریبان است. وی در ادامه سخنانش اظهار داشت که وقتی نگاه ایدئولوژی میشود خیر و صلاح مردم جایگاهی پیدا نمیکند. چیزی ارزش پیدا میکند اگر با ایدئولوژی بخواند. وی تاکید کرد که این نگاه ایدئولوژی است که سیاست خارجی در لبنان و سوریه، جنگ و گروگان گیری را تعین و تعریف میکند نه سود و زیان ملت. چه ایدئولوژی مقدس است. زیبا کلام تصریح میکند که اگر یکی میخواست ما را بدبخت بکند بهتر از این نمیتوانست. چرا که تحریمات، اقتصاد کشور را به ویرانی کشانده است. اگر هم شهامت داشته و بپرسی هسته ای شدن تصمیمی کی بوده است میگویند تصمیم نظام.
در خاتمه سخنانش، زیبا کلام گفت که در نشستی از نخبگان و دیپلماتها از سید عباس عراقچی، معاون وزیر امورخاجه سوال کرده است که اگر هزینه هسته ای شدن را هزینه کشاورزی میکردیم آیا نسلهای آینده خوشبختر نبودند؟ وی اظهار داشت که پاسخ عراقچی باور نکردنی بود. گفت: نمیداند.
گفتمان شیرزاد و زیبا کلام، بدون تردید گفتمانی ست تابو شکن و باز تابنده ی بسی جرات و شهامت تحسین برانگیز. و لی آیا تابوی هسته ای را میشکند یا نه، جای بسی شک و تردید است. چرا که شرایط خفقان بار استبداد مضاعف دین و قدرت هرگز این فرصت را برای گسترش دامنه نقد هسته ای به نقد آنچه دیرینه است نقد دین اسلام، مسدود میسازد. چراکه بمحض انتشار خبر برپا داشتن میزگرد بمنظور نقد هسته ای، تف لیسان ولایت برهبری «بازجوی عزیز»، حسین شریعتمداری مدیر کیهان، ارگان بیت رهبری سخنرانان میزگرد را متهم به عبور از خط قرمز نظام متهم نمود و از دولت خواست که آنها را بیدرنگ مورد تنبیه و مجازات قرار دهد. بگذریم که متن سخنرانی زیبا کلام که در مطبوعات انتشار یافت همه بر گرفته از نسخه سانسور شده ای بود که ایسنا انتشار داده بود، نسخه ای که در ان ارتباط مستقیم برنامه هسته ای به برنامه آمریکا ستیزی حذف گردیده است.
واقعیت آن است که در شرایط موجود، تنها نگاهی که میتواند وجود داشته باشد، نگاه دینی و یا اسلامی ست که مظهر آن ولایت است و دستگاه فقاهت. واژه هایی مثل دین و یا اسلام و شریعت در گفتمان سخنرانان میزگرد یا حذف میشود و یا برای بیان منظور خویش از واژه های جانشینی استفاده میکنند، همچنانکه زیبا کلام نگاه ایدئولوژی " را جانشین نگاه دینی یا نگاه اسلامی میکند. بدرستی روشن نیست که زیبا کلام دین اسلام را یک ایدنولوژی میخواند و یا مفهوم خاصی از ایدئولوژی در نظر دارد. چرا که بزرگترین تفاوت بین آندو آن است که دین برساخته خدایی ست یکتا و یگانه که بجز او هیچکس دیگری نیست، قواعد و قوانین آن مطلق و مستقل از زمین و مکان است. حال آنکه ایدئولوژی بر ساخته عقل بشر است و زاییده زمان و مکان و تاریخی خاص. آنچه ماجرای گروگانگیری، هشت سال ادامه جنگی پوچ و بیهوده، سرکوب کثرت و برقراری وحدت با ابزار "جهاد " و " شهادت، " به جنگ کفر و باطل رفتن، سلطه ستیزی به پیروی از امام حسین، شاه شهیدان در صحرای کربلا، دست زدن به جنگ نرم و سخت و جنگ سایبری، همه برخاسته از نمادها، باورها و ارزشهای اسلامی ست. آیا وقتی حضرت ولایت به آنانیکه شرایط موجود را با شرایط شعب ابی طالب مقایسه میکنند نهیب میزند که ما در شرایط بدر و خیبر هستیم، نگاهی ست برخاسته از دین اسلام است که بسی بسیار دیرینه است  و یا از ایدئولوژی؟ شیطان، بویژه شیطان بزرگ که بیش از 35 سال است که حکومت اسلامی علیه او دست بمبارزه زده است، یک موجود قرآنی ست. یعنی یکی از اجزای ساختار دین است، شیطان نماد نافرمانی ست منشا تمام دسیسه ها، توطئه ها و فتنه ها، بویژه فتنه 88 که کماکان ادامه دارد. حکومت اسلامی برهبری فقیه عالم و عادل یک ضرورت دینی ست. شیطان بزرگ منشا ظلم و کفر است و فساد و تباهی. وجود قدرتی ظالم و ستمگر ضروریست برای آنکه مقاتله حسین در صحرای کربلا معنی خود را حفظ نماید. بدون آمریکا، ولایت فقیه به خلافت یزید تبدیل میشود.
مضاف بر این ایدئولوژی را نمیتوان با دین یکی شمرد به آن دلیل که ما با دین پا به عرصه وجود میگذاریم. دین اسلام با تار و پود ما آغشته است، در ما نهادین است، "ما " ای که فرا طبقاتی ست. دین راس و ذیل جامعه را بهم پیوند میزند، حال آنکه ایدئولوژی بازتابنده نگاه و منافع گروهی و یا طبقاتی است. تجربه نشان داده است که ایدئولوژی مثل دین از نسلی به نسل دیگر نیز انتقال نمی یابد و همچون دین اسلام بر سراسر فرهنگ سلطه نمی افکند، و اگرهم سلطه افکن گردند، پس از چند صباحی با جهان بیگانه و به عدم میپیوندند، همچنانکه سرنوشت دو ایدئولوژی بزرگ قرن بیستم، فاشیسم و کمونیسم، نشان میدهند. حال آنکه دین سلطه اش را تا واپسین لحظات زندگی حفظ میکند.
با خاطر جمعی بسیار میتوان گفت اگر حکومت آیت الله ها بر اساس ایدئولوژی بنیان گذارده شده بود تا کنون بدیار عدم پیوسته بود.  جامعه ما یک جامعه اسلامی ست، گشت های ارشادی و نظام تنبه و مجازات را بنا گزارده اند که رفتار و گفتار را به تبعیت از احکام شریعت اسلامی در آورد. نگاه ایدئولوژی را جانشین نگاه اسلامی در جامعه ای که بر اصل و اصول اسلامی، یعنی که فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت، بنیان گذارده شده است، تنها زمانی قابل توجیه است که برای بقای نفس و بمنظور گمراه نمودن دین و قدرت بکار گرفته شود. وگرنه نقد هسته ای از منظر ایدئولوژی هرگز نمیتواند فریب و ریکاری نهاده در ذات دین وقدرت را آشکار ساخته و جامعه را از بند دین رهایی بخشد.
فیروز نجومی 
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ آذر ۲۸, جمعه

فرد و حکومت خدا



حکومت اسلامی، یعنی حکومت خدا، خدایی که بی مثال و بی همتا است، حکومت الله. نزدیک به چهار دهه است که کشور و مردم ما بر اساس احکامی مدیریت میشوند، مقدس و آسمانی. حکومت خدا، برغم آسمانی بودنش، مثل همه حکومت های زمینی، فرود و صعود بسیار دیده است، هم دچار طوفان و تند بادهای شدید بوده است و هم آرامش و امنیت را تجربه کرده است. اما، تا اینجا، سخنی از "فرد "بگوش نرسیده است. جایگاه و حق و حقوق فرد در حکومت خدا در پرده ابهام قرار دارد، چنانکه گویی فرد وجود خارجی ندارد. چرا که فرد وقتی موجودیت می یابد که برخوردار از حق مقاومت در برابر دین و قدرت باشد. از این حق فرد در حکومت خدا محروم است.
خدا بمنظور آنکه حکومت کند، فرد باید از رشد و بالندگی باز ایستد و از حق و حقوق انسانی خود محروم بماند. قطع ریشه فرد تضمین کننده حکومت خدا برروی زمین  است. زیرا که حکومت خدا، زمانی برقرار و پا برجا میماند که فرد ناچیز و ذلیل و خوار شود. از خویش ببرد و با خویشتن، بعنوان یک انسان بیگانه شود، انسانی عقلمند، مستقل و آزاد. باید رنگ ببازد فرد، همرنگ و همگون جمع و در جماعت ذوب شود، هیچ نگوید و هیچ نشنود،  صم  و بکم باید به کلام وحدت  تسلیم شود و از آن اطاعت کند. نفی فرد، بازتابنده خواست و اراده خدا ست. تخلف از کلام وحدت، "سیاه " نمایی ست. سزاوار تنبیه و مجازات است. از بهر آنکه کلام وحدت، کلام دین و قدرت است که مظهر آن زمانی پیامبر اسلام بوده است و در این دوران، ولی فقیه است. با ظهور پیامبر اسلام "امت " و "جماعت " بخود شکل گرفت و بازتابنده خدایی گردید که بجز او هیچکس دیگری نیست، بازتابنده لا الله الا الله، که چیزی نیست مگر نفی فرد به نفع امت و جماعت.
کدام خدای عقلمند است که برای خویشتن رقیبی بیافریند و در ذات او توانایی نفی و انکار وحدت را بنهد؟ چه اگر فرد وجود داشته باشد در جماعت تحلیل نمیرود و نا پدید نشود. فردی که ما از آن سخن میرانیم، موجودی ست تاریخی و در روند تغیر و تحولات اجتماعی و شناخت قوانین حاکم بر طبیعت، خود را کشف و واکاوی نموده است. در دین عیسی و حتی دین موسی میتوان منفذی یافت که از آن فرد به خارج راه یابد. اما، در اسلام چنین منفذی را نمیتوان یافت. الله، بنده و  یا  انسانی آفریده است فرمانبر که چیزی نداند مگر تسلیم و اطاعت، نه  فردی که فرمان از خویشتن گیرد نه از فرمانروایی ماورایی و یا زمینی.
در نتیجه، فرد در حکومت خدا زندگی میکند ولی رشد و نمو ندارد، مگر پنهانی و در زیر زمین. فرد از بروز خویش ترس و واهمه بخود راه میدهد. باید باشد آنچه که ذاتا نیست، فرمانبر. اگر بسوی شناخت خویش رود و علم فرد را بر افرازد باید هزینه ای بسی بسیار سنگین بپردازد. چرا که مقاومت در برابر امیال و اراده الله، بازتاب اراده معطوف به کفر گرایی ست، اراده ای معطوف به مقاومت در برابر دین و قدرت و آزادی. چه اگر فرد مجاز به مقاومت در برابر خدا باشد، افول خدا ست از جایگاه خدایی. چه، فرد با گذاردن خود در مرکز اندیشه خویش، مرکزیت خدا را در هستی خود در هم فرور میریزد و به شیطان می پیوندد، شیطانی که از تسلیم و اطاعت سر باز میزند.  فرد بخود اندیشد و به ریشه و بنیان زمینی خویش و جهانی که آفریده است، نه آن جهان ماورایی که همچون محکومی باید در برابر خدایی قرار گیرد که دفتر اعمال او را در اختیار دارد و سرنوشت او را رقم زند.
این است که ظهور و بروز فرد و رشد و تکامل آن در سوی بیگانگی با ذات ماورایی است و با حکومتی که خدایی ست، در سوی پیوسن به خویشتن زمینی ست. یعنی که وقتی فرد پا به عرصه وجود میگذارد که به کشف و درک و آگاهی به هستی و جوهر وجود خویش، کیستی و چیستی، توانائیها و نا توانی های خود بپردازد، نه شناخت خدا، از گهواره تا گور. این فرد، از هیچکس فرمان نگیرد و فرمان نبرد، مگر از خویشتن، چون عقلمند است و آزاد، رها از بندهای گوناگون اسارت. در حالی که فرد در حکومت خدا  میراث خوار خوان مردگان است و زندگی را در نزد آنان مییابد. مردگان اگر بزندگی باز میگردند به آن دلیل است که فرد، بندگی، فرمانبری را کمال انسانی میداند. آیا فرد دیگری پیدا خواهد شد مثل امام حسین؟ مثل امام علی؟ آیا کسی میتواند بگوید که آنها زنده نیستند و رفتار و کردار ما را هدفمند نمیسازند؟ همین بس به اربعینی که گذشت نظری افکنیم، چهلمین روز مقاتله امام حسین در صحرای کربلا در بیش از یکهزار و سیصد سال پیش از این، برحسب روایات عینی میلیونها میلیون از افراد انسانی در یک امام تحلیل رفته بودند. آنها هیچ بودن، نفی و انکار خود را به معرض نمایش میگذاردند. پیاده یا سواره، کوله بار بر پشت، پاها تاول زده، عرق بر جبین، بسوی امام حسین روان بودند که نشان دهند که چه خوشبخت و سعادتمند  اگر جان از کف بدهند تا امام تا ابد زنده بماند.
 در حکومت خدا، فرد اسیر راهی ست که نیاکان او رفته اند، راه  تسلیم و اطاعت، راه دین اسلام. یعنی آئینی که در آن تمامی حق و حقوق بخدا و یا به رسولان و کسانی که بولایت او بر روی زمین برگزیده شده اند تعلق دارد، از حق مالکیت گرفته تا حق دادن و ستادن جان. اولین سوره کلام الله، قرآن مقدس، میگوید که خدا ارباب است و مالک زمین و آسمان، مالک این جهان فانی و زودگذر و آن جهان بی پایان و ابدی دیگر. بنابراین، اگر بگوییم که در حکومت خدا نیز تمامی حقوق ، اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ، نظامی،  علمی و صنعتی در ذات ولایت نهفته است، سخنی بگزاف نگفته ایم. چون ولایت، بازتاب اراده الله است. در جهت دفاع از این حقوق بیکران است که الله، فقیه "عالم " و "عادل" را برگزیده است و ولایت را به او سپرده که بر "امت " اسلام و یا قوم فرمانبران حکومت کند، همچنانکه محمد را بعنوان رسول خود برگزیده است. بواسطه خصلت الهی و خدائیش ، حکومت ولایت فقیه را نباید چیزی موقت و عاریتی، نسبی و گذرا تلقی نمود. بدین سبب حکومت ولی فقیه، حکومتی است مطلق و بی زمان، ، حکومتی است تغییر ناپذیر و ابدی. باین معنا که تازمان ظهور و روز نهایی تا روز سرنوشت ساز، روز بازرسی و حسابرسی، یعنی که تا قیامت باید ادامه یابد.
بنابراین، در حکومت خدا و یا حکومت ولایت فقیه، شرایط برای ظهور فرد نه تنها مهیا نگردیده است بلکه بسیار وخیم تر گشته است. زیرا که محرومیت فرد از حق مقاومت در برابر دین نیز به محرومیت ار حق مقاومت در برابر قدرت هم افزوده گشته است، یعنی که همچنانکه استبداد مضاعف گردیده است محرومیت از حق مقاومت هم مضاعف گردیده است. در حکومت خدا، فرد دارای هیچگونه مصونیتی در برابر دین و قدرت نیست. اخیرا آمران امر به معروف را قانونا مختار ساخته اند که سر راه فرد را بگیرند و باو بیاموزند که چگونه باید باشد.  در برابر بیداد و ستم دین و قدرت، فرد را پناهگاه و یا مرجع دادرسی ای نیست. حتی بدامن خدا هم نمیتواند پناه ببرد، چون خدا از بیخ آسمانها بزمین آمده است و بر تخت قدرت نشسته است. این است که فرد بی پناه و بی خانمان میگردد. حکومت خدا فرد را، فردی که فرمانبری را دون شان خود میداند به بند و زنجیز میکشد و سپس نابود و معدوم میکند و از هرگونه حساب دهی و بازرسی نیز آزاد و رهاست.  
عدم وجود فرد در حکومت خدا، یعنی عدم وجود مسنوول. نیازی نیست که به 36 سال پیش از این باز گردیم که مسئولی برای اینهمه تخریب و ویرانی مادی و معنوی، اینهمه خشونت و انتقام ستانی بجوئیم. حتی در این چندین سال اخیر تاکنون روشن نشده است چه کسی مسئوول کشتار مخالقین و دگر اندیشان و قتل عام در زندانها در سالل 66 و قتل های زنجیره ای بوده است، ماجرایی که در طی آن بهترین های بهترین افراد این سرزمین بخاک و خون کشیده شده اند. بهمین ترتیب تاکنون مسئولی هم برای کشتار و سرکوب دانشجویان در 18 تیر 78 و تظاهرات مسالمت آمیز 88 و صدها جنایت دیگر مسئول یافت نشده است. در حکومت خدا وقتی مسنوول غارت های سرسام آور میلیاردی را میجویند، یک فرد را مییابند که نه توانایی مقاومت دارد نه توانا  بدفاع از خویشتن. در حکومت خدا، مسئوول، اگر شناخته شود، فرد است و بهمین دلیل او را بدار مجازات میآویزد. بی جهت نیست که بندرت میتوان مسئولی را در حکومت خدا یافت. چون فرد مسئول را خدا بقتل میرساند. بی دلیل نیست که غارتگران هنوز بغارت خود اشتعال دارند همچنانکه جانی ترین جانیان، دزدترین دزدها، همچنانکه پسترین پست ها و فرومایه ترین فرومایگان ابزار خشونت و قهر و قدرت را در دست دارند.  
تاکنون یعنی از زمان پایان  حکومت "اریا مهر" و آغاز دوران حکومت خدا، تمام سرهایی که بر زمین افکنده  شده اند، سرهای افرادی بوده اند که به مقاومت بر خاسته و دست به نافرمانی زده اند. تمامی آنانی که در خاوران خفته اند، نماد فرد اند و آنچه فرد میتواند باشد. هیچ یک از آنان دروغ نگفتند. نگفتند که ما "مسلمانیم " نگفتند که ما بدین اسلام باور داریم. هریک از آنان فردی بود که جان را برکف نهاد  تا از انکار خویستن در برابر شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت  سر باز زند. یعنی که در برابر حکومت به مقاومت پرداخته و از تسلیم و اطاعت سر باز زده است.  از آغاز، با سپردن سران رژیم شاهی به جوخه های اعدام  و سپس کشتار مخالفان سیاسی، حکومت خدا فرد را بطور نمادین نابود میساخت. حکومت خدا، یک، یک آنانی را که دست به مقاومت میزدند بدار مجازات میآویخت که ریشه فرد را از بیخ و بن برکند. قتل های زنجیره ای را نمیتوان چیزی جز کشتار نمادین فرد بر شمرد. در هریک از آن افراد براحتی میتوانستی اراده معطوف به آزادی و دگرگون سازی ارزشها را مشاهده نمایی. مثلا تاکنون چند فرد دیگر مثل کسروی و یا سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، بعنوان نمونه، بار دیگر زاده میشوند؟ حکومت خدا نه تنها نسل حاضر بلکه نسلهای آینده را نیز از بهترین بهترین ها در میان ما، محروم ساخته است.  این بدان معناست که حکومت خدا با کشتار این افراد، فرد را نیز کشته است، چه مقاومت در برابر دین و قدرت از فرد بر میخیزد. همیشه سر فرد بوده است که بر سر چوبه دار رفته است و یا در برابر جوخه اعدام قد بر افراشته است. بهمین دلیل در حکومت خدا، فرد یا به اسارت در میآید و یا سر از تنش جدا میشود.
اگر بپرسیم چرا جمع خود را با این افراد، افرادی که از فرمانبری و تسلیم و اطاعت سر باز زده اند، شناسایی نمیکنند، پاسخ را البته باید در فرهنگ لا الله الا الله جستجو نمود، فرهنگی که اساس آن نفی و انکار وجود فرد است و تایید و تصدیق خدا، خدایی که تنها او هست و هیچکس دیگر بجز او نیست، از جمله فرد.  چرا که الله  بنده آفریده است نه فرد. حال آنکه فرد بنده نمی ماند از آغاز تا ابد.  زمانی آزاد میشود و به رقابت با خدا برخیزد. همچنانکه بر خاسته است و بر نیروهای طبیعت غلبه نموده و مرگ خدا را نیز اعلام کرده است. اما، نه در جامعه ما که هنوز اندر خم کوچه اولی ست بلکه در اروپا و آمریکا، یعنی در جوامع کفر گرا و یا جوامعی که فرد انسانیت خود را یافته است.
درست است که در حکومت خدا، امت اسلام، جمع و جماعت نیز خود را با امام حسین بعنوان یک فرد شناسایی میکنند. حسین، اما فردی ست که تسلیم رضای خدا میشود، مقاومت در برابر قدرت یزید از دیز زمان به اراده الله مقدر شده بوده است.  بنا بر روایاتی معتبر و بیشمار، مقاتله حسین را الله خود طراحی کرده بوده است، حتی پیش از آنکه حسین پا به عرصه وجود بگذارد و از این امر پیامبر اسلام نیز آگاهی داشته است. جماعت آنچه از امامان، بویژه امام حسین آموخته اند چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بر خلاف حکومت خدا که بر مقاومت حسین در برابر یزید تاکید بسیار دارد، روایتی که  از ریاکاری دین و قدرت نقل کند. چرا که جنگ برای کسب قدرت را نمیتوان مقاومت در برابر قدرت خواند. مقاومتی که در سوی آزادی و انسانیت نباشد، مقاومت نیست، قدرت پرستی ست. امت امام، جماعت امام زده برای فردیت حسین گریه و مویه نمیکنند، برای مظلومیت حسین خودزنی میکنند که باز هم بر طبق روایات ، به سر نوشت محتوم، سرنوشتی که الله برای او رقم زده بوده است تن داده است. افزوده بر این اگر پیروان امام حسین با وی بعنوان فردی که نماد مقاومت در برابر قدرت بود، شناسایی میکردند، هرگز در امت و یا جماعت ذوب نمیشدند و نظام استبدادی در تاریخ تولید و باز تولید نمیشد.
این فرد است که در حکومت خدا، روزانه بدار مجازات آویخته میشود، مهم نیست که او مجرم و گناهکار است. چرا که حکومت اسلامی خوب میداند که مجازات اعدام بازدارنده جرم و جنایت نیست، ارقام و امار بر این حقیقت شهادت میدهند. بگذریم که اعدام و و قصاص، خشونت و بیرحمی نه تنها باز دارنده، قتل و جنایت، قاچاق و سرقت  نبوده است بلکه  سبب افزایش و گسترش جرایم دیگری هم شده است. اما، چه باک اگر در حکومت خدا جرم و جنایت بیشتر شود. چه بهتر. چون فرصتی بوجود آورد  برای به نمایش گزاردن عظمت وحدت دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت از یکطرف و خواری و ذلت فرد از دیگر طرف. این است که حکومت خدا نفعی در مبارزه با جرم و جنایت ندارد. این است که اعدام، در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نه مذاکره با 6 قدرت بزرگ جهانی، خصیصه اصلی حکومت خدا است. در هیچیک از 6 قدرت جهانی فرد در اسارت بسرنمیبرد و حق دفاع از خود اساسی ترین حقوق فرد است. در حکومت خدا، فرد است که از بالندگی باید باز نگاه داشته شود نه جرم و جنایت. فرد را  بدار مجازات میآویزد، در حالیکه جنایتکار و عارتگر را پاداش دهد.
محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع در برابر ساختار دین وقدرت، بزرگتر و عمیقتر است از تنگدستی و عقب ماندگی بلحاظ مادیات و کم رشدی علم و صنعت و کشاورزی و بطور کلی ضعف نیروهای تولیدی. درست است که درد و رنج حاصل از بیکاری و کمبود و تورم و رکود و بحرانهای اقتصادی بلافاصله بوسیله فرد احساس و تجربه میشود. اگر چه همه افراد به یکسان از کمبود های مادی رنج نمیبرند. اما محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خویشتن، ماورای داشتن و نداشتن و رنج و درد مادی قرار میگیرد. محرومینی است مطلق. محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خود در برابر ساختارد دین و قدرت، مادر تمام محرومیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است، دلیل اصلی عقب ماندگی و پسروی است. فردی که محروم از حق مقاومت و دفاع از خود است، چیزی کمتر از انسان است. هر باری را بر دوش میکشد، چه بار سیر بسوی قهقرا، چه بار بحرانهای اقتصادی، تورم و بیکاری، نزول ارزش روزانه کار ، جه بار زشتی و ریاکاری ، دورویی و و فریبکاری ، فساد و تباهی دین و قدرت. فردی که محروم از حق مقاومت و  دفاع از خود است، بی تفاوت است. تن میدهد و میپذیرد. رنج میکشد و پشتش خم میشود، اما، «نه: نمیگوید. جرا که «نه» دلالت بر مقاومت و نا فرمانی میکند. چرا که «نه» دلالت بر وجود فرد میکند و گزینش او. نیازمندیهای مادی، در حکومت خدا فرد را باسارت میکشاند.
تا زمانیکه فرد در حکومت خدا، پایمال، خوار و ذلیل شود، جمع نیز چنین ماند . تا فرد قله رفیع استقلال و آزادی را فتح نکند و بر فراز آن پرچم پیروزی بر نیافرازد، جمع  نمیتواند آزاد و دعوی استقلال داشته باشد. حکومت میتواند گزافه گوید ولاف استقلال بزند و برای چند صباحی نیز جمع  را بفریبد. تنها زمانی استقلال و آزادی قابل دست یابی است که فرد حق مقاومت و دفاع از خویشتن را در برابر دین و قدرت کسب کند. استقلال و آزادی ملت ناشی از فرد است . ملت زمانی آزاد و مستقل است که فرد آزاد و مستقل باشد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi







۱۳۹۳ آذر ۲۱, جمعه

قتلگاه سعیدی سیرجانی:
«منزل مجلل و آرام شمال تهران»


شواهد همه حاکی از آنست که سعیدی سیرجانی در زیر پنجه تیز ولی فقیه، جان بجان آفرین تسلیم کرده است. با این وجود، حکومت مقدس اسلامی، در حالیکه از آستینش قطره قطره خون میچکید، علت مرگ او را "عارضه قلبی" اعلام نمود. این یک تهمت از سر مخالفت با رژیم آیت الله ها نیست. درست است، شاهدی وجود ندارد که با چشمان خود پاره پاره شدن سعیدی سیرجانی را در زیر چنگال فقیه مشاهده کرده باشد. نتیجه جز این چیزی دیگری نیست اگر به قرائن رجوع شود. چرا که در عدالتخانه رژیم ولایت، شاهدی، وکیلی و یا وصی ای وجود ندارد، بویژه اگر جرم جنایی و یا حقوقی نباشد، یعنی که جرم اگر "سیاسی " و مجرم دانا و بینا، آزاده و رها یافته، باشد. مجرم سیاسی، ناگهان نیست و ناپدید میشود، خفته و خاموش. او محکوم است قبل از ورودش به عدالتخانه اسلامی.  از محکوم دیگر بچشم نخورد، نشانی یا رد پایی. سعیدی سیرجانی را 9  ماه به بند کشید فقیه، حتی زمانیکه خون در رگهایش از جریان باز ایستاد، چشم کسی به پیکر بی جان او نیفتاد. فقیه او را به اسارت در آورد، خون او را آشامید و سپس او را بخاک سپرد. آنگاه عدالت اسلامی در تاریخ بشر درخشیدن بر گرفت.
بر سعیدی سیرجانی در دست «بازجوی عزیز» چه گذشته است کمتر کسی چیزی میداند. تنها شاهدی که وجود دارد خود متهم بجرم و جنایت است. تنها اوست که میتواند بجرم و جنایت خود شهادت دهد. در رژیم فقاهتی مجرم به گناه خود "اعتراف" میکند و در نتیجه هر نیازی برای جمع آوری اسناد و مدارک و شهود زنده برای اثبات جرم را از میان بر میدارد. در جرایان اخذ اعتراف است که متهم هم شاهد خویش میشود و بر گناه خود شهادت میدهد و هم شاهد بازجو و دستگاه بازجویی، و انصاف و عدالت بازجو، بخشش و بزرگواری، مهربانی و خوش خلقی او را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. بعبارت دیگر، در بارگاه عدالت و انصاف اسلام، نقش شاهد را محکوم بازی میکند. بر محکومیت خود شهادت میدهد و خود را شیطان و تبهکار معرفی میکند و  روال بازجویی را بسی بسیار نرم و مسرت بخش نموده و بازجو را فرشته ای مقدس و مهربان  که متهم را توبه داده و به سوی "راه مستقیم،" "راه رستگاری" هدایت کرده است.  پس سپاس از بازجو یک امر طبیعی و ضروریست، همچنانکه سعیدی سیرجانی در نامه به بازجوی خود، با افزودن "عزیز " قدر بازجو را بجا آورد، در حالیکه حکایت دیگری هم نقل کند، بطنز و برمز، حکایت پرپر زدن پرنده ای نهیف در چنگال پر قدرت عقابی بس بسیار بلند پرواز.
آنچه از سعیدی سیرجانی، از دوران اسارتش در چنگال رژم ولایت بجای مانده است، یک "اعترافنامه" است و چند "مصاحبه." اولی نامه است به "بازجوی عزیز" که در آن سعیدی سیرجانی بگناهان و جرائم خود اعتراف و از کردار و پندار خود اظهار پشسیمانی میکند. یکی از مصاحبه هایی که با او انجام شده است بر خلاف تصور عمومی نه در زندان و یا شکنجه گاه بلکه بقول ارگان تف لیس رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی، "در منزل مجلل و آرام در شهرتهران" انجام گرفته است- یکی از همان منزل ها که اخیرا لو رفت ، چنانکه گویی سعیدی سیرجانی به میهمانی ولی فقیه بود. از بخت بد پای سعیدی سیرجانی حتی به زندان اوین هم نرسید.
 این اعترافنامه و مصاحبه خود یکی از صدها قرائن دیگر است که شهادت دهد  بر دستهای آلوده ولی فقیه بخون سعیدی سیرجانی. که سندی ست معتبر و تاریخی  بر جنایت و خیانت رژیم آیت الله برهبری ولایت. در آن شکی نیست که تاریخ به محکومیت فقاهت شهادت میدهد، اما، نه بواسطه آنچه سعیدی سیرجانی در این اعترافنامه و مصاحبه ایراد کرده است بلکه بعکس بواسطه آنچه نگفته و بزبان نیاورده است. حقیقت در آنچیزیست که سعیدی سیرجانی نمیگوید. چرا که آنچه میگوید غیرقابل باوراست. بعنوان مثال کیست که نداند عبارت "بازجوی عزیز" یک گزاره باور نکردنی ست. سیرجانی با این عبارت در واقع خصلت نیک دژخیم خود را می ستاید
سعیدی سیرجانی بجای آنکه از درد و رنج اسارت و تحقیر و توهین بنالد، چنان سخن میراند گویی که بهشت را با چشمان خویش مشاهده نموده است، گویی که اخذاعتراف بوسیله بازجو نه تنها با خشونت و شکنجه و تحقیر در نیامیخته بوده است بلکه با "مهمانوازیها" و "پذیرایی های دلسوزانه " بازجوی عزیز توام بوده است. سعیدی سیرجانی شهادت میدهد که رفتار و گفتار و بازجوی عزیز آنقدر انسانی و الهی و از سر تقوا بوده است که او را از ملاقات با نزدیکترین فرد خانواده بی نیاز ساخته است. افراد ثانی و وکیل و وصی که دیگر جای خود دارند.  
باین دلیل، یعنی بدلیل ایراد سخنان غیر قابل باور، نامه سعیدی سیرجانی به بازجوی عزیز پس از انتشار در مطبوعات بزودی از یک اعترافنامه به یک کیفرخواست علیه رژیم فقاهتی تبدیل میشود.. نامه به بازجوی عزیز چهره خشونتبار رژیم را لخت و عریان میسازد. بمنظور پوشاندن چهره کریه بازجوی عزیز و تصحیح اشتباهات خود ، رژیم مجددا دست به یک صحنه آرائی دیگر میزند. اما اینبار رژیم قلم را از دست سعیدی سیرجانی خارج مینماید بآن امید که اعتراف شفاهی و زنده  وی شک و تردیدی در اصالت و حقیقی بودن اعترافات او بجای نگذارد. بدین لحاظ، بایزجوی عزیز،  خبرنگار روزنامه جمهور اسلامی، ارگان نظام را برای مصاحبه با او به شکنجه گاه سعیدی سیرجانی، به "منزل مجلل و آرام شمال شهر تهران" گسیل میدارد.
اما، کیست که مصاحبه سعیدی سیرجانی را با روزنامه جمهوری اسلامی بخواند و نفهمد که آنچه میخواند نه یک مصاحبه بلکه بخشی ست از محاکمه در دادگاه مقدس اسلامی، دادگاهی که در آن حقیقت آشکار است: مجرم قبل از ورودش بدادگاه شناسایی و محکوم شده است. تا کنون یک بیگناه از دروازه های دادگاه های نظام، قدم ببیرون ننهاده است. چه دلیلی دارد که باور کنیم سعیدی سیرجانی یکبار دیگر نسیم آزادی را احساس میکرد و بخانواده باز میگشت و فرهنگ وطن را بازسازی مینمود. در حکومت اسلامی، دادگاه در جستجوی حقیقت نیست، که گناه چیست و گناهکار کیست- چون خود را مالک انحصاری حقیقت میداند- بلکه در پی افشای شیطان  و شیطان زده است و شناسائی منحرف و خدا ناشناس. در این دادگاه است که سعیدی سیرجانی محاکمه و محکوم میشود. بهمین دلیل متن مصاحبه نه در زمان حیاط سعیدی سیرجانی بلکه در زمانی چاپ میشود که او تحت شکنجه در آن منزل آرام رخت از این جهان بر بسته و رضایت و خشنودی، خداوند یکتا و یگانه، الله، حاصل آمده است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی در مطلب «اشاره» که بعنوان مقدمه ای بر مصاحبه با سعیدی سیرجانی نگاشته است، خود صریحا اعلام میکند که مصاحبه را با سعیدی سیرجانی بدان دلیل براه انداخته اند که سوء  ظن هایی که در نتیجه انتشار نامه به "بازجوی عزیز" بوجود آمده است بر طرف سازد. وی مطلب اشاره را چنین میگشاید:
"بازداشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در اسفند ماه سال گذشته، گمانه زنی هایی را در جمع مدعیان هواداری از او در داخل و خارج از کشور بر انگیخت که در مجموع چیزی بیش از همان گمانه زنی نبود. هنگامی که نوشته های پس از بازداشت او، در مطبوعات داخلی بچاپ رسید، و او از طریق این نوشته ها بگناهان خود اعتراف کرد، بازهم همسرایان، همان گمانه زنی ها را تکرار کردند."
نویسنده مطلب اشاره، ضمن متهم ساختن روشنفکران به "برج عاج نشینی " ، "زندگی در عالم تخیل " و "عدم درک واقعیت، " اظهار میدارد که اینبار نمیتوان اعترافات سعیدی سیرجانی را باور نکرد. چرا که بنا بر گزارش وی، مصاحبه در شرایطی "آزاد"  و محیطی مرفه و گرم  و یا بقول مصاحبه کننده "منزل مجلل و آرام" بسر میبرد. البته مهم نیست که سعیدی سیرجانی بازداشت شده است و در بازداشتگاه بسر میرد. آیا میشود در منزلی مجلل و آرام ، کسی رنج بکشد و مورد اذیت و آزار و تحقیر و توهین قرار گیرد؟ زندگی در این منزل مجلل را زندان، شکنجه گاه و اسارتگاه خواندن میتواند چیزی جز گمانه زنی های روشنفکران برج عاج نشین باشد؟ این چیزی نیست مگر فریبکاری مضاعف دین و قدرت.
چرا سعیدی سیرجانی را در این "منزل..." بازداشت نموده ، بچه منظور و تحت چه شرایطی؟ در ذهن مصاحبه کننده اصلا سوال بر نیانگیزد، چون او، خود یکی از اعضای تفتیش کنندگان و یا از نزدیکان بازجوی عزیز بوده است. او از همه چیز با اطلاع بود و هدفی نداشت مگر اینکه به روشنفکران برج عاج نشین داخل و خارج نشان دهد که سعیدی سیرجانی "اینبار " در آسایش و رفاه و بزبان خویش در کمال "آزادی " سخن میگوید، تا شاید از "گمانه زنی" و تهمت و افترا به رژیم مقدس ولایت دست بردارند. تا بدانند که سعیدی سیرجانی، تحت درد و رنج شکنجه، در چنگال بازجوی عزیز وادار باعتراف نشده است. بنابراین، وقتی که سعیدی سیرجانی به انحراف و گمراهی اعتراف میکند و اعلام توبه کاری نموده و سخنان خود را با ورد «استغفراله ربی و اتوب الیه" آغاز میکند، روشنفکران بهتر است که باور کنند که سعیدی سیرجانی از درون منقلب گشته است  و همچون او دست از لجاجت با رژیم ولایت برداشته و سر تسلیم و تعظیم فرو آورند. که اعترافات او در این مصاحبه دیگر حرفهای غیر قابل باور در نامه "بازجوی عزیز" نیست. دیگر جایی برای متهم ساختن حکومت اسلامی به خونخواری و درندگی و جنایت و خیانت بملت وجود ندارد. چراکه اینبار سعیدی سیرجانی، بزبان خود  ضمن یک گفتار "آزادانه" به گناهان خود اعتراف میکند و شرح حرم و جنایت و نیز تحول خو را از خدا ناشناس، شیطان و "لجوج به فرد توبه کار و نادم شناسایی میکند.
"این بار سعیدی سیرجانی در بازداشتگاه خود، که خانه ای در شمال تهران است، در گفتگوئی آزاد به پرسشهایی پاسخ میگوید  که به همه آن گمانه زنی ها خاتمه میدهد. او در این گفتگو ، زندگی باصطلاح روشنفکری خود را کالبد شکافی میکند و به روشنی نشان میدهد که مدعیان روشنفکری در کشور ما چگونه با مردم و آرمانهای آنها بیگانه هستند."
 نا خواسته حقیقت بر سر زبان  مسئوول ارگان رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی جاری میشود. صریحا جرم سعیدی سیرجانی را نه اعترافات او مبنی بر وطن فروشی و جاسوسی و قاچاق و مصرف تریاک و الکل و لواط، بلکه "بیگانگی با آرمانهای مردم  ایران " اعلام میکند، اتهامی که بر تمام روشنفکران دگراندیش وارد است. آری بیگانگی با آرمانهای مردم ایران که مظهر آن ولی فقیه است، جرمی ست نا بخشودنی و سزاوار خشونت، بیرحمی، انتقام ستانی و سرانجام مرگ. برخی بر آنند که در نتیجه زیاده روی در آزار و شکنجه وضعیت سعیدی سیرجانی در همان منزل آرام و مجلل با تزریق آمپول هوا او رهسپار دیار نیستی میکنند. بعضی دیگر میگویند با شیافی ساخته از پتاسیم از بهر رفع یبوست ناشی از غذایی که به او خورانده بوده اند، قلب او را از طپیدن باز میدارند. چه پذیرایی بی بدیلی از سر عطوفت و مهربانی، چنانکه سعیدی سیرجانی باید خود را مغبون رژیم ولایت بداند که او را همچون میهمانی عزیز در میهمانسرایی اشرافی و یا در آن "منزل مجلل و آرام در شمال شهر تهران" باسارت در آورده و سر انجام جان را از او ستانده اند آنهم بجرم گناه کبیره، کناهی غیر قابل بخشایش: کفر گرایی و یا بیگانگی با آرمانهای مردم که خداوند خامنه ای جلوه آن است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی مانند یک جنایتکار حرفه ای که بر طبق نقشه و برنامه به پیش میرود و در مرحله نهایی سعی میکند جنایت خود را رو پوشانی نموده و رد گم نماید، شاهدی بر گفتار خود نیز میآورد. تصاویری از سعیدی سیرجانی همراه مصاحبه چاپ میکند که قصد و نیت پاک بازجوی عزیز و رفتار نیک و پسندیده دژخیمان ولایت فقیه را به نمایش بگذارد. تصاویری که سعیدی سیرجانی را سر حال و شاد و خندان، در عین رفاه و سلامتی نشان میدهند. آن زبان لال باد که از زجر و شکنجه سعیدی سیرجانی سخنی بگوید.
اما جنایتی چنین زشت و شنیع را نمیتوان با بزک و صحنه آرائی با لفاظی و چند تصویر خندان رو پوشانی نمود. مثلی است جاری که از روباه پرسیدند که شاهد بیگناهیت کیست، گفت دم اینجانب. روزنامه جمهوری اسلامی دست نشانده دین و قدرت است نمیتواند سند معتبر و بیطرفانه بر بی گناهی رژیم ارائه دهد. نمیتواند مدافع نقد و نفی رژیم دین باشد. مصاحبه کننده در پی آزادی و تبرئه متهم نیست بلکه در پی محکوم ساختن اوست.روزنامه جمهوری اسلامی در خود فروشی و خیانت به حرفه و شرف حرفه ای تا آندرجه به پیش میرود که در قتل اندیشمند  و منتقدی نادر در تاریخ ایران بعنوان گمراه و منحرف و خداناشناس شرکت میجوید.
اگر خلیفه یزید  امام حسین را در صحرای کربلا در میدان جنگ به قتل رساند، ولی فقیه که تبارش به امامان از جمله امام حسین میرسد، سعیدی سیرجانی را بی دفاع در خفا، هنگامیکه زندگان همه خفته اند، آخرین قطره خون او را میاشامد. شاید اگر امام حسین هم بر یزید پیروز میشد بمنظور اینکه با ظلم به ستیز ادامه دهد و "زیر بار زور نرود" هم ظلم میکرد  و هم زور میگفت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

سعیدی سیرجانی  
به جاویدان تاریخ پیوست



حکومت اسلامی و یا حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، نظام جنایت است، نظام شریعت است و شمشیر، نظامی است سراسر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. طعمه نظام مقدس اسلام، مسلم است که بره و گوسفند نیست. با زبان بسته و نا بینا،  نظام ولایت را سر و کاری نیست. رژیم آیت الله ها در پی دانا است و بینا و گویا. از وجود ش وحشت میکند و به تب و لرز دچار میشود. روحش عصیان زده میشود و مضطرب و نگران مبادا که بزودی فرو ریزد و تار و پودش  از هم گسیخته گردد. این است که دندانها و چنگال های ش تیز میشود. سبع و درنده میشود. تنها خون دانا و بینا و گویا است که وحشت و هراس او را تسکین دهد. چرا که خون دانایان و بینایان و گویندگان، خونی است مباح در قاموس اسلام، سنتی که مانده بجا از پیامبر اکرم، "خاتم انبیا." فقیه و عالم، آیت الله و حجت الاسلام، خون هرگز به حرامی ننوشند.  خون نابینا و نادان و زبان بسته خونی ست سرد و مرده و بی جان. خونی است حرام. ریختن ش را سودی نیست. از این خون جان نگیرد نظام مقدس ولایت. آنچه جان تازه دهد به کالبد پوسیده و فاسد فقاهت خون دانا است و بینا و گویا.

سعیدی سیرجانی هم دانا بود و بیباک، هم بینا و گویا. ریختن خونش واجب شرعی بود. وجود ش ولی فقیه را سراسیمه و هراسان ساخته بود. لذا در تاریکی نیمه شب، زمانیکه خواب حتی هوشیاران بیدار را هم ربوده بود، عمّال فقاهت به خانه سعیدی سیرجانی شبیخون میزنند و طعمه را در چنگال تیز خود اسیر میسازند. او را با خود به محراب مجازات و شکنجه میبرند. لحظه کین خواهی و انتقام ستانی آغاز شده بود. اتهام او نا بخشودنی بود. قبل از اینکه طلبه حوزه های علمیه برهبری آیت الله خمینی بر جنبش ضد استبدادی سلطه افکند، سیرجانی قلم تیز و برنده خود را بکار انداخته بود و به شاه زبون و بی لیاقت نهیب زده بود که لحظه سرنوشت فرا رسیده چاقوی جراحی را بر گیرد و این غده سرطانی (ارتجاع سیاه) را ریشه کن سازد، سخنان کفرآمیزی که سر تاوان آن بود.
پس از آنکه  دین و مظهر آن ولی فقیه حاکم گردید، سرجانی پای بگریز نگذاشت، دهان فرو نبست و در لانه خود از ترس پنهان نشد. قلمش را همچون شمشیری برنده، بکار انداخت، قلمی برنده تر از ذوالفقار معروف امام علی، شمشیری که انسان را بدو نیم میساخت به یک چشم بهمزدن. شیخ صنعان را نو شته بود،  داستان شیخ زاهدی بود که فریفته قدرت شده و در دامن عروس قدرت، دین و ایمان از دست میدهد. شیخ صنعان فقط یکی از کتابهایی بود که پس از انقلاب به چاپ رسید. تا رژیم دین بخود بیاید او چندین کتاب از جمله آستین مرقع بزیر چاپ رفت. اما بسیاری از کتاب های او زیر چاپ رفت ولی بجای انتشار به خمیر تبدیل شدند که هزینه سنگینی روی دست ناشر او میگذاشت، ناشری که بعدا دستگیرشد. نوشته های سیرجانی، همه یکی پس ار دیگری، حکایت از سلطه تاریکی و تباهی میکرد، هنوز هم و ظهور زهد فروشی و ریا کاری.

حال طعمه در چنگال سبع دژخیمان رژیم گرفتار شده بود. در بند و اسیر تحت خشون و بیرحمی بر جسم و روحش زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازند تا توبه گوید، که به گناهان خود اعتراف نموده و اظهار پشیمانی کند. بر گذشته خود تف اندازد. وجود آگاه خود را نفی کند. نه اینکه سیرجانی از انجام چنین امری واهمه ای بخود راه دهد. چرا که او شهادت را در دوران تاریکی، در دوران حکومت دین، ویژه نابینایان می دانست. بهمین دلیل در اعتراف نامه ای که در زیر شکنجه به نگارش در میآورد دژخیم خود را باز جوی عزیز خطاب میکند و از اینکه او را از نا آگاهی و نادانی به  آگاهی و دانایی رهنمون ساخته است سپاسگزاری مینماید. آری این شیوه ای بود که سیرجانی شکنجه گران خود را بباد تمسخر میگرفت.

سر انجام سیرجانی در حالیکه در چنگال فقیه گرفتار و اسیر بود، و فقیه قطره، قطره خونش را همچون حشره ای خون آشام مک میزد و با دهانی خون آلود در محراب عبادت از درگاه الله طلب عفو و مغفرت میکرد. یعنی زمانیکه خونی در رگ های سعیدی سیرجانی جریانی نداشت، فقیه از ته گلو بسم الله ی گفت و تیغ را بر گلوی وی نهاد و او را در راه رحمان رحیم ذبح نمود. بآن امید که سیرجانی را خاموش نماید. که شاید هرگز نگوید از آزادی و امید به رهایی و بار دیگر سکوت مرگبار را بر سراسر جامعه حاکم گرداند. ذهی خیال باطل!

چرا که سعیدی سیرجانی به جاودانگی تاریخ پیوسته است، و هرگز خاموش شدنی نیست. چون او روح آگاه دوران تاریکی و تباهی ست. خداوند خامنه ای با آلودن دست خود بخون سیرجانی نه تنها دست به جنایتی بزرگ زده است، بلکه مرتکب خیانتی نابخشودنی به ملت شده است. او وجدان آگاه ملت را مقتول ساخته است. این حقیقت را حکومت آیت الله ها نمیتواند پنهان بدارد، روزی ملت بدان آگاه خواهد شد و به کین خواهی سیرجانی بر خواهد خواست. آری بیست سال است که از مقاتله سعید سیرجانی میگذرد نه در صحرای کربلا بلکه در "خانه  ای مجلل در شمال تهران" در سکوت و آسایش که در فرصتی دیگر بدان میپردازیم.

مقاتله سیرجانی سر آغازی ست بر آگاهی از وجود روح بزرگ و فنا ناپذیراو. مدتها بود که فقیه حصاری نامرئی در اطراف این اندیشمند بی باک و شجاع، این گوینده بینا و دانا، کشیده بود که مبادا صدای او موجب بیداری خفتگان شود. ولی امروز صدای سیرجانی رساتر از همیشه به گوش رسد و در تاریخ طنین افکند:

بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلا خیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و به استقبال مرگ رفتند.

تا کنون صدایی چنین تندر آسا، صریح و برنده از گوینده ای شنیده نشده است. صدای سیرجانی ، آوای بیداری ست. گرفتاری او همچون گرفتاری گالیله بود اما مرگش به بزرگی مرگ سقراط است. مرگ او دفاع از شرف و نفس انسانی ست، دفاع از آزادی ست و انسانخواهی.

حکومت آیت الله ها بیش ار نیم ملیون جوان را در راه خداوند یکتا و برای تحصیل رضا و خشنودی او به امید دست یافتن به زندگی ابدی و درآغوش کشیدن حوری های باکره بهشتی در جنگ با کفر و باطل علیه صدام حسین، روانه میدان هلاکت نمودند. و در همان راه ده ها نفر از همردیفان خود را نیز از دست داده اند. اگر چه مدال شهادت را بر تابوت های آنها آویختند، ولی حقیقت آن است که یکی از آنها جاودان نخواهد ماند. اما هم اکنون سعیدی سیرجانی به جاویدان تاریخ پیوسته است. نامش، ملوث هرگز نشود. او برای بزرگی و سر افرازی و آزادی انسان، قلم زد. بی جهت نیست که وجود ش آیت الله  های زاهد دین فروش خون آشام را  سرا سیمه و هراسان ساخته بود. هرگز به مغز ناچیز خداوند خامنه ای خطور نمیکند که میتوان برای انسان و آرمانهای انسانی نیز شهادت را پذیرفت. شکوه و عظمت این شهادت است که نظام فقاهت را سخت به لرزه در میآورد. در برابر چنین شهادتی، شهادت در راه خشنودی و رضای خدای ولی فقیه ، مرگی ست بی ثمر و از سر جهل و نادانی. چرا که مرگ یکی در سوی جلال و شکوه و بزرگی انسان است،امام مرگ دیگری در سوی ارضای موجودی ست پست و موهوم. چون خدای فقیه با یکدست میدهد و با دست دیگر میگیرد. از یکطرف هستی بخش است، از طرف دیگر نثار ش را از شهید در راه جاه و شهوت خویش طلب می کند. باید تا آخرین قطره خون خود، شهید خون بریزد تا خدای فقیه، زندگی ابدی در نیستی به شهید اهدا نماید. در راه چنین خدایی شهادت نمیتواند چیزی جز مرگی به عبث و پوچ و بیهوده بوده باشد.  اما سعیدی سیرجانی جاودانه در تاریخ ملت ایران میدرخشد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


تقدیم بدوستداران سعیدی سیرجانی

برگزیده ای از منظومه
خدا ناشناس
خبرداری ای شیخ دانا که من
خداناشناسم خداناشناس
نه سربسته گویم در این ره سخن
نه از چوب تکفیر دارم هراس
خدائی بد ینسان اسیر نیاز
که بر طاعت چون توئی بسته چشم
خدائی که بهر دو رکعت نماز
گراید به رخم و گراید به خشم
خدائی که جز در زبان عرب
به دیگر زبانی نفهمد کلام
خدائی که ناگه شود در غضب
بسوزد زکین خرمن خاص و عام
خدای تو با وصف غلمان و حور
دل بندگان را بدست آورد
به مکر و فریب و به تهدید و زور
به زیر نگین هرچه است آورد
خدائی که باشهیر جبرئیل
کند شهر آباد را زیرو و رو
خدائیکه در کام دریای نیل
برد لشگر بیکرانی فرو
خدائی که بی مزد مدح و ثنا
نگردد بکار کسی چاره ساز
خدا نیست بیچاره ورنه چرا
به مدح و ثنای تو دارد نیاز؟
نه پنهان نه سربسته گویم سخن
خدا نیست این جانور اژدهاست
مرنج از من تو شیخ دانا که من
خداناشناسم اگر این است خدا


۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

آقای ظریف،   
   ایران هراسی نه، اسلام هراسی!



پس از پایان یکسال مذاکرات هسته ای،  محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجی حکومت اسلامی، همچون دیگر وزیران در برابر خبرنگاران و رسانه های جهانی قرار گرفت تا او نیز برآورد خود را از ناکام ماندن مذاکرات هسته ای و ادامه آن در آینده به مردم جهان و "مردم خوب ایران،"   گزارش دهد، گویی که "مردم خوب ایران" او را باین ماموریت گیسیل داشته اند،  نه خداوندگار خامنه ای، حضرت ولایت که در واقع مخاطب اصلی ست.  وی در آعاز مدعی شد که در این دور از مذاکرات توانسته اند نمای یک توافق کلی را در آینده ببینند. راهکار های مختلفتی ارائه شده است که در زمان کوتاهی میتوان به آنها دست یافت. آنگاه به دستآوردهای یکسال مذاکره پرداخت و اظهارداشت که امروز "پروژه ایران هراسی شکست خورده و تمام تلاشها برای نشان دادن "ایران " بعنوان یک نگرانی برای جهان رنگ باخته است."
ایران هراسی؟ سخت میاندیشد، این نگارنده با خویشتن که چگونه ممکن است نیمه زنده ای، مثل کشور ایران که بزحمت بسیار نفس برآرد و فرو برد و برای دومین بار در تاریخ طناب شریعت اسلام  را بر گردن خویش احساس میکند، هراس بر انگیزد؟ آری، وارونه سازی حقایق خود یک خصیصه برجسته فقاهتی است، حال چه یقه کوتاه بتن داشته باشد و کت و شلوار اتوشیده و چه عبا و عمامه. تفاوت چندانی ندارد وقتی که قدرت در دین ذوب شده و استبداد، مضاعف گردیده است.
بنظر میرسد که ظریف وقتی از تابوی ایران هراسی سخن میگوید، از پدییده ای سخن میراند که دارای وجود خارجی نیست بلکه زاییده تخیلات و دانش سیاسی او ست. گویا آقای وزیر امور خارجی، فراموش کرده است که نزدیک به 36 سال است که ایران، اسلام است. همه هرچه هست اسلامی ست، نه ایرانی. که ایران وجود ندارد. هرچه از تبار ایرانی بوده و  هست چه بناها ی تاریخی، چه نهاد ها و رسم و روسوم فرهنگی، زشت و پلیدند، و ضد اسلامی. همین بس که عید نورز و چهارشنبه سوری هنوز خاری تیزی هستند توی چشم حکومت آیت الله ها، حکومت تازیان بومی. پیامبر اسلام و خاندان او، همانقدر از تبار تازیان اند که عمر و معاویه و یزید. امام هشتم ممکن است که در مشهد دفن شده باشد، اما او یک تازی و از نسل تازیان مهاجم است که ما ایرانیان او را می پرستیم و به عنوان یک موجود ماورایی به او دل بسته ایم. تازی پرست نمیتواند "ایرانی " باشد. تازی پرستان، مسلمانان اند.
از ایران هراسی، ظریف در زمانی سخن میگوید که نه ایران بلکه "اسلام " بوده و هست که مردم جهان را هراسان ساخته است. اسلام هراسی نتیجه نظر پردازی اندیشه ورزان غربی نیست. اسلام هراسی با ظهور ولایت در ایران، آغاز گردید، طولی نکشید که تاریکی، سایه شوم خود را در سراسر ایران گسترانید. شریعت اسلامی آخرین نفس ازادی را گرفت. سپس در طالبان در افغانستان و اخوان المسلمین در مصر ادامه یافت  و با ظهور گروه تروریستی القاعده و در پی آن گروه داعشی ها، اسلام هراسی را باوج خود رسید. هراسی که اخیرا داعشی ها در جهان آفریده اند، چهره کریه و خشونت بار و ضد انسان اسلام را در معرض نگاه جهانیان گذارده اند. داعشی ها بر خلاف حکومت اسلامی پنهانی پشت برجهای بلند اسارتگاه ها دست به قتل عام نمیزنند. آنها خشونت ، بیرحمی و انتقام ستانی نهفته در ذات اسلام را  در عریان ترین شکل خود، بیان مینمایند. در برابر چشمهای مردم جهان چاقوی قصابی را بر گلوی انسانها بی دفاع میگذارند و  سر آنانرا همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میسازند. البته تاکنون کسی بچشم خود ندیده است که شاهپور بختیار، اخرین نخست وزیر دوران شاهی چگونه بدست رسولان ولایت قصابی گردید و یا لت و پار کردن فروها و فریدون فرخزاد و صدها جنایت دیگری که بدست تازی پرستان بومی صورت گرفته است، کسی مشاهده کرده باشد.خشونت و انتقام ستانی ای که تازیان بومی برای برقراری حکومت اسلامی بدان دست، زدند، سنگسار، قصاص، شلاق و اعدام در ملا عام، و تنبیه و مجازات بعنوان راهکار همه مشکلات اجتماعی، اسلام هراسی را وقعیت بخشید، نه ایران هراسی. آیا میتوان گفت که امام خمینی با فتوای قتل سلمان رشدی، مردم جهان را هراسناک نساخت؟ آیا تبدیل یک کشور پهناور تحت شریعت اسلامی به یک اسارتگاه بزرگ هراس آور نیست؟ طالبان و اخوان المسلمین، القاعده و داعش اسلام هراسی را حتی تازی پرستان در سراسر دنیا را به هراس واداشته است.
در بازگشت به ایران، ظریف در اولین گفتار خود بار دیگر از مذاکرات بین "ایران " و دیگر کشور ها سخن گفت. او اصلا ناکام ماندن مذاکرات هسته ای را به عدم درک نادرست غربیها از فرهنگ مذاکرات "ایرانی ها " نسبت میدهد. که غربیها پیوسته بر این باور بوده اند که ایرانیها دارای روش خاص خود در مذاکرات هستند و آنرا بگونه های مختلف تعریف میکنند، مثل "وقت کشی، تعارف، دو پهلو گویی، چانه زنی بازاری، فرش فروشی و امتیازات دهی در لحظات آخر."  وی تاکید نمود که این  تصور" غلط غربیها" از رفتار ایرانیها نگذاشت که ما به هدفمان در مذاکرات برسیم. با این وجود، ظریف اظهار میدارد که: ما در این مذاکرات توانستیم روش مذاکره منطقی را جایگزین چانه‌زنی بازاری کنیم."
پس معلوم میشود که وزیر امور خارجه بر سر چه چیزی با کشور های 5+1 به مدت یکسال مذاکره میکرده اند، بر سر تغییر روش مذاکرات: "روش منطقی را حایگزین روش چانه زنی کردن." ترسم که این چیزی نباشد بیش از کوبیدن آب در هاوان و یا روایتی برساخته شده برای پنهان نگاه داشتن حقیت. ظریف یا خود کودکی بیش نیست که بزبان بزرگترها سخن میگوید و یا مخاطبین خود را کودک و نادان فرض میکند. فکر میکند که اگر واژه ایران را جایگزین اسلام نماید، مذاکره کنندگان غربی را قانع خواهد کرد که هراس آنها از ایران هسته ای، بیجاست. مردم ایران خواهان جنگ و درگیری نیستند. چنانکه گویی مردم ایرانند که حاکم اند و او بیانگر اراده ملت است نه ولایت. در گفتمان خود سعی میکند با سپاسگزاری از حمایت های ولایت، نقش او را بعنوان بازیگر اصلی و گوینده حرف آخر، کمرنگ بسازد.
 افزوده بر این، ظریف از روش چانه زنی چنان سخن میگوید گویی که مذاکره چیزیست سوای چانه زنی. اگر بر سر آنچیزی که میخواهی بدست  آوری و یا ازد دست بدهی- هرچه آن چیز باشد- چانه، نزنی، ضرورتا باید به نزاع با یکدیگر بپردازید تا یکطرف رقیب را زخمین و خونین سازد و بزانو در آورد تا بآن چیزی که میخواهد برسد. بهمین دلیل میگویند مذاکره یا ادامه جنگ است یا باز دارنده آن. بگذریم که برداشت غربی ها آنگونه که ظریف توصیف میکند نه چندان دور از حقیقت است و نه لزوما فقط ایرانیان از آن روش ها استفاده میکنیم. تفاوت در آن است که غربیها مذاکره را میآموزند که بخشی از آن، آموختن روش های مذاکره فرهنگ و کشورهای دیگر است. اکثر دیپلماتهای کشورهای دیگر در دانشگاه های آمریکا و اروپا فوت و فن مذاکره را آموخته اند، از جمله خود آقای ظریف. اما هنر خدعه گری را در دامن مجتهدین آموخته است، در دامان آیت الله ها. سند ایران هراسی را ظریف  از درون کتابها و مقاله اتی استخراج نموده است که آمریکاییها در باره روش مذاکرات همه کشورها از جمله ایران انتشار داده اند. ظریف در باره مطالعه روش های مذاکرات کشورهای دیگر بوسیله موسسات علمی، بگونه ای سخن میراند، گویی که کنشی ست بس بسیار نا پسند  احتمالا آمیخته با بد فهمی و تفکر قالبی، بویژه در مورد "ایران." شاید اگر در آن کتابها و مقالات از روش مذاکره ای بنام روش "اسلامی " اشاره کرده اند، خود میتواند ناشی از اسلام هراسی باشد. 
واقعیت آن است که نه تنها وزیر امورخارجه، حتی رئیس جمهور هم، بر خوردار از اقتدار لازم برای چانه زنی با رقیب را ندارد. در زمانی که مذاکره کننده اصلی ولایت فقیه ست، تیم مذاکره کنند گان، مهره هایی بیش نیستند. بی جهت نیست که رئیس جمهور آمریکا هنگامیکه مذاکرات هسته ای معلوم بود که بی نتیجه به پایان میرسد نه به رئیس جمهور حکومت اسلامی بلکه به حاکم اصلی، خداوندگار خامنه ای نامه نگاری میکند. وقتی رئیس جمهور، کسی که اگر مستقیما بوسیله مردم برگزیده نشده است حداقل مورد تایید بیش از نیمی از جمعیت کشور قرار گرفته است و  باید از اقتدار بیشتر و مشروع تری برخوردار باشد، نمیتواند در تصمیمات سرنوشت ساز کشور شرکت نماید، آیا وزیر امورخارجه میتواند بعنوان یک وزیر مستقل و مختار با همتایان خود پشت میز مذاکره بنشیند؟ بدین معنا که ظریف، وزیر نیست، "رسول" ولایت است. مسئوول ابلاع  اراده ولایت است که هم مظهر دین است و هم قدرت.  ماموریت رسولان ولایت، محدود به مسائل هسته ای است که مرزهای آنرا از پیش ولایت فقیه خود ترسیم کرده است.
. بنابراین، ظریف و تیم مذاکره کنند،ه به اطریش نرفته بودند که با کشورهای 5+1 بر سر چه بدهند و چه بگیرند مذاکره کنند. آنها رفته بودند که بطور منطقی بگویند که مذاکرات هسته ای هیچگونه ارتباطی با حقوق بشر و براه انداختن جنگ های فرقه ای در منطقه و یا با اهداف موشک های قاره پیما ندارد. بهمین دلیل مذاکرات هسته ای به سرعت به نتیجه رسد، محدودیت بر فعالیتهای غنی سازی  در برابر دریافت بخش کوچکی از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، پذیرفته شد. اما، مذاکرات ناکام ماند، زیرا که غرب برهبری آمریکا باین نتیجه رسیده است، قرارداد هسته ای با حکومت اسلامی، نه با ایران، زمانی میتواند پشتوانه اجرایی داشته باشد که راه نفس برآوردن در گشایش یابد. روشن است که بدون احترام به حقوق بشر، جامعه بسته میماند و فعالیت های غنی سازی بمنظور دست یابی به اسلحه کشتار جمعمی هموار میشود. خداوندگار خامنه ای نیز از قصد و نیت آمریکا و اروپا با خبر است. بهمین دلیل ناکام ماندن مذاکرات را همچون یک پیروزی در آغوش کشید و اعلام نمود که:
 آمریکا و کشورهای استعمارگر اروپایی دور همه جمع شدند تا جمهوری اسلامی ایران را در قضیه هسته ای به زانو درآورند، اما نتوانستند و در آینده نیز نخواهند توانست.
همچنانکه ملاحظه میشود، حضرت ولایت هرگز اسلام را خذف نمیکند. بلکه به غرب و آمریکا از دیدگاه اسلام مینگرد، اسلامی که خود مظهر آن است. واکنش خداوندگار خامنه ای به نتیجه مذاکرات هسته ای، بیانگر ریاکاری مضاعف دین و قدرت است. چرا که روایت او روایت صحرای کربلا ست، رو در رویی مظلوم با ظالم و حق با کفر، روایتی که صدها سال است که بواسطه آن، مردم را فریفته، و متعصب و نابینا پرورش داده اند. امام بزرگ، امام خمینی، و در ادامه رهبر انقلاب، بی دلیل آمریکا را "شیطان بزرگ " نمیخوانند. حضرت ولایت آنانیکه به تعامل با آمریکا دلبسته اند،  ساده لوح، تنگ نظر و سیاست ورز و بی غیرت میخواند. چون در ایمان دینی خود متزلزل هستند. نمیدانند که با شیطان مذاکره بیفایده است. و از آغاز هم بدبینی های خود را به مذاکره با قدرتهای بزرک ابراز کرده است. چرا که آمریکا چون شیطان فریبکار است، سراسر حیله است و "مکر " و "خدعه." به تعهدابش عمل نمیکند. آنچه دیروز گفته است امروز مردود میشمارد. ولی فقیه، آمریکا و غربیها را نه دشمن ایران بلکه دشمن اسلام می پندارند. استعمارگران شیاطینی هستند که بر ضد اسلام عهد اتحاد با یکدیگر بسته اند.
دیدگاه ولی فقیه نیز مورد تایید فرماندهان، سرداران و جنگنده و یا لشگر های گوناگون ولایت است، یعنی تمامی آن نهادهایی که مظهر قدرتند، از جمله فرمانده کل سپاه پاسداران، سر لشگر محمد علی جعفری. او سردار ولایت، سردار اسلام است نه ایران. دفاع از دین و ارزشها و باورهای دینی را وظیفه خود میداند. او بازتابنده بدبینی های ولایت نسبت به مذاکره با غرب و آمریکا ست، بهمین دلیل، به قصد و نیت رئیس جمهور و وزیز امور خارجه سخت مظنون است. سرلشکر حعفری در سخنرانی اخیر خود در "دانشگاه تربیت مدرس" در حالیکه مذاکرات هسته ای به آخرین هفته خود رسیده بود، زبان به شکوه میگشاید که ناشی گری های تیم مذاکره کننده هسته ای  به "عزت جمهوری اسلامی" صدمه وارد کرده است، البته صدمه نه به ملت و یا کشور ایران. او نگران "عزت اسلامی" ست، نه عزت ایرانی. وی در ادامه، با زبان ایما و اشاره دولت حسن روحانی را به نقد میکشد و میگوید هنوز هستند کسانی که "رفاه و آسایش و معیشت جامعه را بر باور و ارزشهای دینی مردم" ارجحیت میدهند. اینان کسانی هستند، خود فروش که غرور و عزت را در بیگانگان جستجو میکنند نه در الله، خداوند یکتا و یگانه. اگر، قدرتهای بزرگ، نظام مقدس اسلام را زیر فشار قرار داده انند "بخاطر جایگاه مستقل و ایستادگی در برابر سلطه گران" است، یعنی بخاطر ماهیت اسلامی آن است و نه غنی سازی هسته ای.  وی  برخی "مسئوولین " را به عدم شناخت از "مولفه های اصلی قدرت " و بی توجهی به "ایستادگی روی اصول و ارزشها " متهم میکند. آنگاه میافزاید که مولقه قدرت "زیر بار زور نرفتن و باورهای دینی و اقتدار طلبی مردم ایران است."
باین معنا، از آنجا که مردم شیفته "ارزشهای اعتقادی و فرهنگی" اند حاضراند فقر و گرسنگی را تحمل نمایند. لغو تحریمات از طریق مذاکره، امری ست بیهوده.
بعضا بر آنند که دفاع ازدین و اسلام برای فرمانده کل سپاه پاسداران بهانه ای بییش نیست برای حفظ قدرت و منافع مادی، چنانکه گویی اسلام چیزیست بجز آئین فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت، حال چه از نوع امامت باشد و یا خلافت. که اسلام آئینی ست سازگار با زور گفتن به منظور زیر بار زور نرفتن. سردار جعفری پرورده دست فقها است، او یک تازی بومی ست، نمیتواند بفهمد که  اگر از مردم نخواهد که چنین و چنان باشند، بر حسب بایدها و نبایدهای شریعت اسلامی، اگر احترام به حقوق ابتدایی انسان را جایگزین نظم تسلیم و اطاعت، نماید، نیازی به زورگویی، به بگیر و ببند و باسارت کشیدن، نیست. در نتیجه هرگز ضرورتی بوجود نمیآید که مجبورشود زیر بار زور برود. چگونه مینوانی زور بگویی و زیر بار زور نروی. سر لشگر جعفری به آخرین اظهارات اخیر محمد جواد ظریف در دانشگاه تهران مبنی بر ادعای امن تر شدن ایران در نتیجه مذاکرات هسته ای، اعتراض نموده و به مذاکره کنندگان هشدار داد که دچار اشتباهات "محاسباتی " نشوند که:
 ما از سال ها قبل به یک قدرت بزرگ بازدارندگی اطمینان بخش رسیده‌ایم و همه مولفه‌های قدرت ما امروز به طور چشم گیری تقویت شده است.
یعنی که حکومت اسلامی خود به یک ابر قدرت تبدیل شده است که میتواند با آمریکا شاخ تو شاخ شود. تمام منطقه و فرا تر از آنرا زیر پوشش موشکی قرار گرفته است. سرلشگر جعفر در تبعیت از ولایت تاکید میکند که دشمن ضعیف شده است و این آمریکا ست که باید تسلیم اراده ایران شود. اینجا باید با ظریف موافق بود که سال گذشته گفته بود آمریکا با یک بمب بنیان نظامی ولایت را درهم میشکند. برغم موشک های قاره پیما و نیروی عظیم موشکی، سردار جعفری  بخوبی میداند که او وظیفه دارد تا تاج و تخت ولایت و را حفظ و حکومت آیت الله  را در داخل مستحکم نماید. که برای سرکوب آزادی، برای سرکوب هر خیزش درونی و برای برقراری سکوت و خاموشی، پرورش و تعلیم یافته است نه برای درگیری با قدرتهای جهانی. حال از حاج آقا قاسم سلیمانی که مامور گسترش نفوذ در بیرون است، سخنی بمیان نمیآوریم چرا که یکی از دلایل شهرت او آنست که او "شهید زنده " است، سخت تشنه نوشیدن شربت شهادت است. گفته میشود حتی آمریکا از او هراس در دل دارد.
در حالیکه خذف اسلام در گفتمان ظریف و ایران هراسی را جایگزین ساختن اسلامی هراسی، دلگیری و شکایت سربازان ولایت را فراهم آورد ه و بسیاری از تف لیسان ولایت را "دلواپس " نموده است، "پروژه " ایران هراسی را که ظریف بر ساخته دست قدرتهای بزرگ میداند و اساس تحریمات "ظالمانه، " در واقع پروژه ای ست که به امضای ولایت رسیده است. بعید به نظر میرسد که این نرمش قهرمانانه بتواند قدرتهای بزرگ را قانع کند که ایران یک قدرت اسلامی نیست، جامعه ایران را به یک زندان بزرگ تبدیل ننموده و در پی گسترش نفوذ "اسلام ناب محمدی" در فراسوی مرزهای ایران نیست. اما، گنجشکی که ظریف رنگ زده و قصد داشت آنرا بجای قناری بفروش برساند، تا کنون خرایداری پیدا نکرده است. قدرتهای جهانی زیادتر از تسلیم هسته ای ایران که توافقنامه ژنو سند آن است میخواهند. برغم اظهارات ظریف که ادعا میکند که فعالیت های هسته ای کماکان ادامه یافته است و مییابد. قدرتها بزرگ میخواهند که اراده معطوف به سلطه افکنی و سلطه جویی نهفته در ذات حکومت اسلامی محدود و مهار نمایند. از زیاده خواهی آمریکا هم ولایت شکوه نموده است و هم رئیس جمهور و هم وزیر امورخارجه، اما هیچیک تا کنون نگفته اند که این زیاده خواهی دارای چه محتوایی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

   rowshanai.org