۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

چشم بند ان ،
کاریکاتور ی که مقدس را موهن ساخت

در هفته ای که گذشت، در سر زمین ولایت، یکبار دیگر حقیقت، مقدس را به موهن و یا به اصل خود باز گرداند. حقیقتی که در نقش یک کاریکاتور تحت عنوان "چشم بندان " در روزنامه ی شرق(6 مهر 91) انتشار یافت. آری، تصویر مردمانی که چشمهای یکدیگر را می بندند، خشم قدرتمداران ولایت پیشه را سخت بر انگیخت  اعتراضات، شکایت ها و شکوه ها، تهدید ها و اتهامات بر کاریکاتوریست، هادی حیدری و روزنامه شرق، باریدن گرفت. سر انجام روزنامه شرق به اتهام "توهین به رزمندگان " تعطیل و توقیف گردید و کاریکاتوریست به خدمت بازجویان اوین رسید. چرا چنین تنبیه و مجازاتی؟ در این کاریکاتور چه نهفته است؟ پیامی خطرناک و نگران کننده ؟ کدام مقدس را از جایگاه تقدس بزیر فرو آورده است؟

تحلیلگر جهان نیوز، یکی دیگر از بلند گوهای بیت رهبری، "چشم بند ان" تصویری که آنرا "موهن،" میخواند به نقد میکشد و میگوید که:

"کاریکاتور مذکور ناخودآگاه خواننده را به یاد عکس های مشهور دفاع مقدس می اندازد که در آن رزمندگان اسلام در حال بستن سربندهای «یازهرا»، «یا حسین»، «یامهدی» برای یکدیگر هستند."

چه تداعی پر مناسبت و پر معنایی. مشاهده "چشم بندان "چه صحنه هایی از جوانانی که با چشمانی  بسته عازم هلاکت خویش و کشتار دیگران در پیش چشم نویسنده که ظاهر نشود، تصویر نو جوانانی که هنوز به بلوغ و شباب نرسیده و شیرینی زندگی را تجربه نکرده اند، راهی بهشت شده بودند، چه حقیقت تلخی که تداعی آن وجدان نویسنده و مدیران جنگ، آنانی که جنگ را یک «برکت الهی» تعریف میکردند، سخت برانگیخته کرده است. تحلیلگر جهان نیوز خود به این حقیقت تلخ اشاره میکند و  کمی بعد میافزاید که:

"این کاریکاتور رزمنده های جبهه را در حال بستن سربند بر روی چشم همدیگر نشان می دهد؛ کنایه از اینکه تصمیم و ایثارگری رزمندگان کورکورانه صورت گرفته است."

بدرستی روشن نیست که تحلیلگر جهان نیوز چرا فکر میکند آنهائیکه در کاریکاتور چشمان یکدیگر را می بندند، رزمندگان اسلام اند و گروگانهای آمریکایی نیستند که بدستور دانشجویان گروگان گیر، چشمان یکدیگر را می بندند؟ از کجا معلوم که "چشم بندان" ترسیم مردمی نباشد که چاره ای ندارند جزبستن چشم خود بر روی تمام سیه روزی ها و تیره بختی ها، بر تمام ذلت ها و خواریها، بر تمام محنت ها و تنگدستی ها، بر سموم و کشنده بودن فضای زندگی، مردمانی که چشمان خود باید بپوشانند بر یک محرومیت بزرگ و جانکاه، محرومیت از حق پرسش. مگر نه اینکه آنها یی که مجاز به پرسش نیستند، ضعیف و ناتوان و نابینایند، حقیقتی که در چشم بندان تبلور می یابد. بی جهت نیست که موجب خشم تازیان بومی شده است.

اما، بنظر میرسد که اصل متن (کاریکاتور) نیست که برای نویسنده، اهمیت دارد بلکه در چه حال و احوال و در چه شرایطی "چشم بندان،" انتشار میبابد، معنا و مفهوم پیدا میکند. آنچه مسئله انگیز است و نویسنده را آزار میدهد آن است که این کاریکاتور "کنایه آمیز " در هفته ای به چاپ رسیده است که بقول نویسنده جهان نیوز: " ملت در تکاپوی پاسداشت از جان گذشتگی های جانبازان و شهدای 8 سال دفاع جانانه از خاک و دین شان هستند." یعنی که در شرایطی که مراسم "مقدس سازی" موهن در حال برگزاری بوده است، مراسم تقدس بخشیدن به جنگ و خونریزی و کورکورانه به جبهه ها رفتن و تداوم هشت ساله جنگی پوچ و بیهوده و نیز ارتقاء شان و عظمت بسیجی ها و ایثار گران و جانبازان تا حد قهرمانی در  جنگ افسانه ای کفر و باطل. اینگونه است که تقدس زائیده میشود، از طریق وارونه کردن حقایق.

 آری در هفته ی بزرگداشت "دفاع مقدس " است که "چشم بندان " به چاپ میرسد تا آنچه مقدس است، جهاد و شهادت، را به موهن، کنشی بر خاسته از جهل و نادانی، تبدیل نماید. دشمنان (بخوانید اصلاح طلبان) بجای آنکه رزمندگان را همچون قهرمانان حماسه آفرین بستایند و بر عرش اعلا بنشانند، آنها را از برج تقدس بزیر میکشند،  آری باید روزنامه شرق را به تعطیلی و توقیف کشاند و مدیران و کارکنان یک موسسه را محروم از رزق و روزی نمود و کاریکاتوریست را باید مورد تعقیب قرار داد و به خدمت بازجویان اوین فرستاد تا هرگز به ترسیم تصویری که حقیقت را تداعی میکند، دست نزنند. که بوی تلخ حقیقت  مشام را سخت میآزارد. روشن است که تنها در کوری و تاریکی است که میتوان حقیقت را پوشاند و موهن را مقدس جلوه داد، با سرکوب و خفقان، با زندانی ساختن دگر اندیش و توقیف روزنامه، ابزار آگاهی رسانی و روشنایی در جامعه.

تحلیلگر جهان نیوز، البته نمیگوید که "تصمیم و  ایثار گری رزمندگان،" کورکورانه، نبوده است. ضروری نمی بیند که نشان دهد آن بسته زبانها، آنان که کلید بهشت را بگردنشان میانداختند، با چه فکر روشن و روانی آسوده بسوی باکره های بهشتی پرواز میکردند. شاید اگر یک یا دو هفته زودتر و یا دیرتر کاریکاتور به چاپ میرسید، آنقدر خاطرش را آزرده و کدر نمی ساخت که در هفته "پاسداشت " یا بزبان دقیقتری "مقدس سازی" موهن، انتشار یافته است. بعبارت دیگر، این کاریکاتوریست نیست که مقدس را موهن میسازد بلکه حقیقت است، حقیقتی که کاریکاتور "چشم بندان " برای نویسنده تداعی و خود بدان آعتراف میکند.

این بدان معنا ست که تنها آنچه حقیقت است، مقدس را موهن میکند و گرنه هیچ توهینی مهم نیست چقدر عظیم و چقدر عمیق، نمیتواند از تقدس آنچه مقدس است به اندازه ی سر سوزنی هم، بزداید. تقدسی ناشی از بر قراری سکوت و خاموشی و سرکوب سخنگویی به آزادی، خود وهن است نه تقدس، موهن است نه مقدس. آری در تاریکی و کوری، در ناتوانی و نابینایی است که مقدس تولید میشود و مصرف میگردد. در آئین اسلام، مقدس صندوقی ست که نباید درب آن بگشایی و به درون آن بنگری.چرا که در بی همتایی آنچه در درون صندوق است تردیدی نمیتوان داشت. حتی مجاز نیستی که درون آن را به تخیل در آری. چرا که الله، بشر را از این امر منع نموده است.

به این دلیل است که تنها میتوانی، زبان به ستایش و سپاس و قلم به حمد و ثنا، بکار گیری تا راه هموار گردد برای ظهور یک مقدس دیگر، مقدسی که وارد صندوق در بسته ی مقدسات شود، شهید چشم بسته؟  مسلم است وقتی این صندوق در بسته از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد، بر بار تقدس آن همچنان افزوده گردیده پیوسته سنگین و گرانبار شود. با این وجود برغم  اراده ی نگهبانان صندوق  و بکارگیری همه گونه ابزار امنیتی، به ظهور رسیده اند افرادی که از مرزهای امنیتی گذر میکنند و خود را به صندوق رسانده و درب آنرا، هر چند به زحمت، بر گشایند. هنوز درب صندوق باز نگشته، نه برق سیم و زر که بوی گند ی فضا را می پوشاند. حال آنکه باید از آن بویی بجز بوی عطر و گلاب به مشام نرسد. چه حقه ی بزرگی؟ چه اگر درب آن صندوق بگشایی در آن نه مقدس بلکه تنها موهن است که می یابی. تصویر "چشم بندان،" چه آگاهانه ترسیم شده باشد چه ناآگاهانه، موفق گردید، که درب صندوق مقدسات را بگشاید، هرچند، نه بیشتر از یک درز تنگ و باریک.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه



ما عاشق امامان خود هستیم!

اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین، باورها و ارزشهای دینی را در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نمیتوان نادیده گرفت. آیا حکومت اسلامی را میتوان چیزی دیگر جز محصول باورها و ارزشهای دینی دانست؟ آیا آقای خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا آقای خمینی و پس از او، علی خامنه ای میتوانستند به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما اطاعت و بندگی بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودا پرست و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق خود میدانند به آن دلیل است که ما مسلمانیم. اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل است که ما به امام اعتقاد داریم، نه به یکی و یا دوتا بلکه به دوازده تا از آنان. اعتقاد هم داریم که دوازدهمین در عالم غیب میزید و از آنجا ست که مدیریت جهان را بعهده دارد. البته هستند بسیاری که برای ملاقات امام عج  بسوی چمکران میشتابند.

ما شیعیان، عاشق امامان خود هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی سفت و سخت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. چون امام پرست هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در غیر اینصورت نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت.

به عبارت دیگر،  چون ما ایرانیان، مسلمان هستیم و امامت را ادامه ی رسالت میدانیم، ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات مردم مسلمان ایران میداند. ما مسلمانان باید خود را خوشبخت بدانیم. چرا که حکومت ولایت، حکومت همان الله ای است که ما پیوسته حمد و ستایش ش میکنیم و در همه حالی از او امداد می طلبیم. کدام حکومت میتواند بالاتر از حکومت الله باشد. حکومت ولایت، حکومت الله است. آقای خامنه ای در آخرین فتوای سیاسی اش اعلام میکند که:

«ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است» (ايلنا، ۲۹ تير ۱۳۸۹)

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به آقای خامنه ای میدهد. اگر ما به این عناصر اسطوره ای که آقای خامنه ای بآنها اشاره میکند، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و بندگی از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله در سر زمین ما در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل است که الله بندگی را به ما آموخته است و چیزی بجز عبد و عبودیت از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابر ش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله نمیدانستیم، اگر به بندگی خود و نیکان خود آگاه بودیم، آیا میتوانستیم در قرن بیست و یکم هم به بندگی در نظام ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و بر جاده های اسفالته به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که آقای خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را بر زمین پیاده کردند، او نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که باور ما به الله تزلزل ناپذیر است. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. او الله را به حکومت باز گردانده است. اگر آقای خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است.

مسلم است که اگر ما الله را پرستش نمیکردیم و به احکام کودکانه و شریعت جابرانه اش وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت شریعت است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به چیزی خیلی طبیعی مبدل میسازد. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

آخرین خبرها حکایت از آن دارد که  دست پنج نفر در زندان همدان به اتهام سرقت قطع شد ه است(رادیو فردا، 1/5/89). جالب آنجا ست که تاکنون صدها خبر مشابه شنیده ایم با این وجود بعضا هنوز بر آن باورند که مسئله دین نیست. گویا اینان فراموش میکنند که قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است.

در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار الله و شریعت او را بر اندازیم  و ایمان به خدا را جایگزین آن نماییم. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم است باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهی کند و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی. 

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش سیاست بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدا را فراخور حال خود بسازیم. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. بعضا ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراد تی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باور ها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دین ان هم شاه پرستان میتواند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله یک سرنگونی نظری ست. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

مسلمان یا نا مسلمان،

کدام یک اسلام را به لجن میکشاند

بار دیگر جهان اسلام از خشم شعله ور گردید. در آتش انتقام سخت جوشید و بلند خروشید. تا کنون چندین نفر در کشورهای مختلف از جمله مصر و لبنان و تونس و سودان و لیبی در خاک و خون غلتیده اند و طبق اخبار انتشار یافته، صدها مجروح بجای گذارده است. آنچه جهان اسلام را اینبار به التهاب و عصیان کشانده است، انتشار فیلمی ست مبتذل- به لحاظ نحوه ی اجرا و بیان- بنام "مسلمانان بی گناه " که محمد و بعضی از رفتار خشونت بار و هرزه انگیز او را به استهزا میکشاند. چنانکه گویی که یک نمایش خیمه شب بازی ست. فیلمی که بسیاری آنرا فاقد هر گونه ارزشی خوانده اند، فیلمی تهی از کوچکترین ذوق و اندیشه ی هنری. یعنی که به دشواری میتوان فیلم مسلمانان بی گناه را فیلم نامید، چون دشنامی ست به صنعت و هنر فیلم سازی. لودگی برخاسته از بغض و کینه، انزجار تماشاگر را نه نسبت به محمد بلکه نسبت به سازندگان فیلم بر میانگیزد. کمتر کسی هست که این فیلم را ببیند و نفهمد که فیلم بر ساخته دست ابله و یا ابله هانی بیش نیست. تنها ابلهان هستند که میتوانند بلاهت خود را به به نمایش در آرند و خود را رسوا کنند. در این امر هر کسی حق دارد و باید آزاد باشد که هرچه که هست و یا میخواهد باشد بیان کند. آنکه  اثری برخاسته از یک ذوق هنری را چه یک فیلم باشد چه کارتون و یا یک داستان تخیلی، توهین آمیز تلقی میکند. از دیدن، شنیدن و یا خواندن آن میتوانند خود داری کند. موضوع بسی ساده است. اما نه چندان.
   
حال چگونه میتوان واکنش خشم آگین جهان اسلام را به فیلمی لجن آلود، توضیح داد؟ مگر خدای نکرده خیمه شب بازی، مسلمانان بی گناه، اگرچه زشت، حقیقتی را بیان میکند؟ شاید بازگویی این حقیقت است که موجب رنجش و خشم و خشونت جهان اسلام شده است، حقیقتی که مقدس را موهن میکند؟. به تصدیق و تایید آنان که فیلم مسلمانان بیگناه را دیده اند، سازندگان فیلم قبل از آنکه پیامبر اسلام را به لجن بکشانند، خود را به فضاحت کشانده اند، خود را لجن مال کرده اند. از افرادی پر بغض و کینه، اما، ناتوان و عقب مانده چه میتوان انتظار داشت؟ یعنی که این فیلم مسلمانان بیگناه نیست که پیامبر اسلام را لجن مال میکند، بلکه این خود مسلمانان هستند که اسلام را به لجن میکشند. در واکنش به آنچه با چشمان خود ندیده و یا نخوانده اند، همچون حیواناتی درنده، اما زخمین، کف از دهان ها سرازیر، دندانهای برنده و چنگال های تیز، می غرند و میخروشند، آماده که حمله ور شوند و جان بی مقدار را در دفاع از تقدس پیامبر محمد فدا کنند. مسلمانان هستند که به جهان نشان میدهند که تا چه اندازه خشک و شکننده، جزم اندیش و مطلق گرا هستند و تشنه ی کین خواهی، چنانکه گویی نه از گذشت و بخشش بویی به مشام شان رسیده است، نه از صلح و مسالمت. نه ظرفیتی هست و نه نیرویی برای تحمل و تعامل،  زمانیکه بیان حقیقت، مقدس را موهن میکند و آسمان را بزمین میآورد. در چنین شرایطی است که مسلمان سخت در آتش انتقام میسوزد. تنبیه و مجازات و هلاکت گوینده را مطالبه میکنند، بدون آنکه وقعی به قوانین حاکم در جوامع دیگر به نهد. فکر اینکه دولتی بر طبق قانون نتواند آزادی بیان را تحت اقتدار خود در آورد، نمیتواند از مغز مسلمانان خطورنماید.. چون خود اقتدار زده اند، در دامن استبداد و فرهنگ دینی سازگار با آن زاده شده و پرورش یافته است. از دولت های غرب میخواهد نه آزادی بیان بلکه آنچه آنها توهین به مقدسات می پندارند، سرکوب نموده و بر روح و جان زخم خورده شان مرحم بگذارند و از آنها دستگیری کنند.

 در واقع این، توهین نیست که آنچه زشت و پلید در آدمی ست، در مسلمان به منصه ظهور میرساند بلکه شنیدن و یا دیدن حقیقت است که مسلمان را بر آشفته و بر افروخته میکند، گویی این گرگ است نه انسان. چرا که، بعنوان نمونه، در جهان امروز به دشواری میتوان مردی را محترم دانست، نه مقدس، که به یک کودک 6 ساله شهوت ور زد، حتی اگر سه سال صبوری از خود نشان دهد و دندان تیز بر جگر نهد، تا شرعن او را به ازدواج در آورد، عملی که در جهان امروز جنایت بشمار میآید. کدام انسان میتواند چنین عملی را مقدس بشمار آورد؟ چگونه میتوان چنین پیامبری را پرستید و او را فرستاده ی الله خواند؟ عشق محمد به عایشه، دختر ابوبکر، یار نزدیک پیامبر، یکی از سران قبیله ی قریش، یک حقیقت تاریخی ست. تاریخ نویسان مسلمان همه آنرا تایید و تصدیق کرده اند. شاید در آن زمان عشق ورزیدن به یک کودک 6 ساله چندان زشت و پلید بشمار نمی رفته است. اما چیزی نیست قابل قبول در این جهان، حقیقتی که مسلمان آنرا توهین میخواند. و یا داستان محمد که هراسان به آغوش خدیجه پناه میبرد ناله و زاری که چیزی برو او ظاهر شده است که نمیداند فرشته است و یا شیطان و در پاسخ خدیجه او را دعوت میکند که اول روی یک زانو و سپس بر زانوی دیگر نشسته و برای او توصیف کند آنچه می بیند والا آخر. غرض آنکه بازگویی این حقایق است که مسلمان آنرا توهین میخواند. مهم نیست که هالیوود این حقایق را باز آفرینی کند بگونه ای که حتی بر بار تقدس آن بیافزاید و یا بوسیله ی افراد گمنام و مبتدی برای غرایض شخصی و کینه توز انه خود آنرا ترسیم بنمایند. شاید اگر هالیوود اجازه می یافت، محمد را در قرن بیست و یکم هم به پیامبری میکشاند و بجای آنکه از اقتدار و تقدس محمد بکاهد بر آن میافزود. چرا که داستان محمد و خدیجه، داستانی ست بسیار زیبا، سراسر فانتزی، ارتباط یافتن با جهان ماورایی و سخن گفتن با فرشتگان آسمانی، داستانی که در دست هالیوود تبدیل به واقعیتی میشود که تماشاگر را سخت بخود جلب میکند، بجای آنکه از خود گریزان نماید،. این که سبب نشود که محمد از قله تقدس سقوط نموده و در منجلاب غرق شود. مگر آنکه مسلمان خود از شنیدن حقایق زندگی پیامبر سخت احساس شرم کند. بهمین دلیل است که فکر میکند که اگر مقدسات از پرده ی ابهام بیرون آید، تقدس ازآنها زایل میشود. این ترس و وحشت است از حقیقت است که مسلمان زیر خشم و خشونت پنهان میکند.

این اولین بار نیست که مسلمانان به شنیدن چیزی نا روا در باره آنچه آنها باور میکنند که مقدس است، سینه ی خود را چاک میدهند و در آتش انتقام  سخت میسوزند تا سر حد از دست دادن مشاعر انسانی. چنانکه گویی در اشتیاق نوشیدن شربت شهادت، در پوست خود نمیگنجند. چه افتخار و چه پاداشی اگر جان دهد مسلمان در دفاع از مقدسات،  70 باکره در بهشت در انتظار که بی درنگ به اطفای شعله های شهوت ایثار گران اسلام بپردازند. اما چه غافل، تقدسی که پای آن خون ریخته شود، نمیتواند چیزی جز کذب و دروغ باشد.

 چه انسانهای والا و بزرگواری در دامان اسلام پرورش می یابند. یک سر مهر اند و محبت. سلطه ی مطلق آنچه را که با دست خود بر ساخته اند چنان پذیرفته اند که تنها میتوانند به خویشتن همچون بنده ای حقیر بنگرند، همانگونه که محمد، ولی الله، به پیروان خود مینگریست، رعیت و فرمانبر. نگاه محمد به بشر البته که بر تابنده ی نگاه الله بود که در کتاب قرآن به  بشر نه به عنوان انسان با اراده ای آزاد، بلکه بنده و رعیت رجوع میکند. از بنده و رعیت خود میخواهد که تسلیم شود و از فرمان الله اطاعت نماید تا به کمال انسانی برسد. یعنی که در تسلیم و اطاعت است که رعیت ها و بنده ها میتوانند به کمال انسانی برسند، هرچه عبودیت و بندگی عمیقتر، الله خشنود تر، بویژه که اگر از یکتایی و یگانگی الله و پیامبر او که دوران پیامبری را به پایان آورده است، به دفاع پرداخته، سینه سپر کرده و فریادهای  تهدید و تلافی و انتقام جویانه برآورد.

این انسان های والای زائیده آموزشهای اسلامی اند. آنها پاک دینان هستند، آماده که خون بریزند تا آخرین لحظه ای که جان در بدن دارند تا  لکه ننگ توهین را که بر دامن مقدسات شان نشسته است پاک نمایند، چه چسبنده باشد چه نباشد، چه سبک، چه سنگین. بی جهت نیست که  سراسیمه به خیابان ها میریزند و کشته و زخمی میدهند.مسلمانان ساکت آنهایی هستند که تنها در بعضی از چیزها با آنان در توافق اند. بیزاری خود را از خشونت اعلام میکنند، اما محترمن در محکوم کردن آزادی بیان بنام توهین به اسلام شرکت میجویند.   

گزارشگر نیویورک تایمز در قاهره با برخی از کسانی که در واکنش به فیلم مسلمانان بی گناه در برابر سفارت آمریکا دست به تظاهرات زده اند به گفتگو میپردازد. وی از یک محقق مذهبی نقل میکند که گفته است که : "پیامبر ما برای ما عزیز تر از خانواده و ملت، است."

به راستی که او یک مسلمان واقعی ست. او چگونه میتواند حقیقت را در باره زندگی محمد، در باره برگزیدن او بوسیله ی خدایی که بر خود نام یکی از بت های معروف مکه را گذارده است، بپذیرد. او چگونه میتواند به آنچه مقدس می پندارد شک و تردید بخود راه دهد. او هرگز بخود اجازه نمی دهد که یکتایی و یگانگی الله را مورد  سوال قرار دهد؟ او آماده است که خانواده و ملت را برای  آنچه او مقدس می پندارد، عزیز تر از خانواده و ملت، فدا نماید.

گزارشگر نیویورک تایمز در قاهره با افراد گوناگونی در سنین مختلف و مشاغل مختلف از کارگر گرفته تا استاد دانشگاه  و روزنامه نگار به گفتگو میپردازد تا شاید بهتر بتواند شکایات و مطالبات تظاهر کننده گان را  بازتاب دهد،. در اینجا به منظور حفظ اختصار تنها به فهم چند ن نقل و قول اکتفا میکنیم.

آقای علی، 39 ساله، کارگر نساجی، به گزارشگر نیویورک تایمز میگوید:

"ما هرگز به هیچیک از پیامبران، هیچگاه توهین نکرده ایم، نه به موسی و نه به عیسی، چرا ما نباید بتوانیم بخواهیم که به محمد نیز احترام بگذارند."

ظاهرا از این سخن منطقی تر نمی توان سخنی یافت. ما توهین نمیکنیم شما هم توهین نکنید. ما احترام میگذاریم به پیامبر شما، شما نیز به پیامبر ما احترام بگذارید. روشن است که این سخن تنها از زبان کسی میتواند بیان گردد که با انسان بعنوان موجودی با اراده ی آزاد، چیزی که جدا میسازد او را از حیوان، بیگانه است. آقای علی همچون همرزمان ش به واقعیت از دیدگاه یک بنده، مینگرند، بنده ایکه خویشتن را به خدایی که خود را الله نامیده است تسلیم نموده است و او را ارباب خود میداند. او مکلف است که سرود بندگی را در پنج مقطع زمانی روزانه سر بدهد، با تعظیم و تکریم، با شکستن و تحقیر خویش. او آزادی را در بندگی می بیند. او از دیگران نیز انتظار بندگی دارد، یعنی که سکوت کنند و هرگز از مرز تقدس عبور نکنند. آقای علی، چون به اخلاق عبودیت خو گرفته است با مفهوم آزادی و ضرورتا نیز با مسئولیت، غریبه است. نمیتواند تصور کند که هر آزاده جانی مسئول اعمال و رفتار خویش است، نه در آن دنیا، در برابر الله، بلکه در اینجا و هم اکنون. او طالب خاموشی ست. او از دیگران میخواهد که به خواسته ی او گردن نهند. که همه باید در پی او روان شوند و آن کنند که او کند. نه بپرسد و نه بجویند. دم فرو بندند و اطاعت کنند.

خبرنگار نیویورک تایمز میگوید همه تظاهر کننده گان خواستار "احترام به اراده ی جماعت"  و یا "ایدئولوژی توده ها " هستند. از یکی دیگر از تظاهر کننده گان نقل  میکند که میگوید که تظاهرات مردم "این پیام را انتقال میدهد که بدلیل آزادی بیان ما نمیتوانیم باور های مردم را پوچ و بی معنی بر اساس میل خودمان تعبیر کنیم و اعتنایی به احساسات مردم نکنیم."

این تظاهر کننده آن چیزی را مطالبه میکند که برخی از جامعه شنا سان همبستگی از نوع مکانیکی میخوانند، همبستگی ای که از همرنگ شدن با جماعت از سر اجبار بر خیزد. او آزاد به بیان عقیده خود هست، اما آن دیگری که عقیده ای مخالف عقیده ی او دارد، باید از بیان آن خود داری کند. مسلمان آزاد است که فریاد برآورد که الله یکی ست و بجز او نیست دیگری و در معابر عمومی به عبادت بنشیند گویی که در جایگاه الله تکیه زده است و انتظار تعظیم و تکریم دارد. اما دیگری آزاد نیست که بگوید چه دروغ بزرگی، چه باور ویران کننده ای. بیچاره گوینده، بی درنگ با عفریته ی مرگ روی در روی قرار گیرد. بزبان دیگر، در جامعه ای که اسلام بر فرهنگ آن سلطه افکنده است، جایی برای جنبیدن، برای روئیدن، برای قد کشیدن نیست. جامعه ای نیست که فرد بتواند پا به عرصه ی وجود بگذارد.  فردی که به مقدسات اعتقاد ندارد و مقدسات را افسانه و اسطوره بخواند، مرتکب گناه نا بخشودنی میشود. باید دم فرو بندد اگر ادامه ی زندگی اش آرزو ست.

مسلمانان خود را آزاد می بینند در حمد و ستایش آنچه خود آفریده اند، همچون انسانهای ادیان دیگر. اما هیچ کس دیگری حق ندارد که از باور خود سخنی به میان آورد. در بکار گیری زبان تعظیم و تکریم است که مسلمان خود را آزادی می بیند. اما با به بند کشید زبان نقد و نفی و بدتر از آن شوخی و مزاح، تحت عنوان توهین به مقدسات،   مخالفتی ندارد. اما اگر کسی وارد در این قلمرو شود، بویژه شوخی و مزاح با مقدسات، بیان آزاد باید محکوم شود به نیستی و نابودی؟ خون آن کس که همرنگ جماعت نشود مباح است. یا به پیروی از مسلمانان دیگر دم فرو بندی و به زندگی گله ای بپیوندی. و یا باید آماده باشی که همه جا با خطر هلاکت روی در روی قرار بگیری. بیچاره سلمان رشدی. محکوم به مرگی که آزاد است که پنهان شود. اخیرا بر قیمت سرش افزوده گردیده است. دال بر اینکه پس از گذشت 9 سال زخمی که بر آیت الله های حاکم در ایران وارد آمده است، التیام نیافته است. تازه دهان گشوده است و خون از آن بیرون جهد.

خدا و یا پیغمبر ملک انحصاری هیچکس نیست. یکی دوست دارد خدا را  بپرستد و خود را در برابر او بخاک اندازد، اما دیگری دوست ندارد پرستش کند و بنده ی چیزی شود که خود آفریده است و حاضر نیست که خود را در برابر هیچ خدایی بشکند و سر فرود آورد. چه باید کرد؟ یکی حق دارد روز عاشورا گریه و شیون و زاری کند و خود را سخت  بکوبد. اما دیگری میخواهد پایکوبی کند چه باید کرد؟ روشن است که یکی آزاد است و دیگری نا آزاد، یعنی که اطاعت آزاد است و آزادی ممنوع. تکان نمیتوان خورد، جایی برای تکاپو نیست. انحراف از باور عمومی، انحرافی ست نا بخشودنی و شایسته ی تنبیه و مجازات.

گزارشگر نیویورک تایمز از قاهره گزارش میدهد که اکثر تظاهر کننده گان سخت در تعجب اند که چرا دولت آمریکا سازندگان فیلم را هنوز به سزای اعمال خود نرسانده است. از ذکریای 23 ساله، نقاش، نقل میکند که:

"در تمام این کشور ها مردم بخاطر یک چیز عصبانی اند و به یک دلیل برخاسته اند و دارای یک مطالبه هستند، اما در آمریکا سازندگان فیلم هنوز مجازات نشده اند"

پس، پا از مرز منطق بیرون ننهاده ایم اگر بگوییم که اراده ی معطوف به انتقامجویی، بیانگر اراده ی معطوف به قدرت است، قدرتی که از کوری ناشی میشود و از نابینایی از تعصب و بغض و کین خواهی. کسی که تنها یک چیز می بیند و بجز آن چیزی دیگری نمی بیند، نمیتواند چیزی بیشتر از یک موجود ضعیف و نا توان باشد. اسلام گرایان مصری که زیاد تفاوتی با اسلام گرایان سراسر جهان ندارند، به خشم و خشونت متوسل می شوند که ضعف و ناتوانی خود را پنهان کنند. مسلمانان لیبرال البته که خشم و خشونت را محکوم میکنند، مثل روزنامه نگار و یا دکتر مصری که در گفتگو با خبرنگار نیویورک تایمز خشم و خشونت را سر زنش و کارتی بازنده میخوانند اما توهین به مقدسات را نیز محکوم میکنند. یعنی که مهم نیست که فرد بر چه ارزش مینهد و یا به چه چیزی باور دارد، باید آنرا در درون خود نگاه دارد، از ابراز آن خود داری کند و در پی جماعت روان گردد. همرنگ جماعت شود و یا همچنانکه تظاهر کننده مصر گفت "ایدئولوژی توده ها " را محترم بدارد.

خبرنگار نیویورک تایمز گزارش خود را با گفتگو با یک مجسمه ساز و آموزگار هنر در کافه ای در نقطه ی پر آمد و رفت قاهره، به پایان میآورد. میگوید که مجسمه ساز تصویر تاریک تری را در پیش روی می بیند.از وی  چنین نقل میکند: "دیدن جهان اسلام در شرایط عقب ماندگی. این است توهین بزرگتر به پیامبر." چه خوب حقیقت را بیان کرده است مسلمان مصری.

ای مردمان، ما پیامبری برای شما فرستاده ایم که شما را براه مستقیم هدایت کند، از او اطاعت کنید و او را گرامی بشمارید. که الله شما را رزق و روزی داده است که شکر گزار باشید.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

از دینداری
تا غیرتمداری



آنچه مسلمان را سخت بر آشفته و برانگیخته میکند چیزی ست که او توهین پندارد به مقدسات دین و اصل و اصول دین داری. هر چه کمتر از غلّو و گزافه گویی و یا حمد و ثنا و ستایش در توصیف نماد های دینی، بکار رود، توهین بشمار آورد. وای بآن لحظه ای که کلمه ای به نقد و نفی بر اساس واقعیات و حقایق نا خوشآیند تاریخی، بزبان آری و یا خبر و تصویری به مزاح  و شوخی و یا قصه ای با اشاراتی به مقدسات و عناصر دین اسلام در نقطه ای از جهان انتشار یابد و  به گوش مسلمانان برسد. بی درنگ کفن پوشند، چوب و چماق و قمه بدست گیرند. به شورش بر خیزند و بآتش کشند و دست به تخریب و ویرانی زنند. چه خاکها که بر سر خود نریزند. چه مویه ها و شیون و زاری ها براه نیندازند. در بیشتر اوقات چند نفری هم جان خود را با طیب خاطر از دست میدهند. رهبران و قدرتمدارن نیز به تایید و تصدیق خط و نشان ها و اعلامیه های تهدید آمیز و حتی فتو ای مرگ خطا کار را صادر و برای سر بریده متهم جایزه تعیین میکنند.

بعبارت دیگر، مسلمان هرگز حاضر نیست که صندوقچه دین را بگشاید و به درون آن بنگرد. مسلمان دوست دارد که صندوقچه دین را همانگونه که از نسل پیش از خود دریافته است در بسته نگاه داشته و در بسته به نسل دیگر انتقال دهد. هر گاه که بشنود در این صندوق که او نسل پس از نسل بر دوش خود حمل کرده است و پیوسته بر بار آن افزوده شده است بجای طلا و جواهرات گران قیمت چیزی جز مفرغ در آن یافت نمیشود، چنان بر افروخته میشود و عصبیت چنان بر او مستولی شود گویی که جریان خون در  رگ های ش متوقف شده است و آماده است که آسمان را به زمین آورد..*

براستی چیست موجب این شور و احساسات شدید مسلمان؟ چیست که او را از برتابیدن کوچکترین نگرش انتقادی و یا سخن منفی، از طنز و مزاح در باره نمادهای مقدس دین ناتوان میسازد؟ چرا در مصاف با آنچه او توهین می پندارد همیشه باید بازای صلح و مصلحت و نرم خویی، به قهر و  خشم و خشونت و خونریزی، متوسل شود؟ آیا توهین زایل کننده تقدس است؟ آیا نقد و نفی و یا شوخی و مزاح و یا آنچه مسلمان توهین فرض میکند، میتواند ساحت پیامبران و امامان را چرکین و پست و تقدس و طهارت شان را نابود سازد؟ آیا توهین میتواند آنها را از عرش آسمانها به قعر زمین فرو آورد و عصمت الهی شان را لوث  کند؟

این تمایل به غلیان و جوشش احساسات با کوچکترین تلنگری، این عصبیت و عصیان و سپس قهر و خشم و خشونت را در قشری از مسلمانان باید ناشی از حالتی دانست که در مسلمان ذاتی ست که بآن غیرت میگویند. غیرت حالتی است دفاعی. حمیتی است در جهت بقا و حفظ و نگاهبانی تقدس، شرف، عزت، ابرو و ناموس. نرمخویی، گذشت از خطا و نادیده گرفتن گناه، برابر است با بی غیرتی. خداوند خامنه ای، رهبر معظم، جانشین امام زمان، بارها آنان که مذاکره و مراوده با آمریکا را توصیه نموده و آنرا امری عقلانی و سودمند تعریف نموده اند، بی غیرت خوانده است. سعدی شیراز در بوستانش چه خوب گوید:

اگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی

اوحدی شاعر، غیرت مداری و دینداری را یکی میداند:

هرکه غیرت نداشت دینش نيست
آن ندارد دین کسی که این ش نیست

مسلمانان مردمانی هستند که سخت دارای غیرت اند چون دین خود را بشدت دوست دارند. بدون دین احساس میکنند که نیستند و پوچ. برای آنان دین هویت است. دین آبرو و حیثیت است و حتی بالاتر از ناموس. در دفاع از دین از هیچ چیز رویگردان نیستند. آماده اند که جان خود فدا کنند و جان دیگری بگیرند. هر نگرشی بجز نگرش اولیای دین را توهین آمیز تلقی می کنند و خلاف دین. چرا که خود فاقد ابزار قضاوت و داوری هستند. زیرا که مقلد و تابع و پیرو مجتهد  و مفتی هستند و یا امام و مرجع تقلید. به جرات میتوان گفت که کمتر از یک درصد از مسلمانان هرگز دست شان به کتاب آیه های شیطانی سلمان رشدی نرسیده بوده است و یا هرگز آثار نجیب محفوظ نویسنده مصری، برنده جایزه نوبل در ادبیات را هرگز مطالعه نکرده بوده اند. اما این موجبی نبود که در پی جدا ساختن سر از تن سلمان رشدی نباشند و یا  تیغ را بر گلوی نجیب محفوظ نگذارند. تسلیمه نویسنده بنگالدشی بجرم بی احترامی به اسلام به زندان محکوم شد، بی آنکه گفتار او مورد بررسی قرار گیرد. با این وجود تسلیمه را باید بطور مخفی فراری میدادند تا جان او را حفظ نمایند. و نیز چشم بسیاری از مسلمانان به کاریکاتور های منتشر شده در نشریه دانمارکی نیفتاده  بوده است و یا سخنان پوپ بندیک شانزدهم را در باره پیامبر اسلام خود هرگز  نشنیده بوده اند. اما کفن پوش های مسلمان  به خیابانها ریختند و چه ویرا نی ها که ببار نیآوردند.  

بعبارت دیگر، مسلمانان دگر نگری و دگراندیشی را اهانت ی  به عرض و آبرو و عصمت خويش میدانند. نفی و نقد دین آتش غیرت را  در درونشان شعله ور سازد و بی  درنگ به واکنش و حفظ و حراست ارزشها و باورهای خود و یا آن صندوقچه در بسته که از اجداد خود به ارث برده اند و بر آن تصور ند که پر از جواهرات گران قیمت است،  بر می خیزند. امام خمینی نمونه غیرت اسلامی بود و هنوز هم هست. او بود که بعنوان جانشین خدا روی زمین، سلمان رشدی نویسنده پاکستانی-هندی- انگلیسی را به جرم انتشار آیه های شیطانی و اهانت به ساحت پیامبر اسلامی محکوم به مرگ ساخته و برای سرش جایزه تعیین نمود . چرا که تاریخ زندگی رسول خدا را تنها از یک زاویه میتوانی بنگری. هر نگرشی دیگری برخاسته از اندیشه و بیان آزاد، تجاوز است به عرض و ناموس مسلمان. در برابر چنین تجاوزی رهبر باید غیرت خود را بروز داده و بی درنگ متجاوز را به مجازات رساند تا دگر اندیشان را درسی عبرت انگیز بیاموزد. این دست غیرت بود که از آستین بیرون آمد و  احمد کسروی یکی از بزرگترین و شجاع ترین اندیشمند ان ایران را به جرم بی احترامی به دین اسلام بقتل رساند. البته چون قدرتمداران آن زمان نیز غیرتمدار بودند به توصیه آیت الله های دیندار قاتلین احمد کسروی را از زندان آزاد ساختند و پس از انقلاب به قهرمانان تاریخ پیوستند.   

غیرت مداری یکی از خصایل برجسته امام خمینی بود. امام خمینی هشت سال جنگ را بمنظور تسخیر قدس از راه کربلا ادامه داد بآن دلیل که غیرت در درونش شعله ور بود و اجازه صلح و مذاکره را باو نمیداد. چون مسلمانی غیرتمند بود، آتش بس و بدتر از آن عقب نشینی را با بی آبروئی یکی میدانست.  سرانجام پس از هشت سال کشتار و تخریب و ویرانی،  صلح را پذیرفت و بنا بر اعتراف خود به  نوشیدن جام زهر تن در داد.

 مسلمان غیرتی ست و غیرتی واقعیت را دیر می پذیرد و باید به پرداخت هزینه گرانبار تری  تن در دهد. مسلمان غیرتی از جان و مال میگذرد که بکوبد آن دهان را ، بشکند آن قلم را  و نابود سازد آن اندیشه را که بوی نفی (به شوخ و یا به جد) مقدسات دینی از آن برآید. عارف بزرگ، مولوی خاطر نشان میکند که:

غیرت حق بود با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
غیرت آن باشد که آن غیر همه است
آنکه افزون از بیان و دمد مه است.

 محمد با یوری شهروند مسلمان هلندی که تیو ون گو را به جرم ساختن فیلمی در بیان استعمار و استثمار زن مسلمان بقتل رساند، نمونه دیگری است از غیرت اسلامی. مسلمان بر آن باور است که مقدسات را حافظ و نگهبان است وقتی که سکوت و ترس و وحشت آفریند. غیرت چشم عقل و خرد این مسلمان سلحشور را نابینا ساخته بود. چرا که مسلمان ناتوان است از این درک که تقّدس ی که با کشتار آزادی وجود ش امکان یافته است، تقدس نیست بلکه پستی ست. که سر کوب نو اندیشی و اندیشمند ی و آفرینش و خلا قیت در انسان، خیانت است نه عبادت. ظلم و ستمگری ست نه خدا پرستی.

رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد نیز پس از امام خمینی نمونه ی بارز دیگری ست از غیرت و غیرت مداری. او را نه هراسی است از محاصره نظامی و نه از تحریمات سیاسی و اقتصادی. چرا که همچون یک دیندار متعهد، آتش غیرت در درونش  شعله ور است. از سر غیرت است که در برابر یهود های اشغالگر به مقاومت برخواسته و  هالوکاست را نفی میکند. غیرت او ست که مجوز گذشت را صادر نکند از آنچه او حق لاینفک خود میداند. غنی سازی اورانیوم را  حق خود دانسته و خارج از محدوده مذاکره و چند و چون قرار داده است.

روشن است که آقای رئیس جمهور در  میان حق های بیشمار دیگری که مردم ایران از آن محرومند فقط یک حق را بر گزیده است. آنکه دفاع و نگهبانی اش نیازمند به بروز غیرت است و سلحشوری علیرغم ضعف و ناتوانیهای درونی و بیرونی. چون او مردی غیور و غیرتمند است آزادی را خلاف آبرو و ناموس خود میداند. باین دلیل آزادی را نفی و سرکوب کند تا آنجا که اقتدار دارد. او آزادی را نه تنها چیزی نمیداند که جدا سازد انسان را از حیوان  بلکه  آنرا اساسا حیوانی داند و عامل بی غیرتی  و بیعاری و بی بند و باری که راز و رمز صندوقچه دین را بیابد و درب آنرا بگشاید و چیزی جز مفرغ و یا اسارت و بندگی در آن نیابد. دست یابی به انرژی هسته ای، آنقدر ضروری، آنقدر حیاتی قلمداد شود که گوئی نبود و عدم آن  بقا و موجودیت ملت را تهدید به نابودی کند. بدون کسب این حق ایرانی باید ادامه دهد به زندگی در رسوایی و بی آبرویی و سرافکندگی.

 آقای احمدی نژاد بعنوان ره رو راه امام خمینی در سوی حفظ عرض و ناموس ملت در برابر زور گویان امپریالیستی گام نهاده است و در پی سرافرازی و سربلندی ست. چون شراره های غیرت در درونش زبانه میکشد، هزینه ها و خسارات را  می پردازد ولی هرگز راه صلح و مصالحه را در پیش نگیرد تا آن لحظه ی نهایی که اگر چه خوار و ذلیل شود اما به نا چار در پیروی از امام فنا ناپذیر، جام زهر را نوش جان کند. چرا که غیرت مدار ناتوان است از اندیشه به هزینه و سود و زیان.  تنها آنکه غیرت دارد آماده پرداختن هزینه است. بدست آوردن  چیزی کمتر از آنچه او حق می پندارد  بی غیرتی است. او پیوسته آماده دفاع است از حق. بی جهت نیست که هوا خواهان او غیرتمند ترین مسلمانان روی زمینند: پاسدار ها و بسیجی ها و مصباح زاده و طلبه های  مدرسه حقّانی. بی جهت نیست که اعراب علاقه خاصی برئیس جمهور ایران دارند. چون آنها نیز بسیار غیرتی اند.

 حافظ شیراز چه خوب میگوید:

عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد.                      

حماسی ها نیز غیرتمند اند. آنها مثل عرفات و عباس و الفتح نیستند که با اسرائیل وارد در مذاکره صلح شوند. علیرغم ضعف و ناتوانی نظامی و مالی، غیرت بآنها اجازه نمیدهد که چیزی کمتر از نابودی کامل اسرائیل را طلب کنند. آنها دین دار و غیرت مدارند.

آری غیرت پوششی است اطمینان بخش . پوشش بر ضعف و حقارت است و بر جهل و نادانی، که ذاتی است و نهفته در سرشت مسلمانی. چرا که بمثابه یک مسلمان باید که روزانه  حداقل هفده بار خود را بخاک افکنی و به عجز و ناچیزی خود در پیشگاه پرقدرت و لایزال باریتعالی اعتراف و تسلیم محض و مطلق خود را اعلام داری. هرگز نپرسد و نجوید مسلمان که خدای بآن بزرگی که خالق و ارباب بر دو جهان است چه نیازی دارد  به شمارش حمد و سجده انسانی. آنچه او را وادار باین اعتراف کند، هراس و وحشت است از سوختن در شراره های آتش جهنمی.


 این ضعف و حقارت  درونی- که خود عدم اتکا به نفس را موجب گردد-  نیازمند پوششی اطمینان بخش است. غیرت این پوشش را برای مسلمان فراهم آورد. غیرت او را سلحشور سازد. شجاعت و شهامت باو بخشد بآن حد که به استقبال مرگ و تخریب و ویرانی رود. غیرت حجاب مردان مسلمان است. پوشاننده کمبودها و زشتی های درونی ست. غیرتی عربده کشد و غرد و خروشد، بدون دلیل و برهان. اگر بگوئی حضرت محمد حرفه دینداری را آغاز نمود  با راهزنی، چنان برافروزد که اگر کارت بر رگ های ش  فرو کنی از آن گچ سفید بیرون جهد. یعنی که کالبد ش خشک و منجمد گردد. چون دینداری را از راه احساس با چشمهای بسته پذیرفته است از روشنایی عقل  و خرد گریخته، تامل نتواند و ضریب تحملش به صفر گراید. این کمبود درونی در مسلمان است که غیرت پوشش دهد  و مخفی سازد. باین عبارت مستضعفان بیش از هر قشر اجتماعی دیگری غیرتی هستند. افشای این ضعف و حقارت درونی، غیرتی را سخت بهراس وا میدارد، اینست که هر خونی را بنام دفاع و نگهبانی از مقدسات و عرض و ناموس،  میریزد تا حقارت خود را بپوشاند. . هم چنانکه سعدی شیرین سخن گوید:

غیر تم هست و اقتدار م نیست
که بپوشم ز چشم اغیار ت.

 مسلمانی که حنجره خود را دریده و مشت آهنین در هوا کوبد، جهل و نادانی خود را انکار کند. آنکه مسلح است به سلاح عقل و خرد نه از سوختن در آتش جهنم هراسی بخود راه دهد و نه از رو در رویی با دگر اندیش و افکار کفرآمیز

اینست تنها نمونه هایی، نه تجزیه و تحلیلی کامل و جامع از دینداری تا غیرت مداری.

*بعضا اعتراض کنند که این مسلمانان غیرتمدار  اقلیتی بیش نیستند و هرگز نمایندگی مسلمانان را ندارند. درست است. اما تا زمانیکه در برابر این اقلیت سکوت بر میگزینند و علنا از دفاع از آنچه اسلام راستین می پندارند سر باز میزنند و از محکوم کردن تندرو ها و فنا تیک های دیندار غیرتمدار خود داری میکنند ، ضرورتا موجودیتی  نخواهند داشت و شکایت آنها مبنی بر اینکه مسلمین جهان هرگز دارای یک صدا نبوده اند، مورد اعتنا قرار نخواهد گرفت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

کدام بحران؟
از هر زاویه ای که به حکومت اسلامی بنگری، نمیتوانی دست به گریبان بحرانی عمیق آنرا نبینی، بحرانی که زندگی روز مره را اضطراب و دلهره، تشویش و نگرانی، ابهام و حیرانی، مختل نموده است. کمتر کسی هست که بتواند دور نمایی از فردایی نزدیک در ذهن خود رسم کند. مردم در حالیکه در هوا معلق اند، زندگی را میگذرانند، زندگی ای که بر آن خطر جنگ سایه افکنده است، زندگی ای که هر روز سخت تر شده است. گرانی بیداد میکند. رمق مردم را کشیده شده است. بیکاری و نا امیدی مزمن و کشنده است.  مردم خود را بی پناه احساس میکنند. وقتی ولی الله، حکومت میکند، دیگر حتی نمیتوانند به الله پناه ببرند. وقتی اراده ی ولی فقیه بر غنی سازی هسته ای قرار گرفته است به قیمت تحریمات اقتصادی و حتی جنگ و تخریب و ویرانی،  و نیز همچون اراده ی الله بدون چون و چرا  ست.، مگر جز تسلیم و اطاعت، چاره ای دیگری هم هست؟ او دانا و توانا ترین انسان بر روی زمین است. کیست که بتواند چاره ای بجوید. چاره جویی تنها حق ولایت است. بحران، چاره ای ست که او یافته است. مسلم است که هر چاره ای که او جوید حقیقت است، نهایی و غائی. یعنی که مهم نیست که ملت چقدر رنجور و بیمار، چقدر در رنج و عذاب، مگر از فرمان و اراده ی ولایت میتوان که سر پیچی نمود. یعنی که بحران ابزاری ست که مردم را به ضعف و نا توانی، به بی اعتنایی و بی تفاوتی میکشاند. آری در نهایت ملت تسلیم شده است و فرمانبر. خو گرفته اند به بحران های پی در پی و نا ملایمات. این است که بعضا احساس بیزاری از خود میکنند و بخود تنفر میورزند. طبق آمار انتشار یافته در دو ماه گذشته در دو شهر ایران نزدیک به یک هزار نفر دست بخود کشی زده اند، آماری بی سابقه و حیرت انگیز. 

با این حال وضع موجود را  نمیتوان چیزی کمتر از یک بحران عمیق و سراسری خواند. این بحران، بخشا، در نوسانات تند و شدید  نرخ ارز و ارزش طلا در بازار، تبلور مییابد، نوساناتی که سراسر جامعه را هرچه بیشتر بسوی ضعف و نا توانی و نا امیدی، سوق میدهد. گردش چرخهای نظام تولیدی و تجاری و مالی و نیز اداری و سیاسی، را کند و گاهی حتی متوقف میسازد. کاهش ارزش پول ملی در برابر دلار و افزایش قیمت طلا در  روزهای اخیر چنان شدید بوده است، که گویی قلبی ست در درون یک ارگانیسم زنده که هر آن از طپش شدید، از حرکت باز میایستد.

اما چنین بنظر میرسد که حکومت اسلامی، به این سکته ها عادت دارد. همچنانکه سرمقاله روزنامه اعتماد اعلام میکند که نظام در گذشته با "مشکلات "بسیاری رو بروی بوده است. بار سنگین آنرا تجربه کرده است. اما در گذشته پیوسته بار را به مقصد رسانده است. هم اکنون در نتیجه ی سوء مدیریت و بی کفایتی های مدیران، بحران باز ارز از کنترل خارج شده است. همچنانکه سر مقاله های روزنامه های دیگر، از جمله آرمان، ابتکار و جمهوری اسلامی در روز سه شنبه 21 شهریور 91، بدان اشاره کرده اند. همه صریح و نه چندان صریح سوء مدیریت را مسئول بحران ارز و طلا و تاثیر فلج کننده آن در اقتصاد کشور میدانند. بعضا در انتظار ظهور یک فرد مسئول در ساختار قدرت اند که مثل کشورهای متمدن، از مسند ریاست و قدرت فرود آید و بار سنگین خطاها را بگرد ن گرفته عذر خود را خواسته و به کناری رود.

چنانکه گویی روزنامه نگاران ایران میتوانند از آن حقیقتی که آگاهی دارند سخن برانند. این سر مقاله نویسان ایران  فراموش کرده اند که در حکومت اسلامی، الله پرست اول نسبت به الله است که مسئول است. یعنی که الله پرست هرچه که میگوید و هر تصمیمی که میگیرد و هر کنشی که از خود بروز میدهد از سر مسئولیت است نسبت به الله، نه مسئولیت به ملت. حتی اگر گردن بزند، به فرمان الله گردن میزند. کارگزاران رژیم دین، وز را، مدیران و روسای سازمانها و نهادها، خود را نسبت به حضرت ولایت که جلوه الله است، مسئول میدانند. اگر وزیری، مدیری و یا رئیسی، تف لیس ولایت نباشد هرگز از مراتب قدرت و ثروت خود را به بالا نکشد. یعنی که اول و آخر همه چیز، هر آنچه که اتفاق میافتد مستقیم و یا غیر مستقیم در حکومت اسلامی، از فرد ولایت آغاز میگردد. او تجسم الله است. یعنی که او فرمانروا ست و ملت فرمانبر. که او ارباب است و ملت رعیت. پس چه تعجب اگر هرگز نامی از ولایت فقیه در ارتباط با خطا و یا اشتباهی در هیچیک از روزنامه ها و یا رسانه های اینترنتی، برده نشود. مگر میتوان با الله بجز با زبان حمد و ستایش، زبان عجز و لابه، زبان ترس و وحشت، با زبان دیگری سخن گفت؟ هرگز نه دیده شده و نه کسی شنیده است. بنگر جایگاه آنانی را که دهان به نا سپاسی گشوده اند. حال آنکه تمام غارت گری و چپاول گری ها زیر نظر وی و به امر وی  انجام میشود. چرا که او مثل رهبر تازیان، به ثروت و مکنت ملت مثل غنایم جنگی مینگرد. "دزدان کلان مفت خوار" بیش از هر کسی به حضرت ولایت نزدیک اند. آنها انصار ولایت اند. هر انصاری زیر مجموعه ای وسیعی را در اختیار دارد. از زیر تا راس انگشتر عقیق بدست دارند و در وسط پیشانی شان به اندازه یک قاشق غذا خوری پینه بسته است، نشانی بر سجده های سنگین و زهد و ریاضت کشی. اگرچه همچون انصار پیامبر الله، ذاتا پاک و مطهر اند. اینان غارتگران اصلی اند، غارت گرانی که رئیس جمهور برای جا کردن خود در دل ملت، قول داده بود که افشا نماید، در حالیکه خود یکی از کسانی بوده اس ست که راه را از درون برای غارتگری انصار ولایت گشوده است. او یک تازی بومی خیانتکار بیش نیست. او هنوز لیست دانه درشت ها را در جیب خود دارد. گویا با افشا ی یک غارتگر بزرگ بنام حجت الاسلام محمدی پور، وزیر سابق کشور، دست زده است، البته تلفات همه داشته است. معلوم شده است که معاون او، خود یکی از غارتگران بزرگ بوده است که ولایت به وی مصونیت از پی گرد داده است. مگر تف لیس ولایت در دستگاه دادگستری اسلام، میتواند به نفع ملت دهان بگشاید. نه چون او خود نیز از غارتگران است.

آیا هست کسی در سر زمین پهناور ایران که فریاد بر آورد که ای مردم، غنی سازی هسته ای از برای بر قراری نظم عبودیت است و بندگی ، تحکیم نظام فرمانروایی ست و فرمانبری نه رفتن بجنگ غول های هسته ای؟ که این حکم ولایت است منشا تمامی سیه روزی ها و تیره بختی ها؟

البته رئیس تف لیس ان ولایت، حسین شریعتمداری، بر آن است که کاهش روز افزون پول ملی و التهاب بازار ارز و طلا، بحرانی ست که بوسیله دشمنان حکومت اسلامی طراحی شده است. چرا که پیروزی بزرگی که در برگزاری اجلاس جنبش عدم تعهد، بدست آورده است، پیروزی ای بوده است شگفت انگیز که ارباب ان جهان را عصبانی ساخته و در سد د انتقام ستانی از مردم ایران بر آمده اند و توطئه بحران ارز و طلا را طرح ریزی کرده اند که مردم را بشور ش بکشانند. و گرنه چیزی در کشور اتفاق نیفتاده است که چنین بازار ارز و طلا را ملتهب سازد.  چه باور کردنی؟  بنا بر قول سرمقاله نویس کیهان ارگان بیت رهبری، این دشمنان را نیز در داخل هم دستانی ست که وی، "كلان سرمايه داران مفت خور و غارتگر"  شناسایی میکند که " تسمه از گرده ملت مظلوم مي كشند." وی می افزاید که " البته آنها هرگز توانایی غارتگری را "بدون بهره گيري از مراكز قدرت و يا زد و بند با شماري از عوامل نفوذي و يا وادادگي و غفلت برخي مسئولان،" بدست نمیآوردند.

چه حقیقت دردناکی؟ چه روضه ی سوزناکی؟ چه روضه ای که به شنیدن آن بغض در گلو لخته شود و وسوسه در سر افتد که سخت بنالی و بخود زنی، بپردازی. شریعتمداری، یکی از رهبران تازیان بومی، از "کلان سرمایه داران مفت خور و غارتگر،" چنان سخن میراند گویی که از سیاره ی دیگری به سرزمین اسلام گام نهاده اند و در دامن نظام ولایت پرورش نیافته اند. وی نیز چنان بدفاع از "ملت مظلوم " بر میخیزد، گویی  خود نه بوی قدرت و ثروت هرگز به مشام ش رسیده است و نه بوی گند تف لیس ان ولایت، در درون بیت رهبری و ارکان جمهوری اسلامی و نیز در ساختار حوزه های علمیه، مظهر و نگهبان دین اسلام، غارتگران و چپاول گران بزرگ. بیچاره ملتی که یک تازی بومی، دژخیمی کریه و درنده خو، همچون حسین شریعتمداری "مظلوم " بخواند.

اما واقعیت آن است که بحرانی که حکومت دین با آن دست به گریبان است بر خلاف بحرانهای ساختاری، مثل بحرانهای درون نظام سرمایه داری که ناشی از تمایل کاهش سود و بهره وری ست، برساخته ی دست ولایتمدارن برهبری "ولی فقیه " سید علی خامنه ای است. چه اگر نیک بنگری، بحران در حکومت اسلامی پدیده ایی نیست که حکومت دین از آن گریزان باشد بلکه بعکس پیوسته به استقبال آن شتافته اند و خود در معماری و طراحی آن شرکت کرده اند. مثل واقعه ی اشغال سفارت آمریکا و گروگان گرفتن کارکنان آن. که ظاهرا یک حرکت دانشجویی بود و بوسیله دانشجویان اسلام گرا به همراهی برخی از دانشجویان چپ گرا، پیاده گردید. اما طولی نکشید که دستگاه ولایت آنرا مورد تایید و تصدیق قرار داد و رسما خود مدیریت آنرا عهده دار شد. بحرانی که همچون گاوی شیر ده بیش از چهارده ماه دوشیده شد، بحرانی که در طی آن رژیم موفق شد که دشمنان خود را در خدمت خود بگیرد و آنها را که از تسلیم و اطاعت سر باز زدند به خاموشی بکشاند. بحران گروگانگیری هنوز به پایان نرسیده بود که جنگ با عراق آغاز گردید. جنگ، چه نعمت و برکتی الهی که تعریف و تبلیغ نشد. آیا میتوان جنگی بالاتر و مقدس تر از جنگ با کفر و باطل و در راه تسخیر قدس از راه کربلا، یافت؟ جهاد و شهادت را هشت سال ادامه دادند که ارزشهای "شرع مقدس اسلام،" تسلیم و اطاعت مطلق را در جامعه نهادین سازند. قبول پایان جنگ، پس از هشت سال نزدیک به یک میلیون کشته، میلیاردها دلار هزینه، تخریب و ویرانی و آوره گی تنها میتوانست همچون زهر ی کشنده از گلوی امام خمینی عبور کند. نه از سر احساس شرمندگی  بلکه به آن دلیل که نمیتوانست به کشتار و خونریزی ادامه دهد تا نابودی و کفر و باطل.


 بحران کنونی ، نا رضایی عمومی، التهاب و نا آرامی در بازار ارز و طلا، خطر یک درگیری با قدرتهای جهانی، گرانی و بیکاری، افزایش فقر و گرسنگی، بحرانی ست که نظام ولایت در تولید و مدیریت آن از سالها پیش برنامه ریزی کرده است، بویژه از زمان به قدرت رسیدن احمدی نژاد که برنامه ی تشدید تشنج و تنش با غرب را براه انداختند که حکومت اسلامی را به یک حکومت نمونه یا "الگویی" برای شکوفایی و پیشرفت در نمام عرصه های علمی و تکنولوژی، مستقل از قدرتهای بزرگ جهانی به دنیا عرضه نماید. اصرار بر حق دست یابی به انرژی هسته ای و نتایج حاصل از آن، تحریمات اقتصادی و تجاری و مالی باید به بهشت خود کفایی در علم و صنعت و تکنولوژی منجر میشد. بیاد آورید شعار محمود احمدی نژاد را که شعار سر میداد که غرب هرچه بیشتر سخت بگیرد ما بیشتر پیشرفت میکنیم. و یا این گفته ی وی را که قطعنامه های شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی، کاغذ پاره ای بیش نیستند. اگر عزم بر آن بود که به تشنج و تنش دامن زده نشود، اسرائیل را تهدید به نابودی نمیکردند. آیا حضرت ولایت و یا رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد نمیدانند که تهدید یکه کشور به چه معنا ست؟ اگر در ایجاد تشنج و تنش سودی نبود، دستگاه ولایت، هرگز کوششی در افزودن بدان نمیکرد. دستگاه ولایت خود را حتی برای یک درگیری خونین با قدرتهای جهانی نیز آماده ساخته است. تنها یک جنگ تمام عیار لازم است که نظام ولایت پوزه ی آمریکا را بزمین بمالد و قاطر باربر خود نماید.

برنامه سهمیه بندی بنزین که در پاسخ به تحریم  فروش سوخت به جمهوری اسلامی صورت گرفت، بهانه ی خوبی بود در دست نظام ولایت برای آماده ساختن مردم با روزهای سخت و دشوار، ضمن آنکه وابستگی ملت را به دولت تشدید و تبدیل میکرد به رعیت. در همین راستا است که برنامه یارانه های نقدی باید مورد فهم قرار گیرد، یعنی عادت  دادن ملت به وابستگی به دستگاه ولایت و نهادینه نمودن حقارت و خواری ملی، برنامه ای بسی مفید در عرصه سیاسی. اجرای برنامه یارانه ها نقدی، نه تنها پرتوی از امید در دل ملت، بویژه در بخش زیرین و میانی، روشن ساخت،  همچنین توانست هر گونه واکنش جمعی را در برابر چندین برابر شدن هزینه کالاهای اساسی، از جمله، گاز و آب و برق ، سوخت و نان و آرد، خنثی سازد. واضح است  که این نوع برنامه ها نه در جهت تامین منافع ملی، بلکه بر اساس بقا نظام ولایت تا قیامت، طرح ریزی شده است. تشنج و تنش دایم با غرب به رهبری آمریکا و انگیلس و اسرائیل، نهادینه ساختن فرهنگ عبودیت است و بندگی، فرهنگ ریاضت است و گدا زیستی فرهنگی بر اساس «شرع مقدس اسلام،» فرهنگ تازیان مهاجم.

 میتوان به سخنرانی هایی که حضرت ولایت فقیه در چندین سال اخیر ایراد نموده است نظر افکند. توصیه ها مبنی بر  ترویج و تبلیغ در صرفه جویی در مصرف، پرهیز از زیاده خواهی، کار مضاعف و دستمزد کم، محور مشترک همه سخنرانی های او بوده است.در عین حال، ولی فقیه تا کنون خطبه ای نخوانده است که روابط با جهانیان را به تشنج و تنش نکشانده باشد. در قله ی کوهها، جاسوس های آمریکایی را به تله میاندازند. در آبها، ملوانان انگیسی در تور دریانوردان اسلامی گرفتار میشوند. پرونده ی هسته ای برای جمهوری اسلامی درست میشود. هنوز گشوده مانده است. قهر و آشتی و ناز و عشوه ی مذاکره کننده گان ولایت پیوسته افزایش مییابد. تا کنون فهم مشترکی از غنی سازی هسته حکومت اسلامی بدست نیامده است. تا کنون بارها اتفاق افتاده است که توافق هایی بین مذاکره کننده گان صورت گرفته است اما نه بیش تر از مدتی که پای مذاکره کننده گان به کشور برسد. آنگاه ساز دیگری نواخته میشود. چون فرمانروای نهایی، حضرت ولایت است. تنها او ست که تصمیم میگیرد. مگر کسی دیگری هم هست که در این موارد حیاتی تصمیم بگیرد؟ چه اندیشه ی کفر آمیزی؟ غیر ممکن. آیا تا کنون شنیده اید که کسی دیگری چیز دیگری بر خلاف ولایت فقیه بزبان براند.

بنابراین، سخنی به گزاف نگفته ایم، اگر بگوییم که بحران کنونی در بازار ارز و طلا در پاسخ به شرایط موجود طراحی شده است،  شرایطی که حکومت اسلامی خود را زیر منگنه ببیند و فشار از هر طرف را احساس کند،  یعنی شرایطی دلخواه ولایت، شرایطی که پر از برکت است و نعمت ، چیزی که از پیش وقوع ش انتظار میرفت. آیا نمی دانستند، عدم فروش نفت همراه است با تهی شدن ذخیره ی دلار؟ نوسان های التهاب انگیز در بازار، ممکن است مردم را نگران و مضطرب سازد. اما سودی کلان نصیب دستگاه ولایت میکند. ریال چاپ میکند و دلار را در دست نگاه میدارد و بدلخواه عرضه دلار در بازار را تغییر میدهد و گاهی هرچه بالاتر بهتر، سود بیشتری عاید خزانه ی ولایت.

در عین حال بازار را عمدا ملتهب نگاه میدارند که سر انجام مردم به نوسانات تند و شدید خو گرفته تا بدان نیز مثل یکی دیگر از واقعیات زندگی بنگرند و زمانیکه قیمت دلار به 5000 تومن و بالاتر رسید همانگونه بی تفاوت و بی اعتنا به زیست ادامه دهند. از ضجه و ناله ی ملت نیز نظام ولایت بخود هیچ نگرانی راه ندهد، چرا که برای هر گونه پیش آمد غیر منتظره ای آماده است که سگ های زنجیری خود را از بند رها ساخته که بدرند و به دندان بکشند آنکه سینه سپر نموده و فریاد بر آورده است که همه ی سیه روزی ها و تیره بختی ها، همه فتنه ها و بحران ها  از حضرت ولایت فقیه بر میخیزد. چون او هست و بجز او کسی دیگری نیست.

ای مومنان ایمان آورید که الله بوده است که کوه ها را همچون میخ بر زمین کوبیده است مبادا که بر سر بندگانش فرو ریزد که الله رحیم است و رحمان.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com


۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه



             بازگشت دوران تازیان مهاجم

هیچ ملتی نیست که به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود نبالد و افتخار نکند. ملت ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. موضوع البته ساده است و امری طبیعی. چرا که اگر منکر میراث خود شوی، خویشتن انکار و خود را نفی کنی. یعنی که این تمایل به بالیدن به فرهنگ و راه و روش زندگی بومی را میتوان در میان جوامع از هر گونه ای یافت. نه اینکه این تمایل به گرامیداشت آنچه بومی ست از طبیعت انسانی ما بر میخیزد و یا در ذات بشر نهادین است بلکه ناشی از ماهیت زندگی کردن با جمع و یا با یکدیگر است. تعجب بر انگیز نیست که همین را نیز در مورد ملت ما صادق دانست. که ما به فرهنگ و ادبیات و رسم و رسوم خود، شاید بیش از هر ملتی دیگر عشق میورزیم  و با علاقه ای شدید به میراث نیاکان مان، به آنچه از گذشتگان برای ما به ارث گذارده شده است، حرمت می نهیم، غالبا تا حد غیرت و تعصب و تصلب. نمی بینیم چیزی مگر خود را در مرکز دایره ی هستی. نه بآن دلیل که به آنچه بارث برده ایم، آگاهی داشته ایم بلکه به عکس. شاید به آن دلیل که تاریخ ما بسیار دراز و طولانی ست، و نمیتوان بسادگی از آن سر بیرون آورد.

با این وجود کمتر کسی هست  که نداند که  تاریخ ما داری دو بخش جدا از یکدیگر است. بخش اول دوران باستان است، دوران فرهنگ و تمدن یکی از امپراتوری های پهناور جهان، از جمله دوران هخامنشیان و ساسانیان، دورانی که بیشتر افسانه ای است تا واقعیت، مثل دوران جمشید و ضحاک مار دوش، دورانی که با آن بیگانه و نا آشنا هستیم. بخش دوم، دوران حکومت اسلام است، حکومت اعراب بادیه نشین و فرهنگ و رسم و رسوم بیابانی، چیره شدن بر آن امپراتوری وسیع و فرهنگ و تمدنی قله ای بود مبارزه ای بود سخت و طولانی. تخریب و ویران نمودن میراث باستانی، رمز بقای حکومت تازیان بود. تنها بر ویرانه های شیوه ی زندگی و آداب و رسم و رسوم  باستان،از جمله باور به اهورامزدا، خدای عقل و خرد بود که تازیان میتوانستند باور به فرمانروایی و یکتایی و یگانگی الله را بنا نهند . با این دوران اخیر است که ما خود را شناسایی میکنیم، دوران حقایق و احکام مطلق آسمانی، دوران حکومت اسلام بواسطه ی شاهان ایران که دایه ی دلسوز تر از مادر بودند. اگرچه شاهان ایران دوست داشتند که با پادشاهان دوران باستان خود را شناسایی کنند، اما میراث دوران باستان را به نفع فرهنگ مهاجمان عرب، نیست و نابود کردند، چرا که در واقع خود را با الله شناسایی میکردند. از همان آغاز، تازیان فاتح تیشه بر گرفتند  که هرگونه ارتباطی را- چه تاریخی و چه احساسی و عاطفی، چه فرهنگی و دینی- با دورانی باستان از ریشه بر کنند..حتی با عادات و خوی دیرینه، مانده از دوران باستان نیز به ستیز بر خاستند. چنانکه هرگز خاطره ای از آن زمان، به آینده و نسل های آینده منتقل نگردد.

شاید بی دلیل نیست که خود را با خون امام حسین شناسایی میکنیم. چه گریه ها و مویه ها که سر ندهیم و شیون ها و زاری ها که نکنیم، و در غم و اندوه مقاتله او بدست یزید، خلیفه ی تازیان، بسر و سینه خود نکوبیم. چنانکه گویی دقایقی پیش، بخاک و خون کشیده شده است، نه اینکه در گذشته ای دور در یک سرزمین بیگانه. البته که تنها این کشتار افسانه ای نیست که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد بلکه یک نظام اخلاقی با آن نیز به ذات ما راه مییابد، نظامی که بر تسلیم اطاعت بنا گردیده است. حسین خود را به اراده ی الله تسلیم میکند. به رضای او تن داده است. حسین، نماد تسلیم و اطاعت است، و نماد مظلومیت و معصومیت. در واقع در روزهای عاشورا، این مظلومیت و معصومیت امام است که ما جشن میگیریم و آنرا گرامی میشماریم.

 اما با خون رستم فرخ زاد که بدست تازیان مهاجم در قادسیه به خاک و خون در غلتید، خود را شناسایی نمیکنیم.
 بدیهی ست که با او بیگانه ایم. از او شناختی نداریم. از رابطه ی مسلمانی خود با شکست رستم فرخزاد، فرمانده لشگر امپراتوری ایران، با خبر و آگاه نیستیم. نیاموخته ایم که او چه کسی بوده است؟ چه نقشی در تاریخ ما ایفا کرده است؟ مگر نه اینکه او فرمانده لشگر امپراتوری بزرگ عجم بود، چگونه از لشگر فقیر و گرسنه ی تازیان شکست خورده است، بعنوان برترین فرمانده ی یک امپراتوری؟ در این شکست خانمان برانداز، شاهنشاه را باید مقصر بدانیم که گوش شنوا نداشته و تدبیر سردار خود را نپذیرفته است و یا سردار او را که تن به فرمانی نا سنجیده داده است؟ یا باید آنرا به نیروی آرمان اسلامی نسبت داد؟ تاریخ چگونه ادامه می  یافت اگر رستم فرخزاد در قادسیه پیروز میشد؟ سرنوشت دین اسلام به کجا میکشید؟ آیا درست است که ما ایرانیان،  خود به استقبال مهاجمین تازی شتافته ایم؟ که نجات و رهایی را در دامن الله یافته ایم؟ شاید اگر فردوسی بزرگ در دورانی بسی بسیار سخت و سیاه، تحت حکومت شمشیر کش اسلام، شاه محمود غزنوی، با تحمل درد و رنجی ناتمام، بخشا تاریخ ما را برشته ی حماسه ای جاودانه  نکشیده بود، خاطره ای هم از افت و خیز تمدن دوران باستانی، بجای نمانده بود.

نقل شده است که پس از شکست رستم فرخ زاد در قادسیه، تازیان مهاجم کتابخانه ها، خزانه ی تمدن مادها و هخامنشیان و ساسانیان، را به آتش کشیدند. چون تازیان با کتاب بعنوان مخزن دانش بشری بیگانه بودند. تنها به یک کتاب بود که به تازگی مانوس شده بودند،  کتابی آسمانی، کتابی ماورایی، کتابی که الله خود در آن سخن گفته بود، کتابی که در برگیرنده ی همه ی کتابهای جهان بود- از حال  تا ابد. بی دلیل نیست که اعراب از هر کتاب دیگری ترس و هراس عمیق در دل داشتند.

مشهور است که وقتی ابی وقاص، فرمانده ی قشون تازیان، به کتابخانه های عظیم ایران مواجه شده بود، درمانده بوده است که با آنها چه باید بکند، به غنیمت بگیرد؟ چه ارزشی دارد، زر و زمرد که نیست.  بسوزاند؟ یا به دریا بریزد؟ چنانکه از خلیفه ی تازیان، فرمانروای نهایی، عمر خطاب، راه و چاره بپرسید. که تکلیف چیست؟. مشهور تر از آن پاسخ عمر است که بگونه های مختلف نقل شده است. اما مضمون همه ی آن ها یک چیز بیشتر نیست که  بشر را یک کتاب، قرآن بس است. زبان و دانش بیگانه را چه ارزشی ست در برابر زبان الله، خدای خدایان، مالک بر دو جهان، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست؟ همه ی دانستنی ها را میتوان تنها در کتاب الله جست. بشر را همین یک کتاب بس است. که خود سر انجام یکی از باورهای تزلزل ناپذیر مسلمانان جهان گردید. اگر بگوییم که همه ی تیره بختی ها و سیه روزیهای مسلمانان جهان از این باور بر میخیزد. سخنی به گزاف هرگز نگفته ایم. بی دلیل نیست که علما و فقها و حوزه های علمیه که نظام تعلیم و تربیت را برای قرنها در تحت انحصار خود داشتند، چیزی بجز مکتب خانه نساختند، مدارس ی که طوطی بودن را به دانش آموزان میآموختند، پدیده ای که هم اکنون در مدارس طالبانی و حقّانی در کشور پاکستان، ادامه دارد، پدیده ای که  خشک مغزانی را تولید میکند که خود را منفجر میکنند که مسلمانان برادر، نه بیگانه دین ان را، بخاک و خون بکشند.

اما معمولا فراموش میکنیم که خود زاییده بخش اخیر هستیم، بخش ی که تاریخ آن با تجاوز و غارت آغاز گردیده و با نابودی یک فرهنگ و تمدن اصیل، راه و روش زندگی در دوران باستان، ادامه یافته است. اما چنان این درد و ننگ تاریخی را از خاطره مان ربوده اند که هرگز نمیتواند موجب همبستگی و همدردی جمعی گردد. ما در آغوش متجاوز و غارتگر، نه تنها احساس  امنیت و آرامش میکنیم، بلکه یکی از سر سخت ترین مدافعان خدایی که خود را به زبان تازیان، الله نامیده است، تبدیل گردیده و آماده ایم که خود و جهان را در دفاع ازکتاب قرآن به آتش بکشیم، کتابی که حاوی احکام ابدی برای زندگی بشری در این جهان و جهانی دیگر است، مطلق و چون چرا ناپذیر، کتابی که از فهم آن پس از گذشت یکهزار و چهارصد سال، هنوز عاجز و نتوانیم. ندانستن زبان الله که شرم نیست؟ "قرائت " آن البته که و واجب و یک وظیفه ی شرعی ست. اما فهم آن چندان ضروری هم نیست. چه فهم آن طهارت میخواهد و ریاضت، ترک دنیا میخواهد و انکار خویشتن، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت مطلق. اگر عشقی است به کتاب آسمانی، عشقی ست آتشین از سر کوری و نابینایی، نه از سر فهم و تعبیر و تفسیر، توانایی هایی که نه تشویق و نه پرورش داده شده است در دامن کتاب مقدس، کتابی که الله خود از بیخ آسمان ها به رسول خود مخابره کرده است. وای اگر فهمی، فهم بزرگان و اندیشه وران، از آموزش های الله همراه میشد با نفی و نقد، بیرون کشیدن زبان بود از حلقوم و آویخته شدن  بر دار مجازات.

شاید اگر در دانستن آزاد بودیم، میتوانستیم در یابیم که الله چه میآموزد و آموزگار چه باورها و ارزشهایی ست.. آنگاه چه؟ آیا از الله پرستی دست بر میداشتیم؟ نه. آنگاه برچیدن بساط تقدسی پیش میآمد که تحت شمشیر خلق گردیده است. ترس و واهمه از تقدس زدایی، بود که تازیان را به حیوانی درنده تبدیل میکرد.  در حالیکه نقد خدایی که در قرون وسطی خلق گردیده بود، خدایی که از ابراهیم، قربانی فرزند را طلب میکند و در جلد مسیح به زمین فرود میآید، اندیشه ی بشر را آزاد و رها سخت، چنانکه گویی دیر زمانی بوده است که زمان آبستن اندیشه های تابناک بوده است، اندیشه هایی همچون انسان متفکر(سوژه)، اندیشه ی نقد عقل و خرد و فهم دیالکتیکی هستی، هم بشکل ایده آلیستی و هم ماتریالیستی، اراده ی معطوف به قدرت بمثابه جوهر هستی و یا اندیشه های معاصر ساختار گرایی و ساختار شکنی،  همه زائیده ی آزادی و رهایی عقل و خرد بشر از یو غ فرهنگ کلیسایی، فرهنگی که اساس آن خدا شناسی بوده است. لازم به یاد آوری ست که این رهایی  در همان حال به کشفیات علمی و رشد نیروی حیرت انگیز تولیدی بشر و سلطه بر طبیعت منجر گردید. آن جهان ساکن بدون جنب و جوش با بیرون راندن خدا از عرصه سیاست و قدرت بود، ناگهان به جهانی پویا و تغییر پذیر تبدیل گردید.

حال آنکه ما در جهان اسلام، شاهد چیزی نبوده ایم، جز استبداد و سرکوب. شاهانی که بر ما حکومت میکردند خود را "سایه " الله میدانستند. که فرمان آنها مثل فرمان الله چون و چرا ناپذیر بود و خشم و خشونت و بیرحمی را از الله آموخته بودند. مثل الله مردم ایران را چیزی بیشتر از بنده و رعیت نمیدیدند. بقای حکومت خود را تنها در یک چیز میدیدند، تسلیم و اطاعت مطلق. روشن است تا چه حد باید ترس و وحشت ایجاد میکرده اند تا ایرانیان را در رعیتی و بندگی نگاه دارند، یعنی در ضعف و نا توانی، غرق در خرافات و ارزش نهادن بر ذلت و خواری و تسلیم به ذات الهی. تنها در تاریکی و کوری ست که میتوانیم چنان به کتاب قرآن دل ببندیم تا بتوانیم شمشیر انتقام بر کشیم و بخاک و خون کشیم آنکه به نفی و نقد آموزشهای الله بپردازد. زبانی را که حرمت الله را شکسته است   از حلقوم گوینده و یا اندیشه ور، بیرون کشیم. ما از دورانی سخن میرانیم که استعمار غرب هنوز زاده نشده بود. تمامی عقب ماندگی ها را ناشی از ظهور استعمار دانستن، گریز از مسئولیت است، گریز از آنچه که هستیم. آیا آقای احمدی نژاد اختراع انگلیس و توطئه ی آمریکا ست؟ چاه چمکران ها ارمغان استعمار است؟ حوزه های علمیه، مرکز تولید و نگاهداری مقدسات، افسانه ها و اسطوره ها، علما و فقها، مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها را استعمار غرب، خلق کرده است؟ خمس و ذکات، نماز و روزه و زیارت را چه؟ حجاب و جدایی جنسیت ها را چه؟

این بدان معنا ست که مهاجمان عرب، تنها خاک و سرزمین ما را پس از خونریزیها و تخریب و ویرانی ها، به اشغال خود در نیاورده اند، آنها خود آگاهی ما را به غارت برده اند. ما را از آغاز با خود بیگانه ساختند با فرهنگ و راه روش زندگی اجداد ی. اگر خدا و یا  خدایانی داشتیم، اگر پیامبری داشتیم و کتابی، مغی داشتیم و مقدسی، رسمی و رسومی و تمدنی، همه را زیر برق شمشیر از ما  ربودند. یعنی که ما را زور گیر کردند و مورد تجاوز قرار دادند و  بر ویرانه ی آتشکده ها، مساجد ساختند و پرستش الله را جانشین پرستش اهورامزدا، نمودند. و ما را سلطه پذیر و مطلق گرا و خرافات پرست پرورش دادند.

این نگارنده هرگز به اندیشه ی بازگشت به گذشته خوشبین نبوده است و هرگز آنرا یک راهکار جدی بشمار نیاورده است. اما سخت به بازبینی آن معتقد هستم چون اگر آن نبینیم، آن گذشته ی تاریخی را، هرگز این را، وضع موجود را مشاهده نمیکنیم.  باین معنا که ما در شرایط کنونی شاهد آنچه هستیم که در گذشته ما را تیره بخت و سیه روز گردانده است. یعنی که به اسارت و بندگی کشاندن یک جامعه دیر زمانی ست که در حال اجرا است. چنانکه گویی بار دیگر تازیان مهاجم، سر زمین ایران را به تسخیر خود در آورده اند و خود را بار دیگر در ستیز و خصومت با فرهنگی غنی و عمیق و برتر از فرهنگ خود، روی در روی می بینند، فرهنگی که از آن بوی آزادی  و رهایی به مشام میرسد، فرهنگ سکولاریسم، فرهنگی که دوست دارند در نزد عامه ی مردم  فرهنگ کفر و بی دینی و بی بند و باری و بی اخلاقی ، معرفی نمایند، فرهنگی که فساد و تباهی  آور است. پس شریعت است راه نجات، راه و روش اسلامی، نظام عبودیت و بندگی.

سخنانی که اخیرا وزیر علوم کشور ولایت، کامران دانشجو، در باره اخراج استادان دانشگاه ها و یا بازنشستگی آنان و جدایی جنسیت ها ایراد نموده است، نمونه ای است از برنامه طولانی مدت تازی پرستان ایرانی برای برانداختن هرگونه حرکت و جنبش ی بسوی آزادی و رهایی.  بنا بر گزارشهای منتشر شده وزیر علوم با کمال سر افرازی اخراج اساتید با تجربه و علم و دانش را از دانشگاه  و یا به اجبار باز نشسته ساختن آنان اقرار نموده  و اظهار میدارد که:

«اساتید دانشگاه باید انقلابی‌گری و آرمان‌خواهی را به نسل بعد منتقل کنند» «متون درسی هم باید با این مضمون مطابقت کند و میان دانشگاهیان باید مناسبات بر مبنای احکام شرع مقدس باشد.»

حرف از این نسل نیست. حرف از نسلهای آینده است. تنها استادانی میتوانند در دانشگاهها تدریس کنند  که تسلیم و اطاعت را آموزش دهند و آداب و رسوم بندگی و عبودیت، جوهر "احکام شرع مقدس."  در کجای این جهان میتوان وزیری چنین کوتاه اندیش یافت؟ سخنانی که از وزیر علوم، در همین راستا در روزنامه ها و رسانه های اینترنتی نقل شده است، نشان میدهد که ولایتمدارن آنانی هستند که تف ولایت را لیس میزنند و بر نشیمن گاه ش بوسه های فراوان. آنها  اسارت و بندگی را نه  برای این نسل بلکه نسل های آینده رقم میزند.
وی همجنین اظهار داشته است که:
 «دانشگاه‌های ما استاد سکولار نمی‌خواهد، این اساتید می‌توانند در جاهای دیگر مشغول شوند اما در دانشگاه نه.»

همچنانکه شیاطین از صلیب هراسناک میشود، ولایتمدارن تف لیس، از "سکولار " به وحشت گرفتار میشوند.  اگر در یکهزار و چهار صد سال پیش از این مهاجمین تازی دست به متلاشی ساختن فرهنگ و تمدن باستان زده اند، هم اکنون مهاجمان از درون به پاک سازی اندیشه های آزادی و رهایی تحت مبارزه با سکولاریسم بر خاسته اند. برخاسته اند که نظام ولایت را تا قیامت تداوم بخشند.

این یک یاد آوری بیش نیست که در این تاریکی و سیاهی چه جانورانی در راس قدرت لانه کرده اند و هم چون موریانه تمام زمینه های نا فرمانی، شورش و عصیان و پاره ساختن بندهای اسارت و بندگی را میجوند و ویران میکنند. "روزنامه آرمان از قول یک مقام وزارت علوم خبر داده که از سال جاری دانشجویان تازه وارد به دانشگاه «پالایش روانی» می‌شوند." فهمیدید این مقام چه گفته است؟ فهمیدید به چه جنایتی اعتراف کرده است؟ «پالایش روانی؟ » به چه حقی؟ به چه منظور؟ مگر منظوری دیگری هم جز پرورش و ترویج اخلاق سلطه پذیری، اخلاق عبودیت و بندگی، میتواند چیز دیگری باشد؟ همان اخلاقی که تازیان فاتح بر نیاکان ما بضرب شمشیر تحمیل کردند. چه چیز دیگری میتوان برای آنچه این مقام رسمی، « پالایش روانی» نامیده است، متصور شد؟
این تنها یک یاد آوری ست که چگونه گذشته بار دیگر به زمان حال بازگشت میکند.

ای مومنان از خشم و قهر الله هراس بدل بدارید که از شما به درونتان نزدیکتر است. او شما را بخوبی می شناسد اما شما هرکز او را نخواهید شناخت. دفتر اعمال شما نزد او ست که در قیامت گشوده شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com