۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

خمینی الله را کشته است

دیر زمانی ست که ناقوس مرگ الله نواخته شده است، اما گویا همین اخیرا است که طنین آن بگوش بعضی از الله پرستان رسیده است، بگوش آزادیخواهان و دمکراسی خواهان و روشنفکران اسلامی ، به گوش آنان که الله  را حی و زنده می پندارند و هنوز کوچکترین شک و تردیدی نسبت به یکتایی و یگانگی او بخود راه نمیدهند. الله پرستان از ستمی که بر آنها در دست دشمنان الله میرود چه شیون و زاری ها که سر نمیدهند. که ای وای بر شما که براندازی و نابودی دین اسلام را در سر می پرورانید، مقدسات آنرا به سخره میگیرید و مورد توهین قرار میدهید و آنرا انکار نیز میکنید و بر آن نام نقد و بررسی می نهید. اسلام را میتوان به انحاء  مختلف خواند و تفسیر نمود و با شرایط سازگار ش ساخت. تفاوت بسیاری ست بین اسلام خمینی و اسلام بازرگان و یا اسلام خامنه ای و اسلام موسوی.

بعضا، نیز پس از سالها سکوت و خاموشی، سالهایی که از مشاهده ی ظهور دین ستیزی، خود داری کرده اند، نقد دین را در ترازو ی محاسبه سود و زیان گذارده  و دستآورد آنرا، -اگر دستآورد ی داشته باشد که در ابهام میماند- مورد بر رسی قرار میدهند. شاید هم که حق بجانب آنان باشد. کدام  انگیزه و یا عقل سالمی، اندیشمند ی را مشتاق  ورود به قلمرو ای پر هزینه و سراسر خطری میکند همچون شناخت پدیده ی دین ستیزی. در آن نه تنها سودی نیست بلکه باید همچون سعیدی سیرجانی آماده باشی تا جان ببازی در آشکار ساختن رابطه اسرار آمیز دین و قدرت. مضاف بر اینکه لعن و نفرین هم با خود ممکن است همراه آورد.  یعنی که سکوت در باره ی دین که در طول تاریخ طولانی خود شاهد آن بوده ایم، خود یک امر ساختاری ست. هرگز آنچه ازنیاکان خود به ارث میبریم از جمله دین را مورد سوال قرار نمیدهیم. که خود رمز تداوم فرهنگ است و شیوه ی زندگی. که هرچه دست نخورده تر به نسل های آینده انتقال یابد، جامعه کمتر تمایل به پذیرش تغییر و تحولات آنچه کهنه است، نشان میدهد و حتی در برابرش به مقاومت برمیخیزند. نمونه ی خوبی ست عربستان سعودی: ثروت هنگفت، زیر بنای مدرن، رو بنای دوران قبیله ای و سلطه ارزشها و باورهای باستانی، کهنه، پوسیده، ضد بشری، بسیار نزدیک به عصر ظهور اسلام. در غارها زندگی نمیکنند، اما رسم و رسوم، عادات و آداب غار نشینان را حفظ کرده اند. . پس چه تعجب اگر دین و نقشی که در تاریخ جامعه بازی کرده است و مسئولیت های آنرا به بوته ی فراموشی قرار دهیم. یعنی که به پیشداوری هایی تن میدهیم و زندگی میکنیم که باز دارنده است و در ستیز با هر گونه دگرگونی در آنچه بوده است. سنت را باید نگاه داشت، که داشته ایم. 

حال پس از سی و سه سال، وقتی بزرگان و خبره گان و استادان به بحث در باره دین اسلام و سازگاری آن با زمان می پردازند بدان معنا است که به تازه گی داریم به اصل مطلب نزدیک میشویم. تازه باین واقعیت نزدیک میشویم که همه چیز با دین شروع میشود و با دین خاتمه مییابد. چرا که دین امروز قدرت است و قدرت، دین.  تمامی امور زندگی اجتماعی و خصوصی بر اساس احکام و اصل و اصول دین اسلام اجرا میشود. آنها نهاد هایی که زائیده دنیای مدرن اند، همچون قانون اساسی، قوای سه گانه ی جدا از یک دیگر، مجلس و دولت و دستگاه قضایی، به نفع خود مصادره نمود تا بر دوش آنها راحت تر بتوانند بگذشته، بدورانی که همه ی بشریت باید بسوی ان رهسپار شوند، دوران رسالت و بعد از آن دوران خلفای راشدین، بازگشت نمایند. در چنین شرایطی بحث در باره دین مقدم است بر بحث های سیاسی و کسب و قدرت و آلترناتیو سازی و حتی بحث جدایی دین از سیاست. بحث در باره ی مرگ و زندگی الله ست، الله را و هر چه گفته است همانگونه که از نسل پیش دریافت کرده ایم، دست نخورده به نسل و یا نسل های بعد از خود انتقال دهیم. داستان آن است که الله دیر زمانی ست به طرز مرموزی کشته شده است. این است مسئله. آیا هنوز باید روزانه سر تسلیم و اطاعت در برابر او فرود آورده و به خواری و حقارت خود اعتراف کنیم؟


برغم فرا گیر شدن پدیده دین ستیزی، هنوز بسیارند که شیفته دین الله مانده اند، مثل الله  پرستانی که از تاریکی های دین بیزارند، اما شیفته ی افسانه ی الله سخنگو، خدایی که بزبان انسان حرف میزند، فرمان میدهد و هدایت میکند. مالک است بر بهشت و دوزخ. پاداش میدهد و تنبیه میکند. اینان برخلاف خفته گان که با احساس خود اسلام را پذیرفته اند، عقل و خرد در سطح بسیار متعالی و حرفه ای بکار گیرند، در باره ی وحی و چگونگی برگزیدن محمد به پیامبری و رسالت و امامت و جامعیت اسلام برای زندگی امروزی و انعطاف پذیری آن با شرایط موجود به بحث و استدلال و استنتاج می پردازند و کوشش میکنند که در کالبد مرده ی الله زندگی ای تازه بدمند. اینان همان الله پرستانی هستند که دمکراسی خواه و طرفدار آزادی بشر اند.  چه کوشش عبثی؟ الله را تا زمانیکه فرمانروای مطلق است نمیتوان تا ابد با تنفس مصنوعی زنده نگاه داشت.

آری کتاب قرآن را و یا هر نوشتار و یا متنی  را میتوان بگونه های مختلف خواند و تعبیر و تفسیر نمود. اما، اعتبار هر تفسیر ی بسته به اجتناب از افزودن و یا تحمیل معانی و مفاهیم جدیدی است بر آن مطلب و یا متن. یعنی که دینی که بر اساس تسلیم و اطاعت مطلق بنا گردیده است. بیهوده کوششی خواهد بود اگر در آن  در پی مفهوم "آزادی " به جستجو بپردازیم. الله پرستان صدها آیه ی قرآنی ردیف میکنند که مبادا که الله را کوته اندیش تصور کنی. که او به آزادی و انسان نیاندیشیده است. احکامی که الله برای بشر که سراسر و تمام جزئیات و رمز و رموز زندگی انسان را می پوشاند، تغییر ناپذیر است. انسان وقتی به کمال میرسد که مو به مو احکام الله را باجرا در آورد، یعنی زمانیکه اسارت را در تمامیت زندگی بپذیرد.

نه اینکه تنها دین اسلام است که با آزادی بیگانه است، بر عکس همه ادیان آمده اند که انسان را به بند بکشند با ابزار قواعد و مقررات و تقسیمات و مرز بندیها، پند و اندرز ها و خلق یک نظام اخلاقی. یعنی که اراده ی ادیان همیشه معطوف به قدرت بوده است. چرا که امر میکند که این باید و نباید آن کنی. وظایفی را برای انسان تعیین و تعریف میکند که اگر نسبت بدان بی اعتنا بمانی باید انتظار داشته باشی که با عواقب آن، تنبیه و مجازات روی در روی گردی. عکس آن نیز صادق است. اگر به وظایفی که دین تعیین کرده است بدون چند و چون عمل نمایی، آنگاه پاداش در یافت کنی. الله نیز مثل هر خدای دیگری پاداش میدهد و مجازات میکند. بهشت و دوزخ را نیز بدین منظور نگاهداری میکند، که هم بیم در دل میکارد و هم امید، تا بندگان خود را به تسلیم و اطاعت وا دارد.

دین عیسی، جایگاه اجتماعی خود را در اروپای غربی مدیون ارزشهای آزادی خواهانه و انسان دوستانه ای نیست که در لابلای متون جستجو نموده اند. در قرون وسطی مسیح پرستان نشان دادند که توانایی مرتکب چه جنایات، چه سیاهی ها را که ندارند. حفظ تاریکی، روشنایی بود و رمز بقای حکومت دین. دار تفتیش عقاید و جزا و مکافات بر پا ساختند و دانشمندان و اندیشمندانی را مثل گالیله را به محاکمه کشاندند. کلیسا از مسند قدرت به رضایت پائین نیامد. آنرا بزیر فرو کشیدند. عقل و خرد الهی مغلوب عقل و خرد انسانی گردید که به رمز گردش جهان آگاهی یافته و قانونمندی های آنرا کشف کرده بود. حال آنکه در شرایط کنونی دین اسلام که مظهر آن ولایت است خود را منشا علم و دانش میداند. نه تنها به ستیز با آن بر نخاسته است بلکه آنرا به نفع حکومت دین مصادره کرده است. در عین حال نه تنها ساختار قدرت که ساختار دین را هم در معرض براندازی قرار داده است. زیرا که رمز بقای دین در پنهان ساختن دستهای خون آلود و چهره کریه خود بوده است. اما امروز اثر انگشت دین را در هر جنایتی به راحتی میتوانی رویت کنی.

 حال به فرض که احکام الله را که  برای هدایت بشر، یا به  زبانی رساتر، برای کنترل و یا به اسارت در آوردن  بندگان خود فرستاده است، ملغی سازیم، مفاهیم آزادی و انسانی را چگونه میتوانیم با مفاهیم اصلی تسلیم و اطاعت آشتی دهیم؟ بنا براین الله پرستان روشن گرا، بهتر است از گله و شکایت دست بر دارند و حقیقت را به مردم باز گویند. دینی که انسان را محدود و ممنوع و محروم میکند نمیتواند به انسان احترام بگذارد چون او را آزاد و مستقل نمی بیند. الله انسان را بنده و رعیت و خود را مالک و ارباب بشمار میآورد. شاید بی مناسبت نباشد که در اینجا نگاهی هر چند کوتاه و زود گذر به متن سوره ی حمد اندازیم، سوره ای که کتاب قرآن با آن گشوده میشود، سوره ای که هر مسلمانی وظیفه دارد حداقل پنج نوبت در روز در چندین رکعت نماز آنرا تکرار کند. یعنی که سوره حمد بخش مهمی از عبادت روزانه است.

سوره حمد، سوره ای ست که الله در آن سخن میگوید و یا بهتر است که بگوییم که فرمان میدهد و فرمانبری می طلبد. اول آنکه امر میکند با نام الله آغاز کن. آنگاه خود را رحمان الرحیم توصیف میکند و در عین حال ارباب و مالک دو جهان، بهشت و دوزخ. الله تعهد میخواهد که بجز او کسی دیگری را مبادا مورد ستایش قرار دهی و یا به وجود ش در خود شک و تردید راه دهی و بهمان راهی گام نهی که الله به آن سوی بشر را هدایت کرده است..

در تفسیر و تاویل سوره حمد، استاد محمد حسین طباطبایی یک از معتبرترین تاویل گران کلام الله و مولف تفسیر 20 و چند جلدی قران بنام تفسیرالمیزان، میگوید در این سوره الله به بندگان ش میآموزد که چگونه او را حمد و ستایش کنند، چه حمد و ستایشی که از بشر برخیزد نمیتواند برازنده عظمت الله باشد. عظمت بیکران الله را تنها الله است که میتواند وصف کند نه بشری نا چیز و بی مقدار، استدلالی که استاد البته موافق با عقل و خرد میخواند. این جا آنچه قابل اهمیت است این است که الله خود را فرمانروای بزرگ میخواند و بشر را بنده و رعیت خود. آنچه از طرف انسان بیان میشود دون شان الله است. بنده نمیتواند دانا و توانا باشد الله به بنده امر میکند که نیازمندی خود را به  هدایت الهی تکرار کند تا هرگز فراموش نکند که کودکی نادان بیش نیست. حال بیان این مفاهیم، ستایش عظمت و بزرگی الله و انکار و ناچیز شمردن خویش را توامان باید در نظر گرفت با مراسم وضویی که طبق مقررات و مو بمو انجام میشود قبل از قیام و قعود و سجود. که همه بطور نمادین بیانگر تسلیم است و اطاعت و عبودیت و بندگی. آیا باید این بند اسارت باری که بر دست و پای بشر بسته شده است، پاره، پاره ساخت و به زباله دان تاریخ ریخت و یا باید با آنرا ترمیم نمود و تا نسل های آینده نیز در اسارت بمانند، عملی که آنانی مرتکب آن شوند که سخن خود را طبق فرمان الله با "بسمه الله " آغاز میکنند.

بدون تردید میتوان این سوره را بگونه های دیگری نیز خواند ولی نمیتوانی رابط ی فرمانروایی و فرمانبری و یا ارباب رعیتی را در این سوره مورد انکار قرار داد، سوره ای که درون مسلمان را شکل میبخشد. چه آگاهانه خوانده شود و چه همچون طوطی و تکرار شود، نتیجه آن یکی ست: خو گرفتن به خواری و حقارت. هرچه بیشتر خود شکنی و سر بر آستان الله نهی در سجده های طولانی تا آنجا که پینه ای بزرگ و ضخیم در مرکز پیشانی ات نقش بندد، به کمال انسانی نزدیکتر شده ای. یعنی که تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی  را  نه تنها زشت نمی شماریم بلکه آنرا زیبا نیز میپنداریم و ستایش میکنیم. انسان چیست در دیدگاه الله؟ بنده ای که باید هدایت شود به "راه مستقیم، " باید باو عبادت و عبودیت را آموخت. در قاموس اسلام انسان به تعالی و آزادی رسد در عین بندگی و عبودیت، چیزی که در قاموس شیعه امام علی نماد آن است، صرفنظر از دست های آلوده بخون انسان هایی که دعوت اسلام را نپذیرفته بودند. در واقع ما جنایت هایی که بدست پیامبر و یارانش صورت گرفته می ستاییم و جشن و سرور بپا میکنیم. یعنی که  در عبودیت و بندگی، خشم و خشونت را هم مقدس بحساب میآوریم. حال اگر بعکس خدایی که میپرستییدیم خوی آزادی و سر ور ی بما میاموخت که هرگز خود را نشکنیم، حتی در برابر خدا. که او بی نیاز است از حمد و ستایش، آیا میتوانستیم تن به استبداد مضاعف دین و قدرت دهیم؟ دینی که از انسان آزاد، تسلیم و اطاعت و فرمانبری میخواهد، یوغی ست بس سنگین که باید از آن رهایی یافت. رهایی دست آورد نقد دین و قدرت است نه نقد دین.

این چیزی کمتر از حقیقت نیست.و نه بر ساخته ی تعبیر و تفسیر هم نیست. همان چیزی ست که سوره حمد، بیان میکند:  فرمانروایی و فرمانبری، باز تابنده زمان خویش ، دوران رسالت، دوران فرمانروایی  پیامبر و فرمانبرداری امت اسلامی. حقیقت این است که اراده الله معطوف به قدرت است. یعنی قدرت در ذات آموزشهای الله است. محمد اهل وعظ و موعظه و پند و اندرز نبود. محمد به فرمان الله بود که شمشیر میزد.

ما بازتاب این خوانش، دین اسلام بعنوان دین قدرت، آئین فرمانروایی و فرمانبری را در واقعیت و شرایط موجود  میتوانیم مشاهده کنیم. مردم ایران آنرا بطور روزانه تجربه میکنند. حضرت ولایت آیا چیزی کمتر است از یک فرمانروای مطلق، جلوه ی الله؟  چیز دیگری هم جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری و فرمانبرداری میخواهد؟ بی دلیل نیست که در حکومت ولایت، تنبیه و مجازات، سخت است و شدید و سریع. هر روز طناب دار است و گردن محکوم پیش چشمان مردم، بزرگ و کوچک و پیر و جوان. هراس در دل اندازد که مبادا که خشم الله را بر انگیز ی که او بخشنده ای بزرگ است و همه چیز را عفو نماید مکر نا فرمانی و عدم اطاعت، شک و تردید و تمرد. از فرمان او. دروازه دوزخ خداوند خامنه ای سالها ست که گشایش یافته است، چه قهرمانان نافرمانی را که آزار و شکنجه و مورد توهین و تجاوز قرار نمیدهند. باز جو های خداوند خامنه ای به سنگدلی شهرت به سزا یافته اند. 

اجرای حد شرعی و بر قراری تخت شلاق و شکنجه و بازجویی. کشتار و خونریزی از دستآورد های حکومت دین است. در اینجا ما تنها با یک نظام ارزشی روی در رو نیستیم. اینجا دین قدرت است. نقد دین، نقد قدرت است. در این منظر نقد دین ادامه نقد خرافات دینی نیست، نقدی که در ادبیات محمد علی جمالزاده و صادق هدایت و در نقد کسروی بازتاب می یابد. در آنزمان دین خود را در پشت قدرت پنهان ساخته بود. دین شمشیر را بدست شاهان سپرده بود. در شرایط کنونی، دین که مظهر آن ولایت است به شاهی رسیده است. خود شمشیر بر کشیده است. چهره ی خود را نمایانده و بر سراسر زندگی سلطه افکنده است. نقد دین نقد یک نظام اخلاقی ست، نقد قدرت است. دین (اسلام) و قدرت را نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت. تسلیم و اطاعت، مفاهیمی سیاسی و از اصل قدرت و سلطه بر میخیزد.

نقد دین و قدرت، رهایی بخش است، رهایی از قواعد و مقررات زائد و اسارت بار دین است. این الله پرستان روشن بین، هنوز بما نگفته اند که به چه دلیل خدایی، مسلمان باید زندگی خود را، در هر شرایطی که هست، متوقف سازد و بسوی الله بشتابد که مراسم وضو را دقیق و طبق مقررات، مو به مو به اجرا درآورد، مواظب و مراقب باشد که شک و تردید نکند که وضو ی او باطل است و بعد به قعود و مناجات بایستاد و سر بر آستان الله بساید و به حقارت و ناچیزی خود اعتراف کند؟ در دامن این رفتار و کردار کدام یک از احساسات را در ما برای آزادی، برای خود مختاری، برای احترام بدیگری، زنده میسازد. بعضا الله پرستان بر سینه خود میزنند که ناقدان دچار تعصب و خصومت و دشمنی با دین هستند. آنچه خوب و ستودنی در آن است نمی بینند. اگر دو دین بزرگ دیگر توانسته اند با شرایط مدرن بچرخند و در ساختار خود اصلاح ایجاد کند، باید این انعطاف پذیری را در دین اسلام مورد مشاهده و بهره گیری قرار داد برای ساختار یک نظام سیاسی بر اساس اسلامی سازگار با زمان.

حال یکبار دیگر سوال خود را تکرار میکنیم که چگونه میتوان متنی که جوهر آن تسلیم و اطاعت، محور آن یکتا پرستی مطلق و شک و تردید را گناهی نا بخشودنی میخواند ، با آزادی و خود مختاری انسان آشتی داد؟ ممکن است با ابزار تعبیر و تفسیر آنرا باز سازی کرد. اما ارزشهای فرمانروایی و فرمانبری پا بر جا میمانند. درست است که الله بشر را اشرف مخلوقات خوانده است اما این صفت اراده او را آزاد نساخته است. بندهای قواعد و مقررات را از دست های او بر نگرفته است.  بعضا نظام ترکیه را بازتابی از همخوانی اسلام با پدیده ی تغییر و تحول دایمی و دمکراسی غربی، مثال زنند. اگر کسی ترکیه را نشانی بر سازگاری دین اسلام و دمکراسی بخواند، یا از دین اسلام چیزی نمیداند یا از دمکراسی و یا از هر دو.

داستان مرگ الله به سی و سه سال پیش باز میگردد. این خمینی بود که خنجر در دل الله  فرو برد و او را کشت. تنها وقتی میتوانست خود را به جانشینی الله انتصاب کند که  او را به قتل برساند. نه اینکه او از این جنایت خویش آگاه بود بلکه در عالم خلسه و رخوت و از خود بیخودی، دست خود را نا خواسته و نا خود آگاه، به خون الله آلوده کرده بود. چرا که سخت مست و مدهوش بود از باده ی دین و قدرت. وقتی خمینی بر تخت امامت جلوس نمود شمشیر شریعت را بر هر گردنی که از تسلیم و اطاعت سرباز زد فرود آورد و نظم و انضباط شریعت را طبق فرمان الله بر جامعه حاکم گردانید. درست به تقلید و تبعیت از پیامبر اسلام که شمشیر میزد و الله پرستی را به پیش میراند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بنا بر اراده ی الله بنیان مینهاد. پیامبر اسلام فرمان الله را بکار می بست. او نه بر اساس اراده ی خود بلکه بر اساس وحی الهی، اراده الله، تصمیم میگرفت و فرمانروایی میکرد .امام خمینی الله را ار آسمانها بر زمین فرود آورد، اول او را میرا و سپس مقتول ساخت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه



قداست زدایی و
جنبش شب نامه ای 

در هیچ زمانی شرایط اینگونه مساعد برای رهایی و آزادی از یو غ معصومیت و شریعت* نبوده است. البته اگر بجای مماشات با شریعت، به بر شمردن نگون بختی ها، سیه روزی ها و عقب مادگی های حاصل از سلطه آن  بر گفتار و کردار مان، ادامه دهیم  . چرا که سی سال حکومت شریعت ما ایرانیان را مجبور ساخته است که مستقیم در چهره ی معصومیت و شریعت، و جلوه نهادین آن "روحانیت " و حوزه های علمیه بنگریم. مهم نیست که با چه معیاری، مادی و یا معنوی، اقتصادی و یا حقوقی، مارکسیستی و یا لیبرالی به دستاورد های حکومت معصومیت و شریعت و یا حکومت ولایت، بنگری، یک واقعیت انکار ناپذیر است: جامعه ایران از بدو ظهور ولایت بر مسند قدرت، بسوی اسارت و بندگی و محرومیت از حق و حقوق بشری شتافته است. تنها آنهاییکه رشته ها ی علائق و احساسات خود را ار شریعت نبریده اند، و نسبت به نفی و نقد آن دچار غیرت و تعصب، هستند از نگریستن در چهره ی شریعت خود داری میکنند. یعنی حاضر نیستند، به چهره کریه شریعت بنگرند. اینان هنوز حاضر نیستند باور کنند که شریعت طناب داری ست که بر گردن قهرمانان جوان ایرانی بجرم محاربه افکنده میشود. که شریعت آن گلوله های آتشین ی بوده ست که قلب انقلابیون زندانی را در سالهای 66-67 منفجر ساخته است. که شریعت  آن تیرهای غیبی بودند که معترضین 22 خرداد 88  از جمله ندا، نماد زیبایی و صلح و صفا را بخاک و خون کشاند.  که شریعت آن بازجویی ست که شکنجه و تجاوز به معترض را متوقف میسازد تا در سجده های طولانی، مراتب حقارت و خواری خود را با نیتی پاک و مطهر به ارباب دو جهان و یا رب العالمین، تقدیم نماید. که شریعت آن باتومی ست که بر سر فرد و یا افرادی فرود میآید که حق و حقوق خود را می طلبند. که شریعت گشت های ارشادی ست که لحظه ای از پاسداری حجاب و برقراری امنیت اخلاقی باز نمی ایستند. که شریعت حجاب اسارت ست که در پناه آن زن باید خود را از چشم نا محرم، چشمان آلوده به حرص و شهوت مردان، پنهان دارند. که شریعت دشنه های تیز نواب صفوی ست که بر پیکر احمد کسر وی فرود آمد و چنگال درنده حسین شربعتمداری ست که جان سعیدی سیرجانی را در "خانه امن " از او ربود . شریعت شمشیر برنده ای ست که بر گردن فروهر ها، شاهپور بختیار، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و بسیاری دیگر از قربانیان قتل های زنجیره ای، فرود آمده است.

آری. شریعت تنها باور و ایمان نیست. شریعت ریش و پشم و یقه های کوتاه و دگمه خورده ی کارگزاران ولایت است. که شریعت هشت سال جنگ بوده است و تخریب و ویرانی. و  نیز کلیدهای دروازه بهشت که به گردن خرد سال ان و نو جوانانی آویخته میشد که رهسپار میادین مین بودند. شریعت گروگان گیری ست و مرگ بر آمریکا. شریعت فن آوری هسته ای است و غنی سازی اورانیوم. که شریعت سه قوای مجریه است و مقننه و قضایی. آیا ممکن است در چهره ی علی لاریجانی، آیت الله صادق لاریجانی و مهمتر از همه محمود احمدی نژاد بنگری و چیزی جز شریعت هم مشاهده نمایی؟ طهارت و وضو ی آنان در برابر ولایت فقیه و همردیفان حوزه ای وی بی رنگ میشوند. چون فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، هم از بیرون عین شریعت هستند و هم از درون. آیا میتوانی بگویی که عمامه و قبا و عبا ی آنان شریعت نیستند؟ آیا میتوانی بگویی "حضرت آیت الله " خامنه ای، مکارم شیرازی، هاشمی رفسنجانی، و نیز آیت الله جنتی،  و دیگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها،عین شریعت نیستند؟ و یا آیا میتوانی در چهره های رهبران نیروهای سرکوبگر و خشم و خشونت  ولایت، از جمله سردار سر لشگر جعفری و یا  فیروز آبادی و نقدی، بنگری و در آنها نور شریعت را نبینی؟ تمام نهاد های ولایت همه سامان و سازمان یافته اند بر اساس مقررات و قواعد شریعت. در راس هیچ موسسه ی ولایتی هرگز فردی را نمیتوان یافت که نسبت به شریعت احساس شک و تردید کند. ولی فقیه چندی پیش به هیئت دولت و مدیران توصیه نمودند که هر روز، قبل از پرداختن به وظایف صدارت و مدیریت یک سوره از کتاب قرآن را بخوانند.

واقعیت آن است که دوره ای که رهایی و آزادی در معصومیت و شریعت جستجو میشد به پایان آمده است. که از آغاز خود فریب بزرگی بود که بخش عمده ای از دانشگاهیان و روشنفکران، دچار آن شده بودند. این البته ناشی از ستیز و خصومتی بود که معصومیت و شریعت برهبری آیت الله خمینی در 15 خرداد نسبت به حکومت استبدادی شاه  به ظهور رسانده بود. گویی که آقای خمینی در پی خلع شاهنشاه بود که مردم ایران را از یوغ استبداد رها و آزاد سازد. آنان هرگز به بیگانگی و خصومت و ستیز شریعت با آزادی با خبر نبودند. حتی به افسانه سرنگونی حکومت دکتر مصدق بدست سازمان  سیا را بدون چون چرا باور داشتند و از نقش اساسی آیت الله ها در کودتای 28 مرداد، غافل بودند. ترس و هراس از حزب توده بود که شریعت را به شمشیر متوسل ساخت. آیت الله بهبهانی بود که فتوای شورش علیه حکومت مصدق را صادر نمود. رد پای سیا را باید در زیر قبای شریعت جستجو نمود.

شاید شاه را باید مسئول تحکیم و تداوم معصومیت و شریعت دانست. زیرا که نتوانست، تحجر و جزم و واپسگرایی مطلق نهفته در شریعت را در یابد و درهم بکوبد. چرا که او خود نیز از سر ضعف و ناتوانی دلبسته معصومیت و شریعت بود. شاید به این دلیل بود که به دکتر شریعتی و آیت الله مطهری بال و پر داد. اولی با پوشاندن جامه انقلابی به تن شریعت توانست بخش مهمی از دانشجویان و روشنفکران را شیفته "تشیع سرخ " نماید. و دومی با موفقیت دانشگاه تهران را به حوزه های علمیه مرتبط سازد. شاه فکر میکرد که میتواند خطر مارکسیست ها، انقلابیون چپ و کمونیسم را با توسل به شریعت، نابود سازد. او خبر نداشت که شریعت انتظارات عمیقتری از او داشت. که او نه تنها باید دهانی که نسبت به استبداد گشوده میشد، می کوبید، بلکه جامعه را در تبعیت از نظم و انضباط مقررات و قواعد شریعت، از جمله برقراری حجاب، بستن سینماها، برچیدن رادیو و تلویزیون و غیره که دارای  لیست طولانی ست، در میآورد. او به تقلید از کورش و داریوش شاهی میکرد، در حالیکه باید از محمود غزنوی و شاه اسماعیل صفوی تبعیت مینمود، اگر بقای خود و تایید و تصدیق شریعت را صادقانه می طلبید.

اما تنها شاه نبود که دچار این فریب بزرگ بود. جلال آل احمد، یکی از نویسندگان پیش کسوت، که در بکار گیری زبان تند و تیز  و انتقادی در میان روشنفکران شهرت خاصی یافته بود  در بجا انداختن شریعت بعنوان رهایی از استعمار و سلطه غرب و مظاهر غرب زدگی، نقش بسیار مهمی در میان روشنفکران بازی نمود. در نتیجه در ادبیات و هنر، بویژه فیلمسازی، تاثیر عمیقی گذارد به آن گونه که راه درست و اخلاقی همیشه نهایتا به زیارت از مشهد، خطه ی پاک و مطهر امام رضا ختم میگردید. همچنانکه روسپی میتوانست به پای امام معصوم، بوسه ی توبه بزند و به آغوش پاکی و طهارت بازگردد، قاتل و جانی نیز بنام دفاع از شریعت و یا تعصب و غیرت، میتوانست خون انسانی دیگری را بریزد و به زیارت آستان مطهر به شتابد.

 پس از سی سال حکومت، معصومیت و شریعت حرمت خود را از دست داده است. سحر و افسون آن ضعیف و رنجور گردیده است. به بیماری مزمنی مبتلا شده است. درست است. هنوز بسیارند نابینایان، آنان که از رویت شریعت در قامت و سیمای فقاهت و مزد دوران ولایت، نا توانند. شرایط موجود حاکی از آن است که شریعت در حال افول است بآن دلیل  که برای بقا خود تنها میتواند به شمشیر تکیه کند. ضعف بر شریعت روزی چنان مستولی خواهد گردید که نخواهد توانست شمشیر را بار دیگر بر گردن بی گناهی فرود آورد. سی سال تجربه حکومت ولایت، دلبستگی را نسبت به معصومیت و شریعت کاهش داده است. امروز ساحت روحانیت، ساحت ریش پشم و پیشانی پینه بسته ی کار گزاران ولایت، برای بسیاری از مردم چندش آور است. اگر مجوز سنجش نظر مردم وجود داشت، میتوانستیم با اطمینان بیشتری اعلام کنیم که مهر و علاقه مردم نسبت به معصومیت و شریعت بطور روزی افزونی کاهش یافته است. درست است که هنوز گرانی و بیکاری و فقر و محنت را با شریعت شناسایی نمیکنند. این البته وظیفه ای ست بر دوش روشن بینان و روشنفکران درون جنبش سبز که به قداست زدایی، افسون زدایی و اسطوره شکنی، معصومیت و شریعت، دست بزنند.

 نگاهی به گروه های سنی جامعه نیز حاکی از این واقعیت است که 60% مردم که در زیر 40 سال دارند، شریعت را به شیوه ای در یافت نکرده اند که در ذات شان نهادین شده باشد، زیر که شریعت را از نهادهایی دریافت نموده اند که مظهر قدرت بوده اند و خواست شان پیوسته معطوف به نظم و انضباط . نسلی که در دوران حکومت ولایت به بلوغ و جوانی رسیده است، شریعت را هم چون غل و زنجیری تجربه کرده اند که بر گردن و دست و پای آنها سنگینی میکرده است. بخش اعظمی از این نسل دلبستگی نهادین با شریعت ندارد. نسبت بآن عاری از تعصب و غیرت اند. با تکیه به مشاهدات خود به جرات میتوانیم بگوییم که اکثر آنهائی که در راهپیمایی ها  پس از22 خرداد88،   شرکت کرده اند و جنبشی بنام جنبش سبز را بوجود آورده اند، از گروه سنی زیر 40 سال بوده اند.   

در چنین شرایطی ست که نفی معصومیت و شریعت بسرعت رشد میکند. در دل اسارت و بندگی که جلوه معصومیت و شریعت است، حرکت بسوی رهایی و آزادی زاده میشود و شده است و دچار بحران ش میکند. نظام ولایت هم اکنون تا بیخ استخوان هایش بخود لرزیده است. بعضا بر آنند که رهایی و آزادی از قیومت معصومیت و شریعت تقریبا غیر ممکن است. نباید باین موضوع زیاده اهمیت داد. چرا که مسئله سیاست است نه شریعت. حال آنکه نظام ولایت از بالا تا پائین جلوه و مظهر شریعت است،از بیت ولایت و شورای نگهبان گرفته تا قوای سه گانه نظام جمهوری اسلامی. سوال این است که اگر شریعت نبود آیا مبتوانستی به جرم محاربه، دست به جنایت بزنی و به اتهام "منافق " و "کافر " ملت را مورد ضرب و شتم و بازجویی و شکنجه و تجاوز قرار دهی؟ اگر شریعت نبود آیا میتوانستی حقوق زنان را نسبت به مردان محدود نموده و در جایگاه فرو تری در جامعه قرار دهی؟ اگر شریعت نبود آیا میتوانستی وزارت ارشاد و منکرات بر قرار سازی؟ مگر سنگسار و قصاص از چیز دیگری جز شریعت بر میخیزد؟ مگر فساد و فقر و عقب ماندگی اقتصادی، و اخلاقی و افزایش روسپیگری میتواند از شریعت منشا نگیرد؟ شناسائی شریعت با جنایت و سرکوب، با غارت منابع ملی و نیز با مصیبت های خانمان برانداز، تورم و بیکاری و فقر و محنت، امری اجتناب ناپذیر است.

بعبارت دیگر، خصومت و ستیز معصومیت و شریعت  با رهایی و آزادی هرچه بیشتر تشدید می یابد. البته علیرغم، عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی نشان میدهد، در طول تاریخ مظهر خرافات و عقب ماندگی بوده است و حرمت و تقدس خود را بر دوش مردم چشم بسته بوده است که بدست آورده است. بندرت میتوان احکامی در شریعت یافت که سازگار با عقل و استقلال بشری، باشد. بهمین دلیل است که در عرصه های مدیریت، اجرایی، قضایی و قانونگذاری دست به گریبان بحرانی عمیقی گردیده است. چرا که مناسبات و روابط بر اساس خلوص نیت و ایمان به  معصومیت و شریعت است. تصمیم گیریها بر اساس اولویت های معصومیت و شریعت اتخاذ میشوند. تحکیم و تداوم شریعت است که اصل است. شریعت ساختار سازمانها و نهاد های مختلف ولایت را به هم متصل میسازد و در میان شان همبستگی ایجاد میکند. این شریعت است که باید مسئول همه زیان ها و خسارت ها به آینده ی جامعه و کشور بشمار آید. اگر مردم هنوز ارتباطی بین محرومیت و عقب ماندگی و وجود شریعت نمی بینند، زمان آن رسیده است که قداست زدایی از شریعت آغاز گردد. کنش ها و واکنش ها و تصمیمات، سخنان و خطبه های  درون نظام ولایت، از جمله ولی فقیه را باید در متن شریعت مورد بررسی قرار داد. هر چه بیشتر به ارتباط شریعت با اسارت و بندگی و محرومیت از حق و حقوق بشری، بپردازیم از قداست شریعت زدوده ایم.

هیتلر بدون جهانی که فاشیسم برایش تبیین میکرد، نمیتوانست پا به عرصه وجود بگذارد، هم چنین لنین و استالین نیز هرگز زاده نمیشدند اگر چشم انداز مارکس و حکومت کارگری در برابرشان وجود نداشت. این بدان معنا نیست که دیکتاتور و خونخوار نمیشدند. بلکه بدین معناست، قتل و جنایت و تحمیل یک نظام اجتماعی به یک جهان بینی نیازمندند. چرا که بدون زبان توجیه.، رنگ خون سرخ و زندگی بشر با ارزش میشود .هم چنانکه  برای هیتلر و استالین فاشیسم و کمونیسم سامان دهنده بود معصومیت و شریعت نیز برای خمینی و خامنه ای همان نقش را بازی میکند.

هرگز بساط ولایت را نمیتوان تهدید به برچیدن بنمایی، اگر قداست را از شریعت نزدایی. و این زمانی میسر است که جنبش اعتراضی به جنبش بینایی و روشنایی تغییر شکل دهد. جنبش خیابانی تبدیل بشود به جنبش شب نامه ای نه بر علیه این و یا آن آیت الله و حجت الاسلام که بر آن اصل و اصولی که به خلق نهادی انجامیده است که اعضای ش از مهمترین خدمت به کشور معافیت داشته اند و همچون انگلی از درآمد و کار جامعه تغذیه کرده اند. حوزه های علمیه که پیش از این کانون ترویج کوری و تاریکی بودند، هم اکنون به کانون قدرت تبدیل شده اند و بخودی خود زمینه را برای قداست زدایی شریعت آماده ساخته اند. روشن است که شریعت را نمیتوان با شمشیر بخاک و خون کشید، بلکه تنها با جنبش شب نامه ای و روشنایی بر اصل و اساس حق و حقوق بشری و پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک است که به هژمونی شریعت میتوانی پایان بخشی.

*. خوانند میتواند برای بحث در باره "معصومیت " و "شریعت " به مقاله های "او هست، هیچکس به جز او نیست " و دیکتاتور: جلوه ی پرودگار یکتا و یگانه " در پیوندی های زیر نظر اندازد.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27781
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27781
و
http://www.irancpi.net/digran/matn_3773_0.html
http://www.irancpi.net/digran/matn_3676_0.html


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

دینمداری
یا انسانمداری
کدام یک اهریمنی ست؟

آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. نشان داده است که در عمل چیزی نیست دینمداری جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند.  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت  و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و نا پاکی.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله هی که بجز او حتی شیطان هم نباشد.  دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر بینا باشد و دانا، اگر گو یا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجو گو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی؛  و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگر اندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی همچون جنتی و رفسنجانی و یا احمدی نژاد  و حسین شریعتمداری.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. انتخاب هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرار داد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهاد گر شود، دینمدار  و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد، یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند. درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه در نیستی بزندگی ابدی و حوری های باکره بهشتی دست یابد.

کافی است که نظری به گفتار رهبران حکومت دین که  الگوی کامل دینمداری اند، بیندازی. دلی آغشته از کینه دارند و  کین خواهند. هر گز نه در پی صلح اند و نه مذاکره. جنگ در نظر شان یک برکت الهی ست. هشت سال جنگ با صدام حسین را بنام جنگ حق علیه کفر و باطل ستودند و هم اکنون نیز دست صلح و آشتی را بکنار میزنند و به جنگ و خونریزی خوش آمد گویی کنند. چه به الله است که آنها اندیشه کنند نه به منافع ملی و مادی. در خدمت الله و در دفاع از حکومت اسلامی تهمت و افترا میزنند، پرونده های بی شمار جاسوسی برای آنان که دشمن دین پندارند، میسازند.  هرچه گویند و کنند، هرچه اندیشند و نویسند، همه جایز است و پسندیده در نزد ذات الهی. چنانچه گناهی هم مرتکب شوند بار سنگین گناهان را بر پشت خود سبک مینمایند با گذاردن پیشانی خود در ذلت و خواری بر مهر تسلیم، در سجده های طولانی.

دینمدار بدر ستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیرتی، مدافع عفت است و عفاف و ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برای امامان معصوم و مظلوم می کوبد و زار زار اشک میریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری. از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی.   دینداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و یا احمدی نژاد و جنتی، زندانها و اسارتگاه ها را  پر از دشمنان دین سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت وادار شان سازند  سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام بسپرند. باین ترتیب شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن متهم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است  و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و بیرحمی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو خداوند قرار گیرد. موازنه بد و خوب در قیامت است و روز حساب رسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینداری و دینمداری پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان او آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی.

حال آنکه انسانمدار ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه بخود روا دارد. نه بیش نه کم. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگر را. دینمدار تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن هم نوع دیگری. انسانمدار طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه هم نوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند. و یا او را بدار مجازات آویزد  و به جوخه اعدام سپرد. انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و اسارت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را میخواهد،  نه ذلت و خواری او را از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او میخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن این خواننده عزیز که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com





۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

موهن و مقدس
لازم و ملزوم یکدیگرند

کسی نیست که نداند ایران در چه شرایط بحرانی قرار گرفته است. حلقه تحریم افتصادی هر روز تنگتر میشود، کشور در محاصره نظامی آمریکا و انگلیس قرار گرفته است. کشورهای همسایه در پی چاره جویی و رو در رویی با خطر ایران هسته ای هستند. تورم و بیکاری، افزایش فقر و نابرابری، گریز سرمایه های ماد ی و معنوی  و سرکوب دگر اندیشی، همه عوامل این بحران است.

 پاسخ حکومت اسلامی باین بحران چیست؟ برپا داشتن علم توهین. این توهین در لابلای سوالات امتحانی کشف گردیده است. به نقل از علي عسگری نماینده محلس : یک سوال اینچنین طرح گردیده است " رسول خدا کدام قسمت از گوشت گوسفند را دوست داشت: سر دست- ران- جگر و ... " و سوال دیگری " کدام  يک از خصلت‌‏هاي زیر از خصلت خروس است كه با خصلت پیامبر سازگار نيست " (سایت امروز، دوم اسفند ماه 1385).

  اینبار کفن پوشان دیندار غیرتی با سرو روی آغشته بخون به کوچه و خیابان ها نریختند و وحشت آفرینی نکردند. اما این سبب نگردیده است که توهین  مذکور بیک بحران  تبدیل نگردد. اما بحرانی از نوع نرم و مخملی و دنباله دار. حداقل دو هدف عمده را این بحران منظور نظر است. اول انحراف افکار عمومی از دشواری های زندگی روزمره، از نگرانی از حمله نظامی آمریکا در نتیجه تحریکات کودکانه آقای رئیس جمهور گرفته تا گرانی و بیکاری و نبود آزادی و عدالت، علیرغم ادعاهای میان تهی رهبر معظم آقای خامنه ای و ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مبنی بر پیشرفت و ترقی و گسترش عدالت.

اما هدف دراز مدت تر آن پیشگیری است و سرکوب رشد و نمو جنبش دین ستیزی که در بطن نظام ولایت در حال شکل گرفتن است . این یک واقعیت تاریخی ست که هر نظامی ضد خود را در درون خود پرورده است. نه درگذشته ای دور در اروپا حکومت بشری، بساط حکومت  الهی را برچید و قوانین بشری را جایگزین قوانین الهی گردانید. حکومت اسلامی نیز از این قانون مستثنی نیست.

همچنانکه حکومت اسلامی وارد دوران پیری و کهولت شود، ماهیت خود را هرچه بیشتر به ظهور رساند. مردم به تجربه دریافته اند که دینی که حاکم است  با آن دین که ملجاء و پناهگاه است تفاوت بسیار است. که حکومت دین، حکومت سلطه است بر کلیه شئون زندگی فردی و اجتماعی، که سلطه آن تام و تمام است. دین دیگر قادر نیست پوشنده این چهره کریه قدرت مطلق و استبدادی باشد. بلکه دین خود بطور افزاینده ای مسئول نابسامانی های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی شناخته میشود. همچنانکه این شناخت عمیق تر گردد، دین و مقدسات دینی به ضعف و تنزل گراید. جلوگیری از این روند محتوم است که حکومت دینی علم توهین را بر پا میدارد. و گرنه کیست که نداند در حکومت اسلامی توهین به مقدسات دارای چه عقوبت و مجازاتی است. که این توهین که بشکل طرح سوالات امتحانی درآمده است ساخته دست دینداران حرفه ایست.

واقعیتی است که مقدس و موهن نیازمند و لازم و ملزوم یکدیگرند. یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد. سرکوب و نابودی موهن است که مقدس را جان تازه بخشد. اگر موهن نباشد مقدس را  نه نیازی ست بدفاع و مدافع و نه نگهبان و نگهبانی. پس اگر موهن نیست باید آنرا ساخت و به هستی آورد. چرا که هستی مقدس وابسته است به هستی موهن. باین دلیل است که رژیم دینداران حرفه ای دست به خلق موهن زده است.

جالبتر آنکه این توهین در نظام آموزش و پرورش، خلقت یافته است. روشن است که در چنین صورتی نیروهای دفاعی را باید در این قلمرو متمرکز ساخت. باید نظام آموزش و پرورش را که در آن موهن هستی میابد مورد حمله قرار داد. اما باید بدانی که موهن مرموز است. خالق و سازنده آن ناشناخته و فاقد هویت است. در روز چهار شنبه، نهم اسفند، روزنامه ها گزارش دادند که مدعی العموم از سه فرد به دادگاه شکایت کرده است. حزب مشارکت در بیانیه اش ضمن محکوم نمودن موهن اظهار میدارد که این سوالها برای معلم ها طرح شده است. در غیر اینصورت هرگز ندانی و نخواهی دانست در آزمون چه سطحی از دانش و علم بشری است طرح سوالی همچون " رسول خدا کدام قسمت از گوشت گوسفند را دوست داشت: سر دست- ران- جگر و ... " و یا " کدام  يک از خصلت‌‏هاي زبر از خصلت خروس است که با خصلت پیامبر سازگار نيست." بیش از هر چیزی رمز و راز است که ساطع از این سوال است. آیا این سوالات موهن است بآن دلیل که محمد گوشت خوار گوسفند نبوده است و شتر خوار بوده است. یا آنکه خصال محمد را چگونه میتوان با خصال خروس مقایسه نمود. در هر دو مورد روشن است که غرض تنزل مقدس بوده است.

بعضا در میان دینداران حرفه ای به ساختگی و مصنوعی بودن موهن پی بردند و بر آنند که بهتر است در نشر و انتشار آن در جامعه جانب اعتدال را حفظ نمود. روشنائی نیز با این دینداران حرفه ای موافق است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

   


۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

 مردم فریب نخورید:
دشمنی با اسلام است نه با غنی سازی هسته ای

دیر زمانی ست که نظام ولایت همچون یک کشتی  عظیم در آبهای متلاطم و طوفانی  بر دوش امواج خروشان به اوج بر خیزد و لحظه ای بعد فرو غلتد، چنانکه گویی هر آن از درون منفجر و متلاشی شده در هم فرو خواهد ریخت.

با این وجود برغم تمام زد و خورد ها ، تضاد ها و خصومت های درون نظام و اتهام و ضد اتهام، نه از بینی کسی خونی سرازیر میشود نه بادمجان ی سیاه  و بنفش در زیر چشم کسی میروید. در ساختار حکومت، تغییری رخ نمیدهد، چنانکه هرگز اتفاق مهمی نیفتاده است. مقامات "مسئول " از بالا تا پائین، از رئیس تا مرئوس همه مسئول اند، اما هیچکس هم مسئول هیچ خطا و یا اشتباهی نیست. نه مسئول کاهش 50 درصدی پول ملی و یا ارزش کار مردم و بالا و بالاتر رفتن دلار پیدا میشود و نه برای گرانی افسار گسیخته و بیکاری و غارت و چپاول گری میتوان مسئولی را یافت. این خصیصه ی برجسته ی استبداد مضاعف دین و قدرت با روکش تزئینی "مردم سالاری دینی" است که در اصل بمعنای نظام ولایت سالاری است و انسان اسیری، پایه و زیر بنای مستحکمی برای بی مسئولیتی در سراسر جامعه، رمز بقای یک جامعه ی دینی.

بعد از معرکه ی "انتخابات " مجلس نهم، و فرو کش کردن تنش های درون دستگاه ولایت، بار دیگر نوبت رسید به اصل مطلب، به مبارزه و به چالش کشیدن قدرت های بزرگ جهانی، یعنی پوشاندن نیش های تیز و گزنده ه رژیم دین و به معرض نمایش گزاردن لبان شکوفا شده به خنده حضرت ولایت. که چه صلح دوست اند و در پی مذاکره و مسالمت و مصالحه، به مثابه هم استراتژی و هم تاکتیک، یعنی حیله و ریاکاری، بر خاسته از تحصیل اجتهاد و حرفه ی دینمداری. از سر حفظ ظاهر است که باید نمایندگان ولایت در مذاکرات هسته ای شرکت کنند و گرنه برچسب "گرگ هار " بر پیشانی ولایت نقش می بندد. پس چه تعجب اگر مذاکرات بر سر مذاکرات به یک بازی تکراری و خسته کننده تبدیل شود. نمایندگان ولایت در این نشست ها شرکت میکنند که توجه جهان را به نظام دینی جلب کنند، به یک جامعه اسلامی به مدیریت ولایت. که  این پیام را نیز به سراسر جهان مخابره کنند. که ببینید ای مردم جهان، در یکطرف غرب است و کشورهای پرقدرت ی که بر جهان سلطه افکنده، اند، در طرف دیگر، اسلام ایستاده است. آمریکا و اروپا قدرتهای رو به افول اند و نظام ولایت در حال طلوع. دریک طرف، امام حسین است و در دیگر طرف فرعون یزید، از یک سو حضرت ولایت، خداوند خامنه ای ایستاده است در سوی دیگر فرعون های عظیمی همچون، آمریکا و انگلیس و فرانسه، پدر خوانده های فرزند نامشروعی بنام اسرائیل.

حضرت ولایت در آستانه مذاکره با قدرتهای جهانی بر سر غنی سازی هسته ای در بر گزاری سال روز بعثت،  بر پا کردن جشن و سرور برای فرود آمدن فرشته ی مقرب، جبرئیل، بر زمین و برگزیدن محمد به رسالت، خطبه ای میخواند که  قبل از آنکه پای نمایندگان ش به مسکو برسد، سرنوشت مذاکرات را بر حسب معمول  از پیش تعیین و تعریف نمود. چرا که حضرت ولایت نمایندگان خود را به صحنه ی جهانی میفرستد که برتری نظام ولایت را به رخ جهانیان بکشانند. نه اینکه عقل محاسبه گر خود را بکار گیرند که چیست سود و زیان این سیاست دینی "یا مرگ و یا غنی سازی." که مردم جهان را فرا بخوانند به سوی حکومت اسلامی، نظامی نه آلوده به بی بند و باری غربی و نه مادی گرایی شرقی. غرب به رهبری آمریکا با نظام اسلامی است که دشمنی میورزد. غنی سازی هسته ای بهانه ای بیش نیست، فریب است. میخواهند این الگوی نجات بشریت، اسلام را نابود کنند. این همان پیامی ست که حضرت ولایت در آستانه مذاکرات استانبول نیز مخابره نموده بود. طبیعی بود که به جایی نرسد و به بغداد کشیده شود و سپس به مسکو که این بار نیز مست و مدهوش از باده دین و قدرت بانک بر میآورد که:

"در 33 سال گذشته ملت ما، بی وقفه در معرض توطئه همه قدرتهای جهانی بوده است تا شاید این نمونه زنده ایستادگی و پیشرفت، در چشم دیگر ملتها، الگو نشود اما به فضل الهی، تلاش همه سلطه گران ناکام خواهد ماند."

آیا این فرمایشات پیام صلح و آشتی و دست بر داشتن از قهر و دشمنی ست؟ حتی غربیها دیگر نمیتوانند این سخنان را با توسل به داشتن مصرف داخلی توجیه کنند. چرا که تاثیر آنرا بر روند گفتگوها با طرفهای ایرانی تجربه کرده اند. یعنی فهمیده اند که نمایندگان ولایت، عروسک های بزک شده ای بیش نیستند. چون تنها ولایت است که سخن میگوید و نه هیچکس دیگر. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای در منبر فرمانروایی  به نمایندگان خود نهیب میزند که مبادا فریب بخورند. ایستادگی به "ناکامی " دشمن انجامیده است و می انجامد. وی در ادامه خطابه ی بعثت میافزاید که:

 "رویکرد پرطراوت ملتهای مسلمان به دین محمدی (ص) نشان می دهد ملتها در سایه تجربه های متمادی دریافته اند که مکتبهای مادی شرقی و غربی، در برآوردن نیازهای حقیقی بشر، ناتوان و عقیمند و فقط تعالیم بعثت می تواند بشر را به سعادت و پیشرفت واقعی برساند."

آیا براستی حضرت ولایت در خواب سخن میراند و یا در بیداری: کشور ایران در پناه دین اسلام، دین فرمانروایی و فرمانبری، "نمونه ی ایستادگی و پیشرفت؟" و چه پیشرفتی؟ سلطه ستیزی در بیرون و استبداد مطلق و مضاعف  در درون؟ سرکوب مقاومت و اعتراض، برقراری سکوت و خاموشی با ابزار خشونت و بیرحمی در درون و به ستیز بر خاستن و به چالش کشیدن نیروهای "استکبار جهانی در بیرون؟ چه الگوی خیره کننده ای. جهانیان، مردم در سراسر دنیا با چشمان خود شاهد بوده اند که چگونه حکومت اسلام فرشته ی زیبای آزادی، ندا را در جنبش اعتراضی 88 بخاک و خون کشید. این الگوی جذاب در چشم مسلمانان جهان است که ولایت ادعا میکند قدرتهای استکباری را بوحشت انداخته است. گویی که مردم جهان تصاویر مشمئز کننده اجساد جوانان آویزان از چوبه ی دار عدالت اسلامی را هرگز ندیده اند؟ گویی که مردم دنیا نمیدانند که چه نظام اسارت باری در ایران بر دوش مردم سوار گردیده است.

اما گویا رویای خداوند خامنه ای عمیقتر از آن است که درد رنج آور بیکاری، فقر روز افزون و غارت و چپاول گری، او را بهوش آورد. چنان از باده ی دین و قدرت مدهوش گردیده است که فکر میکند که ساختار مدینه ی فاضله ی ولایت به اتمام رسیده است و بمثال ستاره ای نورانی در پشت تپه ها میدرخشد، درخششی که چشم ها را به خود خیره ساخته است. اما، واقعیت آن است که ادامه ی رسالت در این زمان، یاغیگری و گردن کلفتی به حرف محسوب میشود، روضه شهادت و رجزهای تو خالی، نه سلطه ستیزی و برخاستن علیه فرعونها. در چه رویایی بسر میبرد حضرت ولایت!

بکار گیری همین گفتمان مبالغه آمیز و گزافه گویی بود که مذاکرات استانبول را  تهی از معنی ساخت. که حکومت دین با سرعت به جلو پیش میراند، شتابی که بر کند کوه را از جا. بنا براین، حضرت ولایت فرمان صادر کرد که هیچکس حق ندارد آنرا متوقف سازد، مانع این پیشرفت تاریخ ساز شود.  به مذاکره کنند گان اخطار نمود وای اگر به چیزی کمتر از آنچه ولایت صلاح و صواب دانسته است تن بدهند. چرا که بقای نظام، بسته است به ادامه ی خصومت مسلمانان برهبری ایران اسلامی با جهان استکبار و فرعونها جهانی. که راه پیشرفت، در همه عرصه های علم و تکنولوژی و دست یابی به دانش هسته ای با اتکا به نیروهای داخلی، از  ادامه خصومت و ستیز با غرب به رهبری آمریکا، میگذرد. گویی که در گیری با قدرت جهانی، لزوما و بخودی خود به ابر قدرتی می انجامد. این نیاز برای شناخت برای تایید و تصدیق قدرت ولایت تنها میتواند از کوته اندیشی و خوی ظاهر سازی، حیله و فریب کاری نهفته در حرفه ی روحانیت، بر خیزد.
.
مذاکره کنند گان کشورهای 5+1 با این انتظار به استانبول رفته بودند که دیپلمات های ایرانی در باره غنی سازی هسته ای به  شفاف سازی قصد و نیت حکومت اسلامی، بپردازند. گویی که آنها نیز مثل غربیها به محاسبه سود و زیان میپردازند و منافع ملت را محور برخورد با طرف مقابل قرار داده و بر اساس عقل محاسبه گر وارد مذاکره میشوند. حال آنکه مذاکره کنند گان نظام اسلامی، تابع عقل اجتهاد اند. محور اندیشه  آنان نه زندگی مادی و محاسبه سود و زیان بلکه در به بند کشیدن عقل و خرد آدمی  است به آنچه حقیقت است و نهایی. بعید به نظر میرسد که مذاکره کنند گان قدرتهای جهانی، به این خلق و خوی مذاکره کنند گان ایرانی که در دامن  ولایت پرورش یافته اند، کوچکترین آشنایی داشته باشند. یعنی که دیپلمات های ایرانی نه از عقل محاسبه گر، عقلی که ریشه ی غربی دارد بلکه از عقل اجتهاد است که تبعیت میکنند، عقلی که در تایید و تصدیق حقیقت رشد مییابد، نه عقلی که جویای حقیقت است. این بدان معنا ست که مذاکره کنند گان ایرانی در پشت میز مذاکره با قدرتهای جهانی می نشیند که نظر ولایت را بر روی میز بگذارند. آنها شخصا برخوردار از اقتدار عقل و ابتکار عمل نیستند. آنها تعهد و التزام به اقتدار ولایت دارند نه ملت یا هر کس دیگری. بهمین دلیل هم مذاکره کنند گان ایران در محافل بین المللی دارای چندان اعتبار و احترامی نیستند. چرا که فرمانبری و فرمانبرداری را همچون مدال افتخار به گردن خود آویزان دارند و  در پیشانی پینه بسته و ریشه براق آنها، و نیز قد و قامت شق و رق شان، میدرخشد.

بعبارت دیگر، نا خدای کشتی طوفان زده ولایت، دیپلمات های ایرانی نیستند. آنها نمیتوانند این کشتی را با درایت و ابتکار خود به  ساحل برسانند.  دیپلمات های ایرانی کوچکترین اختیاری از خود ندارند و بخوبی آگاهند که ولی آنها، رهبر مقدس و دانا و عالم و بینا، چه میخواهد و حرف آخرش چیست. در وین هم با گردانند گان آژانس اتمی سازمان بین الملل به مذاکره پرداختند و قول و قراری گذاشتند، چنان محکم بنظر میرسید که طرفین گفتند خرده اختلافاتی هست اما بر طرف شدنی ست. به بغداد رفتند. معلوم شد که برگ برنده ی آنها فتوای حضرت ولایت مبنی بر حرمت اسلحه ی کشتار جمعی  در اسلام است. آنها از طرفهای غربی انتظار داشتند که همانگونه که خود در صداقت و اصالت فتوای "رهبر معظم " شک و تردیدی ندارند و آنرا حقیقت نهایی و غائی بشمار میآورند، طرفهای مقابل نیز فتوای حضرت ولایت، تجسم تقدس و معصومیت، را باور کنند و بی جهت وقت تلف نکنند  و از چند و چون و چانه زدن دست بر دارند. که گویا نه تنها به کمتر از 20% غنی سازی رضایت نمیدهند، بلکه خواهان برداشتن تحریمات و گرفتن دیگر امتیازات نیز بوده و هستند.

یعنی که ناخدا ی اصلی این کشتی کسی نیست مگر حضرت ولایت، کشتی ای که سخت افتاده در طوفان ها. اما این ناخدا قصد آن ندارد که کشتی فرسوده خود را  بسوی آبهای آرام روان سازد. اشتباه است اگر کسی بیاندیشد که ولایت از رسالت، یعنی فراخواند جهان به تسلیم و اطاعت در برابر الله و تایید و تصدیق یکتایی و یگانگی او، دست بر میدارد. او جهان آشفته را بیشتر میپسندد. آب گل آلود و گرد و غبار را بسیار دوست دارد. به این دلیل 
هر بار در آستانه ی مذاکرات با قدرت های جهانی، تاج شاهی برسر، دست آویخته به گردن، بر فراز منبر دین ظاهر میشود و خطوط و مرزهای قرمز را تعیین و تعریف میکند. اعلام مواضع خشک و تکراری و انعطاف نا پذیر، در واقع نتیجه مذاکرات را از پیش تعیین میکند. ولایت به چیزی خوشامد میگوید که درمان درد او ست، آشفته و طوفانی بودن شرایط، نه جنگ نه صلح. یعنی که مردم را مضطرب نگاه داشتن. آنها را نگران کردن. ملت نیز سیه روزی و تیره بختی امروز را تحمل میکند به آن امید که آینده سیاه تر و تیره تر از این که هست، نشود. حضرت ولایت و کیش ولایتمداری ست که منشا تمامی آشفتگی ها ست، آشفتگی هایی که هزینه ی آنرا مردم با عرق جبین و پشتی خمیده می پردازند. اما وای به آن لحظه که شمشیر شریعت از گردن ملت بر گرفته شود. در پاسخ به ولایت به تعرض میخروشند که نه: این مدینه فاضله ی ولایت است که فریب است نه غنی سازی هستی ای.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

سوال بلی، معارضه نه

علما و مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها اگر چه مراحل اجتهاد را در دوران طلبه گری میآموزند و برای تطبیق کهنه با نو تکیه بر عقل و خرد میکنند، با این وجود در بیشتر مواقع در نقش ساحر ظاهر میشوند، بویژه اگر پای قدرت و ثروت نیز بمیان آید. هم اکنون استاد ترین و ماهر ترین ساحران را باید آقای آیت الله خامنه ای دانست. درست است که او از آن وجهه ب فوق العاده (کاریز ما) ای که آقای خمینی از آن بر خور دار بود، بهره ای ندارد. اما او صاحب مهارتی ست که خمینی از آن چندان نصیبی نداشت. خمینی با قیافه و جذبه ی سیمای خشمگین ش مردم را سحر میکرد. خامنه ای بوسیله ی سخنوری، عرصه ای که کمتر کسی میتواند با او به رقابت بپردازد. اگر به ویدیو ی سخنرانی او در نشست با اعضای تشکل های سیاسی و دانشجویان نخبه دانشگاه ها در هفته ی گذشته در حسینیه ارشاد برگزار شد، بنگریم، میتوانیم قدرت او را در جادو آفرینی براحتی مشاهده کنیم.

در آغاز این یاد آوری لازم است که مکان برگزاری نشست "رهبر "  با دانشجویان، خود مکانی است جادویی، "حسینه ارشاد،" فضایی وسیع و عمیق با سقف بلند و ستون و گنبد. محلی که تمام پی و بن اش از دین ساخته شده است، از سفت کاری تا نماسازی. به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم گردیده است. بیش از 2000 دانشجو، طبق اخبار، در این محل گرد آمده اند که به سخنان رهبر گوش فرا دهند. زنان دانشجو بدون استثنا چادر بسر خود دارند.  در راس این محل جایگاهی دور و جدا، بالاتر و بلندتر  وجود دارد که "رهبر " بر آن جلوس مییابد. بنظر میرسد در فضایی که  اشغال کرده است او یکی است و بجز او هیچکس دیگری نیست. که او موجودی ست فرا زمینی و فرا انسانی، جدا از دیگران. در این جایگاه خاص است که آقای خامنه ای با مهارت و تر دستی خاصی بار دیگر دین و قدرت را بهم پیوند میزند. محال است که به چهره یکایک دانشجویان، همچنانکه دوربین از روی آنها میگذرد، بنگری و تاثیر جادویی سخنان ولایت را در چهره ی آنان مشاهده نکنی. به سختی میتوان  در میان چهره های دانشجویان، چهره ای را بیابی که به نقطه ی دیگری جز راس  فضای حسینیه توجهی داشته باشد. گویی که در سراسر حسینیه ی، تنها یک نقطه وجود دارد و آنهم نقطه ای ست که خامنه ای بر فراز آن نمایش شورانگیز خود را به اجرا میگذارد.

ولی فقیه با دانشجویان همچون پدری پر قدرت و دانا و بینا به هست و نیست، سخن میگوید. اما گاهی نقش عوض نموده و آنان را همچون اعضای یک حزب سیاسی - بویژه در بخش دوم و یا بخش سیاسی خطبه خود- مورد خطاب قرار میدهد. بدون تردید در حال مشاهده ی ویدیو آرزو میکردی که آنجا حضور داشتی و فریاد بر میآوردی که ای هموطنان به این ساحر کار کشته  گوش فرا ندهید. او شما را میفریبد. بازگشت به گذشته را جهش بسوی آینده جلوه میدهد، اطاعت و عبودیت را عین عزت و آزادی انسانیٍ و نیز گناه را یک جرم سیاسی و امنیتی.

بر آن جایگاه، ولی فقیه خطبه ی خود را با لحنی رحمانی آغاز میکند. اختلاف نظر در میان تشکلات دانشجویی را تایید و خوشآمد گویی به کثرت را توصیه نموده و میگوید نظریات مختلف چیز خوبی است، برای فکر کردن برای ژرف گرایی و برای به حقیقت رسیدن. در چنین مواردی، وی اعلام مینماید که نیازی به فصل الخطاب نیست. اختلاف نظر خوب است. فاجعه نیست( نقل به مضمون). اما ولی فقیه این بحث را ناتمام میگذارد و ناگهان سخن خود را متوجه دلهای جوانان میکند. از دل زلال و پاک جوانان سخن میراند و از آنها میخواهد قبل از آنکه دلشان آلوده به "لجن " و "زنگار " شود خود را برای پیوند با "منبع عظمت،" "منبع حقیقت،" "منبع زیبایی " آماده سازند. موفقیت در چنین راهی البته که سعادت ابدی در پی دارد. وی خاطر نشان نمود که این پیوند از راه «ترک گناه» بمعنای دروغ نگفتن، خیانت نکردن، از لغزش های گوناگون جنسی و شهوانی پرهیز کردن، میسر میشود. پس از ترک گناه، انجام واجبات میرسد و نماز گزاری. وی در این جا بندگان خود را فرا میخواند که نماز را با دقت، با توجه و با حضور قلب بخوانند. باین معنا که گویی با یکی حرف میزنند. وی بر اهمیت نماز تکیه مینماید و میگوید همه کار انسان تابع نماز است. چرا که اگر صدایی در درون شما نهی کند که گناه نکن، اگر چند دفعه در روز بگوید گناه نکن، گناه نکن. ارتکاب به گناه واقع نمیشود. وی به روایتی اشاره میکند که گناه را به نقطه ای سیاه بر روی قلب تشبیه کرده است و همچنانکه گناه تکرار میشود نقطه سیاه در قلب شما بزرگ میشود و رفته، رفته سراسر قلب را می پوشاند.

در خلال ایراد این سخنان سحر انگیز است که دور بین به حرکت میافتاد و از روی چهره های جوانان دانشجو یک به یک عبور میکند. در آن چهره ها بیش از هر چیز بهت و حیرت می بینی. کلام ولی فقیه سحر انگیز است چرا که به دل رجوع میکند نه به عقل و خرد. او سخن از دل به میان میآورد و بدون آنکه کسی متوجه شود بر تمام محاسبات و اندازه گیری های عقلانی خط بطلان میکشد و دل را حاکم بر هستی میکند. حرف از دل، منشاء احساسات و عواطف است که سحر آفرین است و تسلیم کننده. وانگهی، مگر میتوان به منطق الهی مبنی بر ترک گناه خرده ای گرفت؟ کدام عقل سلیم است که بتواند بگوید و یا ادعا کند که ترک گناه چیز بد و نا پسندی ست؟ آیا این عقلانی خواهد بود که ارتکاب به گناه را ترویج کنی و نیز دروغ گفتن و خیانت و افتادن در منجلاب لذت و شهوت را؟ آقای خامنه ای چشم بسته هزاران هزار انسان خوش باور را سحر و از خود بیخود میسازد. حال آنکه اگر با دقتی بیشتری به سخنان آقای خامنه ای بنگریم، خواهیم دید که بر این فرضیه قرار گرفته است که گوینده خود دلی پاک و نا آلوده دارد. معصوم و بی گناه است. از آن کسانی است که قبل از آنکه آلودگی دلش را فرا بگیرد خود به منبع حقیقت و عظمت، منبع نور و تقدس، پیوسته است. اما واقعیت آن است که او از ترک گناه سخن میراند که شنوندگان خود را به تسلیم و اطاعت وا داشته و همه ی راههای نفی و مقاومت را مسدود نماید. در همان حال گناهان خود، دروغ و خیانتکاری و لغزش های خود را پوشش دهد. از کجا بدانیم که آقای خامنه ای به منظور اوجب واجبات، یعنی حفظ نظام، ضرورتا دروغ نگفته و دست ش به جنایت آلوده نگردیده است؟ آیا تاکنون کسی توانسته است معصومیت و بی گناهی ولایت را مورد بازرسی قرار دهد؟ اما دروغ و خیانتی که ولی فقیه مرتکب میشود برای حفظ نظام است. کشتار و نابودی مخالف، منافق و کافر را که نمیتوان گناه دانست. مگر پیامبر اسلام در راه پیوند با الله و رضا و خشنودی او، خون کافر و منافق را نمی ریخت. تنها ساحر ماهر است که میتواند دستها و دامن آلوده به خون خود را در زیر سجاده ی زهد و تقوا مخفی نگاه دارد.

حیرت انگیز تر آنست که ولایت، نماز را اصلی ترین ابزار ترک گناه میداند. البته نمیتوان درصد نماز خوانان را تخمین زد. ولی کمتر کسی است که نماز را به لحاظ ترک گناه بخواند. به آن دلیل که در نماز نتوانی چیزی را بیابی که مبنی بر نهی از گناه باشد. اما ولی فقیه به کاربرد سیاسی نماز کاملا واقف است. چون نماز ابزار نهادین ساختن اطاعت و عبودیت است. نماز در اصل حمد و ستایش و ستودن و عظمت بخشیدن به الله از یک طرف و از سوی دیگر تحقیر و خوار شمردن خویش در برابر او ست. نماز گزار به تکلیفی که الله برای او تعیین کرده است گردن می نهد. هراسی که الله  از آخرت در دل نماز گزار کاشته است انگیزه اصلی نماز گزاری ست نه ترک گناه. نماز گزار، نماز میخواند که موازنه ای بین گناهان و اعمال نیک خود بر قرار سازد بآن امید که در دوزخ الله تا ابد نسوزد. در واقع نماز گزاری ممکن است حتی ارتکاب گناه را تشویق کند. چون همیشه در سجده های طولانی میتواند طلب مغفرت کند. نماز و تن دادن به انضباط و مقررات شریعت در شرایط کنونی پروانه ای ست برای کسب جاه و مقام و قدرت و در نتیجه دروغ و خیانت بیشتر. در نظام ولایت پس از سی سال شاهد نه قتل عام ها در زندانها در مقاطع مختلف بوده ایم و نه قتل های زنجیره ای و نه کشتار پس از انتخابات 88. آمار و شواهد غیر رسمی همه حکایت از آن دارند که در هیچ نقطه ای از تاریخ طولانی خود، جامعه ی ایران تا این درجه به لحاظ اخلاقی سقوط نکرده است. تظاهر و دروغگویی بیشتر آنجایی رواج پیدا میکند که احکام شریعت حاکم است. چرا که هیچ کس نمیتواند آنچه هست، باشد. هم رنگی و یکسانی اجباری ست و تخلف  از آن سزاوار تنبیه و مجازات است. کارگزاران، مدیران، فرماندهان، قانون گزاران، قاضیان و بازجویان، و شکنجه گران، همه از بالا تا پائین نماز گزارند، آیا کسی میتواند بی گناهی آنان را ثابت کند؟ نماز نظام ارباب رعیتی، فرمانروایی و فرمانبر ی را در ذهن نماز گزار قابل قبول و مشروع میسازد. تاکید خامنه ای بر نماز بخشی از استراتژی نظام اسلامی برای بقا ست. این جنبه سیاسی نماز است که با جادوگری همیشه میتواند در پرده ی ابهام  بماند.

آنگاه ولی فقیه از دنیای جادویی دین خارج میشود و وارد در احکام سیاست و تعیین مرزها و تعریف صحیح و نا صحیح ها، میشود و فرامین ی صادر میکند تا چرخهای نظام با سهولت بیشتری به گردش در بیایند. سوال کردن را برای دانشجویان جایز بشمار میآورد و به مسئولان توصیه میکند که دیدار های خود را با این قشر دانا و تحصیل کرده افزایش دهند. حضرت ولایت، اما، به دانشجویان خاطر نشان میسازد که مبادا سوال را با "معارضه " اشتباه گیرند. اما در باره معارضه، معنا و مفهوم و چگونگی آن ولی فقیه صلاح نمی بیند که سخنی به میان آورد. چرا که معارضه است که تغییر و تحول بوجود آورد. در معارضه است که صداقت و شرافت مورد سنجش قرار میگیرد، نارسایی ها و نا آلودگی ها را از گسترش باز میدارد. حال آنکه آقای خامنه ای سکون و سکوت میخواهد. بی جهت نیست که ولایت معارضه را منع میکند. چون معارضه یعنی نفی نظام اطاعت و عبودیت، یعنی، آزادی و از آن روشنایی بر میخیزد و بینایی و دانایی.

"رهبر " ضمن صدور چندین فتوای سیاسی دیگر مبنی بر اتحاد بر اساس اصول، حفظ نظام همچون اوجب واجبات، لزوم انضباط در دانشگاه ها ، کم بها دادن به فرع و جدی گرفتن اصل، خاطر نشان ساخت که
 روند حرکت جبهه دشمنان ملت ايران رو به نزول و در مقابل حرکت جمهور ي اسلامي ايران را رو به صعود است. بدرستی روشن نیست که آقای خامنه ای چگونه به این نتیجه رسیده است و رو به صعود روی به کجاست، آیا روی به پیوند با منبع نور و حقیقت است و یا پیوند با الله ؟

جادوی آقای خامنه ای در آنست که ترک گناه از راه نماز و عبادات را حل تمام مشکلات اجتماعی جلوه میدهد. یعنی که صحت و سلامت جامعه را در اطاعت و عبودیت می بیند، در سوال کردن نه در اعتراض و معارضه. حال آنکه اعتراض و معارضه است که جامعه را با زمان همراه میکند. اما کلمات سحر انگیز شارع دین، این حقیقت را انکار میکند و سرباز های خود را سازمان دهی میکند که به سرکوب اعتراض و معارضه بپردازند. بی جهت نیست که برنا خبر دیدار رهبر را با دانشجویان دیدار با "افسران جوان جنگ نرم " نامیده است. یعنی که ولی فقیه  جنگ علیه آزادی و بر قراری نظام اسارت و بندگی است که رهبری میکند. او از دانشجویان کادر حزبی میسازد، حزبی که هدفی ندارد مگر تداوم نظام ولایت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

* سخنرانی رهبر در سایت برنا نیوز قابل دسترسی ست..

http://www.bornanews.com/vdcdoz0k.yt0fo6a22y.html





۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

براندازی و یا جنبش نقد

در شرایط کنونی بدرستی روشن نیست مردم به چه چیزی باور دارند. و یا وقتی در باره حال و احوال و موقعیت خود در جامعه می اندیشند به چه چیزی می اندیشند. اما از یک چیز میتوان خاطر جمعی داشته باشیم و آن این است که اکثریت مردم از شرایط موجود رضایت ندارند. ناله و زاری بسیار میکنند. هر چیزی را ممکن است مسئول عدم رضایت خود بدانند، حکومت و سیاست، تورم و بیکاری، ظلم و ستم،  بی عدالتی و نبود آزادی.
 اما در میان مردم کمتر به افرادی بر میخوریم که دین  و نهادهای دینی را از جمله حوزه های علمیه که تولید کننده دین و نگاه دارنده آنند، مسئول تیره بختی ها و تیره روزی هایی که با آن دست به گریبان هستیم، بدانند. حال آنکه دین تنها نهادی است که از گذشته های دور مانده است. شاهان آمده اند و یکی پس از دیگر بسرای دیگر شتافته اند. شرایط مادی و اقتصادی جامعه دائم دستخوش تحول و دگرگونی شده اند. نه اربابی مانده است و نه رعیتی. سرمایه داری پدیدار گردیده و صنعت و تکنولوژی آمده است. شهرنشینی توسعه و بازار داد و ستد گسترش یافته است. اما دین مان سخت و ثابت از جایگاه خود تکان نخورده است.

مارکس در بیانیه حزب کمونیست، یک پیشگویی پیامبرانه مبنی بر ظهور بورژوازی و نابودی باورها و ارزشهای کهنه و پوسیده دوران فئودالی مینماید و میگوید (نقل بضمون) که آنچه سخت و جامد است ذوب گردیده، دود شده و به هوا میرود. شاید در اروپا این پیشگویی واقعیت یافته باشد. اما در جوامع اسلامی  نه تنها چنین چیزی واقع نشده است بلکه آنچه سخت و جامد بوده است از جمله شریعت و آئین اسلامی، سخت تر و جامد تر شده اند. چنانکه شاهی که رویای تمدن مدرن را برای جامعه در سر می پرورانید سرنگون نموده، امام را بجای او نشانده و شمشیر را نیز در کفش نهادیم- امامی که نماد جمود و سختی بود- و ما ستایشگر و حمد و ثنا گوی او شدیم. حال ممکن است که حمد و ثنا ی جانشینان او را نگوییم، اما تا زمانی که الله اکبر میگوییم، هرگز نباید انتظار آینده ای درخشان داشت، آینده ای که جمود و سختی از آن رخت بر بسته باشد.

اما آنچه حائز اهمیت است آن است که در بیرون از سلطه دین، در کشورهای خارج میتوانی راجع به هر مطلبی سخن برانی از جمله براندازی رژیم. اما هرگز مجاز نخواهی بود که در باره براندازی آئین الله و شریعت اسلامی چیزی بزبان آوری. اگر چه الله است حاکم و امیال و احکام او ست که بر جامعه سلطه افکنده است. اگر چه سخنان الله است که بر سر زبان گردانندگان رژیم جاری ست از راس گرفته تا ذیل و از ولی فقیه تا بازجو. اگرچه هر خشم و خشونت و تحقیر ی که نسبت به مردم بوسیله مزدور ان رژیم ولایت صورت میگیرد با تلاوت یک آیه قرآن مشروع و توجیه میشود. یعنی که اگرچه، شمشیر و شریعت به هم پیوسته اند و سکوت و تاریکی را بر سراسر جامعه بر قرار ساخته اند.

با این وجود اندیشه ی بر اندازی دین یک ماجراجویی بزرگ و تندروی بسیار زیان آور تلقی میشود. مگر دین را هم میتوان بر انداخت؟ یعنی که رژیم را براندازی میکنند نه دین را.  این را عقل حسابگر میگوید. قدرت را که مهار کردی میتوانی دین را به لانه اش رهسپار سازی. سکولاریسم، دمکراسی، آزادی و عدالت را اهدافی امکان پذیر میدانند. اما بر انداختن دین را خوش خیالی و خیال پروری، می نامند. مگر میتوان بر علیه اعتقادات، باورها و ارزشهای مردم به پا خاست و امیدوار بود که دین و نهادهای مربوط به دین را به زباله دان تاریخ رهسپار ساخت؟ یا به دیگر زبان، مگر میتوان با الله ای که اکبر است و یکتا و یگانه، در افتی؟ یعنی که باید امیدوار بود که بتوان دین اسلام را از سیاست جدا نمود و با سکولاریسم و دمکراسی و یا عدالت و آزادی آشتی داد. که دین به جایگاه اصلی خود به حوزه های علمیه و مدارس و مساجد، و نیز خانه های مردم بازگشت نماید. کمتر کسی آماده است که بپذیرد این امیدی ست واهی. چرا که در طول تاریخ طولانی جامعه ی ما دین اسلام  پنهان و هم اکنون آشکارا آزادی و عقل و خرد ورزی و در نتیجه استقلال انسانی و خود مختاری فردی را سرکوب و از رشد و نمو شان جلوگیری نموده است. دین اسلام و آزادی یکدیگر را دفع میکنند و هرگز نمیتوانند جذب یکدیگر شوند.

دین پیوسته شمشیر شاهان را در خدمت گرفته هر گردن بر افراشته ای را در برابر شریعت بر زمین افکنده و نهادهای دینی را در برابر نقد و بررسی مصونیتی ابدی بخشیده است. تعصب، خرافه اندیشی، موهوم پرستی، خود بینی و ظاهر پرستی را مرسوم ساخته، خشم و خشونت و کین خواهی را تقدس بخشیده است. بعبارت دیگر، بزرگترین خسارتی که دین بر این جامعه وارد ساخته است، سرکوب و جلوگیری از رشد و نمو عقل و خرد ورزی و اندیشه ی نقد آمیز بوده است. چرا که بدون شک اگر دین در بوته ی نقد قرار میگرفت، هیچ ضمانتی وجود نداشت که یکتا به چند تا نرسد و اکبر، اصغر نشود. که در بزرگی الله تردید ایجاد نکند. پس از گذشت سی سال تجربه استبداد دین، رابطه ی بین فریاد های شبانه بر پشت بام ها، مبنی بر اکبر بودن الله، و شرایط کنونی غیر قابل درک مانده است. زیرا که بار دیگر بدون یاری از عقل و خرد پرسشگر آنرا تکرار میکنیم. آیا میتوان تصور کرد که استبداد دین ممکن است که ریشه در باور به یکتایی و اکبر بودن الله، داشته باشد؟ اگر خود را از تعصب پاک سازیم در خواهیم یافت که فریاد الله اکبر فراخوانی بوده است بسوی دیکتاتوری و نه آزادی.

مسلم است که براندازی دین را نباید با براندازی خدا پرستی به شیوه های خصوصی و شخصی یکی دانست. بدون تردید هر کسی باید بتواند و اجازه داشته باشد که دین را هر گونه که دوست دارد تعریف و تعبیر کند. هر خدایی که میخواهد بپرستد. دین داری به میل و سلیقه خود عین آزاد ی ست. در چنین صورتی چه نیازی ست به نهاد هایی که ماهیتا عقل ستیزی و خصومت با آزادی را تولید و باز تولید میکنند. یعنی که چه نیازی به حوزه های علمیه و تعلیم طلاب و ملا، و نیز برپا داشتن منبر وعظ و روضه، است. این نهاد ها، نهادهایی هستند انگلی. آنها به بدنه جامعه همچون زالو چسبیده اند و از زندگی جامعه تغذیه میکنند. نظام حوزه ای نه تنها ارزشی تولید نمیکند بلکه از ثروت و سرمایه ملت است که ارتزاق  نموده خود را فربه میکند. البته هماکنون نظام حوزه ای قشر حاکم را نیز تولید میکند.

 دیواره های نظام حوزه ای  زمانی فرو میریزد که نقد دین همه گیر و به یک جنبش عظیم اجتماعی تبدیل شود. زمانی این جنبش آغاز میگردد که اندیشه ی براندازی دین را برتابیم و تحمل خود را افزایش دهیم. بشنویم نفی را قبل از آن که دست به ویرانی بر زنیم. نیازی نیست که شمشیر بر کشی و سر هر طلبه ای را بر زمین افکنی. این حرکت و عملی ست اسلامی نیست در شان آدمی. دین را بر اندازیم زمانی که از تکرار عادات روزانه خود دست بشوییم. از آغاز هر امری با نام الله سر باز زنیم. از حمد و ستایش الله در مکالمات روز مره و اعتراف به اسارت و بندگی در سجده های طولانی اجتناب ورزیم. کتاب های مقدس را رفته، رفته رهسپار زباله دان کنیم. نیست کسی که به این کار توانا نباشد. نه نیازی است که به خیابانها روی و با دژخیمان رژیم دین روی در روی گردی. روانه ساختن کتاب های مقدس به زباله دان ها نماد خشمی ست عقلانی و نیز نماد زدودن تعصب است و ذوب نمودن و دود ساختن آنچه مارکس سخت و جامد نامیده است. دین عادت است. عادت یعنی اسارت. با ترک عادت میتوانیم خود را از چنگال دین رها سازیم. دین رسم و رسوم است و تشریفات که باید در آنها بازبینی کنیم. در جنبش نقد، معیار عقل است و آزادی. اروپایی ها نیز هرگز رخ آزادی را نمی دیدند اگر در دوران روشنگری بر علیه عقل و خرد الهی دست به شورش بر نمیداشتند. ترک عادت هم با عقل سازگار است و هم آزادی. این آن چیزی ست که ما را به هم پیوند میزند و زمینه را برای بنای یک جامعه سکولار و دمکرات فراهم میآورد. در نتیجه جنبش نقد یک جنبش فرهنگی ست که بزبان فرید ی «خود» را از یو غ «فرا خود» رها ساخته و موازنه ای بین امیال سرکش و نفس خردمند (خود) بر قرار سازد.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi
fmonjem@gmail.com