۱۴۰۱ تیر ۳, جمعه

پنهان سازی حقیقت تا کی؟


براستی، تا کی باید حقیقت را پنهان سازیم و روپوشانی کنیم. که تمامی سیه روزیها و تیره بختیها و حقارت و خواری ما از  باور و اعتقاد بخدا و دینی بر میخیزد که در 1400 سال پیش از این بضرب شمشیر بر نیکان ما تحمیل گردیده است. اگر امروز چنین پریشان حان و نگرانیم، تردید مدار از باور بخدایی بر میخیزد که بر خود نام الله نهاده و بزبان بندگان خویش، بزبان انسان، سخن میگوید. یعنی که افسانه و یا دروغی بزرک.، خود در بر گیرنده  افسانه ای بزرگتر که تنها خدا، الله است و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. که الله، خداوند یکتا و یگانه، فرستنده پیغام است و برگزیده پیغامبر، فرستنده پیغامها و احکام مطلق و تغییر ناپذیر براساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

افزوده بر این تا کی باید این حقیقت را همچنان بزیر قالی جارو کنیم که که دین اسلام، کیشی بوده است بیگانه، کیش تازیان بیابانگرد که با زور شمشیر بر نیاکان ما تحمیل و در نابودی فرهنگ و تاریخ و هویت ایرانی کوشیده اند. آیا آگاهی از این حقیقت تاریخی، میتوانست از صعود دین بیگانه بر مسند قدرت جلوگیری نماید؟ سوالی ست که پاسخ بدان مثبت است. که نه تنها در آن زمان، در 1400 پیش از این، رهایی بخش بود بلکه هم اکنون در زمان حال هم آگاهی بحقیقت دینی برساخته از توهمات و افسانه ها و روایات بادیه نشینان صحرا گرد، بنیاد ساختار دین و قدرت را بلرزه در میآورد و با خود رهایی از احکام پوچ و بیهوده و فریبنده بارمغان آورد. دینی که بیگانه آورده و همچنان بیگانه مانده است. چون پیوسته مصون بوده است از هر گونه نقد و سبک و سنگینی در طول یک تاریخی طولانی. نه بدلیل محتوی که اگر هم دارای معنا و مفهومی هم بوده و هست، احکام و قواعد و مقررات شریعت اسلامی،هرگز ارتباطی با زمان نداشتته است. با این وجود، میتوان گفت، تمام ادبات فقهی، الهی و فلسفی در تعبیر و تفسیر کلامی نگاشته شده است که گفته میشود، کلامی ست که الله خود از طریق وحی، برسول خویش، محمد مخابره کرده است.

یعنی که نهایتا آخوند تبحرو دانشی را کسب میکند که ذاتا با زمان در خصومت است و دشمنی ابدی، خود یکی از برجسته ترین ویژهگیهای دین اسلام. از آغاز، نیز، دین اسلام بر نگاهداشت آنچه گذشته و کهنه و پوسیده گردیده و مطلق پئداشتنه است ، بنیاد یافت، امری که زمینه را برای رشد و ظهور قشری در جامعه را بوجود آورد، که بگونه ای حرفه ای آنچه را که مرده است و جان از کف داده است همچنان زنده نگاه دارد. قشری که در کیش ما، برغم داشتن نامهای گوناگون، مثل فقیه و یا روحانی میتوان همه آنها را آخوند، خواند، قشری که در طول تاریخ، همچون انگل در جامعه زندگی کرده است. از دسترنج دیگران ارتزاق نموده، در برابر خدمت به زنده نگاهداشتن، ارزشها و باورهای مرده و بیجان. آخوند، قشر مفتخوار جامعه، نه تنها در رفاه مادی بسر برده و میبرد، از حرمت بسزایی هم در نزد جامعه بر خوردار بوده و هستند. اگرچه آخوند، در تاریخ، از بدست گرفتن قدرت اجتناب ورزیده است. بویژه در کیش شیعه که تا ظهور امام دوازدهم، روحانیون شیعه خود را معاف از شرکت در ساختار قدرت نموده بودند

پس، معذوریت فقیه از حکومت تا دوران ظهور امام عج، در نزدیک به نیم قرن پیش از این با ظهور آخوند خمینی بپایان رسید. غافل از آنکه در 43 سال پیش، این تاریخ بود که یکبار دبگردر حال تکرار بود. که کشور ما، پس از گذشت 1400 سال، یکبار دیگر مورد تجاوز تازیان قرار گرفته بود، با این تفاوت که این بار بدست تازیان بومی که در حوزه های علمیه در سراسر کشور، بهزینه جامعه، به تحصیل دانش و توانائیهای پرداخته و میپردازند بازدارنده جامعه و ذاتا دشمن آشتی ناپذیر زمان و انسان و آزادی.

در تجاوز نخست، حداقل دو قرن بطول انجامید که تازیان جاهل، کیش خود را بر جامعه ما تحمیل کنند، آنهم با امداد و همکاری ایرانیان بومی که بعضا جان خود را بعنوان خائن از دست دادند. این در حالی ست که تجاوز تازیان بومی در این 43 ساله با مقاومت چندانی روبرو نگشته اند. بخودی خود روشن است که تازیان بومی براساس باور و اعتقاداتی حکومت میکنند که اکثریت مردم نیز بدان باور دارند. یعنی که آخوندها، اول برهبری آخوند خمینی و سپس آخوند خامنه ای، دین بیگانگان را یکبار دیگر بر کشور حاکم نمودند، وهمچون تازیان بیانان گرد بیکانه، اجنبی، بیرحم و خونخوار دست بقتل و غارت زدند و جامعه را بچنین ذلت و خواری کشاندند، باسارت و بندگی.

درست است که این نظام با تکیه بر لشگر دین وابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی ست که توانسته است نزدیک به نیم قرن، حکومت آخوندی، حکومت مطلق پیشه و واپسگرا را بقا و دداوم بخشد. اما، آخوند بزرگ، آخوند خامنه ای، و تمام کسانی که در ارتباط با او در ساختار دین و قدرت به مقام و منصبی رسیده اند، همه از آنانی هستند که در تعهد و التزامشان به دینی که ظاهرا با بقیه جامعه مشترکا باور دارند، شک و تردیدی وجود ندارد..

حال آنکه پس از گذشت 43 سال، وضع موجود، استبداد و تشنگی و گرسنگی، بحکومت دین نسبت داده میشود. یعنی که دین و نهادهای دینی، برغم جایگاهشان بر مسند قدرت، دیگر نمیتوانند مصون از نقد و چند و چون بمانند. چرا که دین اسلام بیش از همیشه باصل خود باز گشته است. در یک دست کتاب مقدس و در دست دیگر شمشیر برنده.

بی دلیل نیست که گریز و بیگانگی با دین پیوسته در حال افزایش است و به اسلام همچون دینی بیگانه مینگرند. همچنانکه ایرانیانن به سلطه گران تازی در تجاوز نخست مینگریستند..باور و التزام به قواعد و مقررات شریعت اسلامی، نیز، ضعیف و ضعیفتر گشته و میگردد. با این وجود، پس از گذشت 43 سال حکومت آخوندی، خطبه گویان جمعه، بر فراز منبر دین و قدرت هنوز از رواج بدحجابی  و سختگیریهای بیشتر برای جلوگیری و توسعه بدحجابی سخن میگویند. خطبه گویان، چنان سخن میگویند، گویی که شنوندگانشان، بیش از چهار دهه حکومت آخوندی را تجربه نکرده اند، توسعه و گسترش فقر و بدبختی، تباهی و انحطاط و اعتیاد و خود فروشی و گرسنگی و بی خانمانی را تجربه نکرده اند.

خط و نشانها و تهدیدهای رهبر معظم در خطبه خوانی اخیرش که مبادا سخنی بزبان آری بازتاب دهنده یاس و نومیدی، راه بجایی نمی برد. اما، آخوند باراده و رضایت خود از میدان خارج نمیشود. او خود را سوار بر اسب جهان میپندارد. حال آنکه حقیقت آن است که آخوند خامنه ای هم خود، دروغ میگوید و هم میخواهد، که همه دیگران هم دروغ بگویند. بنابراین، باید آخوند را از میدان بیرون آنداخت. باید نشان داد، هرچه بیشتر، که آخوند مفتخوار است و باید بساط حوزه های علمیه را برچید و الغا دین رسمی را اعلام نمود.

بعبارت دیگر، نهایتا جنبشهای اعتراضی وقتی ادامه خواهند یافت که هدفی ماورای، منافع کوتاه مدت، گروهی، حزبی، حرفه ای و صنفی و هر سود فردی، همچون برچیدن حوزه های علمیه بعنوان نهادی غیر ضووری، وارد به جنبشهای اعتراضی شده و بآنها جهت دهد، جهت رهایی و آزادی که زمانی میتوانیم بآنسوی بحرکت در آئیم که خصم و دشمن آشتی ناپذیر رهایی و آزادی و نهادهای تحت سلطه آنها را از بیخ و بن برکنیم و بر تولید و بازتولید آخوند، نقظه پایان را برنهیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ خرداد ۲۷, جمعه

 آب، نان، آزادی!




آنچه در شرایط کنونی بر ما حاکم است، ادامه نظام اسارت است و بندگی برخاسته از اصل و اصول دینی که خود ما نزدیک به نیم قرن پیش، بنیان حکومت آنرا بر نهادیم. با چشمانی بسته خویشتن را در گوالی عمیق و تاریک چنان پرتاب نمودیم که رهایی از آن، پس از گذشت نیم قرن، هنوز نا ممکن بنظر میرسد.

بدون تردین، این نگونبختی هرگز واقع نمیشد، اگر با مفهوم انسان آزاد، بیگانه و با آزادی غریبه نبودیم. آیا میتوان تصور نمود که با داشتن شناخت از انسان آزاد و غریبه نبودن با آزادی، به شرایطی تن داد که با خود چیزی جز اسارت و بندگی ببار نیاورد؟ چگونه ممکن است که باین واقعیت که آینده به انسان آزاد تعلق دارد، باور داشته باشیم، آنگاه برهبری آخوندی برخاسته از تاریکخانه های حوزه های علیمه تولید کننده قشر مفتخوار جامعه، برضایت تن بدهیم؟

ترسم که با انسان آزاد، که کیست و چیست و دارای چه مشخصاتی ست و با آزادی هنوز بیگانه ایم. چه آگر درکی، هر چند ناچیز، از انسان آزاد و آزادی در آگاهی جمعی وجود داشت، نظام اسارت و بندگی لحظه ای دوام نمییافت.

هماکنون شاهد هستیم که چگونه حکومت اسلامی، موسس نظام اسارت و بندگی، دستخوش چه طوفانهای پی در پی ای است، هریک سهمناکتر از دیگری. اما، بیش از 43 سال است که طوفانهای گوناگون حکومت آخوندی را از بیخ و بن بلرزه در آورده است. اگر نظام مانده است و دوام آورده است و برغم تمامی جزمگرائی و کهنه پرستی مانده است، آنرا نیز باید ناشی از بیگانگی جامعه با مفهوم انسان آزاد و آزادی بعنوان بنیان وجود و هستی بشر در این جهان دانست.

از آغاز، نیز، تمامی مشکلات مادی، حرفه ای و صنفی، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی و بین الملی، همه معلول بیگانگی ما با انسان آزاد بوده است و غریبگی با آزادی و هنوز هم جامعه ما امروز با آن روی در روی است. چرا که چیستی و کیستی م،ا ریشه در نظام اسارت و بندگی دارد، در باورها، ارزشها و اعتقادات دینی که بارث در ما لانه کرده و ریشه در فرهنگی دارد برساخته شده از ستایش مفاهیم استبدادی و پرورش اخلاق تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

اما، برغم منافع گوناگون مادی حرفه ای و صنفی، زمینه وحدت، و امکان یکتایی و یگانگی در جامعه وجود دارد. زیرا که منافع جمعی، نهایتا، از آزادی برمیخیزد و در آزادی ست که بازتاب مییابد. یعنی که آزادی ارجح است بر منافع فردی و یا خصوصی و حرفه ای و ضنفی، واقعیتی که بازتاب آنرا در جنبشهای اعتراضی کمتر میتوان مشاهده نمود. هنوز نمیتوان بر شعاری انگشت گذارد، بیانگر عشق و تعهد و نیاز جامعه بآزادی، تنها پدیده ای خالص انسانی، پدیده ایکه بدون آن انسان مفهومی ست پوچ و بی معنی.

.حکومت اخوندی، حکومت قشر مفتخوار و انگل جامعه، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی، خود حاصل بیگانگی جامعه ما با انسان آزاد بوده و غریبگی با آزادی. در شرایط دیکتاتوری با تاریخ و فرهنگی دراز و طولانی، نمیتوان انتظار پرورش اندیشه آزاد و برآمدن انسان آزاد را داشت. البته که از آزادی میگریختیم چون بزرگان، آرادی را همچون مرضی واگیر برآمده از غرب محکوم میکردند، که جامعه پاک و مقدس ما را بفساد ذلت و خواری بنفع غرب خواهد کشاند. آزادی را هرجا که میتوانستند مورد لعن و نفرین قرار میدادند و با مظاهر آن دایم در جنگ بودند. در واقع، این است تاریخ روحانیت، خصومت و نفی آزادی. چنانچه قشر آخوندی، از دیر باز، نزدک به 50 سال زودتر، ساختار قدرت را میتوانست بزیر سلطه خود درآورد، امروز در عهد "حجر" در دوران تاریکی زندگی میکردیم، کما اینکه هماکنون اگر در عصر حجر زندگی نمیکنیم، از سلطه تاریکی و سیاهی رنج بسیار برده و میبرییم.

البته که آخوند حاکم، وقتی ساختار قدرت را بچنگ آورد، اگرچه از همان آغاز غل و زنجیر اسارت و بندگی را بکار گرفت و تبعیت از احکام شریعت را اجباری نمود. با این وجود، برغم ترس و وحشتی که حکومت دین بر جامعه تحمیل کرده است، میتوان گفت که در تحلیل نهائیی جنبش های اعتراصی چه در شرق و عرب کشور صورت بگیرد و چه در شمال و جنوب، با هر هدف و منافعی، زائیده یک پدیده است، پدیده نا آزادیها، محدودیت ها و احکام دست و پاگیر دینی. برغم ظاهر، جنبش های اعتراضی، جنبشی هایی هستند  پیوسته، منسجم و متحد که نهایتا از منافعی مشترک بر میخیزتد، از نیاز بآغوش کشیدن آزادی. چگونه میتوانی بخواست و طلب خود برسی در اسارت و بندگی با تقلید و تبعیت؟ چگونه انسانی خواهی بود اگر در چنین شرایطی بآنچه که میخواهی هم برسی؟ آزاد خواهی بود و یا اسیر و در بند؟  

آگاهی جمعی از این بیگانگی، بیگانگی جامعه ما با آزادی و ظهور آن است که بتدریج جنبشهای اعتراضی را بسوی آزادسازی جامعه به پیش خواهند برد.اگر به جنبشهایی که در نفی و واژگونسازی نظام اسارت و بندکی، ار جنبش دانشجویی در 1375 گرفته تا جنبش سبز و در پی آن خیزشهای اسفند 96 و آبان 98 و هماکنون در جنبش اعتراضی معلمان، بازنشستگان، کارگران و بسیاری از حرفه ها و اصناف دیگر بنگریم، در حیرت خواهم بود اگر اعتراض کنندگان ندانند تا خود رها نساخته و نظام اسارت و بندگی را ویران نسازند بآنچه که میخواهند، به آزادی، بعنوان پیش شرط رسیدن بهمه خواستهای خود، دست نخواهند یافت. شاید بتوان شعاری را بنا ساخت بازتابنده وحدت سه خواست اساسی، بازنابنده وحدت منافع خصوصی و جمعی و مادیی و معنوی و یا بهتر است بگوئیم آرمانی. مثل نان، آب، آزادی. که بدون آزادی نه نانی بکف آوری و نه آبی، مگر در اسارت و بندگی.

البته که ظهور و بقای حکومت آخوندی نردیک به نیم قرن جای بسی نومیدی است. اگر امروز جامعه دست بگریبان مصیبت و نکبت، فقر و بدبختی و براستی در حقارت و خواری بسر میبرد، اگر ارزش نیروی کار ما روزانه کاهش مییابد و بدشواری میتواند پاسخگوی نیازهای ابتدایی فرد و خانواده ای باشد. اگر معلم و کارگر و بازنشسته نمیتواند شکم خود و افراد فامیل را سیر کند، خیلی تعجب نکنید اگر بگوئیم ریشه در نظام اسارت و بندگی و یا در عدم آزادی دارد.

 در این جهت و سوی است که جنبش های اعتراضی بر اساس منافع حرفه ای و صنفی باید حرکت کنند، در سوی رسیدن به هدف با مفهومی ولا، همچون آزادی، ارحح بر هر منافع فردی و یا گروهی. نکبتی که امروز ملت ما با آن روزانه دست بگریبان است، مگر میتواند چیزی جز تقلیل انسان از یک موجود ازاد به یک بشر در بند، خوار و حقیر چیز دیگری هم تعریف شود؟

مسئله این این است که 43 سال است که این تقلیل بطرر مستمر در کلیه امور زندگی، در خانه و بیرون از خانه، امور اداری، انتظامی، دیوانی، کشوری، فرهنگی، هنری، اقتصادی، علوم طبیعی و فضائی و غیره، تاثیر خود را گذارده است و ما را بیک انسان نا آزاد تبدیل کرده است. وگرنه قبل از آنکه در اندیشه آلترناتیونظام سیاسی باشیم باید در اندیشه عرضه انسان آزاد باشیم بعنوان آلترناتیو یک انسان معتقد و مومن و دربند، انسانی شهید دوست و شهید پرور، انسانی بر ساخته دست جوجه آخوندهایی مثل علی اکبر رافعی پور و حسن عباسی. جوجه آخوند هایی که دردفاع از الگوی مقدس و مومن انسان، اما، خوار و در بند،  چه خطها که بر مفهوم انسان آزاد نکشند و به منجلاب هستی ننشنانند.اینان با توسل باسطوره های دینی ست که تصویر آرمانی از انسان مومن و معتقد و یا در واقع اسیر و در بند را ترسیم میکنند. انسانی که در فرهنگ دینی ارائه میشود، بر نفی انسان و آزادی  بنیاد گذارده شده است. یعنی که نظام آخوندی که اینان خطبه گویانش هستند، خصم آشتی ناپذیر انسان است و آزادی.

بنابراین، اگر بتوانیم انسان و آزادی را همچون یک آرمان درآغوش بکشیم، در همانحال به نفی بنیان انسان مومن و در بند، دست میزنیم. بدین ترتیب، میتوان انتظار داشت که کثرت، برغم گوناگونیی منافع، مقام و منصب، مشترکا انسان را ستایش نموده و آزادی را ارجح بر هرچیزی نهد. شاید بتوان تصور نمود که شعار آب، نان، آزادی بازتابنده میثاقی بشد اجتماعی که ساختار استبداد دین و قدرت را در هم فرو کوبد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ خرداد ۲۰, جمعه

  

آخوند خامنه ای:

دروغپردازی

همراه با خیالپردازی!

 

شرم و حیا، نه گنده گوئی و دروغبافی های آزاردهنده، آزار دهنده یک ملت ستمدیده، ثم و بک و محکوم نگاه داشته شده، فضیلتی ست اخلاقی که ولی فقیه، آخوند خامنه ای تا کنون ثابت کرده است که فاقد آنست، از جمله در خطبه خوانی اخیر خود بمناسبت سی و سومین سال پیوستن امام بجرگه خون آشامان تاریخ. "رهبر معظم" بجای آنکه از بارگاه ولایت فرو آید و به خلا رود، آنجاییکه درس و مشق فقاهت و اجتهاد خوانده است، به نفی و انکار واقعیت و تحریف و تقلیل تاریخ میپردازد. که خانه امن است و در رفاه و آسایش که همه چیز شکوفا ست و شکوهمند. که کشور هرگز چنین پر عظمت و درخشان در جهان جلوه گر نبوده است. که خود برخاسته است از انقلابی آسمانی برهبری امامی فرستاده خداوند یکتا و یگانه، الله. البته که او همه چیز را برای الله میخواست، همه چیز را فدای او میکرد. امام بنام الله بود که بجنگ میرفت و خون میریخت و دمار از روزگار دگرکیشان و گردنکشان در میآورد و بچه راحتی سرها از تن جدا میساخت، اگر از تسلیم و اطاعت، از پیروی و فرمانبری سربازمیزدند.

آخوند خامنه ای در ادامه خطبه اش، خیالپردازانه بسی بسیار دقیق و موشکافانه، آنقلابی که در بیش از 43 سلا پیش ار این برهبری امام مقدس به پیروزی رسید وهماکنون شاهد هستیم که جهان را چگونه بشگفتی وا داشته است، انقلاب اسلامی را با دو انقلاب بزرگ تاریخ، انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شوروی بمقایسه گذارد، چنانکه گوئی در شناخت این انقلابات نیز باجتهاد رسیده است. هر دو انقلاب را منحرف خواند، بآندلیل که نه تنها "معنویات" را "مففول" گذاردند که خیلی زود پشت بمردمی نمودند که آنها را حمایت و پشتیبانی کرده بودند. هر دو انقلاب را در واقع خیانتکار بمردم دانست.

البته که آوازه ظهور دین اسلام و اعجاز ان در زمینه سعادت و خوشزیستی اجتماعی نمیتوانست بسرعت امروز جهانگیر شود و جلوی چشم حهانیان قرار گیرد. حال آنکه، امروز کار بجایی رسیده است که دیگر امکان پنهان ساختن راز و رمزی نیست، بویژه وقتی پای دین و قدرت، دست بآغوش هم بمیان میآید، آنهم قدرتی که خود را مقدس میداند و ماورائی و الهی. یعنی که قددرتی مطلق، نهایی و ماورای هر چون و چرایی. یعنی که قدرتی که از دروغ و دروغپردازی بر میخیزد. دروغی که در دوران اینترنت پنهان شدنی نیست. با این وجود، آخوند خامنه ای بر حسب عادت حرفه ای چنان، از حصال برجسته و اخلاقیات  یکتا و یگانه، همچون صداقت و راستگویی امام خمینن سخنن میگوید چنانکه گویی، امامت امام خمینی پدیده ای ست تجربه نشده و کسی نمیداند که وقتی امام خمینی آمد با چه دروغهای بزرگی آمد. البته که او نمیگفت که وقتی از عظمت و شکوه سخن میگوید منظوری ندارد جز حقارت و خواری. مگر امام خمینی همه چیز را برای الله نمیخواست. مگر میتوانست چیزی بخواهد بجز آنکه الله اراده کند، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری، پدیده ای که نمیتواند بعظمت برسد مگر در دروغ و عالم خیالپردازی. وگرنه چیزی ببار نیاورد مگر ذلت و پسروی.

از این عالم است که رهبر معظم انقلاب، اخوند خامنه ای سخن میگوید. نه اینکه او نمیداند که دست اندر کار دروغ پردازی ست، او بسیار آگاه هم هست که دست بچگونه کنشی میزند، کنش دروغپردازانه حرفه او و در نهاد او جای دارد. اما، از انجائی که بر مسند قدرت نشسته است و در جایگاه خداوند یکتا و یگانه، الله سخن میگوید، مگر میتواند مورد چند و چون قرار بگیرد، غیر از آنکه حقیقت پنداشته شود. مقاومت در برابر حقیقت نهایتا یا باید بسکوت و خاموشی برسد و یا مرگ و نابودی.

ساده گرایی ست که اگر باور بیاوریم که آخوند خامنه ای، به مصیبت و نکبتی که ببار آورده است نا آگاه است و یا اطلاعات کافی و یا درست باو نمیرسانند و کاملا  در اوهام غرق است. که از واقعیات تلخ زندگی، فقر و بدبختی، گرانی و بیکاری، و تاثیر مخرب تحریمات امریکا و اروپا بر زندگی اقتصادی بی خبر است. او بسی بسیار آگاه تر از آن است که بسیاری فکر میکنند. اما، او روی معنویات، باورها و اعتقادات مردم به امام و امامت و اصل و اصول دین اسلام سرمایه گزاری کرده است. چه، اگر ولی فقیه جانشین امام است و باز تابنده اراده الله، همگان، دارا و ندار، فقیر و ثروتمند، سیر و گرسنه، از زیر تا بالا، همه عاشق و مخلص امام اند، به امام سلام میدهند. آخوند خامنه ای نمایش تماشائی و سرود بسیار جالب و شنیدنی، "سلام فرمانده،" نشانی بر ارادت ملت به نفع ولایت امامت تعبیر و تفسیر میکند، گوئی که نمایشی خود جوش بوده، نه پولی پشتش بوده است و نه پولبانی.

 اما، ادعای آخوند خامنه ای مبنی بر ارادت امامپرستان را نباید نادیده انگاشت. این بدان معناست، که آخوند خامنه ای سرمایه اصلی خود را افزوده بر سلطه بر ساختار قدرت، ابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی، همچنانکه زودتر اشاره شد بر باوره و اعتقادات مردم به امام و امامت نهاده است. بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای به نتایج سیاست بر بنیان دین و قدرت، چندان آگاه باشد. چه او باید با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود ناسزاها که نثار امامان شود و بارگاه مقدسات فرو ریزد. آخوند خامنه ای، هرگز باورنکند که حکومت ش فرا رسیدن آنروز را نوید میدهد که افسانه امام، از فرهنک و باور جامعه رخت بر بسته، مساجد و تکایا از بنیان ویران گشته و بساط حوزه های علمیه یکبار و برای همیشه برچیده شود و روح رضا شاه هم بشادی پیوند خورد. این اگر سرنوشت محتوم یکتایی و یگانگی دین و قدرت نباشد. تردید مدار که این دو را دیگر هماغوش یکدییگر نمی بینم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۱ خرداد ۱۳, جمعه

 

جنبش مردمی

و ظهور بیگانگی

با ساختار دین و قدرت!


 



جنبش دادخواهی، بیش از دوهفته است که ادامه یافته و از آبادان بشهرهای دیگر خوزستان، از جمله خرمشهر و ماهشهر و و ایذه و چندین شهر دیگر، بغرب کشور هم رسیده است. در شرایطی جنبش دادخواهی محور همبستگی محلی و منطقه ای شکل میگردد که جنبش معیشتی که از شهر کرد و چهار محال و بختیاری آغاز گردیده بود هنوز خاموش نشده بود.

جنبشی که با فرو ریزی ساختار متروپل در آبادان آغاز گردیده است، نیز، بعید بنظر میرسد شعله های آن هرگز فرو نشیند. افزوده بر این، جنبش دادخواهی آبادان، دامنه جنبش مردمی را در سراسر کشور گسترش میدهد، جنبشی که هرروز وسعت بیشتر یافته و در اشکال متفاوتی بازتاب می یابد. آیا میتوان جنبش معلمان، اعتصاب و اعتراض آنها را و یا خیزش بازنشستگان و کارگران و اعتراضات صنفی و حرفه ای آنها، از جمله کارکنان شرکت واحد را بخشی از یک جنبش وسیعتری دانست که در حال شکل گیری ست؟ جنبشی که برغم کثرت خواست ها و منافع متفاوت، بتواند بر اساس محوری مشترک، بیکدیگر پیوسته و همچون یک پیکر پر جان و زنده در برابر نظام خونخوار ولایت بپا خواسته و مرگ آنرا اعلام کند؟ هماکنون، یافتن آن محور مشترک، مشکلی ست پیش روی تمامی آنانی که آرزومند مرگ و نابودی نظام اند.

اگرچه میتوان گفت که بیگانگی بین جامعه و ساختار قدرت دیر زمانی ست که بوجود آمده است اما تا چه حدی باید آنرا صادق بر ساختار دین دانست، چندان روشن نیست. برغم شواهد بسیاری مبنی بر رشد دین گریزی، هنوز نمیتوان گفت که باورمند به بررسی و بازبینی باورها و ارزشهای خود نشسته است، نه اینکه دین را بوسیده و کناری گذاشته باشد.

 اما، راهی که نظام در ارتباط با مخالفین و منتقدین و برخورد با تظاهر کنندگان و معترضین در پیش گرفته است، مردم را وادار به بیگانگی با خود و آنچه بدان باور و اعتقاد داشته اند میکند. واقعیتی چنان وحشتناک و نگران کننده که نظام را وا میدارد تا بر طبل وقاحت بکوبد و "سلام فرمانده" را سر دهد.

چرا که نظام نمیخواهد باین واقعیت وقوف یابد که تقابل ها و در گیریها بین تظاهر کنندگان و قمه کشان و چماقدران نظام، سرکوب و دستگیریها و یا برقراری حکومت نظامی بشکل غیر رسمی، اقشار گسترده مردم را بسوی بیگانگی با ساختار دین سوق داده و بارتقا سطح آگاهی جمعی امداد میرساند. آن آگاهی که در دراز مدت ببار نشیند و نهایتا هر آنچه مقدس است از بیخ و بن برکند. هم اکنون ما شاهد حمله به چندین ساختار مقدس، مثل حوزه علمیه در شهرهای کوچکتر در موج اعتراضاتی که از شهر کرد آغاز گردید، بوده ایم.

البته که سرکردگان نظام از جمله وزیر ارشاد، محمد مهدی اسماعیلی، برون رفت از بحران را در بازگشت به مساجد و تکایا و حوزه ها شناسائی میکنند و ناخواسته و نا دانسته حوزه ها و مساجد و تکایا را هدف خشم و اعتراض مردم ستمدیده، قرار میدهند. واقعه ای که امکان دارد به نقطه عطفی در تاریخ تبدیل شود قابل مقایسه با شکست لشگر رستم فرخزاد در قادسیه بدست تازیان مهاجم و تحمیل دینی بیگانه بر سرزمین ایران.

چراکه حکومت دین بهر قیمتی، با شمشیر و شریعت و نعلین، مقدس را به موهن تبدیل نموده و زمینه را برای حمله و ویران ساختن مساجد و حوزه هایی علمیه آماده ساخته است. یعنی که راهی که نظام در پیش گرفته است تنها بسرنگونی ساختار قدرت و تغییر سیاسی نظام نمی انجامد، سرنگونی حکومت ولی فقیه نمیتواند همراه نشود با ویرانسازی حوزه های علمیه، مراکز تولید قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند، مظهر فساد و ریاکاری، خرافه اندیشی و مطلقگرایی. براندازی نظام اگر ببراندازی دین "حاکم" نیانجامد، براندازی نمیتواند هرگز به هدف نهایی خود که چیزی نیست مگر رهایی و آزادی برسد.

مگر نه اینکه مساجد، بندگی میآموزند و تسلیم و اطاعت، نیز، خواری و حقارت؟ بنای مساجد و تکایا از آغاز تحمیلی بوده اند و هنوز هم. چه برای نیایش خدا و پیامبرش نه نیازی به بارگاهی ست و یا ساختمان و سازمانی. در خلوت خویش، بهرآنچه عشق و علاقه داری، باورآور و به باور خود نیز عمل کن، اگر چنین خواستی. آزادی، بعنوان یک انسان، برگزینی آنچه را که میخواهی ازجمله در گزینش دین و باور.

بعضا، بر آن باورند که نقد حکومت آخوندی تحت عنوان "ایدئولوژی،" میتوانند ساختار قدرت آخوندی را بنقد بکشند بدون آنکه خود را در برابر باورهای مردم قرار دهند. بعبارت دیگر، پای دین که بمیان میآید، مسئله "ملاحظه" و "احتیاط" و "مماشات" هم بمیان میآید.

 اما، تا کی باید از بیان حقیقت خود داری کنیم مبادا که بقبای کسی بر بخورد. این در حالی ست که تاب و تحمل مردم ممکن است بسیی بسیار بالاتر از آنچیزی باشد که فعالان سیاسی تصور میکنند و دست بخود سانسوری و سانسور دیگران میزنند. مردم باید بدانند، دینی که متولی آن، اصل و اصولش را در حوزه های علمیه میآموزد و و بر فراز منبر در مساجد به تبلیغ و ترویج آن میپردازد، تا کنون جز مصیبت و نکبت، جز خواری و حقارت، چیز دیگری، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، برای ملت ببار نیاورده است و زمان آن فرا رسیده است، دین و متولی آنرا از مسند قدرت و حرمت بزیر کشیده، رهایی و آزادی را در آغوش کشیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com