۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه


دیو دو شاخ




آن دوران که مردم دنیا از سرنوشت یکدیگر بی خبر بودند، سپری شده است. تکنولوژی
رسانه ای، سرزمینهای دور را به یکدیگر نزدیک ساخته و مرزهای جغرافیایی و سیاسی را درهم نوردیده است. به همین دلیل است جرقه ای که در تونس در2010 زده شد به حریقی تبدیل شد که نه تنها دامن نظام استبدادی را در تونس گرفت بلکه به کشورهای شمال آفریقا از لیبی تا یمن سرایت نمود، حریقی که دلالت بر شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مشابه ای میکرد که مردم منطقه تحت آن بسر برده اند و میبرند: فقر و تنگدستی، محروم از اعتراض و مقاومت، و مهمتر از همه محروم  از آزادی، رمز چیره شدن بر دشواریها و کسب سروری، برغم تفاوتهای و اختلافات بومی.

  در تونس و لیبی و مصر، شاهد فرو غلتیدن سه دیکتاتور بودیم در اندک زمانی. اما هریک سرنوشت خاص خود را پیدا کردند. بن علی زین العابدین، دیکتاتور تونس، فراری شد. سرهنگ قدافی تا نفس های آخر، کشت و خیلی دیر پا به گریز گذارد. بهمین دلیل در خواری و نکبت کشته گردید. حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر که هر بار با 99 درصد رای مردم در مسند قدرت ابقا گردیده بود در زمانی بسیار کوتاه از عظمت به ذلالت رسید، البته پس از آلوده ساختن دست خود بخون بسیاری. اول به ییلاق گریخت و سپس سر از زندان در آورد. علی عبدالله صالح، یک رئیس جمهوری دایمی دیگر در یمن، به هر خدعه و نیرنگی که از قدرت بر میآمد دست زد، اما،  سر انجام غریزه صیانت نفس بر اراده معطوف به قدرت پیروز شده و او را به ترک قدرت وا داشت. بشار اسد در سوریه به کمک برادران بزرگ روسیه و جمهوری اسلامی هنوز به کشتار مردم خود ادامه میدهد تا از فرو ریزی ساختار یک نظام استبدادی پیر و فرسوده جلوگیری نماید.

بعضا، هموطنان ایرانی به آنچه هم اکنون در اوکراین، در مصر و یا در تونس میگذرد، احساس شناسایی میکنند، مبارزه در عبور از نظام استبدادی، کنشی که تا کنون برای ملت ایران مصیبت بار بوده است. نه تنها عبوری اتفاق نیفتاد بلکه به آن وسعت و عمق بیشتری بخشیدیم، چنانکه گویی خروج از آن ممکن نیست تا خروج مهدی.

در کشورهایی که نام بردیم، نیز یکبار نظام استبدادی از هم گسیخته گردیده است و بجای آنکه از آن عبور کنند، نظام های استبدادی به گونه ای دیگری بازگشت نموده  و به شکل و شمایل دیگری ظهور یافته اند. آنچه یک کشور اروپایی مثل اوکراین را به کشورهای مسلمانی مثل تونس و مصر همدرد میکند، قیام و مقاومت دوباره مردم در برابر بازگشت نظام استبدادی ست، برغم تفاوت های فرهنگی، زبان و دین و رسم و رسوم زندگی. در اوکراین، این دومین بار است که شاهد خروش و خیزش مردم هستیم.  چرا که  ویکتور یانوکوویچ، در پیوند با روسیه، زاد گاه استبداد شرقی، اندیشه باز سازی نظام دیکتاتوری را در سر می پرور اند. در تونس اسلامیست ها با مصادره قدرت، برپا نمودن حکومت شریعت را در دستور کار قرار دادند که با مقاومت پی گیر زنان روبرو گردید و سر انجام به مذاکره با مخالفین و در نتیجه نگارش یک قانون اساسی جدید، تن در دادند. تا اینجا گامی بسی موثر بسوی گذار از نظام استبداد و برپا نمودن یک نظام  دمکراتیک. در مصر محمد مرسی، یکی از سران حزب سیاسی- دینی، اخوان المسلمین، بر دوش رای مردم، نهادی برخاسته از نظام های دمکراتیک غربی، به قدرت رسید و در مقام رئیس جمهور، سریع دست بکار شد که قواعد و مقررات شریعت اسلامی را به حاکمیت برساند و مصر را بر اساس دیدگاه های اخوان مسلمین بر سازد. اگرچه، جای بسیار شک و تردید است که ائتلاف نظامیان و دمکراسی خواهان بتواند عبور از نظام استبدادی را هموار سازد.

ایرانیان ناظر بر آنچه در اوکراین و یا در مصر و تونس میگذرد، حق دارند اگر احساس نا امیدی کنند و با یاس خو بگیرند. که سرنوشت ایران اینگونه رقم خورده است که به زندگی در حالی باید ادامه دهد که  گلویش در چنگال دیو دو شاخ دین و قدرت فشرده میشود، شرایطی که در هیچ یک از کشورهای آفریقای شمالی و همچنین اوکراین وجود ندارد. حتی در عربستان سعودی، زادگاه اسلام، نه پیامبر حکومت میکند و نه خلیفه. عربستان سعودی نظام پادشاهی را از غرب بر گفته که جامعه سنتی و قبیله ای که پیامبر محمد معمار ش بوده حفظ نماید. دین اسلام در عربستان راه و رسم و شیوه ی زندگی بوده است و هنوز هم کم و بیش بلا تغییر مانده است- برغم درآغوش کشیدن زرق و برق جهان مدرن.

حال آنکه، در ایران پس از فروپاشی نظام استبدادی در 1357، دوران "امامت " و "ولایت " آغاز گردید، دوران حکومت دین، یعنی حکومتی که کمتر از سلطه مطلق و تمام، چیزی دیگری نمیخواست و نمیخواهد: "وحدت کلمه " که فراخوانی بیش نبود بسوی استبدادی صد چندان سیاه تر از استبداد شاهی.  حکومت اسلامی، حکومت های توتالیتر قرن بیستم را هم پشت سر گذارده  و از این جهت در رقابت با کره شمالی قرار گرفته است.  گفتند و هنوز هم میگویند و هنوز هم در پیشانی تریبون های نماز جمعه  "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله " مشاهده میشود. یعنی که ایران بدوران پیامبری اسلام، دوران فرمانروایی و فرمانبری باز گشت نموده است. که جامعه ما جامعه ای ست که شریعت اسلام که مظهر آن ولایت و فقاهت است  بضرب شمشیر بر تمامی عرصه های زندگی حاکم گردیده است. یعنی که همه، هرچه هست و نیست ولی فقیه است که تعریف و تعیین میکند. برنامه و چشم اندازه ها اقتصادی را ارائه میدهد. رهنمود های مبارزه با فساد و بر قراری مساوات و عدالت میدهد. بر کار کرد دولت و وز را و وزارتخانه ها، بویژه وزارت خارجه و اطلاعات و همچنین وزارت کشور، نظارت دارد. از همه مهمتر بدست آوردن "حق " غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و سپس ارائه طرح اقتصاد مقاومتی، از دستآورد های عالم و فقیهی مقدس است که نه تنها فرمانروای کل است بلکه مالک بر عقل کل نیز هست. او بر همه چیز آگاه است، این است که جلوه راستین الله ست. یعنی در تاریخی طولانی ایران، نمیتوان شاهی را یافت که هم تبلور دین بوده باشد  و هم قدرت.  اما، حضرت ولایت، بر خلاف شاه که با تشریفات و و زرق و برق ینیفورم های رنگین و درخشنده دز ضیافت ها و جشن ظاهر میشد،  بر فراز منبر خطبه میخواند و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی فرا میخواند. در لباس امامت و ولایت در پیروی از پیامبر و دفاع از اسلام است که شمشیر شریعت را بر هر گردنی فرود میآورد. این جادوی دین است که دستهای آلوده بخون ولایت را از انظار نا پدید، میسازد.

آری سحر و جادوی دین، عبور از استبداد را اگر غیر ممکن نساخته است آنرا بسی بسیار دشوار ساخته است. تنها با سرنگونی استبداد سیاسی روی در روی نیستند، باید دستگاه قدرت را نیز بزیر بکشند. قبل از آنکه دست به پاک زدایی  نهاد های ، اقتصادی و فرهنگی از استبداد بزند، باید به مقاومت در برابر استبداد دینی بر خیزند، یعنی که خود را از دین پاک زدایی نمایند، استبدادی که دانسته و یا نا دانسته بر ساخته دست خود آنها بوده است. نه دست استعمار غرب در کار بود و نه سلطه بیگانگان. این ولایت، جلوه الله بود که با افسون دین به میدان آمده بود.

 اگر جنبش سبز، جنبشی که  در واکنش به تقلب در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال  88  بوجود آمد، جنبشی اعتراضی، سر انجام خفته گردید، به آن دلیل نیست که مردم ایران مثل اوکراینی ها دارای شهامت و جسارت نبودند که 60 روز در خیابانها بمانند تا عروس پیروزی را در آغوش کشند، دلیل شکست را باید در وابستگی مردم به دین جستجو نمود. رهبران جنبش سبز مهدی کروبی و میر حسین موسوی، هر دو از پیروان سر سخت امام خمینی بودند. از منظر آنها خمینی مظهر اسلام راستین، اسلام ناب محمدی بودند و میخواستند که ادامه دهنده "راه امام " باشند. اما از آنجایی که علی خامنه ای از گدایی به شاهی رسیده بود حتی توانایی برتابیدن رهروان امام خمینی را نداشت. یعنی که نمیتوان جنبش سبز را جنبشی دانست در سوی عبور از نظام استبدادی دین و قدرت، آرمانی والا نیازمند ارزشهای والا.

  کشور ایران، مهد تمدنی باستانی، تنها کشوری است که بدوران رسالت پیامبر اسلام، بازگشت نموده است، به دورانی که دین و قدرت در یک فرد تجلی یافته بود، فردی ماورایی. آیا محمد، فرمانروا بود و جنگجو و شمشیر کش و یا بشیر بود و با خود بشارت الهی  آورده بود؟ او برای دفاع از وحدانیت الله، به دستور و فرمان الله شمشیر میکشید. یعنی که شمشیر را بر گردن فرد و یا قبیله ای  فرود میآمد که به یکتایی و یگانگی الله تسلیم نمیشد. امام خمینی در سخنانی که معروف به سخنانی گشته است که هرگز پخش نشد، غبطه میخورد که چرا در مقابل کفار در تبعیت از پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را زده است، در و پیکر کشور را نبسته و گردن مخالفین را نزده است. بدرستی معلوم نیست که محمد را باید پرستید بعنوان یک رهرو دینی بری از آلودگی به پلیدی های قدرت و یا یک فرمانروای بیرحم و انتقام جو، درپی ملک و ثروت با تعالی و کمال روح انسانی؟ به سختی میتوان شمشیر و شریعت را در دین اسلام از یکدیگر جدا ساخت. همچنانکه در شرایط کنونی نیز نمیتوان دین و قدرت و یا سیاست و مذهب را از هم جدا ساخت. مثل،ا آیا تا کنون بدرستی روشن شده است که حضرت ولایت چکاره است؟ فرمانروای کل قوا و یا یک عالم و فقیه که جایگاه اصلی او در حوزه علمیه در کنار دیگر فقها ست؟ بر فراز منبر خطبه میخواند و یا فرمانروایی میکند، چیزی که میتوان در باره تمام امام جامعه مصداق دارد. امام جمعه ها حتی بر فراز منبر با خود تفنگ همراه دارند و هنگام خطبه خوانی لوله تفنگ را در دست خود میفشرد، تفنگی که بعید میرسد امام جمعه پیر و فرسوده همچون آیت الله جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت از زمین بلند کند. حال باید به امام جمعه همچون تفنگدار نگریست آماده جنگ و خونریزی بنگریم و یا بشیر رستگاری؟ میخواهد بجنگ رود و فرمانروایی کند و یا فراخواند مردم را به نیکی و دوری از پلیدی ؟

مردم هیچیک از کشورهایی که در آن نظام استبدادی واژگون گردیده است هرگز مجبور نبوده اند که برای دگرگون ساختن نظام سیاسی، با دینی که در نهاد شان نهفته شده است به ستیز بر خیزند. نظام های دمکراتیک غرب را در واقع باید زاییده رو در رو قرار گرفتن بشر با دین دانست، رو در رویی که به مرگ خدا از یک سو و "آزادی " انسان از سوی دیگر انجامید، آزادی ای که به دگرگون ساختن جهان انجامید.

 حال مردم ایران برای آنکه از غل و زنجیر این دیو دو شاخ، استبداد دین و قدرت رها یابند، نیازمند جنبشی هستند چندین بار عظیم تر از جنبش سبز، جنبشی که از منافذ و درزها و ترک های دیوار شریعت عبور میکند و به جنبشی تبدیل شود طوفان زا بر اساس ارزشهای والای آزادی و انسانی که هم بارگاه ولایت را از هم فرو پاشد و هم بارگاه استبداد را. مردم باید باین آگاهی برسند که نمیتوان در دامن "امام " به رهایی و آزادی برسند. بدین منظور باید رستم درون خود را فرا خوانند و در یک نبرد حماسی سر از تن دیو دو شاخ جدا ساخته همچون کلاه خودی بر سر خود نهند. یعنی که همان باید کنند با ولایت که رستم با دیو سفید کرد. آنگاه مردم جهان خبر خواهند یافت که به چه سرنوشت اسف باری دچار شد حکومت اسلامی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

آزادی مسئولانه
یا آزادی در فرمانبری؟



بسیاری هستند که فکر میکنند که «سگ زرد برادر شغال» نیست و در صحت این مثل بسی مجادله کنند. مثلا میگویند، فقها ، علما، آیت الله ها، حجت الاسلام ها و مراجع تقلید، هریک رای و نظر خود را دارند. بعضی سخت و برخی نرم اند. بین این و آن باید تفاوت گذاشت، که استنتاجی ست  نه دور ار حقیقت. که ساختار حوزه های علمیه و یا نهاد فقاهت و یا قشری از جامعه که به قشر "روحانیت " شهرت یافته است، بگونه ای شکل گرفته است که اقتدار دینی حتی در بالاترین مرجع تقلید هم تمرکز نیافته و همیشه بومی و یا منطقه ای تداوم پیدا کرده است، بر عکس روحانیت در کیش کاتولیک که اقتدار دینی در دست پاپ تمرکز یافته است و دارای سلسله مراتب رسمی در سراسر جهان است.  بنابراین، اختلاف در نظر و یا در  فهم و تفسیر این حکم و یا آن قول فقهی، امری عادی و طبیعی ست، همچنانکه در کلیسای کاتولیک نیز بوده و هنوز هم هست. بهمین دلیل بین حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای و مصباح یزدی، تفاوت بسیار است. در تقویت برهان خود نیز بعید خواهد بود که به اختلاف آیت الله خمینی، و آیت الله منتظری، اشاره نکنند. اگر مخالفت منتظری با فرمان امام خمینی مبنی بر قتل عام در زندان ها در سال 67 رخ نمیداد، شک مدار که تعدادی به مراتب بیشتر از بهترین جوانان این آب و خاک به خون خود غلتیده بودند.

 درست. اما، اگر از موضوع فقه و احکام شریعت اسلام خروج یابیم و وارد عرصه سیاست و حق و حقوق بشر از جمله "آزادی " و "مسئولیت،" شویم، آنگاه باید گفت سگ زرد برادر شغال است. یعنی که رئیس جمهور، حسن روحانی، همانگونه به آزادی و مسئولیت مینگرد که مثلا آخوند جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت و از همه مهمتر خود حضرت ولایت و کلیه علما و فقها به آزادی مینگرند. مثلا آیا میتوان نظر حسن روحانی را در باره آزادی  یکی دانست با موضع مصباح یزدی که بسیار صریح و روشن  و ادامه اندیشه آیت الله نوری در دوران مشروطیت است. مصباح یزدی  به درستی اعتراف میکنند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. حال آنکه، رئیس جمهور در سخنرانی خود در جشن مطبوعات  صریحا اعلام میکند که دولت، معتقد به آزادی مسئولانه  است.

این نگارنده بر آن است که « آزادی مسئولانه» نیز  بجز نفی مودبانه آزادی  چیز دیگری نیست. که خود نوعی دشمنی ورزیدن با آزادی ست، دشمنی ای که همیشه سعی میکند در استتار نگاه دارد. درست است، رئیس جمهور گاهی شهامت بخرج میدهد و از مرز نا آزادی میگذرد، اما، بمحض ورود به عرصه آزادی، بسرعت میگریزد و به جایگاه خود باز میگردد. او میخواهد نو و کهنه را با هم در آمیزد و الگویی موفقی از همساز ی نا آزادی ها با آزادی ها و یا معجونی از شریعت و خواست بشر امروزی به مردم ایران و جهان ارائه دهد. از این جهت نیاز به آزادی برای برانداختن فساد و تباهی اعتراف میکند، اما، او نه آزادی بلکه «آزادی مسئولانه» است که میخواهد.

سخنان حجت الاسلام دکتر روحانی در جشن مطبوعات، بازتاب دوگانگی نگاه او ست نسبت به آزادی. برغم ارزشی که بر آزادی، بویژه آزادی بیان مینهد وی وقتی اعلام میکند که دولت خواهان آزادی مسئولانه است  نشان میدهد  که مثل همه همقطاران ش نه بویی از آزادی برده است و نه از مسئولیت. چرا که مسئولیت تنها میتواند از آزادی بر خیزد. در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد. تنها زمانیکه آزادی وجود ندارد، میتوان از آزادی مسئولانه سخن گفت. حسن روحانی چنان از آزادی گوید گویی  که به دفاع از آن بر خاسته است، حال آنکه آزادی مسئولانه چیزی نیست مگر آزادی در فرمانبری.

آقای رئیس جمهور از آزادی مسئولانه چنان سخن میراند گویی که حکومت اسلامی مهد آزادی ست. آنقدر از آزادی سوء استفاده شده است که حال باید درپی نوع مسئولانه آن بود. جا آنکه چگونه میتوان از مسئولیت سخن راند در حالیکه آزادی در خاک و خون خود غلتیده است. چگونه میتوان فردی را که در بند است، اسیر و گرفتار است، مسئول دانست؟ براستی آقای رئیس جمهور خطاب به چه کسانی، در چه زمانی  از آزادی سخن میگوید، با آزادگان و آزاد اندیشان و یا بندگان و فرمانبران؟ چگونه میتوان یک دربند،  یک زندانی، یک اسیر را مسئول دانست و آز آنان مسئولیت خواست. آنکه آزاد نیست مهم نیست که در چه مرتبه ای از زهد و تقوا و ساختار قدرت گرفته باشد نمیتواند مسئولیت پذیر باشد. اگر کمی با دقت بنگری مشاهده کنی که ما در واقع در جامعه ای زندگی میکنیم که هیچکس مسئول هیچ چیز نیست. 

 روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. زندانی اما نمیتواند از پذیرش مسئولیت سر باز زند، چون دهان بسته، چشم بسته، دست بسته، یعنی که در اسارت نمیتواند نه بگوید. نمیتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان بان به مقاومت برخیزد و یا به نفی سخن گوید. چون اسیر است چاره ای دیگری ندارد مگر پذیرش مسئولیت. در نبود آزادی، مسئولیت یعنی تشدید اسارت.

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله رئیس جمهور و یا هر کس که در راه اجتهاد گام بر میدارد نهایتا، مسئول نیستند و مسئولیت نیز احساس نمیکنند بآن دلیل که آزاد نیستند. از آزادی میگریزند. آنها ترجیح میدهند که بزمین بنگرند، نه به چپ و نه به راست.  در اصل اجتهاد چیز نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت. "  آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق. تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی را به زنجیر شریعت کشیده اند. در نتیجه آنها از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و انسانی، بیزار اند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  بمنظور آنکه حیوان که آزاد فرض میشود و گرفتار غرایز نفسانی، بتواند به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسند. باین دلیل از آزادی میگریزند که در منجلاب فساد و فریبکاری غرق نشوند.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک مسئولیت پذیر نیستند. کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد کذبی ست بسی بسیار بزرگ مبنی بر رحیم و رحمان بودن الله و یا شریعت رحمانی.

آیا خداوند خامنه ای تاکنون، پس از 20 سال حکومت مطلقه، مرتکب خطایی، هر چند نا چیز، شده است در مدیریت جامعه و یا در مقام فرمانروای کل؟ حضرت ولایت  و همقطارانش همچون خداوندگار یکتا و یگانه، الله، عاری از هرگونه مسئولیت اند، به آن دلیل است که هرگز بوی آزادی به مشام شان نرسیده است. آنها در اسارت به کمال رسیده اند. چگونه میتوان آنها را مسئول دانست. آنها نه به آزادی بلکه در اسارت و بندگی زندگی گذرانده اند. هرچه که انجام داده اند با هر نتیجه ای، چه خوب چه بد بر اساس خواست ارباب بزرگ، خداوند یکتا بوده است. اگر هست کسی مسئول اینجا، نه حضرت ولایت و قشر فقاهت بلکه خدایی ست که یگانه است و یکتا، الله.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشود، تکیه زده اند. یا قانون گزارند یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آنها نهاد دولتی اند. یعنی که مسئولین درجه اول نظام کسی نیست مگر ولایت و امام جمعه ها و آیت الله و حجت الاسلامها و زیر شاخه ها آنان.

اخیرا نیز شاهد بوده ایم که چگونه بلند مقام ان کشور چگونه از دیدار خانم اشتون با مخالفین رژیم از جمله خانم گوهر عشقی، مادر جوان آزادی خواهی که زیر پنجه ماموران ولایت جان باخت و نیز خانم نرگس محمدی، فعال حقوق بشری، همه اظهار بی اطلاعی نمودند. آیت الله محمد صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، بس از آنکه خانم اشتون چند روز در کشور پرسه زده و به سر زمین خود بازگشت نموده است، به "مسئولین " هشدار میدهد که نمیتوانند هر کس را به کشور بیاورند و ببرند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهاد جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به الله، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد
 
حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در آخرین دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. قدرت قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند. خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر خداوند خامنه ای، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور ورشکسته  و جامعه را بسوی فسا و تباهی کشانده است. او نه مسئول کاهش 70 درصدی پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم 40 درصدی، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی و سر انجام فرو افتی 7 درصد رشد سالیانه  به چیزی نزدیک به 6 درصد زیر صفر، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و در واقع نه به مسئولینی از جمله محمود احمدی نژاد و گروه مافیایی زیر فرمان او.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست همچنانکه ملاحظه شد مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. "آزادی مسئولانه " در نهایت چیزی نیست مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت  هاست که حضرت ولایت کمی بیش در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند. باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که سگ ززد برادر شغال میشود. حسن روحانی همانقدر بنده و فرمانبر است که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته و از آن جهت حق بر مردم یافته اند. آزادی مسئولانه یعنی آزادی در فرمانبری. حسن روحانی، نمیتواند در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته باشد و «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشد. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بگردن نمی افکند و تن به عبودیت و بندگی نمیدهد. مثل روحانیون راه کمال را در عبودیت و بندگی نمیجوید. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که اسلامیست ها دشمن آشتی ناپذیر آزادی اند. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد " نه  تابع و نه پیرو.  در پی تغییر وضع موجود برای کشف مرزهای جدید آزادی ست و ساختار یک جامعه آزادی و انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی رئیس جمهور از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکند. محروم ان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل «خود فرمان» بران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com