۱۳۹۷ دی ۲۸, جمعه

دشمن ما همین جاست
دروغ میگویند امریکاست
    



این شعار نزدیک به یک سال است که در بیش از صد شهر در سراسر کشور در زمانهای متفاوت بر سر زبان مردم  جاری شده است. بعید بنظر میرسد که در فهم معنی این شعار، کسی شک و تردیدی بخود راه دهد. چرا که این شعار ساده، صریح، و بی نیاز از هرگونه شرح و توضیحی ست. مفهوم آن بدون واسطه بذهن متبادر میشود، بدون لحظه ای اندیشه و یا فکریدن. البته که در یکسال گذشته شعارهایی مشابه و از جنس همین شعار مردم بزبان رانده اند.
با این وجود، شعار "دشمن ما..." و شعارهایی از این دست ، همچنین مفاهیمی را در بر میگیرند که مستقیما و بدون اندیشه و تفکر بدان، بذهن متبادر نمیشود. مثلا، در حالیکه این شعار دقیقا معلوم میکند که چه کسی دشمن ما نیست، اما، در مورد چه کسی دشمن ما ست باید به حدس و گمان بدان پی ببری. بدرستی روشن نیست که دشمن ما کیست. هویت دشمن را همچنان پوشیده نگاه میدارد، اما، نشانه هایی را به ما مخابره میکند که بتوانیم دشمن را شناسائی کنیم. "دروغگویی،" معادل فریبکاری و ریا، برجسته ترین "کنش" دشمن است. حال دشمن ما هر کس و یا هر کسانی که هستند،  دروغگویند، از فریبکاران وریا کارانند، کسانی هستند که با ابزار دروغ ما را فریفته، سحرو جادو کرده و به خواب فرو برده اند. مهمتر آنکه، شک و شبهه بجا نمیگذارد در باره مکان و جایگاه دشمن: "همینجا،" یعنی که در داخل و درون جامعه. یعنی که دشمن ما کسانی هستند که در دامن این آب و خاک و فرهنگ و ادبیات بومی پرورش یافته اند. آنها نه چشم آبی دارند و نه موهای بور و نه بزبابی بیگانه سخن میگویند.
این بدان معناست که شعار "دشمن ما..."  فراخوانی ست بسوی بیداری، بسوی آگاه شدن، بسوی تحول و دگرگونه ساختن فرهنگ، فرهنگی که پرس و جو رامنع عقل و خرد، را به تعطیلی میکشاند، فرهنگ اطاعت و فرمانبری، فرهنگ نسبت دادن همه ناتوانایی ها و درماندگی های خود را به عاملی خارج ازخود. که هرچه که بر ما رفته است و هنوزهم میرود از خواست بیگانگان بر میخیزد، بیگانه ای که بد ما را میخواهد، ذلت و خواری ما را میجوید، بیگانه ای که دشمن ماست و در خارج از مرزهای ملی ما کمین کرده است، نه. چنانکه گویی خود فرشته بوده ایم و معضوم و مظلوم، برکنار از هر خطا و گناهی.  
درست است که تاریخ ما در صد سال اخیر، زمانی میدان تاخت و تاز امپراطوری روسیه و انگلیس بوده است و هردو نقش متضاد و ناسازگار با دیگری را در امور کشور ما بازی میکردند. اما، بازیگران نهایی در انقلاب ضد نظام استبدادی، نیروهای ملی و مذهبی بودند. نه روسها، محمد علی شاه را بدنیا اورده بودند و نه ستار خان و باقر خان در دامان انگلیسی ها پرورش یافته بودند، بهمین ترتیب نه مشروعه خواهان برهبری آیت الله نوری و مشروطه طلبان برهبری آیت الله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی.
پس از آنکه بال و پر انگلیس با ملی شدن نفت برچیده شد، امریکا وارد میدان گردید، ابر قدرتی که مشهور است کودتای 28  مرداد را معماری کرده است. حال آنکه فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بکوچه و خیابان فراخواند و زمینه ساز فعالیتها سازمان اطلاعاتی امریکا گردید. روشن است که چندین مامور اطلاعاتی بدون نیروهای بومی نمیتوانستند سرنوشت یک ملت را دگرگون سازند. یعنی که "فساد" از درون بر میخیزد، وگرنه بیگانه هرگز نمیتوانست در ساختار سیاسی کشور نفوذ کند.
 هنوز هم هستند بسیاری که بر آن باورند که امریکا شاه را از کشور بیرون راند و خمینی را بر سر کار آورد. این نیز اسطوره ای بیش نیست، اسطوره ای که شعار "دشمن ما... " آنرا فرو می شکند. چرا که بازیگر اصلی شاه بود. این شاه بود که عزم رفتن بسر داشت بان دلیل که فکر میکرد که امریکا و انگلیس او را دیگر نمیخواهند. چنین تفکری البته که برآمده از شخصیتی ضعیف و شکننده است. چه شاه ای که به خواست قدرتهای خارجی تصمیم میگیرد، فاقد کیفیت رهبری ست. این، اما، گویا بهانه ای بیش نبوده است. زیرا که آنچه شاه را بیش از همه ناخشنود ساخته بود خشم و اعتراضات مردم بود. استاد عباس میلانی، در مصاحبه اخیرش با بی بی سی (01/16/2019) اظهار داشت که شاه در واقع از سر "قهر" بود که کشور را ترک کرد چرا که احساس میکرد حق بزرگی بگردن ملت دارد که قدر انرا ملت ندانسته است. مضافن، این شاه بود که ارتشی را بوجود آورده بود که مستقل از او به تلنگری از هم پاشید. جنرال هایزر در خاطرات خود مینویسد، که سران ارتش شاهنشاهی چندان رقبتی به ملاقات با یکدیگر نداشتند و گردآوری آنها برای هماهنگی و حمایت یکپارچه از نخست وزیری شاهپور بختیار، مشکلی بود که رفع و رجوع آن بزمان طولانی تر نیاز داشت.
 اما این نیروهای مردمی برهبری روحانیون و گروه ها و سازمانهای انقلابی، از جمله چریکهای فدایی و مجاهدین بودند که دست رد بر سینه بختیار نهادند و او را "بی اختیار" خوانده، باستقبال امام شتافتند و بر خشونت و خونریزی و بیرحمی ای که امام مقدس از خود بمنصه ظهور رساند، چشمان خود را بستند. اکثر مخالفین، همواره بر آن باور بودند که دشمن ما و علت تیره بختی ما از "استعمار" و "امپریالیسم" و دخالت آنها در امور سیاسی و اقتصادی جامعه ما بر میخیزد، دیدگاهی که روحانیون از آن خود نموده و جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره و نظام استبداد را بار دیگر برپا نمودند، اما، این بار بشکل استبداد مضاعف دین و قدرت، استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبدادی شاهی، همچنانکه 40 سال تجربه، از آن خبر میدهد. در آن دوران شعار جنبش "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بود که بعدا روشن شد بازتابنده جهل بود و نادانی. چه اجزا سازنده شعار ناسازگار با یکدیگرند و هستند. مثلا، ناشی از کژ فهمی ست اگر کسی فکر کند اسلام سازگار با استقلال است و آزادی. بی شک هم اکنون میتوان گفت که شعار آنزمان در واقع  فراخوانی بود بسوی تاریکی، بسوی استبداد دینی.
 بعضا، هنوز بر آن باوراند که اگر رئیس جمهور پیشین امریکا دست از مماشات با آیت الله های حاکم بر میداشت، جنبش عظیم سبز، دچار عاقبتی چنین محتوم نمی گشت. این در حالی ست  که جنبش سبز، برغم  راه پیمایی های چندین میلیونی در تهران و شهرهای بزرگ ایران، دارای اهدافی محدود و چشم اندازی کوتاه بود. اعتراض به نتیجه انتخابات 88، اگر هم موفق میشد تنها میتوانست باستمرار وضع موجود بیانجامد. در منظر بخش بزرگی از جنبش سبز، هنوز جای امیدواری وجود داشت که میتوان معلوم کرد که رای آنها بکجا رفته اند. یعنی که انتظار پاسخ از رژیم دین بودند. آنها صندوقهای رای را از رای خود به موسوی و کروبی، پر کرده بودند. بهمین دلیل میپرسیدند که "رای ما کجاست." البته که پاسخ باین سوال، چوب و چماق بود و مشت و لگد، گارد ضد شورش و لباس شخصی های قمه کش و جانیان حرفه ای. خشونت و بیرحمی را بآن حد رساندند که قلب ندا آقا سلطان، نماد زن ایرانی را نشانه رفتند، همچنانکه بسیاری دیگری را اینچنین بخون کشاندند. هنوز هستند بسیاری که یا از سرزمین مقدسین گریخته اند و یا هنوز در سیاهچالهای نظام بزنجیر گرفتارند. این بدان معناست که شعار "دشمن ما..." نمیتوانست در جنبش سبز وجود خارجی بیابد، چون شرایط ذهنی جامعه هنوز آماده پذیرش این حقیقت نبودند که دشمن ما همانهایی هستند که بدروغ میگویند امریکا ست. آنها هنوز امید به الله اکبر بسته بودند.
زمان اکنون، زمان دیگری ست. زمانیست که امیدها بر باد رفته اند، قول و قرارها برشکسته شده اند. اما، بجای آنکه به یاس گراید. به حقیقت آگاه شود و بمنظور اشکار ساختن حقیقت برخاسته است و همگان را به خروج از تاریکی و کوراندیشی و پیوستن بروشنایی و بینایی فرا میخواند. شعار "دشمن ما...،" در واقع، حکایت از ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی میکند. چرا که آگاهی به حقیقت، در هر زمانی که ظهور یابد نوید رهایی و آزادی دهد.
 شعار "دشمن ما..." بر سر زبان کسانی جاری شده و میشود که در دامن نظام اسلامی پرورش یافته اند، از طفولیت تا دوران بلوغ و جوانی. نسل حاضر در مدارس و دانشگاه های این نظام تحصیل کرده اند و سپس در این نظام بر حسب سطح دانش و مهارت و تخصص بکسب درآمد پرداخته و زندگی مستقل تشکیل داده اند و یا در این مسیر در حال گذارند. این شعار برساخته ذهن تشکیلات حزبی  و یا روشنفکران انقلابی، نیست، بلکه سازنده اش همان کسانی هستند  که 40 سال  به بند یک دروغ بزرگ کشیده شده اند، که امریکا دشمن ماست. که همه ناملایمات زندگی، همه "فتنه" ها، توطئه ها همه تیره بختی و سیه روزیها از امریکا و یا بزبان آخوندی از "شیطان بزرگ" بر میخیزد. که از امریکا چیزی جز شر و بد، جز مصیبت و نکبت بر نخیزد. همین چندی پیش بود که رهبر معظم انقلاب یکبار دیگر تاکید کرد که دشمنی با امریکا تا قیامت آدامه دارد.
نه اینکه امریکا فرشته است. خیر. مثل هر کشور دیگری درپی منافع ملی خود است، ما نیز باید بفکر منافع ملی خود باشیم اگر بودیم، شعار دهندگان باین آگاهی رسیده اند، بدروغ نمیگفتم امریکا دشمن ماست. هرکس که چنین دروغ بزرگی را میگوید، منافع ملی را فدای اهداف دیگری همچون دین، میکند.
نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در واقع، بر اساس این دروغ بزرگ بنیان گذاری شده است که دشمن ما امریکا بوده و هست. از همان آغاز امریکا ستیزی شد ابزاری در دست مقدسین جامعه در خدمت سرکوب و خونریزی.  فرآیندی که با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا آغاز و در هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور همسایه، عراق، و پس از آن، غنی سازی هسته بهر قیمتی، ادامه یافت و هماکنون به موشک پرانی، به آتش افروزی درمنطقه و آرمان امپراتوری خواهی، انجامیده است.
نظام ولایت بجای آنکه ارزشهای دین اسلام "ناب" محمدی را در کردار و پندار جماعت نهادینه نموده و "امت" اسلامی را بوجود آورد، نسلی را بوجود آورده است که یاین فریب تاریخی، آگاهی یافته است که دشمن ما از درون جامعه ما بر میخیزد. که امریکا همانقدر دشمن ماست که میتواند دشمن هر کشور دیگری باشد. که دشمن، آن کسی است که "دروغ" میگوید، کسی که حرفه اش دروغکویی ست، این دشمن چه کسی میتواند باشد بجز آن رده ای از جامعه که عبا و عمامه تقدس بتن کند و به هیزینه جامعه در حرقه دروغگویی باجتهاد رسد. نتوان قشری دیگری را در جامعه یافت که همانند قشر روحانی به هزینه جامعه در آموختن پیچ و خمهای بزرگترین دروغ تاریخی، دین، بویژه دین اسلام، عمرخود را بگذراند. آری، "دشمن ما همینجاست دروغ میگویند امریکاست."
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ دی ۲۱, جمعه


شکنجه رحمت الهی ست
در حکومت اسلامی!






شکنجه پدیده ایست که در کشورهای جهان، بشیوه و اشکال گوناگون اجرایی میشود، بویژه در کشورهایی که از غافله تمدن عقب مانده اند. شکنجه در اکثر مواقع بدست نهاد های قدرت باجرا در میاید. این وقتی ست که تعریف و ساده و عامی را از شکنجه در نظر بگیریم که اذیت و ازار، چه بر جسم و چه بر روان انسانی، مثل سیلی ای در صورت و یا ایراد توهین و تهمت بمنظور اخذ اعتراف و کسب اطلاعاتی سیاسی و امنیتی بکار گرفته شود. اما، معضل آن استکه حکومت اسلامی را نمیتوان، صرفا یک حکومت سیاسی پنداشت، مثل دیگر حکومت های دیکتاتوری و یا نیمه دیکتاتوری، زیراکه حکومت اسلامی، حکومتی ست دینی و بدست کسانی مدیریت میشود که برخاسته اند از نهاد دینی و یا نهاد "فقاهت،" نهادی کهن سال مولد "متولیان" دین و شریعت اسلامی. در حالیکه در حکومتهای سکولار، خشونت از قدرت بر میخیزد، در حکومت اسلامی، خشونت از ذات دین برمیخیزد.

در حکومت دین نمیتوان با یقین گفت شکنجه دارای همان معانی و مفاهیمی ست که در کشورها و یا فرهنگهای دیگر رایج است. بطور معمول اگر فردی را بجرم نافرمانی مدنی، مثل اعتصاب، دستگیر و بازداشت کنند، در کمتر جامعه ای مورد شکنجه قرار میگیرد. حال آنکه فردی که در حکومت دین دست به نافرمانی میزند و اعتصاب میکند، تهدید محسوب میشود علیه نظام ولایت و نشانی از عدم التزام و تعهد نسبت به نظامی که بوسیله ولی و یا نماینده الله، خداوند یکتا و یگانه، بر اصل "تسلیم" و "اطاعت" بیناد گزارده شده است. این است که مقاومت بجای تسلیم و عدم اطاعت بجای فرمانبری، در حکومت دین برتابیده نمیشود، بهر فرم و بهر شکل، چه بصورت بدحجابی و یا اعتراض بعدم دریافت دستمزدی که معاش یک فامیل بدان بسته است، ابراز شود باید با ابزار شکنجه از آن انتقام ستاند.

این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی چه بسا به "رحمت" الهی تعبیر شود. چون درد و رنج شکنجه در انسان حافظه ای را تعبیه کند که هرگز فراموش نکند که نافرمانی چه عقوبتی در پیش دارد. شکنجه، مقاومت را به تسلیم و نافرمانی را به عبودیت تبدیل میکند. لذا نافرامانی تکرار نشود. بعبارت دیگر، شکنجه، همچنانکه منوچهر نیکفر، فیلسوف و پژوهشگرمعتقد است، دارای الهیات ویژه خود است و بآن منظور باجرا در نمیآید که محکوم را به اعتراف و یا پس دادن اطلاعات وادار کنند، بلکه بآن دلیل باجرا در میاید که "حقیقت" را به محکوم بقبولانند، که اگر جاسوس نیست قبول کند که جاسوس است.

بدون تردید الهیات شکنجه، انتقامگیری از "نافرمان" هم در بر میگیرد. انتقامگیری فرایند دستگیری و بازداشت، و نگاه داشتن نافرمان در تاریکی نسبت به جرم و یا گناهی که مرتکب شده است. نافرمان نمیداند که جرم او نافرمانی بوده است، که نظم تسلیم و اطاعت، نظم حاکم بر جامعه را بخطر انداخته است. همچنانکه اسماعیل بخشی، رهبر کارگران نیشکر هفته تپه توضیح میدهد در هنگام بازداشت سه روز متوالی زیر بارش ضرب و شتم، مشت و لگد مکرر در دنده ها و بیضه و شکم، قرار داشته است، که هنوز درد آنها را در وجودش احساس میکند. بخشی  از جرمی که سزاوار چنین عذابی باشد بی خبر بود. نا آگاه، که اعتصاب و اعتراض لزوما یک معضل صنفی نیست که با مالک و سرمایه دار حل و فصل شود، که اعتصاب و اعتراض، نظمی که بر تسلیم و اطاعت بنیاد گزارده شده است بچالش میکشد. این بدان معناست که شکنجه در حکومت اسلامی دارای یک هدف است: وادار کردن نافرمان، اول به "تسلیم" سپس به "اطاعت" با ابزار شکنجه.

حفظ و بقای نظم استوار بر تسلیم و اطاعت است که نظام را مضطرب نموده و به هر کنش نافرمانی، همچون حیوانی وحشی مو بر پشت سیخ میکند و نیشهای خود را نشان میدهد و اماده انتقام ستانی میشود. این بدان دلیل است، که پس از 40 سال شکنجه، نافرمانی و مقاومت و اعتراض هنوز زنده اند. که حکومت اسلامی موفق نشده است با ابزار انتقامگیری از نافرمایان مانع بروز امواج نافرمانی و سرپیچی ای شود که هر روز عمیقتر و سیعتر میگردد.

بی دلیل نیست که واکنش سران نظام  در برابر انتشار خبر شکنجه اسماعیل بخشی در دوران بازداشت در دست ماموران، بیش از هرچیزی دیگر، سراسر بیانگر بهت و حیرت بود، چنانکه گویی واژه شکنجه نه بگوششان خورده است و نه هرگز در زندانهای مدینه فاصله اسلامی، بوقوع پیوسته است. چرا که با اخذ قرارداد 400 میلیون تومانی و نرم کردن استخوانهای رهبر کارگران، اسماعیل بخشی انتظار نیمرفت که وی بار دیگر زبان بگشاید و از درد و رنجی که بر او رفته است سخن بگوید. بهمین دلیل در آغاز بدون هیچ رسیدگی و بررسی و یا تحقیق و تجسسی، کمیسیون امنیت ملی اعلام کرد که طبق توضیحات وزیر اطلاعات اسماعیل بخشی شکنجه نشده است. سپس رئیس قوه قضائیه، اگرچه خبر شکنجه بخشی را "شایعات" و "ادعاها" میخواند و در واقع انکار میکند که اصلا چنین چیزی ممکن است در زندانها نظام اتفاق بیفتد، با این وجود سایت انتخاب، گزارش میدهد وی بدادستان کل کشور "دستور داد که با اعزام تیمی مستقل به منطقه، ابعاد مختلف این موضوع را مورد بررسی قرار دهد و گزارش آن را هر چه سریع تر به اطلاع مردم برساند." بر این نیز باید افزود که چند نهاد دیگر از جمله ریاست جمهوری خواستار بررسی ادعای بخشی شدند.

البته، این در حالی ست که شکنجه یک پدیده عادی و طبیعی ست در زندانهای ایران. زیرا که در سوی تدوام و بقای نظمی صورت میگیرد  که بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنیاد گذاشته شده است. همچنانکه روحانیت حقایق را وارونه میکند، موهن را مقدس، پستی و رذالت را تقوا و پرهیزکاری، جنایت و خیانت را جهاد و شهادت و تسلیم و اطاعت را آزادی میخواند، به شکنجه هم همچون یک "رحمت " الهی مینگرند، همچنانکه جنگ را "برکت" الهی میخواندند، برکتی که نظام ولایت را بسرحد سعادت و خوشبختی میرساند. امام خمینی در آغاز انقلاب در قعر همهمه مردم، میگفت ما با بخون کشیدن سران رژیم شاهی و اعدام منافقین و مشرکین، آنهار مورد رحمت الهی قرار میدهیم، چون اگر بزندگی ادامه میدادند دچار معاصی بیشتری میشدند و در آن سرای آخرت از عذاب الیم الهی گریزی نیست از برای آنان.

 بنابر گزارشاتی که تا کنون شکنجه شدگان داده اند، شکنجه در حکومت دین بمراتب تحمل ناپذیرتر است از شکنجه در دوران پهلوی. فرج سرکوهی، روزنامه نگار، در نامه ای که پس از آزادی از چنگال زندان ولایت، انتشار داد، نوشت که  هشت روز اسارت در دستگاه ولایت، برای وی، معادل 8 سال زندان در دوران شاه بوده است. این بدان دلیل است شکنجه گر در حکومت دین، کنش خود را همچون رحمت می پندارد، رحمتی که حافظ نظم مقدس اسلامی ست، ، نه اعتصاب و اعتراض، نه شکوه و شکایت از درد فقر و تنگدستی مادی. وقتی وزیر اطلاعات، که درس اجتهاد خوانده است، ادعا میکند که اسماعیل بخشی شکنجه نشده است.، بان دلیل است که آنچه بر بخشی رفته است نه شکنجه بلکه رحمت می پندارد، زیرا که در جهت هدایت بنده خدا و حفظ نظام شریعتی اعمال گردیده است. فراموش نکن ای هموطن، که شکنجه در جامعه اسلامی ولایت رحمت است. اسلام دین "رحمت" است، دین بخشش و مهربانی ست و بیگانه با خشونت و بیرحمی. مگر حکومت اسلامی از آغاز چیزی دیگری از خود بروز داده است بجز بخشش و مهربانی؟ افزوده بر این، مگر نه اینکه کتاب قران مقدس با نام خدای مهربان و بخشنده آغاز میشود؟ روشن است که بر اسماعیل بخشی رحمت الهی وارد آمده است و خود نسبت بدان جاهل است.


 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ دی ۱۴, جمعه



"...ناکسها ... جاکشها !"





بنظر میرسد که اجماعی در میان تحلیگران بوجود آمده است که جمهوری اسلامی در سال جدید مسیحی، دچار فروپاشی میشود. که همه نشانه ها حکایت بر وقوع این فروپاشی میکند. آنها به بی کفایتی، سوء مدیریت و ندانم کاریهایی اشاره میکنند که جامعه را به لبه پرتگاه سوق داده اند. وضع مصیبت بار کنونی، حاصل بذری است که بدست قدرتمداران کاشته شده است. در همان حال، آنان بوجود ظرفیت و توانمندیهایی و نخبگانی اشاره میکنند که بی درنگ میتوانند، در مقام جانشین قدرت، به رتق و فتق امور بپردازند و از تخریب و ویرانی و یا "سوریه ای" شدن کشور جلوگیری کنند. همچنین، از فراخوانی سخن میرانند که نخبگان را گردهم آورند بمنظور شرکت در پروژه نجات کشور از مصیبت و نکبت. بگذریم از اینکه هر گروه و سازمان و تشکیلات مخالفی، دیگر گروه ها را فرامیخواند که با حفظ اسم و رسم و مواضع سیاسی، میتوانند بآنها بپیوندند. تا کنون دیده نشده که یک تشکیلات سیاسی اعلام کند که ا به گروه "زید" و یا "عمر" پیوسته است.

اگرچه چنین آمادیگی ها و دوراندیشهایی مورد ستایش است و باید مثبت ارزیابی شود، اما، بنظر میرسد که اندکی ساده انگارانه و برخاسته از اندیشه ای ست مکانیکی. چه نخبه گرایی و دگرگونسازی از بالا، آن داروی نجات بخش نیست که ملت بدان نیازمند است. چرا که در صورت فروپاشی تنها ساختار قدرت نیست که از هم پاشیده میشود، ساختار دین هم در معرض فروپاشی قرار میگیرد. کارشناسان سیاسی از راهکارهایی سخن میگویند درخور دگرگونسازی مناسبات قدرت، چنانکه گوئی استبداد مضاعف دین و قدرت را میتوان براندازی نمود بدون اینکه دین از گزند مصون بماند. مگر نه اینکه در نظام ولایت، دین، قدرت است و قدرت، دین؟ در نظام ولایت مرز دین و قدرت مخدوش و در وجود روحانیت برهبری ولی فقیه بازتاب مییابد. در تمامی عرصه های اجتماعی، بویژه درعرصه گفتمان دینی، بدرستی روشن نیست، که در چه نقطه ای دین به پایان رسد و قدرت آغاز گردد و یا برعکس. آخوند خداوند خامنه ای و قشر روحانیت  مظهر وحدت  دین و قدرت اند. در نظام استبداد مضاعف، نمیتوان دین و قدرت را از یکدیگر جدا ساخت که خود باید رمز بقای نظام محسوب گردد.

بعبارت دیگر، فروپاشی نظام، قبل از آنکه یک واقعه سیاسی باشد، واقعه ای ست دینی. چه ساختار قدرت اساسا یک ساختار دینی ست. بر راس ولی فقیه، از تبار امامان، برنشسته و خود مظهر دین است، مظهر دین اسلام امامی. نیمی از اعضای شورای نگهبان از علما و فقهای نخبه از حوزه های علمیه برخاسته اند. مجلس خبرگان، از راس تا ذیل از طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها تشکیل شده است. نهادهای قضایی و امنیتی و اطلاعاتی نیز تحت مدیریت مجتهدین بوده و هستند. مجلس نمایندگان نظام ولایت نیز ماهیتا یک مجلس دینی ست. زیرا که بر اساس التزام بولایت بوجود آمده است نه التزام به ملت. قانونگذاری نیز باید در تبعیت از شریعت اسلامی انجام گیرد، نه در تبیعیت از عقل و خرد انسانی. در قانونگذاری اول باید خواست الله، سربلندی و توسعه اسلام، در نظر گرفته شود، نه پیشرفت و تعالی ملت.

 گردانندگان ماشین دولتی نیز، نهایتا کارگزار ولی فقیه اند، چه از طلبگی به ریاست رسیده باشند، همانند رئیس جمهور کنونی، و چه از فراشی و جاروکشی بریاست برسند، مثل رئیس جمهور پیشین، محمود احمدی نژاد که اگرچه در دانشکاه تحصل کرده بود، اما، خود را از یک مجتهد بالاتر میدانست. رئیس جمهور تنها در تبعیت از ولایت است که میتواند رئیس قوه مجریه باشد. هیچ وزیری، هرگز بوزارت نرسد اگر التزام وی بولایت مورد شک و تردید قرار بگیرد. در واقع رئیس جمهور مامور رتق و فتق امور ولی فقیه است. ماشین دولتی برفق مراد او، مرادی که مطلقا دینی ست باید بگردش در آید. قوه قضائیه که البته ملک انحصاری فقها و علما بوده و هست که تخصص آنها بر قراری عدل و داد است بر اساس شریعت اسلامی. رئیس این قوه را ولایت بر میگزیند، طبیعی ست که در تبعیت از ولایت بگردش در بیاید. دادگاه های شرع همه جا بر قرار است.

 حال، باید توجه داشت که ولی فقیه، کسی که لباس دین، عبا و عمامه به تن دارد، رئیس کل قوای قهر وخشونت، رئیس کل نیروهای نظامی و انتظامی هم هست. یعنی که سپاه پاسداران، سپاه ولایت است نه ملت. سپاه بسیج، سپاه دین است. اجرای فرائض دینی بالاترین وظیفه اولیه هر سپاهی ست. رئیس اطلاعات سپاه یک روحانی ست. نماینده ولایت فقیه بر تصمیمات فرماندهان سپاهی نظارت دارد و میتوان حدس زد که بسیاری از طلبه ها بمنزله چشم و گوش  ولایت، بصفوف پاسداران و "بسیج" پیوسته اند. همین بس که به نام لشگرها، قرارگا ها و عملیات و مانورهای نظامی، بنگری تا بتوانی نفوذ و تاثیر عمیق دین را در تارو پود نهادهای قهر و خشونت مشاهده نمایی. وظیفه آنها حفظ و حراست از نظامی ست اسلامی. امامان جمعه بر فراز منبر، هر هفته در سراسر کشور، چنان خطبه میخوانند گویی که بدوران رسالت بازگشته ایم. هر هفته ملت سوار بر دوش امامان جمعه بقعر تاریخ سفر نموده و باز میگردند.

غرض آنکه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که خدا محور است نه انسان محور. در نتیجه در چنین جامعه ای نشانه ها و پارامترهای فروپاشی، لزوما همان نشانه ها و پارامترهایی نیستند که به فروپاشی یک نظام سیاسی می انجامد. نشانه ها و پارامترهای فروپاشی در نظام ولایت، از آغازین لحظات صعود دین بر مسند قدرت ظاهر گردیده اند و در طی 40 سال حکومت، همیشه تقویت گشته اند بجای آنکه تضعیف بشوند، پارامترهایی که برغم تشدید و تعمیق شان نتوانسته اند موجب فروپاشی نظام گردند. واقعیت آنستکه، برغم نشانه ها و پارامترهای فروپاشی ست که حکومت دین پا برجا مانده است. 

تردید مدار که پیش بینی فروپاشی حکومت دین، به نشانه ها و پارامترهای تازه ای نیاز است، نشانه هایی مبنی بر ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. بحرانهای گوناگونی که گریبان نظام را گرفته است، بظهور این اراده ملی امداد میرساند، اما، کافی نیست. حکومت دین زمانی به ته دره سقوط خواهد کرد، که نیاز برهایی و آزادی، بیک "ابر نیاز" تبدیل شده و برهمه نیازهای دیگر سایه افکند. اراده معطوف برهایی در سال گذشته از پس ابرهای تیره ببیرون خزیدن گرفت و در شعارهای رهایی بخش در بیش از صد شهر کشور بازتاب یافت، شعارهایی از قبیل حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، "  "توپ و تانک و فشفشه" "آخوند باید گم بشه" بعنوان نمونه. اخیرا کشاورزان اصفهان نیاز برهایی را در شعارهایی بیان کرده اند که حکایت از بغض و کینه ای میکند که اماده تخلیه است. کشاورزان فریاد بر میآوردند که "جواب بدید ناکسها، از لونه تان بیرون بیاید جاکشها." معلوم است که آنها که از زیر بار مسئولیت شانه خالی و از پاسخگویی پرهیز میکنند، چه کسانی هستند. مگر آنها کسانی بجز روحانیت حاکم برهبری ولی فقیه میتوانند باشند؟ این آیت الله ها و حجت الاسلامها هستند که بدرستی ناکس و جاکش خوانده میشوند، یعنی که فرومایه و دلال خوانده میشوند، دلال دین، اگر نه دلال ناموس. آری، زمان آن فرا رسیده است که برهایی از بند ناکسها و جاکشها اندیشید و نه فروپاشی نظام. 

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi