۱۳۹۷ مرداد ۵, جمعه

گفتمان آزادی،
 گفتمان آلترناتیو


تا خود را آزاد نسازیم، نمیتوانیم ارزشهای استبدادی نهفته در شریعت اسلامی را شناسائی و آنها را دگرگون ساخته،  آزادی را ارج نهیم و آنرا به "منش" و "گفتمان" آلترتاتیو تبدیل نمائیم. ما مسلمانان در واقع از آزادی بیم و هراس  در دل داریم. چرا که در نزد فقها و علمای حاکم، آزادی دارای باری ست بسیار منفی، باین معنا که هر کس، هرچه خواهد و هرچه تواند در هر زمان و مکانی. که آزادی خود سبب انحطاط است و تباهی. که از آزادی ست که فساد بر میخیزد. که آزادی، افسار نفس را از قید و بند های شرعی واخلاقی می گسلد. که آزادی انسان را به بی بند و باری، بیعاری و ولنگاری و لذت جویی میکشاند. اما، اینها کنش و رفتاریست که هم اکنون در جامعه اسلامی وجود دارد، وگرنه مورد تنبیه و مجازات قرار نمیگرفتند. بهمین دلیل، نه در روز روشن بلکه در تاریکی های شب، در زیر زمین، پشت درهای بسته واقع میشوند. می خواری، مستی و شیدائی، نرد عشق و دلدادگی، موزیک سازی و بازیگری، بعنوان نمونه، رفتاری هستند که در نظام اسلامی دارای کیفر الهی ست، از شلاق در ملا عام گرفته تا آویخته شدن بدار مجازات. با این وجود، برغم سختگیرها و خشونت و بیرحمی ها، در جامعه اسلامی، مصرف الگل پیوسته در حال افزایش بوده است، بطوریکه تعداد معتادین بالکل، بر طبق امار رسمی سر به بیش از میلیون میزند. در همین راستا روزی نیست که طناب شریعت بگردن انسانی بجرم قاچاق مواد مخدره نیفتاد و در ملا عام بدار مجازات آویخته نشود. این در حالی ست که نهاد های رسمی از وجود 4 میلیون نفر معتاد به مواد مخدره از تریاک گرفته تا داروهای روان گردان، مثل شیشه و اکتسی، خبر میدهند. افزوده بر این، برای گذر به جامعه اسلامی بود که فاحشه خانه های رسمی کشور را به آتش کشیدند که غرایز جنسی آدمها را ببند بکشند. حال به گسترش فحشا بنگرید، همه شهرها به فاحشه خانه تبدیل شده اند. بر طبق گزارشهای رسمی سن روسبیگری به زیر 13 رسیده است و اقشار جدیدی از جامعه وارد حرفه روسبیگری شده اند، مثل زنان مزدوج. این بدان معناست، رفتاری که مورد لعن و نفرین روحانیت قرار میگیرد و بر آن اساس آزادی را سرکوب میکند، رفتاری ست که در جامعه ای رشد و نمو کرده است که مهمترین وظیفه نیروهای انتظامی و امنیتی آن بر قراری امنیت "اخلاقی" ست، که مبادا بوی می بمشام کسی برسد و روسری خانمی فرو بغلتد و موها آشکار شود و یا نامحرمانی دست در دست هم بنهند. این رفتار در جامعه ای دینی –اخلاقی، در جامعه ای بمنصه ظهور میرسد که بسته و استبداد مضاعف ومطلق دین و قدرت بر آن حاکم است. بنابراین، هرچه محرومیت ها و نا آزادیها بیشتر، تمایل به بی اعتبار ساختن، باطل نمودن مرزهای ممنوعه بیشتر، هرچه تنبیه و مجازات شدیدتر، زیرکی و هوشمندی در شکستن هنجارهای استبدادی، گسترده تر. البته که در جامعه ای که دین بر آن حکومت نمیکند، نه لزوما جامعه ای آزاد، نه می خواری رفتاری محسوب میشود سزاور شلاق در ملا عام و نه عشاق جوان را بجرم نرد عشق و یا خانم ها را بجرم بدحجابی دستگیر میکنند، نه هر روز قاچاقچیان را اعدام و معتادین را بزندان میکشانند. در کشورهای آزاد نه تنها غرایز طبیعی با ابزار خشونت و بیرحمی مورد سرکوب قرار نمیگردد بلکه جامعه خود را مسئول میداند که آن رفتار را در مسیری سازنده هدایت نموده و با ابزار فرهنگ سازی  نیز مفری برای تخلیه آن فراهم کنند.
پس چه تعجب، اگر از آزادی، بهراسیم و از آن بگریزیم، همچنانکه با فرو پاشی نظام شاهنشاهی، وحشت زده از آزادی به اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی که مظهر ان مردی بود نماد زهد و تقوای اسلامی، آیت الله خمینی، خصم آشتی ناپذیر آزادی. در آن دوران بار منفی آزادی چنان سنگین بود و هنوز هم هست که کسی حاضر نبود آنرا بر دوش حمل کند. آزادی در نزد انقلابیون چپ و انقلابیون دینی، درون و بیرون ساختار قدرت ، مفهومی غربی و لیبرالی بود که محلی در جنبش انقلابی ضد امپریالیستی خلقها نداشت. بسی بسیار نادر بودند آنان که به آزادی و سر نوشت آن می اندیشیدند. هنوز هم کسی برای مبارزه برای آزادی تره هم خورد نمیکند. برخی از هموطنان که برای آزادی بر سینه خود میکوبند و در کشوری زندگی میکنند، همچون آمریکا که در آن آزادیخواهی  بیش از 200 سال قدمت دارد، در شیپور رئیس جمهوری میدمند که رویای خودکامگی را در سر میپروراند و تاکنون چیزی از خود نشان نداده است مگر گریز از مسئولیت و قانون گریزی. همین هموطنان از چنین رئیس جمهوری، فردی که مطبوعات آمریکا را دشمن ملت میخواند و خصم آشتی ناپذیر «حقیقت» است. انتظار دارند که آزادی و دمکراسی را برای مردم ایران بارمغان ببرد.
افزود بر آنچه امد، برهان فقهی، آزادی و گریز از مسئولت را با هم یکسان ساخته و بار منفی آزادی را بسیار سنگین تر کنند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئول نیست. آیا تا کنون شنیده اید که اشتباهی در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی و غیره...  بوقوع پیوسته باشد و مسئولان آن را شناسایی نمایند، کشورچهل سال است بسوی ویرانی  روان است، بلحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ورشکسته است. مدیریت شریعتی کشتی حکومت اسلامی را بگل نشانده است. گرانی و بیکاری بیداد میکنند، ارزش پول ملی در حال سقوط دائمی ست در حالیکه ارزش دلار و طلا بزودی آسمان را سوراخ میکند. نه آب است نه برق، هوای تنفسی مسموم و کشنده است، آیا تا کنون کسی مسئول یا مسئولانی را شناسایی کرده است و یا ایا اصلا مسئولی وجود دارد. چه کسی تا کنون مسئولیت  قتل عام ها و ترور مخالفین چه در زندانها و چه در سطح کشور و خارج از کشور، بعهده گرفته است؟ در حکومت اسلامی،مسئولین، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه اعتراف به خیانت و جنایتی میکنند که مرتکب نشده اند. در حالیکه آنهایی که دست به جنایت و خیانت میزنند آزادند، اما، در تسلیم و اطاعت، در نهایت ذلت و خواری. آزادی ای که روحانیت از آن سخن میراند، آزادی در "تسلیم" است و "اطاعت،" که خود منشا فساد است و تولید فرهنگ خدعه و نیرنگ، فریب و ریاکاری. چرا که سود و منفعت در آن است که خود را چیزی نشان دهی که نیستی. باید ظاهر خود آراسته سازی، ته ریشی و پیرهنی یقه بریده و انگشتر عقیقی به انگشت و تسبیحی برای ذکر خدا بدست و از همه مهمتر پیشانی کبره بسته نشانی بر سجده های طولانی، بنمایش بگذاری تا بتوانی عروس سعات و خوشبختی را در آغاوش بکشی و بقله قدرت و ثروت صعود نمایی. یعنی در جامعه ایکه نا آزادیها و محرومیت ها حاکم است، رمز موفقیت درهمه عرصه ها ی زندگی از فریبکاری میگذرد. در جامعه آزاد، تاحدی میتوان بر دوش فریبکاری سوار شد، اما کمتر کسی را بسر منزل مقصود رسانده است. چرا که خطر رسوایی یک خطر جدی و واقعی ست. بی جهت نیست که زنان همه حجاب بسر دارند و مردان نقاب بچشم. چرا که نمیتوانند باشند آنچه که هستند. تنها .  در آزادی است که میتوانی باشی آنچه هستی.
روشن است که هرگز نمیتوانیم، نظام استبدادی را از بیخ و بن بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود، دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود فرمانی، غافل بمانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گرددد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. اگر جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی ست که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است، خود بازتابنده حرمت از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین است. رشد و نمو جنبش مردمی در گرو ستیز با روحانیت، متولی دین است. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را رها و ازاد سازیم.  در فرآیند روحانیت ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" امکان پذیر  میشود. اگر بدگرگونی ارزشهای خود آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تعظیم و تکریم، دستبوسی و پا بوسی، تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، خرافه پرستی،  رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و خودکامگی را همانگونه که بارث برده ایم باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم و به نسل دیگر انتقال دهیم، تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم. نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و یک گفتمان الترناتیو در برابر گفتمان شریعت اسلامی، تبدیل نماییم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ تیر ۲۹, جمعه

نجات در رهایی ست
از هژمونی دین!



نزدیک به چهار دهه است که دین، خود شمشیر برگرفته و بدون واسطه ی شاهان بر جامعه سلطه افکنده است.   یوغ شریعت را بر گردن مردم آویخته، آنها را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته و تا حد "رعیت" و "بنده" تنزل داده است. با این وجود، هنوز هستند بسیاری که دین را در آفرینش شرایط موجود در ابتلای ملت به فقر و محنت، به تیره بختی و سیه روزی، به مصیب و نکبت، در مرکز بررسی ها و تحلیل های خود قرار نمیدهند و نقش آنرا فرعی تلقی میکنند، چنانکه گوئی میتوان جامعه ای دمکراتیک و سکولار، آزاد و آباد بر پا داشت، بدون اینکه آنچه مرکزی ست، تغییر و دگرگونی بپذیرد.

معضل آن جا ست که آنچه مرکزیی ست تغییر نخواهد کرد و دگرگونی نپذیرد اگر محیط پیرامون آن تحول نیابد. یعنی که تا زمانیکه خود را رها از سلطه ی دین نسازیم، حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت. آنچه رهایی را مسئله بر انگیز میکند آن است که اسطوره ها و افسانه های دین، احکام و فرائض دینی در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. در نتیجه بدان تعصب میورزیم،. این همآنقدر برای شخص دینی مسلک صادق است که برای کسی که خود را دینی نمیداند و به احکام شریعت توجهی نشان نمیدهد. یعنی برای مسلمان بودن، نیازی نیست که به مسجد بروی و نماز بخوانی و روزه بگیری. زیرا که ما مسلمان نمیشویم، بلکه مسلمان پا به عرصه وجود میگذاریم. نیاکان ما همچنانکه شناسنامه فیزیکی خود را به ما انتقال میدهند "هویت دینی" خود را نیز در نهاد ما میکارند.

بدینترتیب، ما وقتی پا باین دنیا میگذاریم، در دنیایی زاییده میشویم که دین اسلام برای ما (تقریبا) همه چیز را تعریف و تعیین نموده است. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، حرام و حلال. و غیره... نه تنها در زمینه "اخلاق" بلکه در زمینه رفتار و کردار، ازجمله طهارت و نظافت، زناشویی و مراودات جنسی و در موارد بسیار دیگر. بنابراین، ما در خلاء زائیده نمیشویم بلکه در فرهنگ و سنت، عادات و رسم و رسومی زائیده میشویم که قرنها پیش از ما موجود بوده اند و اجداد ما بدان اعتقاد داشته و آنرا برای زیستن ضروری میدانسته اند. پدران و مادران مان، در واقع نطفه ما را بنام الله بسته اند  و ما را به مثابه یک مسلمان  پرورش داده اند. آنها ما را حلال  زاده و مشروع به این جهان میآورند درست همانگونه که نطفه خود(شان) بسته شده و پرورش یافته اند. هم چنانکه رشد میکنیم و از طفولیت به بلوغ میرسیم با حسن و حسین و علی و نقی و تقی و عباس دوست و آشنا و همکار، همسایه و همشهری و هموطن میشویم. همراه با آنها در مدرسه آداب نماز و روزه و قرائت قرآن را میآموزیم. در روزهای عاشورا در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نموده و به نوحه های دل انگیز و سوزناک گوش فرا داده و هماهنگ با دیگران  به خود زنی پرداخته ایم و یا حداقل ناظر بر آنها بوده و تماشاگری منفعل بوده ایم.

میتوان موارد بسیاری را در رفتار و کردار خود شناسایی کنیم که یا ریشه در دین دارد و یا تحت تاثیر آن بخود شکل گرفته است. چرا که هیچ امر رسمی و یا غیر رسمی، خصوصی و یا عمومی، وجود ندارد که بنام الله آغاز نگردد. و نیز هیچ نامه ای و یا کتاب و سندی نوشته نشود، و یا عقد و عروسی و معامله ای سر نگیرد اگر با نام الله مزین نشود .

دین در سرشت و فطرت مان، البته زمانی کاشته میشود که از این جهان چندان آگاهی نداریم. یک طفل نا آگاه و ناتوان و محروم از گزینش هستیم. دینی شدن ما نه ربطی به دین دارد و نه به پروردگار یکتا. دین یک پدیده اجتماعی ست همچون زبان انسانی. تکلم و مکالمه آنقدر طبیعی و عادی بشمار میآید که هرگز به صرافت ش نیفتیم که زبانی که با آن مکالمه میکنیم و در نوشتن بکار میگیریم، زمانی زبان دیگری بوده است و از دیگری بوده است که زبان را آموخته ایم. یعنی که زبان قبل از آنکه در درون نهادین شود، دارای موجودی خارجی و عینی ست. بهمین دلیل؛ دین نیز بمانند زبان از بدیهیات زندگی میگردد. آنقدر با آن آشنا هستیم که پیوسته به حضور دایمی و کنترل کننده آن در ذهن خود بیگانه میمانیم. در پاسخ حال شما چطور است حمدِ الله را میگوییم و الله را شکر میگذاریم بدون آنکه متوجه حضور دین در گفتار خود باشیم. در شرایط کنونی هر الله ای که بزبان میآوریم چه در حال قیام باشد و چه در حال رکوع و سجود، سخنی بزبان رانده ایم که دارای بار سیاسی ست. اگر در تایید و تصدیق رژیم نباشد، بدون شک به تداوم رژیم دین امداد میرساند. تا زمانیکه دانسته و یا نا دانسته به آئین اسلامی عمل میکنیم، چه حجاب باشد و چه وضو، و چه نذر و نیاز باشد و چه سفره اندازی و زیارت، نظام ولایت، شمشیر شریعت را بر کشد و سکوت و هراس بدل آورد.

این بدان معناست که دین در ناخود آگاه ما تمرکز یافته است. یعنی که دین، هستی و کیستی ما را تعریف و تعیین میکند بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. در قاموس فرویدی دین «فرا خودی» میشود که «خود» را به حاشیه میراند و  رشد و استقلال آنرا به تعویق انداخته مستقیما غرایز خفته و بیدار ما را که در «نهاد» مان تمرکز یافته، سرکوب و تحت کنترل خود در میآورد. سرکوب «خود» (ایگو) مقدمه ایست برای تن دادن به رعیتی و بندگی، به زیستن در محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، ناتوان در دفاع از خویشتن و نه گفتن و مقاومت در برابر قدرت.
 
بعنوان مثال "وضو" میگیریم که نجاسات را از خود بزداییم بی آنکه خود را نجس بدانیم. در منظر الله بشر باید نجس و ناپاک باشد که او را تنها زمانی به مناجات در درگاه ش راه دهد که به تمام مقررات و قواعد وضو تن داده باشد. این در حالی است که تشریفات وضو هیچ ارتباطی با نظافت و پاکیزگی ندارد. برای وضو نه به اندیشه نیازمند یم و نه تعقل. وضو تشریفاتی است که تنها به تقلید و تبعیت، آموخته میشود. طبری، از نخستین تاریخ نویسان دوران رسالت، از محمد بن اسحاق روایت میکند که پیغمبر خود وضو کردن و نماز گذاری را به تقلید از جبرئیل آموخته است(جلد سوم، ص 954). تشریفات وضو هیچ هدفی دیگری ندارد مگر آموختن و نهادین ساختن اطاعت در ذات انسانی، که خود مقدمه ای ست برای تسلیم کامل خویشتن به الله. در سجده های طولانی سر بر آستان ش میساییم بی آنکه خود را حقیر و خوار پنداریم.  بنا بر مولف تفسیرالمیزان، آیت الله محمد حسین طباطبایی، مفسر و تاویل گر کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی، در تاویل سوره ی حمد که قرآن با آن آغاز میشود، میگوید الله در این سوره امر فرموده است که او را حمد و ستایش کنیم و به دعا و مناجات برخیزیم همانگونه و بر اساس همان روش که چگونگی آنرا الله خود در سوره ی حمد به بشر آموخته است. یعنی که الله حمد و ستایش انسان را آنگونه که خود به بیان آن علاقمند است نمی پذیرد و در شان خود نمیداند که مخلوقش بزبان خویش خالق خود را ستایش نماید. یعنی که الله بشر را از یک طوطی هم کمتر میداند. که الله، بشر را حتی در حمد و ستایش نیز مختار نساخته است.  او را «رب العالمین» میخوانیم بدون آنکه خود را رعیت و بنده بدانیم. چون رعیت بودن و بندگی بر نهاد ما سلطه افکنده است و بدان آگاه نیستیم. محرومیت از حق و حقوق انسانی که از ویژگیهای رعیت و بنده در یک جامعه استبدادی ست، یک امر عادی و طبیعی ست. بندرت به محرومیت خود آگاه میشویم و بمنظور کسب آن دست بفعالینی میزنیم.

افزوده بر این، در خلق و خوی ما یکتایی و یگانگی الله در صدر بدیهیات زندگی قرار میگیرد. «او هست بجز او هیچکس دیگری نیست» میشود حقیقتی غائی و نهایی. باور باین حقیقت هرگونه انعطافی را در تار و پود ما خشک و منجمد میسازد. در نتیجه خود را بزرگ و زورمند می بینیم. هرگز این اندیشه از مخیله مان خطور نمیکند که به آنچه ایمان داریم، ممکن است از کذب و دروغ ساخته شده باشد. شک و تردیدی در کار نیست هرچه هست "یقین" است. این است که خود را بعنوان یک "مومن" برتر از دیگران میدانیم و میخواهیم بر جهان حکم برانیم نه به آن دلیل که میدانیم و همچون غربیان توانسته ایم قوانین طبیعت را شناسایی نمائیم و بر نیروهای آن سلطه افکنیم، بلکه به آن دلیل که فریب خورده ایم، متعصب و خشک اندیش گردیده ایم. اسطوره ها و افسانه ها را، "توحید" و "نبوت" و "امامت" را حقیقتی مطلق میپنداریم. این است که به احکام اسارت بار شریعت تن میدهیم و احساس سعادت و خوشبختی میکنیم. به استقبال "جهاد" و "شهادت" می شتابیم که هستی و زندگی را در نیستی و نابودی بیابیم. حجاب را بر سر زن میکشیم مبادا که موهای افشان، رخ زیبا و برجستگی های اندامش، ما را از انسانیت ساقط نموده به حیوانیت باز گشت دهد. با نبود حجاب، به ندای شهوت و لذت که  با رویت زن بیدار گردیده اند، گوش فرا داده به تصاحب او بر خیزیم و از «صراط مستقیم» منحرف شویم. روزه میگیریم، رنج گرسنگی را بر خود تحمیل میکنیم. خمس و ذکات میدهیم و حج میرویم و گوسفند قربانی میکنیم که خاطر الله را راضی و خشنود سازیم. نذر میکنیم و سفره های رنگ وا رنگ میاندازیم و زیارت میرویم به آن امید که خواسته ها و آرزوهای مان برآورده شده و در آخرت نیز خشم و خشونت الله را نسبت به خویشتن، تخفیف داده باشیم. با این وجود به شنیدن کلمات قرآنی، تار و پود مان به لرزه در آمده و هراس بدل مان می نشیند، بی آنکه بدانیم آیا الله از "رحمت" است که سخن میراند یا از "کیفر،" از مهر و عطوفت است و یا از کین خواهی و انتقام .جویی؟ چه حاجت ها که از قرآن نخواهیم و چه معجزه ها که به آن نسبت ندهیم. چرا که ایمان آورده ایم که  قرآن خود آخرین معجزه ی الله است. بعبارت دیگر، خود را به احکام، قواعد و قوانینی تسلیم میکنیم و یا ایمان داریم که از قرائت و فهم آن ناتوانیم. باینترتیب  نادانی و نا بینایی، نیز امری بدیهی میگردد، یعنی چیزی طبیعی و عادی ست اگر وابسته و نیازمند به عصا باشیم تا گامی به پیش برداریم. یعنی که باید "مقلد" باشی و از آنی بیاموزی که دانا و آگاه است از امیال الهی، همچنانکه رسول الله به تقلید مراسم نمازگزاری را از جبرئیل آموخت. در نتیجه فراموش میکنیم که ما انسانیم و عقل و خرد داریم و میتوانیم بیاندیشم و برگزینم. لاجرم بساط عقل و خرد را در وجود خود تعطیل مینماییم و آنرا تنها به شکل ابزاری و برای رفاه و مایحتاج مادی، بکار بریم.    

از آموزشهای دین و حوزه های علمیه است که  ظلم وقتی وقوع میابد که بدر گاه الهی تسلیم نشوی و از فرمان الهی سرپیچی نموده اطاعت بجا نیا وری ، یعنی اگر تن به بندگی و حقارت و خواری ندهی و وجود آفریننده را نفی و انکار کنی. یعنی که ظلم وقتی واقع میشود که بخود نسبت به حقایق دین شک و تردید ورزی. پس ظالم آن کسی نمی تواند باشد که شمشیر ذوالفقار بدست میگیرد صدها نفر را بنام الله و در راه الله و رضا و خشنودی او با یک ضربه بدو نیم میسازد. یعنی که از خشونت نیست که ظلم بر میخیزد بلکه از شک و تردید و بد ایمانی ست که منشا خشونت  است. کنش امام  سوم را می ستائیم که بان دلیل برای رضای الله "شهادت " را پذیرفته  و تا زمانیکه خون در رگهایش روان بود ، تا آخرین قطره اش خون دیگران بریخت.  بدین ترتیب  ما سالیانه طی برگزاری مراسم عاشورا خشم و خشونت و بیرحمی را مورد تایید و تصدیق قرار میدهیم. پس چه تعجب اگر خشونت  هم بیکی از بدیهات زندگی تبدیل شود. چهل سال است که تحت حکومت دین شاهد قتل عام مخالفین و دگراندیشان، کشتار اقلیت های مذهبی، از جمله کرد و بلوچ و سنی و بهایی و اعدام های روزانه  در جامعه خود بوده و هستیم بدون آنکه سکوت را بشکنیم. چرا که آوخته ایم که خشونتی که از تقدس بر میخیزد، خشونتی که در تحصیل رضای الله و در دفاع از یکتایی و یگانگی او ریشه بر گیرد  مورد تایید و تصدیق الله ست. کشتاری که مرد مقدس اسلام، امام خمینی در آغازین لحظات جلوس بر فراز منبر قدرت، بدان دست زد، از تقدس بر میخواست، چنانکه گویی دستهای امام، اگرچه آلوده بخون است، اما، به گناه هرگز آلوده نیشود. در اوائل انقلاب  57 ، امام مقدس، در توجیه جنگ با کفر و باطل تا قیامت، اظهار میداشت که کشتار خدا ناشناسان، یک رحمت الهی ست بآن دلیل که  آنان با بار سبک تری از گناهان بان جهان رهسپار و در نتیجه دچار "عذاب " کمتر ی شوند. امام خمینی بخوبی آگاه بود که مردم مسلمان براحتی پذیرای خشونتی هستند که از تقدس برخیزد.
.
چهل سال است که حکومت دین این فرصت استثنایی را به وجود آورده است که دین را از عرصه ناخود آگاه خارج ساخته به سپهر خود آگاه وارد ش نماییم. و یا به زبان فرویدی «خود» را قهرمان سازیم و بر «فرا خود» غلبه نماییم. شریعت الهی را بر اندازیم و یو غ  اسارت و بندگی را از گردن بر گیریم و خود را رها کنیم. ما نباید هرگز چیزی کمتر از رهایی از شریعت و نهاد های شریعتی بخواهیم، اگر صادقانه" آزادی" را آرزومند یم و چیزی جز عدالت نخواهیم. چرا که حکومت اسلامی نشان داده است که همه بی عدالتیها و فساد فراکیر و عمیقی که سراسر جامعه را پوشانده و آنرا به ویرانی کشانده است، از هژمونی شریعت اسلامی بر میخیزد. آگاهی باین حقیقت است که با خو رهایی بارمغان آورد. یعنی که رهایی همراه است با دانایی و بینایی. هیچ جنبشی نمیتواند امیدوار به آینده باشد اگر در سوی رهایی حرکت نکند، مهم نیست که چه نامی بر خود نهاد و یا چه رنگی بخود گیرد. اما، باید ترسید از آنروزی که بار دیگر بدست آخوندهایی آزاد شویم که از درون حوزه ها و نفی ولایت برخیزند.

شاید زمان آن رسیده باشد که دوستان چپی، پیروان مارکس و لنین، از آنچه لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» میخواند، دست بر دارند و  این واقعیت را نیز مورد تامل قرار دهند که رو بنا همیشه بازتابی از روابط زیر بنایی نیست. بعبارت دیگر، ارزشها، باورها و راه روش زندگی، دین و نظام اخلاقی لزوما همیشه و در هر زمانی بازتابی از روابط تولیدی و اقتصاد ی نیستند. ارزشها و باورهای دینی در جامعه ما که فرضا از جنس روبنایی ست، علیرغم تغییر و تحول و رشد و تکامل مناسبات سرمایه داری، بلا تغییر مانده اند. نه تنها تضعیف نگردیده اند، بلکه در 1357 به اوج اعتبار و منزلت خود رسیده، بر مسند قدرت جلوس یافته و نظم و انضباط شریعت را بر قرار نموده است. بعضا مسئولیت ظهور حکومت دین را به قدرت طلبی ها و یا فرصت طلبی های احزاب و سازمانهای انقلابی و ضعف لیبرال دموکراسی نسبت میدهند و نقش دین را در شکل بخشیدن به آرمانها و آرزوها و تعیین و تعریف چیستی و کیستی ما نه در چهل سال گذشته بلکه در طول تاریخ طولانی خود نادیده میگیرند. بعبارت دیگر، شرایط و ساختار سیاسی و اجتماعی که بوجود آورده ایم، بازتابی است از خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم و راه و روش زندگی ما نه فرایند دگرگونی در نظام تولیدی جامعه.

در خاتمه،  آنچه با انسانیت ما در ستیز و خصومت است، نه سرمایه داری ست و نه حتی استبدادی سیاسی. ما با هژمونی دین است که روبرو هستیم. استبداد سیاسی وقتی پایان میگیرد که بساط استبداد دین و نهاد های آنرا بر چیده باشیم. ما وقتی میتوانیم به ایرانی آزاد و آباد، سکولار و شکوفا امیدوار باشیم  که تکلیف خود را با شریعت روشن ساخته و به حقیقت توحید و نبوت و امامت و غیره، شک و تردید ورزیم. تنها در آنزمان است که میتوانیم رهایی یابیم و بسوی جامعه ای سکولار و آزاد گام بر داریم.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ تیر ۲۲, جمعه

نگاهداشت
 حرمت دین!



هنوز بسیاراند، آنانی که رابطه ی دین را با "دینکار"  یا اسلام را با مسلمان  و یا باور و ایمان بیک چارچوب ارزشی را با کنش آدمی، انکار میکنند. بعضا، ولی فقیه، آخوند خدا خامنه ای ، جانشین امام سیزدهم، امام خمینی و پیروان وی را چیزی کمتر از جنایتکار بشمار نیاور اند. اما، بندرت اتفاق میافتد که کنش او را نسبت بدهند، به آئین اسلام، به اصل و اصول و احکام شریعت، دینی که بدان ایمان دارد و سراسر زندگی خود را در خدمت سروری و سلطه آن بکار گرفته است، گویی که کیستی و چیستی، کنش و گفتار ولی فقیه، علما، فقها، مجتهدین و مقلدان آنان، چندان ارتباطی با ارزش ها و باورهای دینی شان، ندارد. بر افروخته دعوی کنند که باور به یکتایی و یگانگی الله، باور به لا الله الا الله، بترجمه «او هست و بجز او کسی دیگری نیست،» یا آنکه الله، "اکبر" است چه ربطی دارد به آدم کشی، به کین خواهی و انتقام جویی، به تجاوز و شکنجه و بازجویی و بیرحمی، در کل به خشونت؟ که چگونه میتوان یگ باور ساده دینی را علت کنش جنایتکارانه کسانی دانست که در منطر خود و دیگران مظهر "تقدس" و "تقوا" و "زهد" و "طهارت" اند؟ که خونآشامانی همچون هیتلر و استالین و پل پات، لیستی که بسیاری را میتوان برآن افزورد، آدمکشانی هستند که در دامن اسلام پرورش نیافته بودند. پس کنش آنانرا باید به اراده معطوف به  خواست قدرت و منافع مادی و طبقاتی نسبت داد، نه به دین، به احکام شریعتی و باور و ایمانی دینی. بعضا، از مارکس امداد میطلبند که این ذهنیات و شعور بشرنیست که هستی بشر را میسازد بلکه شرایط اجتماعی ست بر سازنده آگاهی و شعور بشر . شر از فرد و افراد و از حفظ منافع مادی و قدرت بر میخیزد، نه از دین. بدی در ذات دین نیست. سود جویان قدرت طلب از دین سوء استفاده نموده و آنرا برای مقاصد جنایتکارانه خویش بکار میگیرند.

آنانیکه، بدینگونه از درگیری با اسلام اجتناب میورزند، چه مارکسیت باشند و خدا ناشناس و یا "اصلاح " طلب و "روشنفگر دینی،" بر آنند که دینداران حرفه ای، بعضا آیت الله ها و فقها و علما هستند که "بد" اند. بدکاران را باید طرد نمود نه دین را. آیت الله شریعتمداری هم مقدس و زاهدی برجسته بود، همچون او در حوزه های علمیه نادر نیستند. تحصیل علومی الهی و جلوس بر قله "اجتهاد" تقدس و تقوا، آنها را فاسد و جنایتکار نکرده است. تنها برخی از "روحانیون" هستند که برای کسب قدرت و ثروت، از دین استفاده ابزاری میکنند و به دین شهرت بد میدهند. برخی دیگر معتقدند که چون دین محور عقاید، باورها و ارزشهای مردم است باید حرمت آنرا نگاهداشت. نفی و نقد دین، توده های مردم را با سیاست و تغییر ساختار قدرت بیگانه میسازد. یعنی که بگذار دین همانجا بماند که بوده است. مصلحت آنست که پای دین را به میدان سیاست نکشیم، اگر در پی براندازی نظام ولایت هستیم.

تحلیل گری که ادعا میکند که "مردم از خامنه ای متنفرند،" او را از نظام ارزشی که بدان باور دارد جدا میسازد و نا خواسته باور مردم را مبنی بر جدا ساختن دین خود از حکومت، مورد تایید قرار میدهد. که مردم اسلام را مقدس و مطهر و عطرناک میپندارند و بدی و زشتی و پلیدی "مومن" را مورد تایید قرار میدهد. این برهان، نه تنها حرمت روحانیت را نگاه میدارد بلکه بار مسئولیت خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را را از دوش خامنه ای بر گرفته و نهادهای قهریه نظام همچون سپاه پاسداران انتقال میدهد، چنانکه گویی سپاه پاسدارن، نهادی ست مستقل و قائم بذات، نه درند گانی که خود در دامن روحانیت پرورش یافته اند، فرمانبرند و بفرمان عمل کنند. باینترتیب، در نهایت خام اندیشی، نهاد روحانیت، مظهر اسلام شیعه مسلک را با بیش از سی صد سال تاریخ و نفوذ عمیق در فرهنگ و خلق و خوی جامعه به حاشیه میراند، نه دشمن اصلی جامعه، خصم آشتی ناپذیر زمان و آزادی.

  رژیم ولایت البته به تجربه نشان داده است که دین اسلام چیزی نیست مگر آئین قدرت. که حرف قران، در نهایت چیزی نیست مگر حرف قدرت. که ولایت چیزی جز جلوه ی الله، نیست. واقعیت آن است که در دین اسلام نمیتوان مقوله ای یافت که سیاسی نباشد و از مقوله قدرت منشا نگیرد. "تسلیم " و "اطاعت، " محوری ترین اصل اسلام، ذاتا مفاهیمی هستند سیاسی و بیانگر رابطه ای ست بین حاکم و محکوم و یا در مفهوم دینی رابطه ای ست بین الله و بندگانش. احکام شریعت، چیزی جز قواعد و مقررات اسارت و بندگی و برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری نیست. ولی فقیه نیز به تبعیت از دوران رسالت، تسلیم میخواهد و اطاعت مطلق از فرمان و اراده ی الهی. صاحبان دین و  قدرت، آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم، برای فهم شرایط موجود و وقایع سیاسی، مبارزات و رقابت هایی که در جهت خواست قدرت صورت میگیرد، به تاریخ رسالت و دوران امامت علی و یاران و انصار آنان، روایات و احادیثی که از آنان بجا مانده است باز میگردند. برای توجیه و یا نفی سیاستها، تصمیم گیری ها، تدابیر، مدیریت ها، مشکلاتی که با آنها روی در روی میگردند، مذاکرات و معاملات و مصالحه هایی که در پشت پرده صورت میگیرد، با رجوع به وقایعی که در دوران رسالت و آنچه پس از آن بوقوع پیوسته و احکام و آیه هایی که بر پیامبر اسلام نازل گردیده است توجیه میکنند. مثلا، در رد مذاکره و مصالحه با آمریکا، آخوند خدا خامنه ای بارها تکرار کرده است که حکومت اسلامی در شرایط  "بدر" و "خیبر" است نه در شرایط "شعب ابی طالب." اولی بیانگر پیروزی وغلبه بر دشمن و دومی نماد دفاع است و عقب نشینی. آئینه کنش امروز، کنشی است که در گذشته بوقوع پیوسته است. آخوند معمار امروز است بر اساس دیروز، نه معمار آنچه باید و یا میتواند باشد.

بعضا، اصرار دارند که خون هایی که در رژیم دین برهبری خمینی و خامنه ای ریخته شده است، نباید به پای دین و تعلیمات دینی نوشته شود، چنانکه گویی که نظام ولایت، نظام حوزه ای، شاخ و برگ خشک و پژمرده و میوه ی تلخ یک درخت تنومند، درخت اسلام نیستند؟ با این وجود  نظم موجود، نظمی که بر اساس تسلیم و اطاعت مطلق بر قرار گردیده است لزوما نه قرآنی خوانده میشود  و نه سازگار با اصل و اصول دین اسلام. اسلام خمینی و خامنه ای هرچه هست "اسلام راستین " نیست. بدرستی روشن نیست که اگر اسلام راستین از آیت الله ها و حجت الاسلام های مجتهد و عالم و فقیه بر نمی خیزد از چه کسی میتواند بر میخیزد؟ اگر خواست قدرت از دین، یعنی اسلام بر نمی خیزد، چه چیزی بجز دین میتواند مظهر قدرت باشد؟ در جامعه ای که قشری بنام روحانیت بر فرهنگ و سیاست سلطه افکنده است، نمیتوان به الگوهای آشتی  دین و قدرت و روابط مسالمت آمیز شان امیدوار بود. تا چندی پیش ترکیه تحت حکومت رئیس جمهور تمامیت خواه، رجب طیب اردوغان، الگوی اسلامی مسالمت جوی همگام با جهان مدرن تلقی میشد.

در نص صریح قرآن است که الله، رسول خود را به "جهاد" و "شهادت،" انتقام و خونخواهی علیه آنان که به یکتایی و یگانگی او شک و تردید بخود راه دهند، توصیه و آنها را از تکالیف شرعی مسلمانان تعریف نموده است. توصیه به جهاد و شهادت، توصیه به برپا داشتن ضیافت نیست، توصیه به خشونت است و جنگ و خونریزی، کشتار تا آخرین قطره خون خویش. خشونت در ذات اسلام نهفته است. بهمین دلیل وقتی سخن بخشونت میرسد دیگر نمیتوان تفاوتی بین داعش مداران و ولایتمدارن قائل شد.

   پیامبر اسلام نیز از جهاد و شهادت در راه تحصیل رضای خدای خویش، از کشتار "مشرکان"  و "منافقان،" در دفاع از یکتایی و یگانگی الله،هیچ دریغ نداشته است. در دوران کوتاه ده ساله رسالت خود، محمد بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد و در دفاع از وحدت الله از فرود آوردن شمشیر بر هر گردنی، ذره ای تعلل و کوتاهی ننمود. بنا براین، در دوران رسالت باور و کنش پیامبر اسلام با هم یکتا و یگانه و جدا شدنی از یکدیگر نبودند. همان تراویده است که در کوزه بوده است. اگر ما ایرانیان بیش از هر جامعه ی دیگری سر بزهکاران  را بر چوبه های دار در معابر عمومی میبینم، به آن دلیل است که نظام کیفری حاکم، ناشی از شریعت اسلامی ست. مجرم به آن دلیل به دار آویخته نمیشود که به جامعه و جمع، خسران و زیان وارد آورده است بلکه به آن دلیل که با الله به "محاربه " پرداخته است. میتوان حدس زد که بازجوی نظام ولایت، بسیار سخت گیر و خشن  و بیرحم تر از بازجویان شاهنشاهی ست. بازجویان ولایت، خود را سربازان اسلام میدانند و اعمال جنایتبار خود را مقدس و در دفاع از دین الله، بشمار آوردند. از اینرو بازجویان و حکام شرع دارای وجدانی آسوده هستند. قاضیان مرگ که در سال 67، بیش از 4 هزار تن از بهترین جوانان این سر زمین را به مرگ محکوم نمودند، قطعا دارای وجدانی آسوده بودند. آخوند مصطفی پور محمدی، یکی از قاضیان مرگ، چندی پیش، زمانیکه نوار صوتی آیت الله منتظری پس از گذشت نزدیک به 30 سال انتشار یافت، خاطر نشان نمود تا کنون بواسطه جنایتی که مرتکب شده است لحظه ای دچار بیخوابی نشده است. چون فقط به ندای پیشوای مقدس، امام خمینی، مظهر شریعت اسلامی، گوش فرا داده است. این بدان معنی است که میتوان میزان بیرحمی و خشونت بازجو را در حکومت اسلامی با خدشه ناپذیری ایمان وی به اصول دین، مورد سنجش قرار داد: هرچه "مومن" تر، بیرحم تر.  وقتی بازجو بر این اصل که «او هست و بجز  او کسی دیگری نیست» ایمان راسخ و تزلزل ناپذیر دارد، تنها الله را ناظر بر اعمال خود میداند. وجدان بازجو ندای الله را میشنود و نه ناله های درد آلود محکومی که زیر مشت و لگد، له و لو رده، میگردد. افزایش خشونت و بیرحمی ها در زندان ها، بی تفاوتی به حق و حقوق انسانی آنان، تنها میتواند از ایمان نقصان نا پذیر قاضی ها و بازپرس ها و بازجویان به یکتایی الله و احکام نهایی وی، خبر دهد. هیچ طناب داری به گردن مجرمی انداخته نمیشود بدون قرائتی از سخنان الله مبنی بر محتوم بودن اجرای کیفر الهی. این قرائت آیه های قرانی است، هرچند غیر قابل فهم، که مراسم اعدام، مراسم قتل و جنایت را چنان توجیه کند گویی که الله خود در آن مراسم حضور دارد.

در اینجا انتظار آن نداریم که مردم از دین و ایمان خود دست بکشند، اما وظیفه مند هستیم که حقیقت را بیان بداریم. هر چند تلخ باید صریحاً بگوییم که عبادات روزانه و روزه گیری و زیارت و نذر و نیاز ارتباطی به خدا پرستی به تقوا و پرهیزکاری ندارد و لزوما هم به رفتار و گفتار و پندار نیک ، نمی انجامد. که احکام شریعت، احکامی که بر اساس آن روحانیت حکومت خود را بر قرار ساخته است، بدون استثنا، احکامی هستند که عقل و خرد انسان را به زنجیر میکشند و آزادی و خود فرمانی و خود گردانی را به دار مجازات میآویزند. در همین راستا اگر در حکومت اسلامی، زنان مورد حمله ی حیوانات وحشی قرار میگیرند به آن دلیل است که چشمان شان  را غیرت و تعصبی که روحانیت در ذات آنها نهاده است نا بینا ساخته است. چرا که آنان با رجوع به آیه های قرآنی، حجاب را با عفاف و عفت یکی میدانند. حال آن که حجاب ابزار سرکوب و برقراری کنترل است، نه به عفت ربطی دارد و نه به عفاف. زن اگر بخواهد به بیراهه برود، در زیر پوشش حجاب بهتر میتواند زشتکاری ها را بپوشاند. حجاب ارتکاب به خیانت را صد ها بار سهل تر میسازد. پس از چهل سال حاکمیت حجاب، جامعه دچار چنان فساد و زشتی و پلیدی ای گشته است گویی که آخرت فرا رسیده و نشانه های خروج امام عج از غیبت را براحتی میتوان مشاهده نمود. اما، شرایط برای ظهور وقتی آماده میشود که حرمت روحانیت و حجاب و احکام شریعت را بشکنیم و تنفر نسبت به حکومت آخوندی را به انزجار از اصل و اصولی که بر اساس آن حکومت میکنند، تبدیل نماییم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ تیر ۱۵, جمعه

از استبداد سیاسی
تا استبداد مضاعف دین و قدرت!


پاشیدن بذر حقیقت و آزادی در سر زمینی خشک و بایر، بیش از هر چیز نیازمند دور نگری ست. کار امروز و فردا نیست. راه دراز است و پر پیچ خم. به سیل و بارندگی های شدید نیز نمیتوان امید بست. سرزمین ما به خشکزاری تبدیل شده است که برای بارور شدن صدها سال برآن سیل باید جاری گردد. هر بار که حقیقت و آزادی جوانه زدند، تشنه لب، شکفته نشده پرپر گردیدند. اما، هم اکنون از دل خاک،  سر برنکشیده و بوی زندگی بمشامشان نرسیده،  جوانه های آزادی درخشکی سوخته و میرنده شوند.

این بدان معناست که بذر حقیقت و آزادی همه در دورانی جوانه زده اند که نظام استبداد شاهنشاهی تنها دارای یک بعد "سیاسی" بود. هماانا کافی بود که با دربار شاهنشاهی درنیافتی. باستثنای رفتار سیاسی، هر رفتاری را نظام استبدادی تحمل میکرد. حتی در دوران پهلوی دوم با وجود ساواک ما شاهد روییدن "مقاومت" بوده ایم، مقاومتی که ماهیت آن اگرچه بر همگان پوشیده بود با این وجود مورد حمایت آگاهان قرار میگرفت بصرف انکه رفتاری ضد استبدادی محسوب میشد، از "قیام" 15خرداد گرفته تا جنبش مسلحانه برهبری چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین. که خود نشانی بود بر ضعف استبداد یک بعدی. چرا که در ساختار استبداد سیاسی، منفذهای زیادی وجود دارد که تنفس و لاجرم رویش را امکان پذیر میسازد. آنچه این منفذها را در دوران پهلوی دوم باریک و تنگ تر ساخت، غره شدن قدرت بخود و تمامیت خواهی نظام استبداد شاهی بود که بجای آنکه باستحکام و تداوم نظام بیانجامد، همچنانکه هماکنون برهمه روشن است، به زوال نظام پادشاهی منجر گردید.

از این چشم انداز، ساختار استبداد پادشاهی اگر در کوتاه زمانی فرو ریخت، بدلیل دخالت های قدرتها جهانی برهبری آمریکا نبود. بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و خانواده اش لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند.توطئه باوری البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت در براندازی نظام استبداد شاهنشاهی، نظامی که پس از انقراض "رو سفید" از آب در آمده است و خمینی، خدای "تاریکی" را بر فراز منبر قدرت نشاند. نه ما، آنها بودند که اینها را آوردند. بهمین سهل و سادگی.

 حال آنکه نظام استبداد شاهی بر آن تصور بود که برای رسیدن به دروازهای تمدن بزرگ پاسخگویی به نیازهای مادی و نوین سازی زیر ساختهای کشور و یا رشد و توسعه اقتصادی بر «آزاد سازی» جامعه از یوغ  استبداد و بر قانونمند نمودن آن ارجحیت دارد. در شان شاهنشاه نبود که بر یک کشور فقیر و عقب افتاده حکومت کند. او نیز خواستار اقتصادی پویا و شکوفا در خدمت جامعه بود. این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این تصور و یا توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند واقعیت یابد بدون «آزاد سازی اجتماعی.» در واقع اگر شاه به مشاورین امریکا و انگلیسی گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت درآورده بود. آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخت نجواهای امریکا و انگلیس در گوشهای پادشاه نبود، بلکه ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود. که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین جرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. حال میفهیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی.

آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر با آزادی در ستیز و خصومت اند.

این واقعیت را میتوان بزبان دیگری نیز بیان نمود، دشمنی پادشاه با آزادی پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که باشتباهات خود اعتراف نموده و اظهار داشت که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرو آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه باوران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. که برگزیدن نخست وزیر حق مردم است و باید همراه حقوق بسیاری دیکر، بیدرنگ به مردم باز گردانده میشد. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه حتی بقای 2500 سال فر و شکوه نهاد شاهنشاهی بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای آهنین بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.

تردید مدار که اگر پادشاه بیدرنگ در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تخت و تاج خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود. بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی بود و تعظیم و تکریم.  

زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پس روی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.

باورکنید، ای سروران که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بود، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد بساط روحانیت را بر چیده و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ می سپرد، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود، قشری که سر انجام بقدرت رسید.

روشن است که بذر حقیقت و آزادی را نمیتوان در سرزمینی خشک و بایر کاشت بلکه باید بذری کاشت در خور شرایط سخت دشوارتا بروید و زمین بایر را بارور سازد. کشور ما هرگز نمیتوانیم از استبداد مضاعف گذر کنیم مگر آنکه به سپردن حوزه های علمیه، نهاد فقاهت به موزه تاریخ بیاندیشیم.  بجای آنکه نهاد فقاهت، این نهاد زائد و سر بارجامعه را که صدها سال ریشه در اعماق تاریکی داوانده است، به یکبار از بیخ و بن برکنیم، با آن یا به مماشات ورزیده ایم و یا بعضا هنوز رویای "اصلاح" آنرا در سر می پر ورانند.

اگرچه هم اکنون، دامنه گریز از دین هر روز  گسترده تر میشود و حتی میتوان گرایشهای دین ستیزی را هم ملاحظه کرد با این وجود آجرهای این بنای کهن سال را، آجراهای نهاد فقاهت و حوزه های علمیه که در طول سالیان دراز با ملات فریبکاری بر روی هم گذارده شده اند، باید یک به یک از روی هم بر داشته شوند، بگونه ای که نتواند هرگز ویرانی خود را احساس کند. بگذریم که قدرت هم اکنون روحانیت را بفساد کشانده است و می بینیم که هر روز زخم های جدیدی از درون بر بدنه اش وارد میشود.

بعبارت دیگر، همچنانکه دین و آموزشهای دینی زمینه استبداد سیاسی و بعدا استبداد مضاعف دین و قدرت را بوجود آورده است، قدرت نیز در واقع زمینه فروپاشی استبداد دینی را برهبری ولایت، با غرق ساختن روحانیت  در منجلاب فساد، فراهم میآورد، فسادی که از دین و اخلاق بر میخیزد. اگر نهاد فقاهت توانسته است به زندگی زالو وار خود صدها سال ادامه دهد به آن دلیل بوده است که بذر تاریکی، بذر نابینایی و کوری، تعصب و تبعیض، اطاعت و فرمانبری را در فرهنگ ما کاشته اند. دیگر آن زمان سپری شده است که آیت الله ها بتوانند ماهیت ضد اخلاق و ضد انسانی خود را پنهان نگاه دارند. هرچند که نظام ولایت بگورکن نیازی ندارد و از زمانیکه عروس فریبنده قدرت را در آغوش کشید گور کن خود نیز گردید. با این وجود، گور روحانیت در فضای مجازی است که کنده میشود، اگر چه بر فضای مجازی دست انداخته اند و آن خطه را نیز در کنترل خود در آورده اند. با این وجود، در رسانه های اینترنتی ست که بنیان حکومت ولایت دچار زوال میگردد و دیر یا زود بجهان واقع نیز سرایت میکند. تنها در این جهان مجازی است که میتوانی بذر آزادی و حقیقت را بکاری و سرانجام حوزه های علمیه را به موزه های تاریخ تبدیل نماییم. و یوغ اسارت و بندگی را از گردن ملت خود بر گیریم.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi