۱۴۰۱ بهمن ۷, جمعه

 

تاج قدرت

از سر دین برگیریم!



بهر جنبشی که بنگری، صرفنظر از محتوی و سوی و جهت ان، راست و چپ و یا میانه، در روند رشد و نمو خود با فراز و نشیبهای بسیاری روی در روی گشته اند که با غالب آمدن بر آنان در شرایط خاصی به پیروزی رسیده اند؛ از انقلاب ضد استعماری امریکا در  1776 و در پی آن انقلاب کبیر فرانسه در 1789 گرفته تا انقلاب بلشویکها در 1917 و در پی آن انقلاب چین و انقلابات دیگری که در قرن بیستم بوقوع پیوستند. هیچ یک از این انقلابات بدون تجربه فراز و نشیب در مسیر پیروزی هرگز به هدف خود نمیرسیدند. فراز و نشیبها هستند سازنده انقلابات بزرگ.

بدون تردید، باید انتظار داشته باشیم که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی استثنایی در تاریخ انسان، بیش از اینها دچار فراز و نشیب بشود. چه هنوز پیروز نشده است. که این جنبش دارای ماهیتی ست مبتنی بر نفی اسلام سیاسی و برچیدن بساط آخوندی. این بدان معناست که این جنبش چیزی را میجوید که حکومت آخوندی، بیش از نیم قرن است که با آن خصومت و دشمنی ورزیده است با ابزار قهر و خشونت و انتقام سانی، و نیز ابزار فرهنگی و هنری، تبلیغی و ترویجی، فعالیتهایی که حرفه آخوندیست.

هماکنون، پس از گذشت نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، شاهد خیزش جوانان و نو جوانان برهبری زنان هستیم، جنبشی که قبل از انکه به مسائل مادی و اقتصادی، گسترش فقر و بیکاری و گرانی و نابرابری های بر خاسته از نظام اقتصادی، بهر شکلی، سرمایه داری خصوصی، دولتی و یا اسلامی بپردازد توجه را بر ظهور جنبشی جلب میکنیم رهایی بخش، جنبش رهایی از تحجر و خرافه گرایی، مطلق اندیشی و تاریک نگری، جنبشی ویرانگر موانع بازدارنده، ازجمله موانع دینی، در زندگی مادی و معنوی. جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی ست که عناصر سه گانه آن را دین اسلام نفی و انکار کند،  دین اسلام فقاهتی، دینی بازمانده از صدها سال پیش از این، دینی  که هنوز در حوزه های علمیه آموزش داده میشود.

اینجا، البته، از دینی سخن میگوئیم که بدست عالما و فقها و بطور کلی، قشر آخوند، پیوسته با تنفش مصنوعی زنده نگاهداشته شده است؛ دینی که پس از قرنها با گذاردن تاج قدرت برسر، از یک باور و ایمان خصوصی بیک ایدئولوژی سیاسی تغییر یافته و برتمامی جامعه سلطه افکنده است.

پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، از آغازین لحظه ای که دین اسلام، بواسطه قشر اخوند، قشر مفتخوار جامعه، مدافع و نگهبان دین اسلام، تاج قدرت بر سر نهاد، ساختار اقتدار خود را بر ستیز و خصومت آشتی ناپذیر با زن زندگی آزادی بنیان گذاری نمود، نیت و یا هدفی که آخوند زیرک، در آغاز، مخفی نگاهداشته بود، مبادا سبب رمیدن ساده دلان گردد.

با گذاردن تاج قدرت بر سر خویش، دین اسلام حوزه ای برهبری قشر آخوند، به نفی وجود زن و خواری وی پرداخت بعنوان یک انسان برخوردار کمتر از همه توانائیهای مشترک در ابنا بشری، خرد ورزی و خلاقیت و سازندگی. در نتیجه، حکومت آخوندی، زنان را از ابتدائی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخت، از جمله، حق برگزیدن پوشش که برای عملی نمودن آن انواع اقسام گشت های ارشادی و سرکوبگر سازماندهی نمود که متخلف را بمحاکمه کشانده و مورد تنبیه و مجازات، از جمله حبس و جریمه های نقدی قرار دهد. با رجوع به متن مقدس قرآن، نیز توانستند زنان را عملا به نیمی از مرد تبدیل نمایند. در همین چندین روز گذشته بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی، آخوند خامنه ای، بار دیگر تکرار کرد که الله، خداوند یکتا و یگانه، زنان را برای خانه داری و فرزند آوری خلق کرده است.

این بدان معناست، که دین اسلام، قبل از آنکه بتواند رقبای سیاسی را در میدان مبارزه شکست دهد و آنانرا بجرم کفرگرایی، منافق و مشرک، با خشم و خشونت بسیار طی یک محاکمه ی دو دقیقه ای بدار مجازات بیاویزد و یا بطور زنجیره ای و یا مشکوک و مظئون بقتل برساند، ستیز و خصومت را با زنان آعاز نموده بود. با اجباری نمودن حجاب زنان، حکومت آخوندی البته بخش کوچکی از چهره کریه ساختار دین و قدرت را آشکار ساخت. اما، مردمی که آزادی و رفاه و آسایش در این جهان و رستگاری در آن سرای دیگر را در شیفتگی و باور مطلق به امامت می جستند، نمیدانستند که به بیراهه میروند. آنچه این فریب را بیک فرصتی تاریخی برای بازگشت نظام استبدادی تبدیل نمود، حمایتی بود که احزاب، سازمانها گروه ها و دستجات سیاسی مختلف، نثار حکومت دین، برهبری آخوند خمینی نمودند. نمیدانستند که چه آینده ی تیر وتار و اسفباری در انتظارشان است.

اما، چهره کریه حکومت دین از آغاز بر زنان آشکار شده بود. چرا که آخوندی که در حوزه های علمیه پرورش یافته است، از دیدگاهی بجهان مینگرد که در آن انسان در طفولیت خود بسر میبرد. متاسفانه آنان از عواقب اسفباری که نفی زنان بعنوان موجودی کمتر از مرد، محروم از استقلال و خود مختاری، ببار میاورد یا بی خبر بودند و یا چندان اهمینی برای آنان نداشت. اگرچه به تجربه دریافته اند که بدون زن، زندگی وجود ندارد. مگر نه اینکه بقای انسان وابسته است به باردار شدن زنان؟ اما، بجای بزرگداشت و گرامی شمردن خدمت لایزال زنان به بقای بشر، عامل و فاعل آنرا باسارت در اورده و تابع و مفعول مرد نمودند.

 این نمیتواند همراه نباشد با نفی زندگی. یعنی که حکومت آخوندی درک مناسبی از زندگی انسانی ندارد، بویژه در دورانی که دیر زمانی ست که انسان از مرزهای مدرن هم گذشته است. این واقعیت است که اسلام در اصل خود وقعی بزندگی، برفاه و آسایش نمی نهد. در واقع، پیوسته زندگی در این جهان را فاقد ارزش می پتذارد. وقتی زندگی را ارزشمند می بینند که در خدمت تبلیغ و ترویج دین خدا درآید و در راه رضای خدا مرگ و یا جهاد و شهادت را بپذیرد.

این بدان معناست که زندگی در اسلام در این جهان باید وقف آمادگی برای زندگی در آن سرا شود. اما، قبل از ورود بآن جهان، باید حساب پس دهی که چه داده ای و چه گرفته ای. بعبارت دیگر، زندگی برای زندگی، بویژه زندگی در لذت و خوشگذارانی (بهر تعریفی) بکوب و بزن و رقص و شادی عین انحراف است از دین و دینداری و راهی ست نه بسوی بهشت بلکه در سوی سوختن در شعله های سوزان دوزخ.

اما خصومت و دشمنی حکومت آخوند با زن  زندگی آزادی خاتمه نمی یابد، دین اسلام، بیش از هر دینی دیگر سر هیچگونه سازشی با آزادی ندارد. آری در خطبه خوانیها، آخوندها در باره آزادی چه سخنفرسائیها که نمیکنند، در حالیکه در سرکوب مطلق آن لحظه ای درنگ بخود راه ندهند. متولیان دین، عقل و خرد انسان را بسی بسیار کوتاه و ناقص می پندارند در مقایسه با عقل الله که قواعد و مقرارت لازم و کافی را برای اداره زندگی صادر نموده است.

 بنابراین، زندگی وقتی ارزش آنرا دارد که ادامه یابد روزانه بر اساس احکامی که الله صدر کرده است. نادیده گرفتن احکام الله در زندگی روزمره، البته، به بی بند و باری و بیعاری و معاشرتها، نوشدنیها و خوردنی های حرام میانجامد، رفتاری که بشر را گرفتار آتش دوزخ میکند. از اینهم که بگذریم، در اسلام، زندگی مهم نیست، این زندگی ابدی ست که مهم است. زندگی ابدی را هم انسانها وقتی بدست میآورند که در راه الله آنرا در شهادت از دست بدهند. در جنگ با کفار، هیچ باورمندی هرگز نمیرد بلکه بزندگی ابدی دست میابد، اگر هلاک شود. بعبارت دیگر، زندگی در دین اسلام آخوندی، یعنی میرندگی، هرچه طولانیتر پیشانی بر مهر ستایش الله نهی در رسیدن بزندگی ابدی دارنده شانس بهتری میشوی.

این است که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، ماهیتا در ستیز و خصومت است با دین سیاسی، جنبشی است که در هم فرو میشکند آن موانع سنتی و یا دینی را که بر سر راه دست یابی به آزادی  زن  زندگی بروید. که بسی بسیار دشوار است تصور زن و زندگی، در اسارت و بندگی- در شرایطی که حکومت دین بوجود آورده است. تنها در آزادی است که زن و زندگی واقعیت مییاند.. در آزادی یست که نه تنها زن میتواند به نیروها و استعدادها و توانائیهای درون خویش آگاهی یابد و سبب تعالی نوع انسان گردد. مسلم است، هنگامیکه موجودیت زن بعنوان یک انسان هم شان مرد مقبولیت عام یابد، سبب خوشبختی و خوش زیستی همگان شود، چه زن، چه مرد.

خیلی زیاد از واقعیت دور نخواهیم شد اگر تصور کنیم، خرافه گرایی و باور و ایمان بافسانه ها و اسطوره های دینی هنوز بخش وسیعی از جامعه را بانفعال، به سکوت و سکون میکشاند. که آنها، نیز، در پی فرزندان خویش، باید در دینی که از نیاکان خود بارث برده اند، نگاهی دوباره اندازند. چه تا زمانی که دین تاج قدرت بر سر دارد هیچ جنبش و یا نیروی مخالقی نمیتواند ساختار قدرت را بچالش بکشد، اگر بخواهد از چالش کشیدن باورهای دینی سر باز زند و از در گیری با آن چشم پوشانی نماید.

براندختن حجاب، برابری جنسیت ها، درهم شکستن قواعد و مقررات حاکم بر روایط جنسیت ها، برگزاری مراسم عزاداری، نمازگزاری و اذان گویی از گلدسته های مساجد، برچیدن سفره های خرافه پرستی و بسیاری دیگر از رفتار و پندار اجتماعی که باید از زیر نفوذ دین بیرون کشیده شوند. چرا که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، قفل و زنجیری را که بدست و پا و همچنین به نیروی فکری انسان بسته است در هم میشکند.

واقعیت اینستکه، همچنانکه کمی زودتر نشان دادیم، جنبش رهای بخش زن زندگی و آزادی تنها میتوانست، پس از سالها مبارزه در نفی و مبارزه  با نظامی زائیده شود که هیچگونه سر سازگاری با زن و زندگی و آزادی نداشته و ندارد و ماهیتا جنبشی ست دین ستیز. وجه برجسته جنبش که تحلیلگران، یا علاقه ای به وارد ساختن دین به روش تحلیلی خود ندارند و یا آنرا بطور کلی بفراموشی می سپارند، چنانکه گویی دین نقشی در جامعه بازی نمیکند، برخوردی که از محافظه کاری و ترس و واهمه از رنجاندن احساسات و عواطف ساده دلان بر میخیزد. تاکید بر این نکته باین دلیل است که هرگز فراموش نکنیم که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی است برعلیه اسلام سیاسی و دینی که حاکم است بر تمامیت جامعه. بنا براین تا بساط دین را در سطح جامعه بر نچیده ایم، حوزه ها و مساجد را به موزه تبدیل نکنیم، باید انتظار داشته باشیم با فراز و نشیبهای فراوان دیگری در آینده، نیز، روی در روی قرار گیریم.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ دی ۳۰, جمعه

  


لحظه همبستگی ملی

فرا رسیده است!


نزدیک به نیم قزن از تجربه حکومت دین برهبری آموزگاران اخلاق و پاک زیستی، فقها و آخوندها و طلیه ها، خطبه گویان و روضه خوانان و مرشدان میگذرد، از تجربه حکومت قشری از جامعه که هدایت مردم براه مستقیم، براه تقوا و پرهیزکاری، درستکاری و بجا آوردن وظایف دینی را پیشه خود ساخته اند. یعنی که تقریبا نیم قرن از حکومتی میگذرد که براساس احکام شریعت دین اسلام بنیان گزاری شده است، احکامی مطلق و فنا ناپذیر برخاسته از کلام خدائی، کلام الله، خداوند یکتا و یگانه، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست. حاصل آن هم پیش روی ماست. آیا شرم و حیا اجازه میدهد که بان بنگری و بشوربختی خود نفرین نفرستی؟

چه جای تعجب، اگر در آغاز مردم، حکومت دین برهبری انسانی، تبلور تقدس و درستی و صداقت، بر کنار از حرص  ثروت و قدرت را در آغوش کشیدند. این استقبال تاریخی و مردمی را باید بامید دست یابی بزندگی بهتر و آرزوی ترقی و پیشرفت و تعالی مادی و معنوی، در همه عرصه های گوناگون زندگی نسبت داد. آنچه هرگز باندیشه مردم راه نیافته بود، ماهیت و کیفیت تعییر و تحولی بود که حکومت دین، حکومت فقها و آخوندها، قرار بود با خود بارمغان بیآورند.

مردم انتظار هرچیزی را داشتند، بجز انتظار ظهور ظلمت و تاریکی، خشونت و خون و انتقام ستانی، بجز تاسیس نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری و فرمانروایی، بر قراری محرو میت ها و محدودیت های بیشتر که هر گونه امتناع از عمل بدانها بشدید ترین وجهی مورد تنبیه و مجازات قرار میگرفت. آری، مردمی- حداقل بحش عظیمی از آنان- که باستقبال الله اکبر و حکومت آخوندی برهبری آیت اللهی مقدس شتافتند، هرگز انتظار نداشتند جامعه ای که در آن زندگی میکردند بیک زندان بزرگ، سراسر، درد و شکنجه، ذلت و خواری تبدیل شود.

اگرچه ار همان آغاز صعود آخوند بر فراز منبر قدرت، بسیاری از فریب دین و دینمداران مقدس رهایی یافته بودند. و بسرعت دریافتند که اسلام، بعنوان یک پناهگاه خصوصی، التیام بخش دردها، التهبات و اضطرابات درونی، بسی بسیار متقاوت است با اسلامی که بر مسند قدرت جلوس می یابد. با این وجود، به پذیرش حکومت دین تن دادند. اما، بر خلاف انتظارشان، حکومت دین، چیزی جز سیه روزی و تیره بختی، جز ظلم و ستم، سرکوب و کشتار، زندان و شکنجه، بگیر و ببند، فقر و فلاکت، مصیبت و نکبت چیز دیگری با خود بارمغان نیاورد.

بگمان من آنچه در انفعال مردم، در 43 سال گذشته در پذیرش حکومتی سرکوبگر و خصم آشتی ناپذیر ابتدایی ترین آزادیهای انسانی، از جمله شادی و طرب و تفریحات و سرگرمیها، اسلام- فقاهتی نقش اصلی را کرده است، اما، پنهان.. اشتراک در باور و اعتقاد به دین اسلام در بخش کوچگ دینمدارن حرفه ای برخاسته از حوزه های علمیه، از یکطرف و بخش بزرگ ستمدیگان در جایگاه باورمندان، از دیگر طرف، بقای نظام را تضمین نمود. یعنی که دین فقرا و ضعفا پوششی گردید فریبنده بر اسلامی که سراسر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. تقبل نهادهای دموکراسی و ادغام آن درساختار استبداد مضاعف دین و قدرت، هم مردم بومی را فریفت و خلع سلاح نمود و هم مردم فرامرزی را، بویژه اروپائیان را که در این فکر غوطه ور گردیده بودند که نظام اسلامی، نظامی ست ذاتا انسان دوست. نه بسلطه افکنی علاقمند است ونه به  تجاوز و خشونت تمایلی دارد و نه هرگز خصومت ورزیده است با آزادی و حقوق بشری.

پس از فروپاشی نظام شاهی، بخش وسیعی از جامعه امید بظهور آزادی و زندگی در رفاه و آسایش دل بسته بودند. اما، حکومت آخوندی در پی اسلامیزه کردن تمامیت جامعه بود از زیر تا بالا در تمام عرصه ها اجتماعی. اول زنان بودند که پرچم مخالفت با برنامه اسلامیزه کردن جامعه را برافراشتند. اما، از بخت بد مورد حمایت سیاستمداران گروه ها و احزاب و دستجات گوناگون قرار نگرفت. نیازی به یاد آوری نیست که با باسارت کشیدن زنان با ابزار حجاب اجباری و جدایی جنسیتها و برنهادن آنان بر جایگاه نیم انسان، راه را برای سلطه مطلق حکومت ولایت بر تمامیت جامعه هموار نمود.

 مراسم انتخابات در حکومت ولایت نیز، بهمین دلیل برپا میگردید، پوششین چهره کریه استبداد مضاعف دین و قدرت و مشروعیت بخشیدن بحکومت تمامیت خواه فقیه،  نه در سامان بخشیدن به حکومتی برخاسته از اراده جمعی.

بنابراین اگر دینی بودن حکومت آخوندی و باور مشترک حاکم و محکوم به خدایی یکتا و یگانه، الله، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست را علت اصلی تحمل 44 سال، پسروی، خواری و حقارت ملی تحت حکومت آخوندی بدانیم، سخنی بگزاف نگفته ایم.

در شرایط کنونی، در شرایطی که شاهد بر ظهور جوش و خروش و خیزش جوانان و نو جوانان جامعه هستیم، انچه مسئله بر آنگیز است، آنست که ما هنوز شاهد بر انفعال بخشی بزرگی از جامعه هستیم، بخشی که بنظر نمیرسد کشتار صدها تفر از فرزندان این خاک و بوم و زندانی ساختن ده ها هزار از آنان، برافروخته شان ساخته و آنها را بکف خیابانها و شرکت در اعتراضات بکشاند. براستی چه چیزی این انفعال، این سکوت و خاموشی و عدم شرکت بخش عظیمی از جامعه را در جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی میتواند توضیح بدهد. آیا این بخش عظیم جامعه که سکوت و سکون برگزیده است، بدلیل باور مشترک حاکم و محکوم، به اصل و اصول دینی که هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت و اسارت و بندگی؟

بدون تردید، بسیاراند آنان که علت اصلی انفعالی که هنوز در بخش بزرگی از جامعه دیده میشود ناشی از قدرت سرکوب نظام و ترس و هراسی که اعمال خشونت و بیرحمی بوجود اورده است میدانند، نه باور مشترک به مقدسات دین.

چه چیزی سبب شده است که هنوز بخش بزرگی از جامعه که سکوت و خاموشی را برگزیده اند، بدون تحقیقاتی مقدماتی تنها میتوان بگمانه زنی پرداخت. در چنین شرایط نمیتوان با اطمینان گفت که چه چیزی میتواند منفعل را فعال سازد.. منفعلان، روی در روی مشکلی قرار گرفته اند که حل آن چندان ساده نیست. آیا خدا وند یکتا و یگانه الله، خدائی که روزانه چندین نوبت به عبادت و ستایشش مینشیند و از او طلب بخشایش میکند، همان خدایی نیست که هر روز بنامش حکومت آخوندی انسانهای  بی گناه را بر سر دار بقتل میرساند؟. مگر نه اینکه الله، خود بما فرمان میدهد که بنام او که بخشنده و مهربان است آغاز کنیم. اما، بنام همین خداست، بنام الله ست که کشتار و قتل بهترین فرزندان این خاک و بوم  بر فراز دار مجازات، بوقوع می پیوندد. که این خود خبر از وجود خدایی میدهد که فرمانبری با چشمان و آذهان بسته را مطلقا ترجیح دهد بر پرسش و کنجکاوی و طرح سوالهای بودار و برخاسته از کفر، نیز، نشان از خدایی که مضر و زیانبار و هر چه را گناه می پندارد،  سزاوار تنبیه مجازات میداند، نه در این جهان بلکه در آن سرای دیگر. مگر آنکه حساب و کتابی که در نزد الله داری نشان دهد که بی گناه بر فراز دار مجازات بقتل رسانده شده ای. چه امیدی واهی. این است که آخوند جان هر انسانی را میگیرد، بدون آنکه نیازی باثبات گناهکاری متهم باشد. چه اگر در پیشگاه الله ثابت شود که  متهم بیگناه از دار مجازات آویزان گشته است، به بهشت راه خواهد یافت. اتفاقا، برگزیدگان سکوت و خاموشی، در مقطع بسیار حساسی در تاریخ کشور ما قرار گرفته اند. در مقطعی در تاریخ قرار گرفته ایم که قبل از آنکه رهبر سیاسی را بر گزینم برای گذار از حکومت دین بفردی وکالت بدهیم باید تصمیم بگیریم سر اسارت و بندگی در برابر کدام الله باید فرود آوریم، الله خدای مهر و محبت و یا الله خصم آشتی ناپذیر بنده ای که به آزادی خدایی را که دوست دارد بر میگزیند. بگذار که بخاطر بسپاریم که تا معلوم نشود کدام الله را خدای خود می پنداریم بعید بنظر میرسد که بتوانیم، لحظه همبستگی ملی را در آغوش کشیم و رهبر سیاسی آینده را تعیین نمائیم.

 

فیروز نجومی

      firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjmem@gmail.com

 

۱۴۰۱ دی ۲۳, جمعه

دیکتاتور!



دیکتاتور شخص و یا فرد تنها نیست. دیکتاتور فرهنگ است. یک راه و روش و شیوه ی خاصی زندگی ست که باید به آن پایان بخشید. هیچ دیکتاتوری هرگز دیکتاتور زاییده نشده است و نمیشود، بلکه در این جهان است که دیکتاتور میشود. دیکتاتور نمیتواند در فرهنگی پرورش یابد که آزادی  تعریف و تعیین کند آنچه انسانی ست. دیکتاتور تنها در فرهنگی میتواند رشد و تکامل یابد که نفی کننده ی آزادی و آزاد منشی ست. اگرچه دیکتاتور میرا ست، اما فرهنگ پویا است. این است که با سرنگونی دیکتاتور، دیکتاتوری پایان نمی یابد.

بعبارت دیگر، اگر دیکتاتورها به نیستی میپیوندند اما دیکتاتوری ادامه می یابد، بآن دلیل است که نهادهای بنیادی  آن تنومند پا برجا مانده اند. روشن است تا به ویرانی آنها دست نزنیم ، بار دیگر، دیکتاتوری دیگر پا بمیدان گذارده و سنگین و گرانبار سلطه افکن گردد. اما باید بخاطر داشته باشیم، شعار مرگ بر دیکتاتور، در پی رهایی از ضرورت ها ست و در آغوش کشیدن تاریخ است.

جمهوری اسلامی نشان داد که آنچه انقلاب 57 به بار آورده است، حتی برای آنان که با جان و دل بدان باور میکردند، زیان بار و خفت آور بوده است. بعید به نظر میرسد که در سراسر جهان مردمی را در یابید که آرزومند جامعه ای باشند بر ساخته از الگوی نظام اسلامی، الگویی که  حاکم است بر جامعه ایران.

اما شعار مرگ بر دیکتاتور نه تنها از مرزهای زمینی میگذرد بلکه در سر تا سر تاریخ با سیره و سرشت انسانی مصداق دارد. ما ایرانیان وقتی میتوانیم شایستگی اشغال جایگاهی رفیع در تاریخ بشریت را داشته باشیم که بتوانیم کشور خود را از سلطه ی تاریخی دیکتاتوری نجات بخشیم. دیکتاتوری حاضر حاصل پاسخ به ضرورت ها ست، ضرورت هایی که در اصل ساخته و پرداخته دین بوده است.

ما ایرانیان و مسلمانان جهان، بر خلاف ژان ژاک رو سو (اندیشمند دوران  روشنگری در فرانسه در نیمه قرن 18) که فکر میکرد انسان آزاد پا به عرصه ی وجود میگذارد اما خود را همه جا در بند و زنجیر می بیند، ما (مسلمانان)  آزاد به این جهان وارد نمیشویم، ما از همان آغاز بنده بدنیا میآیم و از آغازین لحظات زندگی بندگی در سرشت ما کاشته میشود.  با نام الله، خدای یکتا و یگانه، نطفه ی ما بسته میشود- در غیر اینصورت حرامزاده ای بیش نخواهیم بود. با نام الله زندگی را آغاز نموده و به تدریج همچنانکه از طفولیت به بلوغ و شباب و جوانی میرسیم، راه و روشی را که میآموزیم پدرانمان از نیاکان شان به ارث برده اند، راه و روش زندگی ای که از آغاز تا پایان دین الله بر آن سلطه افکنده است. نه تنها بر عبادات و مناجات، بلکه در کلیه امور زندگی، از نامگذاری گرفته تا خاکسپاری. در دامن این فرهنگ است که فرمانبری را میاموزیم. گویی که در طبیعت و سرشت انسان نهاده شده است که بنده ی خدایی باشد. 

بهمین دلیل نه تنها بندگی را زشت نمی داریم بلکه به آن نیز افتخار میکنیم. که حقیقت دارد که هست موجودی ماورایی که همه چیز را میداند و بر همه چیز توانا ست.و ما را هدایت کرده است و ما باید به آنچه اراده نموده است گردن نهیم. اطاعت و فرمانبری از خدا، ارزشمند است و قابل ستایش. بعنوان مثال: در عبادات روزانه باید خود را به فراموشی بسپاریم تا بتوانیم خود را به الله تسلیم نمائیم. که شهادت دهیم به یکتائی و یگانگی او. که او یکی است و بجز او کسی دیگری نیست. او را حمد و ستایش میکنیم و در برابرش بطور دایم خود را می شکنیم و به خواری و حقارت خود در برابر دانایی و توانایی او اعتراف میکنیم. ما، مو به مو با دقت و مراقبت بسیار و رعایت جزئیات نه تنها در عبادات بلکه در امور روز مره زندگی، مثل نوشیدن، پوشیدن، خوردن و همچنین خلا رفتن و چگونه طهارت گرفتن و صدها بند دیگر تن میدهیم، بدون آنکه هرگز خود را فرمانبر بدانیم و یا خود را فرمانبر ببینیم. بعبارت دیگر، آموزشهای آئین اسلامی در واقع نظم فرمانروایی و فرمانبری را در ما نهادین میسازد، بستری که به دیکتاتور هستی می بخشد.

مسلم است که دیکتاتور زاییده نمیشود. دیکتاتور نه در دامن مادر بلکه در دامن جامعه است که پرورش مییابد، در دامن باورها و ارزشها ست که رشد میکند و بارور میشود و به خداوند تبدیل میشود. اگر در ما در باورها و ارزشهای ما، در خوی و عادت ها مان دیکتاتور حضور نداشت، چگونه میتوانستیم به نظام دیکتاتوری تن دهیم، یعنی به تقلیل خود از انسان به حیوان رضا دهیم و گوسفندوار زندگی کنیم و صدها سال از ابتدایی ترین حق انسانی خود یعنی «نه گویی» بگذریم و بی تفاوت بمانیم؟

این معضل را این واقعیت توضیح میدهد که اطاعت و فرمانبری ارزشهایی ست  که در ذات ما نهادین گشته است و ارث و میراثی ست که پدران ما برای ما بجا گذارده اند. نه از خود می پرسیم و نه از دیگران، چرا باید خود را بشکنیم و بخاک اندازیم، ذلیلانه خود را در برابر رب العالمین " خوار نمائیم؟ چگونه خدایی ست که بشر را بجای آنکه به ایستایی و استقامت سرو تشویق نماید، بشر را روزانه به بند و اسارت میکشد. چگونه خواری و حقارت بشر میتواند سب رضایت و خشنودی الله را بجای آورد؟ مسئله این نیست که این سوالات را ما از خود نمی پرسیم بلکه معضل بزرگتر آن است اگر کسی هم آنها را مطرح کند. دهان گوینده را میکوبیم، چنانکه هرگز سودای پرس و  جو بسر ش نیفتد. 

اما، از آنجاییکه ولی فقیه تجلی خداوند یگانه است، همچون خدا دشمنانی دارد که به وحدانیت و یکتایی او شک و تردید بخود راه داده اند. همچون خدا دشمنان او منافقان هستند و کافران. خداوند اگرچه یکتا و یگانه است همیشه یکی دیگر بوده است که همه جا حضور او را به چالش کشیده است. او شیطان است که به فریب و ریاکاری و توطئه علیه خداوند اشتغال دارد. فریب خورد گان شیطان را هرگز نمی بخشند.

نزدیک به نیم قرن است که شیطان سرزمین شریعت اسلام، سرزمین آخوندی را مورد هجوم قرار داده است. از جنگ سخت نا امید شده به جنگ نرم دست زده است و بار دیگر رویای جنگ ویران کننده بسر ش افتاده است و اغتشاشات در جامعه بپا میکند. اما، حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای به پیروی از خداوند یگانه، الله ای که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، با شمشیر از شریعت و سلطه ی بدون چون چرای آن دفاع میکند. یعنی که دیکتاتور امروز با شمشیری گردن میزند که به شریعت آغشته شده است. یعنی که اگر خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در دیکتاتوری شاهی در عرصه ای جدا از عرصه شریعت صورت میگرفت، هم اکنون دیکتاتور جلوه ی شریعت است. امروز نمیتوانی  مرگ را بر دیکتاتور وارد آوری بدون آنکه خود را از بند و اسارت شریعت رها سازی.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ دی ۱۶, جمعه

آیا زمان اندیشه به

بدیل دین فرا نرسیده است؟



اینروزها بحث آلترتاتیو و الترناتیوسازی، رهبری و بازی رهبرسازی داغ است. همگان در این باور شریک اند که بدون داشتن آلترناتیو و رهبر، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، در راه رسیدن باهداف خود چندان موفق نخواهد بود. نظری که کمتر کسی را میتوان یافت که با آن موفق نباشند. این نگارنده، نیز دیر زمانی با خود اندیشیده است که نرم نرم وارد بحثی که در میان بزرگان در گرفته است بشود، بدون آنکه توجه کسی را بسوی خود جلب نماید.

اما، قبل از ورود باین بحث، بر این باورم که باید باین سوال پاسخ داده شود که چرا پس از گذشت 44  سال نتوانسته ایم طرح آلترناتیوی را ارائه دهیم. چه تا نتوانیم بفهمیم چرا نتوانستیم به یک تصویر کلی از آلترناتیو دست یابیم، آن عوامل و یا موانع بر سر جای خود خواهند ماند و برساخت نهاد آلترناتیو، همچنان دشوار و یافتن رهبرنیز دست نیافتی میماند.

دلیل این دشواری را باید در این واقعیت یافت که حکومت آخوندی، اساسا دارای یک ساختار سیاسی نیست. چنانچه صرفا سیاسی بود، آلترناتیو یابی چندان مشکل نبود، چنانکه آموخته ایم که آلترناتیو مشروعیت، مشروطیت است، دیکتاتوری، دموکراسی و سرمایه داری، کمونیسم (اگر انها را نظام هایی سیاسی فرض کنیم). در اروپا نیز در برابر حکومت خدا، انسان ظهور یافت و در برابر تاریکی، روشنایی زائیده شد، شرایطی که در آن انسان، موجودی خردمند، توانا و دانا به محاسبه سود و زیان، آزاد و مستقل ظهور یافت.

 اما، از آنجا که ساختار حکومت آخوندی ذاتا ساختاریست دینی بر اساس قواعد و مقررات دین اسلام شیعی (هرچند، وقتی به مفهوم قدرت که میرسی تفاوتی بین شیعه و سنی که هردو بیک کتاب باور دارند، چندان موجود نیست) بگردش در میآید و تحت سلطه مطلق قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه قرار گرفته، قشری که بهزینه مردم در حوزه های علمیه از طلبه گری آغاز و بعضا به مرتبه اجتهاد رسند.

وقتی طلبه ها و آخوندها و فقها برهبری آخوند خمینی بقدرت رسیدند، یک حکومت سیاسی را با یک حکومت دینی عوض و بدل نمودند. با این تفاوت که حکومتی را که آخوندها در اختیار گرفتند، قرار بود حکومتی باشد منصف و بسی بسیار مهربان و بخشنده. کمتر کسی میتوانست بفهمد که یک حکومت دینی، یعنی حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده میشود که در بیش 1400 سال پیش از این در خور نیازهای جامعه ای بیابانگرد و بدوی را بازتاب دهد، ناهمگونی ایکه در این دوران هرچه عریانتر بمعرض نمایش درآمد. و نشان داد که تمامی مصیبت ها و پس روی هایی که ملت ما تجربه کرده است ناشی ازاین ناهمگونی بوده است و هست.

این نا همگونی شدید تر شود وقتی حکومت دینی ساختار خود را براساس رجوع، بگذشته و آنچه در گذشته، در دوران رسالت و امامت و یا خلافت بوقوع پیوسته بنیان گذاری میکند. معمولا حکومت پیامبر و چهار خلیفه جانشین او بعنوان الگوی اصیل حکومت اسلامی پذیرفته شده اند، زیرا که مشروعیت خود را از کتاب قرآن حاوی سخنانی که الله، خود به پیامبر برگزیده خویش مخابره کرده است و آنچه پیامبر و امامان جانشین او بزبان رانده اند، احادیث و روایات، کسب میکند.

اگر باین دوران باز گردیم، چگونه پیامبر اسلام را میتوانیم شناسائی کنیم و یا امامان و خلفا را؟ آنها را باید رهبر، دارنده قدرت قهریه بشمریم یا یک معلم اخلاق که پرستش پروردگار و زهد وتقوا میآموزد، خوب و نیک را ستایش کند، به امتناع از بد و زشت فرا خواند و زیبای این جهان و جهان دیگر را بر شمارد. اما، پیامبر محمد در حالیکه سخنان الله را بجامعه آن دوران مخابره میکرد، در همان حال بفرمان الله گردن مینهاد، بفرمان او دست بلشگر کشی و جنگ و کشتار میزد. دفاع از یکتایی و یگانگی الله و اجباری ساختن باور به الله یعنوان خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، بخودی خود، پیامبر را بیک رهبر سیاسی هم تبدیل نمود. در غیر اینصورت نه لشکر کشی میکرد و نه بجنگ میرفت و سر اسیرانی که قادر بپرداخت قیمت خون خود نبودند، از تن جدا نمیکرد.

در واقع، دوران رسالت و پس از ان دوران خلافت سراسر قهر است و خشونت و خونریزی. پیامبر اسلام و پیروان وی با شمشیر زنی، باور به یکتایی و یگانگی خداوند، الله را بر فرهنگها و ملتها، از جمله بر ملت ایران تحمیل نمود که بعنوان ملتی شکست خورده حق زندگی وقتی بدست میآورد که بهمان خدایی باور میاورد که فاتح سرزمینش باور میکرد، به الله، وگرنه باید تنبیه و مجازات میشد و جزیه میداد.

آنچه در 44 سال پیش در جامعه ما، بوقوع پیوست آن بود که نظام استبدادی مضاعف گردید. اگر در دوران شاه از حق و حقوق سیلسی خبری نبود، در دوران پس از شاه دچار محدویتها و محرومیت ها در تمامی عرصه های اجتماعی، فرهنگی، علمی و هنری شدیم. آنچه، اینجا داری اهمیت است آن است که تمامی قواعد و مقرراتی که مردم تا دیروز (در دوران شاه) دلبخواهانه بدانها عمل میکردند، بقانون حاکم بر جامعه تبدیل گردیدند. رفتاری که تا دیروز از نظر اخلاقی بد و ناپسند بشمار میامد، تحت حکومت دین به "جرم" تبدیل شد که ارتکاب بدان با تنبیه و مجازات و قهر و خشونت روی در روی میگشت، مثل نوشیدن می و رقصیدن، در میان بسیاری دیگر.

بعبارت دیگر، اینجا از شرایطی سخن میرانیم که دین در ذات و ساختار قدرت سیاسی نهفته است. یعنی که الله، خدایی که خود را مهربان بخشنده معرفی میکند، چیزی نمیخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. باینترتیب، الله، خداوند یکتا و یگانه چیزی نیست مگر بازتاب قدرت. آخوند خامنه ای و بطور کلی قشر آخوند، نیز، همان چیزی را میخواهند و میجویند که الله در پی آن است: تسلیم، اطاعت و فرمانبری. آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی، ظاهرا، بان دلیل، تن به طلبه گری میدهند و در حوزه های علمیه به تحصیل میپردازند که بتوانند آموخته های مقدس خود را در زندگی بکار گیرند و الگویی کامل از زهد و تقوا بجامعه ارائه دهند.

جایگاه طلبه ها و اخوندها، از جمله آیت الله ها و حجت اسلامها، زمانی در حوزه های علمیه بود و برایگان بکسب علوم فقهی اشتغال داشتند. بعضا، بمنبر میرفتند و روضه خوانی میکردند ودر امدی اضافی کسب میکردند. برخی نیز، روضه خوان و خطبه خوان میشدند. در دوران شاهی بسختی میتوانستی آخوندی را در پستهای پر در آمد و پر قدرتی، مثل پست وزارت و ریاست و مدیریت مشاهده کنی. اما، امروز مهمترین وزارتخانه ها و موسسات، بویژه نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی، بدست آخوندها سپرده شده اند، بویژه اگر از "خودی" ها باشد.

حال بفرض که ما در شرایط زندگی میکردیم که دین و متولیان آن، آخوندها بر ان حکومت نمیکردند، آنگاه بر چه جایگاهی دستگاه ولایت فقیه را بر مینهادیم؟ آخوند خامنه ای را چگونه نظاره میکردیم، بدون عبا و قبا و عمامه، یا با کراوات و کت و شلوار و بجای نعلین حتما کفش ورنی بنددار بپا.

بعبارت دیگر، اینجا، از هر الترناتیوی سخن نمیگوئیم بلکه سوال بر سر الترناتیو حکومت دین است، آلترناتیو استبداد مضاعف دین و قدرت. چرا که نمیتوان در ارائه آلترناتیو وجود و حضور دین را نادیده کرفت، امری که خیلی از تحلیلگران بدان خو گرفته اند. در حالیکه، در حکومت ولایت هییچ برنامه، بروژه و یا طرحی، هرگز باجرا در نیاید اگر در تعارض با شریعت اسلامی قرار گیرد.

درچنین شرایطی بدشواری میتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک الترناتیو دل بست، چون قدرت در ذات دین اسلام، در قواعد و مقرراتش نهفته شده است. دینمداران فقیه، در چند صد سال گذشته پیوسته در سایه قدرت حضور داشته و نقش خود را در سیاست آشکار نمی ساختند. پس از در گذشت آیت الله بروجردی و ظهور خمینی بر منبر قدرت، ورق برگشت. بیدرنگ، دینمداران مقدس بر خاسته از حوزه های علمیه، بچنان بیرحمی و قهر و خشونت و انتقام ستانی دست خود را آلوده ساختند، بی نظیر در طول تاریخ دور دراز ما ایرانیان.

غرض از آنچه آمد این یاد آوریست که بدانیم در برابر چه نوع دستگاهی قرار گرفته ایم و نیازمند چگونه الترناتیوی هسیتم. اگر در برابر یک دستگاه دینی قرار گرفته ایم نمیتوان در برابر آن با یک آلترناتیو سیاسی ظاهر شویم، وقتی همه تیره بختی ها، دردها و مصیبت ها از ساختار دین و اصل و اصول و ارزشهای آن برمیخیزد و بنام الله است که قشر آخوند برهبری ولایت فقیه، آخوند خامنه ای بر جامعه سلطه افکنده است. این بدان معناست که ما باید در پی آلترناتیو آنچیزی باشیم که ما را به سیه روزی انداخته است و دچار مصیبت و نکبت نموده است، چه چیزی میتواند الترناتیو دین باشد که خود موضوعیست که کمتر کسی رغبت شرکت در آنرا دارد.

 حال میتوان فهمید که چرا پیدایش آلترناتیو و رهبررا دشوار و بتعویق افتاده است. چون  پای دین در کار بوده است. مگر میتوان برای دین هم آلترناتیو ساخت؟ این تمایل وجود دارد که از روی در روی قرار گرفتن با دین و پسرویها و مصیبتهایی که تا کنون برای جامعه ما بارمغان آورده است، اجتنناب بورزیم ودر  موضعگیری خصمانه بسوی دین و ارزشهای دینی، باورهایی که در واقعیت منشا تمامی خواریها و حقارتهائیست که ملت با آن روبروست، جانب مصلحت و احتیاط را بگیریم. کیست که بخواهد مورد لعن و نفرین مردم قرار بگیرد و با دین اسلام در افتد.

تاکنون، کمتر دیده شده است که تحلیگران شرایط حاکم بر جامعه، آنچه آخوند خامنه ای و یا هر آخوند و یا آخوند نمایی، بزبان میآورند، نظریاتی که ابراز نموده و تصمیماتی که اتخاذ میکنند به باور آنها باصل و اصول دین اسلام نسبت بدهند. کمتر کسی کنش انتقامجویانه سرنگونی هواپیمای حامل بیش از 170 انسان را یک کنش دینی خوانده است. حال انکه بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای بدون رجوع بقران مقدس فرمان انتقام خون سردار سلیمانی را صادر کرده باشد. کشتار، تنبیه و مجازات گناهکار یک امر عادیست در اسلام. اما،  چقدر خشونتبار و جنایتکارانه، کنشی، مهم نیست، اگر که بر اساس دفاع از شرع اسلام و بنام الله صورت، بگیرد مشروع است. اگر الله کشتار و خونریزی، بویژه کشتار انسانهایی که دچار خطائی نشده اند سزاور مرگ نمیدانست، آیا میتوان تصور کرد که آخوند خامنه ای از امر الله سر پیچی کند؟ ولی آخوند خامنه ای بفرمان الله ای گردن مینهد که هر گونه شک و تردیدی را نسبت به یکتایی و یگانگی خویش، بنام کافر و مشرک و منافق، محکوم به نیستی و نابودی میکند. همچنانکه خون هر جوانی که در کف خیابانها ریخته میشود، مشروع ست. چون آخوند خامنه ای بنام الله، عمل میکند. یعنی که تا وقتیکه آخوند خامنه ای بنام الله، میگیرد، میزند، زندانی میکند، شکنجه میدهد تجاوز نموده و بر فراز دار مجازات انسانها را بقتل میرساند، بعید بنطر میرسد که راه ثالثی یافت مگر ارائه خدایی که برای انسانها حق و حقوق قائل میشود و آنها را آزاد و مستقل و خود مختار می پندارد. خدایی که انسان را نه بنده و رعیت که آزاد و خود گردان خلق کرده است.

مسئله اینست که چگونه میتوان یک آلترناتیوی سیاسی ارائه داد بدون آنکه تکلیف دین را در شرایط موجود روشن نماید. چرا که برانداختن حکومت آخوندی نمیتواند با براندازی اعتقادات و باورهای آخوندی هم همراه نباشد. بنابراین، آنچه کار الترناتیوسازی را دشوار ساخته است آنست که هم باید سیاسی باشد و هم دینی. چگونه میتوان گفتمان حکومت آخوندی را بنقد کشید بدون نقد باورها و اعتقادات دینی که بدان باورد دارند. آخوند بنام الله شمشیر بر کشیده و بر منبر قدرت صعود نموده است و بنام الله چه سرها که بر زمین نیفکنده است، چه ظلم و ستمها و چه زخمهای التیام ناپذی که بر روح و جسم ملت وارد نساخته است. تردید مدار هر روزیکه انسانی دیگری بنام الله در خون خود بغلتد نفرت از الله در دلهای بسیار بیشتری راه مییابد.

تردید دارم که بتوان در باره الترناتیو سخنی بزبان آورد بدون آنکه حضور و سلطه دین را مورد توجه جدی قرار داد. آلترناتیوی که که ارزشهای دینی را بچالش نکشد و دین را از جامعه خارج نساخته و بخلوت خانه نکشاند. آلترناتیو نیست. تیره بختی و سیه روزی، مصیبت و نکبت، خواری و ذلتی که جامعه ما با آن دست بگریبان است، اگر ناشی از سلطه دین و متولیان آن است. معلوم است که با دین است که روی در روی قرار میگیریم. پس آلترناتیو باید به شفاف سازی رابط دین با انسان بپردازد. مردم هم اکنون بیزاری و نفرت خود را از دین و آئین آخوندهای حاکم اعلام کرده اند. بآن دلیل که از زمانیکه دین بر مسند قدرت صعود کرده است چیزی از خود جز بیرحمی، خشونت و قهر و انتقام ستانی، بمنصه ظهور نرسانده است. آلترناتیو باید الله، خدایی که بیرحم است و بندگان خود را بسوی قتل فی السبیل الله تشویق میکند بخاک بسپارد و بمهر و بخشندگی اش امیدوار نماید.

 این بدان معناست که آلترناتیو با ارائه طرحی برای قهر و خشونت زدائی از الله و شخصی سازی دین باید آغاز گردد. چه کسی به چه دینی باور دارد فقط به شخص باورمند ارتباط دارد و نباید به تبلیغ آن پرداخت. یعنی که واضح است که آلترناتیو باید راه را برای برچیدن بساط دین در سطح جامعه هموار نماید. حوزه ها علمیه و مساجد را باید بموزه تبدیل نمود و بر هر رفتار و گفتاری بازتابنده خواری و حقارت انسان بر اساس ارزشهای دینی، یکبار و برای همیشه باید مهر باطل بر آنها چسباند، کنشی که بانسان فرصت دهد که قد بر افراشته و به رهائی از موهومات و آزادی در گزینش خدایی که بآن باور میکند بخود افتخار نماید.

 در اینجا، دیگر سخن از حوزه های علمیه، آموزش و آموختن رمز و رموز دین، نیست. دین برای خودش و جامعه و مردم هم، رها برای خودشان و انچه بر میگزینند بپایان رسیده است. دامنه دین تقریبا در این نیم قرن چنان توسعه یافت که کمتر کسی بدان توجه داشت. هر رفتار وپنداری از جمله مراسم عبادی، دینی و امور معنوی، به سیاست آلوده شدند، بدون انکه کسی بداند و بتواند تاثیر آن بر روابط اجتماعی را تعیین و تعریف کند. نماز جماعت در روزهای جمعه مراسمی بازتابنده یکتایی و وحدت دین و قدرت.  احکام دینی، همچون حجاب و اختلاط جنسیتها، آزادی در نوشیدنیها و پوشیدنیها، تعین حد و مرز تفریحات و طرب و شادیها، عمیقا کیفیت زندگی را تغییر داد. هیچ رفتار و کرداری نیست که در جامعه تظاهریابد و تحت نظارت دین قرار نگیرد.

با ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی و آزادی آزادی، آزادی شاید جای نگرانی برای خلق الترناتیو نگذارد، چون عناصری را بمیدان میآورد که در دین اسلام جایی نمیتوان برای آنها تصور نمود. آری، آلترناتیو مرد سالاری دینی چیزی نیست مگر زن سالاری، منبع زندگی و آزادی. آلترناتیو اسارت و بندگی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، چه چیز میتواند باشد بجز زن زندگی آزادی. در آزادی ست که میتوان بمرتبه انسانیت برسی نه در بندگی. چه اشکالی دارد که این حقیقت را آشکار سازیم عشق و ایمان خود را بخدایی که انسان را ازاد و خود مختار خلق کرده است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com   

  

۱۴۰۱ دی ۱۵, پنجشنبه

سردار حاج قاسم سلیمانی:

عاشق جان باخته شهادت!




از آن زمانیکه، زمزمه ی حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران از روزنه های نامعلومی به بیرون در نمود، رژیم ولایت بیدرنگ در سنگر دفاعی خود خزیدن گرفت، سنگری که دوست دارد همیشه در آن بماند، سنگر معصومیت و مظلومیت، سنگر جهاد و شهادت، سنگر دین اسلام راستین. در پناه همین سنگر است که  سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، سپاهی که دشمنان نظام ولایت را رصد میکند، در حضور 50000 بسیجی در کرمان(3 آذر 90)  در واکنش نسبت به تهدید به ترورش "توسط مقامهای آمریکایی " (اطلاعاتی که از کانالهای مخفی بدست آمده) بگزارش سایت الف :

 گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن.

در منظر سردار سپاه حاج قاسم سلیمانی از آنجائیکه دشمن سخت پایبند این جهان مادی و فانی و دلبسته ی آن است، قادر به درک مفهوم شهادت نیست. فرهنگ آنها با شهادت سرشته نشده است. نمیتوانند شوق و شوری که در شهادت است بفهمند. نمیدانند که مرگ و نابودی در راه دین، راه و رسم انسان والا ست.

البته بدرستی روشن نیست که تا چه حدی این سخنان در سوی ایجاد ترس و رعب در دل دشمن است. که دشمن آگاه باشد با چه نیروی شجاع و بی باکی روبرو گشته است. که در ذهنش این سوال را نهاده باشد که چگونه می توان رقیبی را شکست داد که آماده است تا آخرین قطره خون خود بجنگد تا سر انجام خونش ریخته شود؟ سردار بدون شک درست ارزیابی میکند، فرهنگ سرمایه داری، فرهنگ بهره ور ی در این جهان است. در جستجوی طولانی ساختن زندگی است و بقول مارکس خصم آشتی ناپذیر ارزشهای کهنه و پوسیده و بازدارنده رشد و بلوغ و کمال انسانی، کمالی که مرزهای ش شناخته نشده و بیکران است. چون نیرویی است سازنده و آینده نگر. حال آنکه سردار سلیمانی، نماد یک سردار اسلام است، آماده ی نوشیدن شربت شیرین شهادت در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام  چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:

من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟

آیا از این سخنان بوی پذیرش شکست به مشام میرسد؟ یعنی که سردار سلیمانی در تبعیت از امام حسین، شاه شهیدان، به پیروزی نمی اندیشد به سر نوشتی که برایش رقم زده شده است، به شهادت است که میاندیشد؟ چرا نهایتا این حسین است که زندگی ابدی یافته است و نه دشمنان او. شهادت یعنی پیروزی. در قاموس شیعه، نیستی یعنی هستی واقعی، یعنی زندگی. اما از دیگر سو، بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که دشمنان خارجی، دشمنانی را که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و یا مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیتی محروم از حق و حقوق ابتدایی تبدیل شده و همچون آتشی سوزان در زیر خاکستر میسوزند؟ اما آنچه در ادامه میگوید، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:

امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد.

از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ اسلام را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته اند؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده اند؟ برای نگاهداری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر خشم و خشونت و بیرحمی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار، زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده  است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:

شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند.

بگذریم که معلوم نیست که آیا سخنان سردار، سوریه هم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها ست که ادامه یافت. این رژیم بشار اسد است که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون میکشد. با این وجود فرمانده سپاه قدس، نماد بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل ذوب شدن در آن در راس قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است.

بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.

چنین بنظر میرسد که تنها با باز گرداندن مفاهیمی همچون جهاد و شهادت به ریشه اصلی شان، به آنچه در واقعیت بخود شکل میگیرند، میتوانیم ادبیات سردار اسلام را رمز گشایی کنیم. یعنی که سردار اسلام  در عشق به نیستی است که به هستی تن داده است، عشق شهادت، عشق به نیستی است که او را آماده میسازد که بجنگد و خون دیگری را بریزد تا آخرین قطره ی خون خویش- در تبعیت بدون شک از امام سوم، شاه امام ها، امام حسین. فرمانده سردار سلیمانی در واقع از شوق خود برای جنایت و آدم کشی است که سخن میراند. از این بابت نه تنها به خود مفتخر است بلکه از ملت نیز چیزی طلبکار است.

بعبارت دیگر، سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت هستند: خشم و خشونت و جنگ و خونریزی. که ارکان اساسی دین اسلام است. اسلام راستین، اسلامی که محمد به بشریت ارئه داده است دین جنگ است و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن  به مرگ و نیستی ست، نه زندگی و سازندگی که بوسیله ی فرشته ی مقرب ولایت، آخوند جنتی در خطبه خوانی جماعت جمعه مورد تحسین و ستایش قرار میگیرد. زیستن بر اساس احکام نازل شده از دنیای غایب، احکامی ابدی و چون و چرا ناپذیر، نفی زندگی ست، انکار شیرینی و لذت و خلاقیت ی است که در آن نهفته است. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. بعبارت دیگر، مسئله روحانیت نیست، بلکه ارزشها و باورهایی ست که در جامعه نهادینه ساخته اند. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت است. فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com