۱۳۹۵ فروردین ۶, جمعه

نقشه رذیلانه امریکا:

"تزریق تفکر خاصی به نخبگان"



در جامعه اسلامی، در جامعه ای از بیخ و بن اخلاقی، اگر برای هر فرد و هر کسی حساب و کتابی وجود داشته باشد، برای ولی فقیه هیچ حساب و کتابی وجود ندارد. هرچه که دوست دارد که بگوید، میگوید و اجباری هم در پاسخگویی هرگز احساس نمیکند. هیچ چیزی نیست که او را از گفتن باز بدارد و یا او را محدود نماید. مهم نیست که چه میگوید، چون هرچه میگوید، راست است و درست، دورغ و نا روا؟ هرگز، یا تهمت و اتهام و تکرار مکررات؟ هرگز، از سر  فریبکاری چه؟ طرح چنین سوال و یا سوالاتی برابر با "کفر" است و جرمی با مجازاتی بس بسیار سنگین. هر گفتار و کنشی را میتوان بزیر سوال کشید، اما، گفتار و کنش ولی فقیه مصون از این قاعده است بویژه حکم و فتوا و فرمان او. حضرت ولایت همچون خداوند یکتا و یگانه، از پاسخگویی معذور است. همین بس که به خطبه ای که ولی فقیه در نخستین روز سال نو در شبستان رضوی در برابر انبوه بیشماری از اقشار مختلف جامعه، ایراد نمود رجوع نماییم. چه در این خطبه نوروزی، ولی فقیه سخنانی بزبان میراند  که تنها میتواند از اقتداری نا محدود برخیزد، اقتداری در ردیف اقتدار خدایی، چرا که او از «اهداف پنهان و خطرناک تفکر تسلیم طلبانه» امریکا و عده ای در داخل کشور(دست نشاندگان اجنبی)  سخن میگوید، اهدافی که تنها بر او آشکار گشته است، تنها او و نه هیچکس دیگری ست که میتواند در باره آنچه پنهانی رخ میدهد سخن بگوید، همچنانکه ولی فقیه، بسی بسیار پیامبرانه اظهار میدارد که:
 در مقطع کنونی، آمریکاییها به دنبال تزریق تفکر خاصی در میان نخبگان جامعه و سپس افکار عمومی کشور هستند مبنی بر اینکه ملت ایران بر سر یک «دو راهی» قرار دارد و چاره ای جز انتخاب یکی از این دو راه ندارد...  ملت ایران یا باید با آمریکا کنار بیاید و یا بطور دائم تحت فشارهای آمریکا و مشکلات ناشی از آن باشد.
آیا میتوان به جستجو پرداخت که ولی فقیه چگونه به این راز پنهان پی برده است؟ چه اگر امریکا چنین نقشه ای را در سر میپروراند باید از اسرار طبقه بندی شده، بشمار بیاید. یعنی که "تزریق تفکر خاص" باید یکی از محرمانه ترین اسرار دولت آمریکا بشمار بیآید. دست یابی بچنین اسراری نیازمند یک سازمان پیشرفته جاسوسی ست. آیا نباید تعجب کرد که حضرت ولایت از وجود این نقشه رذیلانه آمریکا مبنی برتزریق تفکر خاصی، و یا به قول خداوندگار خامنه ای "تفکر تسلیم طلبانه" بذهن نخبگان و از طریق آنان به افکار عمومی، چگونه آطلاع یافته است؟ بروید مطبوعات و اینترنت را زیر رو کنید، آیا میتوانید دریابید که امریکا در کجا و چگونه چنین دو راهی را در پیش پای مردم گذاشته است؟
اما، آن دو راهی که امریکا بمردم ایران پیشنهاد میکند اگر چه کمی کودکانه بنظر میرسد، با این وجود، همین پیشنهاد بظاهر سهل و ساده، بسی بسیار مبهم و سوال بر انگیز است. چون بدرستی روشن نیست که منظور از "کنارآمدن" چیست؟ آیا این بدان معناست که ملت ایران دوست امریکا باشد و یا معشوقه اش؟ ویا آنکه چه لزومی دارد که دو کشور باهم دوست باشند، آیا کنار آمدن با آمریکا میتواند بمعنای حل و فصل مناقشات و تصفیه حساب ها و بر قراری روابط بر اساس منافع دوجانبه باشد؟ آیا نخبگان ما آنقدر خام و نادان و کودک اند که تحت مغزشویی آمریکا قرار بگیرند و منافع اجنبی را بر منافع ملت ترجیج بدهند؟ بعید بنظر میرسد. نخبگان بدان دلیل که به منافع ملت بی توجه اند مورد غضب و حمله ولایت قرار نمیگیرند بلکه بدلیل تعهد و التزام نه چندان قوی  به حکومت مطلق ولی فقیه است که خداوندگار خامنه ای را سخت مشوش ساخته است.
البته که حضرت ولایت بارها اعلام داشته است که به امریکا نمیشود "اطمینان " کرد. که آمریکا همیشه بدوستانش از پشت خنجر میزند. برغم این واقعیت، خداوندگار خامنه ای بر آن است که تفکر تسلیم طلبانه برساخته دست امریکا میخواهد که ما در کنار امریکا قرار بگیریم و اگر لازم شد از بعضی خط قرمزهای خود صرفنظر کنیم، واقعیتی که بنا بر تعریف حضرت ولایت در مذاکرات هسته ای نیز رخ داده است. وی از وزیر امور خارجه، محمد جود ظریف نقل میکند که بوی گفته است: «ما نتوانستیم برخی خطوط قرمز را حفظ کنیم.» بگذریم که در خلال این گفتار در می یابیم که ولی فقیه بگونه ای مجهول مذاکره هسته ای و مذاکره کنندگان را مورد تایید قرار داده است. از این موضوع چنان بسرعت عبور میکند گویی که چندان نقش مهمی در مذاکراتی که به برجام انجامید، ایفا نکرده است. چه اگر تاکتیک معروف "نرمش قهرمانانه" را حضرت ولایت وارد میدان نبرد با قدرتهای جهانی نمیکرد، تیم مذاکره کنندگان کشور اسلامی با شکست حتمی روبرو بودند.

حال اگر کنجکاوی نمایی که چرا ولی فقیه با عبور وزیر امورخارجه از بعضی خط قرمزها موافقت کرده است، در خواهی یافت که حضرت ولایت راه گریز را از پیش گشوده بوده است. زیرا که آقای وزیر، خداوندگار خامنه ای را در برابر کار انجام شده قرار داده بوده است. آقای وزیر وقتی میگوید "نتوانستیم..." از واقعه ای گزارش میدهد که در گذشته بوقوع پیوسته و تمام شده است. آری، کاری دیگری از حضرت ولایت ساخته نبود. کار از کار گذشته بود. اینجا معلوم است که چه کسانی وا داده اند. همان نخبگانی که آمریکا بآنها «تفکر تسلیم طلبانه» تزریق کرده است. وزیر امورخارجه مثل هر وزیر دیگری اگر خود را ملتزم به ملت میداند و نه ولایت، باید رسما انکار کند که بعبور از بعضی خط قرمزها اعتراف کرده است و اگر کرده است باید شفاف اعلام نماید که از کدامیک از خط قرمزها عبور کرده است و تحت چه نوع قشارهایی از سوی آمریکا بچنین حرکت شنیعی تن داده و حکومت اسلام را تا مرز بی سیرتی به پیش رانده است. درغیر اینصورت، باید داستان ولی مقدس مبنی بر اعتراف ظریف بعبور از بعضی خط قرمزها را دروغی محض تصور نمود. در دروغگویی ولی فقیه از هر قید بند اخلاقی رها است. آیا هست کسی که بتواند بزرگترین دروغ گویان را بدادگاه بکشاند؟
از منظر حضرت ولی فقیه، آنچه مشکل آفرین است آنستکه برخی از افراد در داخل کشور، از جمله رئیس جمهور و شرکا، بدون آنکه نامی از رئیس جمهور و یا کس دیگری برده شود، معتقدند که:
"همانطور که توافق هسته ای، «برجام» نام گرفت، گفتگو با آمریکا در موارد دیگر و حتی موضوع قانون اساسی کشور می تواند «برجام های ۲ و ۳ و ۴» باشند تا با این گفتگوها و توافق ها، مردم راحت زندگی کنند و مشکلات آنان حل شود."
حضرت ولایت سخت اعتقاد دارد که غلبه این تفکر تسلیم طلبانه، کشور اسلام را به یک عروسک بی اختیار تبدیل میکند، به زائده ای از کشور امریکا. که بر اساس خواست امریکا باید این و نبایدآن کند. باید از مواضع اصولی خود، ازجمله  حمایت از فلسطینی ها، از حزب الله در لبنان و حوثی ها در یمن و بشارالاسد در سوریه دست بکشد و پیوسته  پاسخگوی چرا های امریکا باشد. چه خفت بار، بدون تردید حتی وقتی برجامی در خدمت منافع ملت باشد. چرا که برجام نهایتا راهگشای نفوذ و گسترش سلطه آمریکا است، بویژه اگر نیروی عظیم تبلیغاتی و ماشین نظامی و امنیتی آمریکا را در نظر بگیریم. در نتیجه ولی فقیه با تاکید میگوید که:
  اگر در مقابل آمریکا کوتاه بیاییم، دشمن گام به گام جلو می آید و کار به جایی می رسد که جمهوری اسلامی ایران از محتوا تهی می شود و تنها صورت ظاهری آن محفوظ خواهد ماند.
واقعیت آن است که امریکا اصلا مجبور نیست که دست به تهی ساختن حمهوری اسلامی از محتوی بزند، چون آیت الله های مقدس برهبری حضرت ولایت در طول و امتداد 37 سال گذشته این امر را بانجام رسانده اند. کشور بویرانی کشیده شده و بسرعت در حال غرق شدن در منجلاب انحطاط و تباهی مادی و اخلاقی ست. گویی که حکومت اسلامی محتوایی جز خشونت، سرکوب و بیرحمی و انتقام ستانی محتوای دیگری هم داشته است؟ جمهوری اسلامی در کشتار و بدار آویختن شهروندان خود مقام اول را در جهان کسب کرده است. ظهور جنبشهای اسلامی همچون داعشی ها و بوکوحرامها محتوی خشونت بار اسلام را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. ولی فقیه از "کوتاه آمدن در برابر امریکا چنان سخن میراند گویی که نخبگان بکارت کشور خود را بدشمن باخته اند؟ وی در ادامه خاطر نشان میسازد که بنا بر،
 "تحلیل و تفکر دشمن خواسته،" اگر ملت ایران بخواهد از شر آمریکا راحت شود باید از محتوای جمهوری اسلامی، مفاهیم اسلامی و امنیت خود دست بردارد.
آیا میتوان به بیطرفانه بودن این گزاره اعتماد کرد؟ شاید باید چنین خوانده شود که "اگر ملت ایران آزادی و رهایی میخواهد..." آنگاه گزاره حضرت ولایت چیزی نیست مگر حقیقت. بعبارت دیگر، آنچه که مردم میخواهند، ولایت فقیه تبدیل میکند به "خواست امریکا" تا بتواند در سرکوب خواست و اراده مردم مقید به هیچ بندی نباشد. ستیز با آمریکا و سرکوب فریاد آزادی بیش از 37 سال است که قدمت دارد و کشور را بیک زندان بزرگ تبدیل کرده است.
بعضا، بر انند که اینبار رهبر معظم انقلاب، خداوندگار خامنه ای کمی زود هنگام  توسری زدن  رئیس جمهور، حسن روحانی را آغاز کرده است. در حالیکه در دوران حجت الاسلام محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد، رئیس جمهورهای سابق، ولی فقیه، تا دوره دوم دست نگاهداشت، پس از آتش بر سرشان گشود و از زشت سازی آنها از هیچ دریغ نکرد. اما، هم اکنون حضرت ولایت، بقول تحلیلگران، شمشیر را از رو بسته است. بدینترتیب، و بنا بر حملاتی که در خطبه نورزی خود متوجه رئیس جمهور نمود،  سالی پر تلاطم و پر تصادمی را کارشناسان برای دولت و حکومت اسلامی پیش بینی میکنند.
تردیدی نیست که در خطبه نوروزی، نوک تیز حمله خداوندگار خامنه ای متوجه حسن روحانی و نخبگان طرفدار او ست که بی تردید سبب تشدید تنش و تشنج جناحی گردیده که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ممکن است باوج خود برسد و نتایجی ناخواسته ببار آورد. اما، تجربه نشان داده است که تشدید اختلافات جناحی بویژه زمانیکه بشکل خصومت بین ولایت و ریاست بمنصه ظهور میرسد، بجای اینکه به تضعیف پایه های نظام منجر شود به بقا و تحکیم آن امداد رسانده است. چه در صورت نبود یک مخالف بویژه از نوع سامان یافته آن، نظام ولایت را بسی بسیار شکننده تر میکند و شکل گیری مخالفت و مقاومت را از زیر محتمل میسازد. روشن است که مخالفت از درون و از بالا هرچه شدیدتر نیاز به مخالفت و مقاومت از زیر را کاهش داده و غیر ضروری میسازد. شاید از سر واقع بینی ست که ولی فقیه در حالیکه دست به فرا افکنی میزند و اهمیت نقش خود را در برجام ناچیز جلوه داده و در زیر پوشش ان راه را برای رسیدن برجام های جدیدی هموار میکند، برغم شکایتی که علیه امریکا و تعلل در انجام تعهدات قید شده، بزبان میراند. شاید که به این حقیقت پی برده است که تغییر و تحول، اجتناب پذیر است و یک ضرورت تاریخی بویژه آنجا که سرکوب است و خشونت و سختگیری ست، بنابراین، آیا بهتر نیست قبل از آنکه همه چیز پس از او از هم فرو بپاشند، بتدریج قل و زنجیر از دست و پای مردم برگیرد و برغم جنایاتی که مرتکب شده است، نام نیکی از خود بجای بگذارد؟ 12 سال «اقتصاد مقاومتی» زیرسازهای نظام اقتصادی بویرانی کشانده است، ادامه آن اگر زمینه را برای یک انقلاب رهایی بخش، اما خشن و خونین، آماده نسازد به گسترش فقر و فساد و فحشا، و افزایش دزدی و جنایت و زورگیری میانجامد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه




آیا بجز ولی فقیه
کسی دیگری هم هست؟





بعضا، برآن باورند که بندرت میتوان در چیزی تغییر و دگرگونی آفرینی بدون آنکه
 "شناختی" از آن شیئ و یا مفهوم داشته باشی. مثلا بدرستی روشن نیست که اگر بخواهیم از یوع ولایت رهایی یابیم، از چه چیزی رهایی خواهیم یافت؟ از یوع  ولی فقیه بعنوان یک رهبر سیاسی، فرمانراوی نهایی و یا از سلطه ولایت که تبارش به رسالت میرسد و امامت؟ مسلم است که آنچه این رهایی را دشوار میسازد، خوی گرفتن به یوغ ولایت است، خوی به فرمانبری که یک اخلاقی دیرینه است در فرهنگ اسلامی.  چرا که ولایت خود ریشه در دین دارد، پدیده ای ست دینی. دین است که نهادین شدن ولایت را هموار میکند و آنرا با برگزاری مکرر جشن "بیعت " با ولایت تحت عنوان انتخابات گوناکون، رنگ سیاست میزند و خود را جلوه اراده ملت نشان میدهد.  

اما، حقیقت این است ای هوطن، ولی فقیه همه چیز است و همه کس در برابر او هیچ. که او یکتا است و یگانه. او جلوه الله ست. که همه هرچه حق هست و حقوق، همه به ولی فقیه تعلق دارد. نیست در جامعه ما، کس دیگری که در برابر ولی فقیه دارای حق و حقوقی باشد. ولی فقیه، هم قانون است و هم ماورای قانون. او هم تبلور شریعت است و هم شمشیر. او مالک و ارباب بر سراسر خاک ایران زمین است از جمله ثروت عظیم و هنگفت امام هشتم که اگر قبلا اسمن بود امروز دیگر رسمن تحت کنترل بی چون و چرای ولی فقیه در آمده است.

در پیروی از الله، ولی فقیه نیز به ملت ایران همچون "بنده " و "رعیت" خود مینگرد. این رعیت ممکن است، در کارخانه ماشین سازی کار کند و یا کارمند اداره باشد و یا معلم و روشنفکر، دانشجو باشد و یا محصل و دانش آموز، دکتر باشد و یا مهندس و کارشناسمتخصص، در برابر ولی فقیه همه دارای یک شان و یکسان اند، همه بنده اند. بندگان همه فرمانبراند و از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیستند. یعنی که نمیتوانند به دفاع از خود برخیزند، اگر متهم به کفر و یا مقاومت در برابر نظام ولایت گردند. هزاران هزار نفری که تا کنون در حکومت ولایت فقیه بخاک و خون غلتیده اند، از جمله قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، کوچکترین فرصت و فرجه ای برای دفاع از خود بآنها داده نشده است، همچنانکه تمام کسانیکه با طناب شریعت روزانه بدار آویخته میشوند، محروم از حق دفاع از خویشتن بوده و هستند. دادگاه هایی که در آن غارتگران خرده همچون بابک زنجانی محاکه میشوند، بسی بسیار تماشایی ست و سرگرم کننده. چه بخوبی روشن است که این دادگاهها برپا میشوند تا حقیقت را بپوشانند نه اینکه آنرا آشکار سازند. چون غارتگران اصلی همه مظهر دین و قدرتند. کیست که نداند که بابک زنجانی ها، لمپن های دلال، گوسفندان قربانی هستند که باید بدار شریعت آویخته شوند تا حقیقت پنهان بماند.

ولی فقیه غالبا از کمال و کرامت انسانی سخن میراند که در بندگی و عبودیت بیان میگردد، نه آزادی. آزادی شر است و نکبت. آیا میشود که برای انسان حق و حقوقی قائل باشی و هزاران هزار جوانان انقلابی یک جامعه را به جوخه های اعدام و و بدار شریعت بیآویزی. این در حالی ست که خلیفه یزید بن معاویه که در نزد ما پیروان امام، بیرحمترین و خونخوارترین بشمار میآید، بامام حسین فرصت داد تا شمشیر برگیرد و از خود و اعضای خانواده اش بدفاع برخیزد. چه پنهان که اینجا یک موی سر یزید هموزن ولایت است و تبار وی، امامت.

  در تحت یوغ ولایت، زندگان را نه توانایی  گفتن نه هست و نه شینیدن و دیدن نه. نه، حرام است و مکروه ، سراسر گناه و معصیت. بندگان نه میتوانند بپوشند و بنوشند بآزادی و نه  سوال کنند ، بجویند بر حسب میل و اراده انسانی. حال آنکه ولی فقیه میتواند، سخن بگوید، خطبه بخواند، فرمان بدهد و فتوا صادر کند برحسب آنچه باور و ایمان دارد و سپس آنرا قانون حاکم بر جامعه سازد، حاکم بر من و تو. ولی فقیه این روزها سخت میکوشد که "پاکدامنی " را بیابد تا راهش را پس از او ادامه دهد، یعنی سلطه فقاهت را بر جامعه حفظ و استحکام بخشد.

مهم نیست که ولی فقیه برفراز منبر، خطبه ی الهی میگوید و بندگان را به اطاعت و فرمانبری فرا میخواند و یا در مقام فرمانده کل قوا به بازدید سپاهیان خود میرود و آمادگی آنها را برای "جهاد " و "شهادت،" می ستاید و یا زمانیکه در لباس مدیر مدبر، رئوس طرح سیاست های داخلی ، خارجی ، اقتصادی و سیاسی ، علمی و صنعتی را برای مدیران، نخبگان و اساتید دانشگاه ها توضیح میدهد. در لحظه ای که ولی فقیه دهان خود را میگشاید، نفس در سینه ها همه حبس میشود. دهان ها بدون استثنا، همه، بسته، همه جا سکوت بر قرار میشود. در باره چه موضوعی، چه معضلی و یا مسئله ای که سخن میراند، از جنگ و صلح گرفته تا احکام زهد و عبادت، از تهدید به سرکوب گرفته تا دعوت به اطاعت و فرمانبرداری، هرچه که خواست و اراده اوست بسی بسیار ماهرانه، آنرا بازتابی از خواست ملت جلوه دهد، چنانکه خواست او همیشه یکی و یگانه است با خواست ملت. هرچه که بحال ولایت و بیت ولی فقیه شودمند باشد، بحال ملت نیز سودمند است. بیش از 12 سال غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و ساختار یک اقتصاد مقاومتی، غرب ستیزی، چون خواست ملت بود و جهشی بزرگ بسوی تمدن بزرگ اسلام، ولی فقیه غنی سازی هسته ای را از سرگرفت و بر ادامه آن اصرار یافت. البته هیچکس بجز ولی فقیه نیز نبود که با تاکتیک اسلامی "نرمش قهرمانانه" بطور مذبوحانه جنگ هسته ای را بپایان اورد. البته،  بیدرنگ جبهه جدیدی از جنگ با غرب و آمریکا ستیزی را گشود. جنگ علیه "نفوذی" ها. بدرستی روشن است که وقتی ولی فقیه از نفوذی ها سخن میگوید، از "دشمن" خارجی سخن نمیگوید بلکه از انصاری سخن میراند که عامل دشمن میشوند در داخل و از درون همچون موشی زبون پایه های نظام را میجوند. در سخنرانی اخیرش (25 اسفند 94) ولی فقیه از نفوذی ها در حالی سخن میگفت که چند تن از آنان حضور داشتند و با گوشهای تیز بسخنان وی گوش فرا میدادند.

البته که تنها ولی فقیه است که در گفتار آزاد است. هرچه که اراده کند میتواند بر زبان براند بدون آنکه مورد چالش قرار بگیرد. در نتیجه دست او در فریبکاری باز باز است. همچنانکه از آغاز  غائله گروگانگیری و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، سپس جنگ هسته ای، فریبی بود بزرگ در خدمت تشدید تنش و تشنج با خارج، از جمله آمریکا ستیزی و سرکوب و برقراری خاموشی و نهادین ساختن ارزشهای اسلامی در داخل، جنگ علیه نفوذی ها نیز فریب بزرگی است که گرد و غبار زیاد بپا کند و ماهرانه از دولت و رئیس دولت، مخالفی بر سازد که قصد متزلزل ساختن ستون ولایت را در سر میپروراند. این ایست که ولی فقیه، ریاست جمهوری را بگوشه ای میراند که همیشه  بدفاع از خود بپردازد و جایگاه خالی اما بسیار ضروری یک نهاد مخالف را در جامعه پر نماید. تاکنون رئیس دولتی نبوده است که پیوسته در دست ولی فقیه زبون و حقیر و خوار نگشته باشد- حتی احمدی نژاد، پاکترین رئیس دولت ها در سراسر تاریخ ایران، از این قاعده مستثی نبوده است . آری در "مردم سالاری" دینی هزینه رسیدن به ریاست جمهوری، تحمل حقارت است و خواری. تردید مدار رئیس جمهور هم در برابر ولی فقیه محروم از حق دفاع از خویشتن است.

مضاف بر این، هر خطبه ای که ولی فقیه میگوید و هر فرمانی که صادر میکند، حق است و حقیقت، نهایی و آخری. روی حرف و فرمان  ولی فقیه هیچ حرف و فرمانی نیست.  البته که  رسانه های جمعی از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها و شب نامه ها و نیز امامان جمعه که  در سراسر ایران و هر دهکده و قصبه ای حضور دارند، بی درنگ به تکرار و حمد و ستاییش  اندیشه و گفتمان مقدس ولی فقیه می پردازند و گوش امت اسلامی و غیر اسلامی را پر و لبریز منمایند. اقتدار ولی فقیه را نمیتوان با هیچ معیار و خط کشی اندازه گرفت و یا مرزبندی نمود، قدرت او دارای مرز و حدودی نیست.چون پاسخگویی در ذات او نیست. او میتواند به سپاهیان خود فرمان دهد که به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها سرازیر شده، بزنند، بکوبند، بگیرند، خونین و زخمین کنند و سپس به بازجویان دوزخ تسلیم نمایند، آنانی را که سر بر کفت نهاده و فریاد بر آورده اند که ما هم هستیم، همچنانکه فرمان سرکوب و کشتار کسانی را که به نتایخ انتخابات ریاست جمهوری اعتراض داشتند، صادر کرد.  چرا که ولی فقیه حقیقت را بر نتابید و هرگز نیز بر نتابد. او با انکار تقلب در انتخابات، بر آن تصور باطل بود که میتواند از نشتن لکه ننگی بزرگ بر دامن آلوده اش جلوگیری نماید. در نتیجه آنرا فتنه" خواند، فتنه ای همچون فتنه های دوران رسالت، برساخته دست شیطان که اقتدار مقدس ولایت را بچالش بکشد.

میر حسین موسوی، همسرش، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تنها بیک دلیل باسارت کشیده شدند، آنها دست به نافرمانی زده و از پذیرش نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 سرپیچی نمودند. البته که انتظار میرود چنین شکنجه درد آوری درس آموزنده ای باشد برای بندگان که مبادا مورد اغفال شیطان قرار گرفته و دست به نا فرمانی بزنند، نه لزوما از برای دگراندیشان و مخالفان سیاسی، بلکه برای کسانیکه زمانی در حلقه دین و قدرت و در فرمانبری در مرتبه ای بالا قرار داشتند. آندسته از مخالفان که در خانه های خود باسارت کشیده نمیشوند، یا در خانه های امن به مرگ طبیعی میمیرند و یا در راه رسیدن بخانه و یا در دفتر کار ربوده شده و بعدا جسدشان در کوچه پس کوچه آشکار شوند و یا در زندانها ببند کشیده میشوند.   

اگر در نظام شریعت، تمام حق و حقوق به ولی فقیه تعلق دارد بدان سبب است که ولی فقیه «معصوم» است. معصومیت است که ولی فقیه را به مالک و اربابی در ردیف الله، مبدل ساخته است. معصومیت یک ودیعه ی الهی ست. تنها آنرا میتوان در افراد دستچین الله یافت. معصومیت است که اقتدار مطلق خدایی را در کف ولایت نهاده است. ولی فقیه، معصومیت را از پیامبر اسلام به ارث برده است. چه از پیامبر اسلام نقل شده است که  چگونه فرشتگان آسمانی براو وارد شده، سینه و شکم او را شکافته قلب او را خارج نموده و در طشتی طلایی شستشو داده و همه آلودگیها و نا پاکیها را از درون او زدوده اند و بدین ترتیب او را گناه ناپذیر ساخته اند( جلد اول، ض843)

معصومیت الهی، نهفته در نهاد ولی فقیه، او را از هرگونه مسئولیتی رها میسازد. او اگر خود را نسبت به فرد و یا گروهی و یا ملتی مسئول بداند، از مسئولیت خود به ذات الهی کاسته است. چگونه میتوانی کسی را که هرگز مرتکب گناه و خطا نمیشود، مسئول بدانی. ولی فقیه هرگز چیزی به جز خیر و نیکی نگوید. مهم نیست که در عمل ممکن است که به شر بیانجامد  و شرارت. مسئولیت آنرا نمیتوان به ولی فقیه نسبت داد. مسئولیت به واسطه وجود خطا است که موجودیت پیدا میکند. اگر ولی فقیه را مسئول آنچه میگوید و آنچه بعمل در میآورد، بدانی، باید که به او نسبت خطا و گناه بدهی، که این رد معصومیت ولی فقیه است.

 اما داستان در اینجا خاتمه پیدا نمیکند. چرا که عدم مسئولیت بواسطه معصومیت، تمامیت نظام را بفساد و تباهی کشانده است. چه مسئولیت ناپذیری میشود یکی از امتیازات پاکدینی. بی جهت نیست که در جامعه اسلامی، حساب و کتابی، حسابرسی و یا محاسبه ای در کار نیست. آیا تاکنون معلوم شده است که کیست مسئول 12 سال غنی سازی هسته ای، کیست مسئول صدور قطعنامه های شورای امنیت و تحریمات اقتصادی، کیست مسئول ملیاردها دلار خسارتی که برملت وارد آمده است، کیست مسئول غارتها وچپاولگری های بزرگ، ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری،  فقر و عقب ماندگی، گشترش فساد و فحشا و اعتیاد و اپیدمی ایدز و خود کشی؟

البته، آنان که در فضای امنیتی سروری ولایت بر جامعه، اگر بعضی از واقعیات جامعه اسلامی را اشکار میکنند، غالبا، از معلولها است که سخن میرانند نه از علت ها. مثلا روزبه کردونی در مقاله ای در شرق به بعضی از معضلات ویران کننده جامعه اشاره میکند و میگوید:
کشور ما در برخی حوزه‌ها و شاخص‌های اجتماعی وضعیت مطلوبی ندارد. ابعاد مختلف پدیده شوم اعتیاد (کاهش سن، تغییر الگوی مصرف، اعتیاد کودکان، افزایش مرگ‌ومیر زنان بر اثر سوءمصرف مواد مخدر)، تغییر الگوی مبتلایان به ایدز، چالش‌های کودکان کار و خیابان، آمار بالای کودکان بازمانده از تحصیل، روند صعودی طلاق، آسیب‌های نوپدید ناشی از فضای مجازی، تعداد چندصد‌هزار نزاع منجر به معاینه در سال، تعداد چند‌میلیونی پرونده‌های قضائی، آسیب‌های اجتماعی مرتبط با سالمندان، مشکلات زنان سرپرست خانوار، روند صعودی خودکشی در کشور همه مواردی هستند که نشان از ضرورت اهتمام ویژه، مدبرانه و غیرشعاری سیاست‌گذاران و مسئولان به معضلات اجتماعی دارد.

چنانکه گویی مهم نیست که چرا و بچه دلیلی کشور ما چنین در منجلاب انحطاط و تباهی فرو رفته است. حقیقت آنست که تا زمانیکه ما از شناخت ولایت فقیه و فقاهت و یا قشری از جامعه که خود را بنام روحانیت و حافظ شریعت و معصومیت بطور نهادین تولید و باز تولید میکند، غفلت میورزیم، برهایی از استبداد دین و قدرت، چندان امیدوار نمیتوان بود. از ولی فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم نمیتوان حق و حقوق بشری را گدایی کرد. این قشر 1400 سال است که  رسم و رسوم و راه و روش زندگی، خلق و خوی، و نیز ادبیات و گفتمان جامعه را به تبعیت از شریعت در آورده، پیوسته بر آن سلطه افکنده و خوی فرمانبری را در ما نهادین ساخته اند. اگر ما ایرانیان از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم مانده ایم به آن دلیل است که نسبت به محرومیت خود همانند رعیت خو گرفته بوده ایم. نسل حاضر نمیتواند اشتباهات نسل گذشته را تکرار کند. نسل امروز به تجربه در یافته است که تا ریشه معصومیت و شریعت از بیخ و بن بر کنده نشود، نه دین مسئولیت پذیر شود و نه قدرت و لاجرم رهایی و آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، همچون یک رویا باقی خواهد ماند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi










۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه

نه به اخلاق
اطاعت و فرمانبری!


پس از انتخابات، حالا چه؟ از اینجا ببعد، بکدام دور نما باید بنگریم؟ بکدام سوی باید برویم؟ آیا چشم اندازی هم داریم؟ در آینده چه چیزی را انتظار باید داشته باشیم؟ بچه چیزی میتوانیم امید ببندیم؟ آیا نتایج انتخابات بارقه ای از نور براین دل نکرانیها پاشیده است؟
آیا "پیروزی" اصلاح طلبان- اعتدال کرایان باضافه "مستقل" ها، اگر بتوان راه یافتن این بخش از جامعه را به "مجلس شورای ولایت،" پیروزی خواند، گامی ست بسوی تضعیف الیگارشی روحانیون و پاسداران؟ آیا اعتدال گرایان و اصلاح طلبان میتوانند درختی بکارند که میوه اش چیزی باشد بجز تسلیم و اطاعت، بجز خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی؟
بعضا  در شیپور پیروزی چنان میدمند گویی که مردم بارگاه استبداد مضاعف دین و قدرت را واژگون نموده و چند قدمی بیشتر با "مردم سالاری" واقعی، فاصله نداریم. انگار که حضرت ولایت گوشه عزلت بر گزیند و دستهای خودکامه اش از مجلس و شورای ولایت و مجلس خبرگان، کوتاه خواهد گردید؟ با وجود ولایت و نیروهای دوزخی ای که در اختیار دارد، آیا براستی میتوان انتظار تحول و دگرگونی در ساختار دین و قدرت را داشت؟ بیا و ببن، بعضا، از شادی و شعف  در پوست خود نمیگنجند. که چه میگویید، این انتخابات بیانگر رشد و بلوغ نظام است، نظامی که در سال 88 بحرانی بس خطرناک را در پشت سر نهاده و ظرفیت حل تضاد های درونی را نه از راه حذف بلکه بطرق مسالمت آمیز کسب کرده است. این انتخابات توانمندی های نظام و مردم را به معرض نمایش گذارد و نشان داد که مردم برای تغییر و دگرگونی سیاسی و اجتماعی شرکت در انتخابات را بر خانه نشستن و شهادت در میدان انقلاب ترجیح میدهند.
برخی دیگر، تعبیراتی اگرچه مثبت، اما، بیطرفانه تری از انتخابات ارائه میدهند. که انتخابات منفذی را میگشاید و به ملت اجاز میدهد نفسی از سینه بر آرند و خواست ها شان را بیان کنند، حتی اگر با زبانی الکن، با زبانی که عادت کرده است در انکار حقیقت و بسوی قدرت بچرخد. هرچند نا برابر و ناعادلانه و غیر دمکراتیک، انتخابات ابزاری است که پیوسته مردم توانسته اند از طریق آن به نظام و در راس آن به ولایت این پیام را ارسال نمایند که ما از افراطیون بیزاریم، از جنگ و دشمنی با کشورهای همسایه و قدرتهای جهانی بیمناکیم. که ما کار و مسکن میخواهیم. از فقر و عقب ماندگی میخواهیم نجات پیدا کنیم و بیش از این در منجلاب انحطاط و تباهی اخلاقی فرو نغلتیم. این بدان معنا نیست که این انتخابات را میتوان با انتخابات کشورهای دمکراتیک مقایسه نمود و به آن اعتبار داد. نهایتا بساط این انتخابات و قانون ولایت باید بر چیده شود. آما، همین انتخابات نیز پیوسته برای نظام مخاطره انگیز بوده است. چرا که ضعف درونی و صدمه پذیر بودن نظام را آشکار میسازد و ساخته است. باین دلیل است که تنش و تشنج در درون نظام حاکم تشدید میشود، چون چگونگی بقای نظام مطرح است، افراط و یا اعتدال، انقلاب یا اصلاحات؟ افزوده براین هرگاه انتخابات این منفذ تنفسی را گشوده است مردم نشان دادند، اراده آنها نفی اراده ولایت است نه وحدت با آن. در دو دوره انتخابات ریاست جمهوری 76 و  80 مردم باصلاحات و قانونمند سازی جامعه رای دادند. در انتخابات 88 بود که تضاد رای مردم با رای ولایت فقیه باوج خود رسید و بیک جنبش بزرگ اعتراضی تبدیل گردید، جنبشی که نظام با ابزار خشونت وبیرحمی سرکوب نمود و باین ترتیب لکه ننگی بر دامن مطهر ولایت نهاد، زدوده ناشدنی. بنابراین، هر انتخاباتی میتواند ثبات رژیم را متزلزل نموده و تضاد درونی حکومت را تشدید نماید.
تصویری بسی بسیار پسندیده، اما، بعید بنظر میرسد تکرار انتخاباتی که بر ساخته دست فقاهت است، بتواند جامعه ما را به سر منزل مقصود برساند، به رهایی و آزادی، بخود فرمانی و خود آئینی. اگر انتخابات زمانی رنگ و بویی داشت- که آگرهم داشت،کاذب بود- امروز به یک بار سنگین بر دوش مردم تبدیل گردیده است. اگر نتوان گفت که صد در صد رای دهندگان از سر ترس، نگرانی، اضطراب، از سر نیاز به امنیت، رای میدهند، اما، بدون تردید بخش عمده ای ازجامعه بیکی یا همه این دلایل بپای صندوق میروند. آری، شک نباید داشت که شرکت در انتخابات در عین بی میلی، تنها در خدمت خفظ خویشتن است در آینده ای نا معلوم. در دلانهای پر پیچ و خم حکومت اسلامی، مهر انتخابات میتواند بسی بسیار راهگشا باشد. پس شرکت در انتخابات از سر دوراندیشی ست و کنشی  عقلانی اگر  بخواهی مهر انتخابات را در شناسنامه خود داشته باشی برای روز مبادا.
افروده بر این، آنچه را که رژیم دین بعنوان انتخابات راه اندازی میکند، لزوما نباید انتخابات خواند. چرا که بدرستی معلوم نیست از میان چه کسانی را باید برگزید و بچه دلیل و مناسبتی باید رای داد. اگر همه ی نامزدهای انتخاباتی از غربال شورای نگهبان رد شده اند، چه تفاوتی میکند که مرد لباس آبی را برگزینی و یا آنکه لباس زرد به تن دارد؟  صلاحیت آنها همه احراز شده اند. چه جای نگرانی ست. این بدان معناست رای ای که مردم بصندوق میریزند، نه بازتابنده اقتدار یک رای است و نه بیانگر هوش و ذکاوت و زیرکی رای دهنده. انتخابات بجای اینکه میدانی باشد برای شناخت معضلات اجتماعی، برای بحث رهکارها و پیشنهادها و برنامه ها و سیاست ها، فرصتی میشود برای برگزاری جشن "بیعت " یعنی تایید و تجدید عهد فرمانبران با فرمانروای نهایی، ولی فقیه، و نیز تصدیق ناتوانی و نابینایی فرمانبران. در انتخابات فقاهتی چیزی که در آن جایی ندارد فعالیتهای انتخاباتی ست، رقابت برای جلب بیشتر مردم با بر گزاری های سخنرانیها، میتینگها و آگاهانیدن مردم از طریق بکاری گیری ابزارهای رسانه ای. بنابر قانون، نامزدهای  انتخاباتی مجاز اند که یکهفته به فعالیتهای انتخاباتی دست بزنند. روشن است آن یکهفته فعالیت هم برای خالی نبودن عریضه است، چون تهی از هرگونه معنایی است وقتی آزادی بیان در اسارت بسر میبرد. مضافا، همه نامزدها داری یک التزام و تعهد هستند و آن التزام و تعهد به ولایت فقیه است نه به ملتی که آنها را بر میگزیند. از اینرو همه همسوی اند و یکسان. بسی بسیار طبیعی ست که نماینده ای که به مجلس شورای ولایت راه پیدا میکند نسبت به ملت و مطالبات ش احساس مسئولیتی نکند. تا کنون در کدامیک از 9 دوره گذشته، مجلس هرگز نشان داده است که به ملت و بهزیستی و آسایش و رفاه و ارامش مردم وقعی نهاده است. در خور ولی فقیه و اراده است که باید قانونریزی نمود، چشم اندازهای اوست که باید اجرا گردد. برجام را یکی از دستآوردهای دولتی میدانند که با 19 میلیون رای مردم بروی کار آمده است. در اینجا اگرچه سند و مدرکی نتوان اراده داد، اما مهندسی ریاست جمهوری حسن روحانی و برنامه برجام را باید بازتاب اراده ولی فقیه خواند. چرا که ولی فقیه دوم، علی خامنه ای، بمانند ولی فقیه اول، مقدسترین امام ها، متوجه شد که باید جام زهر را بنوشد و گرنه بدو مینوشانند و از منبر قدرت بزیر کشیده میشوند.
بعضا، عدم راه یابی آیت الله محمد یزدی، رئیس مجلس خبرگان جاری و مصباح یزدی به مجلس خبرگان را ناشی از رای مردم و تاثیر آن در تعین سوی و جهت نهادی می پندارند که مهمترین وظیفه را بعهده دارد، نهادی که رهبر آینده و ولی فقیه را بر میگزیند. البته این پیروزی را میتوان به آبی تغبیر کرد که بر روی آتشی سوزان می پاشند و یا  همچون پستانکی  که کودک را آرامش میبخشد. چرا که باید پرسید مگر چه کسانی بجانشینی آیت الله های افراطی وارد مجلس خبرگان میشوند؟ مسلم است که نه از "حزب زحمتکشان" بر خیزند و نه از "حزب خلق مسلمان" و نه از "کموله کردستان،" فقطه به منطور مثال. آیا آقای هاشمی رفسنجانی و پیروانش، همان چیزیست که میخواهیم؟ حالا معما سالخورده نظام عرضه کننده نسخه نرم اسلام گردیده است؟ آیا جای تاسف نیست اگر به این خفت تن دهیم؟ این نگارنده در جای دیگر گفته است که رای دادن در حکومت اسلامی تن بخفت دادن است. وقتی که ما به گزینش از میان آن کسانی که برای ما بر گزیده اند، تن میدهیم، نمیتوانیم ادعا کنیم که زیر بار خفت و خواری نرفته ایم و تن بحقارت نداده ایم. راهیابی رفسنجانی و پیروانش، کسانی که ما را باین روز انداخته اند، میخواهند ما را از تیره بختی و سیه روزی نجات دهند؟ گریه سر ده ای مسلمان که صواب بسیار دارد.
این، فراخوانی بسوی انقلاب و یا اقدامی هزینه آور برای مردم نیست. مردم مجبور نیستند که از خود  گذشتگی های بسیار نشان دهند تا نظام را واژگون سازند. امتناع از دادن رای در توانایی همگان است و بدین لحاظ همگان همه با یکدیگر برابرند. بعضا، باید حاضر باشند از آن مهر انتخاباتی در شناسنامه بگذرند. امتناع از رای، یعنی نه به اخلاق اطاعت و فرمانبری. امتناع از رای یعنی باطل شمردن آرای شورای نگهبان ولایت. اگر بر آن باوریم که نمیتوانیم از مردم بخواهیم برای کسب ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی دست به مبارزه ای منقی، کم هزینه و کم خطر بزنند، از آنان چه چیزی میتوانیم بخواهیم؟ تردید نباید داشت که اگر مردم تا کنون نفهمیده اند، بزودی میفهمند که شرکت در انتخابات، شرکت در جشنواره تسلیم و اطاعت است و پذیرش خواری و حقارت. که به رژیمی غرور و مشروعیت میبخشند که ملت را از ابتدایی ترین حق انسانی، حق گزینش در آزادی سلب نموده و آنها را به حیوان فرو کاسته است. ما دراین رژیم باید شرافت انسانی خود را بدست بیاوریم، شرافتی که حکومت اسلامی از ما ربوده است. بگونه ای که بکوچکترین ابراز نقدی و کلمه ای منفی، هشدارمان دهند مگر نمی بینی که منطقه در آتش میسوزد، چنانکه گویی پای صندوق رای رفتن و بقا و مشروعیت بخشیدن بیکی از خشن ترین حکومتها بر روی زمین درارتباط با این آتش سوزیهای نیست. حال در قفس باید که ثم و بکم بنشینیم و لام تا کام سخنی نگوییم مبادا که داعشی ها بحریم ما تجاوز کنند. چه سعادتی که باسارت خود باید تن دهیم تا بتوانیم در آسایش و امنیت بسر ببریم. آیا میتوان از ملت که بزرگی آنرا همیشه ستایش میکنند، بیش از اینها انتظار داشت؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


.

۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه


حکومت اسلامی واژگون گردد
اگر زن حجاب از سر برگیرد




بمناسبت هشتم مارس
امروز حکومت اسلامی در اصل به هیچ نمی اندیشد مگر تداوم و بقای نظامی که بر اصل تبعض جنسیتی بنا گذارده شده است، بر حسب قواعد و مقرارت شریعت اسلامی، بگونه ای که یک جنسیت، مرد  مالک و ارباب  و فرمانروا شود و دیکری برده و رعیت و بنده، حکومتی بس بسیار شبیه به حکومت نژاد پرستان، حکومتی که در آمریکا، ممنوعیت ها، محدودیت ها و محرومیت سیاهان را قانونی و به هنجارهای اجتماعی تبدیل نموده بود.
جامعه اسلامی نیز قبل از هر چیز بر پایه و اساس تبعیض علیه زنان بنیان گذاری گردید. بیدرنگ با اجباری ساختن حجاب، نیمی از ملت را از ابتدایی ترین حقوق انسانی شان محروم نمود، چنانکه گویی زنان فاقد عقل و خرد اند و ناتوان از گزینش پوشش مناسب برای خویشتن اند. اگر حجاب بدون بر خورد با مقاومتی، بر جامعه سلطه افکند، بآن دلیل بود که حجاب در فرهنگ ما، شی ء مفهوم و یا حتی بهتر، "نهادی" بیگانه نبوده است. حتی سالها پس از "کشف حجاب،" یکی از تحولاتی که میتوانست ریشه عقب ماندگی را ازبیخ و بن بر کند، زنان سالخورده و سنتی هنوز از حجاب استفاده میکردند. بعضا، زنها برغم عادی شدن بی حجابی، بدلخواه خود  با حجاب ظاهر میشدند. افزوده بر این، زنانی که به فرائض دینی خود عمل میکنند، وقتی نماز میخوانند و روزه میگیرند و عبادت میکنند، حجاب به سر میکشند، چنانکه گویی  از بی حجابی در برابر الله، خدای یکتا و یگانه، احساس شرم میکتند.
این بدان معناست ی که حجاب ظاهرا در جامعه ما هرگز بزشتی و ذلتبار بودن یوغی که برده بر گردن و قل و زنجیری که بدست و پا دارد، بنظر نرسد، در حالیکه دارای همان کاربرد است. یعنی زن و برده، هردو، نه بخود، بلکه بانسان دیگری تعلق دارند، کی هستند، چه هستند، چه احساسی دارند و به چه چیزی میاندیشند چندان مهم نیست. حجاب اسلامی یا "حجاب برتر،" چادر سیاه سراسری چه بهتر- بنظر میرسد فقها و علمای ما بدین لحاظ چند قدمی جلوتر از شیخ های افغانی اند "برکه" را اجباری نساخته اند- ابزار تبعیض است علیه یک جنس. حجاب زن را مجبور میکند که نه بر اساس میل و ارده خود بلکه بر اساس اراده الله، خداوند یکتا و یگانه که به مردان تفویض شده است، زندگی خود را شکل ببخشند. بدینترتیب حجاب، نماد تسلیم میشود و اطاعت. با این وجود، حجاب در نزد بسیاری نه مایه حقارت و خواری بلکه  حتی مقدس هم شمرده میشود. چون الله خود در باره حجاب بسی آیه ها به رسول خود مخابره کرده و در قران ثبت گردیده است.
زنان حجاب را پذیرفتند آما سنگینی آنرا  همچون ، یوغ بردگی بگردن خود احساس نمیکردند، اگرچه بردگان سیاه نیز ببردگی خود خو گرفته و اخلاق و شیوه زندگی تسلیم و اطاعت را پذیرفتند، برغم مقاومت بردگان آگاهی که جنبش الغا  برده داری را براه انداخته بودند. نظام برده داری، نزدیک به 300 سال ادامه یافت بآن دلیل که برده داری قانون حاکم بر جامعه بود، قانونی که در خدمت حفظ سلطه و مالکیت برده داران بر برده، به ثبت رسیده بود. این در حالی بود که  تنها 3 درصد از سفیدان پستان برداه دار بودند. اما،  قواعد و قوانین بردگی و نظام تبعیض نژادی را اکثریت سفید پوستها پذیرفته بودند. چرا که حتی فرودستان سفید پوست نیز خود را با قشر ممتاز و مقتدر جامعه برده داران شناسایی و نسبت بسیاهان احساس اقتدار و برتری میکردند. بهمین دلیل برتری نژاد در باور و ارزشهای سفید پوستان نهادین گردیده و در رفتار و کردارشان بازتاب می یافت. این سفیدان بودند که از ورود یک سیاه پوست به رستوران، عصیان زده میشدند. سیاه پوستان همیشه و در همه حال خود را باید در خدمت سفید پوستان میدیدند. مثلا اگر سفید پوستی حق خواندن کتاب و به کتابخانه رفتن و حمل کتاب را امری عادی میدانست، سیاه پوست نه میتوانست به کتابخانه برود و نه اجازه کتاب خواندن داشت. سواد آموزی یکی از فعالیت های مخفی سیاه پوستان در هنگام بردگی بود. زمانی حتی اروپائیان را نیز سخت تنبیه میکردند اگر به سیاه پوستی خواندن و نوشتن می آموختند. که خود در عادی ساختن و طبیعی جلوه دادن تبعیضات نژادی نقش مهمی در تداوم نظام برده داری بازی کرد.
 در مقام مقایسه، در حکومت اسلامی نیز، برغم مقاومت جنبش زنان در ابتدای انقلاب، سرانجام شرایط اسارتبار حجاب پذیرفته شد. اکثریت زنان، حجاب را همچون یوغ بردگی، نماد تبعیض و سلطه یک جنس بر جنس دیگری نمیدیدند و برضایت بدان تن دادند، بلکه مردان نیز آنرا عادی پنداشته و با آن کنار آمدند. مردان حتی اگر تحمیل حجاب را تجاوز به حقوق زنان بشمار آورند، جای شک و تردید است که آنرا تجاوز به حقوق خود ببیند.
واقعیت اینست، بدون حجاب، زن از همه چیز محروم است. حتی بعید بنظر میرسد زنی بدون حجاب بتواند پای خود را ار حریم خصوصی به بیرون بنهد. هم اکنون بجرم بدحجابی مورد انواع اذیت و آزار گشت های مختلف ارشادی و انتظامی قرار میگیرند. مثل سیاه پوستان در آمریکا، راه گریز و رهایی برایشان وجود ندارد. سیاه پوستی که از جنوب به شرق آمریکا میگریخت بدون نشان دادن سندی مبنی بر رضایت برده دار، به مالک خود باز گردانده میشد و چنان تنبیه و مجازاتی را باید تحمل میکرد که اندیشه گریز بسر برده ی دیگری نیفتد. زن نیز بدون حجاب نمیتواند حتی پا بگریز بگذارد. او را درسی میآموزند که هرگز اندیشه رهایی از مغزش خطور نکند. مردان نه تنها پذیرفتن حجاب را دون شان خود  نمیدانند، بلکه بعضا اگر بدان مفتخر نباشند، خود را خنثی و یا حجاب را کم اهمیت میدانند. در بهار آزادی چپ های انقلابی مبارزه زنان و حجاب اجباری را به پس از پیروزی خلق بر امپریالیسم جهانی موکول میساختند.
حال آنکه آنچه سلطه حکومت اسلامی را بر تمامی جامعه امکان پذیر ساخته است، حجاب اجباری ست. با اجباری ساختن حجاب نه تنها زنان بلکه کنترل تمامی جامعه را اسلامیست های ولایت پرست بدست گرفتند. بی جهت نیست که پس از نزدیک به 36 سال، حجاب زنان هنوز یکی از معضلات بزرگ  نظام ولایت است. امروز تحکیم نظام تبعیض علیه زنان خود را در مخالفت با "ساپورت پوشی" و تنبیه و مجازات قانونی برای یپشگیری از بارداردی، بیان میکند. چه جورابهای تنگ و چسبان، در حالیکه میپوشانند، اندام زنان را برجسته تر و در واقع زیبا تر نشان میدهد. علی مطهری، خود، یکی از پاکدینان مستقل مجلس شورای ولایت، همراه 195 نماینده  دیگر چندی پیش از این بیانه ای صادر کرده بودند مبنی بر هشدار به رئیس جمهور در باره گسترش بدحجابی. سپس وزیر کشور را به مجلس فراخواندند که از او بخواهند توضیح دهد که چگونه ممکن است در یک جامعه اسلامی زنانی پیدا میشوند که ساپورت میپوشند. همراه این سخنان همزمان  نیز ویدیوی زنان ساپورت پوش در صحن مجلس بنمایش گذارده شده بود.
 پس معلوم میشود وزیر کشور مسئول حفظ حجاب زنان و یا حفظ نظام تبعیض جنسیتی بر طبق تعریف علی مطهری نیز هست و اگر در مدیریت حجاب زنان غفلت کند، مورد مواخذه قرار میگیرد. وزیر کشور هم در پاسخ گفت که ساپورت پوشان معدودند و قلیل که نیازمند به اقدامات انتظامی نیست. آقایان نمایندگان باید زیاد نگران نباشند. این گفتگو بین دو نماینده قوه مقننه و مجریه، یاد آور بازی معروف بازجوی خوب و بازجوی بد است، تا اسیر را بتوانند بفریبند و او را به تسلیم و اطاعت وا دارند. اما، چه این مقایسه را بپذیریم و چه نه، زیاد تفاوتی نمیکند. زیرا که اصلاح طلب دو آتشه هم، حجاب را همچون نماد اسارت زن و جامعه نمی بیند. اما هردو بخوبی آگاهند و در عین حال دلواپس آنروزی اند که بی حجابی بر حجاب اسلامی غلبه کند و نظامی که بر اساس تبعیض جنسی بر پا گردیده است، براندازی گردد. این است که باین فکر افتادند که اگر تا کنون، بعداز 36 سال سلطه، حجاب زنان را خانه نشین نکرده است، تبدیل آنان به ماشین های جوجه کشی انسانی، از حضور زنان در سطح جامعه جلوگیری بعمل آورند. محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین، قبل از پایان دوری دوم ریاست جمهوریش، اعلام کرد که برای تولید هر فرزندی به مادر یک میلیون تومن پرداخت خواهد کرد. بنا بر فرمان ولایت فقیه، جمعیت ایران باید به دو برابر افزایش یابد. زهی خیال باطل. چرا که حکومت اسلامی بخوبی واقف است که به یکباره از هم فرو خواهد پاشید اگر زن حجاب از سر بر گیرد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

خدا مرد است
و مردانه میاندیشد




بمناسبت هشتم مارس، روز جهانی زن

آنچه حکومت اسلامی را روزی با سرنوشت محتوم خود رو در رو خواهد ساخت، ستیز و مقاومت است و خیزش و جنبش زنان.  چرا که آزادی زن سازگار نیست با احکام شریعت اسلامی. چرا  که خدای اسلامی، الله، مرد است و مردانه میاندیشد. قوانینی که صادر کرده است در سوی حفظ و تداوم سلطه مرد بوده است بر زن. خدای اسلام، الله زن را برای رضا و خشنودی مرد آفریده است. زن مستقل از مرد موجودیت ندارد. خداوند زن را از حق و حقوق انسانی محروم نموده، در خدمت مرد گمارده و به مالکیت مرد درآورده است.

عالمان دین چنین استدلال کنند:چون خداوند، زن را همچون گوهری نادر، زیبا و فریبنده خلق کرده است، بمرد امر نموده است که او را در درون پنهان و در بیرون نیز زیر حجاب مخفی نگاه دارد، همچنانکه صدف نهانگاه امن  مروارید درخشان است. مبادا که زن در معرض نگاه های آلوده مردان قرار گیرد و یا مردان نا محرم را  شیفته خود ساخته، به انحراف کشانده و آنان را بسوی ارتکاب گناه و گناهکاری سوق دهد که لاجرم امنیت اخلاقی و روانی جامعه را مختل و سبب هرج و مرج اجتماعی گردد.

 این نگرش دین که با حرکت جامعه بسوی تجدد، ضعیف گردیده بود با سلطه دین بر جامعه هرچه بیشتر تقویت یافته و در قوانین مدنی، جنائی و جزایی حکومت ولایت بازتاب یافت، مثل، "سنگسار" زن متهم به زنا که یکی از نا انسانی ترین مجازاتی ست که تا کنون بشر خلق کرده است. خون زن نیز چون از جنس خون مرد نیست دارای دیه ایست نصف     دیه ی مرد. شهادت دو زن نیز برابر است با شهادت یک مرد. در امور خانوادگی، از جمله ازدواج و طلاق، مرد چیره است و ممتاز. لیست محرومیت های حقوقی زن نسبت به مرد، البته که بسی بسیار طولانی تر از این است که میتوان در این نوشتار نقل کرد. اما، این حقیقت شفاف باید بیان گردد که انقیاد و اسارت زن در جامعه ما و جوامع مسلمانان، ریشه دارد در شریعت اسلامی  و آموزش آیت الله های حاکم، علما و فقها، مهم نیست که از نوع "امامتی" و یا خلافتی. نابرابری زن و مرد نه تنها در ذات اسلام بلکه در نهاد مذاهب بزرگ جهان نهفته است.

ظهور حکومت ولایت در 36 سال پیش از این همراه گردید با جنبش واپسگرایی و سنت پرستی، بلحاظ حق و حقوق انسانی. علما و فقها و اسلامیست های بنیادگرای حوزه ای و دانشگاهی ، اصرار بر آن دارند که نگاه اسلام به زن ملهم است از کتاب قرآن، کلام الله. بنا براین، مشروع است و معتبر و مطلق تا ابد.  اجرای آن ضامن امنیت اخلاقی است و روانی و مانع بروز هنجار شکنی.

برابری زن و مرد را اسلامیست ها پندارند که یک اختراع بشری ست، ناشی از عقل و خرد انسانی، عقل و خرد ناقص و کوتاه در برابر خداوندی یکه و تنهآ، بدون شریک و همسر. اینست که علما و فقها به گذشته باز میگردند، به آن زمان اسطوره ای و افسانه ای، زمانیکه خدا زنده بود و پیامبرانی گسیل میداشت  که مخلوق ش را هشدار دهند که آخر و عاقبتی هست و بهشت و جهنمی. مبادا که یاغی شده، تمرّد و سرپیچی کنند از احکام الهی.

علمای اعلم و فقهای عالم، نمیتوایند بپذیرند که بشر امروز همان نیست که در 1400 سال پیش از این میزیست، که شرایط و مناسبات و روابط اجتماعی در آنزمان بسیار متفاوت بوده است با آنچه امروز رایج است. تعجبی نتوان کرد که الگوهای خوبی و پاکدامنی، عفت و عفاف، بینایی و دانایی، عدل و انصاف همه وارداتی هستند از گذشته. بعنوان مثال الگوی زن ایرانی، حضرت فاطمه فرزند پیامبر اسلام است که در تقلید و تبعیت از وی زن ایرانی باید کوشا باشد. بعبارت دیگر، از زن ایرانی نیز باید انتظار داشت که فرزندانی مافوق بشر مثل حسن و حسین بدنیا آورد.

اما زن ایرانی بآن سطح از آگاهی نائل گردیده است که بتواند محدود بودن وجود خویش را در برابر یک فرشته الهی، همچون حضرت فاطمه زهرا، به سادگی در یابد. زن ایرانی نمیتواند از کسی تقلید و تبعیت کند که مثل آن شدن هرگز نتواند. شاید اگر زن ایرانی در آنزمان میزیست او نیز در برابر منزلت و جایگاه خوار و پستی که نظام اسلامی برایش فراهم آورده است، همچون فاطمه تسلیم شده، اطاعت نموده و دست به ستیز و مقاومت نمیزد. اعتراض و مقاومت زنان در برابر بی عدالتی و نابرابری یک پدیده اجتماعی ست که تعلق بدوران مدرن دارد نه  به دوران بدویت بشری.

اما ممکن است که عنوان شود که نتوان نظامی را که در پی دستیابی به فن آوری انرژی هسته ای و تکنولوژی و فن آوری های علمی است، واپسگرا و شیفته بازگشت بگذشته خواند. شکی نیست که حکومت اسلامی در بکار گیری در ابزار و وسایل مدرن که در خدمت زندگی مادی و کسب و تداوم قدرت موثرند، هرگز امتناعی از خود بروز ندهد. تلویزیون و سینما و تاتر بد و زشت بودند و پلید و حرام در آنزمان که تحت تسلط و کنترل رژیم شاهی بودند. آیت الله های حاکم و طلاب حوزه های علمیه از برق و تلفن  موبایل، از کامپیوتر و یخچال استفاده میکنند، سوار مرسد س  بنز هم میشوند، توپ و تانک و موشک و بمب های مخرب نیز  ییخرند و یا میسازند و با تکیه بر آنها برای ورود به جنگ آماده شوند. بدین لحاظ نیست که دیندار حرفه ای از تجدد و مدرنیزم میهراسد. بلکه شناسائی خود فرمانی و خود آئینی، استقلال و آزادی انسان - نهفته در آرمان مدرنیزم- است که دیندار حرفه ای را هراسان ساخته است. برابری زن با مرد و آزادی آنها بر اساس منشور حقوق بشر است که ساختار نظام اسلامی را متزلزل میسازد.

زنان ایرانی تاکنون تسلیم اراده  نمایندگان ذات الهی و یا  آیت الله ها و حجت الاسلام ها، فقها و علما، نگردیده  و سر تعظیم و اطاعت در برابرشان فرو نیاورده اند و نخواهند آورد. آزادسازی جامعه بسته بآزادی زن. با آزادی زن است که مرد نیز آزاد شود. و گرنه مرد به اسارت و بندگی تن دهد و سر تسلیم و اطاعت فرو آورد بی آنکه خود بدان آگاهی داشته باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ اسفند ۱۴, جمعه

نفی حق گزینش:
فروکاستی انسان به حیوان
 




 حق گزینش با انسان پا بعرصه وجود می نهد. فقط در انسان است که میزید. در سرشت او ست و جدا ناشدنی از طبیعت او. هر کسی حق دارد که باور کند بآنچه که میل دارد و عمل کند به رفتاری که در پسند او ست تا آنجا که به محدود ساختن باور و یا کردار  دیگری نی انجامد. حق گزینش چیزی ست که انسان را  جدا میسازد از حیوان. روشن است که محرومیت از آن و یا محدود و مشروط ساختن آن، دور شدن از انسان است و نزدیکتر شدن به حیوان. فرآیند فروکاستی حق گزینش چیزی نست مگر فرمانبری و فرمانبرداری، تسلیم و اطاعت، اخلاقی نهادین ناشی از انتقال از یک نسل به نسل بعدی، اخلاقی که پیوسته زمینه ساز و رمز بقای استبداد بوده است و هست.

 حیوان درنده است بی آنکه بدان شعور و آگاهی داشته باشد. درندگی، خوی و طبع شیر و ببر و پلنگ است. هیچیک نپرسد و نجوید که چیست درندگی؟ چرا من باید درنده باشم؟ چرا دندانهای برنده و چنگال های تیز دارم.؟ چرا در من مهربانی و عطوفت نیست؟ بخوبی و بدی درندگی نیز اعتنایی ندارد. حیوان نه خود را تغییر دهد نه محیطی که در آن می زید. چرا که حق گزینش در سرشت او نهاده نشده است. طبیعت او را از این حق محروم ساخته است. مسلم است که اگر انسان هم محروم از حق گزینش، خلقت یافته بود، هرگز توانا به آفرینش دنیای بشری نبود و نیروهای سرکش طبیعت را مهار نمیکرد و بر آنها سلطه نمی افکند.  نه خود را دگرگون می ساخت و نه جهان پیرامون خویش را. اختراعات بزرگ در زمینه علم و صنعت، در زمینه طب و تکنولوژی در زمینه شناخت طبع انسان و روابط اجتماعی، همه بدست انسان آزاد و در آزادی بوقوع پیوسته است. اگر غربیها در اواسط قرن هیجدهم باین حقیقت پی بردند که جهان کنونی را بشرخلق کرده است نه پروردگاریکتا، بشری که صاحب عقل و شعور است و میتواند قواعد و قوانین حاکم بر جامعه و طبیعت را کشف نمود و در اختیار خود گیرد. ما بدورانی بازگشته ایم که بشر خود را "بنده" خدا و گردش جهان را ناشی از اراده او میدانستند نه اراده بشر، دوران تاریکی، برغم تمام چلچراغها، و در آغوش کشیدن علم و صنعت و تکنولوژی.

در طول تاریخ بشر، هیچ بنده واسیری نبوده است که منشاء دست آورد های دگرگون کننده بوده باشد. بشری که از بدو تولد در او تسلیم و اطاعت نهاده میشود و به او فرمانبری و فرمانبرداری آموخته میشود، نمیتواند خود را تغییر دهد و جهان پیرامون خود را دگرگون سازد. او بخود همچون بنده ای مینگرد که به اراده خداوند زنده است. بدلیل همین محرومیت تاریخی از حق گزینش و نهادین بودن اخلاق اطاعت و فرمانبری بوده است که نظام استبدا شاهنشاهی پس از فروپاشی بشکل استبداد مضاعف، استبداد دین و قدرت بازگشت مینماید، استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبداد شاهنشاهی که بطور "غیر قانونی،" ملت را ار ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محروم مینمود، استبداد دین وقدرت هم شرعی ست و هم قانونی.

بی جهت نیست که حکومت اسلامی بیک زندان تبدیل شده است، زندانی که در آن  در تسلیم و اطاعت آزادی، زندانی که در آن تمامی کنش های زندانی بطور دائم تحت نظارت نگهبانان زندانیان است که نظم و انضباط حاکم را مختل نسازند، همه بکجور و یکنواخت و همسان و هماهنگ با هم درتمامی امور روزمره. در کوچکترین امری اراده از زندانیان نیست، اراده از خداوند است که ولایت جلوه اقتدار و ابهت اوست. استبداد دین وقدرت نهاد هایی را بنیاد گذارده است در خدمت حفظ نظم و انضباط در جامعه ای باشد که اساس آن قواعد شریعت اسلامی ست، قواعدی که انسان را ببند کشاند و او اخلاق بندگی و عبودیت را تزریق نماید.

در کدامین کشور وزارتخانه ای را در خدمت "ارشاد" مرد برپا کرده اند. مسلم است انسانی فرض میشود دارای عقل و خرد است و میتواند فرمانروای خویش باشد، چه نیازی به ارشارد، آیا گمراه میشود، الوده به گناه گردیده و شر میآفریند؟ وزارت ارشاد، توهینی ست به تمامی ملت و بر اساس حقیر و خوار سازی ملت و بی اعتبار نمودن عقل و خرد انشان  بیناد گذارده شده است.

وزارت ارشاد  تمامی دستآوردهای نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرامندان، فیلم سازی و تولید موسیقی را تفتیش نموده که مبادا به چیزی اشاره رود بر خلاف قواعد و مقرارت شرعیت. گشت های "ارشادی، " از جمله گشتهای  امر بمعروف و نهی از منکر، گشتهای ثارالله و  انصار حزب الله، همچنین لشگر بسیجی ها و  سپاه پاسداران را سازمان داده اند که نظم شریعتی را بر اساس حجابداری و جدایی جنسیت ها، سرکوب شادی ها و پایکوبی ها، کنسرتها و تاترها و هنرنمایی ها و نهادین ساختن ممنوعیت ها و محرومیت ها و حلال ها و حرام ها. بعبارت دیگر، استبداد مضاعف دین و قدرت، دشمن آشتی ناپذیر غرایز انسانی است. خبر ندارند که انچه در بیرون منع شود درونی میشود و ناگهان از زیر زمین شلعه برکشیده و همه چیر را بآتش میکشاند.
  
پس اگر انسان نتواند  برگزیند آنچه را که مناسب حال و شرایط خود میداند، انسان نیست، بلکه حیوانی ست نا آگاه به سرشت انسانی خویش.  صورت انسان دارد اما چون محروم از حق گزینش است باید سر بزیر افکند و همچون گوسفند بع بع کنان به چرای خود ادامه دهد.  چرا که هرگز مجاز نیست که «نه» بگوید. باید پیوسته اطاعت کند و  تصدیق و تایید، حمد گوید و ثنا و ستایش. دین وقتی بقدرت تبدیل میشود، حق گزینش را مورد هجوم قرار میدهد و حق «نه» گویی را از آدمیان سلب میسازد. چه با نه گفتن است که حق گزینش خود را بمنصه ظهور میرسانی. نه و نفی در قاموس اسلام وجود ندارد، چون حکایت از تمرد، سرپیچی و نافرمانی میکند.

انسان محروم از حق گزینش، کودکی ست نیازمند راهنمایی و حمایت. حکومت دین رعیت را مسئول گزینش خود نمیداند، چون او کودک است و نادان. برای او بر میگزیند مبادا که از  راه مستقیم و  مسیر الهی و یا راهی که پیشا پیش در قرنهای دور و گذشته تعیین و تعریف گشته است، منحرف شود. راه مستقیم راهی ست که تنها ارباب از آن آگاهی دارد  و میداند که چگونه راهی است. رعیت نمیتواند که راه خود را بیابد. رعیت نه بینا است و نه دانا. مسئولیت رعیت آنست که تسلیم شده و اطاعت کند بدون چون و چرا. آیت الله ها و حجت الا سلام ها ارباب اند و بهمین دلیل حق دارند که برای رعیت های خود بر گزینند آنچه به نفع و صلاح رعیت است و نظام ارباب – رعیتی.

بنابراین، نیازی به گفتن نیست که نمیتوان در حکومت دین، گزینش دولت و یا نهادهای دولتی را به مردم واگذار نمود. چرا که   آنها  نمیتوانند تشخیص دهند چه کسی مومن و مسلمان است و چه کسی رذل و پست. ممکن است کسی را بر گزینند که دلش پیش بیگانکان باشد؛ که ممکن است مردم را بفریبد و خود را آدمی صالح جا بزند و بر راس امور قانونی و یا اجرایی قرار گیرد. چرا که مردم، همه صغیر و عاجزند از تعقل و سنجش. زیرا که مردم همه رعیت اند. بهمین دلیل ممکن است که نا دانسته «جاسوس،» «کافر» و یا از آن «نفوذی» ها که بعد از برجام  ظهور یافته اند برگزینند.

اما، شورای نگهبان در دفاتر سراسر کشور میتوانند تفتیشهای عقیدتی را بانجام رسانند و  مسلمانی و دینداری و التزام مطلق شرکت کنندگان را به ولایت تعین و تایید کنند. مثلا از میان صدها کاندید خبرگان و هزاران داوطلب نمایندگی مجلس، تنها آنهائیکه  از صافی تفتیش عقاید شورای نگهبان گذر کردند، رعیتها با خاطری آسوده میتوان از میان آنان برگزینند. البته تصمیم نهایی متعلق به ولایت فقیه ست که خود اعضای شورای نگهبان را بر میگزیند. ولایت فقیه وظیفه و مسئولیت خود میداند که اداره کشور و سرنوشت رعیت های خود را  بدست هرکس و نا کسی نسپرد. چرا که او خود را قیم رعیت ها میداند و آنها را مورد لطف و محبت قرارد دهد. بهمین دلیل نمیتوان به تعقل و یا حتی غریزه رعیتها اعتماد نمود. امنیت رعیتها  وقتی تامین میشود که از حق گزینش خود بگذرند و آنرا واگذار کنند بشورای فقها و آیت الله ها. اما ولایت فقیه هرگز باور نمیکند که سلب حق گزینش از ملت بیانگر خواری و حقارت ملت است نه سرافرازی و سربلندی. انتخاباتی که نهایتا تایید و تصدیق ولایت فقیه را بدنبال، استبداد دین وقدرت را تحکیم و دایمی میسازد. بعضا بیهوده تصور میکنند که تنها راه بسوی دمکراسی خواهی، شرکت در انتخاباتنی ست که به تازگی بپایان رسید. آنها خفت و خواری را ر نظام ولایت بر غرورو آزادی ترجیح میدهند و دم خود را بعلامت سپاس تکان میدهند.
 
اگر نگاهی کوتاه به رفتار و گفتار حکومت دین اندازیم، حر کتش پیوسته در سوی نفی و  محدود ساختن حق گزینش و در نتیجه ارباب و رعیتی ساختن روابط اجتماعی بوده است. ارباب، فرمانروا ست و رعیت، فرمانبردار. حق گزینش متعلق به ارباب است و مباشران و کار گزاران ارباب. ولایت فقیه و شورای فقاهت بر گزینند آنچه مناسب و در خور شرایط رعیت ها و جامعه ارباب- رعیتی است. انتخاباتی که نظام ولایت راه اندازی میکند، مراسمی ست که انتخاب کنند، از میان آن کسانی که شورای نگهبان برگزیده است و مناسب برای مجلس رفتن است باید برگزینند. در واقع، انتخابات را باید مراسمی خواند که در طی آن ملت عهد فرملانبری خود را با تجدید مینمایند.

اما کیست که ولایت فقیه، آیت الله ها و حجت الا سلام ها را برای فرمانروایی بر گزیده است؟ رعیت ها که از حق گزینش آنان محروم اند. عاری از ابزار دانایی و بینایی اند، چگونه میتوانند فرمانروایان خود را بر گزینند؟ اگر رعیت ها حق گزینش داشتند، ارباب بودند و فرمانروا. محکومان حاکم بودند، مصون از مسئولیت، نیز، حاکمان محکوم و در بند اسارت.  ولایت فقیه را خداوند برگزیده است. خداوند او را مامور و مسئول هدایت رعیت های خود نموده است. این فرمان را، آیت الله های مقدس برآنند، خداوند در کتاب آسمانی خود قرآن مجید صادر کرده است. حکم و فرمان او قانون است و فرمان نهایی. او تبلور اراده الهی ست. آیت الله ها و حجت الا سلام ها نیز همه انصار ولایت فقیه اند و او ست که آنها را به مقام های فرمانروایی بر میگزیند. نهاد های شورای نگهبان(اربابان)، شورای مصلحت نظام(ارباب-رعیتی)، شورای قانونگذاری اسلامی(رعیت ها) و شورای  خبرگان (اربابی)، یا قوه قضائیه، حافظ  روابط ارباب رعیتی اند. ولایت فقیه البته که فرمانراوی کل قوای قهر و قدرت  است، افزوده برآن بر دستگاه دولت با انواع خدامات گوناگون ادارای، اقتصادی، عمرانی، و فرهنگی که در سراسر کشور بشکل اداره جات گوناگون سلطه افکنده است. ولی فقیه بجای اینکه تفکیک قوا را جدی تلقی کند، مرزی که آنها را از یکدیگر جدامیسازد مخدوش نموده با ابزار شورای نگهبان هر سه قوای مقننه، مجریه و قضائیه را بخدمت خود در آورده است. همه این نهاد ها و کارگزاران، از جمله رئیس جمهور در برابر خداوند خود را مسئول میدانند، نه در برابر ملت. تاکنون آیا، کسی شنیده ایت که حضرت ولایت، مسئولیتی را بگردن گرفته باشد؟ چرا؟ بآن دلیل  که ولایت جلوه الله است، مظهر اسلام است.     
 
محرومیت از حق گزینش، به محرومیت در گزینش نمایند گان مجلس و یا ریاست جمهوری، ختم  نمیشود. بلکه شامل محودیت های دیگری هم از جمله حق گزینش پوشاک که با اجباری ساختن حجاب و احکام حجابداری، نفی میگردد. حجاب میشود نه تنها نشان عفاف و پاکدامنی، بلکه یکرنگی و یگانگی، چه بخواهی و یا نخواهی. تخلف از آن البته که فحشا ست و فساد، تباهی است و بدحجابی. این فردنیست که بتواند در تناسب با واقعیتهای بیرونی برگزیند آنچه برازنده حال و اندام اوست. چون تنوع در پی آورد و نا همآهنگی، بداعت و نو آوری. پس اگر ظاهر شوی بر اساس رای و گزینش خود، مجرم شناخته شوی و سزاوار تنبیه و مجازاتی. حجاب واحکام حجابداری واجب میشود نه تنها بدلیل آنکه  فرمان الهی ست، بلکه بآن خاطر که ضامن امنیت اخلاق اجتماعی ست. ضامن نظم و انضباط ارباب – رعیتی ست.  

بعبارت دیگر نفی حق گزینش به سرکوبگری نیروهای انتظامی نیازمند است و تحت عنوان طرح امنیت اجتماعی صورت میگیرد. طرحی که اساس آن سرکوب هرگونه سلیقه شخصی در آرایش و پوشش است از مدهای موی پسرها گرفته تا استفاده از مانتوهای بالای زانو و یا روسر های نازک و قیطانی. تنها در حکومت دین است ک موی سر و البسه زیبا و خیره کننده  مخل آسایش و امنیت اخلاقی محسوب میشود. و باین دلیل باید نیروی قهریه را در خدمت گرفت و رعیت ها را از حق گزینش محروم ساخت. چرا که حق  گزینش احتمال انحراف از راه مستقیم  و پیوستن به شیاطین را افزایش دهد. رعیت که نمیتواند بر خود نظارت کند و بر غرایز و شهواتش چیره شود. او پیوسته مرز جدایی زن و مرد را میشکند. با نگاههای آلوده بزنان مینگرند. زنان نیز تمایل داردند که خود را در معرض نمایش بگذارند فساد و تباهی را ببار آورند. پسران نیز با تبعیت از مد و مدگرایی شالوده جدایی مرد از زن را که اساس انضباط اجتماعی ست در هم میریزند. باین دلیل باید احکام حجاب و هنجار های اخلاقی را با ابزار قهر و خشونت  اجباری ساخت تا زنان را وادار ساخت که از افشان نمودن تارهای مویشان جلوگیری کنند ، که برق از آن ساطع شود و هوس و وسوسه را در مردان بر انگیزد. مانتوهای چسبان و روی زانو، شلوارهای کوتاه، که غوغا به پا کند و سبب نا ایمنی های بسیار و هرج و مرج گردد. این است ضایعات پوشش بر اساس گزینش فردی. مگر میتوان اجازه داد هر کس هر چه میلش خواست بپوشد؟ مگر میتوان از هنجارهای سنتی و دینی فاصله گرفت؟ رعیت که مجاز نیست فردیت و شخصیت خود را بروز دهد، دست به نو آوری و بداعت بزند، و به تغییر خود و محیط خویش به پردازد؟ رعیت فرمانبردار است و فرمانبر، نه آزاد و خود مختار.
 
بعبارت دیگر، افراط در سرکوب حق گزینش نیز حد و مرزی دارد و سازش و تحمل آن را نیز نمیتوان ابدی ساخت. زمانی رسد که رعایا از فرمانبرداری خسته و بیزار شوند و به واژگون سازی نظام ارباب رعیتی برخیزند. اما اگر حکومت دین بخواهد از ابتلا باین سرنوشت اجتناب ورزد. باید حق گزینش را بملت باز گرداند. بگذارد مردم خود برگزینند که چه کسی بر آنها حکومت کتند، چه بپوشند و چه بنوشند، چگونه شادی و پایکوبی کنند و چگونه با یکدیگر آمیزش و ارتباط برقرار سازند و از چه ماهواره ای استفاده کنند. حق گزینش ممکن است به تقلییل قدرت انجامود ولی جامعه نا امن تر و فاسد و تباه تر از اینکه هست نمیشود. جرم و جنایت رواج نخواهد یافت، دروغگوئی و ظاهرسازی، دزدی و رشوه خواری و رانت خواری، اگر کمتر نشوند، افزایش نخواهند یافت. حکومت بر اساس حق گزینش انسان، به برابری و انسانی ساختن جامعه میانجامد، زیرا که تفاوتها، بدعتها، نوآوریها و دگر اندیشها را برتابد و تحمل کند.
 

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi