۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

عاشورا :
 از تحمیق تا تطمیع و از امام تا یزید

عاشورا در چند سال اخیر به گونه ای دیگری بر گزار میگردد. مراسم خود زنی و شیون و زاری، براه اندازی جشنواره درد و اندوه و شهید گردانی که قبلا بدون تفتیش و ممیزی مقامات اطلاعات و انتظامات، از زیر و بخودی خود در محله ها و تکیه ها و حسینیه ها سازمان یافته و برگزار میشدند، هم اکنون، تحت حکومت ولایت، منوط و مشروط شده اند به کسب مجوز رسمی و "قانونی." یعنی که کلا مراسم عزاداری نیز، مثل حوزه های علمیه  در انحصار دستگاه ولایت در آمده است و به اصطلاح دولتی شده اند. اگر در گذشته تنها دستگاه قدرت بود که از هرگونه تجمعی وحشت داشت حال دستگاه دین نیز از جماعتی که خود در سازماندهی آن دست نداشته باشد، هراسان میشود. بدین لحاظ تمامی نمایشها و صحنه سازی های کربلا  که زنده و مجسم سازند آنچه بر امام سوم، نوه ی پیامبر اسلام، در یک هزار و چهار صد سال پیش از این، در دست خلیفه یزید گذشته است زیر نظارت مستقیم و غیر مستقیم دستگاه حاکم، قرار گرفته است. اگر به دسته ها و مراسم و صحنه آرائی ها نظر افکنی، همه را یک جور و یکسان می یابی. لباس ها همه از روی یک الگو طراحی شده و یا از زیر دست یک استاد خیاط بیرون آمده اند. سر بند ها یک جور و یک رنگ در صفوف مرتب و منظم و با حرکاتی کارگردانی شده برگزار میشوند. جنبه ی نمایشی و تاتری دسته ها و هیئت ها هرگز چنین عظیم و تماشایی نبوده است. نه تنها بر تعداد طبل ها و سنج ها افزوده شده ست. سربازان سبز بوش، سوار بر اسب های سبز با پرچم سبز، اغراق در آرایش نظامی دوران خلافت، همراه با چراغانی های مجلل، طراحی شده برای خیره ساختن و عمیقا متاثر نمودن تماشاگر که شاهد بر شهادت جان سوز امام حسین شود. بی جهت نیست که عزا دار امام حسین دیگر همچون گذشته گل به سر روی خود نمیمالد، تمامی وجود خود را به گل آلوده میکند. اینان را باید عزاداران حرفه ای نامید و از جنس بسیجیان.  
 
اما بنظر میرسید که تحمیق مردم، کارآیی خود را از دست داده است. بدین منظور نظام ولایت سنت گرا ضرورتا دست به بدعت زده است. ضمن ادامه ی تحمیق، مردم را تطمیع هم میکنند در روز عاشورا. کمتر کسی هست که از فراوانی غذاها با کیفیت های عالی از جمله خورش فسنجان، یعنی غذای مجلسی نه در خور مصرف توده ای، در تمامی نقاط شهر تهران، شمال، جنوب، پائین، بالا، شرق، جنوب، داستانی نگوید. بعضا آنقدر غذای نذری جمع آوری میکنند که یک خانواده را تا یک هفته هم سیر میکند. حال دیگر، گذاردن سر امام حسین در طشت طلا، کار ساز نیست، سر بریده ای که در برابر یزید، دهان گشوده و سخن گفته است، بسنده نمیکند. مردم را بیک دیگر پیوند ندهد و احساس همبستگی را زنده نسازد، ویژگی هایی که تف لیسان ولایت در باره ی عاشورا به زبان و یا قلم شان میرانند، کنشی که به زنده نگاه داشتن چیزی امداد میرسانند که در چهارده قرن پیش از این، مرده و پوسیده است. آری باید که غذاهای مطبوع در زیر مشام مردم گرفت تا برای لحظه ای هم که شده، از زندگی لذت ببرند و به کام خود برسند، برغم احکام شریعت و باور شریعتمدار ان به کم خوری و قناعت و ریاضت و سرکوب و انکار غرایز نفسانی. گفته میشود که برخی برای ساعتها در صف های طولانی انتظار میکشند که غذاهایی همچون چلو کباب و جوجه کباب در یافت کنند.*.   

روشن است وقتی غذا به فراوانی و در همه جا یافت میشود و نه در یک روز بلکه بیش از چند روز ادامه پیدا میکند، بوی فراوانی، بوی نعمت به مشام میرسد. برای یک روز هم که شده است، شکم سیر دست از شکایت بر میدارد. اما درست در آن زمانی که باید به قیام بر خیزد و از خشنود سازی خود پرهیز کند. ظهور غذای نذری سر هر چهار راه و خیابان و کوچه ای را باید  کوششی دانست در جهت تهیه ی شناسنامه ای جدیدی برای عاشورا: عاشورا، روز لطف و رحمت ، روز برکت و فراوانی نعمت.، در همان حالی که قیام است و شهادت، جنگ است و خونریزی. البته که در گذشته نیز، پس از خود زنی، سفره های عظیم از جانب بازاریان و متمولین برپا میشد، اما آن بذل و بخشش را نمیتوان هرگز با گشاده دستی اربابی مقایسه نمود که مالک بر یک سر زمین وسیع است و دارای رعیت بی شمار. منابعی که دستگاه ولایت در دست دارد، میتواند شکم یک ملت را همیشه سیر نگاهدارد اگر آن دست هایی که در مرگ حسین بر سر کوبیده میشوند از غارت و چپاول ثروت ملت کوتاه نماید.

این بدین معنا ست که یگانگی دین و قدرت این نرمش را در ساختار نظام ولایت نهاده است که وقتی روش های دینی، مثل  تحمیق و ساده سازی، خرافه باوری، و تعطیلی عقل و خرد به نفع شعله ور ساختن عواطف و احساسات، به بن بست برسد، قدرت میتواند شیوه تطمیع را به شرحی که آمد بر گزیند. منابع وسیع اداری و بنیه و توانایی نا محدود مالی بخوبی میتواند در این جهت تجهیز گردد. چه چیز مهمتر از تحکیم قدرت در دست دین. متاسفانه دسترسی به آمار واردات گوشت و برنج و روغن و مقدار مصرف در روز های عاشورا و تاسوعا، اگر غیر ممکن نباشد ، چندان ساده نیست.

تحمیق وقتی به تطمیع میکشد، حکایت از این واقعیت دارد که عاشورا سرایان، خود از عاشورا هراسناک اند. مدیریت آنرا بدست گرفته اند تا بتوانند سوپ های اطمینانی در درون آن تعبیه نموده تا از وقوع هرگونه جنب و جوشی در برگزاری عاشورا، خبر دهند و سریعا آنرا خاموش ساخته تا هرگز جرقه اش به خرمن خشم مردم نرسد. همچنانکه عاشورای سال 88، نشان داد که چگونه عاشورا میتواند علیه خود برخیزد و حرمت و تقدس خشونت و کین خواهی را در هم فرو ریزد و اسطوره ها را بر شکند. شکی نیست که تجربه عاشورای 88، به رژیم آموخته است که مراسم عزاداری در روز عاشورا، نباید همچون گذشته از زیر و خود جوش، سازمان یابد. بدین لحاظ رژیم دین، برگزاری مراسم عاشورا را به عزاداران حرفه ای سپرده است، به سربازان نوحه و مرثیه خوان ولایت. اگرچه هنوز شکوه و شکایت است در رقیق نمودن واقعه ی عاشورا، از دستکاری در محتوی و آهنگ نوحه خوانی ها بوسیله برخی از جوانان در بعضی از محله ها. که به موسیقی پاپ نزدیک تر است تا نوحه خوانی ها. آری عاشورا باید بشود روزی که رهایی را جشن میگیریم، رهایی از دروغهای بزرگ، اسطوره ها و افسانه های تحمیق کننده.

آنچه در سال 88 در روز عاشورا اتفاق افتاد، نشان داد که مراسم عاشورا، خطری ست سخت تهدید کننده. چرا که فرصت بسیار مناسبی را برای آشکار شدن حقیقت بوجود میآورد که امام، در پیروزی در جایگاه یزید می نشیند.
یعنی که امام حسین اگر بر یزید پیروز میگردید، از یزید صد برابر یزید تر میشد. حکومت ولایت سند محکمی است بر این واقعیت. دستگاه ولایت در ادامه راه امامت، سراسر خشم است و خشونت. آنان که به مقاومت برخیزند و دست به اعتراض بزنند، سخت تنبیه و مجازات میکند و به دار میآویزد. حضرت ولایت بر عکس امامی که بدست یزید کشته  گردید، در عاشورای 88 یزید خون آشام شد. افسار نیروی قهر و قدرت را از هم گسیخت تا  درنده گانی تیز دندان و برنده چنگال ، مثل سپاه پاسداران، بسیجیان و گارد های ضد شورشی، لباس شخصی ها، قمه کشان و قداره بندان، به هزاران معترضی که در برابر ولایت به قیام بر خاسته بودند حمله ور شوند. سربازان ولایت با قیام کنند گان همچون امام مظلوم رفتار میکردند. بیرحمانه بر روی زمین میکشانیدند آنها را که به چنگ آورده بودند. میزدند، مشت و لگد. سپس میبردند به زندانهای نا معلوم. بعدا از آن- در آستانه ی زندان هرچه که اتفاق میافتد بار ها دلخراش تر است از آنچه در صحرای کربلا  به وقوع پیوسته است.  مشت و لگد و سیلی، توهین و تحقیر، پذیرایی مقدماتی بود و هنوز هم هست. سپس همه ی معترضینی که حیوان های درنده  ولایت به چنگ بر میآوردند به دست بازجویانی  وضو گرفته، برخاسته از سجده ها طولانی، سپرده میشدند، بازجویانی مومن و متدین.

یزید ، حسین را در جنگ کشتار نمود. نه به  او توهینی روا داشت و نه تحقیری. نه مشت و لگد نصیب او ساخت و نه به نام الله زنان و مردان را مورد تجاوز قرار داد. یزید به حسین اجازه داد که شمشیر بر گیرد و بجنگد، از خود و خانواده خود دفاع کند اگر رویای فرمانروایی را از سر بیرون نکند. یا شکست میخورد و یا پیروز شود. این به حسین و تصمیم او بسته بود که وارد جنگی نابرابر، جنگی که در آن شکست اجتناب ناپذیر است، بشود و یا نه. اما، معترضین در عاشورای 88 نه شمشیری به کف داشتند، نه گرز و سپری. گناه کبیره ی آنها آن بود که اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. آنگاه دروازه دوزخ ولایت مثل اوین و یا کهریزک، گشوده کردید. میزدند و میکشتند معترضین را و بار دیگر زنده میساختند که همان درد و شکنجه را تا قیامت تجربه کنند.

بدرستی روشن نیست که آقای خامنه ای و یا فرشتگان مقرب ش و آن خواصی که در مراسم عزاداری شرکت میکنند، به چه دلیل برای مرگ حسین چنین سخت متاثر و افسرده گریه و مویه میکنند. این اشک ها را آقای خامنه ای در زمانی بر گونه ها ش سرازیر میسازد، که نه 72  دو تن بلکه هزاران هزار تن را بخاک و خون کشانده است، در زمانی برای مقاتله امام حسین، الگو و آموزگار خود اشک میریزد که بیرحم تر از یزید، صدها تن را به بند و زنجیر کشیده و در انفرادی ها و در زیر شلاق بازجو، شکنجه شده و مورد تجاوز قرار میگیرند. قهرمانان ایران دیگر امام و 72 از یاران آنها نیستند، قهرمانان این مرز و بوم هم اکنون زنان و مردان شجاعی هستند که در دفاع از حقیقت و حقوق بشر تن  به شلاق و شکنجه و تجاوزات بازجو های ولایت میدهند. آری، حضرت ولایت میتواند عزاداران حرفه ای خود را فرمان دهد که سرا پای خود را به گل آلوده کنند، اما خون ستار بهشتی، تازه ترین قهرمان ایرانی از آستین ش روان است.

اگر مردم تا به امروز از خود نپرسیده اند، سر انجام آن روز خواهد رسید که از خود بپرسند که این ولایت ادامه امامت است که حکم میراند و یا یزید است، صاحب بارگاه خلافت؟ دستگاه ولایت از آشکار شدن این حقیقت است که هراسناک است.چه  اگر عاشورای "حرمت شکن و اسطوره بر انداز"، عاشورای 88، یکبار دیگر تکرار شود، نهاد عاشورا و سنت کین خواهی و خشونت، تسلیم و اطاعت از فرهنگ ایرانی زدوده خواهد شد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com

*آقای مسعود بهنود، در بخش "مرور روزنامه های ایران " در سایت بی بی سی، از روزنامه هایی نقل میکند که در باره عاشورا گزارش یا مقاله داشته اند. بنا بر قول بهنود:

 ابتکار در گزارشی نوشته سالهاست که روزهای عزاداری امام حسین با دادن نذری به
در خانه‌ها عجین شده و بیشتر در روزهای عاشورا و تاسوعا در کم‌تر خانه‌ای پخت و پز می‌شود چون مردم ترجیح می‌دهند در این روزها از غذاهای نذری بخورند. با وجودی که اغلب کسانی که نذری پخش می‌کنند خورشت قیمه را برای اینکار انتخاب می‌کنند اما برخی هم نذری‌های خاص خود را دارند. در خیابان طرشت، ظهر عاشورا خورشت فسنجان بین عزاداران توزیع می‌شود. علاوه بر تکیه‌های سینه زنی بسیاری از افراد به صورت سنتی و از قدیم در منازل خود در روز و وعده مشخصی نذری می‌دهند.

در این گزارش از توزیع پیتزای نذری ‌در شمال تهران آمده تا جائی که در کوچه‌ها و خیابان‌های اکثر محلات مسکونی و در بازار، قدم به قدم به مردم شیر، شیرکاکائو و چای تعارف می‌شود. هر سال لقمه‌های نان و پنیر، سبزی یا نان و پنیر و خرما بین عزاداران پخش می‌شود. نارمک هم به عنوان یکی از محلات قدیمی تهران همواره به عزاداری‌های پرشورخود معروف بوده است، بسیاری از مردم برای خوردن نذری‌های متفاوت چون جوجه‌کباب یا چلوکباب ساعت‌ها در صف می‌ایستند.

گزارش ابتکار سپس به این گلایه می رسد که برخی حرمت نذری را نگه نمی‌دارند، چرا که امیر محمد یکی از جوانانی که در امر توزیع غذای تکیه محل خود کمک می‌کند، می‌گوید: برخی عزاداران درخواست یک غذای بیشتر می‌کنند که من به جای آن‌ها شرمنده می‌شوم.


۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

پیام عاشورا:

 کین خواهی و خشونت، تسلیم و اطاعت

محرم برای ما ایرانیان همیشه عبارت بوده است از فصل عزاداری و شیون و خود زنی، فصل معوق گذاردن زندگی و پیوستن به نیستی، به غم و اندوه و اشک گیری. زیرا که امام حسین نزد ایرانیان و شیفتگان امامت در سراسر جهان جایگاهی بسیار ویژه دارد. چرا که در عاشورا، دهمین روز محرم، امام حسین همراه 72 تن از افراد خانواده و یارانش، به دست لشگر خلافت به شهادت میرسد. در این روز است که احساسات و عواطف بجوش میآید. در سراسر ایران منبر ی را نجویی که بر فراز آن روضه ی شهادت حسین، به خاک خون غلتیدن او خوانده نشود و از مناقب و بزرگی و تقدس و معصومیت و مظلومیت او داستانها نگویند. بعضا خود زنی را باو ج خود میرسانند. تیغ بسر و تن خود زنند. دست ها را همچون پتکی سنگین بر سینه های عریان خود فرود میآورند و یا بر سر و جان خود زنجیر میزنند. هر سال که محرم میرسد بار دیگر جشنواره ی درد و سوکواری آغاز میشود. بوی خون امام حسین در فضا می پیچد و خبر از فاجعه ای غم انگیز می دهد. در روز عاشورا کمتر کسی است که در عزا داری امام حسین شرکت نکند، حتی آنان که لحظه را ارج مینهند و از فضای غم و اندوه و خشم و خشونت گریزان میشوند. آنان نیز مشاهده میکنند صحنه های عزاداری و وعظ و روضه خوانی ها را و آوای نوحه خوان را میشنوند بدون آنکه خواسته باشند. یعنی حتی اگر تماشاگر، منفعل یا بی تفاوت باشد و وقعی ننهد بر چنین مراسمی ، بر دوش امواج غم و اندوه، اوج گیرد و فرو افتد. بویژه که هم اکنون حکومت و دولت خود از سازمان دهندگان اصلی مراسم عاشورا هستند. رادیو و تلویزیون یا سراسر هق هق گریه است و یا وعظ و سخنرانی در باره درسها و پند های عاشورا که ریشه این اسطوره هرچه عمیق تر و محکم تر گردد در روح و روان امام پرستان . دولت هزاران تن برنج و مواد خوراکی در میان هیئت ها و سازمانهای دینی و افراد معتبر محله ها توزیع میکند، تا عزاداران حسین را در پایان عاشورا با طعامی مطبوع مورد پذیرایی قرار بدهند. 

اما امروز دیگر نتوان تماشاگر این جشنواره  درد و غم در روز عاشورا بود. هیچ کس نمیتواند نام دگر اندیش بر خود نهد اگر بی اعتنا از کنار عاشورا بگذرد. امروز قبل از آنکه در اندیشه ی یک حکومت غیر دینی ، یا برپا داشتن جمهوری، حکومت کارگری و یا پادشاهی  باشیم ، باید به ارزشیابی ارزشهای دینی به پردازیم، ارزشهایی که ما را چنین سیه ورز و تیره بخت ساخته است.. تنها با فهم و نقد عاشورا است که میتوانیم از نیروی نهادین آن بکاهیم. عاشورا را چگونه تعبیر نمایی، مهم نیست، آنچه حائز اهمیت است آن است که امام حسین در ذات ما ایرانیان نهادین گشته است. حتی در نزد انقلابیون چپ از جمله خسرو گلسرخی از عز و احترام و حرمتی به سزا برخوردار بوده است. زیرا که حسین نماد پذیرش شهادت برای آرمان و ایمان بوده است. دکتر علی شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند. آنرا "انتخاب " و "پیام " میخواند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز  در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی میداند. تحلیل گر اندیشه شریعتی در خبر آنلاین میگوید که:

  "با سلاح شهادت است که امام حسین به رویارویی با یزید، مظهر باطل می ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می ‏شود و با شهادت خود دین الله را یاری کرده است؟  سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است(خبر آنلاین)."

چنین بنظر میرسد که چندان مهم نیست که انگیزه حسین، الهی و دینی بوده است و یا تحت مهمیز رسم و رسوم و سنت، باید تن به کار زار میداده است و اهل بیت خود از جمله  فرزندان شیرخوار خود را به میدان جنگ میبرد. و یا بالعکس انگیزه او کسب قدرت بوده است و حکومت. اینجا حتی ما نمیخواهیم مرتکب ارتداد شویم و بگوییم خدایی که شهادت را  که نهایتا چیزی نیست مگر مرگ و نیستی، با اهدای زندگی ابدی پاداش میدهد، چیزی کمتر از خدا است. بل میخواهیم بگوییم که خیر و زیبایی"شهادت " را باید موردشک و تردید قرار دهیم، بویژه در مفهومی که دکتر شریعتی آنرا بیان میکند. دکتر شریعتی شاید از نخستین کسانی بود که سعی نمود به عاشورا و شهادت حسین، معانی انقلابی، نفی و مقاومت بدهد. اما بنظر میرسد که او بیشتر شیفته ی شهادت بعنوان یک هدف بود. شهادت خوب بود و خیر میآورد، آرمان را ممکن میسازد. بنظر شریعتی شهادت حسین است که بر خلافت خط بطلان کشید و در امامت جان دمید و خود جاودانه گردید، چنانکه گویی که اسلام از خون حسین است که روئیده است. او شهادت را «خوب مردن» تعریف میکند. انتخاب شهادت، یعنی برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی تنی. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. به نظر شریعتی اگر  مسلمان به منجلاب انحطاط غلتیده است به آن دلیل است که نمیتوانند مانند امام حسین جان را نثار چیزی بالاتر از خود کنند.

گمان میرود که شریعتی شهادت حسین را شبیه شهادت سقراط و یا عیسی مسیح، میپندارد. گویا فراموش کرده است که امام حسین، خود شمشیر کش بوده است.  شمشیر کشیده و سر های بسیاری را بر زمین افکنده است. که او تا آخرین قطره های خون خود، خون دیگران را ریخته است، که خلافت را واژگون سازد و قدرت را در دست امامت مستقر نماید.  مسلم است که اگر خلافت تسلیم امامت شده بود و یا بالعکس، خونی ریخته نمی شد و سری بر زمین افکنده نمیگردید. به فرض که حسین و یزید بر سر قدرت به جنگ یکدیگر نرفته و حسین گام به قتلگاه کربلا ننهاده بود.  آیا خشم الله را بر می انگیخت و بنیان آئین اسلام را متزلزل میساخت؟ در چنین صورتی نه الله سربلند از این داستان خروج می یابد و نه حسین. چرا که خداوندی که برای تثبیت آئین اسلام، مسلمان را مکلف به  شهادت به معنای اصلی ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، کند، خداوند بیرحمی است و خشونت، خداوندی ست که انسانها را مثل حیواناتی میبیند، درنده و تشنه ریختن خون یکدیگر. بعبارت دیگر ، شهادت قبل از هر چیز همراه است با خشم و خشونت. زیبا و مقدس و خیر و نیک شمردن شهادت، شکوه و عظمت بخشیدن به خشم است و خشونت و یا آنچه زشت ترین است در وجود و هستی انسانیت. مضاف بر این هیچ شهادتی نیست که به بغض و کینه، کین خواهی و انتقام جویی نکشد. قرنها است که امامت و خلافت خون یکدیگر را بر پای الله میریزند و این داستان از زمانی آغاز گردید که حسین در خون خود و خون دیگران غلتید.

تحلیلگر اندیشه ی علی شریعتی در باره شهادت میگوید که امام حسین:
"پس از این که همه عزیزانش را در خون می ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی ‏بیند - فریاد می ‏زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» این بدان معنا ست که کین خواهی پدیده ای است فرهنگی که محمد آنرا بنام الله مصادره میکند، به آن تقدس میبخشد و شهید را زندگی ابدی. امام حسین در واپسین لحظات زندگی به انتقام می اندیشیده است. یعنی که در بهترین وجهش؛ امام حسین تداوم امامت را در کین خواهی، میدید. تحلیل گر اندیشه شریعتی در ادامه میافزاید که: این «سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می ‏نماید."(خبر آنلاین)

فتوایی که نویسنده صادر میکند در واقع در بزرگداشت شهادت، ارزش نهادن به خشم و خشونت و انتقامجویی ست تا ابدیت ، فرو نهادن هستی و پیوستین به نیستی ست و مرگ و نابودی. پاسخ تحلیل گر اندیشه دکتر شریعتی است به تاریخ. سقراط و مسیح با اهدای خون خود به شهادت میرسند. زندگی خود را میدهند تا بتوانند به دیگران هستی ببخشند. اما شهادت امام حسین را نمیتوان در ردیف این شهادت ها قرار داد. چرا که شهادت حسین نفی زندگی ست، همان زندگی ای که حسین پرستان دو دستی چسبیده اند و در مسند قدرت و امتیاز از آن هم بسیار لذت میبرند. خون میریزد تا آنزمان که نفس بر میآورد. چه باک اگر پس از کشتار بسیار خود نیز کشته شود. چه شهادتی؟ حال آنکه نه سقراط و نه مسیح هرگز دست خود را به خون کسی آلوده نکرده بودند. دست امام حسین به خون آلوده است. ریختن خون در سوی کین خواهی، فاصله بسیار دارد با انسانی که شریف است.

 ما باید حقیقت را به مردم بگوییم. باید شهادت حسین را همانگونه که هست مشاهده کنیم، زشت و قبیح و غیر انسانی. باید عاشورا را منسوخ بدانیم تا منسوخ شود. باید مردم خود را از بزرگداشت شهادت به شیوه ی امام حسین منع کنیم، اگر خواهان رهایی هستیم و نه کسب قدرت.

بازتاب شهادت حسین را باید در تاریخ و زندگی مردم مشاهده نمود. قرنها است که ما ایرانیان در روز عاشورا به چنان سوکی می نشینیم که گویی خون حسین را در جلوی چشمانمان در همین جا و هم اکنون ریخته اند. هیچ کودکی نیست که جد خود را بیاد آورد و یا بداند که در چه تاریخی از دنیا در گذشته است، اما تاریخ شهادت امام حسین، دهمین روز محرم، عاشورا را بخاطر میآورد. چرا که در این روز مردم بطور جمعی به تنبیه و مجازات خود می پردازند. بعضا عزاداران حسین تن و جسم خود را مورد خشم و خشونت خویشتن قرار میدهند. تیغ کشیدن بر جسم خود و یا دستهای سنگین را بر سینه  کوبیدن و یا زنجیر به تن زدن را باید  انتقام کشیدن از تن و جسم دانست. شیفتگان حسین بخود خشم و خشونت را روا میدارند چون قادر به پیمودن راه حسین، فرو نهادن زندگی، ترک تن و دنیای مادی، نیستند. شیفته حسین، خویشتن را مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد به آن دلیل که میداند که بیشتر شیفته ی زندگی است تا مردگی. شهادت حسین در حسین پرست، احساس شرم و گناه بر می انگیزد. زیرا که زندگی را دوست دارد و از آن لذت میبرد. این است که تن را مورد مجازات قرار میدهد، آنرا زخمین میسازد و از آن انتقام میکشد چون او را به این جهان زشت و زودگذر وابسته ساخته است.

عزاداران حسینی را اما ناظر انی هست و  تماشا گرانی. هر تیغ زن و سینه زن و زنجیر زنی، خشم و خشونتی را که بخود روا میدارد به معرض نمایش میگذارد تا  درد و رنجی که خود برای معصومیت و مظلومیت امام حسین تحمل میکند به تماشا کران انتقال دهد و تار و پودش ان را بلرزه در آورد. پیام شهادت امام حسین در بر پا داشتن جشن عاشورا- وعظ و روضه خوانی، نوحه های سوزناک و به نمایش در آوردن خشم و خشونت نسبت به تن و انتقام کشیدن از جسم، بازتاب میابد، در انکار زندگی. که تن را میتوان رها کرد. چون بی ارزش است و آلوده به غرایز و هوای نفس. تن است که او را به جهان مادی پیوند میزند. تن نماد، زندگی است حال آنکه شهادت نماد نیستی ست. شهادت حسین خشم و خشونت را هرگز بسوی برانداختن نظام ظلم و ستم رهنمون نساخته است، بلکه شهادت را به اراده ی الله نسبت میدهد. تحلیلگر اندیشه شریعتی میگوید. شهادت یک باخت نیست یک انتخاب است: ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، در راه تحصیل رضا و خشنودی الله و شریعت دین اسلام.

بعبارت دیگر، پیام شهادت امام حسین، پیام تسلیم است و اطاعت، نیز تن دادن به حقارت است و خواری. این هم در گذشته تاریخ ما ایرانیان مصداق داشته است و هم اکنون که تحت نظام ولایت بسر میبریم. بی جهت نیست که بیش از سی سال است که بر شدت و غلظت عزاداری ها افزوده شده است. چرا که به عادی سازی خشم و خشونت و کین خواهی و در نتیجه حفظ بقای رژیم ولایت، امداد میرساند. روزی نیست که مردم سری را بر دار قصاص و انتقام جویی نبینند. سنگسار و قطع اعضای بدن به اجرا در میآید. شکنجه و تجاوز در زندانها رواج دارد. نه گویان و دگر اندیشان هستند که هدف خشم و خشونت و انتقامجویی نظام اند، چون آنان از جنس یزید بن معاویه هستند، مشرک هستند و منافق و مجاهد و مرتد. خشم و غضب مردم نسبت به یکدیگر چنان افزایش یافته است، که خون یکدیگر را در پیش چشمان مردمی میریزند که نظاره گری خنثی هستند. چرا که خون امام حسین تمام خونها را در چشم مردم ما کم رنگ ساخته است. وصف کشتار کربلا در واقع هر کشتار ی را در نظر آنها عادی نموده است از جمله کشتار و قتل عام کردها و جوانان انقلابی در اسارت گاه های نظام.با کشتار خود دیگران را به جمعی را به کشتار کشیدن یک پدیده ی روزمره و عادی ست در جهان اسلام.  یعنی که رابطه ای دیرینه است بین نظام استبداد و شهادت. خشم و خشونت و کین خواهی. عاشورا هم در نظام شاهی کار آیی داشته است و هم در نظام ولایت. به بیان دیگری شهادت حسین درمان نیست، نه نجات است و نه رهایی بلکه عین درد است و بیماری، اسارت است و بندگی. چه باک اگر این حقیقت را از زیر ابر تیره و سمج، خارج سازیم تا نور آن اختر بزرگ بر تاریکی چیره شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه


عاشورا و اسطوره سازان حرفه ای


قریب به یک هزار و چهارصد سال است که از واقعه ی کربلا میگذرد. شک و تردید نباید داشت که در طول این زمان آلایش و آرایش بسیار یافته و با اسطوره و افسانه در هم آمیخته است. یعنی هر آنچه در اصل در کربلا بوقوع پیوسته است  با آنچه که رسم و رسوم و سنت گردیده و از نسلی به دیگر نسل انتقال یافته است،  تفاوتهای بسیار است. آنچه که یک دعوای ایلی و قبیله ای و خاندانی بوده است، تبدیل گردیده است بیک واقعه فجیع و غم و اندوه سازی که تحمل هر درد و شکنجه و ریختن هر خونی را در انتقام ش بیرنگ میسازد.

داستان سفر امام حسین به طرف عراق بدعوت مردم آن دیار و سپس روی گردانی آنان از امام و سرانجام مقاتله وی بدست لشگر خلیفه تحقیقاً یک واقعه ی دنیوی و تاریخی ست، مبارزه بر سر قدرت است و حکمرانی،  پیروزی حاکم ظالم و شکست محکوم  مظلوم، جوهر اصلی داستان حزن انگیز عاشورا است.  حتی بعضی از محققین بر آنند که دشمنی امام حسین و یزید تا اندازه ای نیز ریشه در حسادت و رقابتهای عشقی و خصومت و کین خواهی بین هاشم و عبد الشمس،  دو طایفه از قبیله پرقدرت قریش، داشته است . بنابراین عشق و حسادت، خیانت و توطئه، اختلافات دیرینه بر سر کنترل ثروت و قدرت و تامین سلطه خانوادگی از جمله عواملی هستند که منجر به خلق واقعه کربلا گردیده است. البته بدون تردید با پایانی اندوه بار. تاریخ عرب، همانند تاریخ جوامع بشری مملو است از وسوسه ها و دسیسه ها و توطئه ها،  از درگیریها و زد و خورد های خونین، بمنظور در آغوش کشیدن عروس زیبا و فریبنده ی قدرت. شاید بی نیاز از بیان است  که هماغوشی با عروس قدرت مستی آورد و مدهوشی، حرص و آز و بی خبری. پس حاکم، منشاء شر شود و نماینده بدی و زشتی. آنکه ناکام ماند و شکست خورد در جنگ و درگیری برای کسب قدرت، قهرمانی شود مظلوم و نیک نام و تبلور خوبی و پاکی.

اما داستان کربلا، داستانی ست دیگر،  غیر قابل مقایسه با شنیع ترین جنایات تاریخی، حتی هالو کاست هم به لحاظ بیرحمی و شقاوت و قساوت  بشر که در حقیقت آن شک و تردید وجود ندارد ، در برابر واقعه ی هولناک عاشورا، رنگ می بازد در منظر شیفتگان امامت. در واقع یکی از اهداف آقای رئیس جمهور در انکار هالو کاست بعنوان یک واقعیت تاریخی به آن دلیل است که بگوید فجیع ترین چیزی که در تاریخ بشر اتفاق افتاده است در روز عاشورا بوقوع پیوسته است. مقاتله حسین در روز عاشورا  پس از گذشتن قرنها هنوز احساس درد و رنج و محنت را در درون شیفتگان امام برانگیزد و غرق در غم و اندوه شان سازد. صد ها سال است که مردم در  ماه محرم به عزا نشینند، گریه و شیون و زاری کنند، توی سر خود زنند و خاک بر سر ریزند و خویشتن را آلوده به گل و لای سازند .  نه برای لحظاتی کوتاه و زود گذر، بلکه برای دوره ای نسبتا کش دار و طولانی. ماه محرم که میآید جهت فعالیتهای روزانه را تغییر میدهد.  بعضی از عادات به حال معوق در آورده شود، بویژه اگر مصادف باشد با یکی از اعیاد که شادی و طرب را با خود آورد و نوید روشنایی دهد.  بعضی دیگر از رفتار ها بطور نهادین تکرار میشوند، مثل شرکت در مراسم روضه خوانی ها و تعزیه ها و سینه زنی ها و شهید گردانی ها، نذر و نیاز و قربانی. این دوران حداقل یک ماه از عمر و زندگی عزادار را بخود تخصیص میدهد.

ماه محرم، ماهی ست بسیار ویژه در تاریخ آئین امام پرستی. دارای جلال و شکوه خاص خود می باشد. محرم به نرمی و آرامش آغاز میگردد. پس از ده روز،  به سختی و خشونت و خونریزی با مقاتله امام حسین و هفتاد دو تن از همراهان و اعضای خانواده اش باوج خود میرسد. سپس، تدریجا فرو نشیند و غبار غم و اندوه رفته، رفته از چهره مردم ناپدید میشود. تا چه حدودی عاشورا در شکل نهادین خود، در شرایط کنونی که امام، یزید شده است و یا یزید، امام گردیده است، بقا خواهد یافت، موضوعی ست که ما را از مطلب اصلی، یعنی اسطوره ی عاشورا، بدور میدارد.

 عاشورا، دهمین روز  و روز نهائی ست. روزی که فرزند پیامبر خداوند به امر خلیفه یزید و بدست شمر، به طرز فجیعی به خاک و خون کشیده می شود. در این روز نهائی است که عزا سطح جامعه را می پوشاند. سیاهی و خاموشی فراگیر شود. کمتر کسی است که شرکت نجوید در غم و اندوه جمعی، در ناله ها و مویه های دلخراش.  چنانکه جامعه یکی شود و یگانه و یک رنگ.(1) حتی اگر در حاشیه های جامعه هم که قرار گرفته باشی، غرق شوی در امواج ضجه های سوزناک و دل آزار عزا داران امام.  بعضا در آفرینش صحنه های درد انگیز و هولناک از یکدیگر سبقت جویند. برخی تیغ بر جان خود کشند و سر و روی خود را با قمه خونین سازند. دیگران برسر و سینه خود سخت میکوبند با دستهای سنگین یا با زنجیرهای تیز و درد انگیز. منبر نشینان، موعظه گران، خطبه گویان، سخنرانان، روضه خوانان، تعزیه گر دانان، مرثیه سرایان، مداحان و نوحه خوانان را نیز باید بخش عمده صحنه آفرینان درد و رنج، محنت و مصیبت دانست. به عبارت دیگر، عاشورا مأشور است با خشم و خشونت و انتقام جویی و نهادین ساختن آن در رفتار و گفتار دین باوران شیعی.

واقعیت آنست که کمتر داستانی میتوان در امتداد تاریخ یافت که از نسلی به نسلی دیگر انتقال یابد و معانی متعدد و متضاد و متغیر نیابد، و رفته، رفته به اسطوره تبدیل نشود. بویژه اگر  غور و تفحص و نقل و انتقال ، نه نقد و ارزیابی آن، بشکل حرفه ای پر نفوذ و پر قدرت در آید و مولد ثروت و درآمد شود. در دست صحنه آفرینان حرفه ای، از آیت الله ها و حجت الا سلام ها و طلبه های حوزهای علمیه گرفته تا مداحان و روضه خوانان، داستان کربلا  بیک اسطوره ی فرا زمینی و عمیقا دینی تبدیل می یابد. حادثه کربلا از یک واقعه تاریخی و بشری و نسبتا عادی بیک پدیده آسمانی و الهی مبدل میگردد. اسطوره سازان  حرفه ای،شخصیت اصلی داستان کربلا را از یک انسان بیک موجود غیر انسانی، بیک فرشته الهی در ارتباط  با عالم دیگر، تغییر داده اند.
نسبت او،  نه انسانی، که الهی است. آقای آیت اله محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب امام شناسی خود(7مجلد) اظهار میدارد که:

عثمان بن عفان از پیغمبر اکرم روایت کرده است که آن حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالی چهارده هزار سال پیش از آنکه آدم بوالبشر را خلق کند من و علی را از نور واحد بیا فرید، چون آدم را خلق کرد  من و علی را از نور واحد بیا فرید، چون آدم را خلق کرد آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسل بعد نسل واحد بود تا در صلیب عبد المطلب بدو قسمت منقسم شد نیمی به من و نیمی به علی بن ابی طالب منتقل شد پس خداوند نبوت را درمن قرار داد و وصایت و ولایت را در علی قرار داد. (جلد اول ص 26)

 واضح است که مرگ امام حسین(امامان بطور کلی)  مرگ یک انسان عادی نیست که در نبرد عشق و قدرت، جان خود و خانواده اش را برحسب رسم و رسوم جامعه عرب از دست دهد. او فرزند معصوم و مظلوم الله است که بدست نابکاران و شمر ملعون هلاک میشود. او تبلور خوبی  است و  شجاعت و تجسم جهاد است و شهادت. دنیا هرگز مثل ش ندیده است و نخواهد دید. هزاران هزار روایت است مبنی بر آسمانی بودن امام حسین و ارتباط او با فرشتگان الهی از جمله جبرئیل که هر گاه که به دیدار پیامبر بر زمین می نشست حسین (حسنین) را در آغوش میکشید و مسرت ش را با اهدای میوه های آسمانی بجای میآورد. روایت است که وقتی امام  متولد میشود جبرئیل فرود آید و به  پیغمبر ابلاغ کند که اراده حق تعالی بر آن است که او را حسین بنامید(منتهی الامال ص 392).

یعنی که نام حسین را الله خود بر فرزند پیامبر گذارده است. جیرئیل نیز مانند پیامبر از سر نو شت محتوم حسین آگاه بوده است. این اراده الهی بود. آنها بدان آگاهی داشتند که حسین را الله برای شهادت برگزیده است. روایات  بسیاری  ست مبنی بر گریستن پیامبر بر شهادت حسین هنگامیکه حسین گام بعرصه وجود مینهد. در باور شیفتگان امامت، امام حسین بالا و برتر از انسان است. او فرشته شهادت است و ساخته شده از نور الهی .تاسوعا، خاموشی نور زندگی ست. عاشورا پایان خوبی ست و رحمت الهی. مرگ امام حسین مرگ یک موجود مقدس است و الهی  نه انسانی عادی.  در نتیجه مرگ حسین آغاز دوران غم است و اندوه و سیاهی و تاریکی .

 بر این اسطوره است که جامعه، از زیر تا زبر، از پائین تا بالا ، از غنی و بینوا، از قوی و ضعیف، همه باهم اشک میریزند. آنچه آنان را غمگین و اندوهناک میکند احساس عجز و ناتوانی ست در برابر مرگ نور و رحمت الهی. کیست که توان کسب فضائل و خصایل امام حسین را در خود بجوید. چگونه ممکن شود از انسانی زمینی، نا پاک و آلوده، آن برآید که از امام حسین بر آمده است.  برخلاف امام که تلخی مرگ را بر زندگی، ترجیح دهد و شهادت را در آغوش کشد، عزادار امام، زندگی را دوست دارد و برای ماندن و بقا و بهتر زیستن تلاش کند. این دلبستگی به زندگی حتی در دوران تاریکی و سیاهی، در دوران استبداد و ستمگری، شیفتگان امام را لبریز از گناهکاری کند و پر از احساس حقارت و خواری . بر خلاف امام، ستم و سلطه را می پذیرد و نه تنها در برابر آن سر اطاعت فرو میآورد بلکه خود را  در خدمت ش میگمارد و بدان نیز افتخار هم میکند. بار این گناه را- گناه عشق به بقا و زندگی، تمایل به لذت و کامجویی- اسطوره سازان و صحنه آفرینان درد و رنج و محنت،  با مدّاحی و ثنا و ستایش امام بعنوان یک فرشته الهی- چنان سنگین سازند که توان اعتراف  به فرو زیستی و پستی و پلیدی  را از آدمی سلب میکنند. این خشم و خشونت خفته و عدم توانایی پذیرش نابودی و مرگ امام را عزا دار بوسیله خود آزاری و خود ستیزی، شیون و گریه و زاری جبران کند و بواسطه آن خود را به رحمت الهی امیدوار نگاه میدارد. روایت از حضرت صادق است که:

هرکه شعری در مرثیه ی حضرت حسین(ع) بخواند و پنجاه کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هرکه سی کس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هرکه  بیست کس را، و هرکه ده کس را و هرکه پنج کس را و هرکه یک کس را بگریاند، بهشت او را واجب گردد. و هرکه مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را واجب گردد. و هرکه او را گریه نیاید، پس تباکی کند بهشت او را واجب گردد. (منتهی الامال ص404)

امید به پاداش در آخرت و کسب در آمدی در این دنیا ، صحنه آفرینان درد و رنج و محنت را در اسطوره سازی و افسانه پردازی بسیار ماهر و حرفه ای پرورش دهد. مصائب امام گویند و شور و غوغا در دلها برپا کنند. احساسات را چنان بر انگیزانند که سوکواران خاک به سر خود ریزند، پیکر خود را زخمین و خونین سازند و صحنه های درد آلود و درد انگیز بوجود آورند. اعتراف به گناه در مذهب کاتولیک خصوصی ست. در خلوت واقع شود و در حضور پدر روحانی. در آئین امام پرستان، بشکل فستیوال درد است و غم و اندوه، اشک ریزی و عزا داری جمعی و اجتماعی. در این فستیوال آنچه شیفتگان امام  را در کنترل خود در آرد، احساس است و آرزو.  چون راه حسین یک راه الهی است نه یک راه انسانی. ناتوان در پیمودن این راه همراه است با احساس شرمندگی. عزاداری را نباید فرصتی برای گشودن عقده ها دانست، بلکه باید آنرا اعتراف به گناه جمعی تلقی نمود که شکل فستیوال بخود گیرد. در این فستیوال بازار روضه خوان ها و خطبه گویان و واعظین، نوحه خوانان و مرثیه سرایان رونق گیرد. همه فعالیتها و جنب و جوش ها در جامعه به شکل نمایشی در آید و همه چیز تماشایی شود:  پرچمهای رنگین، علامات تزئینی،  دسته های مرتب و منظم سینه زنی و زنجیر زنی همراه موزیک سنج و دهل و نوحه خوانی، انواع و اقسام تعزیه گردانی. در خاتمه طعام مجلل و خوشبو و  اشتها آور که بخرج و هزینه سرمایه داران و تجار و بازاریان و قدرتمداران راه اندازی میشود تا عزا داران خسته و تشنه را خشنود و راضی سازند. یعنی که عزا داری بار شرم و گناهکاری، عشق به زندگی و هستی و گریز از شهادت و نیستی، بکاهد و ادامه زندگی را میسر سازد.

 آنچه حائز اهمیت است اینست که این فستیوال درد و رنج همچون تیغی دو لبه است. هم میتواند مورد بهره برداری قدرت قرار گیرد و هم علیه قدرت به کار گرفته شود. یعنی که میتواند به نفع و مصالح قدرت در آید و یا ابزار کسب قدرت گردد، همچنانکه بیش از سی سال است که شاهد آن بوده ایم. ماهیت اسطوره ای واقعه کربلا تغییری نکرده است. عزاداری یا فستیوال درد و اندوه هم میتواند به نفع مشروعیت رژیم بکار گرفته شود و هم به نفع نامشروع ساختن آن. در دوران حکومت شاهان حداقل از دوران آل بویه به بعد، یا بیش از یکهزار سال پیش از این، برگزاری فستیوال های غم و اندوه برگزار گردیده اند صرفنظر از ماهیت ستمگرانه قدرت. هماکنون که در راس  صحنه آفرینان حرفه ای، آیت الله و حجت الا سلام ها به قدرت رسیده اند، بیش از همیشه ساختار قدرت نیازمند برگزاری هرچه باشکوه تر این فستیوال های درد و رنج و محنت، است.

خداوند خامنه ای، جانشین امام در زمان غیبت، در یکی از سخنرانی های خود به  نیازمندی ساختار قدرت به تداوم آفرینش صحنه های درد و رنج و محنت، یعنی عزاداری و شیون و زاری و خود زنی، اشاره نموده و تاکید دارد که:

 روضه خوانی و ذکر مصیبت نه تنها منسوخ در جامعه نیست، بلکه لازم است و یاد امام حسین (ع) و ذکر مصیبت و بیان فضایل آن بزرگوار – چه به صورت روضه خوانی و چه به شکل مراسم عزاداری گوناگون- باید بشکل رایج و معمول و گریه آور و عاطفه برانگیز و تکان دهنده دلها، در بین مردم ما باشد و از آنچه که هست، قویتر هم بشود (20/4/70،  بنقل از کارگزاران، یازدهم بهمن 1385).

آقای خامنه ای بخوبی میداند که حرفه اسطوره سازی بر اساس شور و احساس و عاطفه است که میتواند تداوم یابد. مسلم است که بر انگیختن آنها لازم بلکه ضروری و به سود پایداری حکومت دین است. در نتیجه امام حسین هرگز نمیتواند صورت انسانی بخود گیرد. چگونه میتوانی قرنها در سوک انسانی زمینی و خاکی خود بیازاری و مجروح سازی و غبار غم و اندوه بر چهره خود بپاشی، و از اسطوره سازی و افسانه پردازی اجتناب ورزی، چه آگاه و یا نا آگاه باشی. بقا و تداوم حرفه اسطوره سازی نیازمند غلیان شور و احساس است، نه فعال سازی عقل و اندیشه. عاشورا،  اسطوره ایست که دریافت آن تنها از راه احساس است که میسر گردد، نه از راه عقل و خرد و چند و چون و چرا. کردار و گفتار امام و یا امامان را که نتوان در تراز وی عقل انسانی وزن کرد و سنجید. اینجا ایمان است همه کاره نه عقل و خرد بشر. اراده الهی برآن بوده است که از میان دوازده امام فقط یکی را برای شهادت در میدان نبرد برگزیند و یازده امام دیگر را به مدارا و مصالحه با قدرت وا دارد. روشن است که هرچه کندی و کوتاهی عقل و خرد عمیقتر، شور و احساسات شدیدتر،  بهره برداری از آن بسود ثروت و قدرت بیشتر، تحمل واقعیت و مقاومت ضعیف تر.


برای این نوشته از منابع زیر بهره گرفته شده است.
1. امام شناسی، تالیف حضرت علامه آیت اله سید محمد حسین حسینی طهر انی انتشارات حکمت.
2. منتهی الآمال، ذکر تاریخ چهارده معصوم، تالیف ثعت المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی، ویراسته ی کاظم عابدینی مطلق، مؤسسه پخش کامکار.
3. اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی.

فیروز نجومی
ّFiroz Nodjomi
fmonjme@gmail.com



۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

دو معضل نیروی های انتظامی:
 بر خورد با ماهواره ها و بد حجابی

تیتر بالا از سر خط خبرهای سایت رادیو فردا برداشته شده است. نقل است از سخنانی که فرمانده نیروی انتظامی، سردار اسماعیل مقدم در سفر اخیر خود به قم ایراد کرده است. رادیو فردا در ادامه خبر میافزاید که: "با اشاره به تقدم اقدامات فرهنگی در موضوع حجاب و عفاف، فرمانده نیروهای انتظامی،" خاطر نشان ساخته است که « اما نباید ایستاد و منتظر کار فرهنگی ماند» و "درباره شبکه های ماهواره ای هم گفت،" «آنها قصد دارند مولفه های غربی همچون عدم قناعت، سیری ناپذیری، کامجویی و لذت جویی افراطی را در جامعه گسترانیده و فرهنگ نادرست و ضد انسانی غرب را در جامعه ترویج کنند.» ( 22 آبان 91)

گزارشگر رادیو فردا ظاهرا چیزی از خود بر این خبر  نمی افزاید. شاید در این اندیشه که همآنقدر لفظ شفاف است که بار و مایه ی سیاسی آن که به خرده حساب هایی میان ریاست جمهوری، احمدی نژاد  و فرمانده ی نیروهای انتظامی، سردار اسماعیل مقدم، از یک طرف و علما و فقها، از سوی دیگر مربوط میشود. خرده حساب هایی  که شامل بر راه مبارزه با بد حجابی نیز میشود. بگذریم که مبارزه با بد حجابی هرگز فرهنگی نبوده است و پیوسته تقدم با ابزار خشونت بوده است، با جلب و تعقیب، تنبیه و مجازات. که سردار مقدم پیوسته نگران "امنیت اخلاقی " بوده است نه امنیت اجتماعی، امنیتی که حکومت علما و فقها را برهبری ولی فقیه، حفظ نموده و تداوم ببخشد.

از آنجا که خبر مذکور را پر معنا یافتم، فکر جستجوی پس و پیش آن به سرم افتاد. نگاهی به اولین آدرس که سایت «خبرگزاری جمهوری اسلامی،» یکی از نهادهای دولتی تحت اختیار ریاست جمهوری، کافی بود که نگارنده را از آنچه که در سر داشت، باز دارد. در سایت  خبرگزاری جمهوری اسلامی، اگرچه آلبومی از تصاویر سفر سردار مقدم به قم و سخنرانی و دیدار وی با مراجع تقلید و حوزه علمیه ، وجود دارد، اما از متن سخنرانی وی خبری نیست. تصاویر آلبوم، فرمانده نیروی انتظامی، سردار اسماعیل مقدم را نشان میدهد، در حال خضوع و خشوع، تعظیم و تکریم، از جمله تصویری که سردار را در حال  بوسیدن دست آقای مکارم شیرازی، یکی از مراجع تقلید در نظام حوزه ای، نشان میدهد، تصویری که بیش از هر کلامی پر معنی تر است، تصویری که نشان میدهد، چه کسانی بر ما حاکم اند و کجاست مقر حکومت آنها. آنچه که در این تصویر مشاهده میشود، سندی ست بر صحت گزارش رادیو فردا و آنچه از سردار مقدم نقل شده است. چرا که آن سخنان تنها میتواند از دهان فرمانده ای خروج نماید که نماد اطاعت است و فرمانبری ، فرمانده ای که بمنظور حفظ مرتبت و قدرت تن به چه خواری ها و حقارت ها که ندهد و خود را نشکند و بوسه بر دست یک تازی بومی، ننهد، همچنانکه تصاویر وی نشان میدهند. 

اما به راستی چیست که میتواند فرمانده ی نیروهای انتظامی یک کشور، مدیر متخصص و مجرب نهادی زائیده گسترش تجدد و تمدن ، سازمانی اساسا "سکولار "  را به مقر مقدسین و مجتهدین، مدرسین و متکلمین، عمامه داران  و عبا پوشان، نگاه دارندگان آنچه زمان منسوخ و باطل داشته است، بکشاند؟

معنای نمادین سفر سردار مقدم را به قم که با بوسه زدن بر دست آیت الله مکارم شیرازی به اوج خود میرسد، نمیتوان چیزی دیگری بشمار آورد، مگر اطاعت و تبعیت قدرت از مرجعیت دین و شریعت. هدفی نیز ندارد مگر نهادینه ساختن این باور که دستگاه قدرت در خدمت نظام ولایت برهبری فقاهت است و مامور برقراری نظم و انضباط بر اساس احکام شریعت. نیز شکوه و تقدس بخشیدن است به کنشی که زشت و خوار کننده است. مثل دست بوسی، کنشی باستانی ویژه ی نظام استبدادی و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری. وقتی فرمانده ای با تمام اقتداری که دارا می باشد همچون رعیتی به دست بوسی ارباب، یکی از فقهای بزرگ میرود، بیانگر تسلیم نیروی قهریه است به مظهر دین، فقیه بزرگ. باین معنا ست که قدرت را دین هدایت میکند. که قدرت در راه اراده  معطوف به دین بکار گرفته میشود. رمز بقا و تداوم نظام ولایت را ، برغم شرایط بحرانی، باید در نهادینه سازی ارزش ها، باورها و کنش هایی یافت که فرمانروایی مطلق فقاهت را برهبری ولایت، عادی و طبیعی، میسازد. هرگز نباید فراموش کرد که علما و فقها خود از سنت گزاران بزرگ اند. آری، تسلیم و اطاعت، شرط ضروری فرماندهی ست. هرگز فرمانده نشوی اگر فرمان نبری و رعیت ارباب بزرگ نباشی. باوری که نهادینه گردد به سختی از بیخ و بن بر کنده شود.

تنها در حکومت دین است که فرمانده ی نیروی انتظامی خود را سرباز و سر باخته ی یک نظام اخلاقی، شناسایی میکند، آنهم نظام اخلاقی ایکه انسان را تا حد گوسفند تقلیل میدهد او را خوار و حقیر می بیند. و گرنه چه نیازی به زنجیر احکام شریعت بود؟ حجاب یک حکم شرعی ست،  ربطی نه به عفاف دارد و عجب و نجابت. با این وجود چگونه میتوان حجاب را به اراده ی آزاد انسان وا گذاشت؟ در چنین صورتی نظم شریعت در هم فرو خواهد ریخت. اجتناب از این سرنوشت محتوم است که رستگاری و گام بر داشتن در "راه مستقیم. " اجباری میشود. از آنجایی که فرمانده نیروی انتظامی بر رفتار و کرداری که امنیت جامعه، جان و مال و آسایش و رفاه مردم را به خطر میاندازد، چیره گردیده است، جا دارد که نگران جرایم "اخلاقی " نیز باشد.  دیگر نه غارت هست و نه جنایت، نه زورگیری و نه تجاوز به عنف، نه فساد ی هست و نه فساد گری. که در آن صورت معلوم نیست چرا بر تعداد اعدام ها دائم افزوده میشود.

غارتگران و جنایتکار ان- که هر روز رو به افزایش اند- فرمانده نیروهای انتظامی را نگران نمی سازد، اما شبکه های ماهواره ای مانند حجاب زنان، خواب را از چشم جناب فرمانده می رباید. چرا که کنشی را پرورش میدهد که بر خاسته است از هوی و هوس نفس انسان، و یا آنچه او "مولفه های غربی " میخواند که "فرهنگ نادرست و ضد انسانی غربی در جامعه ترویج کنند، " کنش هایی که نظم و انضباط و امنیت جامعه اسلامی را بخطر میاندازند. بمنظور جلوگیری از ورود این "فرهنگ نادرست " و ترویج این کنش های ناپسند،  مثل "عدم قناعت، "  "سیری ناپذیری،" "کامجویی،" "لذت جویی،" است که سردار مقدم نیروی قهریه و ضربتی خود را فرمان به تجاوز به حریم خصوصی مردم دهد و از بیخ و بن بر کندن دیش های ماهواره ای. در شبکه های ماهواره ای و بد حجابی ، چنان شر و شرارت ی را جناب سردار مشاهده میکند که به منظور سرکوب آن، چه باک اگر نگهبان جان و مال مردم، خود  دست به تجاوز و تعدی زند و ضرر و زیان زیاد به مردمی وارد سازد که جرمی مرتکب نشده و هرگز به کسی آزاری نرسانده اند.

البته که یورش به دیش های ماهواره ای از زمین و آسمان، از در و دیوار و پنجره، یک عمل صد در صد  انسانی ست چون برای سعادت انسان بکار گرفته میشود. برای سالم و تندرست نگاهداشتن مردم بکار گرفته میشود.  تنها در حکومت اسلامی است که یک عمل ضد انسانی، انسانی نامیده میشود همچنانکه بندگی و عبودیت ، آزادی. فرمانده نیروی انتظامی بجای آنکه نیروهای خود را در حفظ و حراست جان و مال مردم و بر قراری امنیت سامان دهد، لشگر قهر و خشم را به معابر عمومی گسیل میدارد که خانم "بد حجاب " را جلب نمایند. یعنی که خانم و یا خانم هایی که از روسری قیطانی استفاده میکنند و بخشی از موی خود را نمایان میسازند، یا مانتو تنگ و کوتاه به تن دارند و برجستگی اندام شان را مشخص مینمایند و یا قوزک پا را عریان گذارده اند. چه خانمی مصداق این خصوصیات میشود بسته به سلیقه مامور و یا گشت ارشاد. رفتار انسانی را باید از نیروهای انتظامی به فرماندهی سردار مقدم، یک مقلد پاک و پرهیزکار، آموخت، نه از شبکه های ماهواره ای. آری، در جامعه ی شریعتی، موی افشان، چهره ی پالایش یافته و برجستگی های اندام زن، غوغا براه اندازد و آتش بپا میکند، همچنانکه لذت جویی و کامجویی و سیری ناپذیری امنیت جامعه را به خطر میاندازد. سردار مقدم فکر میکند که رئیس یک زندان بزرگ است.

فرمانده، سردار مقدم در تقلید و تبعیت از فقها و علما، کنش هایی را بد و نا پسند و زشت و منحرف کننده میخواند، که سبب بوجود آوردن تمدن جدید شده اند. اگر غربی ها نیز به آنچه داشتند قانع بودند، و راه و رسم قناعت و ریاضت را در پیش گرفته بودند، آیا میتوانستند به کشف قوانین طبیعت نائل آیند و بر آن سلطه افکنده و جهان را دگرگون سازند؟  آیا میتوانستند به توانایی ها و ظرفیت های نا محدود انسان پی ببرند؟ سیری ناپذیری، لذت جویی و کامجویی، غرایز ی هستند خالص، انسانی، غرایز ی سراسر خلاق و سازنده و بالنده، غرایز ی تغییر دهنده. انسانی که رفاه و آسایش نخواهد، و از زندگی لذت نبرد، شادی نکند، نه بنوازد و نه برقصد و پای کوبی کند و با جنس مخالف در نیامیزد، انسانی که نتواند توانایی های خود را بمنصه ظهور در آورد تا به کام خود برسد، انسان نیست، حیوانی ست انسان نما. آری، انسان به این دنیا نیامده است که رنج ببرد و از این دنیا ببرد. انسان باین دنیا نیامده است که زندگی خود را در عبادت خدا بگذراند، به عزا داری و خود زنی بپردازد، تمام غرایز سازنده خود را سرکوب سازد و سراسر بغض و کینه و خشم گردد، همچون آنان که یک تار موی زن طوفان در درونشان بپا کند.

قناعت و احتمالا ریاضت را که جناب سردار، ظاهرا اخلاقی والا و کنشی صحیح و در خور انسان میداند، فرمول ی ست برای پس روی و عقب ماندن. ذاتا سکون آورد و تنبلی و کودنی. انکار وجود مادی نه میل به سازندگی را در انسان زنده سازد، نه ذوق خلاقیت و بدعت و نو آوری. بی جهت نیست که علما و فقها پیوسته "بدعت " را سخت مذموم و محکوم نموده اند.  در مذمت بدعت و نو آوری و خوار داشتن عقل و خرد انسان، فراوان است روایات از امامان مقدس. گویی که خداوند انسان را برای کامجویی و لذت جویی خلق نکرده است. انسان باید با کم بسازد و قانع و راضی باشد، سپاس گوید و شکر گزاری نماید. انسان به این جهان پا نهاده است که به آن دل نبندد، نه اینکه پیوسته در پی کشف راه های جدیدی برای کامجویی باشد. انسان باید بتواند کفش ها را زیر سر بگذارد و با یک لا پتو در صلح و آرامش بخواب رود. همچنانکه رئیس جمهور ما سعی کرده است که خود را چنین موجود بریده از مادیات دنیایی بنمایاند، ساده زیست و ژنده پوش (کابشن). و چه خوب فریبکار ان بزرگ حوزه های علمیه را فریفت. اما کیست که نداند چقدر حیله و تزویر در تظاهر به انکار دنیای مادی نهفته است.

آری، فرمانده هان فرومایه ای همچون سردار اسماعیل مقدم هستند که حکومت علما و فقها برهبری ولایت را برپا نگاه داشته اند. آنها در دفاع از یک نظام ارزشی شمشیر میزنند. آنها یاد آور سرداران ایرانی هستند که در خدمت خلافت به ملت خیانت میکردند. سردار مقدم با سفر به قم و دست بوسی و تملق و چاپلوسی، این پیام را مخابره میکند که او شمشیر شریعت است و بر هر گردنی فرود خواهد آمد اگر سر پیچی کند. در دفاع از ارزشهای احکام شریعت است- چیزی که سخت فقاهت را خشنود و راضی سازد-  که جناب سردار مقدم به جنگ غرایز طبیعی و انسانی بر میخیزد، آنهم غرایز ی که دارای بار سازندگی هستند و خلاقیت و بالندگی، غرایز ی که در دامن  حکومت شریعت، بیدار گردیده اند. که خود بیانگر ظهور فرا گیر پدیده  اراده ی آزاد انسان است، اراده ای که معطوف است به خواست رهایی از بند احکام شریعت ، احکامی که سیری ناپذیری و لذت جویی و کامجویی را جرم شناخته و مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد. تا زمانیکه به دفاع از غرایز سازنده و خلاق و بالنده انسان، غرایز ی که غربی و ضد انسانی، زشت و فساد آور تعریف میشوند، بر نخواسته ایم، همچنان سزاوار حکومت ولایت فقیه هستیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

برای مشاهده ی آلبوم عکس های سفر فرمانده نیروهای انتظامی، اسماعیل مقدم، به پیوند زیر مراجعه نمائید.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه



براندازی دین تازیان بومی :

خوش خیالی و یا واقع بینی؟

بر اندازی دین تازیان بومی و یا دین اسلام، آیا خوش خیالی ست و یا ماجرا جویی؟ یا حرفی ست عبث و اندیشه ای باطل و منزوی؟ یا بعکس عین واقع بینی ست و نتیجه ژرف نگری به ارتباط کیش تازی با زندگی؟ هرچه باشد، حتی اگر دینی نباشیم با اندیشه براندازی دین نمیتوانیم میانه خوشی داشته باشیم. چون چنین به نظر میرسد که نه تنها عملی نیست بلکه در عقلانی بودن آن نیز شک و تردید وجود دارد. زیرا که دین تازیان در سرشت مردم نهاده شده است. مردم ما مثل همه ی مردم سراسر جهان با دین زاده میشوند و به امید جهان ابدی با دین، رخت از این حیات بر می بندند. بعضا بر آنند که نیاز دین با طبیعت انسانی آغشته است. دین به زندگی معنی میدهد، خیر و شر را بما میآموزد و به ما نظم و سامان میدهد. به فرض که از روان مردم، دین تازی را خارج سازیم، چه چیزی را میتوانیم جای گزین آن کنیم؟ آیا نظام اخلاقی و هنجارهای اجتماعی از هم فرو نمی باشند؟ چه تضمینی وجود دارد که جامعه دچار هرج و مر ج، بی اخلاقی، عفت سوزانی و عریانی، نشود؟ چگونه میتوان با تعصبات و تحجرات و خرافات مردم روی در روی گردید، در شرایطی که مسلمانان در اقصا نقاط دنیا در آتش تعصب و تاریکی، شعله میکشند و به شنیدن حرفی غیر از حمد و ستایش در باره الله و رسولش کفن پوشان و قمه کشان به غرش و عربده کشی میپردازند، چه تعجب اگر از اندیشه ی براندازی دین تازی، دین مهاجم و دین بیگانگان، پرهیز کنیم و آنرا به تاریک ترین نقطه  ذهن مان تبعید نماییم. کماکان به سیاست ورزی بپردازیم و به بحث و جدل و نیز انتشار منشور و بیانیه، چنانکه گویی اصلا قصد کشیدن عروس قدرت را از آغوش تازیان بومی نداریم. چه سخت کوشیده اند و چه طولانی، هنوز اندر پیچ تاریخ گیر کرده اند. هنوز آماده نیستند که دین تازیان را به زباله دانی که در انتظارشان است گسیل دارند. آری تازیان بومی اگر به حکومت رسیده اند به آن دلیل نبوده است که توانستند توده های ساده دل را فریب دهند بلکه بعکس آنها روشنفکر ترین، مجرب و ماهر و متخصص، آزادیخواه و دمکرات و انقلابی تریی قشر جامعه را فریفتند، فریب خوردگانی که از تجربه نیاموخته اند.

البته که این خود داستان تسلیم است و اطاعت. که سلطه ی دینی بیگانه را بپذیریم و اصل و اصول آنرا مورد چون و چرا قرار ندهیم، و از تاثیر ویرانگر دین در شکل بخشیدن به هستی مان سخنی به میان نیآوریم. چه هزینه ی نفی دین از آغاز سخت و بسی سنگین بوده است. اگر دین تازی در پناه قهر و قدرت، تیغ و تازیانه، تنبیه و مجازات بیرحمانه، چون و چرا در منطق و ماهیت خود را از نقد و بازرسی مصون نگاه نمی داشت، بعید به نظر میرسد که میتوانست روزی بر سراسر زندگی فردی و جمعی ، سلطه افکند. اما نهادینه شدن دین تازی  و انتقال آن از یک نسل به نسل دیگر،  سبب شده است که با طبیعت یکی گردد، چیزی که تغییر ناپذیر است و گریزی از آن نیست. باور به یکتایی و یگانگی دین و مردم که خداوند خامنه ای مکرر از آن سخن میراند، یک پدیده طبیعی ست. «مردم بخدا و پیغمبر اعتقاد دارند.» آیا پرهیز از درگیری عقلانی نیست؟ بهمین دلیل، عقاید و باور های مردم پیوسته مورد تایید و تصدیق مخالفان و دگر اندیشان نیز بوده است، اگرچه بعضا خود، بی دین بی باور هم  بوده  اند. که احترام به عقاید مردم "واجب " و "ضروری " ست. یعنی که همانگونه باید آنها را در فریب نگاه داشت، که تازیان بومی در طول تاریخ نگاه داشته اند. بعبارت دیگر، براندازی دین تازیان را نمیتوان سیاستی عقلانی و اندیشمندانه در کسب قدرت بشمار آورد. مهم نیست که آنرا دین تازی و اجنبی بنامیم، تغییر ساختار سیاسی و دستگاه حکومتی را اگر نا ممکن نکند، بسیار دشوار و پیچیده میسازد. حال آنکه براندازی دین نه در قلمرو سیاسی بلکه در عرصه ی فرهنگی است که بوقوع می پیوندد. تغییر در ساختار قدرت نیست بلکه تغییر در ساختار ارزشها، باورها، رسم و رسوم و عادات روزمره، و رفتار و کردار باورمند است. بدور ریختن ارزشهای کهنه و پوسیده، ارزشهایی که استبداد پرور است و اسارت و بندگی و حمق و نادانی را ترویج میدهند، ارزشهایی که نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و یا ارباب رعیتی را، سازگار با سرشت انسانی بشمار میآورد. مسلم است که دینی که در تعارض با انسان، با عقل و خرد و اراده ی آزاد انسان است باید براندازی شود. حال چه  از قوم تازیان بر خیزد و چه از تبار نصرانی، بدون واژگون ساختن ارزشهای دینی هرگونه تغییری ناپایدار و موقتی ست و بار دیگر به مدار استبداد باز میگردیم.   


بنابراین اگر دچار فریب مبارزه ضد غربی حکومت تازیان بومی نشویم و لحظه ای چشم از استعمار خارجی، حرص و طمع قدرتهای خارجی بر گیریم، دریابیم که موجب اصلی عقب ماندگی ما نه استعمار بیرونی بلکه استعمار درونی بوده است. قبل از آنکه نظام امپریالیستی پا به عرصه وجود بگذارد، دین تازیان بر فرهنگ و آداب و رسم و رسوم و عادات روزانه ما حاکم بوده است. شاهان ما یا خود سخت در کمند دین تازیان گرفتار بوده اند و یا به دینداری تظاهر میکردند. علما و فقها،مجتهدین، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، روضه خوانها، واعظین، طلبه های حوزه های علمیه، مساجد، زیارتگاه ها همه بارکش و مزد بگیر دین تازیان بوده اند و هنوز هم. در حالیکه نظام تعلیم و تربیت، قضا و قضاوت را حتی پس از انقلاب مشروطیت در تحت کنترل انحصاری خود داشتند، بیش از 90% از مردم ما تا سالهای 40 و قبل از اصلاحات شاهی، نه تنها از فقر مالی رنج میبردند بلکه دچار بیماری خانمان برانداز بی سوادی هم بودند. 90% درصد بیسوادی را برای قرنهای متوالی در جامعه ایکه دین بر فرهنگ آن حاکم است باید به حساب چه کسی گذارد؟ هم اکنون پس از سی سال حکومت دین، طبق آمار رسمی بیش از 50% درصد مردم بیسواد مانده اند. آیا مسئول این بیسوادی را باید امپریالیسم آمریکا بدانیم؟ واقعیت این است که ترویج  بیسوادی و نا بینایی از ضروریات بقای دین بوده است. تنها با تحمیق و فریب، دعا و جادو بود که دین غریبه زبان، میتوانست هژمونی خود را تامین نماید. نظم و نظام شریعت اسلامی و قواعد و مقررات آن تنها میتواند بر انسانهایی سلطه افکند، که رعیتی و بندگی خود را پذیرفته اند و هر روز چندین بار در برابر الله، خدای تازیان، خدایی که  تحمل هیچ خدای دیگری را ندارد، حتی خدای عشق و آزادی، بدان اعتراف میکنند.

دین تازیان را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی نیز دانست. همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، آموزشهای دینی، ارزشها و هنجار هایی را بوجود میآورد که در دامن شان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجار هایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، مطلق نگری و جزم اندیشی، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، دینی و یا غیر دینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب 57 را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست، ناشی از باور به مطلق و بیم از  شک و تردید. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت دین تازیان در ستیز و خصومت است، قواعد و مقررات آن، چیزی نیست مگر قانونمندی های اسارت و بندگی. شاهی را که به ضعف گراییده بود و از بیخ آسمانها بر زمین گام نهاده بود، سرنگون ساختیم. آنگاه شیفته و فریفته امام شدیم که مقدس بود و روحانی، جلوه خدا و پیغمبر تازی، که بتواند مشت های محکم تری را بر سر ما فرود بیاورد بدون آنکه درد و صدمه و گیجی آنرا احساس کنیم. ما را بگذشته رجعت دهد و نظم و انضباط را که تنها میتواند در خور نظام ارباب و رعیتی باشد بر ما حاکم سازد و آنگاه به هلهله و شادی به "وحدت کلمه " و یا استبداد   ولی خداوند تازی، الله، تن دهیم.

روشنفکران ما یقین دارند که فتوای آیت الله بهبهانی نبود که در 28 مرداد 1332 لات و لوت ها و چماق کشان را از لانه ها شان به بیرون کشاند و زمینه کودتا را بوجود آورد بلکه چند تا جاسوس سازمان سیا و 18 میلیون دلار بود که حکومت مصدق را سرنگون ساخت. این به معنای انکار تضاد و خصومت دین است با حکومت دمکراسی. حال آنکه خو گرفته ایم که قصور و کوتاهی های خود را به گردن غریبه بیاندازیم. سبب و موجب دردهای درونی را در بیرون از خود بجوییم. بعضا حتی ظهور خمینی را هم به طراحان  کاخ سفید در آمریکا نسبت میدهند. شهید سازی و مظلوم نمایی از آموزش های دین شیعه است. قدرت بزرگتری حق و حقوق و آزادی را از ما سلب میکنند و ثروت ما را به غارت میبرند و از ما رعیت و بنده میسازند. فراموش میکنیم که مظلوم نمایی یک عادت است. که ما شیفته امامان خود بوده ایم به آن دلیل که همه معصوم و مظلوم بوده اند. ما قرنهاست که برای مظلومیت امام حسین چه خود زنی ها ، ضجه ها و مویه ها نمیکنیم و اشک نمی ریزیم.  

مسلم است که در جامعه ای که مکتب خانه ها دایر میشود که تقلید و تبعیت و قرائت قرآن به کود کان، سازندگان جامعه در آینده، بیاموزند، نمیتواند علم و صنعت را در دامن خود پرورش دهد. عقب ماندگی جامعه را نمیتوان به حرص و طمع استعمار غرب و جهان خواری امپریالیسم؛ نسبت داد. انگلیسی ها خود را مالک ذخایر نفتی ما میدانستند بآن دلیل که رنج و سرمایه انکشاف نفت را آنها متحمل شده بودند. ما ایرانیان در آن زمان نه به چیستی و موجودیت نفت آشنایی داشتیم و نه بدان نیازی احساس میکردیم. شاهان ما خیلی هم بخود تبریک میگفتند که بیابان های کشور را اجاره داده اند و درآمد مفتی هم به چنگ میآورند. در درون چنین جامعه ای آیا میتوان انتظار زایش مخترع و مکتشف را داشت؟ ما در آنزمان نه  با مفهوم "ماشین " آشنایی داشتیم و نه به رابطه  اش با آنچه در زیر زمین ذخیره فراوان داشتیم، معجون نفت، ماده ای زشت و سیاه رنگ، چسبنده و بویناک در منظر شاهان قاجار، اما موادی حیاتی برای رشد و تکامل تمدن سرمایه داری و صنعت و تکنولوژی و سروری بر جهان.  

نقش دین تازیان را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین تازی با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه، در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. کافی ست که نگاهی  به تاریخ موسیقی ایران و یا کم و بیش هر آنچه که خلاقیت هنری نامیده میشود، بیاندازیم تا بدانیم که از چه دالان های تاریک و متروک ی زاییده شده و و رشد کرده اند. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین تازی نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام، رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی قصر عالی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوش گذرانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. بعبارت دیگر، در جامعه ای که دین هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام، رهبر تازیان بومی بودیم، دست به  "انقلاب دینی " زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب 57 را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. این واقعیتی ست که دین و باورهای دینی زمینه را برای تهاجم دوباره تازیان از درون هموار نموده  و  گذر از استبداد شاهی به استبداد ولایت و یا استبداد مضاعف دین و قدرت، آماده ساخته بود.

ایران را به لحاظ رشد علم و صنعت میتوان با کشورهایی مثل کره جنوبی و چین کمونیست مختصرا به مقایسه گذارد . در سی سالی که گذشته است چین و کره جنوبی با قدرت های جهانی از جمله امپریالیسم آمریکا روابط حسنه ای داشته اند. مسلم است که در این رابطه تنها سرمایه داران امپریالیستی نیست که سود برده اند. چین بزودی بزرگ ترین قدرت اقتصادی در سراسر تاریخ، ایالات متحده  آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. چین هم اکنون در اقصا نقاط جهان دارای منافع اقتصادی ست. مواد اولیه و خام را میخرد، و با صنعت و تکنولوژی ای که از غرب وارد کرده است به سراسر جهان کالاهای مصرفی صادر میکند. آمریکا هم اکنون قرض بار دشمن دیرینه خود، چین کمونیست است. در همین دوران کره جنوبی در ردیف بزرگترین کشورهای صنعتی جهان قرار میگیرد. کالاهای الکترونیک و تکنولوژی مصرفی کره جنوبی در سراسر جهان، بازاری گرم دارد. بر نظام دیکتاتوری پایان نهاده و دمکراسی را جانشین آن ساخته است. اگر چین کمونیست، کاپیتالیسم و ارزش ها و هنجار های درون بازار را درآغوش نمی کشید، هرگز نمیتوانست تغییری اساسی در سرنوشت مردم و سرزمین چین را به پیش برده و طبقه ی متوسطی را بوجود آورد به بزرگی جمعیت آمریکای ابر قدرت.

حال کدام یک از این کشورها را میتوان مستقل دانست؟ چین و کره شمالی را که با قدرتهای جهانی نرد عشق میبازند، باید مستقل بدانیم و یا نظام تازیان بومی را که نزدیک به چهار دهه است بر طبل مبارزه ضد امپریالیستی و یا بزبان تازی، ضد "استکباری " میکوبد؟ اگر افزایش دلارهای نفتی نبود جامعه ی ایران، هم اکنون، جامعه ای بود در سطح همسایه های شرقی خود، پاکستان و افغانستان. اما بعکس چین و کره جنوبی، حکومت اسلامی، براندازی امپریالیسم و صهیونیسم را هدف نهایی خود قرار داده است. شاید کم نباشند آنان که فکر میکنند که جمهوری اسلامی تنها کشوری است که ابر قدرت آمریکا و فرهنگ و تمدن غرب را با یک چالش اساسی روبرو ساخته است و بدین لحاظ دارای شایستگی ست. البته اینان اعتنایی به آنچه که در درون میگذرد، ندارند، که مبارزه با دشمن خارجی در اصل به معنای سرکوب و خاموش ساختن دشمنان درونی ست. مسلم است که حکومت دین برای ادامه حیات و نفس کشیدن به "دشمن خارجی " تا ابد نیازمند است. در دست حکومت تازیان بومی، دشمن خارجی ابزاری برای سرکوب و نابودی نقد و نفی و مقاومت و نیز هر گونه آزادی ست باستثنای آزادی تسلیم و اطاعت. هم چنانکه جنگ و درگیری الله با کافران و منافقین هرگز پایان نگرفته است، جنگ نظام ولایت با دشمن خارجی یا به لفظ ولایت، "شیطان بزرگ "  نیز تا قیامت ادامه دارد.

بنابراین، براندازی دین تازی با خروج از وضع طبیعی میسر میگردد. بمثل، حجاب ویا نماز خواندن و نماز گزاری را نباید طبیعی و عبادتی معصومانه خواند بعکس باید آنرا آنچه که هست نامید، ضد طبیعت و مخالف روح و عظمت انسانیت و نیز یکتا پرستی و مفاهیمی همچون رسالت و امامت. براندازی عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و سوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی، یعنی شریعت دین تازی و نفی رسم و رسوم و عادتی که ریشه در شریعت دارند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت ولایت خواهد نشست.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com