۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه

رهایی از دین

یا جدایی آن از سیاست؟





زمان رهایی از دین و بخاک سپاری آن فرا رسیده است، اگر چه بنظر میرسد که جدایی دین از سیاست خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. که بظاهر یک خواست منطقی و عقلانی ست. که آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از مسند قدرت برضایت فرود آیند و به به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس "علم " فقه، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی، حلال ها  و حرام ها و واجبات و مستهبات را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران، کارشناسان و  متخصصین  نیز که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بحال خود وا گذارند تا بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود و شدنی ست ؟ آیا براستی میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت؟ تحصیل چنین هدفی در شرایط موجود، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است، هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما، با ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشر سر سازگاری ندارد. که سیه روزی و تیره بختی ها، فقر و عقب ماندگی ها، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در بقا و تداومن نظام استبدادی شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است.

بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت، گویی که اسلام، چیزی دیگری است بجزقدرت، گویی که الله، اراده اش معطوف بچیزی دیگری ست بجز قدرت؟ خدایی که چیزی بجز بندگی، تسلیم و اطاعت نخواهد، آیا میتواند تبلور چیز دیگری باشد جز قدرت؟ پیامبر اسلام، زمانی به پیامبری رسید که بنا بر اراده الله دست به شمشیر برد و بفرمان الله و در بدر بغارت ثروت کاروان روسای قبایل مکه پرداخت. بدون امدادهای الهی پیامبر اسلام هرگز بر لشگر بزرگ قریشیان در بدر، غلبه نمیکردند و ثروت هنگفتی هم بدست نمیآورد. که دوران رسالت آغاز دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری ست همانگونه که در کتاب مقدس قران بازتاب می یابد. در چنین صورتی چگونه میتوان ازجدایی اسلام از قدرت و سیاست سخن گفت، وقتی که اسلام ائین نامه قدرت است و سیاست؟

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. در دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از36 حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تسلیم است و اطاعت، تقلید و تبعیت نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. " یعنی که اجتهاد علم قدرت است و سیاست.

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی و دیگری نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند، آنها نیز مقلد بودند و دچار نابینایی، اما دوستدار شریعت بودند. چرا که شریعت آئین نامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای ارباب بودن و برای فرمانروایی، هم به شمشیرنیازمندی و هم به شریعت.

 به عبارت دیگر، جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود آئینی، نمیتواند باشد و کشور ما را از منجلاب استبداد بیرون بکشد. تنها رهایی از دین است، نه جدایی آن  از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بینان میگذارد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، جهانی که بتوانیم در آن به آزادی نفس بکشیم، جهانی رها از دین، رها از ریا و فریبکاری و گرنه تاریکی و خاموشی، ویا استبداد مضاعف دین و قدرت ادامه خواهد یافت. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، در جامعه ای که از نفس کشیدن محرومی، افتخار نیست. همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هسته ای، بیانگر تسلیم و اطاعت ملی ست.

بعضا، مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت و ثروت می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده اند و در ثروت اندوزی آزاد، هم از مردم سهم امام اخذ میکردند و هم از دولت باج میگرفتند. اقتدار علما و فقها، گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها مینمود، آنگاه هرگز تاج و تخت شاهنشاهی را از دست نمیداد. در زمانیکه استبداد، نفس را در سنیه حبس کرده بود، آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد دین است. چون در اسلام، دین، قدرت است و قدرت، دین.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه (1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخری، در دهه های پایانی قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و از زرتشت و ظهور انسان برتر و ماورای خیر و شر، سخن راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. از سرعلاقمندی به علم و صنعت است که  بدیدار این گونه موسسات میرود و نه دیدار ساختار جدید مساجد. بعنوان مثال، چندی پیش رجا نیوز، گزارش داد که حضرت ولایت،

  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری مبنی بر اسلام هراسی ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند. حال آنکه  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89.  البته حکومت ولایت از میان علوم، تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

 این بدان معنا ست زمان خاک سپاری دین فرا رسیده است، یعنی زمان رهایی ازدین نه جدا سازی آن از سیاست، زمانی که آغاز مییابد با جنبش کفر گرایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و "محاربه " با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  در جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این پس از نزدیک به چهار دهه حکومت، حرمت و هیبت دین شکسته و      احترام ش کاهش یافته است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. در دورانی که مردم همچون سیلی خروشان به اعتراض بر خاسته بودند، مساجد به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده بودند، به اماکنی امن برای بازجویی و تجاوز به انسانهای معترض . عزا داران حسین، امروز قمه داران و گارد های شورشی هستند.  کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی، بستر استبداد است و فساد و تباهی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است. اما دین در قرون وسطی بیش ای 300 سال حکومت کرد. حال آنکه حکومت اسلام کمتر از چهار دهه است که بر جامعه ما سلطه افکنده است و برغم تمام کوشش ها برای گسترش سلطه خویش، کندن گور خود را دیر زمانی ست که آغازید ه و دشمن خود را در درون خود پرورش داده است. بزور شمشیر است که مقدسات پا بر جا مانده اند وگرنه تا کنون موهن شده بودند و شده اند. یعنی که دوران جدایی دین از سیاست بسر آمده است، شرایط برای رهایی از دین، برای پاره ساختن بندهای اسارت در دست شریعت اسلامی فرا رسیده است.  این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که رهایی و آزادی، هرج و مرج نیست، که خود آئینی و خود فرمانفرمایی، انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف به عالیترین اخلاق انسانی ست، باوری ست سخت در ستیز و خصومت با حکومت دین، با نظام فرمانروایی و فرمانبری. زمان بگور سپردن دین و رهای از آن فرا رسیده است نه جدایی آن از سیاست و قدرت.

فیروز نجومی

Firoz  Nojoumi





۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

همزادی علم الله با قدرت




شاید در هيچ زمانی و مکانی، علم و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در حکومت 
اسلامی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح در جامعه است. اگر چه    همه ی علوم راهی بقدرت برند، همچنانکه منقدین اخیر در غرب در واقع معتقدند عقل و خرد انسان در اهداف خود شکست خوده است و نه تنها به سعادت و آزادی انسان نیانجامیده است بلکه بطور موذیانه ای در خدمت قدرت در آمده است. اما، آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمندي های طبیعت، شناخت پدیده ها بطريق مشاهده، تجربه و آزمون،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به اراده و امیال خداوند یکتا و یگانه، اراده و امیالی که در کتاب قرآن بازتاب یافته است، آگاهی برمز و رموز زبان و سخن خدائی که خویشتن را آلله نامیده است و فهم قواعد و قوانینی که برای چگونه زیستن و بودن بشر به رسول خود، ابلاغ نموده است، پدیده ای که اروپا در قرون وسطی درگیر آن بود، دورانی که با تاریکی و سیاهی همراه بود.

اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، علم به عقل و خرد الله در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری  از ازل تا ابدیت. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، علم  "کافی،" علم خدائی و الهي ست. در قرن یازدهم ثقته الا سلام کلینی، کتابی در چهار جلد نوشته است تحت عنوان "اصول کافی، " کتابی که فقیهان بزرگ قرآن دوم نامیده اند. هیچ طلبه ای در نهاد فقاهت "اجتهاد "کسب نکند اگر اصول کافی نیاموزد.
   
علم الهی، علمی است کافی، بآن دلیل که نا متناهی ست. مستقل است از زمان و مکان. مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که الله بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالکیت مطلق دارد و بر آن تا ابد حکومت میکند. بديگر سخن، قدرت آفرینش، توانائی، دانایی هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات نهایی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آگاه نباشد. چنین فهمی از خدا در قرون وسطی هم سلطه افکنده بود، اما سر انجام مغلوب علم بشری گردید. گالیله دانشمند ستاره شناس را مجبور کردند  بپذیرد که کره زمین صاف و مسطح است نه گرد و در حال گردش و دوران وگرنه او نیز باید شربت شوکران را می نوشید.

بعضا، ممکن است بگویند که علمای شیعه، بویژه آیت الله های حاکم، شیفته علم و پیشرفت علمی اند. حتمن، بدون تردید. آنها در اشتیاق تکنولوژی هسته ای میسوزند، و از هوا داران سفت و سخت علم و تکنولوژی اند. برای کامل ساختن علم هسته ای چه هزینه ها که تا کنون نپرداخته اند. اما این فقهای علم پرست، دشمن آشتی ناپذیر علم و تکنولوژی رسانه ای مثل نظام اینترنتی و رسانه های ماهواره ای اند. زمانی بود که فقاهت تلویزیون و سینما را حرام میدانستند. حال پس از نزدیک به چهار دهه تحت کنترل آنها در آمده است، موسیقی هم که زمانی جز حرام ها محسوب  بود پخش میکند. اما تاکنون از نشان دادن سازهای موسیقی و و نواختن و اجرای آن خود داری کرده اند. از سر ضرورت است که علما و فقها با علم بشری سازش کرده اند. بگذریم که علما و فقهای بزرگ بر آنند که علمی نیست که بشر بدست آورد و در کتاب قران اشارات بسیاری نسبت بدان نیافت. چون کتاب قرآن حاوی علم بیکران خدایی ست که بجز او هیچکس دیگری نیست، خدای سخنگو.  

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الله و علم کافی او سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).

آيا بدون علم و دانش، الله میتوانست اينگونه بشر را از قواعد و قوانین هستی و نیستی از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در وضع مقررات زندگی، علم و دانش نهفته است، در پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسان و برقراری نظم و کنترل، قدرت جلوه مییابد. اين ترکيب علم و قدرت است که علما و فقها، رهبران جنبش های اسلامی همچون طالبانها و داعشی و القاعده ای را مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است. لا الله الا الله تبلور قدرت است، چون مطلق است و کشنده شک و تردید در یکتایی و یگانگی خداوند.


فقيه و فيلسوف شهيرجهان شیعه، استاد علامه محمد حسین طباطبائی، مولف تفسيرالميزان، از الله نقل کند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد از کلام الله، اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد، اما، وی خاطر نشان میسازد که این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه نباشد، افرادی که دارای خصوصیاتی استثنایی هستند. استاد علامه، افراد مزبور را چنین توصیف میکند:  

نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که به عنايت خدوند تطهير يافته، بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آندو وجود دارد، توانا شوند. یعنی که آنکس که دانا بعلم الله میشود به آن دلیل است که الله بطور راز انگیزی آنان را برگزیده وخود روح آنان را از نا پاکیها زدوده و رجس از قلب شان زائل و علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را در کف پاک و مطهر آنان گذارده است. با کسب علم الله، آنان از انسان زمینی میگذرند، ماورایی میشوند فرشته سيرت، معصوم و بیگناه، یعنی که امام میشوند نظیر فقیهی که برای اولین بار پس از امام علی به امامت میرسد و نظام ولایت را تاسیس نموده که تا قیامت ادامه یابد: امام خمینی.

بعبارت دیگر، بر اساس تعبیر استاد علامه، الله جامعه انسانی را بدو دسته تقسیم مینماید یک دسته را شایسته کسب اجتهاد میکند و دسته دیگر را محکوم به تقلید و تبعیت مینماید، یعنی بدو دسته اقلیت مجتهدین و اگثریت مقلدین. یکدسته دانا و توانا و قوی، دسته دیگر نادان و ناتوان و ضعیف. یعنی که مجتهدین قبل از آنکه به مسند قدرت هم جلوس کنند، رفتار و گفتار و شیوه ی زندگی مقلدان را از درون حوزه های علمیه تعین و تعریف و کنترل میکردند. در این معنا استاد از تفسیر قرآن نظریه نظام فرمانروایی و فرمانبری را استخراج میکند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی میتواند جانشین خدا بر روی زمین بشود. در واقع این خوانش علامه از کلام الله است که زمینه را برای ظهور نظریه ولایت و یا حکومت فقیه آماده نمود. اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. روشن است که تفسیر و خوانش وی از قرآن در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت، بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها و علما است بعنوان يک طبقه ممتاز اجتماعی.

از يکطرف مفسرین، علما و فقها، برآنند که قرآن بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر الله تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، الله را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود، در میان بندگانش میکنند.
استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و میگوید رتبه کاملش بجز در افراد ويژه و ممتاز در کسانی دیگری یافت نشود، افرادی که مورد عنايت خداوند واقع شده و جرس از قلبشان زدوده گردیده است، همچنانکه فرشتگان آسمانی وقتی محمد را به پیامبری برگزیدند سینه او را شکافته و قلب را از پیکرش خارج نموده در طشت طلایی شستشو داده، پاک و مطهر به سینه او باز میگردانند، پس از دوختن سینه، مهر پیامبری را بین دوکتف او میکوبند (تاریخ طبری).

اما تبلور قدرت را در علم الله و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و به بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زنند و ولايت نمايند. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین را تا دندان مسلح ساخته است که نسل نافرمان را از بیخ و بن برکند.

پس اگر فقها را ممتازترين طبقه در نظام اسلامی شناسایی کنيم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام مقدس اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز کند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی ست استثماری و بهمين دليل، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و نیز فساد و فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی، برغم سلطه حجاب اسلامی، با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی، از جمله جنبش های دیگر اسلامی. همه آنها فاقد نهاد 300 ساله فقاهت اند، نهادی که در تارو پود جامعه ریشه دوانده است.

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام، بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکنده که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورده است. فقها و علما که باید بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در اينحا علم به کلام الله است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه مالکیت بر ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این الله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است. تا زمانیکه فقها بر جامعه حکم میرانند، امید به رهایی و آزادی، یک آرزوی واهی بیش نیست.        
    
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

«نه»
بر تسلیم و اطاعت



آیا هنوز شک و تردیدی و جود دارد که کیست خصم آشتی ناپذیر آزادی؟ آری، این الله اکبر بود که بار دیگر دست بانتقام ستانی زد و شارلی ابدو، نماد آزادی بیان در فرانسه و جهان را بخاک و خون کشاند. آنچه در آخرین لحظه زندگی در گوش شارلی ابدو طنین افکند، چیزی نبود مگر نعره الله اکبر که از حنجره خشم و خشونت و، تعصب و نفرت، نفیر برآورده بود. یعنی که در آخرین لحظه هستی شارلی ابدو، فهمیده بود که خدایی آنها را محکوم به اعدام کرده بود که تقدس فرستادگانش از جمله پیامبر اسلام، اخرین فرستاده او را بباد تمسخر گرفته و از بیج آسمان ها بزمین آورده و به وی همچون یک انسان، مثل انسانهای دیگر مینگریستند- گناهی بس بسیار نابخشودنی، گناه کبیره.
الله اکبر، شارلی ابدو را به مجازات میرساند به آن دلیل که در تقدس جز ریا و فریبکاری چیزی ندیده بودند و بصراحت نیز آنرا بیان نموده و به تصویر میکشیدند. الله اکبر، شارلی ابدو را برای تقدس زدایی از آنچه مقدس بوده است محکوم به مرگ کرده بود. میان خدایانی که شارلی ایدو از مسند قدرت و تقدس بزیر کشیده بود تنها الله بود که به خشم آمده  و دست بخشونت رده است. چرا که الله، خدایی که تنها و یکتا ست و بجز او هیچکس دیگری نیست ، هیچ از بندگان  خود نخواهد و نطلبد مگر تسلیم و اطاعت و یا به لفظی ملایم تر، لفظ عرفان، بندگی و عبودیت. الله اکبر، شارلی ابدو را بدلیل سر باز زدن از تسلیم و اطاعت و مزاح با پیامبر اسلام سزاور مرگ میدانست، سنتی که پیامبر خود پایه گذاری کرده بود. بعداز پیروزی در بدر، تصفیه حساب با بدگویان، بویژه شاعره ای بنام آصما بنت مروان، زنی با پنج فرزند و شاعر دیکری بنام ابو افک که در مذمت رفتار پیامبر شعر میسرود فرا رسیده بود. باشاره محمد یکی از داوطلبان به خانه شاعره هجوم میبرد و شمشیر را قبل از انکه بدرون شاعره فرو برد، نخست باید از درون کودک شیر خواری که در آغوش او بخواب رفته بود عبور میکرد.  پیامبر اسلام از ابو افک نیز چندان دل خوشی نداشت، او نیز در حالیکه در کنار همسر بخواب رفته بود با ضربه شمشیر دوا طلب دیگری بامر پیامبر به عدم پیوست. گفته میشود که محمد نیز آنها را برای خدمتی که به الله و پیامبر او انجام داده بودند، ستوده و پاداش داده است.
بگذریم که این دو تن تنها بدگویانی نبودند که بفرما پیامبر به قتل رسیده اند. اما معضل آنجاست که بسختی میتوان مسلمانی را در سراسر جهان یافت که این وقایع تاریخی و هر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی که بر اساس مستندات تاریخی به پیامبر اسلام نسبت داده میشود بر ساخته دست دشمنان اسلام و غربی های برتری طلب محسوب میشوند، چنانکه گویی که محمد به بدر رفته بود که به کاروان قریش ها خوشامد بگوید، نه اینکه شمشیر بر کشد و ثروت قریشیان بغارت برد و اسیرانی را که کسی را نداشتند که جان آنها را بخرد یکی پس از دیگری گردن زند. دروغ محض. چرا که مسلمان را گریز است از حقیقت.
مهاجمین شارلی ابدو در قاموس اسلام راستین، چه امامت گرا و چه خلافت گرا، نماد  تسلیم و اطاعت بشمار میآیند. یعنی که بخواست الله بگونه ای مطلق تن داده  و در اشتیاق "جهاد، " و یا جنگ و خونریزی در راه  رضا و خشنودی الله سخت سوخته و شدیدا تشنه نوشیدن شربت شیرین "شهادت " بوده اند. مهاجمین به فرمان الله، بزرگترین خدایان، به انتقام ستانی از کسانی برخاسته بودند که رسول الله را مورد توهین و انتقاد قرار داده بودند. آنها تردیدی نداشتند که راهی که برگزیده اند مورد تایید و تصدیق الله اکبر و پیامبراو محمد است. اگر الله و پیامبر او، محمد، کشتار و خونریزی را منع کرده بودند، آیا مهاجمین، الله اکبر را فریاد میزدند زمانی که شارلی ابدو را به گلوله میبستند؟ آیا داعشی ها سر انسانها را همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میکردند، اگر الله آنرا در کتاب خود قرآن  حرام میشمرد و پیامبر خود را به خود داری از گردن زدن و جنگ و غنیمت گیری، توصیه میکرد؟ آری، پیامبر اسلام به خیبر حمله برد که مردم آن دیار را بشام دعوت نماید.
مهاجمین، نه برای زندگی خود و نه زندگی دیگران هرگز ارزشی قائل نبودند. چون جهاد و شهادت، که الله همه مسلمانان را بدان مکلف ساخته است، زندگی را بی ارزش میسازد، نیستی را بر هستی ترجیح میدهد. جهاد و شهادت در واقع کشتار و نابودی انسانهای دیگر را هدفی دلپذیر برای جهادگران میسازد. از آنجا که الله سراسر رحمت و رحمان است والاترین پادش ها را به "شهیدان " تخصیص داده است. یعنی آنانی که خون دگر اندیشان، مشرکان و کافران و منافقان را بریزند تا آخرین قطره خون خود، و یا بکشند تا کشته شوند و جان را از انسانهای دیگر بستانند تا خود نیز جان دهند: زندگی ابدی در بهشت برین در کنار هوری های باکره، چه پاداشی، بس فریبنده و طمع برانگیز، بویژه برای بینوایان و درماندگان و خوارشدگان و فرومایگان. البته که این نیز چیزی نیست مگر خوانشی مغرضانه از مفهوم جهاد و شهادت. الله هرگز چنین سنگدل و بیرحم نبوده است. این نیز از اسلام هراسی بر میخزید. اما، اسناد آن را میتوان در لابلای کتاب مقدس قران یافت. شرقشان استعمارگر این مفاهیم را نساخته اند.
بعبارت دیگر، هیچ چیز دیگری نمیتواند کشتار شارلی ابدو را توجیه کند، مگر سلطه مطلق بزرگی و عظمت الله بر ذهن "رسولان مرگ " که "تروریست" خوانده میشوند. جهادگران در پاسخ به مسئوولیت و وظیفه ای که الله بر دوش آنها نهاده  است دست به کشتار زده اند، دفاع از بیکرانی و عظمت الله و عصمت و تقدس پیامبر او بود که میتوانست آنها را از گدایی و بینوایی رها سازد و  به شکوه و شاهی برساند. از باطلاق این زندگی سراسر کفر و گناه، سراسر پلیدی و زشتی، نجات دهد و به زندگی حقیقی، بزندگی ابدی پیوند دهد. مهاجمین شارلی ابدو، آئین اسلام را بارث نبرده بودند، آنها اسلام را کشف و کسب نموده و آموخته بودند، و میخواستند براساس اراده و امیال الله همانگونه که در کتاب مقدس قرآن بازتاب یافته است زندگی کنند و به تبعیت از پیامبر اسلام که تمامی عمر خود را در جهاد در راه الله گذراند، زندگی بگذرانند. آنها نیز کلاشینکف ها را بر گرفتند تا نظام هستی را از وجود مشرکان، کافران، و منافقان و هر بنده ای که از تسلیم و اطاعت به اراده الله سرباز میزند، پاک زدایی نموده نظام فرمانروایی و فرمانبری، حکومت اسلامی را براساس تسلیم و اطاعت  بنیان نهند، نظامی همچون نظام ولایت که روی دیگر نظام خلافت است. یعنی که آنها همان رسالتی را بر دوش خود احساس میکردند، که فقها و علما برهبری خمینی در ایراین و طالبان برهبری ملا عمر در افغانستن، که اگر با دم فیل بازی نمیکرد هنوز بر مسند قدرت پا بر جا مانده بود. بعضا، برآنند که خمینی و خامنه ای و داعشی و القاعده ای و بوکو حرام، اسلام را مصادره کرده اند. اسلام حقیقی یک چیز دیگری ست، همه رحمت است و رحمان، نه کین خواه و نه انتقامجو. اما معلوم نیست دوزخ بچه منظوری نگاهداری میکند، که دگر اندیشان و مشرکان و کافران و منافقین را با شربت و شیرینی بسوی تسلیم و اطاعت و ایمان به لا الله الا الله، فرا خواند؟ دوزخ کارگاه بدترین نوع خشونتها، بیرحمی ها و سخت ترین تنبیه و مجازات است، توصیفاتی که میتوان در لابلای آیه های قرآن به تکرار یافت. یعنی که دوزخ ارعاب آور و وحشت آفرین است ابزاری ست در خدمت واداشتن به تسلیم و اطاعت. امام خمینی هم دوزخ داشت، همچنانکه الله بدون دوزخ از بارگاه خدایی فرو میغلتید، خمینی هرگز به ولایت نمیرسید و خامنه هم بدون دوزخ ولایت را نمیتوانست ادامه دهد. اگرچه خمینی به جهاد هم دست زد و به جنگ با کفر و باطل برخاست، اما از همان آغاز دروازه های دوزخ را گشود. او بر روی دست پیامبر اسلام هم برخاست و بیش از  4000 نفر را جوانی که بجرم کفر باسارت در آورده بود گردن زد. بعضا، میگویند آیا این بدان معناست که آمریکائیها و یا کمونیست ها دوزخ نگاهداری نمیکنند. چرا آنها نیز مرتکب خشونتف، بیرحمی و انتقام ستانی میشوند، اما نه مورد تایید قانون است و نه تصدیق عیسی مسیح بیجاره که جان خود را برای رستگاری مردمش فدا کرد.
با این وجود، چه بسیارند آنانکه کنش خشونتبار و انتقامجویانه رسولان مرک در پاریس را با ارجاع به شرایط اجتماعی، به فقر دایمی،  بیکاری، بی سوادی و تحمل درد تبعیض و بی عدالتی در کشوربیگانه، کشوری که هنوز میراث خوار استعمار است، مورد فهم قرار میدهند.  که آری، این شرایط دشوار اجتماعی و تاریخی است که خشونت آفرین است، نه تکلیف جهاد و شهادت، نه آموزشهای قرآنی. مهاجرینی که به حاشیه شهرهای پر زرق و برقی همچون پاریس رانده شده اند ضرورتا  وادار به کنش هایی میشوند، قانون گریز و هنجار شکن. اما، در عین حال آنها را به آغوش اسلام پرتاپ میکند، دینی که دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست، دشمن، آنچیزی که انسان را از حیوان جدا میسازد، دشمن آزادی. علما و فقها، چه امام گرا و چه خلافت گرا، بر انند این حیوان است که آزاد است که نه مرز و حدودی می شناسد، نه دارای اخلاق است نه وجدان. حیوان زمانی انسان شود که به اراده الله تسلیم شود و از احکام او اطاعت کند. آزادی، اختراع غربیهای بی بند و بار است، ازادی ابزاریست در دست استعمار گران و امپریالیستها، همانچیزی که سبب سروری و سلطه آنان بر جهان شده است. اما متاسفانه دوستان مسلمان  را بخواری و حقارت کشانده است. آری، آزادی در ستیز و خصومت است با اصل تسلیم و اطاعت از احکام تغییر ناپذیر شریعت، پوچ و بیهوده، اما، ذاتا اسارتبار، بند بندد بر چشم و دست و دهان، مثل احکام وضو و طهارت، نجاسات و مطهرات و صدها باید ها و نباید ها، حرام و حلال ها دیگر، ضرورتا ناسازگار با آزادی. چرا که اسلام در اصل دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دینی که در ذات ان خشونت نهفته است چون اساس آن تسلیم است و اطاعت.
 ناظران و تحلیلگران سیاسی، اصلا رابط ی بین الله اکبر و کنش خونبار جنایتکاران را جدی نمیگیرند. چه استنتاج نمایید مگر نه اینکه میلیونها میلیون دیگر با آوای الله اکبر بپا خیزند و بخسبند، اما نه خشمکین اند و نه عصیانکر، نه قانون گریز و نه هنجار شکن. الله اکبر، ممکن است صدها بار در روز بر زبان میلیونها انسان رانده شود و بر ذهن آنان سلطه افکنده باشد ولی آنها را بکشتار دیگران، به خشونت و بیرحمی تشویق نمیکند، فرمان کشتار آنانی که از تسلیم و اطاعت از اراده الله سر بازمیزنند صادر نمیکنند. اکثر مسلمانان در درون جامعه غربی جا افتاده اند و نعمت آزادی بهره ورند.


اما، اگر مسلمانان جهان کلاشینکف دست نگرفته اند و از اعمال خشونت بار پرهیز کرده اند و میکنند بدان معنا نیست که کتاب مقدس قرآن خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را منع کرده است. اسلامیست های انقلابی در آیه های قرآن، بازتاب اراده معطوف بقدرت را میخوانند، گفتمانی که اساس آن تسلیم و اطاعت است که خود بستر تمام خشونت ها، بیرحمی ها و انتقام ستانی هاست، بستر تعصب و تحجر و واپس گرایی ست. نیازی نیست که در عمق قرآن غوطه ور شویم تا نشان دهیم که از آیه های قرآن چیزی جز خشونت، قهر وقدرت بر نخیزد. همین بس که از فهم بسم الله و اولین سوره قرآن آغاز گنیم، سوره ایکه تمام عبادتگران موظف به قرات آنند که بسی بسیار بعید بنظر میرسد بجز تعداد قلیلی به معنا و مفهوم آنچه بزبان میآورند واقف باشند. آنها نمیدانند که خود را به سطح یک طوطی تقلیل داده اند.
استاد محمد حسین علامه طباطبایی مولف تفسیراامیزان،در بسط سوره حمد در آغازین صفحات تفسیر 20 و چند جلدی قران، میگوید:
غرض نهائی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، آظهار بندگیی، پرستش او، و بالاخره درخواست کمک و راهنمائی از او است، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آنها میگوید لذا این مقصود مهم باید بنام مقدس او شروع شود. یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم (تفسیر المیزان،جلد اول، ص 17).
استاد بعداز چندین صفحه تفسیر جزئیات سوره حمد باین نتیجه میرسد که:
این سوره (سوره حمد) در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، یعنی خداوند روش بندگی و ستایشی که شایسته مقام او است به بندگان خود میآموزد و شاهد زنده این موضوع همان جمله «للحمد لله است (همانجا، ص21).
بهتر از این نمیتوان اراده معطوف بقدرت را بیان نمود. الله حتی اجاز نمیدهد که بندگانش عقل و خرد خود بکار گرفته و هرکس بزبان خود او را ستایش کند. الله نه با فرد انسان بلکه با جمع سر و کار دارد، با گله ی انسانها. طبق تفسیر استاد علامه، الله،  میآموزد که چگونه او را ستایش کنیم و تنها از او کمک و رهنمایی باید بجوئیم . چرا که او ارباب دو جهان است، جهان هستی و نیستی، جهان عین و ذهن و از جمله بهشت و دوزخ. عبادتگر باید، بگونه ای مرتب و منظم به قیام و قعود و رکوع و سجود بپردازد که بیانگر تسلیم و اطاعت مطلق باشد، به نشان خردی و حقارت در برابر بزرگی و عظمت الله که همه هرچه هست از اوست.  یعنی که سوره حمد، ذاتا گفتمان سلطه قوی است بر ضعیف، گفتمان ارعاب است و تهدید و وحشت. روشن است،  آنکه گردن نهد، تسلیم شده و اطاعت نماید و دین خود را در زمان های معین به الله بپردازد، غسل بکند و وضو بگیرد و نماز بخواند، خود را در ماه رمضان گرسنگی دهد که البته امروز لازم است برای راه یافتن به بهشت اما کافی نیست مگر آنکه بجنگ با شیاطین برهبر شیطان بزرگ برخیری.  روشن است که چه عاقتبتی در انتظار کسی است که ازستایش و حمد الله، از  طلب کمک  و راهنمایی از او او خود داری  و به تکالیف شرعی خود عمل نکند؟  دوزخ الله چیزی نیست مگرگارگاه خشونت.
امام خمینی در یکی از سخنرانی هایش در اوایل انقلاب اعلام کرد که از سر رافت و رحمت است که دست بکشتار رقیبان قدرت زده است، بآن دلیل که اگر میماندند زجر و شکنجه بسی بسیارسختری را در آن جهان باید تحمل میکردند. همانگونه که حضرت ولایت از سر رافت، سه تنی که از تسلیم و اطاعت سر باز زده اند باسارت خانگی کشانده است، چه اگر دادگاهی میشدند حکم اعام برای آنها صادر میشد.  بنابراین، هرچه عمیقتر غرق در تسلیم و اطاعت شوی و زبان الله را عمیقتر بفهمی، آنگاه خود مظهر الله شوی، تسلیم و اطاعت طلب کنی. چه شیعه، چه سنی باشی، هرچه بیشتر زندگی را وقف شناخت الله نمایی و او را بجویی، ممتاز و مقدس شوی بر جایگه اقتدار تکیه زنی و تاج اخلاق را بر سر نهی. از این راز نهان قرآن، تعداد قلیلی آگاه اند، بهمین دلیل در لباس مفتی و یا روحانی همیشه داری نفوذ در ساختار قدرت بوده اند. در واقع قانون اساسی زاده ی انقلاب مشروطیت، قدرت این قشر از جامعه را برسمیت شناخت و 5 مجتهد را بر مسند نظارت نشاند مبادا قانونی ناسازگار با نظم تسلیم و اطاعت، وضع گردد.
این امام خمینی و پیروان او و تمام اسلامیست ها، چه رادیکال و داعشی و یا لیبرال  اردوغانی، اینان هستند که بدرستی سوره حمد را تفسیر کرده اند. گردن نهاده اند که گردن برنند اگر احدی از تسلیم و اطاعت سر باز زند. بی جهت نیست که امام جمعه ها در حکومت اسلامی بر فراز منبر لوله کلاشینکف را در دست خود میفشرند، چون نماد قدرت است و خشونت، یعنی چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت نخواهد که جماعت نشانی از آن است، همگان در سکوت و خاموشی، غرق در بیم و امید. همه چیز ممکن است به ذهن جماعت خطور کند مگر اندیشه «نه.» بهمین دلیل ظرفیت و تحمل شنیدن «نه » را هم ندارد. آنچه خشونت بار است در آیه های مقدس قرآن، ان ست که رخوت زا ست. سر،  بی حس و خواب میکند و در بیهوشی به جماعت تجاوز میکنند و ببردگی میکشانند. در نتیجه اسلامیست هم آن خشم درونی جماعت را بسوی بیرون از خود جهت داده است. شیاطین بزرگ و کوچک دست به دسیسته و توطئه زده  که سلطه افکند و اسلام را خوار و حقیر شمرد. در نتیجه جماعت هرگز با بازبینی خود نمی نشیند که تا بداند از چه ساخته شده است. که آنچه سبب تیره بختی و سیه روزی ، فقر و عقب ماندگی شده است ناشی از درسهای قرآنی ست که قشر قرآن فهم به مردم قرآن نفهم آموخته اند. قبل از آنکه استعمار غربی بر صحنه  جهان ظاهر شود، استعمار داخلی از طریق دین صدها سال پیش بر جامعه سلطه افکنده بود. غربیها و قتی خصوع و خشوع مسلمانان را در برابر الله مشاهده کردند، خیلی زود دریافتند که میتوانند بساط استعمار را آنجا پهن کنند. حکومت های اسلامی برهبری آیت الله ها، جنبش و گروه های اسلامیست، همچون داعشی ها هستند که هم اکنون مردم خود را به استعمار کشانده اند. قلم را می شکنند، سکوت و خاموشی بر قرار میکند که در سیاهی شب مردم خود را مورد تجاوز قرار بدهند.
رسولان مرگ که به شارلی ابدو حمله برده بودند بآن امید که تمام چراغها را خاموش، همه صدا ها را خفه تا در تاریکی و سیاهی نظام تسلیم و اطاعت را بر قرار نمایند. اما مردم فرانسه و متحدینشان یکجا بیرون ریختند که از «نه،» از نه اندیشی و نه گفتن دفاع نمایند. ما نیز باید «نه» را بیاموزیم. تنها با نه اندیشی ست که میتوانیم به بازبینی خویش بنشینیم و رخوت و انفعالی که آئین تسلیم و اطاعت بر ما مستولی نموده است از خود دور سازیم. شاید روزی برسد که مردم بجای «مرگ بر آمریکا» شعار «مرک بر تسلیم و اطاعت» را سردهند. چون نه است که ما را رهایی بخشد و حقیقت را فاش سازد. چه باک اگر این هراس از اسلام ببار آورد. چرا که باید تاریکی وسیاهی را از بیخ و بن برکنیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org
.

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

حصر و یا محاکمه:
ولی فقیه بر سر دو راهی


سرکوب بی امان معترضین به نتیجه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در خرداد ماه 88، بفرمان ولی فقیه، جلوه الله، به 9 دی، انجامید، روزی که ساندیس خوران و اجرت بگیران بیت رهبری در سراسر ایران جمعآوری و سوار بر اتوبس های دربست به نقاط مختلف تهران بزرگ سرازیر میشوند تا در جشن پیروزی خیر بر شر، حق بر نا حق، بقای  وحدت و نابودی "منافق " و نهایتا غلبه "اصولگرایان " و یا پیروان خالص و پاک و پایدار ولایت بر "اصلاح طلبان،" شرکت نمایند و حمایت وسیع ترین اقشار مردم را از حکومت اسلامی به معرض نمایش بگذارند، چنانکه گویی لکه ننگی که جنبش اعتراضی میلیونها میلیون مردم، بر دامن مقدس ولایت نشانده است  پاک شدنی ست. گویی که شرکت جمعیتی بزرگ و انبوه همچون گله حیوانات، در 9 دی ثابت میکند که آنچه در انتخابات 88 بوقوع پیوست، یعنی تغییر ناگهانی میلیون ها میلیون  مردم "بدهکار " به مردم "طلبکار،"  اصلا بوقوع نپیوسته است. یعنی که "تقلبی " در شمارش آرا صورت نگرفته است، رای مردم به سرقت نرفته  و دامن ولی فقیه را ننگین نساخته است. که جوش و خروش و خیزش مردم برای کسب ابتدایی ترین حقوق خود، مطالبه آرای خویش "فتنه " ای بوده است برساخته دست جهانخواران غربی برهبری آمریکا، "شیطان بزرگ."
 از آن پس گفتمان فتنه بر تمام گفتمانها سلطه اندخت. رسانه ها و مطبوعات وابسته و حتی مستقل به ریشه های قرآنی فتنه و عبور از آن پرداختند. مثلا یکی از تف لیسان ولایت ضمن نشان دادن ریشه قرانی فتنه از پیامبر اسلامی "حدیثی " نقل میکند که گفته است:
هنگامیکه فتنه همانند شبی تاریک و سیاه بر شما واقع شد، و حقایق را پوشاند ، پس بر شما است که به قرآن تمسک جویید.
آری آن زمانی که مردم از تسلیم و اطاعت سر باز زنند و حق خود را مطالبه کنند، شبی تاریک و سیاه واقع میشود و حقایق را وارونه میسازد: طلبکار را بدهکار نموده و بدهکار را طلبکار، ظالم را نیز مظلوم جلوه دهد و ستمگر را ستمکش. البته که عبور از فتنه تنها از طریق بازگشت به "راه مستقیم، " راهی که قرآن ما را بسوی آن فرا میخواند، راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، امکان پذیر میسادزد، نه تمرد و سرکشی، نه سرپیچی و شورش و "اغتشاشات " خیابانی.
اما کیست که شب تاریک و سیاه را بر کشور حاکم کرده است؟ آنکه قهر و خشونت بکار میگیرد که مطالبات مردم را انکار نموده و  نفس ها را در سینه ها حبس مینماید و یا آنان که در برابر رای مطلق ولایت به مقاومت برخاسته اند؟ براستی در این صحرای کربلا حسین کیست و یزید کدام است؟ آنکه ابزار خشونت و انتقام ستانی و تنبیه و مجازات را در اختیار دارد و دست به کشتار و سرکوب جنبش اعتراضی مردم میزند و رهبران آنان را در خانه و کاشانه خود به اسارت در میآورد و یا آنانیکه در برابر تقلب در انتخابات و سرقت رای مردم به مقاومت برخاسته است؟ چه کسی حقیقت را می پوشاند و شب تاریک و سیاه  را بر جامعه حاکم میکند؟ آنانکه با مشت آهنین دهان ها را میکوبند و مردم را وادار بسکوت و خاموشی میکنند و یا آنانکه زیر بار حکومت مطلق فقیه نمیروند؟
روشن است که "حقیقت" تنها از دهان قدرت خروج مییابد، بویژه قدرتی که به نفس دین آلوده شده باشد.
پنج سال است که ماشین تبلیعاتی، قضائی، امنیتی، اطلاعاتی و انتظامی، راه اندازی شده است تا سرکوب و کشتار مردم معترض را در سال 88 بعنوان فتنه توجیه کنند. امامان جمعه برفراز منبر در حالیکه لوله تفنگ را در دست میفشرند، به لعن و نفرین رهبران مردم معترض میپردازند که چه رسواییها که ببار نیاورده اند. چه اگر فتنه در نطفه خاموش نمیگردید، غیرت و ناموس و تعصب را بیکباره به آتش میکشاند و کشور همچین دوشیزه ای تازه یه بدوران شباب رسیده مورد تجاوز نیروهای بیگانه جهانخوار استکبارگر، قرار میگرفت. "فتنه گران " مو بمو نقشه دشمن را باجرا در میآوردند. به امر و دستور آمریکا و انگیس و اسرائیل عمل میکردند، دستوراتی که پیشا پیش در بی بی سی و صدای آمریکا و اسرائیل پخش میگردید. امامان جمعه در اتهام زنی به فتنه گران از هیچ دریع نداشتند و ندارند. امامان جمعه بر فراز منبر خطابه سران فتنه را محکوم، محاکمه و همانجا به دار مجازات میآوزند.
در پاسخ به محاکمه محکوم دست و دهان بسته، حداقل یک نمایند مجلس شورای ولایت، علی مطهری که وجدانش را هنوز به موهومات تسلیم نکرده و خود را بحیوانی سراسر تسلیم و اطاعت تقلیل نداده است رسما به حضرت ولایت نوشت، یا پایان حص رهبران جنبش اعتراضی مردم و یا محاکمه. تکلیف متهمین را "قانون " باید تعین کند. اخیرا نیز گفته است که حصر این سه نفر "استبداد " است. مهمتر از این یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز، فرصتی بوچود آورد برای آشکار ساختن این واقعیت که فتنه گران آنند که بر مسند قدرت قرار گرفته اند و بر جایگاه یزید نشسته اند. بهمین دلیل بیش از 19 میلیون به رئیس جمهوری رای دادند که قول داد به حصر رقیبان انتخابات دوره گذشته پایان بخشد.
هماکنون کمتر کسی هست که نداند سارق بزرگ "رای مردم"  هیچ کس دیگری نمیتواند باشد مگر ولی فقیه. چون او بود که بر فراز منبر مقدس در حالیکه رگهای گردنش نزدیک به انفجار بود، به دفاع از پاکی و تقدس حکومت اسلامی برخاست و با گشودن دروازه های دوزخ،  از کسانی که رای ولی فقیه را به چالش میکشیدند با خشونت و بیرحمی ای بی سابقه ای انتقام ستانی  را آغاز نمود. حصر رهبران معترض به نتایج انتخابات، تدبیر فقیهی عالم و دانا، با گذشت زمان به باطلاقی تبدیل شده است است که با هر دست و پایی دستگاه ولایت در قعر آن فرو تر رود.
اگر در آغاز شک و تردید وجود نداشت که چه کسی فرمان حصر چالشگران رای مطلق ولی فقیه را صادر کرده است، هم اکنون نشانه هایی در دست است که نظام بگونه سعی دارد که مسئولیت این فرمان شرم آور را از دوش ولایت فقیه برگیرد. امامان جمعه که تا چندی پیش بر فراز منبر  در شیپور فتنه  سخت میدمیدند، و سران جنبش اعتراضی را بر فراز منبر بدار مجازات میآویختند، امروز آوای دیگری سر میدهند. علم الهدی، امام جمعه مشهد بعنوان مثال برای اولین بار فتوا صادر میکند که:
  دستگاه‌های امنیتی و قضایی باید موضوع رفع حصر موسوی، رهنورد و کروبی را بررسی کنند و سپس محاکمه آنان آغاز شود.
چنانکه که گویی فرمان حصر را حضرت ولایت صادر نکرده است و در این سه سال گذشته در حمد و ستایش جرات و حسارت ولی فقیه فتنه شکن خطبه ها نخوانده است. علم الهدی در یک مصاحبه در 5 دی گفته است که دلیل حصر خانگی موسوی، رهنورد و کروبی برای "پیشگیری" از جرم بوده و نه "در راستای پیگرد جرم". او حصرشدگان را "باغی" خواند و مدعی شد که آنان با طرح تقلب در انتخابات، حقی مازاد از حق خود مطالبه کرده‌اند. البته  بدرستی معلوم نیست که چگونه مجازات مطالبه حقی مازادر بر حق خود تعین میشود، در دادگاه قانون و یا به فرمان فرمانروایی خود سر و خودکامه؟
  اینجا قصد رمز گشایی این سخنان مبهم و گمراه کننده را نداریم. چه پاسخ او به شان قانونی حصر چیزی نیست مگر گریز از پاسخ. چه اصلا معلوم نیست که جرمی صورت گرفته است یانه. چون حصر سران فتنه از ارتکاب جرم جلوگیرکرده است. از واپس کلام علم الهدی و دیگر سران نظام بوی حقیقت به مشام میرسد. که سران متهم به فتنه مرتکب جرمی نشده اند و خوف از آزادی آنها و ادامه تظاهرات خیابانی، به حصر آنان منجر شده است و تا خداوند خامنه ای نفس میکشد، آن سه تن در حصر خواهند ماند. حتی رئیس جمهوری که قول آزادی آنها را از اسارت داده است، می پذیرد که آزادی رهبران جنبش اعتراضی بسی بسیار خطرناک است.
اما هنوز هستند کسانی در حلقه قدرت، از جمله احمد خاتمی که به تم "رافت اسلامی " باز میگردد و حصر را نشان "رافت " و مهربانی نظام میداند، در غیر اینصورت، آنها باید در دادگاه بجرم "محاربه " محاکمه شوند که مجازات آن چیزی نیست جز اعدام، همچنانکه وی اظهار میدارد:
کسانی که دستور داده باشند که مردم به خیابان‌ها بریزند و بیانیه داده باشند و دعوت به شورش مسلحانه کردند، کُلت دست گرفته و تیراندازی کرده باشند، از نظر فقهی حکم محاربه است.
پس از برای حفظ جان آنان و جلوگیری از عدام آنها فرمان حصر صادر شده است. یعنی که به رحمت و عطوفت ولایت است که آنها هنوز زنده اند.
رئیس قوه قضائیه، جوجه آیت الله، صادق لاریجانی که مهارتی خاصی در تف لیسی ولایت دارد، به تمسخر و تحقیر منتقدین حصر پرداخته و از شان قانونی بودن آن دفاع میکند و اصلا فرمان حصر میرحسین موسوی و همسرش و مهدی کروبی را "مصوبه "شورای امنیت ملی " میداند. این در حالی ست که دیر زمانی ست که فرمانده پلیس کشور، اسماعیل احمدی مقدم صریحا، اعلام نموده است که حصر سران فتنه بفرمان شخص ولایت فقیه صورت گرفته است. لاریجانی در ادامه سخنانش گفت که "ما " هراسی از محاکمه نداریم. ما تمام اسناد خیانت آنها را در دادگاه روی خواهیم کرد. و در پاسخ سوال خود که پس چرا تا کنون محاکمه برپا نگردیده است افزود که برای فتنه گران نتیجه محاکمه مهم نیست. انها میخواهند حرفهای خودشان را بزنند و یک فتنه دیگری برپا کنند.
جوجه آیت الله لاریجانی، ناخواسته و یا نفهمیده حقیقت را بر زبان میراند. که حکومت دچار خوف است، خوف نه از محاکمه سران فتنه بلکه پی آمدهای آن، از خروش و خیزش دوباره مردم. این بار اولی نیست که رژیم دین به نقطه بازگشت ناپذیر میرسد. همچنانکه در مذاکرات هسته ای نظام ولایت راهی ندارد جز بازگشتی بسی دردناک یه آغاز، در اینجا نیز با ادامه حصر سران جنبش اعتراضی، چیزی جز افزودن بر خرمن نا رضایی های مردم و احتمال بیداری، خروش و خیزش آنها چیز دیگری نیست. چرا که تا کی میتوان یک ملت را فریب داد و مجبور نمود که در فریب زندگی کنند؟
آنچه در سال 88  بوقوع پیوست، نظام ولایت را متوجه این واقعیت ساخت که نظامی ضد ضربه نیست. اگرچه توانسته است ابزار قهر و قدرت و فریب و ریاکاری، دین و قدرت را در انحصار در آورد و جوش و خروش اعتراض  آمیز مردم را سرکوب و خاموش سازد.،اما حقیقت آنست که نظام ولایت در آن گیر و دار زخمی عمیق بر داشته است و بیش از گذشت 5 سال آن زخم نه تنها شفا نیافته است بلکه مثل یک دمل چرکین بر پیکر نظام نشسته است و همه اعضایش را به فساد و عفونت کشانده است. ممکن است که باین زودیها رو به قبله نشود، اما تا دیر زمانی از درد چرک و عفونت آن زخم عمیق بخود میپیچد و بکمک دستگاه های تنفسی بزندگی نکبتبار خود ادامه دهد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi