۱۳۹۹ دی ۵, جمعه

 

 «پیوند با وظیفه عدالت!»





در دورانی که جنبش ضد دیکتاتوری در اوج  خود بود وحکومت اسلامی درحل شکل گیری، میشل فوکو، اندیشمند برجسته معاصر فرانسوی، یکی از منتقدان مشهور عقل و مدرنیتی به ایران 

سفر میکند تا از نزدیک شاهد بر یک جنبشی باشد فرا طبقاتی. او از تاریخ ایران، بویژه تاریخ "نوسازی" که در زمان پهلوی ها آغاز گردیده بود بخوبی آگاه بود. او خوشبینی خود را نسبت به انقلاب اسلامی، پنهان نمیکرد بآن جهت که بقول او نه قشر تهی دست و محروم بلکه یک جامعه، یک فرهنگ به برنامه نوسازی پهلوی نه میگفتند.

فوکو، فکر میکرد بازگشت به آغوش اسلام، به نوعی نفسی تازه در کالبد بی جان انسان میدمد، انسانی که در غرب عقل خود را در خدمت قدرت و ثروت در آورده و جامعه را پیوسته بسوی یکسان سازی، به پیش رانده است. فوکو امیدوار بود که انقلاب اسلامی، به سیاست، یک بعد معنوی بیافزاید. او در  گفتمان دینی (اسلامی) اثری از گذشته گرایی و ترس و گریز از مادی گرایی ندیده بود. یعنی که هراس از نوسازی نبود که مردم را به کهنه گرایی میکشاند بلکه نتایج خسارت بار مادی و فرهنگی نوسازی خیال پردازنه شاه بود که مورد نفی قرار میگرفت. او حتی زنده پنداشتن امام و شیهدان و آنچه خود "مرده پرستی" توصیف میکند، می ستود و بآن مفهومی نمادین میداد. که در فرهنگ غرب غایب بود چرا که  غربیها، بزعم او، مردگان را جدا و نه در ارتباطی پویا با زندگان می بینند. در توجیه مراسم مرده پرستی ای که در بهشت زهرا شاهد آن بوده است، قوکو میگوید ایرانیان احتمالا با لبخندی بر لب چنین میگویند:

 : ما دست به سوی مردگان دراز می کنیم تا ما را به وظیفه همیشگی عدالت پیوند دهند مردگان با ما از وظیفه و از پیکاری که اسباب پیروزی او را فراهم می آورد سخن میگوند( فوکو، تهران: دین بر ضد شاه ض 29).

فوکو در تحلیل خود از جنبش خود جوش برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها، معیارهایی که برای زایش انسان در قرن هیجدهم در اروپا بکار گرفته است به حالت تعلیق در میآورد. نه از انسان متعقل و مستقل سخن میراند و نه از آزادی. تعبیر فوکو از مراسم مرده پرستی که در بهشت زهرا ناظر بر آن بوده است، نیز بسی بسیار خوشبینانه بوده و هست. ایکاش که واقعیت همان گونه شکل میگرفت که فوکو انتظار داشت. چه بهتر از این که مردگان ما را بوظیفه عدالت پیوند میدادند، آرمان از این مقدس تر؟

اما، چیزی بطول نکشید که معلوم شد هرگزپیوندی بین حکومت دین و وظیفه عدالت بوجود نیامده و نخواهد آمد. چه پرستش مردگان، با زنده کردن خدایی همراه بود که پیوند او با وظیفه عدالت تنها در تسلیم و اظاعت مطلق بازتاب میافت. خدایی که انسان را همچون یک بنده خلق کرده است، موجودی کمی برتر از حیوانات دیگری که بخلقت آورده است، بنده ای که والاترین خصیصه اش، نه پیوند با وظیفه عدالت بلکه پیوند با وظیفه تسلیم واطاعت مطلق است که در فرایند فرائض دینی بویژه مراسم نمازگزاری و جهاد وشهادت، بعنوان مثال، بازتاب مییابد

ترسم که قوکو را متهم بعدم شناخت الله کنم، شناخت خداوندی که بجز او هیچ خدای دیگرینست. چون خدای اسلام، الله، بویی از انسان نبرده است. بنده ممکن است در منظر الله موجودی بیش از حیوان بشمار آید ولی بنده را تا مرتبه انسان فاصله را فرسنگها ست .چرا که شریعت الله، هرگز فرصت اندیشیدن، مجال برگزیدن و آزاد زیستی را بانسان ندهد و نه هرگز آنرا تشویق کند. چون اندیشیدن و برگزیدن بآزادی، همه افعالی هستند برخاسته از نهاد انسانی که ممکن است به شک و تردید به توحید انجامد و سبب نافرمانی و سرپیچی از احکام الهی. ... 

البته فوکو هشیار تر از آن بود که فریفته گفتمان شیفتگان اسلام شود، اما نمیتوان گفت که  او در موقعیتی بود که بتواند فرآیند ظهور اسلام را هنگامیکه به اصل خود بازگشته و قدرت را بدست گرفته است، پیش بینی نماید. فوکو مانند بسیاری از اندیشمندان داخلی و خارجی بسی بسیار امیدوار بودند که جنبش ضد دیکتاتوری، جامعه را از نآ ادیهای رها ساخته، و نظامی بنا نموده محور حرمت به حق و حقوق بشر، نه محور مرده پرستی ولاجرم امادگی برای جهاد و شهادت و یا کشتار و جنگ و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش.

فوکو نماند که ببیند چگونه شمشیر و شریعت در دست آیت الله ها و حجت اسلامها با یکدیگر پیوند خوردند و جامعه را به اسارت قواعد و مقرارت کهنه و پوسیده شریعت اسلامی در آوردند. مردان مقدس و نورانی حوزه های علمیه،  قهر و خشونت را در خدمت  زنده ساختن مردگان و مرده پرستی و جهاد و شهادت درآورد و جنگ با کفر و باطل و استکبار. حکومت اسلامی با کشتار سران رژیم شاهی آغاز و با سرکوب و تارو مارساختن مخالفین سیاسی و منطقه ای و محلی و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، جنگی که "برکت الهی" میخواندند، ادامه و بر سراسر جامعه سلطه افکند. صلح و مذاکره با دشمن، جام زهری بود که رهبر انقلاب بسر کشید. اما، کشتار و سرکوب در درون ادامه یافت، از جمله قتل عام زندانیان سیاسی در 67 و قتلهای زنجیره ای. تنبیه و مجازات، اعدام های روزانه و شلاق زنی، بمنظور آموختن درس عبرت و ایجاد ترس و وحشت به ملا عام کشانده شد.

 پس از 42 سال نظام هنوز از انتقام ستانی و کین خواهی از مخالفین خود دست نکشیده و در بخاک و خون کشیدن اعتراضات جمعی سبع تر و بیرحمتر گشته است. کشتار معترضین در آبان ماه سال گذشته به هزاران میرسد. آخرین جنایتی که نظام مقدس ولایت مرتکب شد، قتل روح الله زم، روزنامه نگار مخالف بر فرازدار اسلام بود که انزجار مردم را در سراسر جهان برانگیخت.

میشل فوکو امید وار بود که اگر معنویت را در قدرت و سیاست حاکم بر غرب نیافته است، آنرا در جامعه ای که بدست اسلام بنا میگردد بیابد. هرگز فکر نمیدکرد، جامعه اسلامی بزندانی بزرگی تبدیل شود شبیه همان نهادی که خود توتال انستیتوشن، مینامد، فضایی که زندانیان دایم تحت نظارت و کنترل گاردها قرار دارند. هیچ حرکتی اختیاری نیست. همگان ینیفورمی یک رنگ به تن دارند، در یک زمان بخسبند و برخیزند و بخورند و بنظافت بپردازند، نه بعنوان یک انسان بلکه با شماره ای شناسایی میشوند که بهر زندانی هنگام ورد بآنها اختصاص داده میشوند. در زندان بزرگ اسلامی، انسان با ابزار احکام شریعت اسلامی باسارت و بندگی کشیده میود، احکامی در ستیز و خصومت با انسان و آزادی، زنان جدا از مردن در تمام سطوح جامعه، حجاب زنان را در زندان بزرگ شریعتی، باید همسان ینیفروم زندانیان دانست که فوکو از ان سخن میراند.

چرا جنبش ضد دیکتاتوری 57 به استبداد مضاعف دین و قدرت انجامید، سوالی ست که پاسخ بدان چندان ساده نیست. اگرچه شمشیرشریعت و یا قهرو خشونت نقش اصلی را در برقرا ری استبداد مضاعف بازی کرده است، ولی نمیتوان زمینه های فرهنگی و تاریخی این داستان غم انگیز را نادیده گرفت. چرا که ما، ایرانیان به نا آزادی ها خو نگرفته ایم بلکه در آن پا بعرصه وجود گذارده ایم. بهمین دلیل، از آزادی میگریزیم در این اندیشه که بسوی آن در پروازیم. آیا تن دادن بحکومت آخوندی، از سر انگیزده کسب آزادی، مییتواند بشمار اید و یا نادانسته گریز از آن؟  نظام نا آزادیها  در 42  سال پیش از این نیز آغاز نگردیده است. ما در واقع وارث نظام نا آزادیها بوده ایم، نسل پس از نسل، نظامی که از انسان بمثابه یک موجود مستقل و اندیشمند زائیده آزادیها، درک و شناختی نداشته و ندارد. پس چه تعجب اگر با آزادی غریبه و بیگانه باشیم و از آن هراسناک باشیم و بجای آن که آنرا در آغوش بکشیم از آن گریزان شویم؟ چرا حیرت که بجای ظهور انسان و آزادی در چهار دهه پیش از این شاهد بر ظهور حکومت الله، بوده ایم، حکومتی که انسان را باسارت و بندگی و تسلیم و اطاعت میکشاند. چه مشتاقانه به پیشواز این زایش  نامبارک شتافتیم. درد اصابت سر خود را با سنگ سخت هم اکنون بیش از همیشه احساس میکنیم. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

firoznodjomi.blogspot.com

 

 


۱۳۹۹ آذر ۲۸, جمعه

بارگاه خرافات را از بیخ و بن برکنیم

و بازار دین فروشان را

 بکسادی بکشانیم!


 

ترسم که بیهوده در پی یک ساختار سیاسی هستیم برای جانشینی نظام کنونی. حال آنکه پس از گذشت بیش از چهل سال از حکومت دین، باید در آندیشه گذار از ساختار دین باشیم. چه، این ساختار سیاسی نیست که باید از آن گذر کنیم. ما با فروپاشی  نظام پادشاهی، از ساختار سیاسی گذر کردیم و حال نوبت به گذار از ساختار دین رسیده است. چرا که این دین، همان دینی نیست که قبل از فروپاشی نظام پادشاهی، مردم بدان باور داشتند و حرمت می نهادند و زیر بال و پر خود گرفته  و هزینه  نگاهداشت آن را با میل و رضا بگردن میگرفتند.  دین هم اکنون با قدرت یکی و یگانه گشته است، رابطه ای که نور پاشیدن بر آن کار ساده ای نیست .

از آغازین ترین لحظات صعود دین بر مسند قدرت، قبل از هر چیز این دین بود که دچار تحول و دگرگونی گردید. دین دیگر ابزاری نبود در میان ابزارهای بسیاری دیگر در خدمت چیره شدن بر نفس و کسب حرمت و قداست، ابزاری در خدمت ارام سازی درون های پریشان و روح های آزرده و سر گردان، یا وسیله ای برای  پرورش اخلاق تحمل دردها و سختی ها، و فراغت از تلخی های روزگار،  چنان چون ملجا و پناهگاهی برای درمندان و رنجبران و ستمدیدگان. چرا که دین خود هدف شد و نهایت، آرمانی مقدس  نیازمند ایثارگری و فداکاری. دین سلطه افکن و سلطه جو گردید، خشونتبار و بیرحم و انتقامجو. دین فرمانبران، بدین فرمانروایان تعییر یافت، بشمشیری در دست قشر روحانیت، در خدمت تنبیه و مجازات نافرمانی و تخلف و یا جرم و گناه و مخالفت، تحولی عمیق با پیامدهایی مخرب و ویرانگر.

 از سه قرن پیش از این، کراهتی وجود داشت در میان رده های فوقانی نظام فقاهت از آلوده کردن خود به پلیدیهای قدرت وسیاست. ترجیح میدادند که خلوت گزینند و بعبادت نشینند و ریاضت که بر ولع و حرص و شهوت نفس چیره گردند که این خود راهی بود برای صعود ببالاترین مرتبه حرمت و قداست، پدیده مرموزی که دل برباید از برجسته ترین نخبگان، از شاعر و نویسنده گرفته تا انبوه ساده دلان، حرمت و قداستی که آیت الله خمینی نماد آن بود و چه دلهای ساده  و مغزهای روشنی را که شیفته خود نساخت!

اما، پس از گذشت بیش از چهار دهه از  سلطه حکومت دین بر جامعه، رودربایستی با دین و مماشات با هر آنچه که از دین بر میخیزد، از جمله خرافات گرایی و موهوم پرستی، هنوز ادامه دارد، چنانکه گویی دین همان دین است، همان دینی که برای رهایی از سختیها و گرفتاریهای زندگی ست، دینی که برای آرامش روح است و برقراری صلح و صفا، نه دینی که بر مسند فرمانروایی جلوس یافته و از ساختار قدرت بعنوان یک وسیله به نفع سروری و حفظ مقام و قدرت بهره برگیرد، دینی که بر جامعه سلطه افکند و خود را با پلیدیها و دوروییهای سیاست آلوده نماید. این دین نه مصون از نقد خرد است و نه شایسته احترام و حرمت. جایگاه واقعی دینی که چیره گر و خود سر و خودکامه است، زباله دان تاریخ است و بس.  دینی که بر مسند فرمانروایی جلوس مییابد و از ساختار قدرت بعنوان یک وسیله به نفع سروری  و سلطه خود بهره برمیگیرد، دین نیست که آئینی ست در خدمت حکمرانی و خشونت و انتقام ستانی. 

بگذار که سیاست ورزان خود را پشت سپر احترام بباورها و ارزشهای ساده دلان و خوشباوران، پنهان نموده، به مماشت با دین ادامه داده و در اندیشه نظام سیاسی جایگزین، هرچه بیشتر غرق گشته و مشت بر سر یکدیگر بکوبند. غافل از آنکه کنش سیاسی در دوران سلطه دین، ضرورتا در سنیز با دینی بازتاب می یابد که فرمانرواست  و سروری خواه و تمامیت طلب.  

بیش از چهل سال است که قدرت بدست دین است، بدست کسانی که خود را مظهر دین میدانند. که قدرت بدست آخوندهای خرافه اندیش است و مطلق پیشه، شیفته مقام و ثروت، نه  بدست سیاستمدارانی آزموده در خدمت سرافرازی و رفاه و آسایش ملت. همه ی پسروی ها، عقب ماندگیها، بلاها و آفات آسمانی و زمینی، تمامی سیه روزیها و تیره بختیها، از حکومت دین برمیخیزد. حکومتی که از دین آرمان میسازد، نمیتواند به سعادت و خوشبختی در این جهان بیاندیشد و نگران تندرستی و بهزیستی ملت باشد. دینی که بفرمانروایی میرسد چه دماری بر نیارد از آنان که براه دین نروند. طناب دار بگردنشان افتد تا عبرت دیگران شوند. با این وجود، نوید افکاری و روح الله زم، بجای آنکه درس عبرت شوند و هراس و وحشت در دلها افکنند، بر فراز دار فقاهت بزندگی جاودانه دست یافتند و نفرت و انزجار جامعه بشری را نسبت بنظام ولایت برانگیختند.

 در توصیف آنچه از دین پروری بر ما رفنه است زبان به لکنت افتد و قلم بکندی و تنبلی. ما قبل از آنکه چوب استعمارگران خارجی را بخوریم، چوب دین و دین پروری را خورده ایم، چوب دینی که مظهر آن قشر مفتخوار و بیزار از کاری بنام روحانیت  است و منشا تمامی باورهای خرافی. ایا میتوانیم بر بیش از چهل سال حکومت دین، چشم ببندیم و همچنان در اندیشه ساختار قدرت جانشین باشیم، قبل از آنکه به دین جانشین بیاندیشیم و جامعه را برای گذار از دین فرنفرما به دین اختصاصی و عزلت نشین آماده سازیم؟ آیا آزادی و دمکراسی میتواند بیش از یک رویای شیرین باشد در حالیکه هنوز از اسارت در دست دین رها نیافته ایم؟

البته که جای بسی امیدواری و دل گرمی ست، وفتی  شعارهای تظاهرکندگان در سالهای 96 و 98، بگوش میرسند. چه، از آنان بوی خوش رهایی بمشام میرسد، همچون: حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه و بسیاری دیگر نظیر اینان که گرمی بدل اورند و بروح شادی بخشند. این خود بیانگر واقعیتی ست تاریخی که جامعه، دشمن اصلی خود را شناسایی کرده است و فاصله چندانی با رهایی ندارد. که آگاهی بماهیت دین سلطه گر و سلطه افکن، دین نکبت آور و مصیبت زا، بسی بسیار افزون گردیده است.

 اما، در مقابل نیر، درست بدلیل آنکه حکومت آخوندی خود را متولی دین میداند، قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی را اخیرا باوج خود رسانده و نشان داده است  که آماده است در خدمت بدین، دینی که آخوند خامنه ای و پیروانش خود را مظهر آن میدانند، شمشیر شریعت را بر هر گردنی فروآورد و هر سری را بدارمجازات بیاویزد.

 چرا که آخوند در آن اندیشه است که  الله را در جانب خود دارد و برای رضایت خاطر اوست که دست به جهاد و شهادت میزند و خون جاری سازد. بی دلیل نیست که در آبان ماه 98  کمتر از سه روز حکومت آخوندی، بنابر روایت یک خبرگزاری خارجی بیش از یکهزار و پانصد نفر و بر اساس منابع داخلی تعداد بسی بسیاربیشتری از مردمی که در واکنش به افزایش 300 درصدی قیمت بنزین باعتراض بر خاسته بودند بخاک و خون کشاندند، جنایتی هولناک که هرگز از داعشی ها هم بر نیامده است. آخوندهای حاکم، فکر کردند که میتوانند از نابودی سردار حاج قاسم سلیمانی  بهره بر گرفته و به فرهنگ جهاد و شهادت جان تازه ای بدمند. اما، دیری بطول نیانجامید که سردار سلیمانی از قله رفیع شهادت به منجلاب ذلت و حقارت فرو غلتید. با این حال نمیتوان به نیروی قهر و خشونتی که در دست ولی فقیه و پیروانش متمرکز شده است، کم بها داد و نباید حکومت آخوندی را رو بقبله خوابانده و مرثیه خوانی را آغاز کنیم، چنانکه گویی نظام نفس های آخر را برمیکشد. 

حال تجربه باید به ما آموخته باشد که مبارزه با حکومت دین، افزوده بر برگزاری تظاهراتی که هزینه آن با از دست دادن جان های آزاد، بهترین جانها، همراه است، باید از شیوه های کم خطرتری نیزبهره برگرفت، شیوه هایی که کمتر خطر جانی در بر دارند، مثل تبلیغ و ترویج امتناع از پرداخت وجوه و یا سهم امام به هر فقیه، مجتهد و یا آخوندی که در فرآیند باز تولید اخوند و فقیه و عالم شرکت میکند.

درست است که نهاد فقاهت همچون گذشته وابسته بدریافت وجوه و سهم امام نیست و بخش عمده ای از بودجه دولتی صرف زنده نگاهداشتن هر آنچیزی میشود که قرنها پیش از این باید بخاک سپرده میشد. بعنوان مثال میتوان پرداخت وجوه به آخوند مفتخوار را زشت و ناپسند شناسایی کنیم، که چگونه پرداخت وجوه، مردگان را زنده نگاه میدارد که بر ما حکومت کنند که بنام دین به ظلم و ستم خویش دادمه دهند.

همانگونه که دین به نهادهای اجتماعی زاده تجدد خواهی مثل بانکها و سینماها، کافه ها و کاباره ها حمله میبردند و تخریب میکردند و بآتش میکشاندند.مثل بآتش کشیدن سینما رکس آبادان که بیش از 300 انسان را زنده زنده در کام خود فرو برد، امروز نیز نهادهایی را باید به تخریب و ویرانی کشاند که در خدمت دین فرمانروا و خرافات پروراند. باید تخریب امامزاده هایی که بر زاد ولدشان هر روز افزوده میشود، به شیوه های گوناگون و مخفیانه اقدام نمود. در برابر گلوله های دین که از سنگرهای مخفیانه قلب و مغز جوانان این کشور را هدف قرار میدهند، باید به تخریب ویرانسازی اماکن دینی از جمله مساجد را توصیه نمود و با باورمندان را از شرکت در مراسم خرافی خودزنی و عزاداری بازداریم.  بجای اینکه روش  شهادت را در مبارزه با دین بکار بگیریم باید روش حفظ خویشتن را برگزینیم و نابودی هر آنچه دین را بازتاب میدهد.

 افزوده بر این، باید بخود ترک عادت بیاموزیم و از کنش هایی که رنگ و بوی دینی دارند پرهیزکنیم و حتی عبادات روزانه را بعنوان رفتاری از سر تقلید و تهی از هر معنا و مفهومی بنقد خرد بکشیم و در رفتار و گفتار، در ادبیات و هنر خود نیز بازتاب دهیم. این در ادبیات ما بی سابقه نیست. در واقع بهترین ادبیات ما با ستیز با دین شکل گرفته است. آیا میتوان ستیز ذکریا رازی، حافظ و خیام و منصور حلاج را با دین در دوران گذشته و میرزا فتحعلیخان آخوند زاده و جمالزاه و صادق هدایت و از همه مهمتر احمد کسروی که جان خود را بر سر نقد شیعیگری نهاد نادیده گرفت؟  آیا میتوان از نقد گزنده سعیدی سیرجانی از دین فرمانروا که خشم  خرافه پرستان را برانگیخت و بدست آنان تحت  آزار و شکنجه به جاودان تاریخ پیوست در مبارزه با دین آخوندها بهره بر نگیریم؟

 نظام نشان داده است که اگر در تظاهرات شرکت کنی باید جان خود در کف نهی. چندان لزومی نیست که همگان اماده باشند که چنین هزینه ای را پرداخت نمایند، همین بس که به زیارت امامان و جوجه امامان نرویم، و از پهن کردن  سفره های رنگین حضرت عباس و زینب خود داری کنیم. از نذر و نیاز و سفر باماکن مقدس و شرکت، در مراسم مذهبی چه در عاشورا چه در رمضان، اجتناب ورزیم تا بازار دین را بکساد کامل بکشانیم، اگر میخواهیم از شر دین فروشان خود را رها سازیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

 

شبهای مردگان!



انقلاب مقدس اسلامی، انقلابی که نظام شاهنشاهی را واژگون ساخت و  نهال نکبت و مصیبت را کاشت، از چهل سالگی گذر کرده و ترسم که به پنجاه سالکی و ماورای آن نیز برسد. آیا میتوان رمز بقای این نظام را چیزی جز دین دانست؟ کم و بیش همه ی تحلیلگران در توافقند که شرایطی که حکومت اسلامی در آن قرار داشته و دارد هر حکومتی را میتوانست از قدرت ساقط نماید.

اگر مختصرن نظری به این دوران نه چندان کوتاه افکنیم، در خواهیم یافت که کمتر شنیده ایم کسی بپرسد بر آزادی چه رفت؟ مگر نه اینکه شعار اصلی انقلاب با آزادی آغاز گردید: آزادی، عدالت اجتماعی، جمهوری اسلامی؟ گویا سوء تفاهمی بیش نبوده است. چرا که اگر کمترین شناختی از دین، از آئین اسلام میداشتیم، بویژه اسلام  فقاهتی، بدرک این واقعیت میرسیدیم که در قاموس فقاهت، آزادی مفهومی ست بیگانه که خود ناشی از بیگانگی قرآن، کلام الله ست، نه تنها با آزادی بلکه با انسان. چه، قرآن بازتابنده میل و اراده الله، خداوند یکتا و یگانه است که  انسانها را همچون بندگان خود آفریده است. لاجرم، بندگان نیازمندند نه بآزادی بلکه نیازمند هدایت اند براه مستقیم. از اینرو بوده است که الله از میان گله ی انسانها و یا بندگان خود، کسانی را بعنوان پیامبران برگزیده که همچون شبان بهدایت بندگان خود بپردازند که آخرین آنها محمدبن عبدالله بوده است. 

 این بدان معناست که گذاردن آزادی در کنار آنچه اسلامی ست، اشتباهی بزرگ بود با پی آمدهایی اسفبار در تاریخ و سرنوشت ملت ایران. چه، این شعار، آزادی...، بازتابنده جمع اضداد است. یعنی که بزبان ساده، آزادی و اسلام از دو جنسی ساخته شده اند که یکدیگر را دفع میکنند. مثلا، کشور ترکیه تحت رهبری طیب اردوان، اسلامیست تجدد خواه، قرار بود نمادی باشد از آشتی اسلام و آزادی و بطور مشخص با دمکراسی که هم اکنون بیشتر یک فانتزی و یا یک مزاح بنظر میرسد تا یک واقعیت!  

حال نگو آزادی، فقط لفظی بوده است تزئینی، افزوده برای موزون و گیرا ساختن شعارو یا بهتر است بگوئیم برای تحمیق و فریب مردمی تشنه آزادی. چرا که نه متولیان دین به آزادی وقعی می نهادند - هنوز هم بیزاری خود را از آزادی پنهان نمی کنند- و نه لزوما مخالفان نظام هرگز به تحقق آزادی می اندیشیدند. 

اگر بآغاز انقلاب بازگردیم، می بینیم که در بهار 1358 درواقع آزادی جوانه زد. هنوز شکوفا نشده بود که بویش بهار را عطر آگین نمود و چنان مستی و شیدایی باخود بارمغان آورد که کمتر کسی متوجه شد که در همان زمان ناآزادیهای جدیدی نیز در سطح جامعه ظاهر گردید. نخستین قربانی این نا آزادی ها، آزادی در گزینش های فردی بود از ازادی در پوشش، بویژه پوشش زنان گرفته تا تفریحات و سرگرمی های طرب زا و شادی آور. چیزی طول نکشید که شبهای تهران یا بهتر است بگوئیم شبهای کل کشور تبدیل شد به شبهای مردگان. تاترها، سینماها و همه فعالیتهای هنری، از گالریهای نقاشی گرفته تا اجرای کنسرتهای موسیقی، تعطیل گردیدند، همچنین کافه ها و کاباره ها، بارها و دانسینگ ها یکشبته ناپدید شدند. هم زمان کشتار سران رژیم شاهی و بگیر و ببندها آغازیدن گرفت. حجاب زنان و جدایی جنسیتها، تولید و مصرف نوشیدنیهای شادیبخش، به قوانین نانوشته ای در آمدند که تخلف از آنها با تنبیه و مجازات روبرو میگردید. آری، دوران تاریکی آغاز گردیده بود 

 در حالیکه، آزادی، عدالت اجتماعی، جمهوری اسلامی، بعنوان یک آرمان پذیرفته شده بود، کمتر کسی خود را فریب خورده میخواند. چون متولیان دین، رهبران انقلاب، آنان که به آزادی باید همچون یک آرمان متعالی می نگریستند، ذاتا با آن در ستیز و خصومت و از آن بسی بسیار گریزان بودند و هنوز هم. چرا که رهبران انقلاب از جمله آیت الله خمینی، برخاسته از حوزه های علمیه، عمر خود را در آموختن و آموزش احکامی گذرانده بودند، نه در خدمت آزادی بلکه در خدمت نظم و انظباط  دینی و تسلیم و اطاعت و فرمانبری و یا اسارت و بندگی. 

اما چرا گریز از آزادی، گریز از آنچه جوهر وجود انسانی ست؟ یکی از آموزشهای دینداران حرفه ای و حوزه های علمیه، نهادین ساختن نظم بوده است و انضباط از طریق تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت در آموختن آداب عبادت و طهارت تا رمز و رموز اجتهاد و خدا شناسی. بی دلیل نیست که رساله های آیت الله ها، از جمله آیت الله خمینی با احکام تقلید آغاز میگردند. تقلید را نباید هرگز کم بها داد، چرا که پیامبر اسلام خود نمازگزاری را با تقلید از فرشته آسمانی جبرئیل آموخت. 

در منظر فقاهت، اگر آزادی دارای معنا و مفهومی باشد، در تسلیم باراده الله، در عمل و اندیشه، در گفتار و کردار، بیان میگردد. خرد انسانی نیز مراتب کمال را زمانی می بپیماید که خود را غرق نماید در اندیشه ی الهی. انسان باید از خود بریده و پرهیز جوید از آنچه برخیزد از غرایز انسانی و ارضای تن و خواستهای درونی از جمله  خواستهای شهوانی. که ترک دنیای مادی کند و بپیوندد بدنیای معنوی و ماورایی. یعنی که آزادی، شایسته فردی ست که زیید نه با عشق بزند گی بلکه زندگی بگذراند با عشق به رستگاری در آن سرای دیگر و یا یا غرق شدن در اندیشه مرگ و نیستی. 

چنین درکی از آزادی جامعه را به دو گروه  فرمانروا و فرمانبرتقسیم مینماید. فرمانروا، مجتهد است و فرمانبر، مقلد. یکی آزاد است به  معنایی که آمد، عالم بغایت است و حقیقت، دیگری نابینا است و کم خرد، نیازمند راهنمائی و هدایت.  فرمانبر را چاره ای نیست جز پذیرش. زیرا که مقلد نه تنها در گزینش، آزاد نیست بلکه وابسته است و نادان. بدین ترتیب، فرمانبر پیوسته از تجربه سرشت انسانی خویش، یعنی آزادی و آزاد زیستی محروم و بیگانه میماند و ناخودآگاه از آن گریزان میشود.

 آنان که در تحت نظام اسلامی بال و پر میگشایند با یک نقص ذاتی به بلوغ و دانایی میرسند: بنظم و انضباطی باور ورزد در ستیز با آزادی که ریشه دارد در احکام و اراده ای فرازمینی، در فرامین خداوند یکتا و یگانه، در ذات الهی. 

 ژان ژاک روسو، یکی از برجسته ترین رهبران جنبش روشنگرایی در اروپا، میگفت که انسان آزاد بدنیا میاید، اما، همه جا خود را در بند و زنجیر مییابد. این گفتاز روسو، در اسلام و آنچه اسلامی ست مصداق ندارد. زیرا که در اسلام، انسان بنده زاده میشود و بنده نیز از این دنیا رخت بربندد.  چرا که بنده، انسانی ست که نیازمند هدایت است. نمیتواند مستقل از آفریدگارش، جهان را بجوید و قوانین آنرا کشف نماید و بزیر سلطه خود در آورد، همان فرآیندی که در اروپا به پیروزی انسان بر نیروهای طبیعی و سر انجام به مرگ خدا منجر گردید. 

این بدان معناست که بنده در فرهنگی زاده میشود که در آن نه آزادی محلی را اشغال میکند و نه انسان مکانی را. یعنی که در قاموس اسلام، اسلامی که مظهر آن قشری ست بنام روحانیت یا کسانی که به هزینه جامعه، مفت و مجانی از سنین جوانی زندگی خود را تمام وقت صرف آموختن علوم فقاهتی می کنند، علومی که محور آن تربیت و تعلیم انسان است، نه انسانی آزاد و خود فرمانبر بلکه انسانی در بند احکام و فرمانبر، انسانی اسیر و در بند.

بنابراین، نظام فرمانروایی و فرمانبری و نظم و انضباط دینی نمیتواند سازگار باشد با استقلال و آزادی . چرا که آزادی آدمی را بی نیاز میسازد از تن دادن به نظم و انضباط بیرونی. برقراری نظم و انضباط بیرونی، تنها میتواند بقای خود را تامین سازد با سرکوب غرایز طبیعی. حال آنکه، آزادی غریزه ایست انسانی که نهفته است در طبیعت و نهاد بشری. تنها در آزادی ست که میتوانی نیاز به نظم و انضباط را درونی سازی و در پیروی از آن خود را به کمال رسانی و بجای آنکه فرمان بری، فرمانروای خویش شوی.

 هنرمندان شهیر و نامدار، اندیشمندان و دانشمندان استثنایی، نیز، ورزشکاران برجسته و قهرمان، هرگز به مقام شامخ خود دست نیابند اگر تن بیک انضباط درونی ندهند. چرا که انسانهای استثنایی و برجسته برگزیده اند حرفه خود را بآزادی. آنچه آنها را به کمال میرساند احساس مسئولیت است از درون، نه اجبار از بیرون و تن دادن باحکام ماورایی. فرمانبر نیکی کند بآن امید که الله را خشنود سازد. اما، انسان آزاد نیکی کند چون بدان باور دارد و ایمان. فرمانبر نیکی کند، بمنظور پاداش و پرهیز نماید از شر و شرارت به دلیل هراس از عقوبت و عذاب الیم و سوختن در دوزخ الهی. اما، انسان آزاد نیکی کند و بپرهیزد از بدی براساس ارزشهای انسانی، سازگار و همساز با سرشت و طبیعت آدمی، یعنی آزادی. 

بعبارت دیگر، برخلاف تعبیر و تفسیر دینداران حرفه ای، آزادی نه یکی است با بی انضباطی و بی بند و باری و نه با بیعاری و لاابالیگری، هم چنانکه آخوند خامنه ای و شرکا تصور کنند. مسئولیت تنها میتواند ناشی شود از آزادی. آزادی در توانایی برگزیدن است و در شوق بآفرینش. فرمانبر را نتوان مسئول دانست چون او محروم است از حق گزینش. نیا فریده است چیزی در بندگی که خود را مسئول آن بداند در آزادی.  فرهنگ امام پرستان، فرهنگ فرمانروایان و فرمانبرداران، فرهنگی است که در آن آزادی چیزی ست نافی نیاز به نظم و انضباط اجتماعی. چیزی ست ضد اخلاق و فساد آور.  آزادی شر زا است و زشت، بر خلاف اطاعت و فرمانبرداری که زیباست و دلپذیر و دوست داشتنی 

شکی نیست که نظم و انضباط  تحمیلی ازبیرون و یا نظم و انضباط دینی  که ستون نظام فرمانروایی است و  فرمانبرداری، تنها میتواند برقرار بماند با ابزار سرکوب و قهر و خشونت و بیرحمی. چرا که مواجهه است با مقاومت و نفی و سرپیچی. چرا که تمایل به آزادی غریزه ایست انسانی. آنرا میتوان مهار کرد و در نهان محبوس نمود، اما، نمیتوان آنرا در انسان کشت و نابود ساخت. بهمین دلیل پس از گذشت بیش از چهل سال از عمر حکومت دین، شاهد شورش و نا آرامی هایی هستیم که مکرر شوند در فاصله های کوتاه ترزمانی. چرا که حکومت دین شکست خورده است در نهادین ساختن نظم و انضباطی که بر قرار گردیده است بر اساس احکام دینی و یا مکتب ولایتی- فقاهتی 

رمز استمرار و دوام دین را باید در برکناری اش از حوزه قدرت دانست. این رمز هم اکنون گشوده شده است. اگر در آغاز یک ارتباط ارگانیک وجود داشت به بین مردم و حکومت، هم اکنون این ارتباط  در هم فرو ریخته است. معلوم شده است که کی حاکم است و کی محکوم و یا چه کسی ظالم است و چه کسی  مظلوم 

روشن است نظم موجود، نظم اسلامی، نظم فرمانروایی و فرمانبری بازتابنده اراده بندگان نیست بلکه ناشی است از اراده موجودی فرا زمینی، آفریننده ای بی همتا، شارع احکام، احکامی مطلق و تغییر ناپذیر، احکامی که رفتار و گفتار ما را بنظم در میآورد، و هستی ما را شکل می بخشند. این نظم و انضباط برهبری روحانیت است که باید در هم فرو ریزد بدست آزادی و آزادیخواهی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

  

۱۳۹۹ آذر ۱۴, جمعه

 

جامعه اسلامی:

فاحشه خانه غیر رسمی!







حکومت دین برهبری آخوندها، همیشه خواسته آست که به جهانیان بفهماند که اسلام، دین علم است، دین پیشرفت است و ترقی. تا کنون، نیز، نظام نشان داده است با علم و تکنولوژی، بویژه آنانکه دارای استفاده نظامی و امنیتی اند چندان تضاد و تنشی ندارد. حتی در دامنش دانشمندان هسته ای، مثل محسن فخریزاده که اخیرا بدستهای مرموزی رهسپار سرای آخرت گردید، نیز پرورش یافته است. که در استفاده از ابزار و تسلیحات مدرن، نظام هیچ شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. همچنانکه همه دانند، نظام شهرت خاصی یافته است در موشک سازی، انواع و اقسام دور زن و نزدیک زن، گو اینکه بدرستی روشن نیست که این موشکها لزوما نظام را از گزند دشمن مصون نگاه میدارد یا نه.

 

 در این راستا، بی نیاز از گفتن است که رهبر معظم انقلاب اماده است که تمامی ثروت کشور را بدهد و چندتایی اسلحه کشتار جمعی بدست آورد، در این تصور خام که هم بر اقتدار نظام میافزاید و هم به جهانیان نشان میدهد که اسلام دین علم است و پیشرفت. که عقب ماندگی اسلام از قافله تمدن، توطئه غربیها و صیهونیسم جهانی ست. اگرچه، ضعف نظام در مدیریت تشکیلات مدرن از جمله سازمانهای انرژی هسته ای و امنیتی، هر روز بیشتر افشا میشود.

 

اما، وقتی به افراد بشر و حق و حقوق و آزادیهای انسان میرسد، کار نامه حکومت دین، کارنامه ای ست سراسر سیاه. از این منظر است که حکومت دین بدوران بدوی باز میگردد و بانسان همچون حیوان می نگرد، حیوانی که اگر از بیرون طبق قوانین و احکام الهی هدایت نگردد، هرگز سر براه و اهلی نشود. چرا که غرایز نهفته در ذات انسان، او را سرکش و عصیان زده میکند و بنیان حکومت دین را می لرزاند. اینست که حکومت دین از آغازین لحظات ظهور بر مسند قدرت، به سرکوب غرایز طبیعی نهفته در ذات انسان پرداخت، بویژه انسانی که بنا بر قول فروید ذاتا "لذت جو" ست. چه انسان با تجربه لذتبخش نوشیدن شیر از جان مادر است که بجهان هستی وارد میشود.

 

بزبان دیگری، در حکومت دین این کافی نیست که سکوت بر گزینی و در عرصه ی سیاست و نقد و نفی قدرت، خنثی بمانی، سر بزیر افکنی و همچون گوسفند براه خود ادامه دهی، بلکه باید دانسته و یا نادانسته، غرایز و تمایلات طبیعی انسانی خود را در تبعیت از احکام شریعت در آوری و اقتدار آن و انقیاد خود را بپذیری، بویژه در ظاهر، انتظار و نیز رفتاری ذاتا فسادزا و در ستیز با مدیریت بر اصل قانونمندی علمی و عقلانی بر اساس مسئولیت پذیری و پاسخگویی نه مدیریت اسلامی بر اساس التزام بعقیده و ایمان و یا تسلیم و فرمانبری. محسن فخری زاده، هرچه که مقام علمی و مدارج تحصیلی او، مهره ای بود، در نظامی سامان یافته براساس فرمانروایی و فرمانبری. چه تعجب و حیرتی از نابودی وی.

 

 حکومت اسلامی در واقع حکومتی ست برتر از حکومت های تمامیت خواه. چرا که در نظام های تمامیت خواه احکامی برای «نگاه» به جنس مخالف، مقرراتی برای چگونگی و شرایط تماس و ارتباط بین زن و مرد، موازینی برای پوشش و حجاب زن، برای نوشیدن مشروبات نشاط آور(الکلی) و شنیدن و نواختن موزیک و صدها رفتار دیگری که به ارضا و خشنودی غرایز طبیعی انسان ارتباط دارند، صادر نمیکنند. این حکومت دین است که وظیفه خود میداند که به درون انسان و یا آنچه فروید «نهاد» نامیده است که مخزن تمام غرایز خفته و نا آگاه است، راه یابد و به جنگ و ستیز بر خیزد. تنها از این طریق است، از طریق مهار ساختن غرایز انسانی ست که میتوان جامعه متعادل و متوازن ساخت، جامعه ای بر اساس احکام شریعت اسلامی، جامعه ای پاک و رها از گناه و بدیها و شررارت ها بر پا ساخت.

 

بنابراین، از همان آغازین لحظات صعود بر منبر قدرت، حکومت دین  بمنظور مهار غرایز سرکش انسانی، بی درنگ حجاب را اجباری ساخت  که مبادا موی سر زن و یا عریانی قوزک پا و یا برجستگیهای اندام او، احساسات مرد را تحریک و بر انگیخته نموده فساد و تباهی ببار بیاورد. تخلف از قواعد و مقررات حجاب جرم شناخته شد. ارتباط بین دو انسان عاقل و بالغ از جنس  مخالف، یعنی زن و مرد نیز ممنوع گردید. در همه ی اماکن عمومی مردان را از زنان جدا نمودند تا عفاف و عفت، حجب و حیا، بر قرار گردد. لذا نیروهای انتظامی و پاسداران دین و گشت های گوناگون ارشادی به کوچه ها و خیابان ها گسیل داشتند تا از نگاه های  گنه آلود مردان به زنان و یا بالعکس، جلوگیری بعمل آورند. در واقع یکی از ستونهای حکومت دین بر جدائی زن از مرد بنیان گذارده شد. پنهان ساختن زن از نظر مرد، ظاهرا در دفاع از نظام اخلاقی و بازدارنده فساد بود و هرزگی در حکومت دین، چنانکه گویی حجاب به انقیاد کشاند غرایز جنسی را که نهفته شده در نهاد آدمی.

 

 بطور خلاصه، از آغاز هر نوع فعالیتی که به نحوی در ارتباط با ارضای غرایز طبیعی انسان قرار میگرفت، یا محدود گردید و یا از بیخ و بن برکنده شد. پاکدینان غیرتمند، فاحشه خانه های رسمی را بآتش کشیدند. بساط موسیقی پاپ برچیده شد و تنوع و خلاقیت در آن محدود گردید.  صدای زن برای همیشه خاموش گردید و همچنان خاموش مانده است. چرا که صدای زن برخلاف صدای مرد، احساسات و عواطف را تحت تاثیر قرار میدهد و آدمی را بسوی گناه سوق میدهد. در تاتر و سینما  قواعد و مقررات جدید بوجود آوردند، و وزارتی بنام وزارت " ارشاد" بنا نهادند در خدمت پاکزدایی جامعه از انحراف و گمراهی، نیز نهادهایی همچون "نهی از منکر و امر به معروف"  را در سطح جامعه فعال نمودند که مهمترین وظیفه شان نظارت بود بر رفتار روزمره زندگی. وای اگر تارموی زنی افشان میگردیدو یا مانتویی قدری کوتاه بنظر میآمد و هنوز هم، آنگاه مجرم باید بسیار خوش شانس بوده باشد اگر بر صورتش اسید پاشیده نمیشد. در ادامه کا باره ها، کافه ها و رستورانها را تعطیل نمودند.  بعبارت دیگر، دین، حاکمیت خود را وقتی استوار و پا برجا می دید که بتواند غرایز انسانی را در کنترل خود گرفته و آنرا در جهت سود خویش شکل و صورت بخشد. 

 

حال در شرایط کنونی، کجای کار قرار گرفته ایم، پس از گذشت 42 سال از حکومت دین. از خطبه گویان بر فراز منبر قدرت، جویا نشو که دلی پر ز خون دارند از شیوع و گسترش گناه و معاصی، بویژه "بد حجابی." که آنگونه که خانمها "روسری های قیطانی" بسر کشیده و موی خود افشان، رخ پالایش و مانتوهای رنگین و تنگ و کوتاه به تن کنند، برجستگی های پیکر خود را نمایان، در معرض نگاه مردان حریص و تشنه لب قرار میدهند، مردان بجای سختکوشی و مبارزه با کافران وشیاطین جهانی، بطور مستحجنی تحریک شده و انرژی خود را نه در راه آبادی و آبادانی بلکه در سوی لذت جویی و لهب و لعب،  بیهوده بباد میدهند.

 

هماکنون، در جامعه ایکه گناه زدایی در راس امور قرار گرفته و از هرگونه ابزار  نرم و سختی بهره بر گرفته تا جامعه ای پاک شده از معاصی بر پانمایند، فساد و فحشا، دزدی و ارتشا و تقلب و حقه بازی بیداد میکند. دادگاه های کشور از پرونده های اختلاس های میلیاردی موج میزند. تا کنون تنبیه و مجازات حتی اعدام و زندانهای طولانی مدت، نتواننسته اند بازدازنده فساد شوند. گسترش فقر و تنگدستی، البته که به گسترش تن فروشی و فحشا انجامیده است.

 

 آری، آیت الله ها،  دروازه قزوین ها را بآتش کشیدند، اما، جامعه را بیک فاحشه خانه زیر زمینی و غیر رسمی تبدیل نمودند. هم اکنون سن خود فروشی طبق آمار رسمی به زیر 13 سال کاهش یافته است. از همه کفر آمیزتر پیوستن زنان شوهردار به زنان خیابانی ست، آنهم با اطلاع شوهر. 60 درصد زورگیری در میان مردان صورت میگیرد. مقاماتی که این آمار را انتشار میدهند خود اعتراف میکنند که این ارقام بهیچ وجه بازتابنده میزان و درجه فحشا و روابط تنی در میان هم جنسان در جامعه نیست، وضعیت وخیم تر از آن است که این ارقام بیان میکنند. آیا وضع موجود یاد آور اخلاق انحرافی ای که گریبان قوم لوط را گرفته بود، نیست؟

 

افزوده بر این، پاکدینان بر فراز منبر قدرت، ناله برآرند که برغم حضور نیروهای بسیج و گشت های ارشادی، اسلام آمریکایی در شرف پیروزی ست. جامعه را با توزیع گسترده موزیک و آواز و رقص و دی وی دی های مستحجن دل آشوب کن، از طریق شبکه های ماهوره ای و اینترنتی، فیس بوک و یوتیوپ بمباران و هرزگی را در تمام خانه ها باب نموده و میکنند.

 

البته که این مشتی از خروار بیش نیست، با این وجود بیانگر داستان اندوهگین زوال انسان است در دورانی که خدا بر جامعه حکومت میکند. حال تا کی این زوال ادامه پیدا میکند، بسته به اینکه آیا غرایز سرکوب شده انسانی، ناگهان منفجر گردیده و پیرمون خود را غرق در تخریب ویرانی کند و یا بتدریج بیدار گشته و خود را از بند شریعت و احکام اسلامی رهایی بخشد.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/