۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

ابرو و حیثیت ولایت
بر روی میز مذاکره



حضرت ولایت پس از خروج از غیبت صغرا، ناگهان بر فراز منبر فرمانروایی در تبریز ظهور یافت.  در  دیدار با  "هزاران نفر از مردم  پر شور تبریز و شهرهای مختلف استان آذربایجان شرقی،" خطبه ای ایراد نمود که در آن آمریکا ستیزی را باوج خود رساند. یعنی آمریکا را بیش از همیشه بسی سخت و تند و تیزتر کوبید و خوار و حقیر ساخت.  دستگاه حاکمه آمریکا، رئیس جمهور و نمایندگان کنگره را به باد تمسخر گرفت و آنها را زیاده خواه، گزافه گو، بی ادب، پر رو، جنایتکار و خیانتکار با پرونده ای سیاه سراسر آکنده از اعمال ضد بشری و قدرتی شیطانی خواند.

فرمانروای کل، ولی فقیه، در خلال خطبه خوانی خود خطاب به "مردم پر شور " تبریز، چنانکه گویی نمودی ست از تمامی مردم ایران در سراسر کشور، گفت:

تصور برخی دولتمردان دولت قبلی و همچنین برخی دولتمردان دولت فعلی این است که اگر ما در قضیه هسته ای، با امریکا مذاکره کنیم، موضوع حل می شود. من هم به دلیل اصرار آنها بر مذاکره درخصوص موضوع هسته ای، گفتم مخالفتی ندارم اما همان موقع هم تاکید کردم که خوشبین نیستم.

چه فرمانراوی با عطوفتی؟ برغم خواست خویش و وقوف او به آینده، اجازه مذاکره در باره مسئله هسته ای را  صادر کرده است و گرنه بارها از بدبینی خود سخن گفته است، چنانکه گویی خود در معماری مذاکره هسته ای اصلا نقشی نداشته است و خود او نبوده است که طرح "مکر " «نرمش قهرمانانه» را ارائه داده بوده است. البته، برغم عدم خوشبینی نسبت به تعامل با قدرتهای جهانی بویژه آمریکا. نیز حتما بیاد نمیآورد که برای اقتاع مشتاقان جهاد و شهادت، گفته بود که  از مذاکره ضرری نمیبینم. چیزهایی هم میآموزیم. بگذریم که بسیاری بر آن باورند که حضرت ولایت، خود، حسن روحانی را برای فیصله دادن به مسئله هسته ای برگزیزده است که ممکن است چندان از حقیقت هم دور نباشد، اگر به نشانه ها و نمود ها نظر افکنیم.

اما، خداوند گار خامنه ای، به هرگونه که اراده کند میتواند، داستان سرایی کند. آنچه از دهن دین وقدرت بیرون آید مگر میتواند چیزی بجز حقیقت باشد؟ آیا کسی هست که بتواند به وی یاد آوری کند که او و تنها بوده است طراح اصلی توسعه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، بقیمت فروپاشی زیربنای اقتصادی، به قیمت تورم و گرانی بی سابقه، به قیمت کاهش 70 درصدی پول ملی، به قیمت عقب ماندگی و افزایش فقر و محنت در کشوربه قیمت محرومیت از تجارت و داد و ستد با جهان و از همه بدتر بقیمت تقلیل مردم ایران به یک گله ی گوسفند محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی؟

حضرت ولایت، اگرچه دیر زمانی ست که به این واقعیت پیش برده است که اگر قصد ماندن دارد باید جام رهر را سر بکشد. با این وجود  آنرا پیوسته به تعویق میاندازد و از نوشیدن آن بسیار هراسناک است. چرا که این دوران بسیار متقاوت است با دوران امامت خمینی. سرکشیدن جام زهر چندان ساده نیست و عواقب آن غیر قابل پیش بینی. زیرا که خامنه ای برغم عظمت دستگاه سرکوب گری که در اختیار دارد و توپ و تشر ها و تهدیدها، خمینی نیست. زبون و ترسو است و همیشه مردد و دو دل. این است که محور گفتمان او چیزی نیست مگر، "مسئولیت گریزی " محوری که در پس زبان خشونت و انتقام ستانی و یا گفتمان سلطه ستیزی پنهان گردیده است.

پس چه تعجب، اگر حضرت ولایت ادبیاتی به مراتب وقیحانه تر از ادبیات دشمن، بکار گیرد و ظاهرا بر تنش و تشنج بیافزاید و خطبه خود را با چاشنی گفتمان تحریک و تهدید و جهاد و شهات بیامیزد. چرا که خداوند خامنه ای هرچه محکم تر  بر طبل تنش و تشنح، میکوبد تا بتواند حقیقت را در پس آن پنهان سازد. که او و آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم هستند مسئول اصلی سیه روزی و تیره بختی مردم ایران.

فرمانروای کل، "رهبر معظم " در همان خطبه، به وحدت بین ولایت و ملت نیز اشاره کرد. او خود را یکی و یکتا با ملت ایران خواند؛ چنانکه گویی آنچه او بیان میکند همان چیزی ست که مردم میخواهند و یا اراده کرده اند. خواست و اراده او خواست و اراده مردم است. وی خاطرنشان ساخت که ملت با شرکت وسیع خود در راه پیمایی های سال گرد انقلاب؛ تو دهنی محکمی بر دهان قدرت های بزرگ فرود آوردند و به آمریکا این پیام را فرستادند که در محاسبات شان دچار اشتباه نشوند. چه باید بدانند که ولایت و ملت با هم  یکی و یگانه اند و جدا نا پذیر، کذبی که دیر زمانی ست که نه مردم ایران، نه آمریکا و نه دیگر قدرتهای جهانی لحظه ای بدان باور داشته اند. البته که بر حسب معمول خداوندگار خامنه ای با ابزار خطبه خوانی در حضور انبوهی از مردم، مردمی سرا پا گوش و آماده کوبیدن مشت در هوا و دادن  شعار مرگ بر آمریکا، وحدت ولایت و ملت را اصیل و حقیقی جلوه گر و به معرض نمایش میگذارد که هم در داخل خوف آفریند و هم در خارج.

بعضا بر آنند که افزایش آمریکا ستیزی و بر انگیختن غرور ملی هم دارای مصرف داخلی ست  و هم ممکن است برای تقویت دست مذاکره کنند گانش در میدان مذاکره با قدرت های بزرگ جهانی  بکار گرفته شود. چرا که برغم سخنان آتشین، حضرت ولایت به شیوه نرمش قهرمانانه ادامه مذاکرات را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. چه بخوبی آگاه است که راه پیشروی بر او بسته است و مذاکرات هسته ای  چیزی نیست مگر بزک عقب نشستن و پس روی آنگونه که پیشروی و پیروزی نظام جلوه گر شود با ابزار تغییر و تبدیل عملیات تاسیسات مشکوک و مظنون اتمی به فعالیت های مفید و غیر اتمی (اسلحه سازی)، تا فرمانروای کل رو سفید و بر حق از مخمصه غنی سازی هسته ای خروج یابد. چرا که حقیقت، آبرو و حیثیت ولایت را  در معرض خطر فروپاشی قرار میدهد، همان ولایتی که با "ولایت رسول الله " یکی ست، ولایت خدایی. چه مسئولیت چیزی نیست مگر لکه ننگی بر دامن ولایت و فقاهت، نفی "معصومیت " است و "مظلومیت." یعنی که یک گسست بزرگ تاریخی، گسست ولایت از رسالت و امامت، تقاطع بجای تداوم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com





۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

22 بهمن:
تاسیس استبداد مضاعف دین و قدرت




آیا تأسیس استبداد مضاعف «دین و قدرت» هم جشن و پایکوبی، سرور و شادمانی دارد؟ اگر دارد مگر میتواند بر ساخته دست «دین و قدرت» نباشد، سازمان یافته از بالا  و  سراسر مکر و حیله، خدعه و نیرنگ، کاذب و پوشالی، نباشد؟  دین ما، دین اسلام، اساسا دین "ظاهر " سازی ست. رهبران انقلاب خود از آموزگاران بزرگ ظاهر آرایی اند، موضوع محوری "علم " فقه و شریعت اسلامی، علم نظم بخشیدن و شکل دادن به  رفتار و کردار بشری.

 پس،بگذار دستگاه ولایت، سالیانه و بر حسب معمول لشگری بیارآید شگفت انگیز و خیره کننده. بگذار که فضای سرزمین ایران را غرق در شادی نمایند. اما، کیست که نداند که آنچه در خیابانهای ایران در روز 22 بهمن  مشاهده میشود، چیزی نیست مگر "سیاهی لشگر،" لشگری مزد بگیر، لشگری آزموده برای شاد نمایی و هلهله های ساختگی، حمل بنر های رنگ وا رنگ و شعار ها و تصاویر مقدس ولی اول و ولی دوم.

بدان که هرچه سیاهی لشگر پر عظمت و پر زرق و برق دار تر، دستگاه ولایت مضطرب تر، نگران تر و نا مطمئن تراز خویشتن است، بیش از همیشه.

بر پا ساختن جشن ها و راه پیمایی های پر عظمت و پرشکوه را نظام ولایت بکار گرفته است  پوشاندن حقایقی تلخ، ضعف و درماندگی، عقب نشینی و گردن نهادن بر قوانین و قرار دادهای بین المللی. که دیر زمانی ست که حضرت ولایت بو برده است که این نه بازی "برد، برد " است که در آن وارد شده است بلکه این بازی "باخت- باخت " است که در آن باید با حریفانی قوی دست و پنجه نرم نماید. روشن است که امسال بیش از همیشه نظام ولایت نیاز دارد که حقیقت را پنهان سازد و ظاهر را بیارآید.

برغم لاف و گزاف و مبالغه پردازی های رهبر "معظم انقلاب " در دیدار با افسران و هما فران فریب خورده نیروی هوایی مبنی بر پیشرفتهای بس بسیار "حیرت انگیز، " با تکیه بر نیروی داخلی و مستقل از قدرت های بزرگ جهانی، حکومت اسلامی، خود را در تنگنا میبیند و بمنظور بقا آماده است خود را بشکند. خصلت ریاکار حکومت دین هم در بیرون آشکار گردیده است و هم در درون. عهد شکنی و گسترش بی سابقه دامنه فساد، حکومت اسلامی و رهبران مقدس آنها را بی اعتبار و غیر قابل اعتماد ساخته است. 35 سال است که مشت آهنین ولایت نفس را در سینه ها حبس کرده است.   سازمان گزارشگران بدون مرز، حکومت اسلامی را یکی از نا آزادترین حکومت ها در جهان به لحاظ آزادی بیان، خوانده اند. طبق گزارش اخیر این  گزارشگران از میان 180 کشور، ایران مقام 173 را بدست آورده است. در این رده بندی  افغانستان در مقام 128 و تاجیکستان، 115 قرار گرفته اند. بار این شرمساری را چه کسی بر دوشن ملت ایران نهاده است؟  حکومتی که قرار بود معنویت را به سیاست باز گرداند، به یکی از سرکوب گر ترین حکومتها ی جهان تبدیل شده است. همین چندی پیش بود که سازمان شفافیت بین المللی نیز حکومت اسلامی را یکی از فاسد ترین حکومت ها  بر روی زمین معرفی نموده بود. کیست که نداند غارتگران و چپاول گران بزرگ جامعه از دستگاه ولایت و زیر شاخه های تو در توی آن بر میخیزد، از جمله مدیران و مسئولین سه قوا.

"نرمش قهرمانانه " را نیز حضرت ولایت برای  برون رفت از وضع خطرناک موجود طراحی کرده است اما کار گزار ان ش بخوبی آگاه اند که بازگشت از نقطه ی غیر قابل برگشت، امکان پذیر نیست مگر با تحمل  خجلت و شرمساری بسی بسیار.

از سوی دیگر، چرا نظام در 22 بهمن هر سال چراغانی و جشن و سرور بپا نکند؟ عظیم تر و با شکوه تر از انقلاب اسلامی چه انقلابی را میتوان یافت؟ مردم ایران، از زیر تا بالا، همگان بپا خاستند. شمشیر را از شاه ایران به قهر ستاندند و در دست دین نهادند، دینی که مظهر آن ولی فقیه بود و هست، فقیهی که در حوزه های علمیه از طلبگی به اجتهاد رسیده و بر فوقانی ترین مرتبه تقدس، مرجع تقلید جلوس یافته بود، مرتبه ای پر اقتدار و سراسر احترام و اعتبار. چه دستآورد ی بالاتر از این میتوان برای انقلاب اسلامی متصور شد، جز وحدت و یکی شدن دین و قدرت و یا تکوین استبداد، استبداد شمشیر و شریعت، استبداد کلام و تازیانه، نه استبداد شاهانه، استبداد شمشیر بدون شریعت.

22 بهمن، لحظه ایست که اسلام به اصل و ماهیت خود باز گشت مینماید  و با ذات خویش، با قدرت، یکی میشود، و نظام فرمانروایی و فرمانبری برپا میگردد. البته که جشن و سرور و پایکوبی دارد وقتی بشوی آنچه هستی، یکی با ذات خویشتن شوی؟ این فقاهت معروف به قشر "روحانیت " بود که به آرزوی دیرینه اش رسیده بود، به حکومت.

بگذریم که بسیاری بر آن عقیده اند که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، اسلام راستین نیست و بر ساخته دست چند روحانی جاه طلب و ریاکار است. و بدین ترتیب اسلام را از هر گونه آلودگی به قدرت مبرا می پندارند. حال آنکه قدرت در اولین جمله کلام الهی بازتاب میابد. «بسمه الله » اگر فرمان نیست، پس چیست؟ اولین سوره قرآن اگر بیانگر اطاعت و تسلیم به نظام فرمانروایی و فرمانبری نیست، چه چیز دیگری را بروز میدهد؟

پس از گذشت 35 سال حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری فقاهت، بنی صدر، رئیس جمهور فراری، در مصاحبه های اخیر خود هنوز بر آن عقیده است که حکومت اسلامی، حکومتی ست ضد اسلام. یعنی که هنوز در آن پندار  تغییر ناپذیر است که  اسلامی وجود دارد بری از "مکر " و ریا، از ضروریات قدرت. حال آنکه "مکر " یک مفهوم قرآنی است و یکی از توانایی های مهم خداوند یکتا و یگانه بشمار میرود. ا لله است که در قرآن بندگان را هشدار میدهد که مباد خود را ایمن از مکر وی (الله) بدانند، زیرا که انتقام بسی شدید تر خواهد بود(سوره غ آیه 98). در قرآن است که مکر، به معنای خدعه و نیرنگ به الله نسبت داده میشود. فقها و علما، مکاری را از الله آموخته اند و صد در صد مفهومی ست قرآنی. یعنی که خمینی و خامنه ای و امثالهم، مکار بدنیا نیامده اند بلکه در دامن اسلام مکر را آموخته اند و مکار شده اند.

 آیا بهتر نبود بنی صدر و صدها سیاست ورز و دانشمند و خردمند دیگر از امیدوار ساختن مردم به اسلام، کمی کوتاه بیایند؟ چه خوب بود آنها نیز گریبان تعصب رها ساخته و می پذیرفتند که اسلام همین است که نظام ولایت ارائه میدهد، راستین تر حتی از اسلامی که  در سرزمینی که محمد از آن بر خاسته است، جامعه ایکه هنوز به رسم و رسوم آن دوران زندگی میگذراند. که  اسلام با آزادی سر سازگاری ندارد، مهم نیست کدام نسخه آنرا بر گزینی.

بعضا، ناظران و تحلیلگران و ناشران داخلی، نه از سر ترس و هراس بلکه بواسطه عقیده و ایمان داستان انقلاب اسلامی را  ا چنان می سرایند گویی نه خونی ریخته شده ،  نه سری به زمین افکنده گردیده است، نه بنایی ویران و نه درخت تنومندی از جای بر کنده شده است، نه تجاوزی و نه شکنجه ای.  بر سر آن همه احزاب و سازمان ها و گروه ها و مطبوعات و رسانه های سیاسی که در اوایل انقلاب از زمین رویئده بودند چه آمد؟ چگونه ناکام هنوز جوانه نزده بودند، به خاک بازگشتند؟

بعنوان مثال، سعید حجاریان، معمار جنبش اصلاح طلبی در مصاحبه ای با خبرنگار روزنامه شرق میگوید:

"انقلاب، یک حرکت انسانی و خیلی متمدنانه و مردمی بود، هرچند نقص هایی نیز بر آن وارد است. انقلاب شادی بود. در جریان آن انقلاب، به هیچ زنی تعرض نشد، در حالی که می بینید در میدان التحریر مصر به چند زن تجاوز شد. یا مثلا به انقلاب فرانسه که یک جنگ داخلی به تمام معنا شد. در صورتی که در ایران چنین اتفاقی نیفتاد. ارتش اوایل با مردم بد برخورد کرد، اما اواخر ماجرا اعلام بی طرفی کرد و حتی در تظاهرات، در کنار مردم بود."

بدرستی معلوم نیست که حجاریان از کدام انقلاب سخن میراند؟ چه، بساط طرب و شادی، اولین بساطی بود که برچیده شد. آیت الله ها و حچت الاسلام ها به تهران همچون یک فاحشه خانه بزرگ مینگریستند. تهران همیشه بیدار و نورانی نا گهان سوت و کور گردید. سیاهی همه جا را فراگرفت. مگر نه اینکه سیاه، رنک اسلام است؟ خنده ها از لبها پرید. عشق و عاشقی بزیر زمین فرو رفت. شاید حجاریان از شادی اسلامیست هایی سخن میراند که با قدرت نرد عشق می باختند. ممکن است که وی تجاوز بزنان باکره را قبل از سپردن آنان به جوخه های اعدام و یا انداختن طناب شریعت بگردنشان را نیز مربوط به بعداز "داستان " بداند. شاید چون این جنایات هولناک در روز 22 بهمن 1357 صورت نگرفته است، انقلاب ما بسی بسیار متمدن تر از مصرو کشورهای دیگر عربی بوده است. ممکن است در روز انقلاب به زنی تجاوز نشده باشد، ولی همه زنان از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محروم کردیدند، محروم تر از مردان. حجاب را اجباری کردند. آیا نظام تبعیض هم، نظامی ست شادی اور؟  حجاریان، فراموش کرده است که  اولین جوخه های اعدام بر پشت بام امام خمینی برپا گردید. تصاویر اجساد سوراخ سوراخ شده اعدام شدگان تا چندی بر صفحه های اول روزنامه های کشور نقش می بست، چنانکه گویی برای فرو نشاند عظش انتقام مردم بود که خون باید ریخته میشد. افزوده براین، از درون جنگ داخلی فرانسه دمکراسی زایش یافت، حال انکه، کشتار مخالقین و ریشه کن ساختن دگر اندیشی با ابزار گروگان گیری و جنگ و قتل عام در زندان ها و قتل های زنجیره ای و غتی سازی هسته ای، به استبداد مضاعف دین و قدرت، موجودیت بخشید، استبدادی سیاه تر از هر استبداد دیگری.

مصطفی درایتی، مقاله نویس آرامان( ۲۲ بهمن) نیز انقلاب  1375 مورد تایید و شایسته احترام  میخواند چون بازتاب "اراده جمعی "ست. وی انقلاب را یک "اتفاق " میخواند که در نتیجه "همدلی و همراهی مردم ایران " بوجود آمده است. در نتیجه این اتقاق "رژیم ظالمی بر افتاد و "نظام جدیدی خلق گردید و چون بازتاب اراده جمعی ست باید آنرا گرامی داشت:

"اتفاق  بسیار مهم و خاصی در کشورست. این اتفاق حاصل همدلی و همراهی مردم ایران در یک مقطع تاریخی بوده که یک رژیم ظالم را به یک نظام جدید تبدیل کرد و شاید این بااهمیت ترین اتفاق سیاسی قرن در منطقه به شمار می آید. احترام گذاشتن به این روز احترام گذاشتن به همه مردم ایران و احترام گذاشن به اراده جمعی ملت ایران است."

آری، چه اتقاق بزرگی، ناگهان دمکرات و لیبرال، چریک و توده و مجاهد و دهه ها روشنفکر و هنرمند، به قطره ای آب تبدیل شدند و به زمین فرو رفتند.  تنها ماند در صحرای کربلا نه یزیدیان بلکه ره روان راه امام. حزب شد حزب الله. بعد بحرامی آبستن گردید و دو حرامزاده بدنیا آورد بنام "اصول گرا " و " اصلاح طلب. آیا این است بازتاب اراده جمعنی؟ آراده ای شایسته احترام؟

آیا این بدان معناست که نویسنده آرمان، به حقیقت آگاهی ندارد؟ نمیداند که چگونه و در چه پروسه ای پرخون و خشونت نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، بر قرار گردید؟ اما نویسنده آرمان تنها نیست که به 22 بهمان همچون یک اتفاق معجزه آسا مینگرد. بعضا، از انقلاب چنان مبالغه آمیز گویند که هرگز نفهمی که هیچ نگفته اند و حقیقت را پنهان ساخته اند. بسیارند تحلیلگران اصلاح طلبی که در عالم برزخ گرفتار شده اند. هم تعهد به حقیقت دارند و هم آنرا انکار میکنند.   .

هم اکنون، از اینجایی که هستیم به 35 سال پیش از این بنگریم باید 22 بهمن 1357  را روز نکبت و مصیبت، خواند، آغاز نظام فرمانروایی و فرمانبری. حکومت دین از همان آغازین لحظات جلوس بر مسند قدرت، زبان را از حلقوم بیرون کشید که نگوید مگر یک کلام.

22 بهمن 1357 را نیز باید روز بازگشت بدوران هجوم تازیان به سرزمین ایران در 1400 سال پیش از این خواند، اما اینبار با لشگر و رهبری تازیان بومی، نه از بیرون بلکه از درون، یعنی که بازگشت به دوران حقارت و خواری ملی در دست، بومیانی که نگهبان و حافظ کیش تازیان گردیده اند، در دست آیت الله ها و حجت الاسلام ها.

اما شرم کجا رفته است؟ آیا اسارت در دست استبداد دین و قدرت هم، سر فرازی ست و افتخار؟
 چه یاس آمیز و غم انگیز است اشتیاق اسیری، پایکوبی را  در تکوین و تکمیل اسارت. شاید باید 35 سال دیگر سپری گردد تا به هوش آییم که چگونه زیر بار استبداد مضاعف رفتیم و به آن تداوم بخشیدیم. چه اسفناک خواهد بود  اگر تاریخ را تعیین کننده سرنوشت خویش بدانیم. آیا این اندوهناک نیست اگر امید به رهایی را یک ملت در سر نپرور اند؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

انقلاب اسلامی: گریز از آزادی

انقلاب اسلامی: گریز از آزادی





در دوران پادشاهی، دین از درون بر ما سلطه افکنده بود. رفتار و گفتار ما را دین با ابزار عبادت و نیایش و قواعد و مقرارت شریعت، بعبارت  باید ها و نباید ها، حلال ها و حرام ها، نجاسات و مطهرات، واجبات و مستحبات، مقدسات و مکروهات، به طریق تقلید و تبعیت، تحت نظارت خود گرفته بود. اگرچه مظهر دین در آن زمان هم مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها بودند، با این وجود اقتدار دین در ما نهادین بود، و ما نیز فرمان ش را بگوش میگرفتیم و هنوز هم. اما، نه آگاهانه و یا با بکار گیری عقل بلکه بآن دلیل که آنرا از نیاکان مان به ارث برده ایم.  در واقع اکثریت مردم کشور ما و همچنین کشورهای مسلمان تنها با ابزار دین جهان و هستی را مورد فهم قرار میدهند و نه با ابزار تعقل آنهم بر حسب عادت. مسلمان با نام خدا سر از بالین بردارد و بخسبد با نام او بر زبان. همه فعالیت ها و تلاش ها برای معاش را معوق میگذارد و بسوی عبادت روزانه می شتابد،  پنج بار در روز، روی به خدایی که کعبه را خانه خود ساخته است، 17 بار به قیام و قعود پرداخته و پیشانی خود بر آستان ش میساید. بجز صدای دین، صدایی در  درونش  طنین افکن نگردد؟ یعنی که مسلمان، انسانی ست که فرمانبری، تسلیم و اطاعت در نهاد ش نهفته است. سنگینی این سلطه را کمتر مسلمانی بر دوش خود احساس میکند، چه فرائض دینی را بجا آورد و چه بجا نیاورد.

نه اینکه همه مردم چنین وابسته به دین اند. میزان این وابستگی را گرایش جامعه بسوی نوسازی  و پیشرفت نیروهای تولید تعیین میکند نه تنها به لحاظ مادی بلکه از جنبه های قانونمند سازی روابط اجتماعی، قانونی باز تابنده شان والای انسان، بعنوان یک موجود مستقل و خرد ورز. در چنین صورتی عالمان جامعه شناختی بر آن باورند که تعهد و سر سپردگی به دین و فرائض آن سست و ضعیف میگردد. همچنانکه در اروپا، انقلاب کبیر فرانسه در1789 و پس از آن انقلاب صنعتی در قرن 19، همه چیز دگر گونه گشت و بقول مارکس آنچه کهنه و فرسوده بود دود شد و به هوا رفت. هنوز قرن نوزدهم به پایان نرسیده بود که خدا را به گور سپرده و بسوی آ رهایی و آزادی انسان، حرکت را آغاز کردند.

اما، گویا تلاش و همت شاه برای رساندن کشوری فقیر و ضعیف و بجا مانده از قافله تمدن، با وجود ثروتی هنگفت، نه تنها بند های شریعت را سست نکرده بود بلکه همچنان بر استحکام و تعمیق آنها نیز افزوده بود. شاه خودکامه، غافل بود که پیشرفت و نو سازی  به شیوه دیکتاتوری جامعه را آماده باز گشت به گذشته نموده، سبب حفظ و تداوم شیوه های کهنه و فرسوده ی زندگی گردیده و مردم "دین خوی " ما را هراسان از آینده میسازد. هم اکنون بش ار همیشه روشن  گردیده است، که شاه فرو نغلتید به دلیل خود کامگی و خود سری و خود خدا بینی، بلکه بدلیل ضعفی بود که از خود بروز داده بود.

شاه بجای آنکه کار پدر را در ویران سازی  حوزه های علمیه به پیش برده و تمدن بزرگ را بر ویرانه های ارتجاع بنیان نهد، و مردم را از بند و زنجیر شریعت رها سازد، با دین و مظهر آن مراجع تقلید به مماشات پرداخت.از یکطرف، شاه خود هرگز از آنچه کهنه و خرافی و ضد تمدن بشری بود، دل نکند ه بود. از سوی دیگر هراس از کمونیست ها و حتی ملی گرایان، او را وا داشت که به دین میدان دهد و بدان  اعتماد بندد که بجنگ مادی گرایان، مارکسیست ها، روشنفکران خدا نا شناس و دگر اندیشان برود. آیت الله مطهری را جیره خوار خود ساخته بود که در دانشگاه تهران به مبارزه به مادی گرایی  و مارکسیسم بپردازد، غافل از آنکه جناب آیت الله در حوزه ها ی علمیه نقشه سرنگونی رژیم را طراحی و تئوری راه اندازی حکومت اسلامی را ارائه میداد. از دیگر سو، علی شریعتی را  بال و پر داد که هم حوزه های علمیه را تضعیف کند و هم در دانشگاه ها دین را در برابر مارکسیست ها علم کند. باید بخاطر داشته باشیم این شاه تجدد خواه بود که مسجد را در محوطه دانشگاه تهران بنا گذارد (1345).

پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، دین از درون ما به بیرون جهید و دامنه سلطه خود را بر ما از بیرون نیز گسترش داد، بدون زحمت، بدون آنکه هرگز به مانعی و یا مقاومتی و اعتراضی روی در رو گردد،. تحولی عظیم بوقوع پیوسته بود. مظهر دین، فقیه ای بود که در حوزه های علمیه و در دامن نهاد فقاهت با ریشه ای عمیق در تاریخ، پرورش یافته بود و یک شبه "امام " شد، امامی که چکیده دین است. جریده ها نوشتند "شاه رفت، " "امام آمد." مردم با شور و اشتیاقی نا گفتنی به استقبال امام شتافتند، سیل آسا، خروشان و شگفت انگیز چنانکه گویی امام، موجودی ست ماورایی و با سحر و جادو آمده بود، با ابزار معجزه. امام بنظر شان منبع نور بود و روشنایی.

نسبت به امام، نبود کسی که احساس غریب گی کند چرا که امام، در واقع، در درون ما میزیست. امام رکن اصلی دینی بود که در ما نهادین و با تار و پود ما آمیخته بود. اگر با شاه خود را بیگانه احساس میکردیم، با امام هرگز. چرا که عشق به امام در ذات ما نهفته است. حتی شاه هم به امام عشق میورزید،چنانکه زندگی خود را مدیون امام اول، علی، میدانست که در رویا دیده بود که امام او را از سقوط از اسبی نجات داده بود. بعبارت دیگر،در نزد  ما ایرانیان، امام، دین است و دین، امام.  امام را میپرستیم بآن دلیل که آموخته ایم که امام "معصوم " است و خطا نا پذیر. امام از جنس رسول الله است، فرا زمینی، پاک و مقدس و مبرا از هر گناهی. در تولد شان جشن بپا کنیم و در مرگ شان به سوکواری بنشینیم، بویژه برای امام اول و امام سوم.

امام خمینی بر اریکه قدرت که جلوس نمود، از بازگشت به حوزه های علمیه ، طفره رفت و در یکی از مدارس تهران، مقر فرمانروایی را بسرعت برپا نمود و از آنجا اعلام کرد که دین اسلام، دینی که مظهر آن امام است و امامت، دینی نیست درونی و یا فردی و شخصی، ابزاری برای فهم و درک زندگی، برای تسکین روان و آسایش روحی، دین عبادت و ریاضت، اسلام، قانون است و قدرت، برای   "هدایت " بشر آمده است. اسلام نظم است و انضباط،، قانونمندی های زندگی بشر است از بدو تولد تا آخرت. اسلام جهاد است و شهادت در راه خشنودی خدا. بعضا گفتار او زبانزد میشد که "اقتصاد مال خر است، " "ما شما را انسان میکنیم، " هرچند این گفتار،دون شان ملت و توهین آمیز بود. با این وجود، از او انتظار احترام با انسان و حق و حقوق انسانی داشتیم. هنوز امیدوار بودیم که به رفاه و آسایش و برآوردن نیازهای مادی مردم علاقه نشان دهد. حال آنکه آینده برای او بازگشت به حکومت در صدر اسلام و دوران رسالت بود. یعنی که گذشته برای او در آینده نهفته بود. امام آمده بود که دین اسلام را نوسازی کند، آنچه را که باید فرن ها پیش به خاک سپرده میشد.

با به قدرت رسیدن دین (امام)، رجعت بگذشته و ستیز با زمان، آغاز گردیده بود- حتی در آن دوران کوتاه "بهار آزادی. بر کمتر کسی روشن بود که احکام شرعی، دیگر از عرصه میل و اراده شخصی، خروج یافته و در سطح جامعه اجباری گردیده است. این باید و آن نباید کنی، حرام و حلال، دیگر دلبخواهی نبود. پاداش و جزا، دیگر موکول به آخرت، به روز بازرسی در قیامت نمی شد. در همین جهان بود که نظام تنبیه و مجازات، نظام کیفر و بیرحمی، در دفاع از شریعت اسلامی و یکتایی و یگانگی الله، بر قرار گردید. نظارت دین بر تمامی زندگی آغاز گردیده بود، حتی نوشیدن و پوشیدن، شنیدن و دیدن و گفتن. عمل به هریک از این اعمال به حرامی، دیگر "گناه " نبود که  "جرم " شناخته میشد. یعنی که تنبیه و مجازات ، به آخرت واگذار، نمیشد. حد شرعی قابل اجرا شد، اینجا و هم اکنون. کشتار سران رژیم شاه بی درنگ بر پشت بام محل زندگی امام آغاز گردید و کماکان ادامه یافت تا آوای مخالف برای همیشه خاموش گردید.

کمتر کسی میدانست که امام یعنی اختیار تام، قدرت مطلق، یعنی شمشیر و شریعت باهم. یعنی که باید و نباید است و تنبیه و مجازات، کیفر است سریع و پر شتاب، نه دادگاهی و نه وکیلی و نه دفاعی. چه کسی می اندیشید که استقبال از امام بمعنای گریز از آزادی بود به توان دو، یعنی که آغاز دوره ای جدید از اسارت در چنگال استبداد مضاعف دین بود و قدرت با هم، استبدادی، سیاه تر از هر استبداد دیگر.

با ورد امام، دین حاکم گردید و زندگی اجتماعی را دگرگونه ساخت، بدون آنکه لزوما به آنچه رخ میداد، آگاهی داشته باشیم. در دوران شاهی مجبور نبودی که به قواعد و مقرارت شریعت، گردن نهی. ممکن بود که هم می خواری نمایی و هم نماز بخوانی. یا یکی را انجام و از انجام دیگری سر باز زنی. حجاب داری نیز دلبخواهی بود. "بد حجابی " نه وجود داشت و نه  نیروها و نهاد هایی برای اجرا و نهادین ساختن آن سازمان یافته بود. همچنین، هم "می " بود و هم میخانه، کار آفرین بود و مفر ی بود برای بر آوردن نفسی به خشنودی، لحظه ای در خدمت گریز از واقعیات تلخ زندگی، خیلی ضرر بار نبود. این در حالی ست که منع خرید و فروش و مصرف آن نیز در هیچ کجا موفق  نبوده است.

اما، ورق که برگشت، تولید و مصرف "می "  قدغن گردید. فروشنده و خریدار را میگرفتند و به مجازات میرساندند. دهان ها را می بوئیدند و مصرف کننده را به تخته شلاق می بستند و بعضا در ملا عام حد شرعی میزدند. یاین  طریق و صدها طریق دیگر دامنه حق و حقوق بشری ما هرچه تنگ تر میگردید، بدون آنکه هرگز کسی بدان واکنش نشان دهیم. چه کسی میتوانست در دفاع از می و ساقی و میخانه بپا خیزد؟ فریاد بر آورد که می و میکده و میخانه اگر شر بر انگیز بودند حافظ و خیام از آن سخن نمی راندند. که  زنده باد می و میخانه. زنده باد مستی و شیدایی، امری که هرگز به دفاع از حق انسانی خود بشمار نمیآید- اگر به تمسخر گرفته نشود. مگر میتوان در یک جامعه اسلامی، مستی و شیدایی کنی. بر اساس شریعت اسلامی باید از این حق چشم بپوشانی. مستی و شیدایی هم حق است؟

زمانیکه حجاب به فرمان امام خمینی اجباری گشت، اگرچه زنان امروزی دست به اعتراض زدند و به دفاع از حق انسانی خود پرداختند. اما به سختی میتوان از سازمان و یک حزب سیاسی ای نام برد که نه از زنان بلکه از اصل حق و حقوق انسانی به دفاع بر خیزند. گویی حجاب اجباری، اسارت زن بود نه پایمال ساختن حقوق انسانی. آنهم در زمانی که تمامی سازمانها و احزاب سیاسی و گروه های مختلف در وحدت با حکومت اسلامی پنجه در پنجه امپریالیسم جهانی انداخته بودند و باید خلق های ستمدیده را بر علیه جامعه سرمایه داری بسیج میکردند. سازمانهای چپ و انقلابی، بویژه، بر آن بودند که حجاب معضل آینده است نه امروز- پس از شکست امپریالیسم بدست خلق مبارز.

مواردی که حق و حقوق انسانی در بدو "انقلاب اسلامی " برای همیشه پایمال گردید، بیشمار اند. اینجا  میتوان از محدود و ممنوع شدن فعالیت های تفریحی و هنری مثل اجاره ویدیو و استفاده از نوار کاست، رقصیدن  و خواندن و نواختن، بخصوص برای زنان، یاد نمود. مهمتر از همه جدایی جنسیت ها اجباری گردید. همه چیز مردانه و زنانه گردید. در اتوبوس ها مرد ها در جلو و زنان در عقب جدا از یک دیگر باید سوار میشدند، برپا کردن جشن و عقد و عروسی زنانه و مردانه شد. اختلاط زن و مرد فساد زا و بزرگترین مشکل جامعه، گردید . برای اجرای آن چه نهاد های انتظامی و ارشادی که بر پا نگردید.

باین ترتیب دامنه  ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ما هر روز  در دست شریعت تنگ تر میگردید بدون آنکه ما را بر انگیزد. طبیعی هم بود زیرا دینی که در درون ما میزی ید، خوی تسلیم و اطاعت را در ما نهادین میکند، خویی در ستیز و خصومت با اراده آزادی انسانی.. نبود حزب، سازمان و یا گروهی که به ورود شریعت به عرضه زندگی اجتماعی و محدود نمودن دامنه حق و حقوق بشری اعتراضی کند، چنانکه گویی حقوقی که از آن نام بردیم چنان پیش پا افتاده اند که باید با شرم ساری به دفاع از آنها پرداخت. انقلابیون بی دین ما در خدمت دین درآمده بودند که پوزه امپریالیسم جهانی را بخاک بسایند نه در خدمت دفاع از حق گزینش آزاد.  به چیزی کمتر از مبارزه مسلحانه تن نمیداند. اما، طولی نکشید که رویای پنبه دانه شان به دست مقدس امام خمینی تبدیل به کابوس شد. ممکن است که سوال شود که چگونه میتوان از آنکه با آزادی بیگانه است انتظار دفاع از آزادی را از او داشت؟

با پیروزی  انقلاب اسلامی، اسارت ما در دست دین و قدرت کامل گردید. چه راحت، چه بی خیال، اسارت در دست دین را پذیرفتیم.  آگاه نبود کسی، اگر هم بود ساکت بود که رای 99 درصدی به حکومت دین، به حکومت اسلامی، رای به «وحدت کلام »  رای به نفی بیان آزاد بود،  رای به نظم و انضباط شریعت بود، رای به گریز از آزادی بود. اگر حکومت دین توانسته است ستیز و خصومت خود را با آزادی در پس عشق به علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه فن آوری هسته ای پنهان سازد ، اما،  دشمنی خود را با «حقیقت» نمیتواند رو پوشانی، نماید.

چراکه برای کشتن و نابودی آزادی بود که حکومت اسلامی دست به گروگان گیری زد، هشت سال جنگی بیهوده را ادامه داد. بهترین جوانان این سرزمین را در زندانهای قتل عام نمود و دست به قتل های زنجیره ای و جنایات بیشمار دیگر زده است که آزادی را در نطفه خفه سازد. آزادی دشمن نامریی رژیم دین است.  تنفر و نفرت آیت الله ها و حجت الاسلام ها از آزادی بی پایان است. آیت الله نوری در دفاع از جامعه شریعتی، دشمنی  و خصومت اسلام با آزادی را آشکارا بیان مینمود و بر آن بود که واژه آزادی باید از فرهنگ حذف گردد. پیروان او پس از گذشت صد سال به رهبری امام خمینی سر انجام به آرزوی شان رسیدند و آزادی را بخاک خون کشیدند و از آن انتقام کشیدند. این را باید هجوم دوم تازیان به ایران دانست، اما اینبار از درون.

روشن است که تا گریبان خود از شر شریعت اسلامی، رها نسازیم، چهره زیبای آزادی را به چشم نخواهیم دید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه


الله:
مهربان و بخشنده
و یا کین خواه و کیفر دهنده؟






اگر بخواهیم به بخشند گی و مهربانی خداوند یکتا و یگانه، الله با دقت بیشتری بنگریم و در آن چند و چون آوریم، خواهیم دید که الرحمان و الرحیم صفاتی بیش نیستند که الله در آغازین سطر قرآن بر ای توصیف و تعریف خود بکار گرفته است. اما اگر به متن قرآن، یعنی آنجا که  الله بزبان خود سخن میگوید، رجوع کنیم، خدا و یا الله هی را خواهیم یافت، که کین خواه است و انتقام جو. که تبلور خشم و خشونت است و  قهر و قدرت. که
الله، خدایی ست که ما را بزند گی باز میخواند تا بحساب نیکی ها و بدی های ما در قیامت رسیدگی نموده، بندگان نا فرمان را به ته دوز خ انداخته تا ابد در آتش بسوزند. آیا میتوان در سرشت چنین خدایی مهربانی و بخشند گی، عفو و گذشت یافت؟ اگر بتوانیم نشان دهیم که پاسخ منفی ست، سوال مهمتری که مطرح خواهد بود آنست که اگر خشم و خشونت و کین خواهی در ذات الله نهفته است، آیا میتوان از پیروان فرمانبردار او چیزی دیگری جز خشم و خشونت، تنبیه و مجازات و سرکوب و بیرحمی، انتظار داشت؟

استاد علامه محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیرالمیزان،  در تاویل بسم الله الرحمان رحیم، صفت بودن الرحمان و الرحیم را تایید نموده و میگوید که هر دو دارای یک ریشه لغوی هستند و از کلمه «رحمت» مشتق میشوند. وی توضیح میدهد که:

«الرحمان الرحیم» - این دو وصف از ماده «رحمت» گرفته شده اند و رحمت در اصل بمعنی حالت نفسانی خاصی است که موقع مشاهد منظره نیازمندان و بیچارگان، بانسان دست میدهد و او را وادار میکند که برای رفع نواقص و تامین احتیاجات آنان بکوشد. و این معنی بعد از تحلیل به« بخشش و دهش برای رفع نیازمندیها» باز میگردد، و البته هر گاه در مورد خداوند استعمال شود، منظور همین معنی است نه آن حالت نفسانی»( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص 19).

استاد علامه در این تاویل ریشه کلام الهی را در زبان و فرهنگ بشری می جوید و  بر آن است که رحمت در قاموس انسانی عملی است که در نتیجه متاثر شدن احساسات به فعل در میاید. و به بخشش و دهش منجر میشود. اما، وی خاطر نشان میسازد که رحمت الله وقوع می یابد بدون آنکه الله تحت تاثیر عوامل بیرونی دچار احساسات خود شود. الله موجودی است نه مثل انسان بلکه موجودی ست عاری از احساسات و عواطف انسانی. با این وجود، خود را به مرتبه انسانی تنزل میدهد و  به عملی دست می زند که ذاتا انسانی ست.

استاد در ادامه تاویل خود میافزاید که:
«از طرفی رحمان چون صیغه مبالغه است بر فزونی و کثرت دلالت دارد و بهمین مناسبت است که گفته میشود رحمان دلالت بر رحمت عامه دارد که شامل تمام انسانها اعم از مومن و کافر میشود و در قرآن هم غالبا بهمین معنی استعمال میشود» (همانجا).

بنا بر تاویل استاد علامه، رحمت الله هم مصداق خصوصی دارد و هم عام. از اینرو بوده است که صفات رحمان و رحیم را برای توصیف  خود بکار گرفته است که رحمت خود را هم جنبه عام بدهد و هم جنبه خاص. وی میگوید، الله وقتی میخواهد رحمت خود را شامل عام سازد و همه انسانها اعم از مومن و کافر را در بر گیرد از صیغه مبالغه رحمان استفاده میکند. و وقتی می خواهد رحمت خود را بشکل خاص بکار گیرد الله از صفت مشبهه رحیم استفاده میکند که مخصوص مومنان دانسته اند که دارای استمرار و دائمی ست(20).

 این تاویل از نیت الله، هرگز بدان معنا نیست که الله بخشنده گناه است و گناهکار و یا عفو کننده  خطا است و خطا کار. او دهنده رحمت است، نه بخشنده گناه، به معنی عطوفت و مهربانی، یعنی گذشت و خود داری از تنبیه و مجازات متهم به گناه و گناهکاری. چرا که الله بر کنار است از هر گونه حالات نفسانی و احساسات و عواطف انسانی، همچنانکه استاد علامه کمی زودتر بدان اشاره کرد. در هیچ کجای قرآن ذکری از گذشت و چشم پوشی  الله از خطا و گناه، نشده است. بویژه اگر آن گناه از شرک و یا کفر برخاسته باشد. حتی زمانیکه صیغه مبالغه رحمان بکار گرفته میشود که نشان دهد رحمت خدا جنبه عام دارد، به دشواری میتوان باین نتیجه رسید که الله گناهکاران، خطا کاران و یا کافران و منافقان را مورد عفو و آمرزش خود قرار میدهد. الله پیوسته از عدالت و خصلت کیفر ده خود سخن میراند.

روش استاد علامه طباطبایی در تاویل کلام الهی بر این اساس قرار گرفته است که تنها از عقل و خرد الله در تفسیر آیه های قرآنی  استمداد گیرد و عقل و خرد خود را معوق نگاه دارد، مبادا که اصالت سخنان الله به قصد و نیت بشری آلوده شود. باین منظور برای تاویل و فهم هر آیه ای به متن قرآن رجوع نموده و در تفسیر و تاویل  یک آیه به آیه های دیگر استناد میکند.

 استاد علامه برای تاویل صفات الرحمان و الرحیم الله به دو آیه 5 و 75 از سوره مریم  استناد میکند تا نیت الله را مبنی بر بخشایش عام، اعم از مومن و کافر، به ثبت برساند. اولی میگوید: «الرحمن علی العرش استوی» (طه-5)  و یا به ترجمه استاد «خداوند بخشنده بر عرش تسلط کامل دارد». وی در تاویل از این آیه میافزاید که «عمومیت رحمت در اینجا از عمومیت عرش فهمیده میشود». و سپس آیه 75 را شاهد میآورد که میگوید: « قل من کان فی الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا» ( مریم 75). و یا «بگو خداوند بخشنده مدتی افراد گمراه را مهلت میدهد». که استاد علامه در تاویل آن خاطر نشان میسازد که« چون موضوع سخن افراد گمراه است عمومیت رحمت فهمیده میشود».

استاد علامه به الله چیزی نسبت میدهد که هرگز نمیتوان الله را با آن شناسایی نمود. چرا که در این دو آیه نیز بخشند گی، صفت الله است و توصیفگر آنچه الله هست، به فعل و به آنچه الله عمل میکند و به فعل در میآورد  ربطی ندارد . اگر از  کلمه «عرش»، معنای عمومیت فهمیده شود، ضمن اینکه یک معنای تحمیلی ست، تعریف کننده فعل سلطه داشتن است. این سلطه الله است که عمومیت دارد، نه بخشند گی او. در آیه بعدی نیز فعل «مهلت دادن» است که عمومیت دارد. الله به گمراهان مهلت میدهد که تسلیم شده و سر اطاعت فرو آورند، آنها را مورد بخشایش قرار نمیدهد. صفت عادل که مخصوص الله است و در سرشت او ست، با عفو و آمرزش مجرم و گناهکار علیرغم تمرد و سر پیچی، سازگار نیست.

کمی پرسه در قرآن، این واقعیت را آشکار سازد که  بخشایش و مهربانی و عفو و عطوفت الله شمول عام ندارد و تنها شامل حال خواص و یا مومنین میشود. الله ای که در قرآن زندگی میکند از گناه و خطای هیچ بنده ای نمیگذرد. الله در قرآن مکرر باین موضوع اشاره دارد که الله کیفر دهنده است و  به هیچ قیمتی حاضر به مصالحه و مذاکره نیست، حتی رشوه و هدیه هم سبب نمیشود در کیفر گناهکاران و مجرمین، کوچکترین تجدید نظری کند. دو آیه در سوره بقره این موضوع را صریح و شفاف بدون هیچ ابهامی بیان میدارد:

در سوره بقره آمده است( آیه 48-123)  «از آن روز بترسید که هیچکس بجای دیگری مجازات نمیشود و وساطت و توصیه کسی  پذیرفته و هدیه و رشوه و جریمه و عوض از کسی گرفته نمیشود و در حق کسی کمکی بعمل نمیآید» (  طبقات آیات، خلیل صبری، ص 838).

و در همان سوره(آیه 281) «از روزی بترسید که همه در آن روز بسوی خدا بازگشت میکنید و هر کس به نتیجه اعمال خود بی کم و کاست خواهد رسید و بکسی اندک ظلمی نمیشود و تبعیضی وجود ندارد» (همانجا ض 389).

الله، همه را با یک نظر می بیند. هیچ بنده ای را در برابر بنده دیگر، امتیازی نیست. هر کس در هر مقام و منصبی، اگر نیکویی کرده باشد، یعنی از ظواهر دنیا رسته، فریب دنیا را نخورده، و هرگز از اندیشه به بزرگی و عظمت الله و خواری و حقارت خود غافل نمانده بوده باشد، مسلم است، پاداش او بهشت است. اما وای اگر بنده ای گناهکار و خطا کار شناخته شود باید که راه دوزخ را در پیش گیری و تنبیه و مجازاتی دهشت آور از جمله سوختن در آتش را تا ابد پذیرا باشد، یعنی زنده شود تا  بار دیگر بسوزد تا بی نهایت، یعنی که نه یکبار سوختن در آتش و خاکستر شدن بلکه هزاران بار مکرر. میزان تنبیه و مجازات الله بسیار سخت و شدید و بیرحمانه است، ماورای میزان و تصور بشری ست. چون الله عادل است و کیفر دهنده. فرمانروایی که در روی زمین زندگی میکند،  نابود  میسازد نابود میسازد گناهکار را تنها یکبار. اما الله، گناهکار را میسوزاند تا ابد.  الله در آیه ای از سوره ابراهیم توضیح میدهد که در روز قیامت مثلا کسی که متهم به     « لجاجت» شده است یعنی کسی که در شک و تردید نسبت به وجود و هستی الله، اصرار ورزیده است،  باید در انتظار عقوبتی عظیم و عذابی الیم باشد.

«وقتی روز قیامت باب محاسبه را باز میکنند هر فرد سر کش لجوج در آنجا سر افکنده و خوار میشود در پشت سرش آتش دوزخ شعله میکشد و آبی که می آشامد کثیف و لجن است. آن آب پلید را مرتبا می نوشد و لی بهیچ وجه تشنگی او را رفع نمیکند- از هر طرف علایم مرگ او را احاطه کرده اما برای آنکه همیشه عذاب بکشد نمی میرد باین ترتیب تا ابد درد و رنج اطراف او را فراگرفته است»(همانجا ص859)

به عبارت دیگر خشم و خشونت الله پایان ناپذیر است. قهر او چنان سهمگین است که ترس و هراس را بر سراسر وجود آدمی مستولی و اندیشه مقاومت را در ذهن مخلوق فرمانبر نابود میسازد. در حالیکه الله در تنبیه و مجازات کسی که بر  لجاجت اصرار ورزیده است کوچکترین گذشت و نرمشی از خود نشان نمیدهد، آنها را که ایمان آورده و خود را تام و تمام به امیال وی تسلیم نموده اند - یعنی مومنان را  پاداش میدهد و رهسپار بهشت میسازد. زندگی ابدی را به آنان می بخشد. در این بهشت است که حوریان باکره پاداش آن مومنان خواهند بود که در راه و بخاطر تحصیل رضایش به جهاد و شهادت پرداخته اند. الله در سوره نساء در حالیکه وعده آرمیدن در بهشت در کنار زنهای زیبا را به مومنان میدهد بر  خشم و خشونتی که در انتظار گناهکاران، یعنی کافران است، تاکید میکند:

«آنان که بآیات ما کفر ورزیدند بزودی آنها را در آتش دوزخ سرنگون میسازیم هرچه پوست بدن آنها بسوزد بجای آن پوست دیگری ایجاد میکنیم تا سختی عذاب را کاملا بچشد- خداوند قادر و دارای حکمت است اما آنها که ایمان آوردند و رفتار نیکو پیشه کردند آنها را وارد در بهشت هایی میکنیم که جوی های آب در آن جاری است والی الابد در آن میمانند و دارای زنهای زیبا و پاکیزه ای هستند و در سایه ممتد مرحمت خدا میآرمند» نساء 56- 57( همانجا، ص842).

الله را در واقع باید اول مالک دوزخ دانست، بعد مالک بهشت. در مقام "رب العالمین " و یا ارباب بهشت و دوزخ است که الله در قیامت دفتر اعمال هر جنبنده ای را میگشاید و با دقت بسیار بحساب هر یک رسیدگی نموده و عقوبت و پاداش همه افراد را صادر میکند. قیامت روز خواندن نامه ی اعمال است. چگونه ممکن است که الله از گناه و خطای کسی بگذرد؟ شک و تردید نسبت به خصلت کیفر ده الله، شک و تردید است به اصل معاد و قدرت الله در باز خواندن بشر به زندگی و روز حساب رسی. اگر قرار بود که الله گناهان و خطاهای مخلوق را ببخشاید، الله چه نیازی برای نگاهداری نامه اعمال بندگان خود داشت. در آن صورت نیز نیازی به روز حسابرسی و یا قیامت نبود. چرا که تفاوت و تمایز بین خوب و بد ناپدید میشد، زشتی ها و پستی ها و پلیدی ها همه از میان میرفتند، تنها خوبی میماند و زیبایی. نه خشمی میماند و نه خشونتی.

به عبارت دیگر، بخشند گی الله، معاد و یا بازگشت مردگان بزند کی برای حسابرسی نهایی را،  تهی از معنا و مفهوم و باطل می سازد. اگر بخشایش الله دارای عمومیت باشد و همانطور که کمی زود تر استاد علامه طباطبایی خاطر نشان ساخت که صفت رحمان عام است و رحمت الله به یکسان مومن و کافر را در بر میگیرد، مالکیت الله بر دوزخ را هم بیهوده و غیر ضروری میسازد. اما الله هی که در قرآن زندگی میکند، بخشنده همه و هر چیزی هست، مگر بخشنده گناه و خطا. قدرت الله را باید ناشی از قدرت کیفر خواهی او دانست. او دهنده کیفر است. آنچه مالکیت الله بر بهشت و دوزخ را توجیه میسازد، قدرت کیفر خواهی ست که در ذات الله نهفته است، نه بخشند گی و مهربانی.

قرآن سرشار از آیه هائی ست مبنی بر اخطار به مشرکین و کافرین و منافقین. آنها را مکرر بدترین و زشت ترین جانوران روی زمین توصیف، نموده ،ستمکار، ظالم  دروغگو و تهمت و افترا زن قلمداد میکند. الله پیوسته خبر از عقوبتی هولناک ی میدهد که در انتظار کافران و مشرکان است .

قرآن میگوید که مشرکان نه تنها سر تسلیم فرود نمی آورند بلکه مردم را به سر پیچی نیز تشویق میکنند. از همین روی ست که آنها تا ابدالدهر در دوزخ خواهند سوخت.

خداوند کافران و ظالمان را هرگز نمی بخشد و به راهی نمی برد جز راه جهنم که الی الابد در آن خواهند بود و این برای خدا خیلی آسان است- نساء 167-169 (همانجا، ص 290 ).

هیچ چیز مثل شرک هر گز نمیتواند الله را آنقدر خشمگین و عصبانی سازد. او فرمان صادر میکند که: 

هرگز برای خدا شریکی فرض نکن و گرنه به عقوبت و خذلان ابدی دچار خواهی شد- خدای تو حکم فرموده که بجز او دیگری را پرستش نکنید-اسراء – 22و 23(همانجا، ص305).

الله مخلوق خود را هرگز در پرستش آزاد نمیگذارد و حق گزینش را از  او  صلب میکند. الله از داشتن شریک آنقدر بیزار است و تنفر دارد که اگر به اندیشه هر کس که خطور کند انتقام الهی شامل حالش خواهد شد. آنچه به شرک میانجامد، علاقه و سر سپردگی ست به دنیای مادی،  شیفته زرق و برق بودن است و تجملات و تشریفات ، غرق شدن در لهو و لعب است و طرب و شادی. این ها همه اعمالی است مبنی بر فراموشی وجود و حضور  الله در اندیشه و در رفتار، مبنی بر نفی و مقاومت در برابر نظم و فرمان الهی.

الله به مخلوق خود در بهترین وجه اش همچون یک رعیت مینگرد که نمیتواند و جودی مستقل از مالک داشته باشد. چنین رعیتی البته اعتبار و منزلتی بالاتر از یک برده ندارد. مقاومت و نفی  اسارت و بندگی است که شرک خوانده میشود. عدم اعتقاد  به معاد، یعنی نفی قدرت لایزال الله در بازگرداندن مردگان به زندگی. الله بنده مخلوق خود را بر زمین گسیل داده است و همه نعمات و منابع طبیعی را برای او فراهم آورده است- رحمت خود را شامل حالشان ساخته است، تا به راهی که الله تعیین و تعریف کرده است زندگی خود را سپری کنند نه در راهی قدم بگذارند که سبب دوری و غفلت از وجود و قدرت لایزال الله شود. آنکس که نتواند زندگی خود را وقف اندیشه به الله کند و از وابستگی وجود خود به و جود الله سر باز زند، مهم نیست در کدام رتبه و مرتبه در دنیا قرار گرفته است، مجازات خواهد شد. کیفر الله فقط فرعون و فرعونیان را در بر نمیگیرد، بلکه هزاران هزار  رعیتی که زندگی را دوست دارند و به زندگی عشق میورزند و شیفته زندگی و لذایذ و زیبایی های زندگی هستند نیز در بر میگیرد. الله همین موضوع را در نظر دارد وقتی میگوید:

«بعضی از مردم شرکاء و نظایر ی برای خدا قائل میشوند  و آنها را مانند خدا دوست میدارند در صورتیکه محبت اهل ایمان بخدا از این محبت ها شدیدتر است اما آن مردم ستمکار اگر درست نگاه کنند می بینند که قوه و قدرت در کائنات مخصوص خدا ست و انتقام خدا از مشرکین بسیار سخت است»-بقره-165،( طبقات آیات، ص 280).

سخن الله صریح و شفاف است و خصلت خود را که عبارت است از کین و کیفر و انتقام جویی، آشکار میسازد. این خشم و خشونت پایان ناپذیر است که الله به ستمکاران، یعنی آنان که از دیدن قدرتی که تنها میتواند در  فترت و ویژه الله باشد سر باز میزنند، ارزانی میدارد. روشن است که الله نه فرمانروایی را نفی میکند و  نه آنرا زشت و پلید بشمار میآورد. الله خود در پی فرمانروایی ست، و برقراری نظام تسلیم و اطاعت که ذاتا در خصومت و ستیز است با گزینش و خود فرمانی انسانی. در این جا ستمکار را نباید حاکم ظالم و مستبد دانست بلکه هر گونه چرخشی بسوی آزادی است که ظلم و ستم محسوب میشود در قاموس قرآنی.

الله در جایی دیگر با "باطل اندیشان " که آنها نیز از نوع ستمکاران هستند، اتمام حجت میکند که به خطای خود زمانی  آگاه میشوند که دیگر کار از کار گذشته است و امیدی برای نجات نیست:

در روز قیامت پیشوایان باطل از پیروان خود دوری میجویند و در آن روز عذاب خدا را هم عابد و هم معبود باطل با چشم خود می بینند و تمام وسایل نجات از آنها قطع میشود- بقره-166(همانجا، ص281).

 الله با انسانی که شرک را بر میگزیند، یعنی انسانی که را ه خود رود و از ورود به را ه مستقیم که الله در پیش پایش گذارده است، سر باز میزند، هرگز سر آشتی ندارد. اگر شرک گناهی ست نا بخشودنی و سزاوار چنان عقوبتی نا گفتنی ، چگونه میتوان الله را رحمان دانست و رحمت او را عام تعریف نمود. چگونه ممکن است که الله شرک و کفر را  بزرگترین گناهان بشمار آرد، ولی برای آن کیفری  تعیین نکند و مورد عفو و بخشایش قرار دهد؟  الله همه جا مشرکین و کافر ین را دشمنان اصلی خود شناسایی میکند. الله بجای آنکه خود را از کین خواهی و انتقام جویی برهاند خون آنان را که به یکتایی او شک و تردید دارند، مباح ساخته است و مخلوق خود را موظف نموده است که در نابود ساختن آنها به جهاد دست زنند.

بعبارت دیگر در منظر الله شرک و کفر گناهانی هستند که بالاتر از آن گناهی هرگز نیست، گناهی ست "کبیره ". بر خلاف هر جرمی که ممکن است شامل بخشایش شود، شرک و کفر، هم گناه هستند وهم  جرائمی نابخشودنی.  نمیتوانی تسلیم نموده خود را به چیزی یا کسی مگر ذات الهی، یعنی که باید بنده خدا باشی. الله دوست ندارد که به کسی دیگری بیش از او عشق به ورزی و یا کسی یا چیزی را بجز او مورد پرستش قرار دهی. الله تسلیم و اطاعت مطلق را دوست دارد. یعنی آنها که خود را باو میسپارند و لحظه ای از اندیشه بوی غافل نمی شوند. آنها که پیوسته و مکرر طلب مغفرت کنند، به وظایف خود عمل نموده و احکام الهی را بانجام رسانند. آنها که خود را در روز 17 بار در نهایت عجز و ذلت به پایش اندازند و حمد الله را گویند.

اگر الله رحیم است به آن دلیل است که مومنان راه او را برگزیده اند و طبق میل او رفتار نموده اند.  رحمت و پاداش به آنها، به هیچ وجه  الله را بخشنده و مهربان نمیکند. اگر الله از جرم و خطا، گناه و انحراف، که کفر و شرک هم از بزرگترین آنها هست، گذشت، وصف الله نیز به فعل در خواهد آمد، نه تنها الله الرحمان و الرحیم و یا بخشنده و مهربان هست، بلکه رحمان و رحیم هم میشود. الله اما، همچنانکه در رجوع به متن قرآن در یافتیم، هرگز سر آشتی با گناهکار و خطا کار و منحرف،کافر و مشرک و منافق را ندارد. هیچ رحم و مروتی به آنها نشان نمی دهد. شفافیت و صراحت کلام الهی ماورا هر گونه شک و تردید یست. الله نه تنها از آنان در آن دنیا نمی گذرد و آنها را محکوم به سوختن در آتش سوزان دوزخ تا ابد میکند و از آنان انتقام میگیرد. در این جهان نیز هرگز امری بر بخشایش و آمرزش گناه گناهکاران و جرم مجرمین در قرآن صادر نکرده است. در این دنیا نیز قصاص است و حد و تیغ و تازیانه، سنگسار است و گردن زدن با شمشیر، بویژه اگر مجرم، کافر و یا مشرک باشد. هدف الله البته تنها تنبیه و مجازات مجرم و گناهکار و جلوگیری از وقوع  جرم در آینده نیست، بلکه بر قراری نظامی است بر اساس فرمانروایی و فرمان بری، چنین نظامی تنها میتواند بر اساس جزا و پاداش  از یکطرف و قهر و خشونت از دیگر طرف، بر قرار گردد. رحمت و بخشش از یکطرف بیرحمی و کین خواهی از طرف دیگر.

فرمانروایی الله تنها از طریق خشم و خشونت و بیرحمی ست که اعمال میگردد. الله برای مجازات مجرم در این دنیا نه تنها به ابزاری متوسل میشود که عمیق ترین درد و صدمه را به جسم مجرم وارد کند بلکه به روح و جانش نیز صدمه زده و شخصیت او را به خواری و حقارت و تخریب میکشاند. حکم بریدن دست و پا به جرم دزدی و یا سنگسار بجرم زنا، نمیتواند بر فرضیه ای جز بر شرور بودن سرشت  انسان و عدم امید به بازگشت وی به درستی و صلح جویی و رستگاری، بنیان گذارده شده باشد. انسان متمرد و گناهکار را تا ابد نفرین و محکوم میکند. نیاز الله به تنبیه و مجازات، مثل نیاز فرمانروایی ست که نه در آسمانها بلکه بر روی زمین میزید. خدایی که شرارت در سرشتش نهاده شده نمیتواند بخشنده و مهربان باشد.

در چنین صورتی آیا میتوان از پیروان و جانشین ان الله که اریکه فرمانروایی را در انحصار خود در آورده اند، چیزی جز خشم و خشونت و قهر و سرکوب انتظار داشت؟ آیت الله ها و حجت الا سلام های حاکم را باید پیروان صدیق الله دانست. آنها هستند که اسلام راستین، اسلام ناب محمدی را در این دنیا بنیان گذارده اند. بی جهت نیست که آیت الله ها آماده اند که هر هزینه و هر گونه ناملایماتی را تحمل کند تا به اسلحه نهایی در تخریب و ویرانی دست یابند. چرا که مسالمت و صلح جویی و یا عفو و گذشت و چشم پوشی، ناسازگار است با سرشت کیفر دهنده ذات الهی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com