۱۳۹۴ خرداد ۸, جمعه


حکومت ولی فقیه،
حکومت الله است





اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب و غیرت از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین، باورها و ارزشهای دینی را نمیتوان در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نادیده گرفت. حکومت اسلامی نیز چیزی نیست مگر محصول باورها و ارزشهای دینی ما. آیا آیت الله خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا خمینی و پس از او، سید علی خامنه ای، طلبه هایی برخاسته از حوزه های علمیه، میتوانستند  به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودایی و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق مسلم خود فرض میکنند، آیا به آن دلیل نیست که ما مسلمانیم؟ اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون ما قانون ولایت فقیه و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل نیست که ما به امام اعتقاد داریم، نه به یکی و یا دوتا بلکه به دوازده تا از آنان؟ اعتقاد هم داریم که دوازدهمین در عالم غیب میزید و از آنجا ست که مدیریت جهان را بعهده دارد. البته هستند بسیاری که برای ملاقات امام عج  بسوی چمکران میشتابند.

آری، امام در تار و پود ما بر جایگاهی بلند قرار دارد. امام بنیان دین و اخلاق ماست. ما شیفته امامان خود هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی با شکوه و عظمت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم، بسی سفت و سخت. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. چون امام پرست هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در غیر اینصورت نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت.

به عبارت دیگر،  چون ما ایرانیان، مسلمان هستیم و امامت را ادامه ی رسالت میدانیم، ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات مردم مسلمان ایران میداند. ما مسلمانان باید خود را خوشبخت بدانیم. چرا که حکومت ولایت، حکومت همان الله ای است که ما پیوسته حمد و ستایش ش میکنیم و در همه حالی از او امداد می طلبیم. کدام حکومت میتواند بالاتر از حکومت الله باشد؟ حکومت ولایت، حکومت الله است. آقای خامنه ای در صدور یک فتوای سیاسی اعلام میکند که:

ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است (ايلنا، ۲۹ تير1389).

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به آقای خامنه ای میدهد. اگر ما به این عناصر اسطوره ای که آقای خامنه ای بآنها اشاره میکند، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و عبودیت از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله در سر زمین ما در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل است که الله بندگی را به ما آموخته است و چیزی بجز عبد و عبودیت از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابرش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و بر جاده های اسفالت به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که آقای خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را برای هدایت بشر جاری کرده اند، ولی فقیه نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که باور ما به الله تزلزل ناپذیر است. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. آیا بیاد دارید که وقتی از تبعید به ایران بازگشت بما مژده داد که "ما" شما را انسان میکینم  و یا از شما انسان میسازیم؟ چون ساده اندیش بودیم نمیتوانستیم منظور او را حدس بزنیم. او الله را به حکومت باز گردانده بود. رعیت بودیم و راه بندگی، راه "انسان" شدن هم امام در پیش پای ما نهاد. اگر آقای خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است. ما نه تنها این مفاهیم را دون شان انسان نمیدانیم بلکه بر آنها ارزش مینهیم. مهم نیست که چه بلیه آسمانی بر سر ما نازل کند، به آغوش اوست که پناه میبریم و از اوست که امداد میطلبیم. وقتی روی به خانه الله، بقیام و قعود بر میخیزیم و خود را میشکنیم و پیشانی خود بر زمین مینهیم و به سجده میرویم، احساس آسایش و نیرویی درونی میکنیم، نه حقارت و خواری. بعضا، حتی احساس برتری نیز میکنند. آیت الله ای که ناظر بر بدار آویختن انسان دیگری است، نمیتواند انسان را چیزی بیشتر از یک حیوان بشمار آورد، حیوانی که میتواند جان  از او بستاند. این تفاوت بین انسان و حیوان، در حکومت آیت الله ها عمدا در پرده ابهام قرار میگیرد. چون آیت الله بر جایگاه الله جلوس مییابد، اگرچه دهنده جان نیست، اما همچون الله گیرنده جان است، قدرتی نامحدود و مطلق.. ولایت فرمانروا میشود و ملت فرمانبر.

 داعشی ای که لبه تیغ چاقو را بر گلوی انسان دیگری میگذارد، او نیز نمیتواند احساس خدایی نکند. چون اوست ستانده جان. وقتی دین و قدرت باهم یکی میشود فاصله انسان با حیوان بصفر میرسد. از همان آغاز جلوس بر مسند قدرت، آیت الله ها پرچم برتری اسلام را در جهان بر افراشتند. امروز داعشی ها هستند که پرچم برتری را بر افراشته اند. پرچم لا الله الا الله پرچم برتری ست. سعودی ها، قوم و خویش های پیامبر اسلام، قبل از آیت الله ها و داعشی ها پرچم لا الله الا الله را برافراشته بودند وشمشیر عریان ذیل آن بیانگر چیزی نبود و نیست مگر برتری، برتری ای که ناشی میشود از وحدت شریعت و شمشیر.  

مسلم است که اگر ما الله را پرستش نمیکردیم و به احکام کودکانه و شریعت جابرانه اش وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت الله است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به امری عادی تبدیل نموده است. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

بارها در لابلای اخبار در می یابیم که دست و پای انسانها را در زندانها باتهام سرقت قطع میکنند. قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان، مجازاتی ست که الله برای سارق تعین کرده است. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است. نه اینکه چنین مجازاتی غیر انسانی، فقط ویژه جامعه اسلامی است. میشل فوکو ( نظم و مجازت) از شکنجه هایی در قرن هفده و هیجده اروپا خبر میدهد که در ملا عام بشکل یک نمایش باجرا در میامد که  دربرابر آن قطع دو عضو بدن، حرکتی ست بس انسانی و از سر ترحم. فوکو میگوید که در آنزمان این اعتقاد وجود داشت که صرفنظر از نوع جرم، متهم به "هزار مرگ " محکوم میشد. چرا که هر چقدر مجازات سنگین تر، احتمال وقوع جرم بندرت. مردمی که بتماشای تنبیه و مجازات میشتافتند خود را با متهم شناسائی مینمودند و دست باغتشاش میزدند، شناسایی با متهمی که  پیکرش را سوراخ میکردند و در آن سرب داغ میریختند و یا او را با بستن به اسبها چهار پاره میساختند و اگر مفصل ها از یکدیگر جدا نمیشدند میرغضب، مفصل های متهم را از هم جدا مینمود در حالیکه صدای درد انگیز متهم بگوش میرسید. در نتیجه خشم مردم بر علیه نظام عدالت شاهی و اعتراض اندیشمندان انسانخواه، به اصلاح قانون مجازات و بر قراری توازنی بین مجازات و مکافات گردید.

یعنی که حکومت اسلامی بجای آنکه در وضع قانون مجازات، از اروپا  به لحاظ احترام به شان والای انسان سبقت گیرد، جامعه را به 1400 پیش از این، بدوران  قبایل بادیه نشین اعراب بازگشت داده اند، آنجا که قطع اعضای پیکر انسان، اعضایی که مرتکب جرم شده اند و نیز سنگسار و قصاص مرسوم بود و هنوز هم هست، تحت عنوان قانون مجازات اسلامی بر جامعه حاکم گردانیده اند. با این وجود، چه بسیارند که فراموش میکنند جامعه ای که "شورطه " میگمارد که  رفتار و کنش انسانی را در تطابق کامل با قوانین شریعت اسلام منظم سازد، جامعه ای است که شان انسان را به سطح حیوان تنزل میدهد.

اگر خواهان جامعه ای آزاد و انسانی هستیم، ضرورتا باید بدور بریزیم آنچه اسلامی ست. اگر از خاطرمان زدوده شده است که حکومت اسلامی چگونه ستون شریعت را در خون بنیان گذارد، هم اکنون میتوانیم که مشاهده کنیم که داعشی بر روی دست فقیهان کشور ما بلند شده اند و با افتخار تمام اسلام را در رسانه های اینترنتی به معرض نمایش میگذارد که بچه راحتی سر انسان را همچون یک گوسفند از تن جدا میسازند بجرم آنکه به لاالله الا الله باور ندارد، بویژه اگر شیعه و یا کافر و مشرک باشد. این دگر باشی، گاهی اهمیت خود را در برابر انتقام ستانی از دست میدهد. چند تن از روزنامه نگارانی که در چنگال داعشی ها گرفتار شده بودند از جمله روزنامه نگار آمریکایی، جیمز فولی، اسلام آورده بود و قرائت قرآن میآموخت، اما چون پای انتقام ستانی از آمریکا در میان بود باید سر او نیز مثل یک حیوان از تن جدا میگردید. داعشی ها با به نمایش در آوردن جنایت خود در رسانه های اینترنتی از جمله گذاردن قربانی ها در قفس های آهنی و بآتش کشیدن آنها و گردن زدنها و کشتار دسته جمعنی، پیام برتری را انتشار میدهند، برتری جهان بینی اسلامی ست که جان انسان را در برابر الله بی مقدار و بی ارزش بشمار میرود. تخریب  موزه های تاریخی و آنچه بر ساخته  دست انسان های پیشین بوده است، از ایدئولوژی لا الله الا الله بر میخیزد. آثار هنری انسانها نشان بر شرک و بت پرستی ستی که بخودی خود نفی یکتایی و یگانگی الله است. در این دیدگاه لاجرم کشتار کافر، غارت اموال آنان و باسارت کشیدن زنان، غنیمت جنگی بشمار میروند که در بین جنگجویان تقسیم میشود. آنها نیز بعنوان مالک، میتوانند غنائم جنگی خود را بحراج بگذارند، حال چه زن باشد، چه اشیا قیمتی.

ایدئولوژی لا الله الا الله، ایدئولوژی نیستی گرایی، مشترک است در تمام جنبشها اسلامی از آیت الله ها گرفته تا بوکوحرامها. چه الله آنان که در راه یکتایی و یگانگی او میکشند تا کشته شوند، به مقام شهادت میرسند. بهمین دلیل بآنان زندگی ایدی در کنار حوریهای باکره می بخشد. شهادت خواهی رمز به حکومت رسیدن آیت الله ها در ایران، طالبان در افغانستان، هم اکنون داعشی ها و بوکوحرام هاست. اگر اخوان المسلمین در مصر شکست خوردند بآن دلیل است که دیر دست به شهادت طلبی زدند. یعنی که در انقلاب مصر میخواستند بدون کشتن تا کشته شدن بقدرت برسند. آیت الله ها و سرداران نظامی آنها بر آنند اگر اخوان المسلمین ماشین خونریزی را بکار انداخته بودند هرگز شکست نمیخوردند.

در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که الله و رسول و امام را از درون خود پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار الله و شریعت او را بر اندازیم  و ایمان به خالق را جایگزین آن نماییم. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم که باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهد  و کین خواهی نماید در نهایت خشونت و بیرحمی، باید خدایی نوین بر سازیم و یا میتوانیم به دوران باستان باز گردیم و بدامن اهورا مزدا پناهنده شویم. یعنی که تردید مدارد که براندازی دستگاه قدرت از براندازی دین و حکومت قوانین منسوخ شده آن میگذرد.   

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش قدرت بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش داده و طراحی نماییم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت و یا خلافت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدایی فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست ورزی و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. دیگری ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگرداند که نشان بدهد که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراداتی از این نوع بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر و شان والای انسان اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باورها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند، هم بیدینان، هم شاه پرستان و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله، سرنگونی یک ایدنولوژی و نوسازی یک فرهنگ است. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، تا خود را رها نسازیم نظام بندگی بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

کیست مرد امروز؟





سپانلو را سپاس که "مرد امروز* " را "مرد همیشه " نامید. اما، براستی کیست مرد امروز، مرد همیشه، مرد فر دا، مرد آینده؟ کیست این مرد بی زمان، این مرد فنا ناپذیر، مردی که فراسوی تاریخ است؟

مرد امروز، مردی ست که غل و زنجیر ارزشهای کهنه و پوسیده را میگسلد از دست و پای ملتی که به ذلت و خواری خویش نا آگاه است و به اسارت و بندگی برضایت گردن نهاده است. مرد امروز، مردی ست هیچ نجوید مگر  نجات ملت از ظلم و ستم دین و قدرت، فقر و عقب ماندگی، سیاهی و تاریکی، و خرافات و موهوم پرستی. مرد امروز زاینده روشنایی ست.

مرد امروز مردیست که بساط "روحانیت " و "فقاهت " را از بیخ و بن بر کند. چرا که تا زمانیکه این نهاد، حاکم بر جامعه است با زمان بدشمنی و خصومت برخیزد که زنده نگاه دارد آنچه که باید در موزه تاریخ نگاهداری شود. چه روحانیت قشری ست که "حقیقت " را مصادره کرده است، دروغ های دیروز را به حقیقت امروز تبدیل نموده است و امروز نیز دروغگویی میکند که به حقیقت فردا تبدیل شود. مثل یا علی گفتن حضرت ولایت خامنه ای، هنگام خروج از بدن مادر بروایت زنجیره ای، همچون افسانه بعثت و پیامبری.

مرد امروز نه مجیز قدرت میگوید و نه تملق ملت و نه چشم انتظار به تولد گذشته میدوزد. نه ریاضت کش  است و  نه  زهد فروش. نه پیشانی اش کبره بسته است از  سجده های طولانی به امید رستگاری. مرد امروز نه  سر  بر مهر تسلیم و اطاعت نهد و نه  هرگز  در برابر هیچ خدایی خود بشکند و  به حقارت و ذلت انسان اعتراف کند. مرد امروز مردی ست که نه میگوید به قهر و قدرت و  ولایت الهی بر روی زمین، نهراسد از خشم و خشونت خدائی. مرد امروز مردی ست که آینده ای تابناک و  امیدوار را می جوید.

مرد امروز مردی ست که میگوید و بی مهابا میگوید و از گفتن هراس ندارد. مرد امروز، مردی ست که عفریته سانسور را، عفریته ای که مردان امروز را خوار و زبون ساخته است، در درون خود کشته است. مرد امروز تحت هیچ شرایطی بسکوت تن در ندهد. اما نمیگوید که از سکوت اجتناب ورزد. او میگوید که بارگاه دین و قدرت را متزلزل ساخته و لرزه بر بیخ و بن ش افکند. او میگوید که بنیان نظم فرمانروایی و فرمانبری را در هم فرو ریزد. وقتی میگوید، هرگز چیزی جز حقیقت نگوید. اینست که وقتی میگوید، حقیقت زمان را فریاد میزند که حقیقتی نیست مگر آزادی.

مرد امروز، مردی ست که کلامش آتشین است. از آن شعله سوزان برخیزد و بساط  قدرتمدارن ستم پیشه، قدرت جویان فرصت طلب، سیاست بازان دسیسه ساز وعوامفریبان زهد فروش را بآتش کشیده  و به خاکستر تبدیل شان کند.  مرد امروز مردی ست که هرگز نمیرد از آنرو که بسوی روشنایی و بینایی، دانایی و آزادی، بسوی آینده ره سپرد. بسوی خود آئینی و  خود گردانی درنتیجه پایان بخشد به اطاعت و فرمانبری.

رستم نیز راه نجات ملت می جست، اما چون در پی تحکیم و تداوم حکومت شاهی بود، پیوسته گرفتار حیله و ریاکاری اهریمن قدرت می گردید. خنجر بر قلب فرزند فرو برد و آینده را با دستان خود به گور سپرد. از آن پس گذشته است که پیوسته تکرار میشود، نه زمان حالی هست و نه آینده ای. انتظار در تولد گذشته است نه حرکت بسوی آینده که ملت را در قعر  تاریکی فرو برده است. مرد امروز مردیست که افسانه ی انسان هزار ساله و انتظار بیهوده ظهور را پایان آورد.


* مرد امروز روزنامه ای بود که بعدا ز شهریور 1320، توسط محمد مسعود، انتشار یافت. به لحاظ بیان آزاد، بی مهابا و  جسور، یکی از جنجالی ترین روزنامه های  دوران نسبتا آزادی بود که حضور نیروهای بیگانه میسر ساخته بوند، مرد امروز یکی از روزنامه هایی بود که ساختار قدرت و فرهنگ را روزانه به چالش میکشید. بی خردان، اما، او را نه آزادیخواه که هرج و مرج طلب و بعضا شارلاتان خوانده اند. وی در 21 بهمن 1321 بدست قهرمان کمونیست ها، خسرو روزبه ترور شد.  در 1363 روزنامه مرد امروز در دو جلد به کوشش محمد علی سپانلو، شاعر شهیر، انتشار یافت(اسفار). در مقدمه ای که وی بر آن نوشت، مرد امروز را "مرد همیشه" خواند. سپانلو خود نیز مرد همیشه بود و هست، مردی که مرد امروز را جاودانه ساخت. روحش شاد باد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

  

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

انقلاب  اسلامی و گریز از آزادی




محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است. دردی شده است 
که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج بسیار میکشیم، اما، زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود. درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا نمائیم.

اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟ آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟ چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟ شاید این نیز توطئه  استعمارگران غرب و کشورهای امپریالیستی ست و آنان بودند که دانشجویان دانشگاه را فریفته و وادار ساخته که دژ آزادی را به اسلامیست ها برهبری امام خمینی تسلیم کنند؟ شیفتگان اسلام و متحدین چپ و راست و میانه آن بر آن تصور بودند که مستقل از غرب و شرق، عروس آزادی و عدالت را در آغوش خواهند کشید، در حالیکه گام بسوی گریز از آزادی بر میداشتند. در واقع انقلاب 1357 را باید انقلاب گریز از آزادی نامید

چه اگر دیکتاتوری پهلوی ها بدست بیگانگان بر ما تحمیل شده اند،  نمیتوانیم بگوئیم که استبداد مضاعف دین و قدرت، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است، برغم نظریه های توطئه کمر بند سبز و توافق قدرتهای جهانی در گوادلوپ در باره ترک پادشاه از ایران. نه اینکه قدرتهای بزرگ نقشی در تضعیف شاه نداشته اند، اما نقش آنها دربقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری خمینی تعین کنند نبوده است. حال آنکه حمایت توده های وسیع مردم بجای خود که به رفتن شاه و آمدن خمینی، بآینده ای تابناک چشم دوخته بودند، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، دانشجویان و روشنفکران، ملی گرایان جبهه ای و مذهبی و نهضتی ها بودند که آیت الله خمینی دشمن دیرینه آزادی را "امام"  کردند و بر مسند قدرت نشاندند. گویا آن چند میلیونی که باستقبال آیت الله خمینی شتافته بودند فرمان قدرتهای جهانی در گوادلوپ را باجرا در آوردند. این سازمانها و احزاب سیاسی چپ و راست بودند که خمینی را  رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او راه را برای جلوس او بر منبر قدرت هموار نمودند. کارتر از شاه میخواست که حقوق بشر را رعایت کند- که اگر میکرد ممکن بود پادشاهی هنوز ادامه مییافت. کارتر هرگز به مردم ایران نگفت که برخیزید و شاه را سرنگون سازید.

. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی  خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمداران دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری گشوده بودند، چنانکه گویی روشنایی در پیش است و آزادی، نه تیره بختی و سیه روزی. از دژ محکم آزادی، دانشگاه تهران بود که آیت الله ها بر فراز منبر دین و قدرت، جامعه را به تسلیم و اطاعت فراخوانده و اعلام نمودند که ولایت ادامه ی رسالت و امامت است و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگردانند.

واقعیت این است که تحقق آزادی در صدر برنامه هیچ یک از گروها، سازمانها و احزاب مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی بود و هست، در خدمت نظام سرمایه داری. که تولید و مبادله ی کالا، از جمله مبادله نیروی کار با دستمزد، رقابت سرمایه ها در بازار و افزایش ارزش اضافی، نیازمند آزادی است. که انقلابیون در    مرحله ی اول وظیفه داشتند به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه اینکه به جنگ استبداد رفته و از بازگشت آن جلوگیری بعمل آورند. البته گفتمان انقلابی ضد امپریالیستی چپ بزودی بوسیله حکومت دین مصادر گردید و به ابزاری مهلکی برای پاکسازی جامعه از مخالف و دگر اندیش، تبدیل گردید. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار و استبداد درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد انسان، فراهم آورد؟ آیت الله ها بسی بسیار زیرک بودند. بندرت بودند آنانکه در پس قبای آیت الله ها شمشیر شریعت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را مشاهده میکردند.

  آیت الله های حاکم نیز چه خوب پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندند. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها  و قتل عام ها در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه               نیانداختند. در همین  راستا  مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین حق و حقوق خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و پذیرفتند که باید همانگونه زندگی کنند که آیت الله ها میخواهند، نه آنگونه که خود بدان تمایل دارند. که زندگی اجتماعی دلبخواهی نیست.  پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون مصادره کرده است هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. تا کنون، در این سی و چند سال گذشته پایان یک درگیری با غرب برهبری آمریکا، آغاز درگیری جدیدی بوده است. چه در گیری و تنش آفرینی در خارج از مرزها در دست رژیم دین، پیوسته همچون ابزاری برای سرکوب هر زمزمه مخالف و برقراری سکوت و تاریکی در درون، بکار رفته است و میرود. چه این غرب برهبری شیطان بزرگ است که علت اصلی فقر و عقب ماندگی و ورشکستگی اقتصادی ست، نه استعمار درونی برهبری آیت الله ها.

  طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین «فتنه» ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آوردهای مهم جنبش سبز آن  است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق بشری خورد نمیکند.

. آموزگاران بزرگ عبودیت و بندگی، آیت الله ها، علما و فقها بما پیوسته برفراز منبر دین و قدرت، هشدار داده اند که  از آزادی فساد بر میخیزد.  افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. که الله، خداوند یکتا و یگانه، سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس که خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد و او را از راه "مستقیم" منحرف و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، ابلیس او را به تمرد و سر کشی وا داشته و از باید ها و نبایدها، حلاها و حرام ها، از احکام عبودیت و بندگی رها مینماید.  او را یا به "اباحیگری" رهنمون میسازد یا  در پی شناخت بشر و جستجوی پاسخی برای هستی خویشتن. اینست که شیطان موجب شک و تردید در بشر میشود و او را به شرک، کفر و جهل وامیدارد. از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود. چنانکه گویی در حکومت اسلامی چیزی جز پاکی و درستی و راستی و صداقت وجود ندارد.

هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون  ما نهاده شده است هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم. از آزادی میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئوولیت یکی کرده اند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئوول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئوول نیست، چون همه بنده و رعیت ولایت اند. آیا تا کنون شنیده اید که در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، اشتباهی  بوقوع پیوسته باشد و مسئوولان آن را شناسایی نمایند؟ آیا تا کنون کسی مسئوولیت قتل عام و کشتاری که از بدو حکومت دین تا کنون بوقوع پیوسته است بعهده گرفته است؟ در حکومت اسلامی مسئوول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه به خیانت و جنایت اعتراف میکنند. آنهایی که آزادند بر اریکه قدرت نشسته و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند وهرگز مسئوول هم نیستند. چرا که مسئوول بزرگ الله است این هراس از آزادی، نه پرواز بسوی آن بوده است که ما را در چنگال استبداد مضاعف دین و قدرت گرفتار ساخت.


فیروز نجومی
Firouz Nojoumi

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۸, جمعه

تاملی چند در باره
جنبش عبور از ولایت!





اگر به جنبش عبور از ولایت با جدیت بنگریم، رشد و بلوغ آنرا در کوتاه مدت باید بدست بخت واقبال و عوامل غیر قابل پیش بینی سپرد. اما در بلند مدت است که بارور میشود و میوه های دلپذیر و شیرین کننده کام تولید مینماید. چرا که ساختار پیچیده و بغرنج نظام ولایت، نیازمند سخت کوشی ست و تلاشی دراز مدت. چون تنها دستگاه قدرت نیست که باید از آن عبور نمود بلکه نظام ولایت است، نظامی که بر اساس شریعت اسلام، قواعد و مقررات دینی بنیاد گذارده شده است. قانون حکومت اسلامی بنام ولایت نگاشته شده است نه بنام ملت. نظام جمهوری را نه "دمکراسی" بلکه  "مردم سالاری دینی" نامیده اند. این بدان معناست که جنبش عبور از  ولایت نه با یک بلکه با دو خصم بزرگ روی در روی قرار گرفته است، دو هیولا ی دین و قدرت.

اما، در نظام ولایت، اسلام تنها به قدرت نیست که آلوده گردیده است بلکه با هر آنچه که هست آلوده گردیده است. بدرستی معلوم نیست که در چه نقطه ای دین آغاز میشود و قدرت کنار میرود و یا بر عکس.  مرزهای تسلیم و اطاعت، فرمانروایی و فرمانبری را مخدوش نموده است. حضرت ولایت وقتی سخن میگوید روشن نیست که از زبان دین سخن میگوید یا بزبان قدرت، دستور و فرمان صادر مینماید و یا پند و اندرز میدهد و یا وقتی بر فراز منبر خطبه خوانی میکند و لوله تفنگ را در مشتش میفشرد فرمانروایی میکند و یا فرمانروایی. قوای سه گانه جمهوریت وابسته و از زیر شاخه های دستگاه ولایت اند. در کل چیزی و جایی وجود ندارد که عاری از حضور شریعت اسلام باشد، اسلامی که جلوه آن ولایت است. اسلام هم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه خود نمایی میکند، هم در وزارتخانه ها و اداره های دولتی گسترده در سراسر کشور،  هم در کارخانجات و نمایشگاه ها، هم در تلویزیون و  تاتر و سینماها، هم در کوچه و بازار و خانه ها ، هم در سازمانهای امنیتی و پلیسی و جاسوسی و انتظامی. هیچ قانونی هرگز به تصویب شورای نگهبان نرسد اگر از فیلتر شریعت نگذرد.

در 25 خرداد 88، وقتی بیش از 3 میلیون نفر در شهر تهران ناگهان از اعماق تاریکی به بیرون جهیدند و به زندگی روشنایی و امید بخشیدند، کمتر کسی بود که حد اقل ثمره ی چنان جوش و خروشی را نرمی و فروتنی حکومت ولایت، و تخفیف مطالبات ش از ملت، ارزیابی نکند. بگذریم که بعضا حتی فروپاشی نظام را پیش بینی میکردند. اما حوادثی که در پی آن واقع شد، نشان داد که حکومت ولایت درختی ست کهن سال با ریشه های  عمیق تنیده در اعماق زمین، در قلب تاریکی. که طوفانی را بس بسیار عظیم تر می طلبد که آنرا از زمین بر کند.

هیچیک از رژیم های دیکتاتوری جوامع مسلمان شمال آفریقا چنین ریشه ای در اعماق تاریکی نداشته اند. بهمین دلیل همچنانکه طوفان وزیدن گرفت یا از جا کنده شدند و یا با چنگ و دندان به ساختار شکننده قدرت آویختند. البته بآن دلیل که این رژیم ها همآنند نظام ولایت، مظهر دین نبوده و نیستند. شمشیر دیکتاتور، شمشیر شریعت نیست که بر هر گردنی فرود آید. همه ی دیکتاتورها بزودی درمییابند که خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را حد و حدودی است. چرخهای نظام سرکوب رفته، رفته فرسوده میشوند و از کارایی باز می ایستند. بعنوان مثال سرهنگ قذافی، حسنی مبارک و بن علی اندکی دیر فهمیدند که در دریای تاریکی نمیتوانند کشتی قدرت را به ساحل برسانند. البته چند تنی از آنان هنوز بر جا مانده اند، از جمله بشار اسد که مردم سرزمین خود را بخاک خون کشیده است. بی جهت نیست که مورد لطف و محبت حکومت آیت الله های حاکم در ایران که بر ثروت باد آورده نفت نشسته اند، قرار گرفته است. کوربینی ست که اگر دست های آتشزای  ولایت را در جنبش اسلامی حماس، در حزب الله لبنان، در هوثی های یمن و شیعیان بحرینی مشاهده نکنی. چرا که آنان نیز در سنگری به نبرد میپردازند که مورد تایید ولایت است، سنگر دین، سنگری که دفاع از آن، دفاع از شریعت است و عدالت، دفاع از اخلاق است و امنیت، از نظم و انضباط است و از نظام ولایت، برابر با حکومت الله و رسالت و امامت، نوچه گان ولایت در منطقه به تبعیت ازسرور خویش  پیوسته نه بر طبل صلح و دوستی که دایم بر طبل جنگ و سلحشوری مینوازند. بواسطه ی ماهیت دینی اش است که نظام ولایت و نوچه هایش  میتوانند خشم و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را به سطح بسیار بالاتری ارتقاء دهند و نفسها را در سینه ها حبس سازند. همچنانکه لشگر لباس شخصی ها ولایت، چون امدادی های امام زمان با شنیدن کوچکترین زمزمه مخالفت از اعماق زمین برجوشیده تا آن زمزمه خاموش گردد قبل از آنکه بگوش کسی برسد. که در شرایط موجود ولی فقیه سکوت مطلق میخواهد تا بتواند شکست مفتضحانه هسته ای را پیروزی شگفت انگیز جلوه دهد. همچنانکه پایان مذاکرات هسته ای نزدیک میشود باید انتظار سختگیری های شدیدتری در درون بود. همچنانکه شاهد حمله لشگر لباس شخصی های ولایت به محافل سخنرانی و برگذاری کنسرتهای موسیقی و تاترها و نمایشگاه، هستیم.

حال در چنین شرایط سخت و دشواری، جنبش عبور از ولایت، زمانی  برشد و باردهی رسد که در سوی رهایی ره سپارد، خواستی که معطوف میشود بچالش شریعت، چالش دین و یا خواستی که گفته میشود از«کفر گرایی،» بر میخیزد، از سرپیچی و نا فرمانی، از تمرد و خود آئینی، روندی که حکومت تبعیض و تحقیر، حکومت محدودیت ها و ممنوعیت ها ضرورتا بدان دامن زده و ظهور آنرا اجتناب ناپذیر نموده است. چنانکه گویی سر زمین ما را کفر فرا نگرفته است. بدرستی معلوم نیست که امام عج در انتظار چیست. هرآنچه که به لحاظ اخلاقی ناروا است امروز روا ست. امروز فریب و ریاکاری، دروغ و خدعه، حقه و نیرنگ، رانت و رشوه خواری، غارتهای بزرگ و چپاولگری، برپاداری دار مجازات در ملا عام و خشونت عریان یعنی آنچه زشت و غیر و انسانی و نارواست، تقدس حضرت ولایت و آیت الله های پر زهد و تقوا، روا و بسی بسیار عادی ساخته اند. از ولی فقیه، یعنی از راس تا ذیل از گفتمان فقاهتی و یا گفتمان فریب و ریاکاری بهره بر گیرند که بنا بر مصلحت به مجادله و درگیری های لفظی و بحث های حوزهوی، میپردازند بآن منظور که نشان دهند حرف دیگری هم بجز حرف ولایت، بیان میگردد، مثل بهشت با شلاق،  یا بدون شلاق، زن امروز و یا زن دیروز، مبارزه با فساد حرفی یا عملی. سانسور و نظارت افسار گریخته و یا محدود و قانونمند، نیروهای انتظامی مجری شریعت و یا قانون، تعامل و مسالمت، یا تهدید و تحریک، بحثی که  بین دولت و آنچه فرا دولت است، ولایت در میگیرد، بحثی که هرگز دارای پی آمدهای عملی نیست، از نوع بحث حوزه ای است. این نوع مجادلات لفظی لاجرم در خدمت مصادره حرفها و دیدگاههای مخالف مبنی بر کثرت گرایی ست. این همان بریدن سر با پنبه است که به رئیس جمهور روحانی نسبت داده میشود.

بدون بچالش کشیدن شریعت، بدون شک و تردید در اصل تغییر ناپذیر لا الله الا الله، در بعثت و رسالت و امامت،  انتظار واژگونی نظام استبداد مضاعف، استبداد دین و قدرت اگر کاربجایی نبرد چندان ثمر بخش هم نیست. چه دژ شکست ناپذیر استبداد، دین است و آموزشهای دینی. بعضا، بیهوده سعی میکنند که بگویند، خامنه ای بنده ی خدا ست، نه خدا. ثروت و قدرت است که او را بر میانگیزد نه اسلام. حال آنکه ولایت بر این باور بنا گردیده است که الله وحی خود را برای عمل بدان، برای هدایت امت، برای برقراری نظام تسلیم و اطاعت بر رسول خود ابلاغ نموده است. بنابراین حکومت الهی با دوران رسالت، یعنی حکومت پیامبر بپایان نمیرسد، بلکه حکومت الله ادامه مییابد در امامت و در دوران "غیبت " در ولایت تا قیامت و لحظه "ظهور."

با ریختن آب تطهیربر سر اسلام نمیتوان دیواری مقاوم بر سر راه جنبش عبور از ولایت بنا نمود، چون کفرگرایی هر روز گسترده تر و در بروز غرایز سرکوب شده بیان میگردد که گاهی بشکل تراژیک در سانحه برخورد خودروی پرشه 120 هزار دلاری یک "آقا زاده " جوان همراه دوشیزه نامحرمی با درخت و درجا کشته شدن آنان وقوع مییابد. اما، مظاهر کفر را بر حسب معمول در زلفهای افشان و مانتوهای تنگ خانمها، در ساپورت پوشی که گزارشگری مومن آنرا تحریک آمیزتر از بدن عریان زن توصیف کرده است، در آریشهای غلیظ و پر رنگ زنان، تتوی لبان و ابروها و افزایش بی سابقه حراحی پلاستیک در بین زنان و مردان، در ازدواجهای سفید، در رسیدن سن روسبیگری به زیر 13 سال و کشاندن زنان شوهر دار به بازار فحشا، در مصرف و تولید مواد مخدر روان گردان مثل شیشه تظاهر مییابد.

برای رهایی از یو غ ولایت نمیتوان آب تطهیر را بر سر اسلام ریخت. نمیتوان از نگریستن در چهره ی انتقامجو و غضب آلود الله برغم رحیم و رحمان بودنش سر باز زد، ولی فقیه جلوه راستین الله است. نظام ولایت، شرایط را برای رویت چهره الله به وجود آورده است. 36 سال نظام اسلامی بر سر دار مجازات به شکوفایی خود رسیده است. جنبش های اخیر اسلامی که از ویرانه های نظام دیکتاتوری و هر یک به نوعی ارائه کننده اسلام اند و در پی قدم های محمد که آورنده دین اسلام  و یا آورنده آئین فرمانروایی و فرمانبر است، قدم نهاده اند،  بر روی دست، حکومت آیت الله ها بلندشده اند و اسلام اصیل را بجهان معرفی میکنند. اگر مردم جهان چشمان خود را بر روی خونریزی های تازیان بومی در ایران را بسته اند، خشونت انزجاربار داعشی ها را که مشاهده میکنند. سر یک انسان را جدا میکنند گویی که سر یک گوسفند را میبرند و بخود نیز میبالند که به اراده الله پاسخ مثبت داده اند. درست است که این اسلامیست های نوپا هنوز باید جنایت های بیشمار دیگری مرتکب شوند تا بپای فاشیستهای آلمان و احزاب کمونیست در شوروی و کامبوجیا برسند. اما، این خشونت و کین خواهی از نظام مفاهیمی و یا ایدئولوژی ای بر میخاست بشری. هالوکاست و کشتار استالین و پل پات، دلالت بر حیوان درنده ای میکند که در زوایای تاریک وجود انسان کمین کرده است. اما، خشونت و انتقام جویی حکومت آیت الله ها و جنبش های اسلامی از جمله داعشی ها از یک باور و یک ایدئولوژی بر میخیزد، ا آسمانی، مقدس، ماورایی و خدایی، از ایدئولوژی لا الله الا الله، از دین اسلام  ریشه برگیرد، از مفاهیمی که با احساسات و عواطف میلیونها الله پرست عجین گشته بگونه ای که به ارزشهای آن تعصب هم میورزند. بعضا آماده اند که جان بدهند اما کاریکاتور محمد را نبیند و حقایق تاریخی حاکی بر گردن زنیها و جنایاتی که پیامبر مرتکب شده است. ناشنیده میگیرد.

در شرایط کنونی پاک ترین بخش جامعه، بخشی که میتواند چیرگی بر خود را بیاموزد، فرمانفرمای خویش شود و مسئولیت آزادی را بپذیرد، همان جوانانی هستند که در پای گیری جنبش سبز اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. اینان اگر چه دردامن حکومت اسلامی به بلوغ رسیده اند، با نظم و انضباط شریعت در ستیز و خصومت اند. چرا که بر خلاف نسل پیشین که شریعت در سرشتشان نهاده شده بود، نسل انقلاب باید به اجبار به قواعد و مقررات شریعت تن دهند و بر ضد خویش بر خاسته از غریزه ی معطوف به آزادی را در خود خاموش و سرکوب نمایند. بدین لحاظ جوانان در نظام ولایت بیشتر از هر قشر دیگری رنج کشیده اند. در این جهان درهم تنیده، جوانان میل به پرواز دارند. اما ولایت بال آنان را شکسته، از پرواز بازداشته و همچون پردنده ای در قفس محبوس ساخته است. در جهان کنونی، تنها زمانی میتوانی کمال انسانی را کسب کنی، که آزاد و خود آئین باشی، مهم نیست چه جایگاهی را در جامعه اشغال نموده ای، آزادی شرط تنفس است و زندگی بدون آن تن دادن به حقارت است و خواری.

بنابراین میتوان به نیروی رهایی بخش جوانان برای عبور از ولایت و ساختار جامعه ای نوین رها از اسارت و بندگی در دست شریعت برهبری ولایت و حوزه های علمیه، امیدوار بود. در جهان گشوده ی امروز، جوانان نمیتوانند با پیغمبر و امام، خود را شناسایی نمایند. در کشورهای عربی شمال آفریقا در واقع این نیروی جوانان بلوغ یافته در جهان امروز بودند که  دیگر نمیتوانستند یو غ نظام دیکتاتوری را به گردن بکشند. این کشورها همیشه از عوارض فقر و عقب ماندگی، تورم و بیکاری رنج برده اند، اما بپا خواسته اند که به کمال انسانی، به آزادی دست یابند. دیگر نمیخواستند رعیت و زبان بسته باشند. در این جنبش ها نه شعار ضد امپریالیسم و صیهونیسم بگوش رسید  و نه الله اکبر و جهاد اسلامی. حال اگر ناکام مانده اند در بآغوش کشیدن آزادی، بدان معنا نیست که نیاز به آن نیز به مرگ واصل شده است. هرگز نباید فراموش کرد که نیاز به آزادی میرنده نیست، در سخت ترین شریط از منفذی سر ببیرون میکشد.

نظام ولایت از همان آغاز با "هنجار شکنی "  به منظور بر قراری "امنیت اخلاقی، " به مبارزه پرداخت. جوانان بیش از هر قشر دیگری هدف این سرکوب قرار گرفتند. در نتیجه جوانان به تجربه در یافتند، بویژه در برپایی جنبش سبز آموختند که بنام امنیت اخلاقی و دفاع از نظام ولایتی، مجتهدین و آیت الله ها و حجت الاسلامهای الله پرست به چه بی اخلاقی ها، چه دزدی ها، چه رانت خواری ها، چه رشوه گیریها، چه دروغگویی ها، چه بازجویی ها، چه شکنجه ها و تجاوزات دست نزنند. بعضا، آب تطهیر را بر سر خداوند خامنه ای زمانی میریزند که دست ش آلوده بخون بهترین فرزندان این آب و خاک است. بازتاب قتل عام در زندانها در سال 67،  قتل های زنجیره ای و کشتار 88 را هنوز میتوان در سیمای خداوند خامنه ای و کارگزار او روحانی و تمام آن فقها و علما و مجتهدین حوزه ها و خبر گان رهبری که آگاه بودند و دم فروبستند، قابل مشاهده است. سکوت حوزه های علمیه در باره جنایات ولایت آنها را در کنار کیفر دهنده، در کنار خداوند خامنه ای قرار میدهد.

 در میان جوانان بخش زنان جایگاه ویژه ای را در مبارزه با ولایت اشغال میکنند. چون آنان بیش از هر بخشی دیگری از جامعه مورد تحقیر و توهین قرار گرفته اند. چرا که آنان پیوسته به جرم هنجار شکنی گرفتار شده اند. هم اکنون شیر زنی همچون نرگس محمدی را بار دیگر باسارت در آورده اند بآن امید که او را از غرش باز دارند. چه خیال باطلی. جنبش عبور از ولایت بدست انسانهای بزرگی همچون نرگس محمدی و پروین ستوده و صدها شیر زن دیگر رهبری میشود.

 نظام سرکوب ولایت ضرورتا بر ذکاوت و زیرکی جوانان، بویژه زنان و دگر اندیشان افزوده و بسطح جدیدی ارتقا داده است. هنجار شکنی و بی اعتنایی به قواعد و مقررات شریعت به یک امر عادی تبدیل گردیده است. این یک اسطوره است که سنگر دین فتح ناشدنی ست. نیروی جوان نمیتواند در بند شریعت به انکار خویش و آنچه هست و میتواند باشد بپردازد. تعصب و تحجر وجدان آنها را هنوز باسارت در نیاورده است، میتوانند به چهره الله همانگونه که هست، مطلق گرا و سلطه جو، سخت گیر و بیرحم، سراسر خشونت کین خواه، مالک دوزخ، کوره آتش و جایگاه شکنجه و عذاب الیم، بنگرند. هرچه توانایی نگریستن جوانان در چهره ی الله افزایش می یابد، پایه های نظام ولایت لرزان تر میگردد، و عبور از آن سهل تر. چرا که ولایت، جلوه الله است. جنبش عبور از ولایت زنده است و نفس میکشد، همین بس که بوجود خود آگاهی یابد.

فیروز نجومی


۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

روحانیت:
 از حوزه تا حکومت





بیایید به این حقیقت باور بورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه نهادهای تولید کننده ی قشری در جامعه  که "روحانیت " خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان  از دغدغه های دین و به بروز انسانخواهی، امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده است با آزادی  و عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود فرمانفرمایی. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم و به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، یا مگر آنکه امید نبندیم به جایگاهی برجسته برای ملت خود در کنار ملت های بزرگ جهان.

حوزه های علمیه، لانه های جانورانی هستند، پست و فرومایه، بسی زیرک و موذی، عالما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، طلبه ها و نو آموزان، وعاظ و روضه خوانها و یا آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود، نه "فقاهت،" نهادی که نفس برآرد به هزینه مردم، سامان یافته برای آموزش علوم فقاهتی و گذراندن مراتب "اجتهاد" و اعتلای عقل انسانی بحد عبودیت به در برابرعقل "الهی ". بی دلیل نیست که فقاهت از روشنایی بیزار است  و شیفته ی تاریکی . چرا که خواست معطوف به قدرت را در پس زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و  افسانه ها و یا دروغ های بزرگ، همچون بعثت و رسالت و امامت. لاجرم تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری    "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا داشته و براه "مستقیم " هدایت نمایند، راهی که به سعادت در این دنیا و رستگار در جهانی دیگر بمقصد رسد.

با جلوس طلبه ها بر مسند قدرت در 1357، راه مستقیم آغاز گردید تا جامعه ای در الگوی "صدر" اسلام بنیان نهیم. حضرت ولی فقیه، سید علی خامنه ای که از طلبگی به شاهی رسیده است بارها در سخنرانیهایش اعلام نموده است که حکومت اسلامی هرگز اینچنین نزدیک به جامعه صدر اسلام نبوده است. بزبانی دیگر، قشری از جامعه برهبری ولایت بر ما حکومت میکند که نگاه به گذشته دارد. اگر بآینده نگاه میکند و در اشتیاق به دانش و فن آوریهای هسته ای، به آب و آتش میزند بدان جهت است که بگذشته، به صدر اسلام رجعت نماید، به مدینه فاضله اسلامی، بدوران خلفای راشدین که تنها سالخورده ترین آنان، ابوبکر، به مرگ طبیعی در گذشته و گرنه سه خلیفه دیگر، عمر و عثمان و علی بدست دشمنانشان مقتول گردیدند.

آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه باشند، که ولایت ریشه در نهاد فقاهت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و باز تولید میشوند. همچنانکه ولایت تبلور دین و قدرت است، حوزه های علمیه نیز تنها یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز هم  نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست که بر اساس ایدئولوژی ای بنا گردیده است که محور آن بازگشت بگذشته است. اما، این ایدئولوژی، برخلاف ایدئولوژیهای قرن نوزدهم و بیستم که با انقلابات علمی و صنعتی و سیاسی بر صحنه تاریخ ظاهر شدند، ایدئولوژی فقاهتی،  ریشه در "دین " دارد، یعنی در باورها و ارزشهایی که در تار و پود مردم عجین گشته است، میراثی ست که از یک نسل به نسل دیگر ادامه مییابد. این بدان معنا ست که ایدئولوژی حاکم بر عکس ایدئولوژی هایی مثل مارکسیسم و لیبرالیسم، به مردم نه تنها بیگانه نیست بلکه عقاید و باورها، عادات و آداب و رسم و رسومی ست است که مردم بدان سخت خو گرفته اند. بعبارت دیگر، رمزبقای حکومت دین را باید در ایدئولوژی ای یافت که در درون توده های وسیع مردم، جایگاهی عمیق دارد. فقها، علما، آیت الله ها و حجت الاسلامها حتی قبل از آنکه عروس قدرت را در آغوش بکشند، مردم را در امور مختلف زندگی راهنمایی ی و هبری میکردند. به نیازهای روانی و مادی آنها با ابزار خرافات پاسخ مثبت میدادند و بسی ماهرانه دستهای مقدس خود را در جیب های نیازمندان میبردند. آنها انواع امور را در کنترل خود داشتند و میتوانستند با ابزار دعا و استخاره و نذر و نیاز و زیارت و صدقه تغییر دهند، مثلا مریض را شفا دهند و شوهر خیانت کار را سر براه نماید و فرزند دست کژ و معتاد و عاشق را براه راست هدایت کنند. مردم ما که پرورده دست روحانیت است، باورها و ارشهایی که بدان ایمان دارند و بدان بسی بسیار "تعصب " میورزند، همه عقاید و ارزشهایی ست که روحانیت و یا فقاهت در ذات و وجود مردم نهاده اند.
  
اما، هم اکنون، منبر های خطبه خوانی، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. چه  بر آن منبر ها کسانی، مردم را به زهد و تقوا، به تسلیم و اطاعت فرا خوانند و "اخلاق " آموزش دهند که دست ها شان به جنایت و خیانت، به غارت و چپاولگری آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف علائق به زندگی مادی را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند، ثروت اندوزند و قدرت را در خدمت تحمیل امیال خود بر جامعه در دست خود متمرکز سازند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکروهات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، دلالت بر سلطه ی بی چون چرای دینی میکند که مظهر آن ولایت است و فقاهت. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. کیفر  تخلف از حجاب به آخرت موکول نمیشود بلکه یک "جرم" محسوب میشود است. زیرا امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد، نه اینکه هژمونی آیت الله ها را به چالش میکشد. افشان کردن موی سر، آرایش غلیظ چهره، نمایان برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، ، عریانی قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، اما، امروز، شهوت برانگیز گردیده وجامعه را بسوی فساد و گمراهی سوق میدهد. در برابر عقل اجتها اصلا مهم نیست رابطه ای علی بین بد حجابی و فساد و گمراهی، حکم حجاب از عقل "نقصان " ناپذیر الله، خداوند یکتا و یگانه برخیزد. بعضا، ابرو در هم کشند که حکم حجاب بر بسیاری از احکام شریعت برساخته دست فقها و علما ست و نه لزوما یک حکم قرآنی.

  بی دلیل نیست که حجاب  اجباری و سرپیچی از آن جرم شناخته میشود. زیرا که ضایعات و خسران آن جبران ناپذیر است. فرماندهان انتظامی، از جمله رئیس پیشین پلیس تهران، سردار رادن، یکی از جنایتکاران کهریزک، "بد حجابی " را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، گویی که حجت الاسلام است و درس اجتهاد خوانده است نه درس پلیسی. خانمی که موهای خود را افشان میکند، هنجار شکنی کرده است نه قانون شکنی. اما، در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی برای نیروهای انتظامی ارجح است بر جلوگیری از قتل و جنایت و دزدی، چپاولگری و غارتهای بزرگ. در واقع نیز برخی از بلند مقامات انتظامی، از جمله اسماعیلی مقدم، فرمانده نیروهای انتظامی کشور از طلبگی به فرماندهی رسیده بود و همیشه باشتیاق خود در بازگشت به حوزه و تحقیق و تفحص فقهی، اشاره میکرد. این بدان معناست، که فرماندهان نظامی و امنیتی و اطلاعاتی، وزرا و روسای سازمانها و نهادهای دولتی، چه آنها که در حوزه ها فن آوری حکومت و مدیریت را آموخته اند و چه آنان که در دامن دانشگاه ها پرورش یافته اند، به حفظ نظم شریعت اسلامی تعهد و التزام دارند، به قوانین الهی نه قوانینی ساخته دست بشری.

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و امنیتی، در فن قضا و بازجویی، در شکنجه و اعدام، در قطع اعضای مجرم و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتا ی بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند. امامان جمعه بر فراز منبر خطبه خوانی ست که  مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. آنها آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که جامعه مریض اسلامی تنها از درد بد حجابی ست رنج میبرد که پس از گذشت 36 سال نه تنها بهبود نیافه است بلکه بی حجابی نیز اعلام حضور کرده است. روشن است که فقیه نه از بیکاری و گرانی، نه از فقر و عقب ماندگی، نه از گسترش بی سابقه فساد و فحشا با خبر است. اگر هم هست خود را بکوچه علی چپ میزند و ترجیح میدهد که با تاکید بر مبارزه با بدحجابی به تعصب مردم ساده اندیش دامن بزند.

مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران محاکمه نشده بسیار لذت میبرند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه خوان نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه و تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه خوان از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود. این منبر نشینان، حتی توان تحمل جانورا نی  که در دامن شریعت و آئین شیعه پرورش یافته بود نداشته و ندارند. احمدی نژاد خشم و غضب روحانیت را نسبت بخود زمانی احساس کرد که از اجرای بی درنگ فرمان ولایت خود داری نمود. نظامی که رئیس جمهور را به سکوت وا دارد، به چیزی کمتر از سلطه تمام و تسلیم و اطاعت مطلق، راضی و خشنود نمیشود؟* حکومت آیت الله ها حتی یاران صدیق امام را بدون ذره ای احترام به قانون به حصر و حذف میکشند.

 نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میسازد. حال آنکه خمینی از شاه میخواست که احکام شریعت، از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضا خان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین سوگند به اجرای قانون و حفظ حق و حقوق ملت، نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، امام خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است که دانا و آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مگر آنکه فرصت طلب باشی و بمنظور کسب قدرت، تعهد به اصول را زیرپا نهی. مخالفان شاه با ساده اندیشی، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه امام خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود، بدوران رسالت و صدر اسلام باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برساند. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند با نهادی به رقابت بر خیزند که در فریب و ریا کاری بیش از 300 سال تجربه دارند.  

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، هم خوب دارند و هم بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را باید محکم فشرد. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که در مراسم کفن و دفن مخالفانی همچون وی، آیت الله طرد شده و یا مهندس سحابی، لیبرال نفرین شده، حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارزین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوب اند و پاک دین. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟ چه پس از فروپاشی تاج و تخت شاهنشاهی زمان واژگونی منبر خطبه خوانی، منبر فریب و ریاکاری نیز فرا رسیده است.

* واقعه ی اخیر، در آمدن ریاست جمهوری، حسن روحانی از جانب اجرای قانون نه اجرای "اسلام، " واکنش ولی فقیه و مراجع تقلید را سخت برانگیخت که این چه سخنی ست که ریاست جمهوری بزبان میراند، چنانکه گویی جامعه اسلامی نیست. که اگر امر به معروف و نهی از منکر که وظیفه همگان است، جامعه در فساد اخلاقی غرق میشود و در دامن ذلت و گمراهی فرو میغلتد. بعبارت دیگر، شریعت مقدم است بر قانون که معمولا در تضاد و تنشی بین ولایت و ریاست بازتاب مییابد که از آن پیوسته بوی فریب و ریاکاری بمشام رسیده است.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi