۱۴۰۱ شهریور ۴, جمعه

 

اسلام یا حکومت آخوندی،

کدامیک را باید برانداخت؟





پاسخ باین سوال در آنچه در پی میآید آشکار میشود. مقدمتن، اگر بگوییم نگونبختی و فلاکتی ک امروز گریبان ما ایرانیان را گرفته است، سخنی هرگز بگزاف نگفته ایم. در اینجا از فقر و تنگدستی، از فساد گسترده و فحشای آشکار و پنهان، از مصیبت اعتیاد و گسترش قاچاق مواد مخدره و اعدامهای مکرر و روزانه، از ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری افسار گسیخته، از تخریب و ویرانی و محیطی که در آن زندگی میکنیم، از مسموم ساختن هوایی که تنفس میکنیم، سخن نمیگوئیم، همچنین، نه از ندانم کاریهایی که به خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و تالاب های پر آب و سبز و خرم و در نتیجه کم آبی و توسعه خشکزاری در پر اب تریین مناطق کشور و نه حتی، سخنی برای گفتن مانده است از آتش بپا کردن وبلوا، در کشورهای دیگر، از بازی مذاکره با امریکا و ناز و عشوه هایی که آخوندهای حاکم برای رو در روی سخن گفتن با ابر قدرتی که دشمن آشتی ناپذیر خود بشمار میآورند. همه شکوه ها و شکایت ها، بتمام، تا کنون در مطبوعات نظام، با وجود سانسور، و بویژه در فضای مجازی، روزی نیست که دو باره بازگو نشود، هر روز و هر ساعتی بنوع و شکلی، چنانکه پدیده پسروی، پدیده ای ست نوین در قاموس حکومت اسلامی.

بعید، بنظر میرسد که اگر ریشه واقعی این پسروی های نابود کننده، از آغاز شناسایی میشد و مورد نقد و تحلیل قرار میگرفت، حکومت اسلامی، برهبری قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوئد، هرگز، پا بعرصه وجود گذاشته بود.

هماکنون، پس از گذشت نزدیک بر نیم قرن حکومت اسلامی، بآن بعنوان یک نظام سیاسی رجوع میشود و علت وعلل تمامی گرفتاریها و مشکلات و خواری و حقارتی که بر جامعه تحمیل شده است، ناشی از دستگاهی بشمارمیروود که سیاسی ست، نه ذاتا دینی، گویی که آخوند رئیسی، نه عمامه بسر دارد  نه  قبا و عبا به تن، نه طلبه بوده است و نه "علوم" فقهی را در حوزه های علمیه آموخته بوده است، نهادی که در طول تاریخ جز تولید مفتخوار برای جامعه، وظیفه ای دیگر را بانجام نرسانده است.

گویا فراموش شده است که ابراهیم رئیسی قبل از آنکه بر راس سیاست قرار بگیرد، هستی او، شخصیت و تمایلات او، عواطف و احساسات و، بطور کلی، بینش و جهان بینی وی با تعلیمات حوزه ای و از اصل و اصول اسلام، از آیات قرانی، از احادیت و روایات، از باور به وحدت الله و رسالت، به امامت و فقاهت، بخود شکل گرفته است. یعنی که دین با وجود و هستی آخوند آمیخته است و نمیتواند تصمیمات و سیاست هایی که برگزیده میشوند، عمیقا، تحت تاثیر باورهای دینی  قرار نگیرند، واقعیتی که در سراسر ساختار نظام فقاهت، از ولی فقیه و مراجع تقلید گرفته تا طلبه های تازه کاربازتاب مییابد.

با این وجود، بسیاری از تحلیلگران سیاسی و منتقدان نظام در برسی ها و نقد و تحلیلهای خود به دین و یا دین اسلام، بعنوان منشا تمام پسروی ها و خواری و حقارت اجتماعی و دلیل واقعی زوال انسان و هرچه انسانی ست اشاره ای هم نمیشود. تحلیگرانی که از کانالهای یوتیوپ استفاده میکنند و بطور روزانه با شنوندگان و بینندگان خود ارتباط بر قرار میکنند، اگر هم اشاره ای به نقش دین اسلام، اسلامی که بیش از 300 سال است، بر فرهنگ و آداب و رسوم ما، بر پندار و کردار و گفتارمان سلطه انداخته است میشود، در سوی تهذیب و تحسین تقدس و پاکی اسلام است. یکی از منتقدین یوتیوپی، مهمترین نقدی که بحکومت اسلامی وارد میاورد آنست که دغدغه زندکی روزمره مردم را ندارد، چنانکه گویی باید نظام خیلی مضطرب شرایط موجود باشد. فراموش میکند که نظام اسلامی در درجه اول دغدغه خدمت به الله، خداوند یکتا ویگانه را دارد، دغدغه توسعه و پایداری دین اسلام و نظام امامت-فقاهت را در ذهن دارد، نه دغدغه معیشت مردم.

بعضا، بمنظور امتناع از نقد دین اسلام، از واژه ایدئولوژی استفاده میکنند مبادا به "اسلام هراسی" و عدم حرمت به باورهای مردم متهم شوند. توجیه چنین احتیاطی در این استدلال نهفته است که آخوند حاکم از اسلام بعنوان ابزار کسب قدرت و حفظ ان بهرهگیری میکند. یعنی که روشن است که این تحلیلگران، نیز، نظامی که بر آن قشر دینمدار و مفتخوار جامعه، سلطه افکنده است بعنوان یک نظام سیاسی مورد بررسی قرار میدهند. که نهایتا، شر و قهر و خشونت و هر آنچه که زشت و پلید است از آخوند بر میخیزد نه از دین و از اصل و اصول دینی که بدان باور دارند.

هنوز کم نیستند تحلیگران و منتقدانی که در دفاع از دین، وضع موجود را نه حاصل پیاده سازی شریعت اسلامی، قواعد و قوانین و مقرارت اسلامی بلکه ناشی از جاه طلبی و حرص و طمع بعضی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها میپندارد که بنام اسلام حکومت میکنند و به دین اسلام شهرت بد میدهند. مثلا، باید پذیرفت طلبه ها ایکه در حوزه های علمیه عمری تنگدستی و ریاضت کشیده، "علم " فقه آموخته به درجه اجتهاد رسیده اند، اسلام را نمی فهمند. آنها فقهایی هستند، جلب و تقلبی که سبب آلودگی چهره دین اسلام شده اند.

حال آنکه وضع فلاکت بار حاکم بر جامعه از دینی بر میخیزد که نظام آخوندی خود را بدان، به بقا و توسعه آن متعهد و مسئول میداند. باید اعتراف کرد که آخوند خمینی قصد فریب نداشت وقتی در نوفل لوشاتو، اعلام کرد که اسلام دینی نیست که منحصر به رفتار عبادی و روابط خدای یکتا با بندگانش باشد بلکه اسلام، در واقع، اول یک دین سیاسی ست و شریعت را آورده است که انسانها را بر اساس آموزشهای دینی پرورش دهد. که همگان را یکسان و یک رنگ و یک کلام  کند. بعبارت دیگر، آخوند خمینی وقتی در پاریس، بر گلیمی بر می نشست و خبرنگاران در اطرافش حلقه زده بودند، ذات اسلام را آشکار ساخت. آو گفت که اسلام با خود همان چیزهایی را میآورد که غرب خواستار آن است، آزادی و عدالت و استقلال. او تاکید میکند که این اهداف اگر در دوران شاه بدست آمده بود، لزومی برای ورود اسلام بصحنه بوجود نمیآمد.

آخوند خمینی، اما، بسیار زرنگتر از سوال کنندگان بود. هرگز، او مورد سوال قرار نگرفت که از کدام آزادی سخن میگوید؟ از آزادی در اسلام، از آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟ عدالت در اسلام چیست؟ هر چه مومن تر، هم حرمت بیشتر و هم ثروت؟  که تماما، بازتاب یابد در رفتار و گفتاری زشت و خوار کننده همچون تملق و چاپلوسی، خم و راست شدن و نوکرمابی. در عمل هم پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، اسلام آخوندی-فقاهتی نشان داده است چگونه عدالتی با خود بارمغان آورده است: هرچه نوکرتر، چاپلوستر و در تملق گویی ماهر تر، مقام و مرتبه بالاتر در سلسه مراتب قدرت. بویژه اگر، اثر ته استگانی داغ در وسط پیشانی، بنمایش در آید، نشانی بیانگر سجده های طولانی مدت که خود البته رفتاریست ذاتا برخاسته از فریبکاری، اما، بسی بسیار پذیرفته شده در جامعه اسلامی، در جامعه ایکه دین بر آن حاکم است نه یک ساختار سیاسی.

این بدان معناست که نظام حاکم بر ما، یک نظام دینی ست، یک حکومت اسلامی ست و بر اساس اصل و اصول و و ارزشهای اسلامی حکومت کرده است و کشور ما را باین منجلاب کشانده است. اما، هنوز، پس از نیم قرن حکومت اسلامی، وای اگر بر روی دین انگشت بلند کنی، بیدرنگ متهم به توهین به مقدسات و باورهای مردم شوی، آنهم تحت نفوذ ماشین تبلیغاتی غرب. یعنی که به جاسوسی و جنایت، به مفسد فی الارض و محارب، محکوم شوی، چنانکه گویی اسلام، دینی ست که چیزی کمتر از سلطه تام و تمام بر بشر میخواهد. که اسلام دین برادری است و برابری، دین صلح است و دوستی. که بسمه تعالی، رحمان است و رحیم. که اسلام نه دین  قهر است و نه قدرت و نه آئین فرمانروایی و فرمانبری، و نه دین بندگی و عبودیت. چنانکه گویی اسلام، نه دین خشونت است و تنبیه و مجازات، نه دین قصاص و سنگسار، نه دین کین خواهی و انتقامجویی. اینها مفاهیمی هستند ذاتا اسلامی که سیاسی اند، لزومی در سیاسی نمودن آنها نیست. آنها بیانگر مناسبات قدرت اند، تاییدی بر وجود حاکم و محکوم، ظالم و مظلوم. این مفاهیم را استعمار گران وارد اسلام نکرده اند، قهر و خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی مفاهیمی هستند محوری در کتاب مقدس قرآن.

اگر، در آنچه آمد حقانیتی وجود دارد، میتوان باین نتیجه رسید که نباید تردیدی در آشکار سازی حقیقت بخود راه دهیم. نباید خود بفریبیم که ما با حکومت دین روی در روی هستیم و با سلطه دین اسلام است که باید بمبارز برخیزیم. نمیتوان حکومت را بر انداخت و دینی سراسر قهر و خشونت را همچنان نگاه داشت و همچنان بقواعد و مقررات آن تن داد. جامعه باید آگاه شود که همه فسادها و نابرابری ها و بی عدالتیها و ظلم وستم و مطلقگرائیها، از باور به لا الله الا الله و شریعت اسلامی  بر میخیزد، باوری که در طول تاریخ بزرگترین مانع بر سر رشد و عقل انسانی بوده است و توانایی خردورزی. خصوصیتی انسانی که علوم ففاهتی در ستیز و خصومت دایمی سن با آن .

حرف آخر آنکه، زمینه هرگز آماده تر برای براندازی دین حاکم، بمعنای بیرون راندن دین از عرصه سیاست به عرصه خصوصی و فردی نبوده است. اگر، جدی تر به براندازی اسلام، دین بیگانه ای که در 1400 پیش از این بدست تازی ها باده نشین برما تحمیل گردیده است بیاندیشیم، در خواهیم یافت در شرایطی که حکومت آخوندی درونمایه دین اسلام را در معرض دید همگان قرار داده است، براندازی دین را بسی بسیار امکان پذیر ساخته است و دیگر چندان دشوار و یا غیر ممکن هم تلقی نمیشود. نظام تا زمانی دوام میاورد که ما همچنان در مراسم گونا گون دینی، از عبادت روزانه گرفته تا نذرو زیارت و سفره اندازی همچون گذشته ادامه دهیم، نباید انتظار داشته با شیم حکومت آخوندی بساط دین را برچیند و سایه خود از سر جامعه کم نماید. مساجد هم اکنون تهی از عبادتگر اند باید مساجد را هرجه بیشتر تهی از عبادتگر کنیم و آشکار سازیم که چگونه بنیان استبداد در عبادت روزانه استوار گردیده است.

 در چین زمانی هیچ آدمی محروم و ستمدیده ای را از خود نرنجانی اگر بنقد ارزشها و باورها و گفتمان اسلامی بپردازی و زشتی و پلیدی نهفته در آنها را آشکار سازی.  یعنی که رهائی از بند دین زمانی امکان پذیر میشود که به آشکار سازی نهان خشونتبار و ضد انسانی دین اسلام فقاهتی- آخوندی بپردازی.

 تا زمانیکه در رسانه های اجتماعی، سیاستها و  تصمیمات و تعهدات، رفتار و گفتمان حکومت آخوندی با اصل و اصول اسلام دوازده امامی شناسائی نشوند، نمیتوان انتظار واژگونی ساختار دین و قدرت را داشت. چرا که حقیقت آن استکه براندازی نظام وقتی میتواند بواقعیت بپیوندد که باورهای دینی اگر طرد نشده باشند به نازلترین سطح حرمت نزد دینمدارن رسیده باشد. بیزاری از دین روزانه در حال آفزایش است.  تنها ضربه بر ساختار خشونت بار و خرافه گرا و خرد ستیز دین اسلام است که میتواند بنیان حکومت آخوندی را بلرزه در بیاورد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ مرداد ۲۸, جمعه

 

خاموش سازی آشکار کنندگان حقیقیت

و اراده معطوف

بکین خواهی و انتقاستانی در اسلام!



در حیرتم که کنش جنایتکارانه فردی بنام هادی مطر که سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی را مورد صربات چاقو قرار داد، چگونه میتوان مورد فهمم قرار داد؟  چرا، یک جوان برازنده، اینگونه دستان خود را آلوده بخون انسان دیگری میکند؟ آیا پاسخ سوال(ها) خود را  باید در کجا و کدام عرصه زندگی بجوئیم؟ در انگیزه های درونی جنایتکار، در روان نا آرام او ، یا در بیرون، در جهان واقعی، در باورهای دینی که بارث برده است و یا در نفوذ آنچه که در ازای اسلام، ایدئولوژی خونده میشود؟ 

بنا بر اخبار منتشر شده، هادی مطر، فرزند مادری مهاجر از سوریه ست که در کالیفرنیا زاده شده، 24 ساله است و اخیرا در ایالت نیوجرسی اقامت گزیده بوده است. بنا بر گزارشهای خبری، هادی جوانی آرام و سر براه، عاقل و معقول بوده است. اما، گویا، پیش از گذراندن یکماه در زادگاه پدری در لبنان. چون گفته میشود، در بازگشت، هادی، دیگر همان فرد آرام و سر بزیر نبوده است. چه بر او رفته است، با چه کسانی تماس داشته و تحت نفوذ چه کس و یا گروه و سازمانی قرار گرفته است اطلاعات چندان دقیقی، در دست نیست. آنچه در پی میآید،  نه بر اساس اطلاعات نا مستند و نا دقیق بلکه بر بنیان اطلاعاتی بنگلرش در آمده در شمار دانسته های عمومی، اطلاعاتی که در دقت و سندیت آنها، نیز، اکثر نویسندگان و تحلیلگران ماجرای ترور سلمان رشدی، توافق دارند.

سلمان رشدی فردگمنامی نیست. چه بسیارند آنان که با نام و آثار درخشان او  بخوبی آشنایی دارند. پس میتوان گفت همگان آگاهند که سلمان رشدی، نامی ست مسلمان و مسلمان زاده ست. که او نویسنده ای بزرگ و توانا ست  و از او کتابهای مشهوری تا کنون بچاپ رسیده است، از جمله کتاب آیات شیطانی، کتابی که موجب گردید، آیت الله خمینی، سلمان رشدی را مرتد اعلام کند و فتوای مرگ او را صادر نماید. البته که آیت الله ها و مراجع بسیاری قبلا فتوای مرگ سلمان رشدی را صادر کرده بوده اند. در تظاهراتی هم که در بعضی نقاط جهان اسلامی برپا گردید چندین نفر هم کشته بجای گذاردند. با این وجود، فتوای آخوند خمینی بسی بسیار موثر و پر سر وصدا تر و تحریک کننده تر بازتاب یافت.

فهم کنش آخوند خمینی و تاثیر آن بویژه بر آمامپرستان، چندان دشوار نیست. چرا که آخوند خمینی تنها آیت الهی بود که بر مسند قدرت قرار گرفته بود، یعنی که او تنها مقام بلند پایه اسلامی بود که بر مسند فرمانروائی جلوس یافته بود. آخوند خمینی  فتوای مرگ سلمان رشدی را از مسند قدرت صادر نمود، نه بر فراز منبر روضه خوانی و موعظه، از مسندی که در توانایی ارائه ی پاداش بزرگ و چشمگیر به مجری و یا مجریان فتوا ی آخوند خمینی، نباید کوچکترین تردیدی بخود راه دهیم. البته  نه فقط در آن سرا در کنار حورهای بهشتی، بلکه در این جهان با ابزار دلار و ارائه امتیازات گوناگون مادی.

بنا بر تاریخ فتوای آخوند خمینی واهمیت آن در یک جامعه اسلامی-فقاهتی  از هر زاویه که بنگری نمیتوان از نقش حکومت اسلامی در این ماجرا غافل بمانی و نتوانی انرا مشاهده نکنی، البته بدون اینکه بتوان سند و مدرکی ارائه داد. چرا که بفرجام رساندن قتل یک نویسنده بزرگ و با نام، آنهم نویسنده ایکه در سالها پیش بفتوای اخوند خمینی، رهبر مقدس نظام، بمرگ محکوم شده بوده است، کار ساده ای نیست، به چه جاسوسیها، چه خبر چینی ها، چه اطلاعاتی، چه دلارهای یا مفتی و چه تدارکاتی که مورد نیاز نیست. هرکسی که نمیتواند ناگهانی برخیزد و در لحظه ای  تصمیم بگیرد که نه یکنفر ،بختکی، بلکه نویسنده ای که بیش از سی سال است که هدف اراده معطوف به کین خواهی و انتقام ستانی قرار گرفته است، حمله ور شود و با فرود اوردن ضربات چاقو بر پپکر سلمان رشدی، او را برای همیشه خاموش سازد.

33 سال است که از صدور فتوای مرگ  گذشته است. صادر کننده فتوا دیر زمانی ست که این جهان را ترک کرده است. 33 سال مدت کوتاهی نیست، بسیاری از پدیدها تغییر و دگرگونه میشوند و چه بسیار رفتار و گفتار و پندارمان که متحول نشوند. اما، گویا در قاموس اسلام زمان بگونه ای متفاوت و یا از راه دیگری مورد فهم قرار میگیرد، بویژه از نقطه نظر اسلامی که بر مسند قدرت جلوس یافته است. 33 سال را میتوان به 333 سال تبدیل نمود، اگر آخوند خامنه ای و یا جانشین او، هر آخوندی که باشد، بتوانند همچنان بر سریر قدرت بر نشسته باشند. همین بس به تکرار مراسم سکواری، در عاشورا و تاسوعا بنگری.

جامعه دوازده امامی ما، پس از 1400 سال، امامپرستان، چنان خود را میزنند و میکونبد و خود را بخون میکشانند، گویی همین چندین ساعت گذشته بوده است که امام حسین، امام سوم، بدست لشگر خلیفه یزید، کشته گردیده و در خون خود چنان غلتیده است، که بوی تازه آن بمشام میرسد. در چینین شرایطی، چگونه میتوان انتظار داشت، حکومت اسلامی، حکومت آیت الله ها مقدس، بتواند مرگ  نویسنده ایکه مقدسات دین اسلام را مورد اهانت قرار دارده است فراموش کند. انتقام خون امام حسین بدست لشگر خلیفه یزید، را آخوندها در پیکر جامعه، بویژه در ماه های محرم و سفر و نیز در عاشورا و تاسوها، تذریق نموده و در اذهان جمعی عادی و حتی افتخارآمیز حلوه میدهند. 

آیا حمله هادی مطر به سلمان رشدی بقصد کشتار او را میتوان چیزی دیگری جز انتقام ستانی، جز کین خواهی توصیف نمود؟ کنشی برخاسته از باور باسلام؟ وگرنه چرا سلمان رشدی؟ اگر او قصد کشتار داشت؟ بنا بروایات امامپرستان، سلمان رشدی مرتکب گناهی شده است غیر قابل بخشایش. که چنین مرتدی را هر امامپرستی وظیفه مند است که بسزای رفتارش رسانده و جان او را بستاند، که انتقام از یک مرتد، یک وظیفه دینی ست تا بقول اخوند خمینی، صادر کننده فتوای مرگ سلمان رشدی، تا دیگری هرگز جرات نکند که مقدسات دین جهان اسلام  را مورد اهانت قرار دهد.  البته که انتقام ستانی و کین خواهی، نه تنها مفاهیمی نیستند بیگانه در باورهای امامپرستان، انتقام یک وظیفه ایست الهیی. هر کسی میتواند به کین خواهی بر خیزد از آنکه مقدسات دین را مورد ریشخند و تمسخر قرار دهد و دیت له انتقام ستانی زند.

این بدان معناست که کین خواهی مفوهومی وارداتی به قاموس اسلام نیست. که کین خواهی و انتقام ستانی، نهادین است در دین اسلام از آغاز دوران رسالت، زمانیکه پیامبر اسلام فتوای مرگ دو شاعر هجو گو را صادر نمود، تا سالیان اخیر که آخوند خمینی فتوای مرگ سلمان رشدی را صادر کرد. باید اعتراف کرد این خشونت نهادین در اسلام  را اگر چه میتوان در آیات قرآن بفروانی یافت، صدها سال است که بخاموشی سپرده شده است. اما، دیر زمانی ست که تمام شواهد حاکی از احیای اراده معطوف بکین خواهی و انتقام ستانی ست، همچنانکه نابود سازی سلمان رشدی نشان میدهد. 

جالبتر، آنکه بمحض انتشار خبر مجروح شدن سلمان رشدی بدست فردی با تباری لبنانی، مطبوعات حکومت اسلامی بجشن و پایکوبی پرداختند، بدون هیچ شرم و حیائی. سلمان رشدی را مسئول ترور خویش خواندند،نه فتوایی که حکومت آخوند ها نه تنها غیر قابل تغییر میدانند بلکه خود از راههای زیر آبی، در طرح احرای آن پیوسته کوشیده اند.  که چه پیروزی بالاتر از این که سلمان رشدی، در قلب دشمن بزرگ نظام مقدس اسلامی، امریکا، بسزای اعمال خود رسد. مبادا، هرگز از فریب ضارب بقول پاداشهای مادی در این جهان و هم زندگی ابدی در کنار حوریان بهشیتی در آن سرا سخنی بزبان آری. او یک امامپرست اسلامی حقیقی است.

البته که از نقطه نطر حکومت اسلامی، برهبری آخوند خامنه ای، هادی مطر، هم اکنون در بهشت برین جای خود را یافته است و حوری های باکره همه منتظر ورود او هستند. اگرچه، اینبار باید کمی با صبر و حوصله باشند. کیست که بتواند حدس بزند که از دهان هادی چه چیزهایی خروج مییابند. هادی در چنگال جمهوری اسلامی که گرفتار نشده است که هنوز دهان نگشوده، سرش بر بالای دار برود. اما، چقدر از آنچه از دهان هادی به بیرون درز میکند، موضوع دیگری ست.

مطبوعات نظام، بر آن باوراند که مسئول ماجرای ترور رشدی خود او ست. یعنی که اگر افکار پلید به مغزش نمیرسید، که مقدسات یک دین را به تمسخربگیرد، نه فتوای مرگ او صادر میشد و نه بعداز 33 سال زیر ضربات چاقوی یک امامپرست برومند دوآتشه، جان خود را بخطر میانداخت. در واقع مطبوعات نظام چه ستایشها و صد افرین ها نثار ضارب نکردند و چه بوسه ها که بر دست او نزدند.  بعضی از این آخوندهای کت و شلواری هم که بیشتر در نقش دیپلمات ظاهر میشوند،  اصرار دارند که آخوند خمینی و طبعا جانشین او، آخوند خامنه ای  را مدافع باورهای بیش از یک میلیارد و نیم مردم جهان معرفی کنند و با زبانی الکن از فتوای مرگ سلمان رشدی دفاع کنند- که البته وقتی بفرجام برسد. یعنی که وقتی سلمان رشدی از نفس کشیدن باز ایستد. چه تعجب اگر مرگ نویسنده ی بزرگی همچون سلمان رشدی، دل جاهلان و نادانان دینمدار امامپرست  را شاد و خوشنود سازد.

فیروز نجومی

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ مرداد ۲۱, جمعه

زمان واریزی حوزه های علمیه

به زباله دان تاریخ 

فرا رسیده است!

 


کارزارهای گوناگونی که گریبان نظام را فرا گرفته است، از جمله کارزار حجاب بی حجاب، بهر دلیلی و با هر انگیزه و بوسیله هرکسی راه اندازی شده باشند، همچون انحراف اذهان عمومی از نشستن کشتی فقاهت در عمق فضاحت و نکبت- قبل از هر چیز، حکایت از بر آمدن جنبشی میکند که تنها میتواند با برچیدن بساط حوزه های علمیه و ویرانی دستگاهی که قشر مفتخوار آخوند در جامعه را تولید و باز تولید میکند، بفرجام برسد. پس کارزارها ادامه دارد.

مبادا که به جدی بودن این سخنان تردید بخود راه دهی، بهر دلیل و برهانی، از تند روی بگیر تا بهانه دادن بدست نظام و تحریک عامه ی دین زده ی معقصب و غیرتی و بسیاری دیگر از این نوع ادله ها. چون این حکایت آینده است که اینجا نقل میشود. هرکسی حق دارد، حکایت خود را از آینده نقل کند. اندیشیدن بآینده است که ما را از زمان حال رهایی میبخشد. در چنین شرایطی، در شرایطی که دین، حاکم مطلق بر جامعه گردیده است، چگونه آینده ای را میتوان در نطر متجسم ساخت؟

 لحظه ای اندیشه بآینده، این سوال را  مطرح کند که آیا جامعه بدون آخوند امکان پذیر است؟ یا بهتر است بپرسیم جامعه بدون آخوند چگونه شکلی بخودش میگیرد؟ آیا همگان کورو بیسواد و نادان ببار میآیند، خرافه اندیش و فقیر و حقیر؟ در زمان بحران، اگر اخوند نباشد عامه مردم بچه کسی باید پناه ببرند؟ آیا جامعه بدون آخوند، همچنان فعال و زنده خواهد ماند؟ براستی،در چیست، ضرورت وجود آخوند در جامعه؟ فرضا، با برچیدن بساط آخوندی، در آینده چه چیزهایی تغییر و تحول مییابند و چه چیزها بلا تغییر، همانگونه که بودند، خواهند ماند؟

تردید مدار که در آینده ای که اینجا از ان سخن میگوییم، ارزشها، باورها، رسم و رسومی که در خدمت خلق و بقای نظام آخوندی بوده اند، نمیتوانند ادامه یابند. یعنی که دینداری باید باصل خویش بازگشت نماید، بعرصه خصوصی، بخلوت خانه که هر آدمی حق دارد که بعبادت و ستایش خدائئ بپردازد که بدان میل دارد. تا کی میتوانند شریعت را با شمشیر بر جامعه تحمیل کنند. معلوم است که باید بآنیده ای بنگریم که حد و حدود، محرومتها و محدودیتها را نه دین بلکه اراده جمعی بازتابنده خودآئینی افراد یک جامعه، تعیین و تعریف نماید. آیا شرم آور نخواهد بود که بنا بر قانون اساسی، همچنان جامعه ما داری دین رسمی باشد و در سایه دین رسمی زندگی کند؟

پس، چه جای نگرانی ست و دلهره و دلشوره که چه بی بند و باریها، چه زشتیها و نا رواها، چه تاریکیها، و تباهی ها، چه فسادها و فریبکاریها که ببار نیاید، اگر نه آخوندی باشد و نه دینی در جامعه، چنانکه گویی دست بگریبان چیزی دیگری بوده ایم، بجز دین و آخوند در این نیم قرن گذشته. مگر بجز تن دادن باسارت و بندگی، راه دیگری هم وجود داشته است؟ اگر راه دیگری هم وجود دشت، راه نیستی بود، نه زندگی، راه تحمل رنج و درد شکنجه، حبس در سلولها مجرد دیوانه ساز بود. مبادا که نظام و یا عمال نظام از زبانت زمزمه نه بگوششان رسد. مگر هم آکنون آن پدران و مادران جوانانی که در جنبش های اعتراضی با تیر مقدسین در خون خود غلتیدند و یا نویسنده و خبرنگار و وکیل حقوق بشر در کجا زندگی میگذرانند؟ آری هستند بسیاری از نخبگان جامعه، که از آری گویان نظام اند اگر تف لیس ولایت نباشند. معلوم است که اگر نه از زبانشان شنیده شده بود، بعید میرسد هرگز به جایگاه نخبگان میرسیدند.

پس، خاطر باید آسوده داری که رهایش از ارزشهای اسارتبار و حقارت زای اسلامی، جامعه هرگز نه دچار هرج و مرج اخلاقی شود و نه همچنان براه خود ادامه دهد،  دست بگریبان دروغگویی و ریاکاری، تعصب و غیرت و نفرت پراکنی، غرق در فقر و فساد و ذلت و خواری. که نه اخلاقی ماند و نه وجدانی. مگر نه اینکه اسلام قرار بود جامعه شاه زده را براه ترقی و تمدن و سعاد و خوشبختی، هم در این سرا و هم در آخرت برساند. حال پس از نیم قرن حکومت، همگان آگاه گشته اند که این اسلام و متولیان اسلام، هستند که نکبت را سعادت میخوانند. با سر داد شعار دهندگان رضا شاه روحت شاد و یا توپ، تانگ، فشفشه آخوند باید گم بشه، بروشنی بیانگر این واقعیت است که گذشته است آنزمان که آخوند از احترام و حرمتی در جامعه بر خوردار بود، هم اکنون بیزاری از آخوند فرا گیر شده و هر روز فراگیرتر میشود.

اما، تردید مدار که اندیشه به آینده و بامکانات و فرصتهایی که با خود میآورد، نمیتواند همراه با رهایش از ارزشهای کهنه و فرسوده دین نباشد، ارزشهائی که بازگشت بگذشته و زندگی در جهان ماورایی را ارجح بر حال  پندارد و کند نفی آینده و دنیای واقعی را. حکومت آخوندی، برغم عشق و علاقه ای که بعلم و کشفیات علمی تا کنون از خود نشان داده است، بویژه به علوم غنی سازی هسته ای، ناشی از اندیشه بآنیده نیست. نیاز بعلم و دانش و فرآورده های هسته ای، ازجمله بمب اتم، از نگاه به آینده و ضرورتها و نیازهای جامعه انسانی در آینده بر نمیخیزد بلکه از اندیشه بگذشته و بازگشت بدان است که میتواند بر اصرار نظام برای دستیابی به بمب اتم نورافکنی کند. آخوند حاکم، آنقدر خام نیست که نداند جنگ هسته ای میتواند به پایان هستی و آغاز نیستی منجر شود.

این بدان معناست، آنان که نزدیک به نیم قرن برما حکم میرانند، گذشته نگراند، دیوانه بازگشت بگذشته ای هستند که  اولین چهار خلیفه اسلام حاکم بودند که سه تن از آنان بدست مخالفانشان کشته شدند. اما، دشواری آنجاست که گذشته نگر هیچ هدف و ارمانی را نجوید که همراه با نیستگرایی نباشد. اراده معطوف به بازگشت بگذشته، یا نیستگرایی و شهید پرورس ذاتا مقدس پنداشته شوند، پس برگزیدن هر گونه ابزاری، از جمله غارت و کشتار، تخریب و ویرانگری، دروغ و فریبکاری را توجیه و مشروع مینماید. همین بس که به فتواهای آخوند خمینی بنگری که ریختن هر خونی را در راه اسلام و آموزشهای آن، از وظایف اساسی مومن و باورمند به الله میدانست. خشونت و کشتاد در دهسال او با تیر باران سران رژیم پسین بر بام نشمینگاه مقدسترین آخوندها، آخوند خمینی آغاز گردید و بمنظور عدالت اسلام جسد سوراخ، سوراخ شده آنان در مطبوعات نظام در روز بعد برای ارعاب توده های دینمدار انتشار مییافت. پس از گروگان گرفتن اتباع خارجی، بی سابقه در روابط بین المللی، در پی آن جنگ و خونریزی، قتل عام مخالفین و نابودی دگراندیشان و دگرباشان بوقوع پیوست.

هیچ جنایتی نیست که در کیش شیعی قابل توجیه نباشد، اگر در راه امامت واقع شود. مگر آخوند خمینی حرام ها را حلال نکرد. جدا ساختن سر از تن در خدمت باسلام در کیش اخوند، نه تنها حرام نیست بلکه سزاوار و شایسته پاداش هم هست. جنایاتی که تحت حکومت اسلامی بوقوع پیوسته است در تاریخ طول و دراز ما بی سابقه است. البته که لشگر کشی در خدمت توسعه اسلام و اخلال در نظم و نظام کشورهای بیگانه، کنشی مقدس محسوب شود و کنشگر، بحکم الله جایگاهش در بهشت است در کنار حورهای باکره. چنین جاه و جلالی چه بسا سبب شود که بسیاری باستقبال مرگ و نیستی بشتابند. اگر چنین وهمی گریبانگیر جوانان نشده بود، در دوران جنگ هشت ساله، بسیاری از آنان جان خود را ازد دست نمیداند. آنها، جوانانی بودند که فریب زندگی ابدی در بهشت را خورده بودند، زندگی ای که قول آنرا آخوند حاکم داده بود. 

روشن است که گذشته گرا، در دل ترس از آینده دارد، نمیتواند با دشمنی و حتی ستیز با زمان و اینچنین بودن آن برنخیزد. حد اقل در 300 سال گذشته نمیتوان یک مقطع زمانی را یافت که حوزه های علمیه برهبری آیت الله ها و مراجع تقلید هرگز پیشا پیش جامعه بحرکت درامده باشند. بعکس، همین بس که بوی تعییر و تحولی بمشام آخوندهای اعظم، مراجع تقلید و آیت الله های بزرگ میرسید، چنان هیاهویی بپا میشد گویی که دنیا بآخر خط رسیده است.

شرکت آخوندها در جنبش ننباکو و جنبش مشروطه، از آغاز، بدلیل بقا و حفظ حرمت نهادهای دینی بود و بس، نه بنیانگزاری جامعه ای نوین در آینده. آخوندهای اعظم مشروطه خواه، بر آن بودند که قانون اساسی هم باید در تبعیت با شریعت اسلامی بنگارش درآید.  در واقع در اصل دوم متمم قانون اساسی آمده است که حضور پنج مجتهد در قانون اساسی باید قید شود تا سازگاری قوانین تصویت شده در مجلس شورای ملی را با شریعت اسلامی مورد تایید و تصدیق قرار دهند.

وضع موجود، نیز، چیزی نیست مگر تکرار تاریخ، تاریخ برخاسته از ستیز حکومت آخوندی با زمان که بازتاب آنرا نه تنها در حجاب اجباری بلکه در حاکم ساختن شریعت اسلامی بر تمامی روابط اجتماعی،  منطقه ای و جهان، نیز، میتوان مشاهده نمود. آخوندهای حاکم از آن نوع آخوندهایی هستند که وعظ و موعظه خود را باور میکنند که دین اسلام، دین سعادت و خوشبختی ست، نه دین نکبت و مصیبت، تورم 50 درصدی هر ثروتمندی را هم به فقر میکشاند.

بنا بر آنچه آمد، ما نمیتوانیم از آینده ای سخن بگوئیم که در آن هنوز نهادی وجود داشته باشد که مفتخوار پرورش میدهد و فریبکار حرفه ای تولید میکند. دشمن آینده جامعه، نه این فرد و نه آن شخص است، دشمن آشتی ناپذیر ملت نهادی ست که طلبه گری اشاعه دهد و آخوند تولید میکند، قشری که دست خود بکار و زحمت هرگز آلوده نساخته است و به هزینه مردم شکم پرورانند. این قشر، قشر آخوند همچنانکه در 300 سال گذشته بزرگترین مانع پیشروی کشور بوده است، تردید مدار که در آینده هم، حتی اگر بر مسند قدرت قرار نگرفته باشد، همچنان جامعه را شیفته بازگشت بگذشته نموده و مانعی عظیم خواهد بود در برابر هرگونه گذری از دوران نکبت و مصیبت به دوران سعدات و نیک بختی. پس چه تعجب اگر بگویئم زمان واریزی حوزه های علمیه به زباله دان تاریخ فرا رسیده است.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ مرداد ۱۴, جمعه

کین خواهی و انتقام ستانی،

درونمایه حکومت اسلامی!


این یاد آوری شاید لازم باشد که در شرایطی که دین بر جامعه سلطه تمام و مطلق خود را گسترده است، برگزاری مراسم دهه عاشورا را دیگر نمیتوان محصول شور و هیجان و دلبستگی مردم و بازتاب ابتکار و کارگردانی خود جوش آنان دانست، کم و بیش بروشی که در دوران گذشته سازمان مییافتند. البته که نظام، بخوبی آگاه است که ایام عزا داری عاشورا را در تبعیت از پیشینیان خود،همچون یک سوپاپ اطمینان در خدمت تحکیم و تداوم نظام بکار میگیرد. یعنی که خودزنی و اشک ریزی و بذل و بخشایشی که در این ایام انجام میگیرند، نمیتوانند دیگر کنشی دیده شوند برخاسته از اعتقادات و باورهای دینی، چرا که در خدمت تحکیم ساختار قدرت بکار گرفته میشوند و نهایتا کنشی اند، سیاسی. بگذریم که واقعه عاشورا، خود نیز، در اصل پدیده ای بوده است، بازتاب اختلافات قبیله ای و رقابت بر سر قدرت.

اما، اگر، امام حسین در آنزمان بدست خلیفه یزید، قرنها پیش از این، در صحرای کربلا بهلاکت رسید، در شرایط کنونی، جانشین امام بر مسند حکمرانی جلوس یافته است. او و پیروانش  برآنند که تا ظهور دوازدهمین امام و در دوران غیبت، فقیه است که در جایگاه نایب امام، میتواند حکومت کند تا قیامت تا ظهور امامت.

 این بدان معناست که اگر امام حسین "مظلوم" بود ویا ضعیف تر در مقایسه با رقیبی که بر مسند حکومت نشستته بود، خلیفه یزید، و کم و بیش آگاه که در کارزار عاشورا بهلاکت میرسد. حال آنکه، امروز جانشین امام، ولی فقیه، برسریر قدرت جلوس یافته است. حکومتش مطلق است و چون و چرا ناپذیر، چنانکه گویی او، الله است. گفتمان او خیلی شباهت دارد بگفتمان الله، فراخونی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فراخونی بسوی پذیرش اسارت وبندگی با تن دادن باحکام شریعت اسلامی.

اما، اگر از تمامی آنچه در ارتباط با مقاتله امام حسین بوقوع پیوسته، و نیز، از بحث در باره خصلت و اصالت و انگیزه های آن بگذریم، این مطلب را باید بیاد داشته باشیم، وقتی از عاشورا سخن میگوئیم، ما از واقعه ای سخن میگوئیم که در نزدیک به 14 قرن پیش از این بوقوع پیوسته است. اما، واقعه ایست که چه خواسته و یا ناخواسته، مستقیم و یا غیر مستقم سالیانه بنوعی، در آن شرکت میجوییم. یعنی که خواسته و یا نا خواسته بگذشته باز گشت نموده و آنرا تکرار کرده ایم. چه بسا پس از این نیز قرنها، بازگشت بگذشته ادامه یابد تا ابد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، مگر در این بازگشت بگذشته با چشمان بازتری بنگریم.

در واقع، با نگاهی دقیقتر متوجه میشویم که برگذاری سالیانه مراسم سوگواری و عزاداری، خود زنی و اشک ریزی، بازگشت به گذشته ای بوده و هنوز هم هست که "ظالم" بر "مظلوم"غلبه کرده است. نظام بر اساس بازگشت باین گذشته، و انتقام ستانی از ظالم، قدرت را بدست آورد و بیش از نیم قرن است که بهمان عنوان در انحصار خود در اورده است.

البته، همه چیز در عالم آخوندی قابل توجیه ست. چون خالق همه چیز یکی است و بی همتا، الله. بازگشت بگدشته در شرایط موجود هم از این قاعده مستثنی نیست. همین بس لحظه ای بگفتار، رئیس جمهور، آخوند رئیسی، در باره عاشورا و امام حسین، گوش فرا دهی.  وی در نشست با وزیران در باره عاشورا، چنین سخن میگوید:

 پیام محوری حادثه عاشورا عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی است که گذشت زمان نه تنها از درخشش آن نکاسته، بلکه این پیام روز به روز فراگیرتر می‌شود:

کمی بعد میافزاید:

رمز و راز ماندگاری قیام عاشورا همین در هم تنیدگی عمیق آن با آرمان‌های انسانی همچون آزادگی، عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی است.

این سخنان از دهان طلبه ای خروج مییابد آغشته بخون، از دهان آخوندی با آستینی آلوده بخون، طلبه ای که در مکتب امامت، در حوزه های علمیه پرورش یافته است.

آنچه باطن این بازگشت بگذشته، سوگواری(حد اقل) در دهه محرم را تنیین میکند چیزی نیست مگر انگیزه انتقام ستانی. یعنی که ملت ما در طول چندین قرن تاریخ به کنش خشونتبار انتقام ستانی خو گرفته است. کینه قاتلان امام را بدل گرفته ایم. بی دلیل نیست که نظام توانست در دفاع از شریعت اسلامی؛ ماشین انتقام ستانی از کسانی که بجانشینی امام، مقدس ترین مقدس ها، تردید نموده و مقبولیت امام را مورد سوال قرار میدهند، بسی بسیار سریع و موثر کار اندای نماید. حال آنکه نظام، بنا بر قول آخوند رئیسی، در پیروی از امام حسین بسوی آزادگی، عدالتخواهی و ظلم ستیزی رهسپرده و ره میسپارد.

البته که وارونه ساختن حقایق از اولیه ترین مهارتها و فن ها است که اخونده در حوزه های علمیه میآموزند. وارونه سازی حقایق اساس حرفه آخوندی ست که بحث انرا جداگانه ادامه میدهیم. چرا که اینجا انگیزه انتقام ستانی شاید کمتر از خود انتقام ستانی اهمیت نداشته باشد، چون خود برای پرورش و بار آمدن، نیازمند انگیزه است که نهفته در آموزشهای اسلامی ست. که از کینه توزی و خصومت و دشمنی نسبت بآنکه سر تسلیم و اطاعت و فرمانبری در مقابل نظام ولایت فقیه فرود نیاورد بر میخیزد.

بدون تردید نمیتوان بر انچه از دهان آخوند رئیسی خارج میشود، چندان تکیه نمود، هرچند مانند او در قشر آخوندی بیشمارند. چون بآنچه میگوید آگاه نیست و نمیداند که چه میگوید. بنظر میرسد که طلبه رئیسی در حوزه های علمیه وقت نداشته است که بیاموزد، آزادگی و عدالتخواهی و ظلم ستیزی، مفاهیم هستند که خود برجسته ترین دشمن آشتی ناپذیر آنان است و گرنه هرگز آنها را بزبان نمیراند. همگان از پرونده سیاه و خونین وی آگاهند.

اما، کینه توزی نسبت به نافرمانی و سر پیچی، تمایل بکفر و باطل، و انتقام ستانی از عملگران، بعنوان یکی از ستونهای باور آخوندی، هم اکنون بر فرهنگ و نهاد های تولید کننده آن، سلطه افکنده است.

مثلا، در چنین شرایطی نمیتوان برخورد نظام با حجاب را یک کنش انتقامجویانه که دارای همه گونه توجیهات دینی ست مورد توجه قرار نداد. نظام، تردید ندارد که فرو میریزد اگر حجاب برافتد. پس زنی را که از این حکم فقهی و یا شبه اسلامی سرپیچی نماید، میتوان مورد تنبیه و مجازات قرار داد. یعنی بر اساس شریعت اسلامی، پاسداران دین، او را در اوج خشونت و حقارت و خواری، به ونی بکشاند که در خدمت جلب بی اخلاقان و بد حجابان و هنجار شکنان، قرار گرفته است. که خود بیانگر سرکوب کنشهایی است، همه، برخاسته از اراده معطوف به آزادی و ظلم ستیزی. بی دلیل نیست که آخوند احمد خاتمی، عضو شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران، ضمن اعتراف به اعتقاد به منکر بودن بد حجابی، انکار کرد که گفته است اکثر بی ححاب ها از خانواده دزدها هستند. چه گفته باشد یا نه، تفاوتی ندارد، چون انتقام ستانی از انکه مرتکب منکر میشود یک ضرورت دینی ست.

اگر قدری به کنش و انگیزه انتقام ستانی بعنوان اساس حکومت اسلامی بپردازیم، براحتی میتوانیم آنرا زمینه ساز رفتار خشونت بار نظام آخوندی از آعازین لحطه حکومت  تا این اخیرا، که خبر از نزدیک به 300 اعدام در جمهوری اسلامی در رسانه های اجتماعی انتشار یافت.

در چهره سپیده رشنو که از تسلییم و اطاعت، در انظار عمومی سرباز زد، چه چیز میتوان مشاهده نمود مگر آثار انتقام ستانی. تجریب و ویرانی خانه ها و کاشانه های ساکنان یک ده و بی خانمان نمودن پیرو جوان زن و مرد، کودک و شیرخواره، بجرم دگر دینی و یا بهایی بودن، اگر بر خاسته از کین خواهی و انتقام ستانی نیست، آیا میتواند بیانگر تقدس باشد؟. دستگیری فعلان  سیاسی، مدافعین حقوق بشر، بازداشت مادران و پداران کشته شدگان بدست میرغضب های رژیم، دستگیری روزنامه نگاران و هنرمندان و دگر اندیشان و دگردینان، اگر بازتاب اراده معطوف به کین خواهی و انتقام ستانی نیست، چگونه میتوان رفتار خشونتبار و سرکوبگر حکومت آخوندی را مورد فهم قرار داد.

اکنون، شاید بتوانیم به انگیزه دشمنی و خصومت آشتی ناپذیری حکومت اسلامی با هر اندیشه و رفتار و گفتاری برخاسته از اراده معطوف به آزادی آگاه شویم. آیا میتواند از باور به رحمت و بخشندگی الله برخیزد؟ چه، هستند اندیشمندانی که بنیان خشم و خشونت را رحم و ترحم میپندارد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com