زمان واریزی حوزه های علمیه
به زباله دان تاریخ
فرا رسیده است!
کارزارهای گوناگونی که گریبان نظام را فرا گرفته است، از جمله کارزار حجاب بی حجاب، بهر دلیلی و با هر انگیزه و بوسیله هرکسی راه اندازی شده باشند، همچون انحراف اذهان عمومی از نشستن کشتی فقاهت در عمق فضاحت و نکبت- قبل از هر چیز، حکایت از بر آمدن جنبشی میکند که تنها میتواند با برچیدن بساط حوزه های علمیه و ویرانی دستگاهی که قشر مفتخوار آخوند در جامعه را تولید و باز تولید میکند، بفرجام برسد. پس کارزارها ادامه دارد.
مبادا که به جدی بودن این سخنان تردید بخود راه دهی، بهر دلیل و برهانی، از تند روی بگیر تا بهانه دادن بدست نظام و تحریک عامه ی دین زده ی معقصب و غیرتی و بسیاری دیگر از این نوع ادله ها. چون این حکایت آینده است که اینجا نقل میشود. هرکسی حق دارد، حکایت خود را از آینده نقل کند. اندیشیدن بآینده است که ما را از زمان حال رهایی میبخشد. در چنین شرایطی، در شرایطی که دین، حاکم مطلق بر جامعه گردیده است، چگونه آینده ای را میتوان در نطر متجسم ساخت؟
لحظه ای اندیشه بآینده، این سوال را مطرح کند که آیا جامعه بدون آخوند امکان پذیر است؟ یا بهتر است بپرسیم جامعه بدون آخوند چگونه شکلی بخودش میگیرد؟ آیا همگان کورو بیسواد و نادان ببار میآیند، خرافه اندیش و فقیر و حقیر؟ در زمان بحران، اگر اخوند نباشد عامه مردم بچه کسی باید پناه ببرند؟ آیا جامعه بدون آخوند، همچنان فعال و زنده خواهد ماند؟ براستی،در چیست، ضرورت وجود آخوند در جامعه؟ فرضا، با برچیدن بساط آخوندی، در آینده چه چیزهایی تغییر و تحول مییابند و چه چیزها بلا تغییر، همانگونه که بودند، خواهند ماند؟
تردید مدار که در آینده ای که اینجا از ان سخن میگوییم، ارزشها، باورها، رسم و رسومی که در خدمت خلق و بقای نظام آخوندی بوده اند، نمیتوانند ادامه یابند. یعنی که دینداری باید باصل خویش بازگشت نماید، بعرصه خصوصی، بخلوت خانه که هر آدمی حق دارد که بعبادت و ستایش خدائئ بپردازد که بدان میل دارد. تا کی میتوانند شریعت را با شمشیر بر جامعه تحمیل کنند. معلوم است که باید بآنیده ای بنگریم که حد و حدود، محرومتها و محدودیتها را نه دین بلکه اراده جمعی بازتابنده خودآئینی افراد یک جامعه، تعیین و تعریف نماید. آیا شرم آور نخواهد بود که بنا بر قانون اساسی، همچنان جامعه ما داری دین رسمی باشد و در سایه دین رسمی زندگی کند؟
پس، چه جای نگرانی ست و دلهره و دلشوره که چه بی بند و باریها، چه زشتیها و نا رواها، چه تاریکیها، و تباهی ها، چه فسادها و فریبکاریها که ببار نیاید، اگر نه آخوندی باشد و نه دینی در جامعه، چنانکه گویی دست بگریبان چیزی دیگری بوده ایم، بجز دین و آخوند در این نیم قرن گذشته. مگر بجز تن دادن باسارت و بندگی، راه دیگری هم وجود داشته است؟ اگر راه دیگری هم وجود دشت، راه نیستی بود، نه زندگی، راه تحمل رنج و درد شکنجه، حبس در سلولها مجرد دیوانه ساز بود. مبادا که نظام و یا عمال نظام از زبانت زمزمه نه بگوششان رسد. مگر هم آکنون آن پدران و مادران جوانانی که در جنبش های اعتراضی با تیر مقدسین در خون خود غلتیدند و یا نویسنده و خبرنگار و وکیل حقوق بشر در کجا زندگی میگذرانند؟ آری هستند بسیاری از نخبگان جامعه، که از آری گویان نظام اند اگر تف لیس ولایت نباشند. معلوم است که اگر نه از زبانشان شنیده شده بود، بعید میرسد هرگز به جایگاه نخبگان میرسیدند.
پس، خاطر باید آسوده داری که رهایش از ارزشهای اسارتبار و حقارت زای اسلامی، جامعه هرگز نه دچار هرج و مرج اخلاقی شود و نه همچنان براه خود ادامه دهد، دست بگریبان دروغگویی و ریاکاری، تعصب و غیرت و نفرت پراکنی، غرق در فقر و فساد و ذلت و خواری. که نه اخلاقی ماند و نه وجدانی. مگر نه اینکه اسلام قرار بود جامعه شاه زده را براه ترقی و تمدن و سعاد و خوشبختی، هم در این سرا و هم در آخرت برساند. حال پس از نیم قرن حکومت، همگان آگاه گشته اند که این اسلام و متولیان اسلام، هستند که نکبت را سعادت میخوانند. با سر داد شعار دهندگان رضا شاه روحت شاد و یا توپ، تانگ، فشفشه آخوند باید گم بشه، بروشنی بیانگر این واقعیت است که گذشته است آنزمان که آخوند از احترام و حرمتی در جامعه بر خوردار بود، هم اکنون بیزاری از آخوند فرا گیر شده و هر روز فراگیرتر میشود.
اما، تردید مدار که اندیشه به آینده و بامکانات و فرصتهایی که با خود میآورد، نمیتواند همراه با رهایش از ارزشهای کهنه و فرسوده دین نباشد، ارزشهائی که بازگشت بگذشته و زندگی در جهان ماورایی را ارجح بر حال پندارد و کند نفی آینده و دنیای واقعی را. حکومت آخوندی، برغم عشق و علاقه ای که بعلم و کشفیات علمی تا کنون از خود نشان داده است، بویژه به علوم غنی سازی هسته ای، ناشی از اندیشه بآنیده نیست. نیاز بعلم و دانش و فرآورده های هسته ای، ازجمله بمب اتم، از نگاه به آینده و ضرورتها و نیازهای جامعه انسانی در آینده بر نمیخیزد بلکه از اندیشه بگذشته و بازگشت بدان است که میتواند بر اصرار نظام برای دستیابی به بمب اتم نورافکنی کند. آخوند حاکم، آنقدر خام نیست که نداند جنگ هسته ای میتواند به پایان هستی و آغاز نیستی منجر شود.
این بدان معناست، آنان که نزدیک به نیم قرن برما حکم میرانند، گذشته نگراند، دیوانه بازگشت بگذشته ای هستند که اولین چهار خلیفه اسلام حاکم بودند که سه تن از آنان بدست مخالفانشان کشته شدند. اما، دشواری آنجاست که گذشته نگر هیچ هدف و ارمانی را نجوید که همراه با نیستگرایی نباشد. اراده معطوف به بازگشت بگذشته، یا نیستگرایی و شهید پرورس ذاتا مقدس پنداشته شوند، پس برگزیدن هر گونه ابزاری، از جمله غارت و کشتار، تخریب و ویرانگری، دروغ و فریبکاری را توجیه و مشروع مینماید. همین بس که به فتواهای آخوند خمینی بنگری که ریختن هر خونی را در راه اسلام و آموزشهای آن، از وظایف اساسی مومن و باورمند به الله میدانست. خشونت و کشتاد در دهسال او با تیر باران سران رژیم پسین بر بام نشمینگاه مقدسترین آخوندها، آخوند خمینی آغاز گردید و بمنظور عدالت اسلام جسد سوراخ، سوراخ شده آنان در مطبوعات نظام در روز بعد برای ارعاب توده های دینمدار انتشار مییافت. پس از گروگان گرفتن اتباع خارجی، بی سابقه در روابط بین المللی، در پی آن جنگ و خونریزی، قتل عام مخالفین و نابودی دگراندیشان و دگرباشان بوقوع پیوست.
هیچ جنایتی نیست که در کیش شیعی قابل توجیه نباشد، اگر در راه امامت واقع شود. مگر آخوند خمینی حرام ها را حلال نکرد. جدا ساختن سر از تن در خدمت باسلام در کیش اخوند، نه تنها حرام نیست بلکه سزاوار و شایسته پاداش هم هست. جنایاتی که تحت حکومت اسلامی بوقوع پیوسته است در تاریخ طول و دراز ما بی سابقه است. البته که لشگر کشی در خدمت توسعه اسلام و اخلال در نظم و نظام کشورهای بیگانه، کنشی مقدس محسوب شود و کنشگر، بحکم الله جایگاهش در بهشت است در کنار حورهای باکره. چنین جاه و جلالی چه بسا سبب شود که بسیاری باستقبال مرگ و نیستی بشتابند. اگر چنین وهمی گریبانگیر جوانان نشده بود، در دوران جنگ هشت ساله، بسیاری از آنان جان خود را ازد دست نمیداند. آنها، جوانانی بودند که فریب زندگی ابدی در بهشت را خورده بودند، زندگی ای که قول آنرا آخوند حاکم داده بود.
روشن است که گذشته گرا، در دل ترس از آینده دارد، نمیتواند با دشمنی و حتی ستیز با زمان و اینچنین بودن آن برنخیزد. حد اقل در 300 سال گذشته نمیتوان یک مقطع زمانی را یافت که حوزه های علمیه برهبری آیت الله ها و مراجع تقلید هرگز پیشا پیش جامعه بحرکت درامده باشند. بعکس، همین بس که بوی تعییر و تحولی بمشام آخوندهای اعظم، مراجع تقلید و آیت الله های بزرگ میرسید، چنان هیاهویی بپا میشد گویی که دنیا بآخر خط رسیده است.
شرکت آخوندها در جنبش ننباکو و جنبش مشروطه، از آغاز، بدلیل بقا و حفظ حرمت نهادهای دینی بود و بس، نه بنیانگزاری جامعه ای نوین در آینده. آخوندهای اعظم مشروطه خواه، بر آن بودند که قانون اساسی هم باید در تبعیت با شریعت اسلامی بنگارش درآید. در واقع در اصل دوم متمم قانون اساسی آمده است که حضور پنج مجتهد در قانون اساسی باید قید شود تا سازگاری قوانین تصویت شده در مجلس شورای ملی را با شریعت اسلامی مورد تایید و تصدیق قرار دهند.
وضع موجود، نیز، چیزی نیست مگر تکرار تاریخ، تاریخ برخاسته از ستیز حکومت آخوندی با زمان که بازتاب آنرا نه تنها در حجاب اجباری بلکه در حاکم ساختن شریعت اسلامی بر تمامی روابط اجتماعی، منطقه ای و جهان، نیز، میتوان مشاهده نمود. آخوندهای حاکم از آن نوع آخوندهایی هستند که وعظ و موعظه خود را باور میکنند که دین اسلام، دین سعادت و خوشبختی ست، نه دین نکبت و مصیبت، تورم 50 درصدی هر ثروتمندی را هم به فقر میکشاند.
بنا بر آنچه آمد، ما نمیتوانیم از آینده ای سخن بگوئیم که در آن هنوز نهادی وجود داشته باشد که مفتخوار پرورش میدهد و فریبکار حرفه ای تولید میکند. دشمن آینده جامعه، نه این فرد و نه آن شخص است، دشمن آشتی ناپذیر ملت نهادی ست که طلبه گری اشاعه دهد و آخوند تولید میکند، قشری که دست خود بکار و زحمت هرگز آلوده نساخته است و به هزینه مردم شکم پرورانند. این قشر، قشر آخوند همچنانکه در 300 سال گذشته بزرگترین مانع پیشروی کشور بوده است، تردید مدار که در آینده هم، حتی اگر بر مسند قدرت قرار نگرفته باشد، همچنان جامعه را شیفته بازگشت بگذشته نموده و مانعی عظیم خواهد بود در برابر هرگونه گذری از دوران نکبت و مصیبت به دوران سعدات و نیک بختی. پس چه تعجب اگر بگویئم زمان واریزی حوزه های علمیه به زباله دان تاریخ فرا رسیده است.
فیروز نجومی
Firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر