۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه


تن بخفت نباید داد



آیا یازده دوره انتخابات ریاست جمهوری، ده دوره انتخابات مجلس شورای ولایت و پنج دوره انتخابات مجلس خبرگان، بسنده نیست که بما بگوید، که در نطامی که بر اساس "انتصابات" میگردد، انتخابات نیست چیزی مگر کشک؟ آیا بسنده نیست که این حقیقت را بما آشکار سازد که جمهوری در نظام ولایت، چیزی نیست مگر یک فریب بزرگ. بنگر که بر اولین رئیس جمهور حکومت اسلامی، ابوالحسن بنی صدر چه رفت، رئیس جمهوری که بر آن تصور بود که میتواند روی 14 میلیون رای مردم حساب باز کند و مستقل از ولایت وظائف و مسئولیت های یک رئیس جمهور را ایفا کند. اما چیزی نگذشت که حکم عزل او از طرف حضرت ولایت، امام خمینی صادر شد. اولین رئیس جمهور این نظام، برای حفظ جان باید پا بگریز میگذارد. انتخابات دوراول مجلس، برغم بگیر و ببندها، بجز مجاهدین خلق، اکثر احزاب و سازمانهاهای انقلابی، بآن راه یافتند. اما، آن زمان دیگری بود، هنوز هیچ نیرویی بقلع و قمع دیگر نیروها توانا نبود. آگرچه آیت الله ها و حجت الاسلام های جوان و متحدین آنها از دانشجو گرفته تا بازاری و لومپن های فرو مایه، نیروهای حزب الهی  برهبری امام، نیرویی بودند که میتوانستند بر دیگر نیروها بتازند، که تازیدند- همچنانکه بزیر و بم کار با ابزار عقل اجتهاد آگاهی یافتند، تارو مار ساختند، هرآنکس را که از "تسلیم " و اطاعت،" سر باز میزد.
این اندیشه را باید از سر بیرون راند که با شرکت در انتخابات، بر وزنه جمهوریت نظام میافزائیم و میتوانیم راه را برای یک جمهوری واقعی هموار نماییم. یاوه ای بیش نیست اگر امتناع از رفتن پای صندوق رای را ضربه مهلکی بر جمهوریت و بی اعتنایی به سرنوشت کشوربحساب آوریم. نیز رای به اعتراض، لزوما ما را از عذاب وجدان رها نمیکند، چون استبداد مضاعف دین و قدرت، بیدی نیست که باین بادها بلرزد. بفرض که توانستیم با رای اعتراضی خود از ورود مقامات عالی رتبه نظام به مجلس خبرگان و یا مجلس شورای ملی جلوگیری کردیم، پژوهشگران معتقدند که سودی عاید کسی نمیشود اگر ضرربار نباشد. آنها بر راس ساختار دین و قدرت برجا خواهند ماند و همچنان به پسروی ادامه خواهند داد.
 افزوده بر این، پس از انتخابات 88، چگونه میتوان به نتایج انتخابات اعتماد کرد؟ نه تنها میلیونها مردم هرگز نفهمیدند که رای آنها چگونه ربوده شده بوده است، بلکه تو دهنی و تو سری هم خوردند. هر حرکت اعتراض آمیزی شدیدا تنبیه و مجازات میشد. کهریزک و بقول یکی از سرداران سپاه، قطع نخاع 800 جوان و بخاک و خون کشاندن بسیاری دیگر از جمله ندا آقا سلطان، پاسخ نظام ولایت به اعتراض بود، با ابزارخشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. در همان حال، دست به فریبکاری دیگری هم زدند، گفتند اعتراض به نتایج انتخابات 88 یک "فتنه" بر ساخته دست دشمنان اسلام برهبری آمریکا و انگلیس و اسرائیل، برپا گردیده است. گفتند، این فتنه از جنس همان فتنه هایی ست که قرآن از وقوع آن به پیامبر خبر داده بود و راه مبارزه با آنرا هم توضیح داده است.
در حکومت ولایت فقیه تبدیل یک پدیده سیاسی به یک پدیده دینی، یک امر عادی ست ولی از ماهیت فریبکار نظامی بر میخیزد که بر اساس موازین اخلاقی و ارزشهای دینی، بنیاد گذارده شده است. معترض میگوید رای من کجاست. ولایت میگوید تو هم مجرم سیاسی هستی و هم گناهکار دینی، چون فتنه برانگیزی بر علیه ولایت فقیه که همانا یکی ست با ولایت پیامبر اسلام به مقاومت برخاسته ای. چه تعجب اگر خشم خضرت ولایت شعله ور شود و دروازه های دوزخ خود را بگشاید. پس از سرکوب خشونت بار جنبش اعتراضی که به نمونه هایی از آن زودتر اشاره شد، دو رقیب انتخاباتی و رهبران جنبش اعتراضی، میر حسین موسوی و حجت الاسلام، مهدی کروبی، بفرمان علنی ناشده ولی فقیه در خانه خود باسارت کشیده شدند. آنچه این داستان غم انگیز را جالب تر میسازد، آنستکه در انتخابات 92، حسن روحانی با شعار آزادی زندانیان سیاسی بویژه دو رهبر جنبش سبز توانست رای بخش مهمی از جوانان را بخود جلب نماید. کمتر کسی هست که نداند، کیست که حرف آخر را میزند. تا زمانیکه در جامعه ما یکی وجود دارد که حرف آخر را بزند، چیز دیگری جز ادامه تیره بختی و سیه روزی در انتظارمان نیست.
پس نباید بقدم های نیم بند و لرزان و کسب امتیازهای پوچ و بی معنی، راضی و خشنود باشیم. استاد زیبا کلام، منتقد معروف نظام، نیز در واپسین لحظات، پیشگویی میکند که در 7 اسفند، روز انتخابات "نقطه عطف انقلاب اسلامی" در شرف وقوع است. چه، درصد تعیین کننده ای از رای دهندگان هنوز مرددند در شرکت در انتخابات. رای مردد ها را باید رای برای نمایندگان طرفدار دولت محسوب نمود که وقتی بصندوق ریخته شوند، "سیلی" را بوجود میآورد که اگر "راه بیفتد تعداد زیادی از افراطیون را با خود خواهد برد و از تبعات مهم دیگر به وجود آمدن مجلسی به مراتب مستقل تر از مجالس هفتم، هشتم و نهم خواهد."
عجب آنستکه استاد زیبا کلام بخوبی میداند که این سیل در 88  بوقوع پیوست و نزدیک بود که منبر ولایت را بزیر زمین فرو برد. سیلی که از آن استاد سخن میگوید اگر همه افراطیون هم از مجلس بیرون براند، ولی فقیه دمار از روزگار نمایندگانی بیرون خواهد آورد چنانکه هرگاه بخواهند دهان باستقلال بگشایند، زبان خود را گاز بگیرند. این گرایش بسوی استقلال یکبار دیگر خود را پس از انتخابات دوره هفتم ریاست جمهوری  و مجلس شمشم بمنصه ظهور رسید. روزگار بر نمایندگان استقلال خواه اصلاح طلب مجلس ششم و رئیس جمهور اهل تعامل و گفتگو، سیاه گردید. چندین نماینده از مجلس مستقیم به اوین انتقال داده شدند. طرح اصلاح قانون مطبوعات بفرمان ولایت به زباله دان ریخته شد. دستگاه ولایت از رسوا و خوار و حقیر شمردن رئیس جمهور محمد خاتمی از هیچ دریغ نکرد. بزرگترین جنایتها، معروف به "قتل های زنجیره ای" که کشتار اندیشمندان و دانشورزان و نخبگان این خاک و بوم را هدف گرفته بود در دوره زمامداری رئیس جمهوری صورت میگرفت که بیش از 70 در صد رای مردم را بخود اختصاص داده بود. در چه زمانی و در چه شرایطی نخبگانی همچون سعیدی سیرجانی، محمد خاتمی، محمد جعفر پوینده در دامن این سرزمین پرورش خواهند یافت. مرگ نخبگان یک جامعه را چه کسانی را شادی آورد بجز مقدسین تاریک اندیش.
اگر رای خدای یکتا و یگانه که مظهر آن ولایت است با رای مردم آشتی پذیر است، شاید بتوان از استقلال مجلس سخن گفت. اما، تاریخ بما میآموزد که عرصه قدرت و سیاست، جایگاه دین نیست. که رای الله آشتی ناپذیر است با رای مردم. مردم متمدن، دین را از زندگی اجتماعی بیرون رانده اند که خود یکی از دلایل پیشرفت تمدن غرب در تمام زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بوده است. تردید نباید داشت در این 37 سال بسیاری به گذر از نظام ولایت از طریق نهاد های موجود بویژه انتخابات و تقکیک قوای سه گانه، دلبسته بوده اند. اما، تجربه نشان میدهد که اگر 37 سال دیگر امیدوار بمانیم، دست بکار پوچ و واهی ای زده ایم.
فرض که در برابر رای دادن و شرکت در انتخابات هیچ راهکار دلپذیر دیگری وجود نداشته باشد. اما، این بدان معنا نیست که رای دادن کار نیکی ست. بهر حال بهتر از هیچ است. ممکن است همه آن چیزهایی که میخواهیم بما ندهد ولی اگر رای دادن یک قدرم بسیار کوچک ما را به هدفمان نزدیک کند، نباید در برداشتن آن قدم تردید نمود. فرض که رای دهندگان، طرفداران دولت روحانی را به مجلس بفرستند. اما، ولی فقیه، فرمانروای کل نیروهای قهر و قدرت و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، فرمانروایی که حرف آخر را میزند، بر سر جای خود میماند. آقای رئیس جمهور روحانی، مثل تمام رئیس جمهوری های دیگر نه میخواهد و نه میتواند در برابر اراده ولایت به مقاومت برخیزد. دعواهای لفظی بین ولایت و ریاست نباید ما را باضمحلال نظام از درون خوشبین سازد، از آنروی که خود نوعی فریبکاری ست.
اینجا، یاد آوری این نکته نیز ضروری است که معمار اصلی برجام، نه حسن روحانی بلکه ولی فقیه، رهبر معظم، حضرت سید علی خامنه ای بوده است. درست است که در خطبه خوانیهای خود، دست و روی از برجام  شست وشو داده، بر گفتمان آمریکا ستیزی شدت بیشتری بخشیده و از هجوم "نفوذی "  خبر میدهد. اما، این در حالی ست که طبق برجام، حضرت ولایت، به لحاظ هسته ای  حداقل ده سال بعقب بازگشت داده شده است و مخفیانه جام زهر را نوشیده است. برای جبران مافات است که مامورانی را که ملوانان آمریکایی را به تسلیم واداشته بودند مورد تقدیر و ستایش قرار میدهد، کنشی که هدفش پوشاندن خواری و حقارت خویش است با خوار و حقیر نشاندان دشمن. کسی که حرفه اش فریبکاری ست، همیشه و تمام وقت فریبکار است.
 واقعیت آنستکه در یک جامعه اسلامی، انتخابات معنای خاص خود را بخود میگیرد. انتخابات فرصتی نیست که مردم بتوانند، با رای خود اراده خویش را بیان کنند و در صحنه رقابتها بین دیدگاه ها و چشم اندازها و سیاست ها و برنامه های پیشنهادی شرکت نموده پس از بحث و درگیری با دیگران، رای خود را که تبلور قدرت او ست بصندوق بریزند. انتخابات در جامعه اسلامی شکل "بیعت" بخود میگیرد، بمعنای تجدید عهد اطاعت و فرمانبری از فرمانروا. بنابراین، انتخابات مراسمی ست دینی- سیاسی، مراسمی که ملت مراتب تسلیم و اطاعت  خود را نسبت به نظام ولایت بمنصه ظهور میرساند. وقتی حضرت ولایت میگوید رای ملت نظام را بیمه میکند، درست میگوید. چرا که فریب بزرگی، همچون آشتی اسلام با جمهوریت و یا وحدت رای الله با رای مردم را نهادین میسازد. بی جهت نیست که دستگاه ولایت همیشه در برگذرای  انتخابات پرشور و پر عظمت اصرار داشته است چون نه تنها مردم ایران  بلکه مردم جهان را هم میفریبند، چنانکه گویی در کشور مقدس اسلامی ایران غیر قابل باور بوقوع پیوسته است. رای الله با رای مردم بواسطه ولایت آشتی داده شده است و مردم ایران از حق گزینش در آزادی برخوردار و خشنود اند.
حال آنکه واقعیت آنست که مردم ایران وقتی به پای صندوق رای میروند، نهایتا رای به ابقای نظام فرمانروایی و فرمانبری میدهند. این بآن دلیل است که نظام مردم سالاری در حکومت مقدس اسلامی، بر عکس مردم سالاری کشورهای دمکراتیک، حاکم خدا است. ولی فقیه مظهر و جلوه ی خدای یکتا و یگانه، الله است.  فرمان ولی فقیه، فرمان خداوند بی همتا، الله ست. همانگونه که مردم در نیایش و نمازگزاری، "بندگی " "عبودیت " خود را نسبت به خداوند قرآن، ارباب دو جهان تسلیم و سر اطاعت فرود میآورد، انتخابات نیز مراسمی ست که فرمانبر با شرکت در آن در ازادی و آسایش فرمانبری خود را تایید و بقامی بخشد. نه با رای دادن، نه با اطاعت و فرمانبری، نه با تن دادن به خفت و خواری، از جمله رای به آنان که برای ما برگزیده شده اند،  میتوان به مصاف بانظامی برخاست که از سنگر دین میجنگد، جور دیگری باید به مبارزه با نظام پرداخت، عدم اطاعت، نافرمانی، کفرگرایی و استقلال خواهی باید بشیوه زندگی تبدیل گردد، یعنی دست کشیدن از زندگی گله وار بخصوص امتناع در مراسمی که آنرا به معرض نمایش میگذارد مثل انتخابات. چرا که تا زمانیکه ولایت است نه آزادی هست و نه استقلال و نه عدالت اجتماعی. از این پس تن بخفت نباید داد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

انتخابات: طبل تو خالی



بسیاری بعلط بر آن عقیده اند که انتخابات، درکل، ابزاری ست در دست حکومت مقدس اسلامی برای کسب مشروعیت. سعید برزین تحلیلگر سیاسی بی بی سی در تفسیر سخنان اخیر خداوندگار خامنه ای در باره انتخابات میگوید : آقای خامنه‌ای رابطه حکومت و مردم را اساساً غیر مذهبی و بر اساس یک "قرارداد اجتماعی" تعریف کرده است." تحلیلگر بی بی سی از هابز فیلسوف انگلیسی میآورد که انسانها برای نجات ازهرج و مرج و کشت و کشتار، از بخشی از آزادی های خود در برابر امنیت، چشم پوشی میکنند. این یک مصالحه و تعامل عقلانی ست. با شرکت در انتخابات بحکومت مشروعیت ببخشبد و در مقابل امنیت جان و مال دریافت کنید.  سعید برزین نیز بر این اعتقاد است که سخنان اخیر آقای خامنه ای از جنس یک " قرارداد اجتماعی" ست،  قراردادی که یک طرف آن حکومت و طرف دیگر آن مردم است.  با رای خود مردم به رژیم دین مشروعیت میبخشند و در برابر آن امتیازاتی همچون "امنیت، پیشرفت و عزت " در یافت میکنند. آقای برزین گویا فراموش کرده است که ژان ژاک رسو یکی از فیلسوفان دوران روشنگری، قرارداد های اجتماعی ای که بین غنی و فقیر و فرمانروا و فرمانبر، به ثبت میرسید؛ قراردادهایی مکارانه و برای زمین گیر کردن تهی دستان، تلقی میکرد. این در حالی ست که دین اسلام ذاتا با انسان بیگانه و او را "بنده، " میخواند. بانسان همه گونه حق و حقوق را اهدا میکند تنها در صورتیکه خود را به الله تسلیم نموده، اطاعت کند و فرمان ببرد. الله نه انسان را مستقل می پندارد و نه آزاد.
خداوندگار خامنه ای خود نیز بارها درسخنرانی های خویش اشاره کرده است که این درست نیست مشروعیت نظام را ناشی از رای مردم دانست. وی در انتخابات دوره قبلی بهمین موضوع اشاره میکند و  میگوید:
"بعضى خيال مى‌كنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مى‌كند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمى‌كند. اين حرف، حرف درستى نيست (جهان نیوز، 15 آبان 90).".
حضرت ولایت در ادامه خاطر نشان ساخت که شرکت در انتخابات و کنش رای دادن  اساسا یک فریضه دینی ست نه یک وظیفه مدنی و عرفی. انسان رای دهنده مدیون الطاف الهی ست. او با رای خود بوظیفه شرعی خود عمل کرده است و بدهکاری خود را به الله میپردازند. همچنانکه حضرت ولایت صریحا اعلام میکند که:
"اين‌ كه من بر حضور مردم اصرار مى‌كنم به‌خاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است."
حق با حضرت ولایت است، حکومت اسلام اگر نیازمند مشروعیت بواسطه رای مردم باشد، دین الله نیست. و اگرهم چنین نیازی وجود داشته باشد، قدرت در مشت دین است و صندوقهای رای در دست قدرت. در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در سال 88 آن رای هایی از صندوق بیرون کشیده شدند که در تایید کاندید برگزیده ولی فقیه، احمدی نژاد بود. شمارش رای دیگر مطرح نبود. حضرت ولایت فقیه خود شخصا کاندید مورد نظر خود را برنده انتخابات خوانده بود و اعلام کرد که اتهام تقلب در شمارش آرا به نظام، دمیدن در شیپور فتنه گران است، فتنه ای بر ساخته دست آمریکا و انگلیس و اسرائیل. بعد بیش از یکسال خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، بیچاره  رقیبان انتخاباتی آن دوره، میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی، هنوز در حصرخانگی در اسارت بسر میبرند.
مضاف براین، پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای ولایت، امام خمینی، مقدس ترین مقدسان، تا متوجه تمایل رئیس  جمهور، ابوالحسن بنی صدر باستقلال عمل دارد، با صدور یک فرمان مبنی بر خلع وی، رای میلیونها میلیون مردم را باطل نمود، امامی که که این گفتار طلایی را بر زبان رانده بود که«میران رای ملت است." آری صداقت را باید در قداست یافت. انتخابات یکی از آن مفاهیم و نهادهای مصادراتی است که نه تنها همچون زیوری فریبنده بکار گرفته میشود و چهره کریه حکومت مقدس اسلامی را بزک میکند، بلکه برای رسیدن به همه گونه اهدفی مورد استفاده قرار میگیرد، ازجمله برای شکستن دشمن، برای سیلی نواختن بگوش دشمن، برای مایوس نمودن دشمن، برای رفع خطر از نظام الهی ولایت، بجز بحاکمیت رساندن اراده ملت.
هنوز هستند کسانیکه برآنند، انتخابات تنها راه تغییر و دگرگونی ست. مردم از انقلاب بیزارند چرا که جز تخریت و ویرانی، خشونت و خونریزی چیز دیگری ببار نمیآورد. سرمقاله شهروند مینویسد که تحولات بزرگ اخیر، برجام  که کشور را از ورشکستگی نجات داد، ناشی از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری بوده است. پس باید به رای مردم وتحولات مسالمت آمیز امیدوار بود.
آنانی که انتخاب روحانی را مسئول برجام و لغو محاصره اقتصادی میدانند، خبر ندارند که روحانی قبل از آنکه بوسیله مردم برگزیده شود، همه شواهد و نشانه ها حاکی از آنست که ولی فقیه خود او را شخصا برگزیده بود و او را مامور پایان بخشیدن به مناقشات هسته ای کرده بود. کیست که نداند که اگر اراده فقیه بر مذاکره و تعامل با "دشمن" قرار نمیگرفت، برجامی نبود. که اگر رئیس جمهوری مستقلا اقدام به مذاکره میکرد به سرنوشت بیچاره ابولحسن بنی صدر دچار میگردید و باید تغییر جنسیت میداد و پا بگریز میگذاشت.
نباید فراموش کرد که فرمول "نرمش قهرمانانه" بود که راه را بر روی مذاکره کنندگان گشود. یعنی که در حالیکه رهبر بر تمام جزئیات روند مذاکرات و گفتگوها وقوف داشت و بر آنها نظارت میکرد، با این وجود، در انظار همگان از مذاکرات دوری میجست بدان اظهار شک و تردید بدبینی میکرد و مذاکره کنندگان را هشدار میداد که مراقب باشند که دشمن حیله گراست و از پشت خنجر میزند. برجام که به نتیجه رسید و وقتی که قلب راکتور آب سنگین اراک را بیرون کشیدن و سانتر فیوژها را از بیخ و بن برکنند و بطور کلی وقتی پیشرفتهای  هسته ای به بیش از دهسال بعقب رانده شد، برای اینکه عرق شرم بر پیشانی اش ظاهر نشود، حضرت ولایت بار دیگر به تهدید و تحریک پرداخت و اعلام کرد که غرب برهبری آمریکا قصد "نفوذ " در ارکان قانونی کشور را دارند. که مردم چه نشسته اید که نفوذی ها دارند هجوم میآورند. بیدار باشید. بگذریم که نفوذی کسانی نیستند مگر آنها که بفرمان ولایت فقیه برجام را بسر انجام رساندند.
برخی دیگر بر آنند اگرچه انتخابات نه آزاد است و نا عادلانه، مردم با رای "هوشمندانه " خود میتوانند تاثیر گذار باشند. چه بهترین راه عبور از ولایت، مکانیزم انتخابات است. واقعیت، اما، آن است که نظارت استصوابی و موانع و مقرارتی که بر سر انتخابات مجلس بوجود آورده اند، عملا فرصت و زمان مناسبی برای مفاهمه اجتماعی و شکل بخشیدن بعقاید عمومی بجای نمیگذارد. که مردم بدانند نمایندگان چه کسانی و با چه برنامه ای برای حل مشکلات روزمره مثل، بیکاری و گرانی و افزایش فقر و عقب ماندگی، آلودگی هوا میخواهد به مجلس بروند؟ طبق اخبار رسمی در انتخاباتی که در پیش رو داریم احراز صلاحیت داوطلبان نمایندگی و رد برخی دیگر از آنان  که صلاحیتشان احراز شده است هنوز ادامه دارد. مضاف بر این مردم نه به فرد یا شخصیتی تعریف شده بلکه به لیستی از افراد باید رای دهند که نه میدانند که چه کسانی هستند و یا چه میخواهند و چه میگویند. بعبارت دیگر، انتخابات چیزی نیست مگر یک طبل تو خالی. بفرض که این رای هوشمندانه مردم بود که محمد خاتمی را بر مسند ریاست جمهوری نشاند و جنبش سبز را بوجود آورد و روحانی را برنده یازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری نمود، آیا میتوان تغییری را در زندگی مردم احساس نمود؟ پاسخ البته مثبت است آما نه بسوی بهبود شرایط بلکه بسوی زوال و تباهی و انحطاط بیشتر جامعه. این نگارنده نیز بآن دسته از استادان دانشگاه میپیوندد که در طی نامه ای از رئیس جمهور حسن روحانی خواسته اند از برگزاری انتخاباتی نا آزاد و نا عادلانه خود داری کند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

رابطه دین با قدرت
 در امتداد تاریخ




اگر مختصرا به  رابطه دین و قدرت پس از انقلاب مشروطیت بنگریم  و نخواهیم دور تر برویم، مشاهده نمائیم که مبارزه دین و قدرت، بیش ار هر مبارزه دیگری از جمله مبارزات طبقاتی در متن جامعه ما پیوسته حضور داشته و نقش تعین کننده بازی کرده است.

وقتی رضا خان، سرباز قزاق، بشاهی رسید، دوران تنش قدرت با دین، بار دیگر آغاز گردید. رضا شاه نفوذ دین را در عرصه سیاست، محدود نموده و بعدا نظارت دین بر قانونگذاری را بواسطه 5 مجتهد جامع الشرایط- امتیازی که به روحانیت برای نقشی که در جنبش مشروطه خواهی بازی کرده بودند- اهدا گردیده بود پایان بخشید. در عرصه تعلیم و تربیت عمومی و قضا، رضا شاه مکتب خانه ها را بست و در ادامه راه امیر کبیر دبستان ها و دبیرستان ها بنا و مهمتر از همه دانشگاه تهران را تاسیس نمود. دادگاه های دادگستری را جانشین داروغه خانه ها ساخت. با برنامه کشف حجاب، قدرت مستقیما دین را مورد حمله قرار داد و آنرا هر چه بیشتر رنجور و ضعیف ساخت.اما، نفوذ دین را شاید در جایی دیگر، در زندگی روز مره و اعتقادات مردم، عمیقتر نمود. یعنی که میتوان گفت که در زمانیکه جدایی دین و دولت وجود دارد، ترازوی "مشروعیت" به سود دین سنگینی میکند.

 در دوران اشغال کشور بوسیله متفقین، محمد رضا شاه جوان بود و ضعیف و بی تجربه، یعنی در دوران دمکراسی ایران که به کودتای 28 مرداد ختم شد، دین بار دیگر بال و پر درآورده و بر علیه جنبش دموکراسی برهبری دکتر مصدق، با کودتاچیان و به نفع بازگشت شاه وارد میدان گردید. در واقع فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بسیج نمود و کودتای 28 مرداد را دامن زد. نقش سازمان جاسوسی آمریکا، سیا،  در کودتای  28 مرداد، و بر انداختن دولت دکتر مصدق، برای پنهان ساختن نقش آیت الله ها و حفظ حرمت و احترام آنها،  بزرگ میشود. البته سیا نیز از این داستان به نفع قدرت افسانه ای خود در ذهن جهانیان بخصوص جهان سوم، سود فراوان برده است و میبرد. بدلیل نقش مثبت روحانیون در کودتای 28 مرداد بود که بار دیگر مسالمت و همزیستی دیرینه دین با قدرت آغاز گردید. شاه جوان که تجربه ای در سیاست پیدا کرده بود، به زعمای دین عنایت نمود و با آنان مناسبات صلح آمیزی برقرار داشت. شاه حتی نصایح آنها را مبنی بر حفظ وضع موجود  بگوش میگرفت و از برنامه های اصلاحاتی که به او از طرف آمریکا پیشنهاد شده بود خود داری نمود. باینترتیب دین برای حفظ هژمونی فرهنگی خود  به قدرت نامشروع شاه مشروعیت می بخشید.

با مرگ آیت الله بروجردی در 1340، بلند پروازی های شاه جوان آغاز شد و دست به "انقلاب شاه و مردم " زد که مواد آن اقتدار دین را در زندگی روزمره کاهش میداد. دین برهبری آیت الله خمینی در خرداد 1343، در دفاع از اقتدار شریعت و سنت ونیز در ابقا حلال ها و حرام ها در عرصه های سیاسی و اجتماعی، به پا خاست و قدرت شاه را به چالش کشید، ظاهرا در مخالفت با مصونیت آمریکایی ها در برابر قوانین ایران، اما، در عین حال در ستیز با برنامه های اصلاحی "انقلاب شاه و مردم،" از جمله تقسیم اراضی و حق رای زنان، و جنبش مبارزه با بیسوادی از طریق براه اندازی سپاهیان دانش و نیز سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات. قیام 15 خرداد برهبری آیت الله خمینی هم اکنون روشن شده است که نه برای آزادی بلکه برای تشدید استبداد بوده است. چه نگرانی او بدانجهت بود که با گشودن دامنه آزادیها، دیکتاتور ضعیف و سرانجام به تضعیف شریعت در تنظیم و کنترل رفتار و گفتار مردم میانجامد. اما، کسی باین خصلت بارز آیت الله خمینی، یعنی خصومت و دشمنی وی با آزادی، نه اشاره ای کرد و نه اعتنایی. شاید جذبه او بود که جوانان انقلابی را از دیدن و درک این واقعیت محدود میساخت.

 در ستیز با نظام شاهنشاهی، بسیاری از دانشجویان و روشنفکران نیز در دوران جهش بسوی تمدن بزرگ بسوی دین گرایش یافتند. بعضا،سخت فریفته «تشیع سرخ شریعتی» شدند و آنرا بعنوان راه رهایی از نظام دیکتاتوری و سرمایه داری وابسته، در آغوش کشیدند. در نتیجه واپسگرایی خود، سبب غرور و افتخار و استقلال ملی گردید. رجعت بگذشته و یا بازگشت به سنت و شریعت، به  اتحاد روشنفکران و دانشگاهیان با دین علیه قدرت،  منحر گردید. اما این گرایشی بود که در همه جا رواج یافته بود نه تنها در ادبیات انتقادی بلکه در تاتر و فیلمسازی نیز. حتی شاعر مارکسیست انقلابی، خسرو گلسرخی، نمیتوانست از ابراز دلبستگی به دین خود داری کند. وی در حالیکه دست به گریبان مبارزه ی مرگ و زندگی بود و میرفت که بر جایگاه قهرمانان جلوس نماید، با تایید و تصدیق افسانه ی امامت در دادگاه نظامی، با ستایش امام علی بعنوان یک سوسیالیست اصیل به ورود دین در سیاست مشروعیت بیشتری بخشید.  با این وجود اگر وحدت های تاکتیکی گروه ها و سازمانهای چپ، جبهه ملی و  ملی - مذهبی ها و   لیبرال ها که بعد از فروپاشی استبداد، به صحنه سیاست باز گردیده بودند، با دین بوقوع نپیوسته بود، دین هرگز نمیتوانست سلطه هژمونیک خود را گسترده، سکوت مطلق را بر قرار و خود را مصون از هر نقدی و بررسی  نماید.

در شرایط کنونی، این قدرت نیست که سخن میگوید. قدرت نه شاه است و نه سلطان. قدرت، دین است. قدرت شریعت است، نظم و انضباط میخواهد و تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت. هم اکنون تنها آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه ها نیستند که جلوه ی شریعت هستند، بلکه هیئت کارگزاران و تمامی سپاهیان ولی فقیه همه به مراتب اولی وفادار و دلبسته ی آرمانهای دین هستند. آنها خود را سر داران و فرماندهان اسلام میدانند. آنها بدون سجده به درگاه الهی و طلب مغفرت و بخشایش هرگز گلوله ی آتشین را بر قلب منافق و کافری نمی نشانند و یا قبل از آنکه رو به قبله، پیشانی خود را بر مهر حقارت و خواری ن بنهند، هرگز به بازجویی، شکنجه و تجاوز به دگر اندیش نمی پردازند.

با انقلاب 1357، دین در ایران به قرنها مصالحه و همزیستی و گه گاهی ستیز و خصومت با قدرت خاتمه داد و خود بر دوش مردم دین پرست، پیروزمندانه عروس قدرت را در آغوش کشید. از درون دینمدار ان که روحانیون خوانده میشوند، هشدار آمد که دین را شایسته نیست که خود را به قدرت آلوده نماید. که فریب و ریا و ظلم و ستم در نهاد قدرت نهفته است، و دین را باید برکنار باشد از سیاست چون آکنده است با دسیسه و فتنه و توطئه. این هشدارها، بگوش آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که تازه به قدرت رسیده بودند، کارگر نیافتاد. اما سبب شکاف و انشقاق نیز در صفوف روحانیت نگردید. گویا هشدار دهندگان از جمله آیت الله طالقانی، خود چندان تعهدی به هشدارهای خود نداشتند. چون خود همان زمان به سیاست آلوده شده بودند.

آیت الله شریعتمداری از مراجع پرقدرت و پر نفوذ قم، آنقدر با آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم برهبری امام خمینی، در دفاع از جدایی دین از سیاست ، مماشات نمود که کار از کار گذشت و از مسند تقدس و روحانیت بزیر کشیده شد و با اتهام جاسوس و خیانتکار و عامل اجنبی، این دنیا را ترک نمود. بعبارت دیگر، دین در همان آغازین لحظات حکومت به تصفیه در صفوف خود پرداخت، چند صدایی را سرکوب و تعدد مراجع تقلید که از ویژگی های ساختار نهاد و یا دستگاه مذهب شیعه است از اقتدار سابق خود ساقط نموده تابع یک مرکز واحد، گرداند. آیت الله خمینی هرگز مقام امامت را اشغال نمیکرد اگر از درون، از طرف آیت الله های هم وزن به چالش کشیده میشد. چرا که در ماهیت امام است که وحدت شریعت و شمشیر، نهفته است. درست است که آیت الله منتظری از تایید حکم قتل عام زندانیان سیاسی در سالهای 66 و 67 خود داری نمود. اما این هرگز به این معنا نبود که  وحدت و یگانگی شریعت و شمشیر را نفی و یا به وجه شایسته تری از  جدایی دین از سیاست بعنوان یک اصل فقهی، بدفاع برخیزد.

بنابراین تا زمانیکه دستگاه دین ، ابزار خشونت و قهر و قدرت و انتقام ستانی را در انحصار خود گرفته است، نمیتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک برنامه جدی سیاسی نگریست. جدایی دین از سیاست وقتی امکان پذیر است که مردم بآن درجه از عقل و درایت و استقلال برسند که خود بساط حوزه های علمیه را برچیده و امتیازات قانونی طلبه و طلبه گری را لغو نمایند، چیزی که رضا شاه بدان بسیار علاقمند بود اما نافرجام بجای گذاشت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه

«جامعه ایران
به کدام سو در حال حرکت است؟»




«جامعه ایران به کدام سو در حال حرکت است؟» اولین جمله ایست که با آن سرمقاله روزنامه شهروند در 12 ماه جاری، بهمن 1394، تحت عنوان «پس رفت فرهنگی چرا؟» آغاز میشود. آنچه نویسنده را به پرسش چنین سوالی کشانده است، مشاهده پدیده ای بوده است بنام "زوال رفتار اجتماعی" رفتاری دال بر پس رفت فرهنگی که نویسنده در بخش پایانی مقاله بدان میپردازد. 
 نویسنده شهروند ابتدا نمونه هایی چند از زوال رفتار اجتماعی ارائه میدهد شامل بر بازی خشونت بار "سگ کشی " و تماشا گرانی که از تیکه پاره شدن سگها بشوق و هیجان میآیند و لذت میبرند. شاخ و شانه کشیدن "قلدرهای مازندارنی" در فضای محازی نمونه دیگری ست که بقول نویسنده چنان انزجار آور است که "ه روح و روان را جریحه دار میکند."  نویسنده مقاله آنگاه بعرصه ورزش وارد میشود و از گسترش رفتار های خشونت آمیز که زمانی ویژه بازی فوتبال بود به ورزش های کشتی و والیبال و بسکتبال خبرمیدهد. شکستن شیشه های اتوبوس و حمله به بازیکنان تیم مهمان که اخیرا یکی از آنان با ضربه چاقو مجروح گردیده است نمونه دیگری ست از زوال رفتار اجتماعی.. در اینترنت نیز شاهد حمله به بازیکنان تیمی که برنده بازی با تیم ایران بوده است، هستیم. زشتر از این "مزاحمت های خیابانی برای بانوان و حتی تعرضات وحشتناک از سوی افرادی است که مشهور به اوباش گری هستند."
نویسنده شهروند، در ادامه میافزاید که:
 به نظر مي‌رسد كه با وجود رشد و توسعه آموزش، از نظر فرهنگي نوعي پسرفت را تجربه مي‌كنيم. رفتارهاي غيرمتمدنانه و توسل به خشونت و پشت پا زدن به هنجارها، معيارها و ارزش‌هاي اخلاقي به وضوح درحال افزايش است.
این پس رفت فرهنگی البته در زمانی بوقوع میپوندد که بقول نگارنده  مقاله  "آموزش رشد و توسعه " یافته است. اینجا بدرستی روشن نیست که "آموزش چه چیزی رشد و توسعه" پیدا کرده است. اگر این دو پدیده بر عکس یکدیگر حرکت میکنند، آیا بهتر نیست که از رشد و توسعه آموزش بکاهیم تا پس روی فرهنگی را متوقف سازیم؟ شاید صلاح بر این باشد که  برای جلوگیری از این پس رفت فرهنگی از زور تپان کردن ارزشهای اسلامی بطور جدی خود داری شود. اینجا بدرستی معلوم نیست که نویسنده همانچیزی را بیان میکند که میخواهد. چه این رفتارهای زشت و غیر انسانی در خلا رشد و توسعه نمیکند. نویسنده خود اعتراف میکند که:
اين نمونه‌ها حتي پيش از انقلاب نيز مسبوق به سابقه نبود و فقط  در ١٠‌سال اخير است كه روند رو به افزايش آن مشاهده مي‌شود.
این بدان معنا ست که این رفتارهای ناپسند و و غیر اخلاقی در دامن اخلاقی ترین نظام های اخلاقی در جهان است که پرورش می یابد، در دامن حکومت مقدس اسلام، در دورانی که رئیس جمهور همراه وزیرانش دارای معلم اخلاق اند. چه میشود اگر سختگیری و سرگوب، حضور دایمی گشتهای ارشادی و انصار حزب الله و نیروهای آمران به معروف و ناهیان منکر را جانشین رابطه «رشد و توسعه آموزش» و پس رفت فرهنگی نمائیم. آری، آموزش رشد و توسعه داشته ایم، اما آموزشی که توام بوده است با شلاق، با تنبیه و مجازات. بیش از 36 سال است که جامعه ایران شاهد بیرحمانه ترین نوع تنبیه و مجازات بوده است. ابزار بیرحمی و خشونت را در دست طلبکار میینهند تا از بدهکار انتقام ستانی نماید. کمتر روزی هست که طناب شریعت در ملا عام، در حضور پیر و جوانی، بگردن بی گناهی نیفتد. این نظام مقدس اسلامی ست، اخلاقی ترین نظام های اخلاقی که آموزگار بزرگ بیرحمی ست و انتقام ستانی. که سبب اصلی زوال رفتار اجتماعی و پس رفت فرهنگی.

در تشریح و ریشه یابی این نوع رفتار های خشونت بار و یا پس رفت فرهنگی، نویسنده شهروند، اظهار میدارد که:
يك ايده اوليه در اين‌باره (پس رفت فرهنگی) وجود دارد كه جامعه ما فاقد گروهي است كه مرجعيت اخلاقي لازم را در ميان مردم داشته باشد. در گذشته نهادهايي بودند كه اين وظيفه را به دوش مي‌كشيدند، ولي اكنون فاقد چنين مرجعيتي هستيم. نخ تسبيحي كه دانه‌هاي جامعه يعني مردم را به يكديگر وصل كند و آنان را در كنار يكديگر قرار دهد، پاره شده‌ است و اين دانه‌ها روي زمين رها شده‌اند. اكنون مشكل اين است كه حتي اگر نخ جديدي هم به‌وجود آيد، پيدا كردن اين دانه‌هاي جدا شده و قرار دادن آنها در چارچوب اين نخ و كنار دانه‌هاي ديگر كار بسيار سختي است.
اینجا نیز سرمقاله شهروند ما را به عالم برزخ پرتاپ میکند. چرا بنظر میرسد که نویسنده از خاطر برده است که در چه جامعه ای زندگی میکند. آیا نویسنده منظورش آن است که در جامعه مراجع تقلید، در دوران آموزگاران بزرگ اخلاق و حکومت آیت الله های مقدس بر خاسته از حوزه های علمیه، همچون امام خمینی و جانشین ش خداوندگار سیدعلی خامنه ای، "مرجعیت اخلاقی " که مردم را مانند نخ تسبیح بهم پیوند زند وجود ندارد؟ و فرشتگان مقرب بارگاه ولایت همچون آخوند جنتی، آخوند احمد خاتمی، آن دریده خطبه گو و امامان جمعه در سراسر کشور واجد شرایط مرجعیت اخلاقی نیستند؟
حال این معصومان بجای خود، امامان که نمرده اند. مگر نه اینکه امامان در ما میزیند، آنها نیزفاقد مرحعیت اخلاقی اند، نمیتوانند نقش نخ تسبیح را بازی کنند؟ بعید بنظر میرسد که نویسنده باین دوریها قدم نهد،  آنرا نشانی از فروپاشی حرمت دین بخواند، فروپاشی ارزشهای دینی، چه دامن دین بارورترین دامن ها ست در پرورش بیرحمی و انتقام ستانی، تمامی آن رفتارهای اجتماعی که نویسنده دچار زوال میخواند، از بغض و کینه بر میخیزد، بعض و کینه نسبت به آموزشها و اموزگارانی که انسان را ازوجود  خود و غرایزش دچار شرمساری میکنند، تخلیه بغض و کینه است نسبت به محدودیت ها و محرومیت ها.
افزوده بر این نگارنده شهروند از گذشته ای سخن میراند که نهاد هایی وجود داشته اند که بار مرجعیت اخلاقی که همانا بهم متصل ساختن افراد یک جامعه است، بدوش میکشیده اند و هم اکنون با نبود آن روبرو هستیم. البته بدرستی روشن نیست که نویسنده از کدام گذشته سخن میراند، از دوران پیش و یا پس از خمینی؟ چه آنچه این دو را از هم جدا میسازد آن است که در دوران شاهی دین و قدرت جدا از یکدیگر بودند، گاهی در رقابت و خصومت ورزی، گاهی دوست و متحد دیرینه با یکدیگر. شاید بتوان گفت که دین و مراجع دینی در ان زمان بار پیوند دادن مردم بریکدیگر را بدوش میکشیدند. و چون دین و مراجع دینی بکامجویی از قدرت پرداختند، مرجعیت اخلاقی به مرجعیت ضد اخلاق تبدیل و آنگاه زوال در رفتار اجتماعی پدیدار گشت.
امامت آیت الله خمینی، بالاترین مرجعیت اخلاقی، وقتی آغاز گردید که در بدو ورودش بکشور اعلام کرد که "اسلام جلوی شهوات را میگیرد." چنانکه گویی تا آن زمان همه و هرچه بو.د آغشته به شهوت بوده است و او را الله، خداوند یکتا ویگانه فرستاده بود که ایرانیان را از سوختن در آتش شهوت حفظ نماید. حال آنکه او خود و ارزشهای اسلامی او بود که در شعله های شهوت میسوختند، شهوت قدرت. چه بیرحمی ها که مرتکب نشد و چه خونها که نریخت و دست به چه انتقام زنی ها که نزد، چرا که هیچ نمیخواست و نمی جوئید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.
حسین شریعتمداری، رئیس تف لیسان ولایت در کیهان "غصبی" در ستایش شجاعت امام در اعتراف باشتباه، از وی نقل میکند که گفته است:
: «اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم." در ادامه نقل میکند که امام افزوده است که:
 مولای ما امیرالمومنین سلام‌الله علیه، آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن‌که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آن‌ طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفین آن طور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه می‌کنند، شمشیر را می‌کشید و می‌کشت. هفتصد نفر را در یک روز چنانچه نقل می‌کنند از یهود بنی‌قریضه که نظیر اسرائیل بود و اینها، از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند، خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت، رحیم است و در موقع انتقام انتقامجو. نوشته امام مسلمین هم این طور بود."
اکر این ستایش خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نیست، ستایش چه چیز دیگری میتواند باشد. اگر امروز ما دوران پس رفت فرهنگی را تجربه میکنیم، و شاهد زوال رفتارهای اجتماعی هستیم نه ناشی از عدم مرجعیت اخلاقی بلکه بعکس، سخنان قصار امام خمینی نشان میدهد که درست بدیلیل سلطه مطلق مرجعیت اخلاقی با ابزار بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ست که باین سیه روزی و تیره بختی گرفتار شده ایم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi