۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

نفی حق گزینش:
تقلیل انسان به حیوان
 
 حق گزینش با انسان پا بعرصه وجود می نهد. فقط در انسان است که میزید. در سرشت او ست و جدا ناشدنی از طبیعت او. هر کسی حق دارد که باور کند بآنچه که میل دارد و عمل کند به رفتاری که در پسند او ست تا آنجا که به محدود ساختن باور و یا کردار  دیگری نی انجامد. حق گزینش چیزی ست که انسان را  جدا میسازد از حیوانات. روشن است که محرومیت و یا محدود و مشروط ساختن آن، دور شدن از انسان است و پیوستن به حیوان که همان بروز یابد در کردار و رفتارش، نسل پس از نسل، آنچه جامعه در نهاد ش کاشته است: عدم توانایی گزینش، فرما نبری و فرمانبرداری، تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، پذیرش سلطه و سلطه افکنی

 حیوان درنده است بی آنکه بدان شعور و آگاهی داشته باشد. درندگی، خوی و طبع، شیر و ببر و پلنگ است. هیچیک نپرسند و نجویند که چیست درندگی؟ چرا من باید درنده باشم. چرا دندانهای برنده و چنگال های تیز دارم. چرا در من مهربانی و عطوفت نیست؟ بخوبی و بدی درندگی نیز اعتنایی ندارد. حیوان نه خود را تغییر دهد نه محیطی که در آن می زید. چرا که حق گزینش در سرست او نهاده نشده است. طبیعت او را از این حق محروم ساخته است. مسلم است که اگر انسان هم محروم از حق گزینش، خلقت یافته بود، هرگز توانا به آفرینش دنیای بشری نبود و نیروهای سرکش طبیعت را مهار نمیکرد و بر آنها سلطه نمی افکند.  نه خود را دگرگون می ساخت و نه دنیای پیرامون خویش را. اختراعات بزرگ در زمینه علم و صنعت، در زمینه طب و تکنولوژی در زمینه شناخت طبع انسان و روابط اجتماعی، همه بدست انسان آزاد و در آزادی بوقوع پیوسته است. در طول تاریخ بشر هیچ بنده و اسیری نبوده است که منشاء دست آورد های دگرگونه کننده بوده باشد. بشری که از بدو تولد در او تسلیم و اطاعت نهاده میشود و به او فرما نبری و فرمانبرداری آموخته میشود، نمیتواند خود را تغییر دهد و جهان پیرامون خود را دگرگون سازد.

پس اگر نتواند  بر گزیند انسان آنچه مناسب حال و شرایط خود میداند، انسان نیست، بلکه حیوانی ست نا آگاه به سرشت انسانی خویش. محرومیت و محدودیت این حق طبیعی و ذاتی بشر، یعنی حق گزینش، فراگیر تر و شدید تر است تحت حکومت دین. و آن البته زمانی ست که دین با قدرت یکی شود بآن گونه که  نتوانی یکی را از دیگری جدا سازی، همچون شرایط کنونی که در تحت آن ما ایرانیان باید زندگی کنیم. صورت انسانی داریم اما چون محروم از حق گزینش هستیم باید سر بزیر افکنیم و همچون گوسفند بع بع کنان به چرای خود ادامه دهیم.  چرا که هرگز مجاز نیستیم که «نه» گوییم. باید پیوسته اطاعت کنیم و  تصدیق و تایید، حمد گوییم و ثنا و ستایش. دین وقتی بقدرت تبدیل میشود، حق گزینش را مورد هجوم قرار میدهد و حق «نه» گویی را از آدمیان سلب میسازد. دین، حکومت خود را مستقر و مستحکم میکند بر اساس سرکوب حق گزینش و برقراری نظم و انضباط دینی در سطح اجتماعی.
 
اگر نگاهی کوتاه به رفتار و گفتار حکومت دین اندازیم، حر کتش پیوسته در سوی نفی و  محدود ساختن حق گزینش و در نتیجه ارباب و رعیتی ساختن روابط اجتماعی بوده است. ارباب فرمانروا ست و رعیت، فرمانبردار. حق گزینش متعلق به ارباب است و مباشران و کار گزاران ارباب. ولایت فقیه و شورای فقاهت بر گزینند آنچه مناسب و در خور شرایط رعیت ها و جامعه ارباب- رعیتی است. انسان محروم از حق گزینش، کودکانی هستند نیازمند راهنمایی و حمایت. حکومت دین رعیت را مسئول گزینش خود نمیداند، چون او کودک است و نادان. برای او بر میگزیند مبادا که از  راه مستقیم و  مسیر الهی و یا راهی که پیشا پیش در قرنهای دور و گذشته تعیین و تعریف گشته است، منحرف شود. راه مستقیم راهی ست که تنها ارباب از آن آگاهی دارد  و میداند که چگونه راهی است. رعیت نمیتواند که راه خود را بیابد. رعیت نه بینا است و نه دانا. مسئولیت رعیت آنست که تسلیم شده و اطاعت کند بدون چون و چرا. دینداران حرفه ای، آیت الله ها و حجت الا سلام ها ارباب هستند و برای رعیت های خود بر گزینند آنچه به نفع و صلاح رعیت است و نظام ارباب – رعیتی.

اما کیست که ولایت فقیه، آیت الله ها و حجت الا سلام ها را برای فرمانروایی بر گزیده است. رعیت ها که از حق گزینش آنان محروم اند. رعیت ها عاری از ابزار دانایی و بینایی هستند چگونه میتوانند فرمانروایان خود را بر گزینند. اگر رعیت ها حق گزینش داشتند، ارباب بودند و فرمانروا. آنها حاکم بودند و حاکمان محکوم و مسئول.  ولایت فقیه را خداوند برگزیده است. خداوند او را مامور و مسئول هدایت رعیت های خود نموده است. این فرمان را خداوند در کتاب آسمانی خود قرآن مجید صادر کرده است. حکم و فرمان او قانون است و فرمان نهایی. او تبلور اراده الهی ست. آیت الله ها و حجت الا سلام ها نیز همه انصار ولایت فقیه اند و او ست که آنها را به مقام های فرمانروایی بر میگزیند. نهاد های شورای نگهبان(اربابان)، شورای مصلحت نظام(ارباب-رعیتی)، شورای قانونگذاری اسلامی(رعیت ها) و شورای  خبر گان (ار بابی)، و حافظ  روابط ارباب رعیتی یا قوه قضائیه،همه منشعب هستند از اراده ولایت فقیه. وی البته دارای کارگزارانی نیز برای رتق و فتق امور داخلی و خارجی بشکل دولت بریاست رئیس جمهور نیز هست. همه این نهاد ها و کارگزاران در برابر خداوند است که خود را مسئول میدانند.    
 
 بنابراین، نیازی به گفتن نیست که نمیتوان در حکومت دین گزینش ، گزینش دولت و یا نهادهای دولتی، به مردم واگذار نمود. چرا که   آنها  نمیتوانند تشخیص دهند چه کسی مومن و مسلمان است و چه کسی رذل و پست. ممکن است کسی را بر گزینند که دلش پیش بیگانکان است؛ که ممکن است مردم را بفریبد و خود را آدمی صالح جا بزند و بر راس امور قانونی و یا اجرایی قرار گیرد. چرا که مردم، همه صغیر و عاجزند از تعقل و سنجش. زیرا که مردم همه رعیت اند. بهمین دلیل ممکن است که نا دانسته جاسوس و کافر را برگزینند. ولی شورای نگهبان در دفاتر سراسر کشور میتوانند تفتیشهای عقیدتی را بانجام رسانند و  مسلمانی و دینداری شرکت کنندگان را تعین و تایید کنند. مثلا از میان صدها کاندید ریاست جمهوری، پس از آنکه همه از صافی تفتیش عقاید گذر کردند، چهار و یا پنج نفر برگزیده میشوند. که رعیتها با خاطری آسوده از میان آنان برگزینند. البته تصمیم نهایی متعلق به ولایت فقیه ست که خود اعضای شورای نگهبان را بر میگزیند. ولایت فقیه وظیفه و مسئولیت خود میداند که اداره کشور و سرنوشت رعیت های خود را  بدست هرکس و نا کسی نسپرد. چرا که او خود را قیم رعیت ها میداند و همچون رعیت-  که همیشه نیازمند امداداند و دستگیری- مورد لطف و محبت قرارد دهد. بهمین دلیل نمیتوان به تعقل و یا حتی غریزه رعیتها اعتماد نمود. امنیت رعیتها  وقتی تامین میشود که از حق گزینش خود بگذرند و آنرا واگذار کنند بشورای فقها و آیت الله ها. اما ولایت فقیه هرگز باور نمیکند که سلب حق گزینش از ملت بیانگر خواری و حقارت ملت است نه سرافرازی و سربلندی.
   
محرومیت از حق گزینش و قبول مسئولیت، یعنی آنچه که ما را جدا میسازد از حیوانها، به محرومیت در گزینش نمایند گان مجلس و یا ریاست جمهوری، ختم  نمیشود. بلکه شامل گزینشهای دیگری هم از جمله حق گزینش پوشاک که با اجباری ساختن حجاب و احکام حجابداری، نفی میگردد. حجاب میشود نه تنها نشان عفاف و پاکدامنی، بلکه یکرنگی و یگانگی، چه بخواهی و یا نخواهی. تخلف از آن البته که فحشا ست و فساد، تباهی است و بدحجابی. این فردنیست که بتواند در تناسب با واقعیتهای بیرونی برگزیند آنچه برازنده حال و اندام خود به بیند. چون تنوع در پی آورد و نا همآهنگی، بداعت و نو آوری. پس اگر ظاهر شوی بر اساس رای و گزینش خود، مجرم شناخته شوی و سزاوار تنبیه و مجازات. حجاب واحکام حجابداری واجب میشود نه تنها بدلیل آنکه  فرمان الهی ست، بلکه بآن خاطر که ضامن امنیت اخلاق اجتماعی ست. ضامن نظم و انضباط ارباب – رعیتی ست.
 
چندی پیش نیروهای انتظامی اعلامیه ای صادر نمود  که بمنظور برقراری امنیت اجتماعی و حفظ اعتماد مردم،، بر نیروهای پلیسی درجهت مبارزه با پدیده هنجار شکنی و بدحجابی،  افزوده خواهد شد. در همین مورداعتماد گزارش داد که:
 
در اطلاعيه ناجا به اين موضوع اشاره شده که اين نيرو از يکسو با مطالبات انباشته اجتماعي مبني بر استمرار اين طرح ها و از سوي ديگر احساس برخي هنجارشکنان مبني بر موقتي بودن طرح ها و اقدامات مواجه است که با تست واکنش پليس با اشکال و رفتارهاي ناهنجار در معابر عمومي ظاهر شده و زمينه مزاحمت اجتماعي را بار ديگر فراهم مي کنند، بر اين اساس نيروي انتظامي هشدار داد که درصدد آن است که با تشديد اقدامات پليسي در زمينه امنيت اجتماعي و اخلاقي و توسعه انضباط اجتماعي، رعايت قانون، هنجارها و رفتارهاي متناسب با شئونات ملي، اجتماعي و ديني را نهادينه کند.
 
از این اعلامیه  چنین برآید که سختگیریهای و بگیر و به بندهائیکه در زمان گذشته باجرا در آمده است، ثمر بخش نبوده است و نافرمانیهای رعیتها دو باره از سر گرفته شده  و حتی بر تعداد آنها نیز افزوده گردیده است. اینست که باید بر نیروهای پلیسی و انتظامی افزوده میگردید. نیز اشاره دارد که بمنظور برقراری امنیت اخلاقی لازم است که رعیتها را بیک نوع از رفتار و کردار که موافق و سازگار با هنجارها و شئون دینی ست، عادت داد و در سرشتشان کاشت. زیرا که نمیتوان انتظار داشت که رعیت توانایی بکارگیری عقل خود را در سنجش هنجار ها  دارا بوده و یا از آنها انتظار نظارت بر خویشتن را داشت. رعیت فرمانبر است باید اطاعت کند و از تقلید و تبعیت سر باز نزند. بر اساس این باور، ترس و وحشت از دستگیری و تنبیه و مجازات سریعتر بترک رفتارهای هنحار شکن ونهادین ساخت ارزشهای دینی می انجامد و امنیت اخلاقی بر قرار گردد.

بعبارت دیگر نفی حق گزینش به سرکوبگری نیروهای انتظامی نیازمند است و تحت عنوان طرح امنیت اجتماعی صورت میگیرد. طرح که اساس آن سرکوب هرگونه سلیقه شخصی در آرایش و پوشش است از مدهای موی پسرها گرفته تا استفاده از مانتوهای بالای زانو و یا روسر های نازک و قیطانی. تنها در حکومت دین است ک موی سر و البسه منقش  مخل آسایش و امنیت اخلاقی محسوب میشود. و باین دلیل باید نیروی قهریه را در خدمت گرفت و رعیت ها را از حق گزینش محروم ساخت. چرا که حق  گزینش احتمال انحراف از راه مستقیم  و پیوستن به شیاطین را افزایش دهد. رعیت که نمیتواند بر خود نظارت کند و بر غرایز و شهواتش چیره شود. او پیوسته مرز جدایی زن و مرد را میشکند. با نگاههای آلوده بزنان مینگرند. زنان نیز تمایل داردند که خود را در معرض نمایش بگذارند فساد و تباهی را ببار آورند. پسران نیز با تبعیت از مد و مدگرایی شالوده جدایی مرد از زن را که اساس انضباط اجتماعی ست در هم میریزند. باین دلیل باید احکام حجاب و هنجار های اخلاقی را با ابزار قهر و خشونت  اجباری ساخت تا زنان را وادار ساخت که از افشان نمودن تارهای مویشان جلوگیری کنند ، که برق از آن ساطع شود و هوس و وسوسه را در مردان بر انگیزد. مانتوهای چسبان و روی زانو، شلوارهای کوتاه، که غوغا به پا کند و سبب نا ایمنی های بسیار و هرج و مرج گردد. این است ضایعات پوشش بر اساس گزینش فردی. مگر میتوان اجازه داد هر کس هر چه میلش خواست بپوشد؟ مگر میتوان از هنجارهای سنتی و دینی فاصله گرفت؟ رعیت که مجاز نیست فردیت و شخصیت خود را بروز دهد، دست به نو آوری و بداعت بزند، و به تغییر خود و محیط خویش به پردازد؟ رعیت فرمانبردار است و فرمانبر، نه آزاد و خود مختار.
 
جامعه ایکه بر اساس هنجارهای ارباب رعییتی که ریشه در آموزشهای دینی دارد،  بنیان گذارده شود نظم و انضباط اجتماعی را بر اساس سرکوب و محدود ساختن حق گزینش افراد جامعه قرار میدهد.  احکام  و هنجارهای دینی دیگر نمیتوانند درونی و یا نهادین شوند، زیرا که  سلطه آن نیازمند بسیج و تجهیز دوباره نیروهای انتظامی است و بکار گیری قهر و خشونت. البته این سختگیری و تحریم گزینش فردی نمیتواند چیزی باشد جز نشانی بر نزول و افول اعتبار ارزشهای دینی. روشن است که احکام و هنجارهای دینی  تقدس خود را از دست میدهند وقتی اجباری میشوند و بسلب حق گزینش از فرد منجرگردند.
   
بعبارت دیگر، افراط در سرکوب حق گزینش نیز حد و مرزی دارد و سازش و تحمل آن را نیز نمیتوان ابدی ساخت. زمانی رسد که رعایا از فرمانبرداری خسته و بیزار شوند و به واژگون سازی نظام ارباب رعیتی برخیزند. اما اگر حکومت دین بخواهد از ابتلا باین سرنوشت اجتناب ورزد. باید حق گزینش را بملت باز گرداند. بگذارد مردم خود برگزینند که چه کسی بر آنها حکومت کتند، چه بپوشند و چه بنوشند، چگونه شادی و پایکوبی کنند و چگونه با یکدیگر آمیزش و ارتباط برقرار سازند و از چه ماهواره ای استفاده کنند. حق گزینش ممکن است به تقلییل قدرت انجامد ولی جامعه نا امن تر و فاسد و تباه تر از اینکه هست نمیشود. جرم و جنایت رواج نخواهد یافت، دروغگوئی و ظاهرسازی، دزدی و رشوه خواری و رانت خواری، اگر کمتر نشوند، افزایش نخواهند یافت. حکومت بر اساس حق گزینش انسان، به برابری و انسانی ساختن جامعه میانجامد، زیرا که تفاوتها، بدعتها، نوآوریها و دگر اندیشها را برتابد و تحمل کند.
 
 برای حسن ختام بد نیست نمونه ای بدست دهیم. انظباط حکومت دین بر اساس جدائی زن از مرد قرار گرفته است و در مترو و اتوبوسها اجرا میشود. اما در داخل تاکسی ها و خودروهای مسافر کشی فاصله زن از مرد بصفر محض میرسد. زن و مرد هرچه که خود را جمع و جور کنند و بخود فشار آورند، غیر ممکن است که بتوانند از اصابت اعضای بدن خود بدیگری جلو گیری کنند. گاهی مسافران زن و مرد در تک صندلی جلوی اتومبیل چنان باید تنگ یکدیگر بنشینند که برای اجتناب از آن مسافر مرد باید عملا  راننده را در آغوش کشد اگر بخواهد از درآغوش کشیدن مسافر زن اجتناب ورزد. آیا این دلیلی نیست که نزدیکی زن و مرد و حتی تماس بین آنها نه فساد و تباهی ببار آورد و نه نظم و انضباط جامعه را از هم فرو  پاشد؟ هرجا که حق گزینش از آن ملت بوده است، بهترین برگزیده شده است و نظم و انضباط درونی و نهادین گردیده است و جامعه از آرامش بیشتری سود برده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

  • نگریستن در چهره ی دین و
    براندازی نظام کیفری

    اگر به جنبش براندازی ولایت با جدیت بنگریم، رشد و بلوغ آنرا در کوتاه مدت باید بدست بخت واقبال و عوامل غیر قابل پیش بینی سپرد. اما در بلند مدت است که بارور میشود و میوه های دلپذیر و شیرین کننده کام تولید مینماید. چرا که ساختار پیچیده و بغرنج نظام ولایت، نیازمند سخت کوشی ست و تلاشی دراز مدت. چون قدرت نیست که باید براندازی شود بلکه نظام ولایت است، نظامی که بر اساس شریعت اسلام، قواعد و مقررات دینی بنیاد گذارده شده است. یعنی که جنبش براندازی ولایت نه با یک بلکه با دو دشمن روی در روی قرار گرفته است، دو هیولا ی دین و قدرت. بعضا بر آنند که هم اکنون دین به ضعف گراییده شده است و درگیری با آن بیهوده است و حتی ممکن است که سبب بر انگیختن ملت و انزوای جنبش شود. برخی دیگر هشدار دهند که مبادا اندیشه ی رهایی و براندازی را بکار گیری که انقلابات بزرگ، پایانی اسف انگیز داشته اند. پس مبادا که آزاد سازی جامعه را از یو غ نظام ولایت، از نظامی که بر خرافات اندیشی و افسانه و دروغ سازی از یک طرف و خشم و خشونت و بیرحمی از دیگر طرف، ارجحیت داده شود.

    روشن است که نظام ولایت را نمیتوان با دیکتاتوری های نظامی مقایسه نمود. چرا که در نظام ولایت، شمشیر و شریعت و یا برخلاف هر نظام دیگری، چه دیکتاتوری و چه دمکراسی، دین و قدرت در وحدت و یگانگی تام و تمام با یکدیگرند. دین سوار بر دوش قدرت به هر سوی که اراده کند، میراند. به دشواری میتوان تعیین نمود که در چه نقطه ای دین آغاز میشود و یا در چه نقطه ای پایان میگیرد. در نظام ولایت چیزی و جایی وجود ندارد که عاری از حضور دین باشد. دین هم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه خود نمایی میکند، هم در وزارتخانه ها و نمایشگاه ها، هم در تلویزیون و تاتر و سینما، هم در کوچه و بازار و خانه ، هم در سازمانهای امنیتی و پلیسی و جاسوسی و هم انتظامی و شهربانی و آگاهی و نیز هم در کارخانه و هم در اداره. هیچ قانونی هرگز به تصویب شورای نگهبان نرسد اگر از فیلتر شریعت نگذرد.

    در 25 خرداد 88، وقتی بیش از 3 میلیون نفر در شهر تهران ناگهان از اعماق تاریکی به بیرون جهیدند و به زندگی روشنایی و امید بخشیدند، کمتر کسی بود که حد اقل ثمره ی چنان جوش و خروشی را نرم شدن و فروتنی حکومت ولایت، و تخفیف مطالبات ش از ملت، ارزیابی نکند. بگذریم که بعضا حتی فروپاشی نظام را پیش بینی میکردند. اما حوادثی که در پی آن واقع شد، نشان داد که حکومت ولایت درختی ست کهن سال با ریشه های عمیق تنیده در اعماق زمین، در قلب تاریکی. که طوفانی را بس بسیار عظیم تر می طلبد که آنرا از زمین بر کند.

    هیچیک از رژیم های دیکتاتوری جوامع مسلمان شمال آفریقا چنین ریشه ای در اعماق تاریکی نداشته اند. بهمین دلیل همچنانکه طوفان وزیدن گرفت یا از جا کنده شدند و یا با چنگ و دندان به ساختار شکننده قدرت آویختند. البته بآن دلیل که این رژیم ها همآنند نظام ولایت، دین را با خود نداشتند و ندارند. شمشیر دیکتاتور، شمشیر شریعت نیست که بر هر گردنی فرود آید. همه ی دیکتاتورها بزودی در می یابند که خشم و خشونت و بیرحمی را حد و حدودی است. چرخهای نظام سرکوب رفته، رفته فرسوده میشوند و از کارایی باز می ایستند. سرهنگ قذافی سر انجام روزی خواهد فهمید که در دریای خون نمیتواند کشتی قدرت را به ساحل برساند. حال آنکه ولایت از سنگر دین است که به نبرد می پردازد، سنگر ی که دفاع از آن، دفاع از شریعت است و عدالت، دفاع از اخلاق است و امنیت، از نظم و انضباط و از نظام ولایت، برابر با حکومت الله و رسالت و امامت. بواسطه ی ماهیت دینی اش است که نظام ولایت میتواند خشم و خشونت و بیرحمی را به سطح بسیار بالاتری ارتقاء دهد.

    نظام ولایت بر اساس "کیفر " است که قدرت را زیر سلطه ی خود کشیده است. کیفر، مجازاتی است که الله برای دشمنان خود، مشرکین و منافقین، تعیین نموده است، برای آنان که نسبت به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید بخود راه دهند و از تسلیم و اطاعت سر باز زنند. کیفر بیانگر قهر و اقتدار الله است. الله دشمنان خود را "محارب " میخواند و کیفر آنرا در این جهان اعدام تعیین نموده است. اما الله یکبار دیگر محارب را به کیفر میرساند، کیفری واقعی و نهایی: سوختن در شعله های سرکش دوزخ، نه یکبار و یا چند بار بلکه تا ابد. از آنجاییکه دین اسلام، دین عدالت است، نسبتی را بین جنایات و مکافات در نظر گرفته است. سرپیچی از احکام الله را کیفر های گوناگون است از قبیل قطع دست و پا و انگشتان و خارج ساختن چشم از حدقه، تعداد ضربات شلاق برحسب بزرگی و کوچکی گناه و جرم، سنگسار، شکنجه، تجاوز، بازجویی و حبس مجرد.

    32 سال است که ولایت در تبعیت از اراده الله، نظام کیفری را بر پا ساخته است. همچنانکه الله بدون داشتن توانایی کیفر، یعنی بدون مالکیت بر دوزخ نمیتوانست در دل بندگان خود بیم و هراس ایجاد کند و به تسلیم و اطاعت بکشاند، نظام ولایت از همان آغاز نشان داد در کیفر "دشمن " کوچکترین اغماض ی نمیکند. کیفر البته تنها ترس و وحشت ایجاد نمیکند، بلکه خاطره ساز نیست هست. کیفر یک یاد آور منظم است که مبادا از تسلیم و اطاعت سر باز زنی. نه بگویی و نفی بنمایی. تاثیر عمیقی که نظام کیفری در خلق و خوی مردم گذارده است نباید نادیده انگاشته شود. چرا که نظام کیفری فساد و تباهی ببار میآورد. آدمی را با وجدانی ضعیف پرورش میدهد، و نا توان از سرزنش خود. وجدان ضعیف، آدمی را بی تفاوت نسبت به خشم و خشونت و بیرحمی ببار میآورد. آنها را سرد و بیگانه از خود و از یکدیگر مینماید. بی جهت نیست که نظام ولایت از بدو آغازین ترین لحظات ظهور ش بر مسند قدرت به کیفر دشمنان پرداخته است. مراسم اعدام، سنگسار و مراسم شلاق زنی را بی جهت نظام ولایت در انظار عمومی بر پا نداشته است. در تمام این موارد شریعت ارجحیت دارد بر شمشیر. این شریعت است که کیفر را تعیین میکند. شمشیر بنا بر اراده ی شریعت است که بر گردان محارب فرود میآید.

    اگر هدف از جنبش براندازی ولایت، رهایی ست، چالش شریعت، چالش دین یک امر ضروری ست و اجتناب ناپذیر. بدون چالش کشیدن شریعت هرگز نمیتوانی نظام استبداد مضاعف را واژگون سازی. دژ استبداد، دین است و آموزشهای دینی. بعضا بیهوده سعی میکنند که بگویند، خامنه ای بنده ی خدا ست، نه خدا، بنا بر منابع معتبر فقهی، نمیتواند حکم الله را به اجرا در آورد. الله وحی خود را برای عمل بدان، برای هدایت امت، برای برقراری نظام تسلیم و اطاعت بر پیامبر خود ابلاغ نموده است. بنابراین حکومت الهی با دوران رسالت، یعنی حکومت پیامبر بپایان نمیرسد، بلکه حکومت الله ادامه مییابد در امامت و ولایت. در این معنا که تسلیم و اطاعت ، ویژه ی الله نیست. مسلم است آن کس که زبان الله را مورد فهم قرار داده است و به اجتهاد رسیده است اگر قدرت کیفر دهی بدست آورد، چرا دوزخی بر پا ندارد و جلوه ی الله نشود. اینان فراموش کرده اند که الله به برگزیده و رسول خود فرمان داده است که هر انسانی که یکتایی و یگانگی او را مورد شک و تردید قرار دهد باید به کیفر برساند و ریختن خونش را نیز مباح ساخته است. اگر محمد، عرب بود، آقای خامنه ای، ایرانی است صاحب فضل و غرور، شایسته تر میتواند فرامین الله را بکار ببندد و می بندد. خامنه ای را به غلط "سلطان " میخوانند حال آنکه او "خداوند " است و جلوه ی الله. مگر نه اینکه حرف آخر را او میزند. مگر نه اینکه او "فصل الخطاب " است؟ او هم عالم است و هم بینا و توانا. برخی نیز بر آنند که این دین است که مورد سوء استفاده قرار میگیرد. اسلام هم با آزادی و دمکراسی سازگار است و هم دینی است رحمانی.

    برای رهایی از یو غ ولایت نمیتوان آب تطهیر را بر سر دین ریخت. نمیتوان از نگریستن در چهره ی خونین الله سر باز زد. نظام ولایت بهترین شرایط را برای رویت چهره الله به وجود آورده است. 32 سال نظام اسلامی بر سر دار مجازات به شکوفایی خود رسیده است. خبره گان حوزه های علمیه آنجا که شریعت تولید و باز تولید میشود، ولایت جلوه ی الله را بر مسند قدرت می نشانند. مرکز شریعت، حوزه های علمیه است. تا حوزه های علمیه، مرکز کیفر و نفرت شناخته نشود، تا بوجود زائد و انگلی آنها آگاهی حاصل نشود، نمیتوان عروس رهایی و آزادی را در برگرفت. این زمانی تحقق می یابد که مردم از تقلید و تبعیت خود داری کنند و خود مختاری بیآموزند، به الغای دین رسمی بر خاسته و پرستش را آزاد نمایند. آزادی در پرستش است که فروپاشی نظام ولایت را ممکن میسازد.

    بنابراین، براندازی ولایت و نظام استبداد، از براندازی حوزه های علمیه میگذرد. در این محل است که "علم " الله، علم بر پا داشتن نظام اسلامی مبتنی بر تسلیم و اطاعت، آموخته میشود. به درجه ی "اجتهاد " میرسند و عالم و فقیه میشوند و قدرت تعریف و تفسیر قواعد و مقرارت احکام شریعت را کسب میکنند. درست است که در حوزه های علمیه هستند مراجعی که از مجیز گویی و حمد و ثنا ی ولایت خود داری میکنند. اما آنها نیز تطهیر کنند گان، اصل تسلیم و اطاعت هستند و تقلید و تبعیت. رهایی از ولایت یعنی برانداختن نهادی که فقیه و عالم و مجتهد را تولید میکند که مردم را مقلد خود سازند. استقلال را از آنان بربایند و عقل و خرد شان را به تعطیلی بکشانند. نفوذ حوزه های علمیه به آن حد است که دانشگاه ها را نیز به مرکزی برای تولید مجتهدین با تحصیلاتی خارج از مکتب، تبدیل نموده است. تمام رده های فوقانی مدیریت و نهاد های امنیتی و نظامی را باید مجتهد خواند. چون آنها نیز از نگاهداری نظام ولایت سود کلان میبرند. نیروهای امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی و بویژه سپاه پاسداران را باید شمشیر ولایت و یا شریعت خواند. تنها زمانی میتوانی شمشیر را از فرود آمدن بر هر گردنی باز داری که حساب را با شریعت تصفیه کرده و در چهره ی الله نگریسته باشی.

    در شرایط کنونی پاک ترین بخش جامعه، بخشی که میتواند خود مختاری را بیاموزد، فرمانفرمای خویش شود و مسئولیت آزادی را بپذیرد، همان جوانانی هستند که در پای گیری جنبش سبز اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. یعنی اینان اگر چه در نظام کیفری ولایت، به بلوغ رسیده اند، با نظم و انضباط شریعت در ستیز و خصومت اند. چرا که بر خلاف نسل پیشین که شریعت در سرشتشان نهاده شده بود، نسل انقلاب باید به اجبار به قواعد و مقررات آن تن دهند و بر ضد خویش بر خاسته و غریزه ی آزادی را در خود خاموش و سرکوب نمایند. بدین لحاظ جوانان در نظام ولایت بیشتر از هر قشر دیگری رنج کشیده اند. جوانان میل به پرواز دارند در این جهان درهم تنیده. اما ولایت بال پرواز را شکسته است. در این جهان کنونی، تنها زمانی میتوانی کمال انسانی را کسب کنی، که آزاد و خود مختار باشی، مهم نیست چه جایگاهی را در جامعه اشغال نموده ای، آزادی شرط تنفس است و زندگی بدون آن تن دادن به حقارت است و خواری. بعنوان یک کارگر استثمار شده مجاز نیستی که حتی دهان خود به اعتراض بگشایی.

    بنابراین میتوان به نیروی رهایی بخش جوانان برای براندازی نظام کیفری و ساختار جامعه ای نوین رها از اسارت و بندگی در دست شریعت برهبری ولایت و حوزه های علمیه، امیدوار بود. در جهان گشوده ی امروز جوانان نمیتواند با پیغمبر و امام، خود را شناسایی نمایند. در کشورهای عربی شمال آفریقا در واقع این نیروی جوان بلوغ یافته در جهان امروز بود که دیگر نمیتوانست یو غ نظام دیکتاتوری را به گردن بکشند. این کشورها همیشه از عوارض فقر و عقب ماندگی، تورم و بیکاری رنج برده اند، اما بپا خواسته اند که به کمال انسانی، به آزادی دست یابند. دیگر نمیخواستند رعیت و زبان بسته باشند. در این جنبش ها نه شعار ضد امپریالیسم و صیهونیسم بگوش رسید و نه الله اکبر و جهاد اسلامی.

    نظام ولایت از همان آغاز با "هنجار شکنی " به منظور بر قراری "امنیت اخلاقی، " به مبارزه پرداخت. جوانان بیش از هر قشر دیگری هدف این سرکوب قرار گرفتند. در نتیجه به تجربه در یافتند، بویژه در برپایی جنبش سبز آموختند که بنام امنیت اخلاقی و دفاع از نظام ولایتی، مجتهدین و آیت الله ها و حجت الاسلامهای الله پرست به چه بی اخلاقی ها، چه دزدی ها، چه رانت خواری ها، چه رشوه گیریها، چه دروغگویی ها، چه بازجویی ها، چه شکنجه ها و تجاوزات دست نزدند. آب تطهیر را بر سر خداوند خامنه ای زمانی میریزند که دست ش آلوده بخون بهترین فرزندان این آب و خاک است. خون قتل عام در زندانها در سال 67، خون قتل های زنجیره ای و کشتار خرداد 88 هنوز نه تنها در سیمای روحانی خداوند خامنه ای بلکه در سیمای تمام آن فقها و علما و مجتهدین حوزه ها و خبر گان رهبری که دم فروبستند، قابل مشاهده است. سکوت حوزه های علمیه در باره جنایات ولایت آنها را در کنار کیفر دهنده، در کنار خداوند خامنه ای قرار میدهد.

    در میان جوانان بخش زنان جایگاه ویژه ای را در مبارزه با ولایت اشغال میکنند. چون آنان بیش از هر بخشی دیگری از جامعه مورد تحقیر و توهین قرار گرفته اند. چرا که آنان پیوسته به جرم هنجار شکنی گرفتار شده اند. نظام سرکوب ضرورتا بر ذکاوت و زیرکی جوانان و دگر اندیشان میافزاید. بنابراین، این یک اسطوره است که سنگر دین فتح ناشدنی ست. نیروی جوان نمیتواند در بند شریعت به انکار خویش و آنچه هست و میتواند باشد بپردازد. تعصب و تحجر هنوز به تضعیف وجدان آنها نیانجامیده است، میتوانند به چهره الله همانگونه که هست، مطلق گرا، سخت گیر و بیرحم، کین خواه و کیفر دهنده، بنگرند. هرچه توانایی نگریستن در چهره ی الله افزایش می یابد، پایه های نظام ولایت لرزان تر میگردد.

    فیروز نجومی

    fmonjem@gmail.com
    rowshanai.org

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

الله:
مهربان و بخشنده
و یا کین خواه و کیفر دهنده؟

میگویند خدا بخشنده است و مهربان. بزبان قرآنی یعنی الله الرحمان است و الرحیم. یعنی که این دو مفهوم در باور و اعتقاد ما ایرانیان با هم یکی شده اند و هرگز بین این و آن تفاوتی قائل نشده ایم. در این جا قصد آن را نداریم که نشان دهیم تفاوتی بین خدا و الله وجود دارد و ریشه در دو زبان و فرهنگ متفاوت از یکدیگر. بلکه میخواهیم بگوییم باور به مهربانی و بخشند گی خدا و یا الله، باوری ست ناسازگار با سرشت و فترت الله بر اساس اسناد و مدارک قرآنی.


یعنی اگر بخواهیم باور به بخشند گی و مهربانی الله را در زیر زره بین با دقت بیشتر به آن بنگریم، خواهیم دید که درست است که الله در آغازین سطر قرآن خود را الرحمان الرحیم، به معنای فارسی بخشنده و مهربان توصیف و تعریف کرده است. اما اگر در پی تایید و تصدیق باور خود به متن قرآن، یعنی آنجا که الله بزبان خود سخن میگوید، رجوع کنیم، خدا و یا الله هی را خواهیم یافت، که کین خواه است و انتقام جو. که بر تابنده خشم و خشونت است و قهر و قدرت. او هم حاکم است و قاضی و هم جلاد است و دژخیم. او مالک سهمناک ترین جهانی ست سراسر تنبیه و مجازات، تا ابدیت شکنجه و آزار. بنابراین، خدایی که حاکم است و دارای قدرت بازخوانی و باز خواستی و بازجویی، یعنی خدایی که ما را بزند گی باز میخواند و بحساب نیکی ها و بدی های ما در قیامت رسیدگی نموده، کیفر خواست صادر کند و کیفر دهد، خدایی است با قهر و قدرت نامحدود و خشم و خشونت نا متناهی. آیا میتوان در سرشت چنین خدایی مهربانی و بخشند گی، عفو و گذشت یافت؟ اگر بتوانیم نشان دهیم که پاسخ منفی ست، سوال مهمتری که مطرح خواهد بود آنست که اگر خشم و خشونت و کین خواهی در ذات الله نهفته است، آیا میتوان از پیروان فرمانبردار او چیزی دیگری جز خشم و خشونت، تنبیه و مجازات و سرکوب و بیرحمی، انتظار داشت؟


نو اندیشان اسلامی، ممکن است با ابزار تفسیر و تعبیر کتاب وحی و یا قرآن را که گفتار الله در آن ثبت گردیده، انسانی سازند و سازگار با زمان معاصر. این، اما زمانی میسر خواهد بود که چشمان خود را بر خشم و خشونت و کین خواهی الله و خصلت کیفر دهنده اش، پیوسته بسته نگاه دارند.


این را نباید سخنی تلقی نمود از روی بغض و کینه، و یا بی حرمتی نسبت به الله، بلکه سخنی مدلل، استوار بر اسناد و شواهد قرآنی و یا کلام و گفتار الهی. ما ایرانیان ممکن است که فراموش کرده باشیم که خدا در ایران پیشین از اسلام به چه معنا و مفهومی در تاریخ و فرهنگ ما ظاهر شده است و چه دگرگونی هایی را به لحاظ معنی طی کرده است. اما شناسایی الله امر دشواری نیست. چون الله خدائی است که زنده است. همیشه با ما سخن میگوید و ما نیز به سخن او گوش فرا میدهیم. در کتاب قرآن است که الله میزید. در آنجا ست که الله با ما (بشر) سخن میگوید. آنجاست که الله خود را به ما شناسایی میکند. به ما میگوید که او کیست، چه میگوید، چه میخواهد و چه اندیشه کند و دارای چگونه شخصیتی ست و بر چه اساسی تصمیم گیری نموده و اوامر و فرامین خود را صادر میکند. الله هی که در کتاب قران سخن میگوید، زمان را به انجماد در آورده و بر آن سلطه افکنده است. هستی او مطلق و فنا ناپذیر است. غیر قابل تغییر و مستقل از زمان است. تا کنون نیز به عنوان حاکم بر دو جهان بیرون و درون به زندگی خود ادامه داده است.


رمز تداوم زندگی الله را البته که باید در ذهن جماعت نیز جستجو نمود. کیست که الله را چیزی جز بخشنده و مهربان تصور کند؟ کیست که در سخاوت و رحمت الله شک و تردیدی بخود راه دهد؟ ایمان و باور به رحم و شفقت الله در نهاد ما چنان قوی و تزلزل ناپذیر گشته است که کوچکترین شک و تردیدی هم نسبت به آن بخود راه نمیدهیم. چنان واضح و روشن است که هر گز نمیتواند مورد سوال قرار گیرد. از خود هرگز سوال نمیکنیم که چگونه دریافته و آموخته ایم که الله بخشنده و مهربان است. که الله بخشنده چه چیزی ست و چه کس و یا کسانی را مورد بخشایش قرار میدهد؟ آیا الله از گناه و تقصیر کسی نیز میگذرد؟ آیا نخستین را بخاطر دومی عفو مینماید؟ آیا آنها را که از امر و فرمان او تجاوز نموده و یا سرپیچی میکنند، مورد بخشش قرار میدهد؟ آیا بخشش و مهربانی الله، عمومیت داشته و عامه را صرفنظر از کردار و گفتار شان در بر میگیرد یا تنها شامل حال افراد خاصی میشود؟ آیا تا کنون کتاب قرآن را، آنجا که خدا خود را شناسایی میکند، گشوده ایم که الله را دریابیم همانگونه که خود سخن میگوید؟


البته بین آیت الله های حوزه های علمیه و بعضی از فیلسوفان و دانشمندان دانشگاهی اختلاف هست که قرآن کلام الله است و یا پیامبر محمد در آن کلمات دخل و تصرفی هم داشته است. که گفتار قرآنی، کلام خدایی ست که جهان را به خلقت آورده است ( آیت الله سبحانی)، یا کلامی ست که باذن خدا از زبان و اندیشه محمد تراویده است (عبدالکریم سروش). که خود بحثی است که بنا گذارده شده است بر این باور که کلام الهی دارای چنان عمق و معنا و مفهومی ست، ما وراء درک و فهم بشری، چون در هر دو صورتش، کلامی ست آسمانی و الهی. چه الله را سخنگو بدانیم و چه محمد را الله و گوینده بدانیم، تفاوتی ندارد. چون از تقدس کلمات الهی چیزی نکاهد. بهمین دلیل نیز باور دارند که کلام الهی چیزی است بیش از آنچه میگوید. در درون و باطن ش است که حقایق نهایی را آشکار ساخته است. باید در آن غوطه ور شوی تا بیابی آنچه نهانی ست. در اینکه قرآن کتابی ست آسمانی و در برگیرنده مفاهیمی ماورا دنیای مادی، جنگ و جدلی نیست. حتی آقای عبدالعلی بازرگان، مانند پدر گرامی شان که از فرمول های مهندسی مانند ترمو دینامیک برای اثبات وجود خدا استفاده میکرد تا آنجا پیش میرود که میگوید از علم کامپیوتر و مغز اطلاعاتی میتوان برای ثابت نمودن وحی سود جست.


اما در بحث کنونی مهم نیست که الله یا محمد است گوینده حقایق نهایی و نهانی در قرآن کتاب آسمانی. آنچه دارای اهمیت است این است که گوینده قرآن همانگونه که خود را توصیف میکند، یعنی الرحمان و الرحیم هست و یا بعکس بیرحم است و انتقامجو.


اگر کلام الهی را همانگونه بخوانیم که معنی دهد نه آنگونه که به آن، معانی خود را تحمیل کنیم، دریابیم که الرحمان و الرحیم صفاتی هستند که در آغازین سطر قرآن، الله برای وصف و توصیف نام خود بکار میگیرد، نه برای توضیح و تشریح افعال خود. الله چگونه هست خود را بیان میکند، نه چگونه می باشد خود را.


استاد علامه محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیرالمیزان، در تاویل بسم الله الرحمان رحیم، صفت بودن الرحمان و الرحیم را تایید نموده و میگوید که هر دو دارای یک ریشه لغوی هستند و از کلمه «رحمت» مشتق میشوند. وی توضیح میدهد که:


«الرحمان الرحیم» - این دو وصف از ماده «رحمت» گرفته شده اند و رحمت در اصل بمعنی حالت نفسانی خاصی است که موقع مشاهد منظره نیازمندان و بیچارگان، بانسان دست میدهد و او را وادار میکند که برای رفع نواقص و تامین احتیاجات آنان بکوشد. و این معنی بعد از تحلیل به« بخشش و دهش برای رفع نیازمندیها» باز میگردد، و البته هر گاه در مورد خداوند استعمال شود، منظور همین معنی است نه آن حالت نفسانی»( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص 19).


استاد علامه در این تاویل ریشه کلام الهی را در زبان و فرهنگ بشری می جوید. رحمت در قاموس انسانی عملی است که در نتیجه متاثر شدن احساسات به فعل در میاید. و به بخشش و دهش منجر میشود. اما استاد علامه بر آن است که رحمت الله وقوع می یابد بدون آنکه الله تحت تاثیر عوامل بیرونی دچار احساسات خود شود. الله موجودی است نه مثل انسان بلکه موجودی عاری از احساسات و عواطف انسانی، اما با این وجود به عملی دست می زند که داتا انسانی ست.


استاد در ادامه تاویل خود میافزاید که:
«از طرفی رحمان چون صیغه مبالغه است بر فزونی و کثرت دلالت دارد و بهمین مناسبت است که گفته میشود رحمان دلالت بر رحمت عامه دارد که شامل تمام انسانها اعم از مومن و کافر میشود و در قرآن هم غالبا بهمین معنی استعمال میشود» (همانجا).


بنا بر تاویل استاد علامه، رحمت الله هم مصداق خصوصی دارد و هم عام. از اینرو بوده است که صفات رحمان و رحیم را برای توصیف خود بکار گرفته است که رحمت خود را هم جنبه عام بدهد و هم جنبه خاص. استاد علامه میگوید الله وقتی میخواهد رحمت خود را شامل عام سازد و همه انسانها اعم از مومن و کافر را در بر گیرد از صیغه مبالغه رحمان استفاده میکند. و وقتی می خواهد رحمت خود را بشکل خاص بکار گیرد الله از صفت مشبهه رحیم استفاده میکند که مخصوص مومنان دانسته اند که دارای استمرار و دائمی ست(20).


این تاویل از نیت الله هرگز بدان معنا نیست که الله بخشنده گناه است و گناهکار و یا عفو کننده خطا است و خطا کار. او دهنده رحمت است، نه بخشنده گناه، به معنی عطوفت و مهربانی، یعنی گذشت و خود داری از تنبیه و مجازات متهم به گناه و گناهکاری. چرا که الله بر کنار است از هر گونه حالات نفسانی و احساسات و عواطف انسانی. در هیچ کجای قرآن ذکری از گذشت و چشم پوشی و گذشت الله و نادیده گرفتن خطا و گناه نشده است. بویژه اگر آن گناه از شرک و یا کفر برخیزد. حتی زمانیکه صیغه مبالغه رحمان بکار گرفته میشود که نشان دهد رحمت خدا جنبه عام دارد، به دشواری میتوان باین نتیجه رسید که الله گناهکاران، خطا کاران و یا کافران را مورد عفو و آمرزش خود قرار میدهد. الله پیوسته از عدالت و خصلت کیفر ده خود سخن میراند.


روش استاد علامه طباطبایی در تاویل کلام الهی بر این اساس قرار گرفته است که تنها از عقل و خرد الله در تفسیر آیه های قرآنی استمداد گیرد و عقل و خرد خود را معوق نگاه دارد، مبادا که اصالت سخنان الله به قصد و نیت بشری آلوده شود. باین منظور برای تاویل و فهم هر آیه ای به متن قرآن رجوع نموده و در تایید و تصدیق تفسیر یک آیه به آیه های دیگر استناد میکند. استاد علامه برای تاویل صفات الرحمان و الرحیم الله به دو آیه 5 و 75 از سوره مریم استناد میکند تا نیت الله را مبنی بر بخشایش عام اعم از مومن و کافر، به ثبت برساند. اولی میگوید: «الرحمن علی العرش استوی» (طه-5) و یا به ترجمه استاد «خداوند بخشنده بر عرش تسلط کامل دارد». وی در تاویل از این آیه میافزاید که «عمومیت رحمت در اینجا از عمومیت عرش فهمیده میشود». و سپس آیه 75 را شاهد میآورد که میگوید: « قل من کان فی الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا» ( مریم 75). و یا «بگو خداوند بخشنده مدتی افراد گمراه را مهلت میدهد». که استاد علامه در تاویل آن خاطر نشان میسازد که« چون موضوع سخن افراد گمراه است عمومیت رحمت فهمیده میشود».


روشن است که استاد علامه فن تاویل را در خدمت گرفته و به الله چیزی نسبت میدهد که هرگز نمیتوان الله را با آن شناسایی نمود. چرا که در این دو آیه نیز بخشند گی، صفت الله است و توصیفگر آنچه الله هست، به فعل و به آنچه الله عمل میکند و به فعل در میآورد ربطی ندارد . اگر از کلمه «عرش»، معنای عمومیت فهمیده شود، ضمن اینکه یک معنای تحمیلی ست،تعریف کننده فعل سلطه داشتن است. این سلطه الله است که عمومیت دارد، نه بخشند گی او. در آیه بعدی نیز فعل «مهلت دادن» است که عمومیت دارد. الله به گمراهان مهلت میدهد که تسلیم شده و سر اطاعت فرو آورند، آنها را مورد بخشایش قرار نمیدهد. صفت عادل که مخصوص الله است و در سرشت او ست، با عفو و آمرزش مجرم و گناهکار علیرغم تمرد و سر پیچی، سازگار نیست.


اگر کلام الله را بعنوان ابزار شناخت وی بکار گیریم می بینیم که الله شباهت بسیاری دارد به مردمانی که در دوران بدوی و بادیه نشینی زندگی میکردند و به صورت عشیره و قبیله سامان یافته بودند. الله تبلور و تجسم آن دوران است. انتقام جویی و کین خواهی ریشه در زندگی ایلی دارد و قبیله ای، یعنی رقابت و حسادت و در نتیجه جنگجویی و جنگاوری، خونخواهی و خونریزی، شیوه اصلی زندگی بوده است. بهمین دلیل ،نظام ایلی و قبیله ای نمی توانست از نظمی پایدار برخورد باشد و پیوسته آبستن تحول و دگرگونی بوده است. اما دگرگونی در جامعه ایلی و قبیله ای لزوما با تحول در روابط مادی و تولیدی آغاز نمیگردد بلکه در این دگرگونی، تحول در روابط بشر با ما بعد الطبیعه پیشی میگیرد. واقعیت موجود، دروغین و ظاهری و هستی وجود انکار میشود تا نظامی استوار بر حقایق نهایی، یعنی آنچه الهی و حقیقی است، بر قرار گردد. در این گذار رابطه مردم با الله است که دستخوش تحول و دگرگونی میشود، نه روابط مادی و شیوه ی تولید اجتماعی. بشر از خالق الله که یکی از سه بت حاکم بوده است به مخلوق الله تغییر مییابد. الله خالق بشر میشود و بشر مخلوق الله. که الله از یک بت، ساخته شده از مواد خاکی و سنگی بدست مهارت و دانش بشری، تبدیل به موجودی شود قادر به دیدن و شنیدن بدون آنکه دیده شود و جسم ش با وجود مادی احساس گردد. در پروسه این گذار، الله بی جان و بی روح، سامت و ساکن به آسمانها پرواز میکند و از منظر انسانها ناپدید میشود. اما با توشه ای از زبان و فرهنگ عرب، تبلور زمان و مکانی خاص از تاریخ و چگونگی گذر روزگار. الله تنها با این زبان و این فرهنگ است که میتواند تکلم نموده و از یک بت بی جان، سامت و نابینا به یک موجود جان دار، گویا و بینا تبدیل شود. باین دلیل الله تنها میتواند خلق و خوی زمان ویژه ای را برتاباند.


آنچه به الله، آن که تا چندی پیش بت ی بی جان و بی حرکت در مکانی ساکن بود، زندگی می بخشد قهر و قدرت است. که دارای ماهیتی ست مادی. این واقعیتی است آشکار در کلام الهی. الله خود را خالق جهان تعریف نموده و دانا و بینا بر کل هستی ( کل شی قدیر). الله خود را حاکم نهایی و شاهد بر اعمال هر جنبنده ای معرفی مینماید. او به نیات و غرایز نهانی و آنچه در درون هر جنبنده میگذرد، آگاه است. الله دیگر حاکم بر ایل و قبیله نیست، بلکه حاکم بر جهان است. اما همان جهانی که سامان آن ایل است و قبیله، یعنی جهانی محدود و متناهی. چنین قدرتی مگر می تواند چیزی دیگری از مخلوق خود جز تسلیم و اطاعت بخواهد. این فراخوانی به تسلیم و اطاعت تمام و کامل است که محور اصلی کلام الهی ست، نه بخشند گی و مهربانی. الرحمان الرحیم، کلامی ست توصیفی. الله آنها را بکار میگیرد که خود را وصف کند. بخشند گی و مهربانی نمیتواند در نهاد و سرشت الله باشد چرا که نمیتواند سازگار با قدرتی باشد که ناشی از توانایی در بازخوانی از مرگ به زندگی بمنظور بازرسی و حساب رسی. یعنی عدالت و کیفر دهی. اگر الله بخشنده و مهربان بود، او دیگر نیازی نداشت به بازجویی و بر قراری بارگاه تنبیه و مجازات ابدی.


الله خود را مالک دو عالم و یا رب العالمین معرفی میکند. الله نه تنها مالک بیرون و درون است، بلکه مالک بهشت و دوزخ هم هست. رحمت او ناشی از قدرت فرمانروایی ست. الله دارای چنان قدرتی است که میتواند بخشنده زندگی ابدی باشد، در محلی امن و امان لبریز از آسایش و آرامش و حوری های زیبا و خدمتگزار و مهربان. اما الله این سعادت ابدی را به آن کسانی می بخشد که نیکو کار بوده اند و با تقوا و ایمان بدون کوچک ترین شبه ای به یکتایی و وحدت الله. مسلم است که نمیتوانی نیکو کار باشی اما سر تسلیم و اطاعت در برابر الله فرود نیاوری. الله، رحمت خود را به آنهایی هدیه دهد که فرمانبرداری و تسلیم و اطاعت خود را در زندگی مادی و دنیایی در آن روزی که الله همه را بزند گی باز میخواند و مورد بازجویی قرار میدهد، یعنی در قیامت و در دادگاه الهی به ثبت برساند. بگذریم که الله عادل است و بی نیاز از گواه، مکافات کند.


واضح است که در برابر نیکو کاران، یعنی آنان که در سجده های طولانی از بار سنگین گناهان شان کاسته اند، بدکاران قرار گرفته اند که فریب شیطان را خورده اند و از فرامین و اوامر الله سرپیچی نموده، قدرت لایزال وجود یکتای او را مورد سوال قرار داده اند. الله دوزخ را برای گمراهان ساخته است، برای آنان که از تسلیم و اطاعت در برابر الله سر باز زده اند. اینان بدکاران هستند که کیفر خواست شان، آنها را برای مجازات و تنبیه ابدی بدوزخ میکشاند. به عبارت دیگر، الله تنها آنهایی را می بخشاید که تن به اسارت و بندگی بدهند، مطیع و فرمانبر باشند.


کمی گردش در قرآن و یا محلی که الله در آن می زید، این واقعیت را آشکار سازد که بخشایش و مهربانی و عفو و عطوفت الله شمول عام ندارد و تنها شامل حال خواص و یا مومنین میشود. الله ای که در قرآن زندگی میکند از گناه و خطای هیچ بنده ای نمیگذرد. رفتار و گفتار و افکار هر جنبنده ای را الله در دفتر اعمالش به ثبت میرساند که در روز حسابرسی آنرا میگشاید تا کیفر گناهکار و مجرم را معین سازد. الله در قرآن مکرر باین موضوع اشاره دارد که الله کیفر دهی است که به هیچ قیمتی حاضر به مصالحه و مذاکره نیست، حتی رشوه و هدیه هم سبب نمیشود در کیفر گناهکاران و مجرمین، کوچکترین تجدید نظری کند. دو آیه در سوره بقره این موضوع را صریح و شفاف بدون هیچ ابهامی بیان میدارد:


در سوره بقره آمده است( آیه 48-123) «از آن روز بترسید که هیچکس بجای دیگری مجازات نمیشود و وساطت و توصیه کسی پذیرفته و هدیه و رشوه و جریمه و عوض از کسی گرفته نمیشود و در حق کسی کمکی بعمل نمیآید» ( طبقات آیات، خلیل صبری، ص 838).


و در همان سوره(آیه 281) «از روزی بترسید که همه در آن روز بسوی خدا بازگشت میکنید و هر کس به نتیجه اعمال خود بی کم و کاست خواهد رسید و بکسی اندک ظلمی نمیشود و تبعیضی وجود ندارد» (همانجا ض 389).


الله همه را با یک نظر می بیند. این نیست که نیکی ها و بدیها را بدون پاداش و جزا گذارد. هر کس در هر مقام و منصبی، اگر نیکویی کرده باشد یعنی از ظواهر دنیا رسته و فریب دنیا را نخورده ، هرگز از اندیشه به بزرگی و عظمت الله و خواری و حقارت خود غافل نمانده بوده باشد، مسلم است، پاداش او بهشت است. اما وای اگر که گناهکار و خطا کار شناخته شوی، باید که راه دوزخ را در پیش گیری و تنبیه و مجازاتی دهشت آور از جمله سوختن در آتش را تا ابد پذیرا باشی، یعنی زنده شوی و بار دیگر بسوزی تا بی نهایت، یعنی نه یکبار بلکه هزاران بار مکرر. میزان تنبیه و مجازات الله بسیار سخت و شدید و بیرحمانه است، ماورای میزان و تصور بشری ست. الله عادل است و کیفر دهنده. فرمانروایی که در روی زمین زندگی میکند، میسوزاند یکبار و نابود میسازد، بود را. اما الله، گناهکار و مجرم را میسوزاند تا ابد. الله در آیه ای از سوره ابراهیم توضیح میدهد که در روز قیامت مثلا کسی که متهم به « لجاجت» شده است یعنی کسی که در شک و تردید نسبت به وجود و هستی الله، اصرار ورزیده است، باید در انتظار چه عقوبتی بوده و چگونه تا ابد در آتش خواهد سوخت:


«وقتی روز قیامت باب محاسبه را باز میکنند هر فرد سر کش لجوج در آنجا سر افکنده و خوار میشود در پشت سرش آتش دوزخ شعله میکشد و آبی که می آشامد کثیف و لجن است. آن آب پلید را مرتبا می نوشد و لی بهیچ وجه تشنگی او را رفع نمیکند- از هر طرف علایم مرگ او را احاطه کرده اما برای آنکه همیشه عذاب بکشد نمی میرد باین ترتیب تا ابد درد و رنج اطراف او را فراگرفته است»(همانجا ص859)


به عبارت دیگر خشم و خشونت الله پایان ناپذیر است. قهر او چنان سهمگین است که ترس و هراس را بر سراسر وجود آدمی مستولی و اندیشه مقاومت را در ذهن مخلوق فرمانبر نابود میسازد. در حالیکه الله در تنبیه و مجازات کسی که بر لجاجت اصرار ورزیده است کوچکترین گذشت و نرمشی از خود نشان نمیدهد، آنها را که ایمان آورده و خود را تام و تمام به امیال وی تسلیم نموده اند - یعنی مومنان را پاداش میدهد و رهسپار بهشت میسازد. زندگی ابدی را به آنان می بخشد. در این بهشت است که حوریان باکره پاداش آن مومنان خواهند بود که در راه و بخاطر تحصیل رضایش به جهاد و شهادت پرداخته اند. الله در سوره نساء در حالیکه وعده آرمیدن در بهشت در کنار زنهای زیبا را به مومنان میدهد بر خشم و خشونتی که در انتظار گناهکاران، یعنی کافران است، تاکید میکند:


«آنان که بآیات ما کفر ورزیدند بزودی آنها را در آتش دوزخ سرنگون میسازیم هرچه پوست بدن آنها بسوزد بجای آن پوست دیگری ایجاد میکنیم تا سختی عذاب را کاملا بچشد- خداوند قادر و دارای حکمت است اما آنها که ایمان آوردند و رفتار نیکو پیشه کردند آنها را وارد در بهشت هایی میکنیم که جوی های آب در آن جاری است والی الابد در آن میمانند و دارای زنهای زیبا و پاکیزه ای هستند و در سایه ممتد مرحمت خدا میآرمند» نساء 56- 57( همانجا، ص842).


الله را در واقع باید اول مالک دوزخ دانست، بعد مالک بهشت. در لباس رب العالمین و یا ارباب بهشت و دوزخ است که الله در قیامت دفتر اعمال هر جنبنده ای را میگشاید و با دقت بسیار بحساب هر یک رسیدگی نموده و عقوبت و پاداش همه افراد را صادر میکند. قیامت روز خواندن نامه ی اعمال است. چگونه ممکن است که الله از گناه و خطای کسی بگذرد؟ شک و تردید نسبت به خصلت کیفر ده الله، شک و تردید است به اصل معاد و قدرت الله در باز خواندن بشر به زندگی و روز حساب رسی. اگر قرار بود که الله گناهان و خطاهای مخلوق را ببخشاید، الله چه نیازی برای نگاهداری نامه اعمال بندگان خود داشت. در آن صورت نیز نیازی به روز حسابرسی و یا قیامت نبود. چرا که تفاوت و تمایز بین خوب و بد ناپدید میشد، زشتی ها و پستی ها و پلیدی ها همه از میان میرفتند، تنها خوبی میماند و زیبایی. نه خشمی میماند و نه خشونتی. به عبارت دیگر، بخشند گی الله، معاد و یا بازگشت مردگان بزند کی برای حسابرسی نهایی را، تهی از معنا و مفهوم و باطل می سازد. اگر بخشایش الله دارای عمومیت باشد و همانطور که کمی زود تر استاد علامه طباطبایی خاطر نشان ساختند که صفت رحمان عام است و رحمت الله به یکسان مومن و کافر را در بر میگیرد، مالکیت الله بر دوزخ را هم بیهوده و غیر ضروری میسازد. اما الله هی که در قرآن زندگی میکند، بخشنده همه و هر چیزی هست، مگر بخشنده گناه و خطا. قدرت الله را باید ناشی از قدرت کیفر خواهی او دانست. او دهنده کیفر است. آنچه مالکیت الله بر بهشت و دوزخ را توجیه میسازد، قدرت کیفر خواهی ست که در ذات الله نهفته است، نه بخشند گی و مهربانی.


قرآن سرشار از آیه هائی ست مبنی بر اخطار به مشرکین و کافرین و منافقین. آنها را مکرر بدترین و زشت ترین جانوران روی زمین توصیف، نموده ،ستمکار، ظالم دروغگو و تهمت و افترا زن قلمداد میکند. الله پیوسته خبر از عقوبتی هولناک ی میدهد که در انتظار کافران و مشرکان است .


قرآن میگوید که مشرکان نه تنها سر تسلیم فرود نمی آورند بلکه مردم را به سر پیچی نیز تشویق میکنند. از همین روی ست که آنها تا ابدالدهر در دوزخ خواهند سوخت.


خداوند کافران و ظالمان را هرگز نمی بخشد و به راهی نمی برد جز راه جهنم که الی الابد در آن خواهند بود و این برای خدا خیلی آسان است- نساء 167-169 (همآنجا،ص 290 ).


هیچ چیز مثل شرک هر گز نمیتواند الله را آنقدر خشمگین و عصبانی سازد. او فرمان صادر میکند که:


هرگز برای خدا شریکی فرض نکن و گرنه به عقوبت و خذلان ابدی دچار خواهی شد- خدای تو حکم فرموده که بجز او دیگری را پرستش نکنید-اسراء – 22و 23(همانجا، ص305).


الله مخلوق خود را هرگز در پرستش آزاد نمیگذارد و حق گزینش را در نهاد او نمی بیند. الله از داشتن شریک آنقدر بیزار است و تنفر دارد که اگر به اندیشه هر کس که خطور کند انتقام الهی شامل حالش خواهد شد. آنچه به شرک میانجامد، علاقه و سر سپردگی ست به دنیای مادی، شیفته زرق و برق بودن است و تجملات و تشریفات ، غرق شدن در لهو و لعب است و طرب و شادی. این ها همه اعمالی است مبنی بر فراموشی وجود و حضور الله در اندیشه و در رفتار، مبنی بر نفی و مقاومت در برابر نظم و فرمان الهی. الله به مخلوق خود در بهترین وجه اش همچون یک رعیت مینگرد که نمیتواند و جودی مستقل از مالک داشته باشد. چنین رعیتی البته اعتبار و منزلتی بالاتر از یک برده ندارد. مقاومت و نفی اسارت و بندگی است که شرک خوانده میشود. عدم اعتقاد به معاد، یعنی نفی قدرت لایزال الله در بازگرداندن مردگان به زندگی. الله بنده مخلوق خود را بر زمین گسیل داده است و همه نعمات و منابع طبیعی را برای او فراهم آورده است- رحمت خود را شامل حالشان ساخته است، تا به راهی که الله تعیین و تعریف کرده است زندگی خود را سپری کنند نه در راهی قدم بگذارند که سبب دوری و غفلت از وجود و قدرت لایزال الله شود. آنکس که نتواند زندگی خود را وقف اندیشه به الله کند و از وابستگی وجود خود به و جود الله سر باز زند، مهم نیست در کدام رتبه و مرتبه در دنیا قرار گرفته است، مجازات خواهد شد. کیفر الله فقط فرعون و فرعونیان را در بر نمیگیرد، بلکه هزاران هزار رعیتی که زندگی را دوست دارند و به زندگی عشق میورزند و شیفته زندگی و لذایذ و زیبایی های زندگی هستند نیز در بر میگیرد. الله همین موضوع را در نظر دارد وقتی میگوید:


«بعضی از مردم شرکاء و نظایر ی برای خدا قائل میشوند و آنها را مانند خدا دوست میدارند در صورتیکه محبت اهل ایمان بخدا از این محبت ها شدیدتر است اما آن مردم ستمکار اگر درست نگاه کنند می بینند که قوه و قدرت در کائنات مخصوص خدا ست و انتقام خدا از مشرکین بسیار سخت است»-بقره-165،( طبقات آیات، ص 280).


سخن الله صریح و شفاف است و خصلت خود را که عبارت است از کین و کیفر و انتقام جویی، آشکار میسازد. این خشم و خشونت پایان ناپذیر است که الله به ستمکاران، یعنی آنان که از دیدن قدرتی که تنها میتواند در فترت و ویژه الله باشد سر باز میزنند، ارزانی میدارد. روشن است که الله نه فرمانروایی را نفی میکند و نه آنرا زشت و پلید بشمار میآورد. الله خود در پی فرمانروایی ست، و برقراری نظام تسلیم و اطاعت که ذاتا در خصومت و ستیز است با گزینش و خود مختاری انسانی. در این جا ستمکار را نباید حاکم ظالم و مستبد دانست بلکه هر گونه چرخشی بسوی آزادی است که ظلم و ستم محسوب میشود در قاموس قرآنی.


الله در جایی دیگر با باطل اندیشان که آنها نیز از نوع ستمکاران هستند، اتمام حجت میکند که به خطای خود زمانی آگاه میشوند که دیگر کار از کار گذشته است و امیدی برای نجات نیست:


در روز قیامت پیشوایان باطل از پیروان خود دوری میجویند و در آن روز عذاب خدا را هم عابد و هم معبود باطل با چشم خود می بینند و تمام وسایل نجات از آنها قطع میشود- بقره-166(همانجا، ص281).


الله با انسانی که شرک را بر میگزیند، یعنی انسانی که را ه خود رود و از ورود به را ه مستقیم که الله در پیش پایش گذارده است، سر باز میزند، هرگز سر آشتی ندارد. اگر شرک گناهی ست نا بخشودنی و سزاوار چنان عقوبتی نا گفتنی ، چگونه میتوان الله را رحمان دانست و رحمت او را عام تعریف نمود. چگونه ممکن است که الله شرک و کفر را بزرگترین گناهان بشمار آرد، ولی برای آن کیفری تعیین نکند و مورد عفو و بخشایش قرار دهد؟ الله همه جا مشرکین و کافر ین را دشمنان اصلی خود شناسایی میکند. الله بجای آنکه خود را از کین خواهی و انتقام جویی برهاند خون آنان را که به یکتایی او شک و تردید دارند، مباح ساخته است و مخلوق خود را موظف نموده است که در نابود ساختن آنها به جهاد دست زنند. بعبارت دیگر در منظر الله شرک و کفر گناهانی هستند که بالاتر از آن گناهی هرگز نیست. بر خلاف هر جرمی که ممکن است شامل بخشایش شود، شرک و کفر، هم گناه هستند وهم جرائمی نابخشودنی. نمیتوانی تسلیم نموده خود را به چیزی یا کسی مگر ذات الهی، یعنی که باید بنده خدا باشی. الله دوست ندارد که به کسی دیگری بیش از او عشق به ورزی و یا کسی یا چیزی را بجز او مورد پرستش قرار دهی. الله تسلیم و اطاعت مطلق را دوست دارد. یعنی آنها که خود را باو میسپارند و لحظه ای از اندیشه بوی غافل نمی شوند. آنها که پیوسته و مکرر طلب مغفرت کنند، به وظایف خود عمل نموده و احکام الهی را بانجام رسانند. آنها که خود را در روز 17 بار در نهایت عجز و ذلت به پایش اندازند و حمد الله را گویند.


اگر الله رحیم است به آن دلیل است که مومنان راه او را برگزیده اند و طبق میل او رفتار نموده اند. رحمت و پاداش به آنها، به هیچ وجه الله را بخشنده و مهربان نمیکند. اگر الله از جرم و خطا، گناه و انحراف، که کفر و شرک هم از بزرگترین آنها هست، گذشت، وصف الله نیز به فعل در خواهد آمد، نه تنها الله الرحمان و الرحیم و یا بخشنده و مهربان هست، بلکه رحمان و رحیم هم میشود. الله اما، همچنانکه در رجوع به متن قرآن در یافتیم، هرگز سر آشتی با گناهکار و خطا کار و منحرف،کافر و مشرک و منافق را ندارد. هیچ رحم و مروتی به آنها نشان نمی دهد. شفافیت و صراحت کلام الهی ماورا هر گونه شک و تردید یست. الله نه تنها از آنان در آن دنیا نمی گذرد و آنها را محکوم به سوختن در آتش سوزان دوزخ تا ابد میکند و از آنان انتقام میگیرد. در این دنیا نیز هرگز امری بر بخشایش و آمرزش گناه گناهکاران و جرم مجرمین در قرآن صادر نکرده است. در این دنیا نیز قصاص است و حد و تیغ و تازیانه، سنگسار است و گردن زدن با شمشیر، بویژه اگر مجرم، کافر و یا مشرک باشد. هدف الله البته تنها تنبیه و مجازات مجرم و گناهکار و جلوگیری از وقوع جرم در آینده نیست، بلکه بر قراری نظامی است بر اساس فرمانروایی و فرمان بری، چنین نظامی تنها میتواند بر اساس جزا و پاداش از یکطرف و قهر و خشونت از دیگر طرف، بر قرار گردد. رحمت و بخشش از یکطرف بیرحمی و کین خواهی از طرف دیگر. فرمانروایی الله تنها از طریق خشم و خشونت و بیرحمی ست که تامین میگردد. الله برای مجازات مجرم در این دنیا نه تنها به ابزاری متوسل میشود که عمیق ترین درد و صدمه را به جسم مجرم وارد کند بلکه به روح و جانش نیز صدمه زده و شخصیت او را به خواری و حقارت و تخریب میکشاند. حکم بریدن دست و پا به جرم دزدی و یا سنگسار بجرم زنا، نمیتواند بر فرضیه ای جز بر شرور بودن سرشت انسان و عدم امید به بازگشت وی به درستی و صلح جویی و رستگاری، بنیان گذارده شده باشد. انسان متمرد و گناهکار را تا ابد نفرین و محکوم میکند. نیاز الله به تنبیه و مجازات، مثل نیاز فرمانروایی ست که نه در آسمانها بلکه بر روی زمین میزید. خدایی که شرارت در سرشتش نهاده شده نمیتواند بخشنده و مهربان باشد.


در چنین صورتی آیا میتوان از پیروان و جانشینان الله که اریکه فرمانروایی را در انحصار خود در آورده اند، چیزی جز خشم و خشونت و قهر و سرکوب انتظار داشت؟ آیت الله ها و حجت الا سلام های حاکم را باید پیروان صدیق الله دانست. آنها هستند که اسلام راستین، اسلام ناب محمدی را در این دنیا بنیان گذارده اند. بی جهت نیست که آیت الله ها آماده اند که هر هزینه و هر گونه ناملایماتی را تحمل کند تا به اسلحه نهایی در تخریب و ویرانی دست یابند. در پی اجرای منویات الله، مکافات کنند بدون اینکه نیازی به گواه و شاهد باشد. تنها از طریق خشم و خشونت و کین خواهی است که فرمانروایی الله بر قرار و مستقر شود، نه مسالمت و صلح جویی و یا عفو و گذشت و چشم پوشی، که این ناسازگار است با سرشت کیفر دهنده ذات الهی.


فیروز نجومی
fFiroz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه



او هست  بجز او هیچکس نیست

در حکومت ولایت، تمامی حق و حقوق به یک تن تعلق دارد: ولی فقیه. در برابر او هیچ احدی نیست که دارای حق و حقوقی باشد. ولی فقیه جلوه الله است که مالک و ارباب دو جهان است. سراسر خاک ایران زمین را او صاحب است. به تقلید و اطاعت از الله، ولی فقیه نیز به ملت ایران همچون بنده و رعیت خود مینگرد. این رعیت ممکن است، در کارخانه ماشین سازی کار کند و یا کارمند اداره باشد و یا معلم و روشنفکر، دکتر باشد و یا مهندس، کارشناس باشد یا متخصص، در برابر ولی فقیه از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیست. نه میتواند به دفاع از خود برخیزد اگر متهم به جنایت و خیانت شود. نه میتواند بگوید و بشنود، بنوشد و بپوشد، سوال کند، به پرسد و بجوید بر حسب میل و اراده اش. در برابر ولایت، ملت، رعیت است بدان دلیل که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم است. حال آنکه ولی فقیه میتواند، سخن بگوید، خطبه بخواند، فرمان بدهد و فتوا صادر کند برحسب آنچه باور و ایمان دارد و سپس آنرا قانون کشور سازد.

مهم نیست که ولی فقیه برفراز منبر، خطبه ی الهی میگوید و مردم را به اطاعت و نظم و انضباط فرا میخواند. یا در مقام فرمانده کل قوا به بازدید سپاهیان خود میرود و آمادگی آنها را برای جهاد و شهادت، می ستاید و یا زمانیکه در لباس مدبر، رئوس طرح سیاست های داخلی ، خارجی ، اقتصادی و سیاسی ، علمی و صنعتی را برای مدیران، نخبگان و اساتید دانشگاه ها توضیح میدهد. در لحظه ای که ولی فقیه دهان خود را میگشاید، نفس در سینه ها همه حبس میشود. دهان ها بدون استثنا، همه، بسته، همه جا سکوت بر قرار میشود. مهم نیست در باره چه موضوع، چه معضل و مسئله ای، سخن میراند. از جنگ و صلح گرفته تا احکام زهد و عبادت، از تهدید به سرکوب گرفته تا دعوت به اطاعت و فرمانبرداری، هرچه که بخواهد، میتواند بگوید. تنها او ست که در گفتن آزاد است. مضاف بر آن، هر چه که میگوید و هر فرمانی که صادر میکند، حق هست و حقیقت، نهایی و آخری. روی حرف و فرمان  ولی فقیه هیچ حرف و فرمانی نیست. البته که  رسانه های جمعی از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه و شب نامه و نیز امامان جمعه که  در سراسر ایران و هر دهکده و قصبه ای حضور دارند، بی درنگ به تکرار و حمد و ستاییش  اندیشه و گفتمان مقدس ولی فقیه می پردازند و گوش امت اسلامی و غیر اسلامی را پر و لبریز منمایند. اقتدار و ابهت ولی فقیه را نمیتوان با هیچ معیار و خط کشی اندازه گرفت. او میتواند به سپاهیان خود فرمان دهد که به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها سرازیر شده، بزنند، بکوبند، بگیرند، خونین و زخمین کنند و سپس به بازجویان دوزخ تسلیم نمایند، آنانی که از جان خود گذشته و فریاد زده اند که ما هم هستم. چرا که بجز ولی فقیه هیچکس دیگری حق ندارد که بگوید من هم هستم. چرا که او جلوه الله است که تنها او هست و بجز او کسی دیگری نمیتواند باشد. ولی فقیه میتواند آن فریادگر را بعنوان "منافق " و "کافر "- به جرم "فتنه انگیزی" در دوزخ خود، بپوساند و بسوزاند، نه یک مرتبه بلکه تا زمان نا معلوم.  

در نظام ولایت، تنها ولی فقیه است گوینده. گویندگان دیگر از اعضای شورای نگهبان و امام جمعه ها در اطراف و اکناف کشور گرفته تا نمایندگان مجلس و دیگر آیت الله و حجت الاسلام ها و طلبه حوزه های علمیه و نیز کارگزاران دولت، همه بواسطه، ولی فقیه و در تابعیت مطلق از او ست که از حق گفتن برخوردارند.

اگر در نظام شریعت، تمام حق و حقوق به ولی فقیه تعلق دارد بدان سبب است که هرگز نمیتوان سخنان ولی فقیه و محتویات آن را مورد شک و تردید قرار داد. چرا که از دهان او تنها سخنان مقدس و الهی خارج میشود. آلوده به معصیت نیستند. سخنان او آسمانی اند. یعنی که مبرا از خطا و اشتباه ست. قصد و نیت او عاری از شر و شرارت است. یعنی ولی فقیه «معصوم» است. نمیتوانی بر فراز منبر ولایت ظهور یابی، در حالیکه به گناه و قتل و جنایت آغشته هستی . ولی فقیه، دلی دارد پاک و مطهر، پر از مهر و عطوفت. او هم رحیم است و هم رحمان. در دلش هرگز چیزی جز نور الهی نباریده است. او نه طماع است و نه خود خواه. ساده می زید و غرق در زهد و تقوا ست. معصومیت است که ولی فقیه را به مالک و اربابی در ردیف الله، مبدل ساخته است. معصومیت یک ودیعه ی الهی ست. تنها آنرا میتوان در افراد دستچین الله یافت. آنچه تمامی حق و حقوق را به ولی فقیه مختص میسازد معصومیت است. معصومیت است که اقتدار مطلق خدایی را در کف ولایت نهاده است. ولی فقیه، معصومیت را از پیامبر اسلام به ارث برده است که خود دارای داستانی ست شنیدنی که ما را به اصل و ریشه اش آشنا میسازد.

طبری یکی از نخستین تاریخ نویسان است که بواسطه دسترسی به نزدیک ترین منابع دوران رسالت، گزارشات او از وقایع بعثت محمد از اعتبار خاصی برخوردار است. وی در تاریخ معروف خود «تاریخ الرسل و والملوک،» از ابو جعفر نقل میکند که گوید:

«پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم  از آن پیش که جبریل بر او ظاهر شود و رسالت خدای بیارد آثار و نشانه هایی می دید، از آنجمله حکایتی بود که از پیش در باره دو فرشته نقل کردم که شکم وی را شکافتند و غش و نا پاکی از آن در آوردند و دیگر آن بود که به هر راهی می گذشت درخت و سنگ برو سلام میکرد ( جلد اول، ض843) .»

فرود آمدن دو فرشته از آسمان و شکافتن شکم محمد و شست و شوی قلب وی، داستانی ست که یاران پیامبر، همچون ابوذر غفاری خود شخصا از پیامبر شنیده بوده اند. باین معنا که الله قبل از آنکه محمد را به پیامبری بر گزیند او را برای پذیرفتن رسالت آماده ساخته و معصومیت را در وجود او نهاده بوده است. فرشتگان خود را فرمان داده بوده است که شکم و قلب محمد را با آب زمزم بشویند تا از «جاهلیت و ضلالت» پاک گردد. این معصومیت است که بارث از محمد به خاندانش، بویژه دوازده تن از آنان که امامان شیعه هستند، انتقال یافته است و هماکنون وارث آن ولایت است. این است که ولی فقیه هرچه که میگوید از معصومیتی بر میخیزد که از دوران رسالت بارث برده است، البته بدون اینکه کسی به فرو آمدن فرشته ها از آسمانها به زمین و شکافتن شکم و پاک سازی قلب ولی فقیه، شهادت بدهد.

معصومیت الهی، نهفته در نهاد ولی فقیه، او را رها از مسئولیت میسازد. او اگر خود را نسبت به فرد و یا گروهی و یا ملتی مسئول بداند، از مسئولیت خود به ذات الهی کاسته است. چگونه میتوانی کسی را که هرگز مرتکب گناه و خطا نمیشود، مسئول بدانی. ولی فقیه هرگز چیزی به جز خیر و نیکی نگوید. مهم نیست که در عمل ممکن است که به شر بیانجامد  و شرارت. مسئولیت آنرا نمیتوان به ولی فقیه نسبت داد. مسئولیت به واسطه وجود خطا است که موجودیت پیدا میکند. اگر ولی فقیه را مسئول آنچه میگوید و آنچه بعمل در میآورد، بدانی، باید که به او نسبت خطا و گناه بدهی، که این رد معصومیت ولی فقیه است. اما داستان به اینجا خاتمه پیدا نمیکند. چون اگر کسی بر خیزید و ولی فقیه را مسئول آنچه بزبان و بعمل در میاورد، شناسایی نماید، محکوم به مجازات در دوزخ الهی میشود. چون او در حق معصوم مرتکب ظلم شده است و او را خطا کار نامیده است.

بنابراین اگر بگوییم که در نظام ولایت بجز ولی فقیه همگان محروم از هر گونه حق و حقوقی هستند، هرگز سخنی به گزاف نگفته ایم. چرا که نیست کسی که بتواند ولی فقیه را مورد سوال قرار دهد. چرا که سوال از شک و تردید بر میخیزد. و هر کس که به خود شک و تردید نسبت به خواست و امیال ولی فقیه، راه دهد، بدون هیچ تردید وارد دوزخ الهی شود. یعنی آنکه تحت ولایت میزید محروم گردیده است از ابتدایی ترین حق انسانی، حقی که در سرشت انسان نهفته است. سوال و پرسش یک حق انسانی ست. گاو و گوسفند که قادر به سوال و پرسش نیستند. محرومیت از حق سوال و پرسش محرومیت های بسیار دیگری از جمله محرومیت از حق گزینش را نیز بدنبال میآورد، که سبب تنزل انسان به مرتبه حیوانی ست. چگونه میتوانی بر گزینی بی آنکه سئوال کنی. وقتی افراد و احاد یک ملت از ابتدایی ترین حقوق خود محروم میشوند و به این محرومیت دانسته و یا نا دانسته، تن میدهند، ضرورتا در جایگاه فرو دستان و یا رعیت ها قرار میگیرند. چرا که از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، حق پرسش و حق گزینش و حق دفاع از خود،محروم اند. ولایت فقیه همگان را از زیر تا بالا و از ریز و درشت، میتواند بزیر سوال بکشد. اما تاکنون نبوده است کسی، که او را به سوال کشیده باشد. همگان باید باو پاسخ بگویند. اما او به هیچ کس پاسخ نگوید.

بعبارت دیگر، نظام ولایت نظامی ست که در آن نا برابری و بی عدالتی مطلق است. یک قشر و طبقه ای که در راس آن ولی فقیه قرار دارد و بواسطه رابطه اش با شریعت، از تمامی حق و حقوق برخوردارند، حال آنکه افراد و احاد ملت از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محرومند. این البته در حالی است که رژیم ولایت پرچم عدالت را بر دوش میکشد و هرازگاهی به توزیع سهام میپردازد. ملت به عدالت در این معنای عوامفریبانه اش: از این گرفتن و بآن دادن، نیاز ندارد، بلکه عدالتی را می جوید که همه افراد ملت را صرفنظر از جایگاه شان در جامعه یکسان برخوردار از حق و حقوق انسانی، میسازد.  این زمانی میسر گردد، که روابط ارباب- رعیتی، بعنوان یک نظام رو بنایی از بیخ و بن بر کنده شود. این بدان معناست که تا زمانیکه یک قشری از جامعه خود را بنام روحانیت،و حافظ شریعت و معصومیت بطور نهادین تولید و باز تولید میکند، امکان رهایی از شریعت و نهادهای سنتی آن وجود ندارد. از ولی فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم نمیتوان حق و حقوق بشری را گدایی کرد. این قشر 1400 سال است که  رسم و رسوم و راه و روش زندگی، خلق و خوی، و نیز ادبیات و گفتمان جامعه را به تبعیت از شریعت در آورده است و پیوسته بر آن سلطه افکنده است. اگر ما ایرانیان از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم مانده ایم به آن دلیل است که نسبت به محرومیت خود همانند رعیت خو گرفته بوده ایم. نسل حاضر نمیتواند اشتباهات نسل گذشته را تکرار کند. نسل امروز به تجربه در یافته است که تا ریشه معصومیت و شریعت از بیخ و بن بر کنده نشود، رهایی و آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، همچون یک رویا باقی خواهد ماند .

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com
Firoz Nodjomi
rowshanai.org





ولایت برگزیده الله
و انتخابات پر شور مردم

دیر زمانی ست که "انتخابات " محور گفتمان آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم از جمله ولی فقیه بوده است. چرا که بر کسی پوشیده نیست که نظام ولایت پیوسته بر با شکوه بر گزار کردن انتخابات اصرار ورزیده و سران نظام همیشه شدیدا علاقمند بوده اند که مردم با اکثریت خیره کننده ای در انتخابات شرکت نمایند. اما اگر بیاندیشی که نظام ولایت هزینه ای بس بسیار سنگین را تحمل میکند که تعداد هرچه بیشتری از مردم را به صندوق های رای گیری بکشاند به آن دلیل که مشروعیت و اعتبار خود را تجدید و تمدید و تشدید نماید، بدون تردید دچار "شبهه" شده ای.

  جهان نیوز، یکی از ارگانهای بیت رهبری، گزارش میدهد (15 آبان 90) که اصرار نظام در برپا ساختن انتخابات پر شور این شبهه را " در محافل اپوزیسیون و رسانه های بیگانه " بوجود آورده است چنانکه گویی نظام ولایت مشروعیت خود را از رای مردم کسب میکند. جهان نیوز به منظور شبهه زدایی، مبادرت به نقل سخنانی میکند که  "رهبر انقلاب" " در آذر ماه سال ۸۲ در دیدار اساتید و دانشجویان قزوین،" ایراد و سعی نموده است که توضیح دهد که چیست علت  اصرار نظام به شرکت پر شور مردم در انتخابات، اگر کسب مشروعیت نیست؟

در این سخنرانی ولی فقیه صریح و روشن اعلام میکند که مشروعیت نظام به رای مردم وابستگی ندارد و مستقل از رای آنان است. وی اظهار میدارد که:

"بعضى خيال مى‌كنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مى‌كند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمى‌كند. اين حرف، حرف درستى نيست (جهان نیوز، 15 آبان 90).".

بچه دلیل این حرف، حرف درستی نیست؟ ولی فقیه در توجیه عدم ارتباط بین رای اکثریت ملت و مشروعیت نظام، به نقد دمکراسی های  غربی میپردازد که رهبران بعضی از آنها با کمتر از نصف آرا، 30 یا 40 درصد  به قدرت رسیده اند و هیچ "احساس عدم مشروعیت " هم نمیکنند. وی خاطر نشان میسازد که :

"اين‌كه من بر حضور مردم اصرار مى‌كنم به‌خاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است.
چون مجلس وقتى قانون تصويب كرد، همه بايد تسليم آن قانون باشيم، پس شما بايد در ايجاد آن مجلسى كه مى‌خواهد اين قانون را تصويب كند، نقش ايفا كنيد. اگر خودتان را كنار بكشيد، اين كنار كشيدن هيچ مشكلى را حل نمى‌كند؛ بايد وارد ميدان شويد. اگر تلاشتان را كرديد و آنچه را كه خواستيد نشد، شما تلاشتان را كرده‌ايد؛ وظيفه‌تان را انجام داده‌ايد."

. بعبارت دیگر، ولایت فقیه بر آن است که او شخصا نیازی به رای مردم ندارد. قصد و نیت او هدایت مردم  و دادن رهنمود است. که از ماهیت وظیفه خود و نتایج انجام آن و یا انجام ندادن آن آگاهی یابند. ولی فقیه میخواهد مردم را از بی تفاوتی بیرون بکشد. چون جهل به قانون، مصونیت از آن ببار نمی آورد. ولی فقیه، حاکمی است خیر خواه. این خیر خواهی ولی فقیه است که مردم را بسوی صندوقهای رای می کشاند. بهره بر گیری سیاسی به نفع ساختار ولایت، و یا کسب مشروعیت را نمیتوان به ولایت فقیه نسبت داد. چرا که او از بالا و راس، بزیر مینگرد. او به آسمانها نزدیکتر است تا زمین. ولی فقیه وقتی سخن میگوید قصد جمع آوری رای مردم برای نظام را ندارد. در پاسخگویی به فرمان و فراخوان ولایت است که مردم در انتخابات شرکت میکنند. بنابراین، قضاوت دشمنان در باره ی انتخابات اسلامی، قضاوتی ست سراسر اشتباه است. چرا که معیار، مشروعیت در کشورهای دمکراسی، رای مردم است. مردم تعیین میکنند که کیست مسئول و سرپرست جمهوری. حال آنکه، طبق آنچه ولی فقیه تلویحا استدلال میکند، در جمهوری اسلامی، آنجا که ولایت خود الهام بخش است و مردم را به وظیفه ی رای دادن تشویق میکند، رای مردم نمیتواند معیار مشروعیت نظام محسوب گردد. تنها دشمنان و مغرضان هستند، که براساس شرکت مردم، نظام ولایت را مورد قضاوت قرار میدهند.

"مردم به دعوت رهبرى، نظام و مسؤولان آمدند و مسؤولى را براى جمهورى اسلامى انتخاب كردند. وقتى كه شلوغ بود و جمعيت پاى صندوقها با درصد بالا شركت كردند، آن‌طور گفتند؛ در انتخابات شوراها هم كه در شهرهاى بزرگ، مخصوصاً تهران، شركت مردم خيلى پايين بود، باز گفتند مردم شركت نكردند؛ يعنى به جمهورى اسلامى گفتند نه! بنابراين و به‌نظر آنها اگر مردم در انتخابات شركت كنند، گفته‌اند نه؛ اگر شركت هم نكنند، گفته‌اند نه! تبليغات دشمن اين‌گونه است. هرچه هم مردم شركت كنند، تبليغات دشمن هست."

در زیر پوشش این سخنان، ولی فقیه این واقعیت را بیان میکند که مشروعیت ولایت از منبعی ست فرا زمینی و معنوی، باوری که ولایت فقیه از آن سخنی نگوید. که ولایت او ادامه ی رسالت پیامبر اسلام است. که او از تبار پیامبران است و امامان، کسانی که بدون اینکه هرگز احدی به آنان رای دهد، در قلب مردم جا گرفته اند، بویژه امامان که "معصوم " اند و "مظلوم." بزبان دیگر منشا مشروعیت ولایت، تقدس و "عصمت " پیامبران است در نتیجه نیازمند رای احدی نیست. روشن است که اگر نیازمند بود، دیگر نمیتوانست بر مسند ولایت جلوس یابد، مطلق بنگرد، مطلق بیاندیشد و همچون صخره ای، سخت و کژی ناپذیر ، فرمانروایی نماید. ولایت را که نمیتوان به رای مردم وا گذاشت. ولایت که رئیس جمهوری نیست. باین دلیل است که مشروعیت ولایت را از مردم دانستن، شبهه ای بیش نیست.

جهان نیوز نیز بعنوان یکی از ارگانهای مجیز گوی بیت رهبری، به این دلیل مبادرت به نقل دوباره سخنان ولایت فقیه میکند که یاد آوری کند که اگر "محافل اپوزسیون و رسانه های بیگانه " به تبار و منشا فرا زمینی ولایت فقیه آگاهی داشتند دیگر دچار شبهه نمیشدند و وسعت رای مردم را مبنای تجزیه و تحلیل های خود قرار نمیدادند. البته ضمن اینکه میتواند کوششی باشد در تقلیل انتظارات از انتخابات آینده است. باین معنا که حتی اگر تنها قشر قلیل خودمانی ها در انتخابات شرکت نمایند و اکثریت از رفتن به پای صندوق رای خود داری کنند، خدشه ای به مشروعیت نظام هرگز وارد نمی شود. چرا که نهاد ولایت، مستقل و قائم به ذات و بر سقف جامعه قرار گرفته  است. ولایت حرف آخر است و نهایی. یعنی که ولایت، زاده ی یکتایی و یگانگی دین است و قدرت ، قدرتی که بواسطه دین  نامحدود و رها از هر قید و بند و مسئولیتی ست، قدرتی که همه چیز را تعریف و تعیین میکند اما خود مصون از تعریف و تعیین است. در گفتار ممکن است که خود را تابع قانون اساسی جلوه دهد. اما در عمل در نادیده گرفتن و زیر پا گذاردن آن، ابایی هرگز بخود راه ندهد. چرا که هیچ مقام یا نهادی نیست که مطابق قانون بتواند ولایت فقیه را مورد بازجویی قرار دهد. نیست کسی در سراسر کشور که از پاسخگویی به ولایت فقیه سر باز زند. همگان از راس تا ذیل پاسخگوی ولایت اند. اما ولایت پاسخگوی هیچکس نیست. همگان نسبت باو مسئول اند اما او را هرگز مسئولیتی نیست.

در چنین شرایطی به نظر عاقلانه میرسد که باین نتیجه برسیم که انتخاباتی که در نظام ولایت صورت میگیرد، انتخاباتی است بسیار ویژه. آنرا نمیتوان با انتخابات در هیچ کشور دیگری حتی عراق در دوران صدام حسین که همیشه بیش از صد در صد رای مردم را جمع میکرد، مقایسه نمود. چرا که در هیچ کشوری، مقامی فرا زمینی، برگزیده ی، مقدسین و طاهرین، خود نشان و حجت الله، حضور ندارد که بر فراز جامعه قرار بگیرد و از آن بلندی ها فرمانروایی نماید. مهم نیست که انتخابات در تئوری و عمل چه باید باشد و یا چه میتواند باشد. باید انتخابات را از منظر ولایت فقیه مورد ارزیابی قرار داد. انتخابات بر اساس فهم ولایت، "یک وظیفه شرعی، عقلانی و وجدانی" است نه لزوما سیاسی و یا معیار اصلی مشروعیت حکومت و ساختار قدرت. انتخابات در نظام ولایت، تغییر و دگرگونی در برنامه ها و سیاست های داخلی و خارجی نیست، چه در سطح  انتخابات مجلس و یا ریاست جمهوری، ساختار قدرت مصون از هر گونه مسئولیتی ست، ولایت در برابر الله است که مسئول است. ولایت، رای الله را دارد نه رای مردم. به همین دلیل مردم به منتصبین رای میدهند یعنی آنها که التزام و تعهد شان به ولایت، از فیلتر شورای نگهبان، خود منتصبین ولایت، گذر کرده اند. یعنی به کسانی که برای خدمت به ولایت نه خدمت به مردم، برگزیده شده اند. چه خوب بود که مردم هنگامی که رای خود را به صندوق میاندازند به این واقعیت نیز آگاه باشند که آنها به پادو های ولایت رای میدهند، نه نمایندگانی آزاد و مستقل و مسئول.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org


من کافرم: «الله اصغر، رحمت بر آمریکا»

پس از گذشت 33 سال، هنوز یک شعار در برگزاری مراسم نمازگزاری های جماعت در روزهای جمعه و دیگر خطبه خوانی های رسمی بوسیله سران نظام، نقش محوری بازی میکند،  شعاری پیوند دهنده، ساده و کوبنده. این شعاراز دو بخش تشکیل یافته است "الله اکبر " و "مرگ بر آمریکا." اگرچه پس از سالیان دراز به امری عادی تبدیل گردیده است و بسیاری نسبت به آن بی تفاوت شده اند. بعضا، وقعی هم بدان نگذارند چنانکه گویی به آنها اصلا ارتباطی ندارد. واقعیت، اما آن است که بر دوش شعار "الله اکبر، مرگ بر آمریکا» ، نه «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی،» که نظام ولایت تاسیس گردیده، تحکیم و تداوم یافته است، و هم اکنون نیز از آن است که تغذیه میکند. این شعار در مواقع خاص و حساس خطبه خوانی های امام جمعه، در پاسخ به فرمان تکبیر از نقطه ای نا معلوم، تکرار میشود، همراه مشت های گرده کرده در حالیکه در هوا کوبیده میگردند. تکرار این شعار است که جماعت را بیدار نگاه میدارد و با هم یک صدا مینماید

. نظام ولایت بدون این شعار، بعید بنظر میرسد که میتوانست حکومت دین را به تکرار و مرتب و منظم به تایید و تصدیق مردم برساند. در مراسم نمازهای جماعت، بویژه در تهران، در صف اول قرار گرفته اند اشخاصی در مقام های فوقانی نظام ولایت، بزرگان، علما و فقها، وز را و روسا، فرماندهان نظامی و امنیتی. یعنی در ان مراسم آنچه که بیان میگردد بازتابی ست از خواست حکومت ولایت و جایگاه آن در جامعه جهانی. دستگاه ولایت و سران آن از تداوم و تکرار «الله اکبر، مرگ بر آمریکا.» بخود می بالند و از خویشتن بسیار خشنودند. البته یک راز و رمزی هست بین اکبر بودن الله و مرگ بر آمریکا. شرح این رابطه را باید در لابلای آیه های الهی در کتاب قرآن یافت.

مهم نیست که چه درصدی از کل جمعیت در جماعت های روزهای جمعه حضور می یابند، به رضای خود و یا برای مزد ناچیزی. آنچه دارای اهمیت است آنست که حاضرین به نماد ملت بدل میشوند، سخنگو و بیانگر احساسات و عواطف آن بخش بسیار بزرگ از جامعه میگردند که خاموش است و سکوت برگزیده است. به تجربه دریافته اند که دهان خود را یا باید بسته نگاه دارند و یا در تسلیم و اطاعت بگشایند. به جمع بپیوندند در درخواست مرگ برای آمریکا از خدایی که بزرگترین است. گویندگان «الله اکبر، مرگ بر آمریکا،» تنها گوینده هستند، بی رقیبند. تنها صدای آنها ست که بگوش میرسد. گویی که نشان همبستگی ملی است نه بازتاب اقتدار مطلق ولایت . از این اصل کسی را جرات و شهامت عدول نیست. چون در یک پرونده سیاسی در صدر جرایم متداول مثل توطئه بر علیه امینت و اخلاق ملی و براندازی حکومت اسلامی و اغفال اذهان عمومی و غیره و غیره قرار میگیرد. اینجا این یاد آوری لازم است که این تک صدایی برای لحظاتی در وقایع پس از انتخابات 88 ، خاموش گردید و در برابر آن "مرگ به روسیه " و "مرگ بر چین " هم بگوش رسید و یکی از تابوهای مقدس رژیم را در هم شکست.

شعار «الله اکبر، مرگ بر آمریکا» از همان آغاز پناهگاه مطمئن ولایت بوده است، پناهگاهی که با  شکست گروه ها و احزاب ملی و چپ انقلابی، مصادره گردید  و در انحصار ولایتمدار ان در آمد- از قشر روحانی تا اقشار پائینی جامعه. چرا که این شعار، شعاری ست رهایی بخش، رهایی از مسئولیت. که ولایت از تبار معصومین و مظلومین است، خطا نه از او نه از ملت ولایت که از آمریکا ست، یک قدرت شیطانی. در اصل، ولایت آمده است که آمریکا را از میان بر دارد، چون خطا کار است و" شیطان بزرگ،" شیطانی که بر جهان سلطه افکنده است. طبیعی ست که هر نرمش و انعطاف ی در این اصل عین خیانت است به ولایت. وای اگر سخن از دوستی و آشتی با آمریکا به زبان رانی. نه تنها ولایتمدار ان حتی دشمنان ولایت فقیه نیز، مثل چپ های انقلابی، ملی- مذهبی ها و مخترعین "اسلام رحمانی،" همه یکجا بر سرت ریزند. نظام ولایت و متحدین ضد امپریالیست و ضد سرمایه داری اش ، هنوز در دوران استعمار و جنگ سرد به سر میبرند. جهان بیرونی تغییر میکند، اما، بدیهی ست که قانونمندی های دینی و ایدئولوژی، تغییر نا پذیرند. نظام امپریالیستی همان است که بوده است، دست انداز و غارتگر. ماهیت سرمایه داری استثمار است و استعمار. در این چون و چرا نیست. حقیقت مطلق است. اما گویا با همین نظام چپاولگر آمریکا،  کشورهایی چون چین و ویتنام، دو کشور کمونیست و انقلابی خصم دیرینه امپریالیسم، نشست و برخاست میکنند و سخت در هم تنیده و بیکدیگر وابسته گردیده اند. مسلم است که ملایمت و مسالمت، گذشت و مدارا بیگانه است با آئین اسلامی، آئینی استوار بر اصل جهاد و شهادت، تسلیم و اطاعت در دفاع از یکتایی و یگانگی الله.

«الله اکبر، مرگ بر آمریکا،» شعاری نیست که نیازمند عقل محاسبه گر باشد، عواطف و احساسات است که بدان جان می بخشند. الله اکبر بالاترین و برترین شعار دینی است، بیانگر بیم و امید الله پرستان است. دلبستگی بدان به جان آرامش بخشد و آسایش. ناتوان را نیرو دهد و توانایی. "آمریکا " از طرف دیگر نیروی باز دارنده و سلطه گر است، نیرویی است شر بر انگیز. با توکل به الله است که آمریکا را دچار مرگ میسازی. امام خمینی آمریکا را "شیطان بزرگ " نامید. چرا که زرق و برق دارد و سیمایی فریبنده. گمراهی آورد و انحراف از "صراط مستقیم." در غرب، دیر زمانی ست که خدا را به خاک سپرده اند. حال آنکه الله، بزرگترین است و دشمن آشتی ناپذیر شیطان، نه امروز تا فردا بلکه از هم اکنون تا قیامت، پایان دوران ولایت.

شعار «الله اکبر، مرگ بر آمریکا،» دین را با سیاست میآمیزد. وحدت دین و قدرت، یکتایی و یگانگی شان را تایید مینماید. بواسطه دین در دل ساده اندیشان می نشیند و بواسطه قدرت بسیاری از سازمانها و احزاب انقلابی چپ از جمله حزب توده و اکثریت های چریک های فدائیان خلق و ملی گرایان و ملی - مذهبی ها را همه بخود جذب مینماید.  چرا که آنان نیز اخلاق فرا افکنی در ذات شان نهفته است که استبداد و عقب ماندگی تحمیل بیگانه است از بیرون. شاهان فاسد و بی کفایت را بر ما تحمیل کرده اند که ثروت ما را بچاپند. دین کاران حوزه ای، آیت الله ها و علما نیز خود را مالک مبارزات ضد استعماری میدانند. نفع آنها همیشه در دامن زدن به مبارزه با دشمن خارجی بوده است، البتعه که نه برای آزادی و رهایی بلکه بمنظور نگاهداری شریعت آئین الهی. رهبران جنبش ضد استعماری و مشروطه خواهی هرگز علاقه ی چندانی نسبت به آزادی، ندارند، چون آزادی ریشه گرفته است از فرهنگ استعمار و استثمار، از تمدن سرمایه داری.

تاثیر عمیق این شعار در فرآیند آن نهفته است، در فراموشی ای که میآورد، فراموشی درد و رنج، حقارت و خواری، تضاد و فقر و نا برابری، نبود آزادی و اسارت و بندگی. چنانکه گویی سبب و علت نگون بختی خود را یافته ایم، آمریکا، انگلیس، اسرائیل. قدرتهای خارجی ایرانیان را به این روز سیاه نشانده اند. اگر این دغل کاران تاریخ نبودند، علم و صنعت، اختراعات و کشفیات همه از آن ما بود. نمیتوانیم به حافظه تاریخ خود روی آوریم که بما بگوید که استبداد سیاه قرنها پیش از ظهور سرمایه داری در صحنه جهانی، بر این مرز بوم حاکم بوده است. حوزه های علمیه صدها سال، گردانندگان مکتب خانه ها بوده اند. حال آنکه اولین دبیرستان در ایران در اواخر قرن نوزدهم به دست امیر کبیر ساخته میشود. فراموش میکنیم شاهان سفاک و بیرحم و سرکوبگری که برای قرنها بر ما حکومت کرده اند. در غرب انقلاب صنعتی رخ میداد و شاهان مطلق پیشه یکی پس از دیگری سرنگون میگردیدند و بر ما خاندان قاجاریه حکومت میکرد. دست در دست روحانیت بجای جهش به پیش، عمیق تر در تاریکی فرو میرفتیم، نه بدست استعمار خارجی، بلکه بر عکس بدست استبداد بومی و فرهنگ دینی، فرهنگی که در حوزه های علمیه  تولید و باز تولید میگردید که مروج بیسوادی و کوری بود و خرافه پرستی و سنتگرایی و نهادین ساختن اخلاق فرمانروایی و فرمانبری. مبارزه روحانیون علیه استعمار خارجی هرگز ابزاری بیش نبوده است برای توجیه استبداد و استعمار داخلی.

مضحک و خنده دار آن است که پس از 33 سال شنیدن شعار مرگ بر آمریکا برخی از اسلام گرایان از نوع رحمانی آن اظهار نگرانی نموده و از مقدمه چینی های نقشه حمله ی آمریکا به ایران، اطلاع میدهند. این اسلام گرایان، برغم یدک کشیدن روشنفکری، سخت دچار تعصب ناشی از آموزشهای اسلامی اند، تعصبی که چشمان بینا ی شان را بر بند و زنجیر اسارتی که نظام ولایت بر گردن مردم ایران انداخته است، بسته است. فراموش کرده اند که آمریکا در پی تامین "منافع ملی،" اصل سیاست خارجی، در آغاز نسبت به حکومت اسلامی بسیار هم خوشبین بود. برنامه "فضای باز سیاسی " را شاه در ارتباط با سیاست خارجی جیمی کارتر، براه انداخت، برنامه ای که سر انجام به سرنگونی اش انجامید. توصیه آمریکا به شاه، ترک ایران بود. آمریکا بود که ارتش ایران را به تسلیم و اطاعت از آیت الله ها و حجت الاسلام ها فرا خواند. مردان مقدس، خدا پرستان زاهد و مومن، نه تنها مردم ایران را فریب دادند، ابر قدرت آمریکا را نیز فریفتند. آیت الله ها بودند که جیمی کارتر را از دوره ی دوم ریاست جمهوری محروم ساختند.

بعبارت دیگر، آمریکا پیوسته تلاش کرده است که با حکومت اسلامی روابط حسنه بر قرار کند. حال آنکه نظام ولایت ترجیح داده است که بگوید "مرگ بر آمریکا. " بر کسی پوشیده نیست که در پشت پرده زد و بند هایی که باید بشود، میشود. اما اگر به تاریخ روابط آمریکا با رژیم آیت الله ها، در سی سال گذشته رجوع کنیم، میتوانیم بگوییم اگر در سی سال گذشته آمریکا برغم فرصتها و بهانه های قابل توجیه به ایران حمله نکرده است، چه دلیلی خواهد داشت که در 30 سال آینده دست به این کار خطرناک بزند. مضاف بر این خواسته یا نا خواسته آمریکا بوده است که ایران را به یک قدرت منطقه ای مبدل ساخته است. دشمنان سر سخت و آشتی ناپذیر جمهوری اسلامی، حکومت طالبان را در شرق و صدام حسین را در غرب نابود ساخت. بزرگترین خسرانی که صدام حسین با حمله  خود به مردم ایران وارد آورد، تنها خونریزی و تخریب و ویرانی نبود، او سبب اصلی تحکیم و تداوم رژیم آیت الله ها و حجت الاسلام ها به رهبری ولی فقیه، گردید. سپاه پاسداران فرزند نا مشروع جنگ آیت الله ها علیه صدام حسین است. نفوذ روز افزون حکومت اسلامی (شیعی) در منطقه، پس از سرنگون سازی دشمنان ایران در شرق و غرب سبب رنجانیدن بسیاری از دوستان آمریکا در منطقه بویژه عربستان سعودی گردید.  آنها نیز به قصد و نیت آمریکا از براندازی دشمنان ایران در منطقه مشکوک و مظنون گردیدند. پیش بینی های پیامبر گونه مبنی بر حمله آمریکا به ایران، قیل و دادی ست کودکانه از برای جلب و توجه و بسر زبانها افتادن. حمله و دشمنی آمریکا نسبت به ایران افسانه ای ست ساخته ی دست، استبداد و استعمار داخلی. این دینمداران رحمانی،از قصد و نیت، آیت الله ها و حجت الاسلامها از ادامه ی شعار مرگ طلبی، سخنی به میان نیاورند، منکر اخلاق جنگ جویی و انتقامجویی در آئین اسلامی میشوند اما اعلام میکنند که عنقریب آمریکا قصد حمله به ایران را دارد که در آن صورت توصیه که برای دفع حمله  باید در کنار ولایت فقیه قرار بگیریم.

روشن است که شعار «الله اکبر، مرگ بر آمریکا،» ابزاری بیش برای خاموش سازی و خفه کردن دگر اندیشان و دگر با شان نبوده است. چماقی بوده است در دست چماقدار ان که یا با ما هستی و یا با دشمن، آمریکای غارتگر تذکری بس مرعوب کننده. ولایتمدار چماق بدست گرفته که  ملت را طبق فرمان ولایت براه مستقیم، راه برانداختن شیطان بزرگ، آمریکا، هدایت مینماید. از آمریکا در سطح جهانی مرتکب گناهانی بزرگ شده است و هنوز هم میشود. در این جدلی نیست. در حال حاضر در کشور من، شلاق و تازیانه، چماق و قداره نه در دست آمریکا که در دست ولایت است. این شلاق ولایت است که در پشت دگر اندیشان و مخالفان فرود میآید. این آمریکا نیست که دار مجازات را در میدانها ی شعر در حضور همگان بر پا میدارد بلکه هم کیشان ما که در دامن اسلام پرورش یافته اند. حال زمان در هم شکستن این شعار شوم و شرم بر انگیز، کوبنده و خفقان آور فرا رسیده است. آنرا باید باصل خود باز گردا نیم و کفر بگوییم که "الله اصغر، رحمت بر آمریکا.» در شرایط موجود تنها کفر گویی ست که بارگاه مقدس ولایت را از بنیان متلاشی میکند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org