۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

انتخابات یعنی چه؟





انتخابات یعنی چه وقتی جلوه الله، ولی فقیه، جانشین امام زمان بر جامعه حاکم است؟  انتخابات در برگیرنده چه مفهومی ست در جامعه ایکه بر اصل فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است، فرمانروایی که هیچ نخواهد و نجوید مگر فرمانبری و یا "تسلیم" و "اطاعت."  برای سنجش اندازه و کیفیت تسلیم و اطاعت و فرمانبری انتخاب شوندگان است که "نظارت استصوابی " را وضع و اجرای آنرا  به بالاترین مرجع قانونگزاری، شورای نگهبان، سپرده اند، شورایی که اعضای آن مستقیم و یا غیر مستقیم برگزیده ولی فقیه اند و ضرورتا بازتابنده اراده وی.

اگر برگزاری مراسم انتخابات در دمکراسی های غربی، چه در سطح پارلمانی و چه در سطح ریاست جمهوری، ابزاری ست در خدمت حاکمیت اراده مردم،  در حکومت اسلامی مردم رای میدهند که از خود سلب حاکمیت کنند. مردم رای نمیدهند که اراده و قدرت خود را بیان نمایند بلکه در واقع با رای دادن هم خود را انکار میکنند بعنوان یک انسان خرد ورز خود آئین و هم واقعیت را، درد مزمن محرومیت از آزادی، محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و صدها محرومیت های آزاردهنده دیگر. چرا که نه میتوانند نه بگویند و نه میتواند برگزیده ای را بر گزیند که نه بگوید.

معماران اصلی حکومت اسلامی، علما و فقها، "خبرگان" وقتی نهادهای سیاسی جوامع غربی را مصادره نموده و تاسیس و تداوم آنها را وابسته به رای مردم ساختند به حفظ حق و حقوق اساسی مردم نمی اندیشیدند، بلکه  به "بیعت " می اندیشیدند، همچنانکه بعضا تحلیلگران بدان اشاره کرده اند. بیعت در قاموس اسلام یک کنش دینی- سیاسی محسوب میشود زیرا که تعهدی ست بفرمانبرداری، و یا تسلیم و اطاعت به اراده فرمانروا. وقتی مردم در دوران رسالت با پیامبر اسلام بیعت میکردند باین معنا بود که آنها تعهد میدادند که فرمانبر او باشند. بنابراین، از منظر نظام ولایت، انتخابات ابزاری ست که وحدت، یکتایی و یگانگی ملت و ولایت را بمعرض نمایش میگذارد، وحدت فرمانروا و فرمانبر. بی جهت نبوده است و نیست که سران نظام، بویژه ولی فقیه پیوسته خواهان انتخاباتی پر شور و هیجان بوده و هست. حتی زمانی که نتایج انتخابات بدلخواه او بیرون نیامده است، آنرا بنفع خود مصادر کرده است، مثل انتخابات ریاست جمهوری دور هفتم در سال 76 که حجت الاسلام محمد خاتمی و نه ناطق نوری که منتخب ولایت بود، بقدرت رسید. خاتمی اگرچه از حوزه بر خاسته و از یاران امام بود، اما، بواسطه باورهای اصلاح طلبانه اش، مورد سوء ظن و خشم ولایت بود.

گسست بین ملت و ولایت در 4 سال بعد با انتخاب مجدد محمد خاتمی بریاست جمهوری و راهیابی اصلاح طلبان به مجلس ولایت، بار دیگر مورد تایید و تصدیق قرار گرفت. کین خواهی حضرت ولایت در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، باوج خود رسید. برای تبدیل رئیس جمهور به "شاه سلطان حسین،" شاه بی گفایت صفوی، از هیچ دریغ نداشت. در این دوران بود که ولی فقیه آستین خونآلودش را خونآلوده تر کرد و دست به هولناکترین جنایات از جمله قتل های زنجیره ای دست زد که در طی آن تعداد بسیاری از بهترین اندیشمندان و مخالفین سیاسی جان خود را از دست دادند. نظام فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت محض را میجوید، نه گسست و جدایی ، وحدت ولایت و ملت را میخواهد نه کثرت و مخالفت و دگراندیشی. انتخابات در چنین شرایطی مراسمی ست که در طی آن فرمانبران تعهد خود را در فرمانبری از فرمانروا تجدید مینمایند.

در انتخابات بعد در 1384، حکومت مقدس اسلامی یکدست شد، انتخابات نتایج پیش بینی شده را ببار آورد. محمود احمدی نژاد، پادوی ویژه ولایت، بریاست جمهوری برگزیده شد و همراه وی بسیاری از بسیجیان و سپاهیان بمجلس شورای ولایت برگزیده شدند و پیچ و مهره نظام فرمانروایی و فرمانبری را محکمتر نمودند. احمدی نژاد 4 سال در شیپور ولی فقیه دمید و از سر "عدالت پروری" ثروت ملت را بدست غارتگران و چپاولگران در درون مجلس و سران سپاهی و  بسیجی سپرد. اما، در انتخابات دهم ریاست جمهوری، گسست بین ملت و ولایت بار دیگر عیان گردید و چه مصیبتی که ببار نیاورد. چنان داغ ننگی بر چهره ولایت نهاد زدوده نشدنی. میلیونها مردم دست باعتراض برداشتند و نظام مقدس اسلامی را به تقلب در انتخابات متهم نموددد. یکشبه جنبشی از زیر زمین جوشید و رای ولی فقیه را بچالش کشید. حضرت ولایت، جلوه الله، خشمگین و بر افروخته بر جنبش اعتراضی مردم مهر "فتنه " کوبید، فتنه ای که بر ساخته دست بیگانگان بود  و آنگاه دروازه دوزخ خود را گشود و بگیر و ببند راه اندازی شد و خشونت و انتقام ستانی از نافرمانبران. رقبای انتخاباتی چون سر تسلیم و اطاعت فرود نیاوردند به حصر خانگی محکوم شدند، بچه جرم و خطایی، بعضی پرسند و جویند، چنانکه گویی جرم و خطایی هست بالاتر از نافرمانی.

نظام مثدس ولایت بار دیگر سعی کرد که انتخابات مجلس نهم را "دشمن شکن " و هرچه با شکوه تر برگذرار نماید بآن امید که لکه ننگی که در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری بر دامن مطهر ولایت نشسته بود زدوده شود. از اینرو مردم باید در انتخابات شرکت میکردند تا همانگونه که ولایت در خطبه هایش فرمان صادر کرده بود، یک سیلی سخت و محکم بر چهره ی "استکبار غرب" بکوبند. در آن انتخابات مانند همین که در پیش روی داریم، خداوندگار بی همتا، حضرت ولایت، دایم بر ضرورت و اهمیت شرکت مردم دایم سخن سخن رانده است و همچنان میراند. چه حضرت ولایت بیش از هرکسی دوست دارد که با برگزاری انتخاباتی پرشور و هیجان برگوش دشمن سیلی سخت و محکم وارد آورد. چرا که ولی فقیه معتقد است که اگر سیلی را بصورت دشمن نزنیم، دشمن را فرا خوانده ایم که بر چهره ما سیلی بزند. ولی فقیه بار مسئولیت را بر دوش فرمانبر مینهد.از کجا معلوم که فردا به همکاری با دشمن مواخذه نشوی اگر رای بصندوق نیاندازی؟

در انتخابات حاضر، که انتخابات مجلس شورای ولایت و خبرگان با هم واقع میشوند، بار دیگر این ولی فقیه است که مرزهای قرمز انتخابات را تعین نموده و یاد آوری میکند که چه کسانی میتواند وارد شوند و چه کسانی نمیتوانند وارد مجلس شوند. وی پس از پیروز در جنگ هسته ای و تحمیل خواستهای خود بر دشمن که برجام بازتابی از آن است اعلام کرده است خط قرمز انتخابات "فتنه " 88 است. آری، فتنه 88 همچون یک روح خبیث، روان رهبر معظم انقلاب را آزار میدهد. حال ولی فقیه هشدار میدهد که باید مراقب "نفوذی " ها بود، بدون آنکه هرگز بگوید نفوذی ها چه کسانی اند و چه شکل و قیافه ای دارند. مسلم است هرکس میتواند نفوذی از آب در آید. بدین ترتیب حضرت ولایت لشگر و سپاه و گردان خود را آماده میکند که در صحنه حضور یابند. اما، این سبب نشده است که حضرت ولایت  خاضعانه مخالفین خود را به شرکت در مراسم انتخابات فرا نخواند، همچنانکه در گذشته نیز چنین گشاده دستی هایی نیز کرده است. اما، چون مردم نه برای «انتخاب کردن» بلکه برای «انتخابات شدن» از خود شور و هیجان نشان دادند، حضرت ولایت ناگزیر به تصیح خود در خطبه اخیرش در یکی دیگر از دیدار های پر شور اقشار مردم، پرداخت و خاطرنشان ساخت که:

"بنده گفتم کسانی که نظام را قبول ندارند رأی بدهند، نه اینکه کسی که نظام را قبول ندارد بفرستند. در هیچ جای دنیا در مراکز تصمیم‌گیری کسی که اصل نظام را قبول ندارد راه نمی‌دهند."

تحلیلگران و کارشناسان، همه گونه خرده براین گفتار گرفته اند، و بخوبی نشان داده اند که این گفتار از خشک اندیشی و کوته نظری، از جهل و نادانی و از حمق و خرفتی بر میخیزد، از عقل و خردی که ناسازگار است با آزاد و عقل و خرد انسانی. که سخنانی چنین توهین آمیز برازنده یک رهبر سیاسی نیست. آنچه که تا کنون بدرستی در باره این سخنان گفته شده است، باید افزود آن است که گفتمان ولایت بازتابنده استبداد دین و قدرت است، گفتمان فرمانروایی است و فرمانبری، تسلیم میخواهد و اطاعت محض نه هیچ چیر دیگری. حضرت ولایت به استقبال انتخابات میرود نه بدلیل کسب مشروعیت، همچنانکه بعضا براین باورند، بلکه بآن دلیل که فرمانبران عهد خود را ، در فرمانبری و تسلیم و اطاعت از اراده ولایت تجدید نمایند. به بیان دیگر، در دوران حکومت ولایت هر بار که در انتخابات شرکت کرده ایم و رای خود را بصندوق انداخته ایم به عبودیت و بندگی خود در برابر ولایت، جلوه الله رای داده ایم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

بدامن

چه کسی پناه باید برد؟




در حالیکه بوی گند برجام بمشام میرسد، آیت الله های مقدس بر طبل پیروزی میکوبند و بیک دیگر تبریک و تهنیت میگویند. در پاسخ تبریک ریاست جمهوری یمناسیت موفقیت در حفظ تمامی توانایی های هسته ای در شکل تکامل یافته تری و کماکان ادامه فعالیتهای هسته ای، خداوندگار خامنه ای زبان تعرض و پرخاش را فرو کشیده و با لحنی نرم و پند و اندرز گونه به رئیس دولت و کارگزاران خود توصیه میکند که "مراقبت " کنند که دشمن "خدعه" نکند و دستآوردهای این پیروزی بزرگ حفظ شود، چه برای کسب آنها هزینه ای بسیار سنگینی پرداخته شده است. بدرستی، اما، نه از سرمایه ولایت بلکه از ثروت بی صاحب ملت.

این در حالی ست که برجام، "برنامه جامع اقدام مشترک،" اگر از عنوان آن که سراسر انحرافی و گمراه کننده است بگذریم، چیزی نیست مگر سندی برشکست و خواری حکومت اسلامی، حکومتی که با آغوش باز باستقبال تحریمات بین الملی شتافت تا اقتصاد "مقاومتی" را بنیان بگذارد، گلوی "استکبار جهانی" را در چنگالش بفشرد و بنای تمدن غرب را با دستیابی باسلحه نهایی بلرزه در آورد. حضرت ولایت در حفظ دستآوردهای گرانبهای مذاکرات هسته ای، چنان سخن میگوید گویی که خود نقشی در برنامه هسته ای ایفانکرده است و یا سیاست "غنی سازی هسته بهر قبمتی "بفرمان کسی دیگری میتوانست بمدت 12 سال ادامه یابد بجز فرمان وی؟ از ولایت انتظار مسئولیت پذیری، چیزی نیست مگر ساده انگاری.

البته مبادله تبریک و تهنیت، رئیس جمهور بمناسبت پیروزی در جنگ هسته ای و پند و اندرزهای دلسوزانه "رهبرمعظم انقلاب" اندکی پس از آنکه قلب راکتور آب سنگین اراک زیر نظارت کارشناسان سازمان بین الملی انرژی اتمی و نمایندگان قدرتهای جهانی بیرون کشیده شد، بوقوع پیوست. در جایگاه قلب راکتور آنگاه سیمان ریختند و بدین ترتیب پروانه لغو تحریمات صادر گردید. آیا جای آن نبود که این مردان خدا شناس، بجای خرسندی دست اذا بر سر بکوبند و از شرمندگی سر در آستین فرو برند؟

 از کار انداختن راکتور آب سنگین اراک و گماردن آن بکار دیگری تنها یکی از بندهای برجام است، آیا، براستی این یک پیروزی ست؟ بیشتر "تسلیم " بنظر میرسد تا غلبه بر دشمن.  اگر کسی راه را بر ما که از نقطه ای بسوی نقطه ای دیگر در حرکت هستیم، ببندد، لخت و عریان مان کند و اجازه ندهد که بمقصدمان برسیم و ما نیز بهمه خواست های پلید و متجاوزکارانه او تن دهیم، چگونه میتوان گردنفرازی نمود و و بر سینه خویشتن مدال افتخار آویخت؟  شرم آور تر آنکه اگر در سال 82، بنا بر توافقنامه سعدآباد،  1500 سانتر فیوژ باید از چرخیدن باز میایستاد ، طبق برجام، از 50 سانتر فیوژی که در حال چرخیدن بوده است، تنها 5 هزار اجازه دارتد که بچرخند. یعنی 45 هزار سانتر فیوژ ساخته شده در 12 سال گذشته با صرف میلیاردها دلار هزینه، باید از بیخ و بن برکنده میشد و این نیز بانجام رسیده است. آیا اینهم پیروزی ست و یا ذلت و خواری؟

بنظر کارشناسان هسته ای، چرخش 1500 و یا 5 هزاری سانترفیوژه در غنی سازی هسته ای تاثیر چندانی ندارد. چه در اوج چرخش، 50 هزار سانترفیوژ تنها میتوانست یک 700 ام برق کشور را تولید و یکدهم سوخت راکتور هسته ای را تامین کنند . ممکن است که برنامه هسته ای ولایت بلحاظ عقل اجتهاد قابل توجیه باشد. اما از منظرعقل محاسبه گر انسان، برخاسته از جهل است و ریاکاری.
این بدان معناست که حکومت ولایت، در حالی بر طبل پیروزی میکوید که مجبور به بازگشت بعقب گردیده است به دورانی که توافقنامه سعدآباد در سال 82،  در زمان ریاست جمهوری خاتمی بین حکومت اسلامی و سه کشور اروپایی، فرانسه، المان و انگلیس، امضا گردید.  توافقنامه بر سر تعلیق غنی سازی هسته ای در برابر دریافت کمک های مالی و تکنیکی در ساختار تولید صلح آمیز انرژی هسته ای، حلوگیری از ارجاع پرونده هسته ای بسازمان شورای امنیت و نیز حمایت از ورود جمهوری اسلامی به بازار جهانی، صورت گرفته بود.  اگر توافقنامه سعدآباد ننک بود، برجام نیز چیزی نیست مگر ننک مضاعف، نه تنها ولایت چیزی بدست نیاورده است بلکه رضا داده است هرانچه ساخته است از او بستانند ویران کنند.

البته که وارونه سازی حقایق، فریب و ریاکاری رفتار و گفتمان  جدیدی نیست از آغاز نیز همین بوده است: یعنی که آیت الله های مقدس پیوسته شکست جبران ناپذیر را "پیروزی شگفت انگیز"  خوانده اند. در واقع آیت الله های حاکم با  وارونه سازی حقایق، قدرت را کسب و در دست خود متمرکز ساختند. شکست در غائله گروگانگیری که امام مقدس، آیت الله خمینی، همچون شیری که بوی خون بمشامش رسیده باشد، رهبری گروگانگیری را  بعهده گرفت و دست چپ ترین چپهای انقلابی را بلحاظ پنجه افکندن در پنجه امپریالیسم از پشت بست. اما، دستگاه ولایت سرانجان مجبور به آزاد ساختن گروگانها گردیدند، پس از نزدیک به دو سال مهمانداری و پذیرایی . اما تحقیر و حقارت در اینجا به پایان نمیرسد. حال نظام ولایت باید جریمه کار ناشاستی که مرتکب شده بود بپردازد. میلیاردها دلار ثروت ملت ایران که در بانکهای آمریکا نگاهداری میشد مسدود و بنفع گروگانها از طریق دادگاه های امریکا مصادره گردید.  ملت ایران تا بامروز برای آن خطای جبران ناپذیر باید هزینه بپردازد و میپردازد. با این وجود حکومت ولایت به گروگانگیری افتخار میکند و سالروز آنرا جشن میگیرند و بر طبل پیروزی نیز میکوبند. واقعیت اما، آنست که پیروزی ولایت چیزی نیست مگر شکست ملت. چرا که آیت الله های مقدس نفع و صلاح، شکوه و عظمت ولایت را با ملت یکی میپندارند. حال آنکه ملت نان میخواهند و کار، نه غنی سازی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی.  نه تنها آخر عاقبت غائله گروگانگیری، بلکه ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، سرانجام با شکست و ذلت پایان یافت. پس از ان نوبت به 12  سال غنی سازی هسته ای رسید که از سرنوشت اسفبار آن نیز آگاهیم.  

با این وجود حضرت ولایت چنان سخن گوید، گویی رهبری های داهیانه اش، هم اکنون به بار نشسته است. درست است  اما، نه به بار میوهای شیرین بلکه بار شرم و حیا، چیزی که در قاموس آیت الله های مقدس حاکم وجود ندارد. پس از دوازده سال لاف وگزاف هسته ای و پیشرفت خیره کننده در همه عرصه های علم و صنعت و تکنولوژی، پس از صرف بیش از 500 میلیار دلار، چیزی جز یک اقتصاد ورشکسته چه چیزی دیگری حکومت آیت الله ها ببار آورده است. بیکاری بیداد میکند، گرانی افسار گسیخته مردم را سخت زبون و مضطرب و عصیان زده نموده است. ففرو و عقب ماندگی فراگیر شده است و اقتصاد قاچاقی به غارت های بزرگ و چپاولگریها دامن زده است و جامعه را درکام اعتیاد و فحشا فرو برده است.  حال اگر زیانکاریهای سپاه خصوصی ولایت، سپاه قدس در منطقه  و ادای ابر قدرت ها را در آوردن : نگاهداشتن دیکتاتوری بر مسند استبداد بقیمت دویست و پنجاه کشته، پنج میلیون آواره و بیخانمان و گرسنه را نیز در نظر گیریم، آنگاه با بوی کشنده و تهوع آور یک گنداب بزرگ روی در روهستیم که حکومت مقدس اسلامی نامیده میشود. ضرو زیان باین عظمت را در جامعه مقدس اسلامی باید بحساب کی نوشت؟ از چه کسی میتوان تظلم خواهی کرد؟ بدامن چه کسی پناه باید برد؟  

اما، چه باک اگر جامعه از این نیز فرو تر رود، خمی بر ابروی آیت الله ها نیاورد. چون آنها آسوده وجدان اند. هرچه گویند و کنند بر اساس احکام و فرامین الهی گوبند و کنند. آیت الله های مقدس، خود را به خدای یکتا و یگانه، الله تسلیم کرده اند. از خود اراده ای ندارند، اراده آنها اراده الله است. به این دلیل است که وارونه ساختن حقایق در آنان نهادین است هر دروغی میگویند و بهر جنایت و غارت و چپاولی دست میزنند، البته نه به منظور انباشت ثروت و قدرت و غنی سازی خویشتن، بلکه برای تحصیل رضا و خشنودی الله. اگر تشنه "جهاد" و "شهادت " اند، از سر اطاعت از حکم الله است. پس چه جای شرم است اگر شکست و خورای را "پیروزی شگفت انگیز " بخوانند. چون الله بهمه چیز دانا ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه


رهایی
و ترک کیش اهریمنی




اگر هراس بخود راه ندهیم و تعصب از خود دور بداریم، به عیان در خواهیم یافت که نقش دین و مظهر آن نهاد فقاهت، مدافع و نگهبان باورها و ارزشهای دینی را در تیره روزی و سیه بختی مردم ایران، نمیتوان نادیده گرفت. آیا حکومت اسلامی را میتوان چیزی دیگر جز محصول باورها و ارزشهای دینی دانست؟ آیا آقای خمینی هرگز میتوانست "امام " شود اگر ما ایرانیان ، به اصل و اصول امامت اعتقادی نداشتیم؟ آیا آقای خمینی و پس از او، علی خامنه ای میتوانستند  به جلوه ی الله درآیند و همچون الله از ما تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت بخواهند، اگر ما ایرانیان مسیحی و یا بودا پرست و یا هر چیز دیگری بجز مسلمان بودیم؟ در برابر نقشی که آیت الله ها در دگرگون سازی جامعه، نقش هر طبقه اجتماعی و یا حزب و سازمان سیاسی رنگ می بازد. اگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها حکومت بر جامعه ایران را حق خود میدانند به آن دلیل است که ما مسلمانیم. اگر ولایت فقیه بر ما حکومت میکند و قانون اساسی ما، قانون ولایت فقیه ست و رئیس جمهوری داریم که نوکر دربار ولایت است، درست به آن دلیل است که ما شیفته افسانه ها و اسطوره ها ایم چنانکه گویی واقعی اند- از بعثت گرفته تا غیبت. ما در اعتقاد به موهومات بآنجا رسیده ایم  که باور داریم که دوازدهمین امام پس از گذشت بیش 1250سال زنده و در میان ما زندگی میکند. که امامان اگرچه موجوداتی هستند اساسا فرازمینی و در عالم غیب میزیند و البته که بر روی زمین نیز حضور دارند. بقول رئیس جمهور سابق، محمود احمدی نژاد، از عالم غیب است که امام دوازدهم جهان را اداره میکند. تاکنون تاریخ، فردی را بخود ندیده است که بتواند همچون احمدی نژاد امام زمان را بزندگی باز گرداند و به آن واقعیت بخشد. جایگاه امام در کنار رئیس جمهور را همه میتوانستند مشاهده کنند. هاله معروف پشت سرش ناشی از نزدیکی او به تقدس امام بود. بگذار که بخاطر بسپاریم احمدی نژاد در دامن جامعه ما پرورش یافته است.
.
آری، حقیقت است هرچند تلخ نا گوار که ما شیفته و شیدای امامان ونوه ها و نبیره آنها هستیم. تولد شان را جشن میگیریم، خیلی سفت و سخت، و در شهادت شان خاک بر سر خود میریزیم و خود را میزنیم. ما به امامت باور راسخ داریم و حکومت را حق امامان خود میدانیم. این باوریست مشترک و فرا طبقاتی میتوان در صفوف نمازهای جماعت از همه اقشار یافت. باور بامامت نیز در در ماورا منافع طبقاتی قرار میگیرد. امروز سرمایه داران همه مقدس و نورانی اند مگر در برابر آنها کارگر میتواند به مقاومت برخیزد. کارگر امروز بجرم کمونیست دستگیر نمیشود، او را بجرم محاربه بزنجیر میکشیدند. امروز هیچ جرمی نیست چه سیاسی، چه جنایی که دینی نیز نباشد.

چون امام پرست بوده و هستیم دستگاه فقاهت را پرورش داده ایم که در زمان غیبت امام عج، احکام الله را به ما بیاموزند. در نتیجه خود را مقلد فقیه و مجتهد ساخته ایم. آنانرا دانا و توانا ساختیم خود را نادان و ناتوان.
معاش آنها را پرداخته و در مسند زهد و تقوا نشانده ایم. حرف آنها را بر روی چشم میگذاریم. تعظیم میکنیم و بر دست آنها بوسه میزنیم. آنها را مقدس و روحانی میدانیم. در این امر بعضا دست استعمار را خارجی را می بینند نه دست استعمار درونی. این شیفتگی به امامت و ولایت و هرکس که بآنها اقتدا نماید، از جمله شیخ نمر که بجرم براندازی نظام پادشاهی در عربستان سعودی اعدام گردید، اخیرا بوسیله ولایتمداران بسیجی و سپاهی در بآتش کشیدن سفارت عربستان صعودی بمنصه ظهور رسید. در غیر اینصورت، یعنی که در نبود باور به افسانه ها و اسطوره ها، نه آیت الله ای بود و نه حجت الا سلامی و نه اندیشه ولایت در زمان غیبت. اگر به افسانه امامت باور نداشتیم، ولی فقیه که نمیتوانست ادعای ولایت کند، آنهم تا قیامت، نه تا فردا و یا آینده ای نزدیک. چرا که باور به امامت یعنی باور به حکومت امام و جانشین او تا ابدیت، باوری که زمینه اصلی ظهور استبداد دین و قدرت است.

حضرت ولایت حکومت خود را بر جامعه ما یک امر الهی و در همان حال بازتاب راستینی از اعتقادات ما مردم مسلمان ایران میداند. خداوندگار  خامنه ای در یک فتوای سیاسی  اعلام میکند که:

«ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد، نشانگر التزام كامل به آن است» (ايلنا، ۲۹ تير ۱۳۸۹)

اعتقاد ما به «الله،» به «رسول،» و «ائمه اطهار» است، که اجازه صدور این «فتوا» را به خداوندگار خامنه ای میدهد و نیز آن اقتدار را که خود را نگهبان "حق الناس،" بخواند، چنانکه اگر فقهای شورای نگهبان نبودند که وظیفه احراز صلاحیت را بعهده بگیرند "نفوذیها" میتوانستند و میتوانند بمجلس راه یابند و به حق الناس ضربه زنند. در حفظ حق الناس است که انتخابات راه اندازی شود و ناس با خاطر جمعی بهر یک از نامزدها رای بدهد. بکدام یک اصلا مهم نیست همه دارای صلاحیت دارد. نامزدها نیز چندان نیازی ندارند که شایستگی خود را به ناس نشان دهند. هفت روز فعالیتهای انتخاباتی بنظر بسی بسیار طولانی ست، وقتی که شایستگی ها از پیش تعیین شده است.

حال اگر ما به آن افسانه ها و اسطوره ای که خداوندگار خامنه ای کمی زودتر بآنها اشاره نمود، اعتقادی نداشتیم، آیا وی میتوانست ما ایرانیان را به عهد فرعونیان و برده داری باز گشت بدهد؟ ما را رعیت و فرمانبر بپندارد؟ این اعتقاد و باور ما به الله، رسول و امام است که به فردی اجازه میدهد که در منظر الله، خداوند بی همتا، جلوه گر شود و چیزی جز اطاعت و عبودیت از ما طلب نکند. تا قبل از ظهور خمینی، این شاهان بودند که ظل الله بودند. هم اکنون نیز اگر الله بر سر زمین ما فرود آید، در منظر ولی فقیه تجلی مییابد به آن دلیل که الله اطاعت و فرمانبری را به ما آموخته است و چیزی جز آن از ما طلب نکرده است. الله فرموده است که نام و اندیشه اش را  باید در همه احوال به یاد داشته باشیم. باید هر روز از صبح سحرگاهی تا سیاهی شب در برابر ش، خود را چهار دست و پا بر زمین افکنیم  بگونه ای که طبق حکم الله هفت نقطه ی بدن ما با زمین تماس حاصل کند تا الله اعتراف مکرر ما را به حقارت و پستی در برابر خود بپذیرد. اگر ما خود را بنده الله نمیدانستیم، اگر به بندگی خود و نیاکان خود آگاه بودیم، آیا میتوانستیم در قرن بیست و یکم هم به بندگی در نظام ولایت تن بدهیم؟

درست است که خودرو تولید میکنیم و کالاهای مهمی همچون یخچال و لباسشویی، تلویزیون و رادیو نیز، و باستقبال تکنولوژی کامپیوتری شتافته، بر جاده های اسفالت و اتوبانها به تردد میپردازیم و یا بر دوش هواپیما ها به سفر میرویم. اما اعتقادات ما  ریشه در دوران بادیه نشین های اعراب در 1400 سال پیش از این دارد. این است که خداوندگار خامنه ای اعلام میکند که حکومت او، حکومت الله است. هم چنانکه حکومت پیغمبر و امامان بعد از او احکام الله را بر زمین پیاده کردند، او نیز برگزیده شده است که ما ایرانیان را براه پیامبر و امام رهنمون سازد. روشن است که اگر حکومت ما، حکومت الله است به آن دلیل است که ما ایمان به اقتدار الله داریم. هم اعتقاد داریم که الله، اکبر است و هم اینکه بجز او هیچکس دیگری نیست. یعنی که ما به عبودیت و بندگی، حقارت و خواری خود نمی نگریم، به بزرگی و یکتایی الله است که باور داریم. این است که میتوانیم حکومت خمینی را بپذیریم. تحقیر و توهین او را به جان بخریم. او الله را به حکومت باز گردانده است. اگر خداوندگار خامنه ای امروز اعلام میکند التزام به ولایت مثل التزام به رسالت است و امامت، به دلیل آگاهی او از سلطه ای است که الله، رسول او و ائمه ی اطهار در درون ما بر قرار کرده اند. او بخوبی آگاه است که الله چگونه ما را پرورش داده است و چگونه عبودیت و اطاعت را در ذات ما نهادین ساخته است. این است زمینه ساز استبداد مضاعف دین و قدرت. حال بگذار که قدرتهای جهانی رویای روی کار آمدن اسلام رحمانی را در کشورما و در منطقه در سر بپروراند.

مسلم است اگر به  احکام کودکانه و جابرانه شریعت  وقعی نمی نهادیم، نه حکم قصاص میتوانست اجرا شود و نه احکام سنگسار. نه میتوانستیم یک دست و یک پای سارق را بر عکس یک دیگر منقطع سازیم و نه بهترین جوانان این سرزمین را به جرم «محاربه با الله،» «مشرک» و «منافق» به خاک و خون بکشانیم. فرمان این خشونت و کیفر را الله خود صادر نموده است. برقراری "امنیت اخلاقی، " مبارزه با "هنجار شکنی " و یا "بد حجابی " در حفظ حکومت شریعت است، حکومتی که تحقیر و توهین به زنان را مشروع، قابل توجیه و به چیزی خیلی طبیعی مبدل میسازد. وای از آن روزی که زنی حجاب از سر بر افکند. بدون تردید و بدون درنگ، قیامت برپا شود.  حجاب حکم الله است. اگر اعتقاد داریم که بجز الله هیچکس دیگری نیست، باید به حکم حجاب نیز اعتقاد داشته باشیم و آنرا نیز بعمل در آوریم. آیا چاره ی دیگری هم جز پذیرش حکم الله، داشته ایم؟

بارها در لابلای خبر در می یابیم دست و پای انسانها را در زندانها باتهام سرقت قطع میکنند. قطع دست سارق، حکم الله است، نه حکم انسان، مجازاتی ست که الله برای سارق تعین کرده است. حکومت ولایت، مجری حکم الله است. چنین جنایاتی علیه بشریت تنها میتواند در جوامعی واقع شود که به اکبر بودن الله باور دارند. تنها الله پرستان هستند که میتوانند شاهد بر جنایت باشند و دم فرو ببندند. چرا که الله حق اعتراض را از بندگان خود سلب کرده است و آنها را به رعیتی سپاس گزار و قدرشناس تبدیل نموده است. نه اینکه چنین مجازاتی غیر انسانی، فقط ویژه جامعه اسلامی است. میشل فوکو، مولف و نظریه پرداز شهیر فرانسوی، از شکنجه هایی در قرن هفده و هیجده اروپا خبر میدهد که در ملا عام بشکل یک نمایش شکنجه بار و درد آور باجرا در میامد که  دربرابر آن قطع دو عضو بدن بجرم دزدی در کیش اسلام، حرکتی ست بس انسانی و از سر ترحم. فوکو میگوید که در آنزمان این اعتقاد وجود داشت که صرفنظر از نوع جرم، متهم به "هزار مرگ " محکوم میشد. چرا که هر چقدر مجازات سنگین تر، احتمال وقوع جرم بندرت. این است که بعنوان مقدمه بدن متهم را سوراخ سوراخ میکردند و در آن سرب داغ میریختند. پوست سینه اش را میکندند و بر آن عسل میریختند که طئمه حشرات شود پس از آن متهم را  به چهار اسب می بندند تا چهار تیکه شود. در صحنه ای که فوکو نقل میکند چهار تیکه کردن مجرم عملی نمیشود و در نتیجه جلاد مفاصل او را یک یک از هم جدا میسازد ( نظم و مجازت). فوکو خاطر نشان میسازد که
 شناسایی و همدردی مردم با متهم بر علیه نظام عدالت شاهی و اعتراض اندیشمندان انسان خواه، به اصلاح قانون مجازات و بر قراری توازنی بین مجازات و مکافات گردید.

اما، حکومت اسلامی بجای آنکه در وضع قانون مجازات، از اروپا به لحاظ احترام به شان والای انسان سبقت گیرد، جامعه را به 1400 پیش از این، بدوران  قبایل بادیه نشین اعراب بازگشت میدهند. با این وجود، چه بسیارند که فراموش میکنند جامعه ای که "شورطه " و یا گشتهای ارشادی میگمارد که  رفتار و کنش انسانی را در تطابق کامل با قوانین دینی منظم سازد، جامعه ای است که شان انسان را به سطح حیوان تنزل میدهد. اگر جامعه انسانی میخواهیم ضرورتا باید خود را رها سازیم از آنچه اسلامی ست، بویژه در عرصه سیاست و قدرت. اگر از خاطرمان زدوده شده است که حکومت اسلامی چگونه ستون شریعت را در خون بنیان گذاشته است، هم اکنون میتوانیم مشاهده کنیم که داعشی ها بر روی دست آیت الله های مقدس حاکم بر کشور ما بلند شده اند و با افتخار تمام اسلام را در رسانه های اینترنتی به معرض نمایش میگذارند.  که بچه راحتی سر انسان (ها) را همچون یک گوسفند قربانی از تن جدا میسازند بجرم آنکه به لاالله الا الله باور ندارد، بویژه اگر شیعه و یا کافر و مشرک باشد. مشاهده میکنیم که داعشی بهر جا که برسند کشتار است و ارعاب است و اسارت و غارت اموال و تجاوز و تصاحب زنان و سپس و بفروش رساندن آنان در بازار. داعشی ها میتواند یاد آور هجوم تازیان در بیش از 1400 سال پیش ازاین به کشور ما باشند
   
در چنین شرایطی تدبیر آن نیست که لزوما خود از دین پاک زدایی نماییم بلکه مهم آن است که به خلع حکومت الله در بیرون از خود بپا خیزیم. یعنی که بهمان عملی دست بزنیم که لوتر دست زده است. مارکس میگوید که لوتر ایمان به اقتدار را با بازگرداندن اقتدار به ایمان، ویران ساخت( نقد فلسفه ی قانون هگل، 258). این قول را شاید بتوان چنین قرائت نمود که ما به منظور آنکه تاریخ را بر اساس میل و اراده خود بسازیم، باید اقتدار به ایمان را بازگردانیم و جانشین اقتدار الله و شریعت او که مظهر آن علما و فقها هستند سازیم.. این بدان معناست که اگر نیازمند باور و ایمان به خداوندی هستیم که باید او را پرستش کنیم بعنوان خالق هستی، نه یک حاکم مقتدر و مطلق که نام خود را الله گذارده است و کیفر دهی کند و کین خواهی در نهایت خشم و خشونت و بیرحمی.

تدبیر آن نیست که مسئولیت را از دوش دین بر گیریم و بر دوش قدرت بگذاریم. ما باید بتوانیم یکتا پرستی را مناسب با شرایط موجود تراش دهیم. ما باید چهره کریه الله ای که ولایت جلوه آن است به مردم الله پرست نشان دهیم تا بتوانند خدا را فراخور حال خود بسازند. دوران مماشات با دین دیر زمانی است که بسر آمده است. اما سیاست ورزی و فرصت طلبی اجازه نمی دهد که این نبرد آغاز گردد. یکی آیه ی یاس میخواند که این چه تدبیری ست که تاریخ شهادت بر نا ممکن بود آن میدهد. بعضا ما را به دوران ما قبل اسلام باز میگردانند که نشان بدهند که قبل از ظهور الله در صحنه ی فرهنگ ما، ایرانیان بنده و عبد شاهان بوده اند. البته ایراداتی از این نوع، بیانگر چیزی نیست مگر هراس از وارد شدن در میدان کار زار نهایی که بوقوع خواهد پیوست صرفنظر از هراس و نگرانی ما. برای ما ایرانیان این کارزار یک ضرورت تاریخی ست. بر ماست که تاریخ را بسازیم و به حکومت الله برای همیشه خاتمه دهیم. این جبهه، یک جبهه ی اختصاصی نیست. هر کس که به سر افرازی و عقل و خرد بشر اعتقاد دارد میتواند با حفظ تمام باور ها و ارزشهای خود وارد میدان نبرد شود. در کارزار با حکومت الله هم دینداران میتواند شرکت کنند و هم بی دین انان هم شاه پرستان میتواند ورود یابند و هم جمهوری خواهان و نیز هم  سبز ها و هم قرمزها. چرا که سرنگونی حکومت الله یک سرنگونی نظری ست. تا به بندگی خود آگاه نگردیم، تا خود را رها نسازیم نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس امامت و ولایت ادامه خواهد یافت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

بخندیم یا گریه کنیم؟



اینروزها بکرات اتفاق میافتد که این احساس بما دست میدهد که براستی نمیدانیم باید گریه کنیم و یا بخندیم. یا بعبارت دیگری، حالتی را احساس میکنیم مثل حالت معلق ماندن در مرز خنده و گریه، حالتی که بنا بر تعریف فرهنگ لغات "برزخی" یا مرز بین موت و قیامت و یا بازداشت بین دو نفطه است. این حالت برزخی، در و اقع اگر نیک بندگری دیر زمانی ست بر ما مستولی گشته است. آغاز آنرا میتوان بزمانی نسبت داد که امام ماقبل امام عج، امام خمینی دست دعا بدامن الله شد و از او خواست که "همه ما را خدای متعال آدم کند." از آن دوران است که در برزخ گریه و خنده گرفتار شدیم. آنچه اینجا باید بدان توجه شود این است که این حالت برزخی، لزوما زائیده درونیات انسان نیست بلکه برساخته شرایط سیاسی و اجتماعی ست، بویژه اگر دین با قدرت همآغوش شود و شریعت و شمشیر بهم جوش بخورند و بشکل اصلی خود باز گردند، همچنانکه محمد، پیامبر اسلام مظهر شریعت و شمشیر بود.
آیت الله های مقدس، مظهر اسلام امامت خواه، پیوسته در عالم برزخ زیسته اند و حالت برزخی را نیز با تصمیم هایی که اتخاذ میکنند، بما انتقال میدهند.  واقعیت آن است که در جامعه اسلامی، تصمیمی نیست که در راس ساختار دین و قدرت اتخاذ شود و ما را در حالت برزخ گریه و خنده فرو نبرد. که چیزی از دهان رهبران این سر زمین، از راس تا زیر، خارج نشود که گریه بر انگیز و در عین حال خنده آور نباشد. مثلا آیا فکر میکنید که "نرمش قهرمانانه " گریه و خنده اور نیست؟ آیا نرمش قهرمانانه، برجام نیست؟ آیا برجام سند پیروزی "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" است و یا شکست آن؟ "  آیا مفاد برجام  میتواند گریه بر انگیز و یا چون یک کاریکاتور خنده آور نباشد. پس از 12 سال جنگ هسته ای بدرستی نمیدانیم که پس از برجام، بقله علم و تکنولوژی صعود کرده ایم و یا سقوط؟ برجام بسیاری چیزها را تغییر میدهد آزجمله طولانی نمودن زندگی در عالم برزخ. 
چه احساسی میتواند بما دست بدهد  وقتی وقوف می بابیم که  ولایت فقیه از سر عشق و علاقه به "انسان،" که حتما ریشه از قرآن مقدس برگرفته، علوم انسانی را مضر و زهرآلود میخواند. آنگاه براندازی علوم انسانی به برنامه ای تبدیل میشود که در سطح دانشگاه ها و دبیرستانها باید باجرا در آید.  بخودی خود روشن است که اینجا نیز نه میدانیم باید بخندیم و یا گریه کنیم. نیز دچار همین حالت برزخی میشویم اگر گفتمان  هسته ای حضرت ولایت، و لاف و گزاف "اقتصاد مقاومتی،" صعود بر قله رفیع علم و تکنولوژی در همه عرصه ها که بیش از 12 سال در بوق و کرنای رژیم دین دمیده شد، در کنار گفتمان  وی در شرایط بعداز برجام  قرار دهیم،  می بینم، که گفتمان ولی فقیه بر محور جدیدی میگردد، بر محور "نفوذی،" و تا حدودی  "فتنه،" چنانکه گویی مسئله غنی سازی هسته ای و شکستن شاخ قدرتهای جهانی بچشم زدنی، بسی بسیار جادویی از پیش چشمان مان محو و نیست میگردد. مسئله هستهای هرچه بود، هرچه شد، تمام شد، پایان گرفت. حضرت ولایت اگرچه با نرمش قهرمانانه محور گفتمان را از هسته ای به نفوذی تغییر میدهد اما پیوسته ما را در حالت برزخ نگاه میدارد.  ولی فقیه دیگر نگران حمله دشمن، توطئه شیطان از بیرون نیست بلکه نگران نفوذی ها ست. نفوذی ها چه موجوداتی هستند، دارای چه هویتی هستند؟ کسی چیزی نمیداند. اما از توانمندی های نفوذی ها، رهبر انقلاب، خبر میدهد که گویا مثل "موریانه " مانند، در منفذهای و لابلای درزهای تاریک زندگی میکنند و  "پایه ها را از درون میخورند." آیا این نمونه از خروار میتواند مایه گریه و همچنین خنده نباشد؟
وقایع اخیر نیز کمتر از نرمش قهرمانانه و برجام ما را در برزخ گریه و خنده نمیبرد، مثل همین درگیری حکومت آیت الله های مقدس با حکومت "پادشاهی" عربستان سعودی کشوری که زادگاه اسلام است و آخرین پیامبری که خداوند یکتا و یگانه، الله برای هدایت بشر بزمین فرستاده است. رژیم آیت الله های مقدس، رژیمی که بنابر گرارش سازمانهای حقوق بشری، در 6 ماه گذشته بیش از 700 نفر را اعدام کرده است، در واکنش به اعدام شیخی هم کیش و احتمالا مزد بگیر در عربستان سعودی،  نیروهای انتظامی را برای حفظ امنیت نیروهای نه چندان خودسر گسیل داشتند تا تماشاگر باتش کشیدن سفارتخانه عربستان باشند. درپی این نیز تهدید به خشونت و انتقام  ستانی نیز روابط فی مابین را هرچه بیشتر خصمانه نمود. آنچه در اینجا ما را بمرز خنده و گریه وارد میکند این است که هردو کشور هم کیش اند،  دارای خدا و پیامبری مشترک اند و مشترکا به شریعت اسلام اعتقاد دارند. هردو بنام الله، خداوند یکتا و یگانه حکومت میکنند، متهم میکنند، میگیرند، میبندند ، بعد بدار میآویزند و یا با شمشیر درپاسخ به اراده الله، سر از تن جدا سازند.
پی آمد های درگیری بین این دوقدرت نیز نمیتواند گریه بر انگیز و خنده آور نباشد. یکی دیگر از گردنکشان محله بنام رجب طیب اردوغان نیز در ارتباط با بآتش کشاندن سفارت عربستان سعودی و اعدام شیخ نمر، سخنانی بزبان راند که از آن بویی بمشام میرسید که حالت برزخی را در ما شدت میبخشد. وی ( نقل بمضمون) با لحنی تمسخرآمیز حکومت آیت الله ها را مورد شماطت قرار داد- البته بدون آنکه آنرا شناسایی کند-  که در باره  صدها هزار کشته در سوریه سکوت میکند اما از اعدام یک یا چند نفر درکشور دیگر احساتشان بجوش میآید. وی خاطرنشان ساخت که اعتراض رژیم آیت الله ها چیزی نیست مگر دخالت در امور داخلی کشوری مستقل. اگرچه رئیس جمهور ترکیه حق میگوید آما چنان سخن  میگوید گویی که او، خود نه مداخله گر است نه سرکوبگر. دو رویی یکی از خصوصیات برجسته همه فرمانروایان است. این است که نمیدانی باید بخندی و یا گریه کنی.
 در میان عالم واقعی و دنیای فانتزی عمیق تر فرو اقتی، وقتی که بعضا، روشنفکران تاریک اندیش، کنش عربستان و واکنش رژیم آیت الله های مقدس را محکوم میکنند، اما، آنها  را کنش هایی می خوانند بد نام کننده اسلام ، چنانکه گویی در قاموس اسلام نه سخنی از تنبیه و مجازات است نه خشونت و انتقام ستانی، نه جهاد و شهادت و نه خونریزی و نه قتل فی السبیل الله، کلام الله سراسر همه رحمت است و رحمان و نیز توصیه اکید که اول و آخر عفو و بخشایش است و ملایمت و مسالمت.
بدرستی وا میمانی که بزیر خنده بزنی و یا گریه سر دهی، وقتی که روشنفکر تاریک اندیش که هر نقدی را محصول "صنعت" "اسلام هراسی" می پندارد، اصرار میورزد که خشونت و بیرحمی از بشر بر میخیزد نه از الله نه از آموزشهای او در قرآن، کتاب مقدس آسمانی. گویا پیامبر اسلام و یا امام علی نه دست به راهزنی و غارت زده اند و نه هرگز شمشیر برگردنی فرود آورده اند.
حال آنکه این بازگشت باسلام اصیل، اسلام "ناب محمدی " یا اسلام "وهابی" ست که ما شاهد آن هستیم. مگر نه اینکه اسلام دراصل چیزی نخواهد بجز "تسلیم " و "اطاعت،" تمامی جنبشهای اسلامی چه آنها که بقدرت رسیده و چه آنها که در راه رسیدن بقدرت هستند نیز چیزی نمیخواهند بجز آنچه الله، طلب میکند،  طلبی که نمیتواند همراه با خشونت و انتقام ستانی نباشند. بی جهت نیست که داعشی ها از گدایی به شاهی رسیده اند. بهر جا که رسیدند در ملا عام چاقو بر گلوی انسانهای نهادند و بشلاق بستند و نفسها را در سینه حبس کردند و در کوتاه مدتی امنیت و آرامش را بر قرار و نظم تسلیم و اطاعت را با بر افراشتن پرچم سیاه لا الله الا الله، بر پا میسازند.
آیا آیت الله مقدسی، همچون آیت الله خمینی، چه نیازی بکشتار سران رژیم شاه داشت، بویژه آنان که خود را تسلیم کرده بودند ؟ چرا آنان را مورد عفو قرار نداد؟ آیت الله ای که مظهر دین و اخلاق و رحم و مروت اسلامی است، این سفاکی و بیرحمی و خشونت را از کدام منشا آموخته بوده است بهمچنین، آیت الله های خون آشام دیگری که در سپردن فرزندانشان بجوخه های اعدام بخود می بالیدند. چه چیزی این مردان "روحانی " را چنین سنگدل و "شفی" ساخته است؟ مگر آیت الله های مقدس بجز کتاب قرآن کتاب دیگری هم مطالعه میکنند؟ جمع "روحانی " با "جانی " (جنایتکار) است که ما را بلاتکلیف بجا میگذارد که آیا باید بخندیم و یا گریه کنیم، وقتی که جوجه آیت الله صادق لاریجانی را بر راس عدالتخانه حکومت اسلامی و یا حجت الاسلام سید محمود علوی را بر راس دستگاه جاسوسی و خبر چینی، میبینیم، آنگاه است که در عمق عالم برزخ پرتاب میشویم، عالمی میان واقعیت و فانتزی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

از طلبگی تا خدایی
و مسئله جانشینی!





دوران فرمانروایی و فرمانبری بسر آمده است. بهوش باش ای فقیه، ای آیت الله، ای مرد خدا شناس، خرقه ریا از تن بر کن، شمشیر خوف و خشونت از گردن "بندگان" خود برگیر تا حقیقت را دریابی، حقیقتی که فرمانروایان از دیر باز از رویت ان اجتناب ورزیده اند. این حقیقت که «این نیز بگذرد.» چه فرمانروایان سخت بیمناک بوده و هستند که فرمانبران بر خیزند و در چشم بهم زدنی کاخ فرمانروایی را ویران نمایند. براستی که فرمانروایان، زبون ترین زبونان اند.

تاریخ بلند و طولانی ما، یکی از دیرین ترین و درخشان ترین تاریخها، دارای بیش از یکهزار سال تمدن، پیش از آنکه، اسلام پا بعرصه وجود بگذارد، نیز بر این حقیقت شهادت میدهد که فرمانروایان هرگز نپذیرند که "این نیز بگذرد." نفرت همه آنان نسبت باین حقیقت، پایان نابذیربوده و هنوزهم هست. همه فرمانروایان، چه پیش و چه بعد از اسلام هرگز نپذیرفتند که دوران فرمانروایی شان، فانی و گذرا است و زمانی بسر میرسد و قبل از سرنگونی، برضایت و سر فرازی راه را هموار نمایند برای فرمانروای دیگری. بشت گوش اندازند گویی که این نیز هرگز نگذرد، درست تا وابسین ترین لحظه، این نیز بگذرد را انکار میکنند که ناگهانی تاج و تخت و بارگاه فرمانروایی دود شود و بهوا رود. و یا در نتیجه تعلل و تاخیر، در بستر بیماری رخت از جهان بر بندند بی آنکه جانشینی برای خود در نظر گرفته باشد.

پیامبر اسلام، چشم از این جهان بر بست بی آنکه جانشینی برای خود انتخاب کند. چه زیرک بود پیامبر اسلام! زیرا، اگر جانشینی برای خود بر میگزید، خط بطلان میکشید بر فراخوان خود مبنی بر تسلیم و اطاعت از اراده الله بآن دلیل که جهان هستی هر آن به پایان خود میرسد. حال آنکه برگزیدن جانشین میتوانست نشانی بر بقای جهان هستی باشد و هست. پس کذب گفته بوده است پیامبر اسلام. بشر بجای آنکه عازم آن جهان دیگر، جهان ابدی گردد تا بار دیگر از دل تاریک زمین برخیزد و بر دفتر اعمالش بنگرد، در این جهان ماندگار است. یعنی که پیامبر اسلام باین حقیقت که بشر نه تنها میماند در این جهان بلکه برآن نیز سلطه افکند، بخوبی آگاه بود اما، نمیخواست این حقیقت را با برگزیدن جانشین برای خود مورد تصدیق و تایید قرار دهد. آری، "فریب بزرگ" باید ادامه مییافت و یافته است. بیجهت نیست که تسلیم شدگان، در اشتیاق جهان ابدی، دست بکشتار میزنند تا کشته شوند که خود حاکی از این واقعیت است که بسی بسیار سهل تراست تن بفریب دادن تا در چهره حقیقت نگریستن. یکی چشم بسته نیاز دارد و دیگر چشمان بینا.

البته که روایت خم غدیر، مکانی که گفته میشود پیامبر اسلام پسر عم خود، علی را بجانشینی برگزیده است- روایتی که هیچ پژوهشگری  اثری از آن درفقه سنی نیافته است- یکی دیگر از افسانه هایی ست بر ساخته دست معدودی از پیروان "امامت. " پیروان امامت بر آن باور بوده و هستند، که رسالت (حکومت الهی) بواسطه ارتباط خونی ادامه مییابد در خاندان بلافصل پیامبرو یا در "امامت،" حکومتی از جنس فرازمینی همچون حکومت بیامبر اسلامی.

حال شاید بهتر بتوانیم بفهمیم که چرا امام خمینی، بنیان گذار نظام "ولایت" و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی، قبل از انکه چشم از این جهان بر بندد هرگز در صدد برگزیدن جانشینی برای خود بر نیامده است. گزینش آیت الله منتظری بعنوان جانشین، بنا بر قول وی(منتظری) توطئه ای بوده است برای جلوگیری از ورود او در میدان رقابت جا نشینی پس از امام خمینی، در آن هنگام که مرگ امام را به مور و مار و حشرات و جانورانی موذی تحویل دهد. بدرستی که خمینی از این حقیقت که این نیز بگذرد غافل بود. چون او غرق در اندیشه "آدم سازی" انسانها بود.

در دوران بهار عربی نیز این حقیقت به تایید رسید که فرمانروایان بدون استثنا تا چه حد بی حدودی به "این نیز بگذرد،" تنفر میورزیدند و هرگز حاضر نشدند که بملاقاتش بشتابند. اگرچنین میکردند شاید هم نام نیکی از خود بجای میگذاردند. اما، نه، تا لحظات آخرین دامن فرمانروایی، رها نکردند تا سرانجام  فرو غلتیدند. بشار الاسد، کشور خود و منطقه را بخاک و خون کشانده است تنها بآن دلیل که هنوز نپذیرفته است که این نیز بگذرد، به پند و اندرز فرمانروایی گوش فرا داده است که از بزرگترین انکار کنندگان این نیز بگذرد بوده و هست، فرمانروایی که خود را از تبار امامان می پندارد و ایمان تزلزل ناپذیر دارد که امامت ادامه میابد تاقیامت تا آن زمان که جهان هستی پایان میگیرد. در چنین صورتی چگونه میتواند ایمان آورد که این نیز بگذرد یک حقیقت است. اما، همچنانکه زمان، بدیگر فرمانروایان حقیقت را آموخته  است به بشار الاسد هم میآموزد. اما، فرمانروایان، در بیشتر مواقع زمانی به حقیقت وقوف یافته اند که کاراز کار گذشته و کاخ فرمانروایی فرو ریخته و در اسارت و حقارت غرق گردیده اند.

تردید مدار که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش، مستقیم یا غیر مستقیم، خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که در اطراف خود نگریسته و نیافته اند فردی را شایسته مقام فرمانروایی، مقامی که خود بویژه ولی فقیه، به شان و مرتبه خدایی ارتقا داده اند. هیچیک از فرمانروایان معاصر، همچون ولی فقیه «رهبر معظم انقلاب» تمامی قدرت را در دست ولایت متمرکز نساخته است. منظور از تمامی قدرت، شمشیر است باضافه شریعت. در حالیکه شاهان پیش از ظهور ولایت فقیه و نیز دیگر فرمانروایانی که در بهار عربی سقوط کردند دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده اند. چرا که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به امامت رساند و پس از او خامنه ای آنرا به مرتبه ای خدایی، ارتقا داد، مرتبه ای چنان بلند و بالا، گویی قرار گرفته است در بیخ آسمانها، هم میشنود و هم میبیند و از همه مهمتر فرمان صادر میکند، اما، پاسخ بندگان را هرگز ندهد. اگر این قدرت خدایی نیست، چیست، قدرتی فارغ از هر حد و حدودی، هر مرز و محدودیتی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، خداوند یکتا و یگانه، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات حال آنکه وجود بندگان، جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا میتوان انتظار داشت که اندیشه این نیز بگذرد از ذهن چنین فرمانروایی خطور بیابد.

بعنوان مثال، در دوران گروگانگیری که بیش از یکسال و نیم بطول انجامید، آیاهرگز «نه» بر زبانی رانده شد. کیست که «نه» بگروگانگیری را شنیده باشد. آیا هست کسی که به ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، جنگی که برکت الهی خوانده میشد «نه» کفته باشد؟ بیش از 12 سال است که غنی سازی هسته ای بهر قیمی ادامه بافته است و بسیاری از دانشمندان و دانشورزان و متخصصین دانشگاه های خارج در آن برنامه شرکت نمودند دانا که این راه به نا کجا آباد میبرد و خسارات جبران ناپذیری بر ملت ایرا تحمیل میکنند نه تنها «نه» نگفتند بلکه در تسلیم و اطاعت کوشیدند که ولی فقیه را در ردیف فرمانروایان بزرگ جهان قرار دهند.

این بدان معناست که رهبر معظم انقلاب، با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است برای بعهده گرفتن مقام فرمانروایی. کدام یک از مراجع تقلید میتوانند، دهانها را بکوبند و بندگان خود را به تسلیم و اطاعت وا دارد، بر آنها شبانی نماید و کشور را بر لبه پرتگاه رهنمون نماید. کدام فرمانروایی میتواند بر فراز منبر خطبه رحمان و رحمت، ابزار خشونت را برنماید و فرمان کشتار مردمی را صادر کند که در پی مطالبه رای خود دست باعتراض زده بوده اند. خامنه ای از گدایی به شاهی نرسیده است بلکه از طلبگی به فرمانروایی و سپس بخدایی رسیده است. چه او در تمام جنایتی که علیه مخالفین ولایت فقیه صورت گرفته و میگیرد شرکت نموده است. البته که او فرمانروایی ست که آموزگار بزرگ اخلاق نیز هست، و بدین لحاظ فریبکاری را باوج خود رسانده است. در منطقه آتش افروزی میکند به کشتار مردم سلطه ستیز کشورهای دیگر امداد میرساند تا پرچم سلطه ستیزی را بر دوش خود حمل نموده و آسایش و امنیت را در کشور اسلامی ایران حفظ و پا برجا نماید، کشوری که فقط برای غارتگران و چپاولگران، برای تف لیسان ولایت، برای آنانکه تسلیم و اطاعت به اراده ولایت، پاداشی ست مقدس و الهی، برای آنانکه خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنندو بوسه برجایی زند گرم از نشیمنگاه ولایت تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. آسایش و امنیت چنان بر قرار است که مردم با هر نفسی که بر آرند نه ممد که مضر و کشنده حیات است.

این بدان معنا ست که خداوندگار خامنه ای عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که کدام فقیه است که به جایگاه خدایی تکیه بزند. شرایط مشخص تاریخی و نیز پیشینه خامنه ای از طلبگی تا انقلابیگری راه را برای صعود به خدایی هموار ساخته است. بفرض که خبرگان هم در انتخاباتی آزاد برگزیده شوند با هر ترکیبی از جناح ها، کدام عالم و فقیهی را در حوزه های علمیه بیابند که بتواند وحدت شمشیر و شریعت را حفظ کند. اگرچه تا ولی فقیه نفس برآرد، خبرگان جانشینی را بر نگزیند، چه ولی فقیه اعتقادی به این نیز بگذرد ندارد، برگزیدن جانشین نشان از میرندگی دارد، حال آنکه فرمانروایان رویای جاودانگی در سر میپرورانند. اما، با خاطر جمعی بسیار میتوان نتیجه گرفت که زمانیکه خداوندگار خامنه ای در حلقوم مرگ فرو رود، افول نظام ولایت فقیه نیز آغاز میگردد، صرفنظر از اینکه چه کسی را خبرگان برگزینند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi