۱۳۹۷ مهر ۲۷, جمعه


براندازی
ونیاز بآرمان نوین!


حقیقت آن است که مخروبه ای را که ولایتمدارن معماری نموده اند نمیتوان آباد کرد. تا نظام اسلامی  از بیخ و بن برکنده نشود و رفت و روب نگردد، نمیتوان ساختاری نو را بر فراز آن بنا نمود. هم اکنون چه بسیاراند تحلیلگران و سیاست ورزانی که در آن اندیشه اند که نظام در حال فروپاشی ست- چنانکه گویی با تلنگری درهم فرو ریزد. همین بس که آماده باشیم و خلاء قدرت را بیدرنگ پرسازیم. گفتنش، ساده است، اما، انجامش شاید کار رستم دستان هم نباشد.

تردیدی نیست، که نظام حاکم، دست بگریبان نه یک بحران بلکه مجموعه ای از بحرانها ست، از بحران  بازار ارز و سقوط پول ملی گرفته تا بحران گرانی و بیکاری و کم آبی و خشک شدن آب رودخانه ها و دریاچه ها و گسترش بی سابقه فقر و فساد. اگر قرار بود این بحرانها نظام را بفروپاشی بکشاند، نظام باید تا کنون از هم گسیخته میگردید. بگذریم که بحرانهای اقتصادی، توسعه فقر و بدبختی به تنهایی تا کنون حکومتی را سرنگون نساخته اند. بعضا، در انتظار ششم ماه نوامبراند، روزی که تحریمهای کمرشکن امریکا اغاز میگردد و ضربه مهلک و کاری را بر پیکر نظام اسلامی وارد آورد.

آری، در ششم نوامبر، اوضاع از این که هست نیز بدتر خواهد شد، برغم نظر آقای رئیس جمهور روحانی که امریکا هر زخمی که توانسته است تا کنون بر پیکر نظام اسلامی وارد آورده است، دیگر نمیتواند نظام را بیش از این زخمین سازد. بدتر شدن اوضاع، اما، بعید بنظر میرسد که نظام را از پا در بیاورد. نظام نشان داده است که میتواند بر دوش امواج طوفانی سوار شده کشتی زوار دررفته نظام را همچون نعشی به آبهای آرام برساند، امری که در آن تجربه بسیار آموخته است.

 چه سود که هر روز بشارت فروریزی نظام را جار بزنیم و حکومت آخوندی بدون آنکه زخمی بردارد همچنان بر سر جای خود پا برجا بماند؟

آنانیکه نظام ولایت فقیه را رو به قبله خوابانده اند و منتظراند که نفس آخر را بر آورد، به حکومت ولایت فقیه همانگونه مینگرند که به یک حکومت سیاسی، حکومتی که قدرت را بانحصار خود در آورده و با مشت آهنین بر جامعه حکم میراند، یک حکومت دیکتاتوری. حال آنکه، نظام ولایت فقیه، شباهتی به هیچ یک از نظام های سیاسی موجود ندارد و اساسا یک نظام سیاسی نیست. نظام ولایت فقیه، از بیخ بن یک حکومت "دینی" ست. حکومتی که توجیه خود را در آئین و شریعت اسلام، میابد، حکومتی که خود را ادامه "رسالت " و "امامت" تلقی میکند. یعنی که نظام، تبار خود را به آئین و اسطوره هایی نسبت میدهد که باور و ایمان بآنها را مردم از نیاکان خود بارث برده و سخت شیفته و دلبسته آنها هستند. در اصل نیز روحانیت بر اساس ارزشهای اسلامی بقدرت رسید، بر اساس "وحدت کلمه" یا باور و ایمان بیک چیز، مثل خدایی که بجز او هیچ خدای دیگری نیست، باور و ایمانی که در جامعه ما نهاینه بوده و هست. همین ایدنولوژی دینی، اسلام "ناب" محمدی بود که انواع ایدئولوژیهای مارکسیستی- لینیسیتی و لیبرال دمکراسی و ملی و مذهبی را در آغاز انقلاب در میدان مبارزه تار و مار ساخت، بگونه ای که حتی نشانی هم از آنها بجا نماند.

چهل سال است که روحانیت جامعه را بجهتی سوق داده است که ظاهرا بازتابنده باورها و ارزشهای مردم است، جامعه ای که در آن شریعت اسلام، در تمام زمینه ها، چه در سیاست و اقتصاد و قضا، چه در زمینه حجاب و اختلاط جنسیتها، حرف آخر را میزند و چیزی نمی جوید مگر یکسانی، همرنگی، یکتایی و یگانگی که عینیت می یابد در اطاعت و فرمانبری. بی جهت نیست که برغم هزینه های گزاف، حکومت آخوندی حجاب اجباری و مقررات جدایی جنسیتها را بمو بمور اجرا کرده است و میکند. چرا که حجاب و جدایی جنسیتها، بیانگر چیزی نیستند مگر نمادهای یک جامعه دینی، لازم و ملزوم یک "امت" اسلامی.

هم اکنون نیز شرایط مصیبت باری که ملت ایران با آن روی در روی ست، مجموعه بحرانهایی که موجودیت کشور را تهدید میکند، حاصل بذری ست که روحانیت کاشته است، حاصل ایدئولوژی دینی ست، که مظهر ان "فقاهت" است.  همچنانکه فاشیزم و سوسیالیسم بذری بود که نازی ها برهبری هیتلر و کمونیستها برهبری لنین و استالین و مائوتسه تنگ، پاشیدند، جامعه اسلامی نیز محصول رویکرد دینی ست. بعبارت دیگر، اگر جامعه بر لبه پرتگاه کشانده شده است، و دچار انحطاط، تباهی و فساد گردیده است، ناشی از هژمونی ایدنولوژی اسلامی ست. هیچ تصمیمی، برنامه ای، قانونی، بخشنامه ای بدون درنظر گرفتن شریعت اسلامی هرگز باجرا در نیاید. این در حالی ست که نظام طبق معمول فرا افکنی میکند و وضع موجود را ناشی از جنگ اقتصادی و روانی ای  که دشمن بدان دست زده است، جلوه میدهد، نه باور بقوانین و مقررات معجزه آسای قرآنی.

البته، انانی که همیشه به نجات نظام برخاسته اند، وضع موجود را به مسئله سوء مدیریت نسبت میدهند، گویی سوء مدیریت میتواند از چیزی جز ایدئولوژی اسلام فقاهتی برخیزد. نظامی که بر اساس وحدت کلام و التزام به ولایت فقیه بنیاد گذاری شده است، ضرورتا نظامی ست فساد زا. یعنی که بحرانهای موجود را باید، ناشی از بحران در ایدئولوژی دینی دانست که به بن بست رسیده است، دینی که پیوسته فقها و علما برآن بوده اند، که برای تمام معظلات جهان پاسخ دارد، دینی که بازداشت مردمان از ارتکاب به گناه با ابزار خشونت را بر مبارزه با فقرمطلقی که گریبان بخش مهمی از جامعه را فرا گرفته است، مقدم میشمرد. همچنانکه، داد ستان کل ایران، اخوند محمد جعفر منتظری در واکنش به حضور زنان در استادیوم ورزشی، سخنانی ایراد نمود، چنانکه گویی از اعماق تاریخ بگوش میرسد. وی اعلام کرد، ممنوعیت حضور زنان در استادیوم های ورزشها همچنان با قدرت ادامه مییابد چرا که مشاهده پیکر نیمه عریان مردان، بوسیله زنان بوقوع "گناه" میانجامد. این بدان معناست که آخوندهای مقدس ما در تقوا و تقدس از آل سعود هم سبقت گرفته اند. آنها به حضور زنان در استادیوم ها تن دادند، اما، آخوندهای ما هرگز. از سر باور و ایمان بکتاب آسمانی ست و هموار ساختن راه رستگاری ست که آخوندها خود را مکلف بجلوگیری بارتکاب از کناه می پندارند.

به بیانی خلاصه ، هم و غم مخالفان نظام، بویژه آنانکه به براندازی نظام می اندیشند بیشتر متمرکز بر بحت حکومت جانشین شده است. تمایل بر آن است که مسئله دین و یا ایدئولوژی دینی و یا نادیده گرفته شود و یا بزیر قالی پنهان شود. حال انکه همه مصیبت ها از رویکرد دینی، از دین بمثابه ایدئولوژی برمیخیزد. براندازی نظام بدون براندازی ایدئولوژی فقاهتی، بدون بی اعتبار ساختن و به چالش کشیدن اصل و اصول علم "کافی" و علم "اجتهاد،" میسر نیست. اگر چنانچه واقع هم شود یک تغییر و تحول بنیادی را که لازمه بنای یک جامعه استوار بر دمکراسی و کثرت گرایی ست، در پی نخواهد داشت. چرا که تا زمانیکه ملت یکبار دیگر چشمان خود را به ماه تابان ندوزد و چهره کریه و خون آلود، امام خمینی، مظهر دین "مستضعفان" را در آن مشاهده نکند، مفری حاصل نشود. یعنی که ملت زمانی کمر به براندازی نظام بندد که ایدئولوژی و آرمانی نوینی را از آن کند، ایدئولوژی و آرمانی که پاسخگوی نیازهای حال و آینده باشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

نقد تمدن غرب
  و
حکومت اسلامی!






در جهان امروز تابوها و جزم های بشری، آنها که سد ی برسر راه رهایی  و آزادی بشر بوده اند، یکی پس از دیگری ویران و نابود گشته اند و عقل و خرد، یرغم ابزاری شدنش، بشر را از قعر سیاه بردگی و اسارت بیرون کشیده و او را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است. در جهانی که بسیاری از مرزهای مادی و فرهنگی در هم تنیده شده است و بقول مارکس همه هر چه سخت و خشک و منجمد بوده است ذوب شده، دود گردیده و به هوا رفته است، در جامعه ی ما آئینی از دوران تازیان بادیه نشین بجا مانده است که با فروپاشی نظام پادشاهی، تنومندانه سر از حوزه های علیمه بیرون کشید: "اسلام ناب محمدی،" نزدیک به چهار دهه پیش، با غرّش و خروش  بر صحنه جهان ظهور یافت و مدعی گردید که هر معضل و مشکل اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و اخلاقی و هر آنچه که علم و عقل بشر نتوانسته است بفهمد و چاره سازی کند، چاره نموده و بشر را از تاریکی و تباهی نجات خواهد داد و برایش سعادت و رستگاری به ارمغان خواهد آورد. "اسلام ناب محمدی،" اسلامی ست بسیار نزدیک است به اسلام "اصیل،" اسلام دوران رسالت، دورانی که محمد از الله وحی دریافت میکرد و به ضرب شمشیر، اسلام را گسترش میداد. 

پس حکومت دین مست و مدهوش از باده ی قدرت در جستجوی نفس کش به  گشت پرداخت: عربده ی مستانه بر کشید که چه کسی گفته است خدا مرده است. خدا سالم و زنده است و بر آنچه در درون و بیرون ما میگذرد ناظر است. که این مرگ خدا ست که ذلت و خواری تمدن غرب را سبب گردیده است. عقل و خرد بشر  در برابر عقل و خرد الهی، ارباب و مالک دو جهان و یا "رب العالمین " کوتاه و ذاتاً انحرافی و گمراه کننده است. نه اعتبار دارد و نه میتوان بآن اعتماد کرد. که حقیقت، غایت هستی و نیستی بواسطه کتاب قران، آشکار گردیده است. الله تکلیف بشر را روشن ساخته است. او را از حیرانی و سرگردانی بیرون کشیده است. راه مستقیم را نشان داده است و بشر را بسوی آن  هدایت نموده و آنچه را که  برای بشر لازم و ضروری ست از تولد تا مرگ، تبین و تعریف و احکام آنرا صادر کرده است. 

حکومت دین، تمدن غرب را بباد انتقاد گرفت که از راه انبیا برگشته است. شهروندان غربی خود را از احکام دینی رها ساخته، از غرایز حیوانی تبعیت نموده، افسار گسیخته، به هوای نفس سرکش تن داده  و خود را به گناه آلوده میسازند. نه از حجاب خبری است و نه از عفاف. زنان در عریا نی با یکدیگر رقابت میکنند.  برجسته گی ها و برآمدگیهای هوس آلود و وسوسه انگیز پیکر خود که  باید در زیر حجاب از نگاه های آلوده پنهان بماند به معرض نمایش میگذارند. مد و مد گرایی و هنجار شکنی، امنیت اخلاقی جهان را تهدید به نابودی نموده و جامعه را به انحراف کشانده است.  افزون خواهی و حرص و آز و طمع  بر همه جا سایه افکنده است. شیوع قتل و جنایت، امنیت جانی را نیز از بین برده است. غرب فرهنگ بی بند و باری را در کشور ما نیز شایع کرده است تا حکومت دین را بر اندازد.

بعضا، اسلامیست ها در دفاع از تدبیر و درایت الله، از عقل و خرد بیکرانی که  در قرآن تبلور مییابد، با منقدین تمدن غرب هم صدایی کنند  که تمدن غرب، این حقیقت تلخ را آشکار می سازد که عقل و خرد بشر در درگیری با نا بسا ما نی ها، درد و رنج و محنت اجتماعی، فقر و جنگ، تخریب و  ویرانی دچار شکست و ناکامی گردیده است. عقل و خرد انسان به ابزاری برای عملی ساختن مقاصد قهر و قدرت تبدیل شده است.. در غرب هنوز جان از جانی می ستانند اما نه با طناب دار و گیوتین و یا چهار پاره ساختن اعضای بدن متهم در حضور عام، بلکه در خفا و بدون درد با تزریق داروهای خلسه آور(میشل قوکو، نظم و مجازات).

اما واقعیت آنست که نقد حکومت دین از تمدن غرب، نمیتواند نقد قدرت باشد.  چرا که دین و قدرت در کیش الله، در کیش اسلام، در وحدت و یگانگی با یکدیگرند. بدین لحاظ اسلام؛ هرگز نتواند به نقد خود بنشیند، نظاره گر اعمال و رفتار خویش باشد. نمیتواند شکست عقل و خرد بشر را اعلام دارد. چرا که عقل و خرد الهی خود هم اکنون بر اریکه قدرت نشسته است. بنگر که چه بذری نشانده است و چه حاصلی  بر گرفته است؟

اگر در تمدن غرب رابطه عقل و خرد با قدرت، رابطه ایست پیچیده و پیوسته تحت ارزیابی و بازشناسی و یا دیرینه شناسی ست، در حکومت دین، به دشواری مبتوان یکی را از دیگری تشخیص داد. کمتر کسی میتواند ولایت فقیه را که بر منبر خطابه قرار میگیرد، با فرمانده کل قوا و کسی که قدرت نهائی، قدرت قهریه در او تمرکز یافته است، شناسائی کند. امامان جماعت جمعه، مردانی که تقوا و زهد حرفه شان است، تفنگ بدست بر فراز منبر خطابه قرار میگیرند نمود گویایی بر یکی بودن دین و قدرت است. که دین، قدرت است و قدرت، دین. اما، ولی فقیه و یا آیت الله ها و حجت الاسلام ها، نه جامه ی پر زرق و برق قدرت به تن دارند نه چکمه های سهمگین و درخشنده. حاکمان امروز خود را تبلور دین میدانند نه جلوه ی قدرت. بواسطه ی تعهد و التزامی که به دین اسلام دارند، خود را مبرا از آلودگی های قدرت می پندارند، اما، گوینده حرف آخر هستند و صادر کننده فرمان نهایی. هم چنانکه گفتمان  خطابه گویی  و روضه خوانی، گفتمان قدرت و فرمانروایی را پوشش دهد، عبا و عمامه نیز شمشیر برنده فقیه را پنهان سازد.

اما، اگر تمدن غرب در حال سقوط و زوال است، حکومت دین، بشر را به کدام سوی هستی میخواهد سوق دهد؟  وقتی ولایت فقیه و کارگزاران ش به مدیریت رئیس جمهور و همردیفان انقلابی، بشر را بسوی راه انبیا فرا میخوانند آیا یک سخن (گفتمان) شاعرانه است یا دعوت فرمانروایی است بسوی رستگاری نهائی؟ آیا فرمانبران آگاهند به چگونگی راه انبیا و یا راه امامان معصوم و مظلوم؟ آیا این راه میتواند راهی به جز تسلیم و اطاعت، حقارت و خواری و یا بندگی و اسارت باشد؟ حال حکومت دین میتواند از بر قراری نظام داد و عدالت، سلطه ستیزی و حرمت به آزادی و کمال انسانی، سخنفرسایی کند تا که نفس در سینه دارد. اما، همین بس که به تعداد اعدام هایی که رسما بدست رژیم دین صورت گرفته است بنگریم، آنهم به شنیع ترین وضع ممکن در انظار عموم و به تصدیق کلام الهی که قرات میشود با نوایی که تار و پود را بلرزه در آورد، آوایی که زندگان را تهدید میکند و هشدار دهد از انتقام و سختگیری الله.

بعبارت دیگر، تمام جنایاتی که بر علیه بشر بدست حکومت دین صورت میگیرد بر اساس شریعت دین اسلام است که به اجرا در میآید. سنگسار یک حکم دینی است، یعنی قرآنی ست. سنگسار، مجازاتی ست تنفر بر انگیز، مهم نیست که از کدام نقطه ی کره ی زمین برخیزد. کشور های متمدن از دین برگشته، خنجر در دل خدا فرو برده اما مجازات اعدام را در شان بشر ندانسته اند و آنرا لغو کرده اند. حال آنکه در حکومت دین اعدام، تنبیه و مجازات، شلاق و تازیانه در معابر عمومی، شکنجه دور از انظار مردم، در شکنجه گاه ها، نماد عدالت است و داد اسلامی، سریع و خدشه ناپذیر. مجازات، "فی نفسه، " مهم است نه اثبات گناهکاری یا بی گناهی. حسابرس اصلی، الله است، در صورت بی گناهی، معدوم  به بهشت راه یابد، چه جای نگرانی ست. آیا میتوان توجیهی بهتر از این برای جنایت علیه بشریت یافت؟ این منطق شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت، منطقی ست که البته در انحصار اسلام نیست. تمایل به شر قبل از هر چیز از دین بر خاسته است. آیا هست کسی که بخواهد در دنیایی زندگی کند که اصولگرایان سه دین بزرگ بشریت، یهودی و مسیحی و اسلامی بر آن حکومت کنند؟


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۷ مهر ۱۳, جمعه

آزادی و خود فرمانبری!

\

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله ولی فقیه و رئیس جمهور و یا هر کس که در راه "اجتهاد" گام بر میدارد، ذاتا با دو واژه "آزادی" و "مسئولیت" بیگانه و غریبه اند. که نه هرگز این دو مفهوم را تجربه و یا احساس کرده، یا هرگز بآنها اندیشیده اند و  در حوزه های علمیه در باره شان به بحث و جدل پرداخته اند. آنها "بندگی" و "عبودیت،"  "تسلیم" و "اطاعت" را ارج مینهند. بهمین دلیل هم از آزادی میگریزند و هم از مسئولیت. چرا که در در اصل، "اجتهاد" چیزی نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت." آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، و نیز به جانشیان پیامبر، امامان، و نیز احادیث و روایات، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق، احکامی مستقل از زمان و مکان. باینترتیب، ظاهرا، تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی خود را به زنجیر شریعت میکشند. در نتیجه، بسی بسیار طبیعی ست که از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و عقل و خرد انسانی بیزار باشند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را آزادی. نه اینکه انسان بودن به آزادی یست بلکه آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  چه، این حیوان است که رها از هر قید و بندی ست و آزاد به پاسخگویی به غرایز نفسانی. آدمی بمنظور آنکه به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی، آزادی ره به سیاهی میبرد و تیره بختی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند و خویشتن را بفراموشی می سپارند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسد. باین دلیل از آزادی میگریزند، اما، در منجلاب فساد و فریبکاری غوطه ور شوند. همچنانکه، وضع موجود، سندی ست بر این برهان.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک از طلبه های حاکم مسئولیت پذیر نیستند. چرا که آنها هرگز آزاد نبوده و نیستند. چون مسئولیت تنها میتواند از آزادی برخیزد.  در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد.

کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در سرکوب آزادی  و حق و حقوق بشر، در خشونت و بیرحمی و برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد دشمنی شریعت اسلامی ست با  مسنولیت و آزادی.

روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد، یا یک عالم و فقیه. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. چگونه میتوان از یک اسیر و زندانی انتظار مسئولیت را داشت؟ آدمی که در اسارت بسر میبرد نه میتواند نه بگوید. و نه میتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان، به مقاومت برخیزد. برای گریز از رنج و درد اسارت، چه زندانیانی که به جنایات مرتکب نشده اعتراف نموده و جان را به دژخیم ولایت تسلیم مینمایند. این زندانی ست، آنکه در بند است و اسیر ، نه آنکه ذیل حکم مرگ را امضا میکند و نه آنکه طناب شریعت را بگردن محکوم میاندازد.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود و همقطرانش بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشوند، تکیه زده اند. آنها یا قانون گزارند و یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آن نهاد دولتی اند. اگرچه، آنان گردانندگان نظام اسلامی اند، اما، بری از مسئولیت اند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهادهای جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به ولایت، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد

حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. اقتدار قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند.  آخوند خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر ولی فقیه، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور را ورشکسته  و جامعه را بسوی فساد و تباهی کشانده است،  نه مسئول سقوط پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم افسار گسیخته ، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی، تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و مسموکننده، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و نه به ذهن کور و تاریک وی.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست، همچنانکه ملاحظه شد، مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. آنها که از "آزادی مسئولانه" سخن میگویند، در نهایت منظوری ندارند مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت هایی ست که حضرت ولایت در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند، باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته، در دامن حوزه های علمیه پرورش و از آن جهت بر مردم  ولایت یافته اند، نمیتوانند «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشند. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بر تن نکند و به عبودیت و بندگی نیز تن ندهد. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که روحانیت دشمن آشتی ناپذیر آزادی است. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد، " نه  تابع است و نه پیرو. خود فرمانبر در پی تغییر وضع موجود است در سوی کشف مرزهای جدید آزادی و ساختار یک جامعه  انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی آخوندهای مقدس از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکنند، از محرومان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل خود فرمانبران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi