۱۴۰۲ اسفند ۴, جمعه

 

چالش

ساختار دین و قدرت

از چالش باورهای دینی میگذرد!


 

نزدیک به نیم قرن از حکومت دین میگذرد و متولیان دین اسلام، آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، همچنان برتمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضائی، دستگاههای بروکراسی دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی، سلطه بی چون و چرای خود را تداوم بخشیده اند؟ اگرچه دوران گذار از حکومت خدایی، آخوند سید علی خامنه ای هستیم، دورانی که برای وی فرصتی را بوجود آورده است که جلوه ی تازه ای از خود ارائه دهد، جلوه ای، آسمانی و زمینی. از یکطرف اعلام میکند که الله از زبان او سخن گفته است. از دیگر طرف، فقیه ایست ساده زیست و ساده انگار و افتاده.

در این جلوه ساختگی اخیر است که روزی نیست از فراخوان بشرکت در انتخابات مجلسهای خبرگان و شورای اسلامی(ولایتی) و نفوذ و تاثیر آنها در سرنوشت روزانه مردم سخن نراند، چنانکه گویی میتوان با ابزار انتخابات حتی، ولایت او را خاتمه دهی. تلویحا، چرا توسل بخشونت بجای دست آویختن بدامن محبت؟ چرا قهر و غیظ و خصومت، وقتی که انتخابات است و بشما قدرت میدهد برگزینید آنچه را که اراده میکنید، گویی نه او که مردم هستند حاکم. در حالیکه حضرت ولایت، تنها دورتر از همه بر فراز منبری مدرن، یک صندلی و با دو میکرفن نزدیک بصورت گوینده، در مرکز سکویی وسیع و بلندتر از مدعوین، مردم را بشرکت در انتخابات ترغیب و تشویق میکند. که بلحاظ تصویری این معنی را انتقال میدهد که او هست و بجز او هیچکس دیگری نیست. نه تنها در آن جایگاه، اگر نه در تمام جهان، حدا اقل در خاورمیانه که مشتاق چنین جلوه ای اند  .

 اگر، بقول خودش الله از زبان او سخن میگوید، آخوند خامنه ای باید هم باورش شده باشد که او هست و بجز او کسی دیگری نیست. واقعیتی که از آن گریزی نیست. اگر کس یا کسانی هم که هستند مثل، روسای جمهوری پیشین، مثل خاتمی، احمدی نژاد تا روحانی و وزری امور خارچه پیشین و بسیاری از مدیران و متخصصن دوران گذشته برای شرکت در انتخابات رد صلاحیت گردیده اند. در حالیکه اخبار سر ریز است از معرفی افرادی که در گذشته دارای مقام و منزلتی بوده اند که از شرکت در انتخابات محروم شده اند. در این معنا البته که آخوند خامنه ای، نه همیشه چندان بخود آگاه، نمیداند که هر روز گفتمان و رفتاری را بمردم ارائه میدهد عکس آنچه او دوست دارد جلوه گر آن باشد، صداقت که عکس آن چیزی نیست مگر ریا و فریبکاری. شاید هیچ رهبر دیگری در طول تاریخ پرفراز و نشیب، همچون خمینی و خامنه این، و یا امام و رهبر معظم یافت نشود ریا کارتر و فریبکارتر از ایندو. شباهتی بین خمینی و خامنه ای که نمیتوان بین رضا شاه و محمد رضا شاه ملاحظه نمود. تفاوت بسیار است، چون یکی خونی و یا ارثی، دیگری ناشی از تقلید است و تبعیت، دو اصل فقاهتی که بر اساس آنها حوزه های علمیه سازمان یافته اند

اینجا بحث بر ماهیت گفتمان انتخاباتی آخوند خامنه ای نیست که قصدی بیشتر از یک مقدمه بر مطلبی که در زیر میاید در کار نبوده است. که این واقعیت را باید پذیرفت که دو آخوند ریاکار فریب پیشه توانسته اند نزدیک به نیم قر بر ساختار قدرت سلطه افکنده و آنرا آنگونه شکل بدهند و سازماندهی کنند که فکر میکنند با خواست و اراده الله تطابق دارد. بی دلیل نیست که خود را بر حق میدانند و از اینروی بکارگیری هر ابزاری در دفاع از وحدت الله، البته مشروع است. حضرت ولایت و قشر آخوند پیرو وی، ابزار قدرت و ثروت در انحصار خود دارند نه تنها درون را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، وا میدارند بلکه  بقصد خویش مبنی بر سلطه بر جهان هم در گفتمان خود اعتراف میکنند، واقعیتی انکار ناپذیر. که در آن تردیدی نیست. آنچه دارای اهمیت است نگاه باین واقعیت است، نگاه به سیاستها، برنامه ها و تصمیمات نظام است. که معرف ماهیت نظام است. سوء تعبیر از این ماهیت، هر تاکتیک و استراتژی در ارتباط با مبارزه با آن را محکوم بشکست میکند و تا کنون هم کرده است. در برابر نظام ما برآمد جنبشهای دانشجویی، از آغازترین جنبشهای ضد نظام تا جنبش چند میلیونی "سبز" و "رای من کجاست" بودیم که در 96  و 98 و سر انچام در 401 هم پس از قتل مهسا بوقوع پیوست، بار دیگر جنبشهایی که سیاسی تلقی میشدند وارد صحنه شدند و بدیل حکومت ولایت فقیه را با ارائه شعار زن زندگی آزادی ارائه دادند.. اگر اینجا از رقابتهای اصولگرا و اصلاح طلب حرفی مطرح نمیشود بآن دلیل است که آنها را نیز باید بخشی از گفتمان آخوندی دانست که صرفا سیاسی است.

میتوانیم حتی به رابط بین المللی نظام، مختصرا اشاره ای بکنیم. که حکومت آخوند و نهادهای دیپلماسی آنها، ظاهرا، دارای مدیریتی است که چیزی جز اهداف سیاسی را پیگیر نیست. این نهادها نیز بنوبه خود دارای تخصص در گفتمان سیاسی فرض میشوند. از اینرو اگر به شرایط منطقه بنگریم متوجه این سوء برداشت هم میشویم. یعنی که جنگی که حماس علیه اسرائیل در هفتم اکتبر بدان دست زد، جنگی بود دینی نه سیاسی. بدست جنگجویان حماس باجرا در آمد و در آن صدها بیگناه، پیرو جوان و کودکان و بزرگان کشته، بقتل رسیدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و یا به گروگان گرفته شدند.

آنکه کنش حماسی ها را کنشی سیاسی میخواند یا از نا آگاهی ست و یا از بیان واقعیت هراس دارد. که جنگ حماس و تمام متحدین آنها، از جمله حکومت اخوندی با اسرائیل، یک جنگ دینی ست. این است که غرب سعی میکند دست از آن بشوید و هم دیگر کشورهای منطقه مثل مصر و اردن از راه یافتن بان باز میدارد. چه آنها بخوبی میدانند هرجا که جمهوری اسلامی حضور یابد، چه در لباس آخوند و چه در لباس آدمی، سازنده سیاست از دین است. معماری روابط بین المللی، همچون تنظیم روابط درونی، چه مادی، چه فرهنگی، باور و عمق و عرض و طول آن بستگی دارد به تقلید و تبعیت از مقام بالاتر. برای کسب قدرت، نقطه ای که در آن فساد لانه میکند و نظام را بفساد میکشاند. چرا که نه شایستگی بلکه روابط را ترجیح میدهد. در درون این سامان است که فردی همچون اخوند رئیسی و حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه میشوند، کسانی که نمیتوان حتی به جاورکشی گمارد. نه اینکه همه سازمانها و نظامهای بورکراسی بر کنار از بلای روابط باشدند. اما، جوامعی همچون جمهور اسلامی، تمامی نظام براساس روابط بگردش در میآید. در نتیجه فساد در تار و پود آنها رخنه کرده است و باین سادگیها نمیتوان از شرشان خلاص شد.

بنابراین، باید بگوئیم که چه در داخل و چه در خارج چندان علاقه ای نیست که جمهوری اسلامی را بعنوان یک حکومت دینی ستایس کنند. روسای نظام های گوناگون غربی و یا شرقی چه پوتین، چه رئیس جمهور فرانسه، با مقامات جمهوری اسلامی بر اساس منافع سیاسی خود ارتباط بر قرار میکنند. اینکه رئیس جمهور حکومت آخوندی منافع اسلام، بویژه فقاهت اسلامی را در نظر دارد، تهی از معناست برای پوتین و یا شی جین پینگ.

در درون وضع بسیار دشوارتر است. چون در طول تاریخ دور و دراز ما، هرگز با پدیده ای بنام حکومت دین- قدرت روی در رو نشده و تجربه ای از آن دیدگاه و رفتار آن نداشته ایم. در اروپا حکومتی ترکیبی از دین وقدرت تجربه کردند، دورانی که بیش از سه قرن در تاریکی و جهالت و خرافه اندیشی های کیسا فرو رفتند. اما، در آندوران هم نخبگانی ظهور یافتند که راه برون رفت از تاریکی و رسیدن برنسانس و روشنگرایی را نشان دادند.

اگر در روابط بین المللی از شناسایی جمهوری اسلامی بعنوان یک دولت دینی امتناع میکنند بآن دلیل است که این روابط خاص باید در محدوده پروتکلی مدیریت شود که یا وجود ندارد و یا اگر دارد باید بآن دورانی باز گردند و به بازسازی آن بپردازند. همگان آگاهند که غربیها علاقمند به پیشروی هستند و بر عکس آنها آخوندهای حاکم بر کشور ما هستند که کشته مرده بازگشت بگذشته هستند.

این بدان معناست که در شناخت حکومت آخوندی سوء فهم وجود دارد. بطور معمول تحلیلگران حکومت آخوند را بگونه ای مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند گویی یک نهاد سیاسی است و در پی کسب و حفظ قدرت است، مثل همه دولتها و حکومتها. این سوء فهم، ممکن است صرفا از عدم اطلاعات معتبر بر خیزد. حال آنکه این سوء فهم از عدم فهم اسلام،بر میخیزد. چرا که در اسلام، حرف از خدایی نیست که خود را فدای رستگاری باورمندان خود میکند، بلکه حرف از خدایی ست که در حالیکه بخشنده و مهربانن است، چیزی نمیخواهد مگر تسلیم، اطاعت وفرمانبری که دارای پاداش است در این جهان و رستگاری در آن چهان دیگر. 

 

اما، چرا در گفتمان اپوزسیون، از دین اسلام و نقش آخوند و فقیه و حوزه های علمیه، خبری نیست؟ شاید نگریستن و فهم حکومت آخوندی اساسا بعنوان یک حکومت سیاسی محدود است و جنبه دینی آنرا نادیده گرفتن خود از سیاستی بر میخیزد مبنی بر امتناع از درگیری با دین. چون درگیر با دین عوارضی را تولید میکند  برخاسته از کوته فکری و نادانی و یا غیرت و تعصب، خود نهفته در ذات تعلیمات دینی.

شاید یکی از رازهای ماندگاری نظام اسلامی، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار آن است که بنام الله و پیامبران و مقدساتی حکومت میکند که همگان بدان باور داشتند، باور مشرک لازم و ضروری برای هر کنش و اقدام جمعی، میتواند ستون مستحکم ساختار هر قدرتی باشد. اگر جامعه به قصاص باور نداشت آیا نظام قضائی میتوانست مراسم یک جنایت را بنام مراسم قصاص برپا دارد و بجرم محارب و افساد فی العرض انسانی را جلوی جوخه اعدام قرار دهد؟ برغم حکومت مطلقه آخوند برهبری آخوند خامنه ای و سلطه نهاد های دینی بر غیر دینی، برگفتمان و رفتار خصوصی و یا اجتماعی، هنوز نیروهای دگر اندیش از هر ایده و دیدگاهی تا کنون نتوانسته اند نه به خلق بدیلی در زمینه تئوری و یا در استراتژ و تاکتیک سیاسی دست بزنند. نه اینکه در این باره ساکت اند، اتفاقا خیلی وارد جزیئات هم میشوند، از نخود تا پیاز، اما، کمترین ذکری از دین بگوش نمیرسد. حال آنکه دین در مرکز نه تمامی رفتار ولایت فقیه و قشر پیرو او، قشر مفتخوار آخوند بلکه در مرکز سیاستها و تصمیمات نظام قرار گرفته است.

منتقدین نظام بوضع موجود بگونه ای مینگرند گویی خالص یک پدیده سیاسی ست، حال آنکه آخوند خامنه ای ادعا میکند که الله از زبان او سخن گفته است. کمتر کسی هست که امروز نداند که تنها اراده یک فرد است معطوف بقدرت. ولایت فقیه، آخوند خامنه ای ست که حرف اول و آخر را میزند.

کمتر کشوری را میتوان یافت که علاقه به درگیری با دین در میدان جنگ و تخریب و ویرانی را داشته باشد. قدرتهای بزرگ همه بر ان باورند که جمهوری اسلامی بسوی فروپاشی دیر زمانیست که در حال حرکت است چه نیازی ست به از همگسیختن آن از بیرون؟ تنها، دیر یا زود دارد. سقوط نظام قطعی ست سودی از درگیری با حکومت دین عاید هیچیکس نشود.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

  

۱۴۰۲ بهمن ۲۷, جمعه

 

 

کدام یک؟

ساختار قدرت و یا ساختار دین است

که باید براندازی شود؟




 آنچه تا کنون آمده است(در مقاله پیشین)  به نتیجه و یا نتایجی رسیدیم که از بازرسی انتقادی، انقلابی موسوم به "انقلاب" اسلامی در 1357 به دست آوردیم. گفته شد، نهایتا، خیزیش عمومی در سال 57 انقلابی بود که بخروش آمد و به پیروزی رسید، نه در پی در آغوش کشیدن آزادی. اگرچه در بخش اول شعار انقلابی، واژه آزادی پس از استقلال و جمهوری اسلامی بیان گردیده بود. بی تردید باین دلیل که آزادی هم در فرهنک شریعت اسلام هم وجود دارد، منتها با بار معنی دگرگونه ای. شاید، این یاد آوری لازم باشد که حمایت از آزادی و بزرگذاشت آن ( اگر رجوعی در کلام الهی و یا دراحادیث و راویات بیابی) آنرا تنها میتوان در خدمت و عظمت ظهور پدیده آخوندیسم دانست، قشری از جامعه، که به هزینه مالیاتی مذهبی، دریافت خمس و یا ذکات، 1-5 و یا 1-8 از در آمد مردم، تامین مالی مدارسی دینی بنام حوزهای علیمه، بدریافت آن بستگی داشت.

 

نقشی که حوزه های علمیه در تبعیت از مرجعیت آیت الله خمینی که برعلیه شاه بر خواسته و پرچم اسلام را بر افراشت بود در کشاندن عامه مردم بسوی اقتدار دینی، نقشی بود موثر. مهمترین سران حکومت دین برخاسته از همین حوزه ها بودند، که کارشان تولید طلبه بود و تداوم حرفه شان، بیاموزند که بمردم بگویند و از انجام چه کارهای هرگز غفلت نکنند تا مورد عنایت الهی قرار بگیرند. حکومتی که جانشین حکومت شاه گردید، ذاتا حکومتی بود دینی که بیدرنگ مورد تایید و علاقه عمومی قرار گرفت، بدلیل باور مشترک به احکام و اصل و اصول اسلامی بمحض خروج از جنین.

 

کیشی که هم اکنون حاکم بر سر زمین ایران است بنام اسلام ناب محمدی، بواسطه قشر فقیه مقدس و آخوند و طلبه

 

اما، در جامعه ناشاهی شده امروز، قشری در سال 57 بر جامعه ما سلطه اندخت که بر خلاف شتاب جهان بسوی کشف تکنولوژیها و اختراعات صنعتی، از همان آغاز راه بازگشت بگذشته را در پیش گرفتند. خود را از جامعه مجزا نمودند و در حوزه های علمیه که از دیر باز بخرج دولت و کسب مالیات دینی تامین مالی میشد تا به نهادها تولید کننده طلبه و آخوند بپرداند بر اساس آموزش علوم فقهی از طلبه گری تا رسیدن به اجتهاد و دفاع لازم از رفتار و گفتمان دینی و گسترش آن.

 

 آنچه که سرانجام فقیه و یا آخوند میاموخت، آن بود که چگونه رفتار و گفتار دینی میتواند جامعه را بجمعی تبدیل کند عاری از هرگونه خصومت و اندیشه ضد دین و دوری از ارتکاب به گناه و انجام بخوب، جامعه ای را معماری مینمایند، مورد تردید تمدن وعلم غرب، بویژه بلحاظ عدم احکام اخلاقی در خدمت درستکاری و راستگویی جامعه. در حالیکه ساختار اسلام فقاهتی و یا آخوندی، بویژه کیش شیعه، خود را دانای "حقیفتی" میدانند که بنا بر درایت الهی بدانها اهدا شده، باور به یکتایی و یگانگی الله و محمد. که الله بزبان محمد، نه هیج سخن دیگری با او سخن میگوید و احکامش را با ابزار وحی بپامبر برگزیده اش الحاق میکند. پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت دین، حکومتی قرنها پوسیده و بجا مانده از غافله تمدن غربی، بر افتاده از شرکت در مدیریت جامعه، همچون تاریخ گذشته تاج شاهی نه بر سر شاهی دیگر بلکه بر فرازعمامه ای نهاد، نماد، جزم و مطلق و اخلاق گرایی . که بما نمایی عرضه میکند ازحکومت دین در اروپا در قرون وسطی، حکومت تاریکی و گذار از تاریکی بروشنایی همراه کشف شناخت و تفکر در باره ریشه یابی های ظهور جامعه بشری. حاصل مطالعه رشد و تکامل بشر و شناخت توانائیهای درونی بیرونی  آن، نیز، نه تنها بر فرهنگ غرب بلکه بر سراسر جهان سلطه افکن گردید.

 

مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن 19 بر آن اعقتاد بود که:

 

 بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را به دلخواه خود خلق نمیکند. آنرا تحت شرایطی که خود بر گزیده اند بوجود نمیآورند بلکه آنر در مواجهه با شرایطی که داده شده و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت تمام نسل های مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برمر 118،1869

 

شریعت اسلام نیز کابوس وحشتناکی ست که از مردگان پس از 45 سال حکومت دین، به زندگان انتقال یافته است و بر آگاهی و شعور باورمندان سنگینی میکند. ما تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند شریعت بوده ایم. هم اکنون با انقلاب زن زندگی آزادی آغاز گردیده است خود را در شرایط آزادی بازسازی نمائیم.

 

انقلاب 57 را باید تجلی این کابوس وحشتناک دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران جاهلیت، به دوران ساحری و کاهنی معروف است، باز میگرداند دورانی که الله بواسطه پیامبر برگزیده خویش تاج را از س شاه برگرفت و بر سر دین نهاد که نمادی آن آخوندی بود عبور کرده  از دوران بعثت و رسالت ع و سر از موزه یی تاریخ ، مثل سر زمین ایران سر بر کشیده است

 

این بازگشت بگذشته بر خلاف ادعاهای رژیم در دست یافتن بعلم هسته ای و موشکی، از باوری بر میخزید مطلق و چیزی نخواهد و نجوید از انسان مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری از احکامی خصلتا الهی که از الله با ابزار وحی به پیامبر خود انتقال داده است. که نهایتا چیز نمیتواند باشد مگر خصومت دانمی وخصم آشتی ناپذیر آزادی. نمایی که دین گرایان، حکومت شاهی را ویران و سر انجام پس از گذار از پستی و بلندیها و خونریزی های بیسیار، مردم سروری خود را کسب کردند و جمعا خود در گزینش نمایندهگان خود بحکومت همت گمارند.

 

حال آنکه، کمتر کسی، در فرهنگ سیاسی ما، از شاهی تا چپی و آخوندی، باین حقیقت آگاه بودند و یا هنوز هستند که آزادی در جمهوری اسلامی نمیتواند چیزی باشد، مگر آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری. یعنی که آزادی پدیده نوینی که انسان بی بهره از ان موجودی نیست بزرگتر از گله حیوانات که تمامی امور زندگی آنها را گله بان تعریف میکند، حیواناتی که تن بشرایط بندگی و عبودیت میدهند، حتی اگر بفرمان الهی باشد که در آن شک و تردید بسیار است، شایسته انسان نیستند، انسانی محروم از ابتدائی ترین حقوق ابتدائی، حق گزینش و حق بیان انسان است. آیا انسانی که محروم از قدرت و ناتوان در بیان آنچه میخواه بگوید، از انسان بودن محروم و بحیوان تبدیل نشده است؟

 

این بدان معناست، این نه ساختار قدرت که ساختار دین است که انسانی را میخواهد با چشمهای کور و گوشهای بسته، تسلیم، مطیع و فرمانبر. که ساختار حکومت دین، برغم اشعار و نوحه های توخالیشان، از دیر باز، حداقل از دوران صفویه، دین پیوسته از مستحمکترین پایه های ساختار استبداد سیاسی بوده است، ساختاری که در دوران رضا شاه تضعیف گردید اما، نه با قدرت و جسارت که بتواند حوزه های علمیه را بدانشگاه ها تبدیل نمادید. روندی که در دروران فرزندش محمد رضا شاه براهی رفت که تنها میتوانست شاهنشاهی را ضعیف و به نیروهای تاریکی قوت بیشتری بدهد. یعنی که شاه هر نهاد و شخصیت دینی را آزاد در گفتمان رفتار رها میکرد و سیاسی گران را هرچند که تعدادشان چندان بزرگ و گسترده نبود، بزندان و شکنجه کشیده میشدند.

 

انچه که تا اینجا آمده است این است که نشان بدهیم، که این ساختار قدرت، برغم تمام بیرحمیها، فریب و ریاکاریهائی که ظاهرا از آن سر میزند، از دینی برمیخزد که از دیر باز ساختار قدرت را مورد تایید و حمایت قرار میداد و بدین ترتیب بمقاصد خود میرسید، مقاصدی چون رواج جهل و خرافه باوری، تن دادن به مراسم و احکامی بیشتر در خور حیوان تا یک انسان ازاد و مستقل. روشن است که وقتی دین بر منبر قدرت صعود میکند جامعه را بنیان بگذارد بر اساس اخلاق و باورهای دینی برخاسته در 1402 سال پیش از این.

 

این بدان معناست، دشمنی که امروز با مردم ایران روی در روی قرار گرفته است، ساختار قدرت نیست. چه ساختار قدرت هرگز  نه مستقل بوده است و نه آزاد. در حالیکه میتواند هم مخرب باشد و هم سازنده، پدیده ایکه اینروزها در گوشه و کنار جهان، بویژه در خاورمیانه در حال روی دادن است. که ایده، عقیده، دانش و باورها از هر نوعی، از اسلامی گرفته تا فاشیت ها گردانندگان و تولید کننده خشونت اند، اما، نه بخودی خود بلکه بفرمان دین.

 

پس در شرایط جامعه ما، آخوندی که ادعا میکند الله از زبان او سخن میگوید و تمامی آن مردم و نهادهایی که باور میکنند وقتی آخوند خامنه این از جنین مادرش تولد یافت، با بیان یا علی باین جهان پا نهاده اند، برهبری فرمانبران بیرحم خود از ابزار هر خشونتی در بقای آخوندیسم برای فرمانبران بیرحم و چشم و گوش بسته خویش استفاده میکند. ما با ماموران خشن و بیرحم و آدمخوار روبرو نیستیم، ما با آن پدیده ای روبرو هستیم که چیزی جز خون و خشونت و قهر و قدرت چیز دیگری در دامنش نمیروید.دین.

 

 اما سوالی که باید پاسخ داده شود آنستکه چگونه، برغم تمامی پیش بینی ها در مورد قریب الوقع فروپاشی نظام بخاطر نافهمیای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، حکومت آخوندی توانسته است نزدیک به نیم قرن هم دوام آورد ؟ تحلیگران باین سوال بگونه ای پاسخ میدهند چنانکه گویی حکومت اخوندی یک حکومت سیاسی ست و نه یک حکومت دینی. در حالیکه هر انچه از جمله رفتار و گتمان اجتماعی بزبان دینی بیان میگردد و با ابزار دینی مورد بررسی قرار میگیرد.

 

در حلیکه سلطه دین را میتوان در تمام امور زندگی مشاهده نمود، با این وجود وقایع اجتماعی بگونه ای مورد بحث قرار میگیرد بگونه ای که دین یا وجود ندارد و یا اصلا  آنرا سبب نگردیده است. که یک ممک است بدلیل ترس و ارعاب جامعه از زندان و شکنجه سکوت برگزینند و یا ممکن است باورمند، دل بتیرکشنده دهد یا به نفی ارشهای نظام میپردازد ویا در بهترین وجهش علیه قدرت باعتراض و احتمالا شورش بر میخیزد. در حالیکه آن هیولای بیرحم و کشنده چیزی نیست مگر. مگر نه اینکه انسانها را بفرمان دین سنگسار میکنند و بجرم ارتکاب دزدی و یا دیگر اجرام بفصاص و تنبه و مجازات بر فراز دار اعدام بقتل نمیرسانند. آخوند بر اساس حکم شریعت نه مصالح سیاسی به بیرحمی و کشتار و فقر و بدبختی بسیاری از انسانها دست میزند. اگر کشتار یهودیان در هفتم ژانویه، از باور بجهاد و شهادت، از اعتقادبه بیرحمی و انتقام ستانی، برنمیخیزد چگونه همچون آدمخوارانی دیوانه به نام دفاع از دین به مردمی بی گناه حمله میکنند، میکشند، تجاوز میکنند بگروگان میگیرند که هیچ هدف و غرضی نمیتواند آنرا توجیه کند، مگر باور بارزشهای اسلامی، مثل، جهاد و شهادت یا بکش تا کشته شوی. نه اینکه بازادی و خوشبختی و ارامش در این جهان بلکه بزودی شهید به دنیای ماورایی انتقال یافته  تا ابد در کنارفرشته های باکره بسر برد، دینی که بشکل یک ایدئولوژی  فریبنده، نه کمتر از کمونیسم و فاشیزم. آری، باید بفکر دین بود، بفکر استفرار و نفوذش در جامعه. در غیر اینصورت بعنوان یک جامعه اگر بعقب بازگرد نکنیم، در جایگاه خود همچنان درجا خواهیم زد. برای پیروز بر نظام، اول باید بر خود پیروز شویم و به پاکزادیی درون از ارزشهای نا پاک دین اسلام بپردازیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonje@gmail.com 

۱۴۰۲ بهمن ۲۰, جمعه

دین آگاهی و رهایی

از سیه روزی و نگونبختی!




 

در آستانه سالگرد صعود آخوند بر منبر قدرت، واقعه ای که انقلاب اسلامی57 نامیده میشود، بجاست که بار دیگر به نقش خویشتن در سیه روزی و نگونبختی خود بیاندیشیم. شاید سرانجام بتوانیم دریابیم که چه چیزی را ویران نموده ایم و بجانشینی آن چه چیزی را بنا گذارده ایم. بی تردید، چندان دشوار و پیچیده نیست که نتیجه را در آغاز اعلام کنیم.

 

با نگاهی سریع بگذشته باین نتیجه میرسیم که نه تنها نظام دیرینه استبدادی را ابقا کرده ایم، نظامی که ما، ایرانیها از دیر باز بدان عادت داریم، بلکه آنرا بسی بسیار مستحکم و  ضریه ناپذیرتر بنا نهادیم. آنرا مضاعف نمودیم و استبداد دین را هم بر استبداد سیاسی افزودیم. این بدان معنا است که استبدادی که جانشین استبداد شاهی نمودیم، نه تنها سلطه خود را بر سیاست، و روابط سیاسی از جمله آزادی در گزینش راه و روش سیاسی و بیان اندیشه های سیاسی بآزادی در جامعه حفظ نمود بلکه بدان نهادهایی هم افزودیم که گفتمان و رفتار و اخلاق را در تمامی عرصه های اجتماعی، از روابط دیپلماتیک گرفته تا رخنه در هر عرصه دیگر از جمله نظارت و کنترل عفاف و عفت اجتماعی با ابزار حجاب اجباری، بعنوان رفتاری، ذاتا دینی. پس نطام ولایت برهبری ولی فقیه، آخوندی برخاسته از حوزه های علمیه، بازمانده از قرنها تاریکی، خرافه اندیشی را بر جامعه حاکم مطلق نمود، فقیهی که نه حکومت بلکه خدایی میکرد.

 

در نتیجه، پس از سال 57، هیولایی بوجود آوردیم دو سر، هر چند فریبنده در ظاهر. چون هر دو باهم یکی بودند و یگانه. اما، بزودی دریافتیم چه هیولای هولنک و وحشت آفرینی است این هیولای دو سر، هیولایی که یک سر ان دین است، دینی که اقتدار و استبدد در ذاتش نهفته ات و دیگری قدرت، ساختاری که سلطه اش حد و مرز و محدودیتی نمی شناسد. نه تنها نهادهای قهر و خشونت، همچون نهادهای نظامی و انتظامی، جاسوسی و امنیتی، زندان و شکنجه و بازجویی را برای ادامه خاموش سازی جامعه، سرکوب هر نقد و نفی و مخالفت و اعتراضی و یا سرکوب آزادیهای اجتماعی، ابقا نمودیم بلکه آنها را نوسازی و توسعه داده و به موازات آنها سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و غیره  را هم بدانها افزودیم. بر آنها، انواع و اقسام نهادهای دین محور، نهادهایی همچون وزارت "ارشاد" و "گشت" های مختلف ارشادی، از جمله گشت های ثارالله و سازمانهای امر بمعروف و نهی از منکر و از همه مهمتر نهادی برخاسته از دوران رسالت، برپا داشتن عبادت های جمعی در روزهای جمعه که خود نمادی بود از ترکیب دین و قدرت که در خطبه خوانیها بعداز اجرای مراسم نمازگزاری، بازتاب میافت.

 

در واقع، برگزاری نماز جماعت، برگزاری یک مراسم سیاسی بود. اگر برگزاری مراسم عبادت کمتر از 30 دقیقه بطول میانجامید. خطبه خوانیهائی که در پی آن میامد کمتر از دوساعت بطول نمی آنجامید. که عبارت بود از خطبه دینی، اول و در پی آن خطبه سیاسی. ساختاری، هرچند بازمانده از دوران بیابانگردی بشر، اما، بسی بسیار موثر در تبلیغات دین و سیاست، حتی در جهان مدرن، تقریبا غیر ممکن که یکی را از دیگری بتوانی شناسائی کنی و یا اصلا بصرافتش افتی که دین وسیاست نباید باهم یکی و جدایی ناپذیر از یکدیگر باشند، پدیده ای که اروپائیها، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار بدان پی بردند. چه بکارگیری دین بعنوان یک ابزار تبلیغاتی بسی مفید و ابتکاری ست و مشروعیتی بنظام سیاسی تحویل میدهد که بقا و تداوم آنرا تداوم می بخشد.

 

پس از گذشت تقریبا نیم قرن تجربه "انقلاب اسلامی،" برهبری قشر اخوند، میتوانیم، با خاطر جمعی بگوییم که اسلام، بویژه، اسلام ناب محمدی و یا اسلام برساخته دست فقها و آخوندهای غیر عرب ایرانی، همه اقتدار است و قهر و خشونت. بآن دلیل که چیزی نمیخواهد و نمیجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، همچنانکه بازتاب مییابد در برگذاری نمازهای روزانه و گفتمانی که با آن همراهی میکند. که خود نمیتواند بیانگر چیزی باشد مگر باور و ایمان به حقارت و خواری خویش، بدون آنکه هرگز اجازه دهد تردیدی در باورش بوجود آید، گفتمان و کنشی زمینه ساز برای پرورش و مشروعیت بخشیدن بیک نظام استبدادی، با ابزار دین، دینی که در ذات آن قهر و قدرت، جزم اندیشی و مطلق گرایی نهفته شده است.

 

پس اگر بگوئیم امروز نظامی بر ما حکومت میکند که همان هیولای دوسر است، هیولای دین و قدرت که وحدت آن در وجود آخوند خامنه ای که این روزها الله از زبان شیرین او سخن میگوید، حرف حیرت آوری بزبان نرانده ایم. در اینکه نظام توانسته است برغم پستی و بلندیهایکه پیموده است، توانسته است که نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق خود را بر تمامی جامعه تداوم بخشد. در پاسخ بچرایی این موضوع، تحلیلگران پاسخهای فراوان و جالبی ارائه میدهند. ولی در این تحلیلها کمتر سخنی از دین و نقش مهمی که نه در 45 سال پیش از این بلکه در همین زمان، زمان معاصر بازی میکند، بگوش نمیرسد، بآن بگونه ای مینگرند، چنانکه گویی، حکومت اسلامی یک حکومت سیاسی است مثل تمامی حکومت های دیگر.

 

نظاره گران حکومت دین ، هنوز حاضر نیستند که به نقش انکار ناپذیر دین در بقای سلطه آخوند و فقیه و طلبه بر تمامی عرصه های اجتماعی، و برغم وجود اسناد بسیاری مبنی بر سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت که همچون مشتی دو برابر سنکین تر بر سر جامعه فرود آمده است بپردازند؛ و نقش برجسته و فریبکار دین را در سلطه افکنی بر تمامی نهاد های جامعه مورد بر رسی قرار بدهند. حال آنکه هر تصمیم و سیاستی که اتخاذ میشود، تنها بنام دفاع ازدین و ینام الله است که باجرا در میاید. تاکنون، جوانان این سر زمین را بجرم کوچکترن اعتراض و مخالفتی با نظام مقدس ولایت، بوضع دردناکی بر فراز دار اعدامها بقتل رسانده و میرساند ویا در زندان و زیر شکنجه  وادار به تسلیم و اطاعت نموده  و مینمایند.

 

نیازی نیست خیلی دور برویم، آخوند در 45 پیش از این با تیر باران سران نظام شاهی بر پشت بام آیت الله مقدس، پرورش یافته در دامن دین اسلام، ظهور خود را اعلام کرد. از آن پس نتوانی واژه ای مناسب در فرهنگ لغات بیابی که بتواند حکومت آخوندی را بگونه ای توصیف کند که معانی عمیق وحدت و یگانگی دین و قدرت از ان بترواد. مگر، امکان داشت که بر علیه آخوند خمینی بپا خیزی و بر پیشانی ات برچسب، کافر و منافق و مشرک نچسابانند. یعنی که نظام اولین تیری را که بر قلب دشمن نشاند بنام الله و دفاع از دین نشاند. و از آن پس دست بچه سیاستهای شرم انگیزی که نزدند، مثل، گروگانگیر و نپذیرفتن میلیاردها دلار غرامت جنگی و ادامه آن تا شکستی که تنها با نوشیدن زهر میتوانست جبران شود.

 

اما، آنچه در شریعت اسلامی وجود ندارد مفهوم شرم است. آخوند خمینی بجای اعتراف به نادانیها خود و پذیرش شکست در جنگ با صدام، فرمان کشتار 4000 تن از زندانیان سیاسی را که دوران محکومیت را میگذراند و بعضا به پایان آن رسیده بودند، بجرم الحاد، کافر و منافق و مشرک، طناب دار بگردنها، همگان را بر فراز دار بقتل رساندند. سپس، جانشینان او برهبری آخوند خامنه ای و آخوندهای ردیف بالا، ضمن اینکه بنام الله قتل های زنجیره ای را براه انداختند، قتل و جنایات در سال ها 96 و 98 و 401 نه تنها باوج خود رسید بلکه نظام در دفاع از عفاف و عفت اسلامی با تفنگهای ساچمه ای برای کور سازی و ناقص سازی جسم و تن انسانی بمیدان آمد. کنشی بر آمده از استراژی اسلامسازی رفتار و گفتمان اجتماعی، گویی که تکیه بر قهر و خشونت و انتقام ستانی و بیرحمی که الله در کلام خود بعنوان حل بسیار از مشکلات و گرفتاریها از آن بفروانی استفاده میکند، تنها راه بر خودرد با مسائل اجتماعی ست. چه، الله اقتدار خود را مدیون رفتار و گفتمان خشونت است. تنبیه و مجازات الهی، نهایت بیان قدرت و اقتدار است. آن، چه خدائی ست که با کلام خود نتواند ارعاب و وحشت آفریند، که از "راه مستقیم" انحراف نیابی و دچار شرک و کفر و نفاق نشوی. چون ترس از خشونت و بیرحمی ست که بنده را از تکرار بد و انحراف از راه مستقیم منع میکند، چنانکه گویی میتوانند با شیوه خشونت و تنبیهات و مجازات سنگین، جامعه را اسلامیزه کنند. مبادا که کسی به بیراهه برود و یا بسوئی بنگرد بجز سوی خداوند یکتا و یگانه، الله. دین بواسطه آخوند، ضمن ورود به حوزه های شخصی بر خلاف هر عرف و قانونی، سلطه کامل بر گفتمان و رفتار اجتماعی را از وظایف دینی خود بشمار آورد. باین دلیل،  پس از فروپاشی نظام شاهی، چیزی بطول نیانجامید که نظام بصدور و اجرای فرامینی مبادرت ورزید مبنی بر چه بپوشی و چه بنوشی و با چه جنسیتی در آمیزی، همه مسئله بر انگیز و اجرای آن همراه بود با بکارگیری نیروهای قهر و خشونت.

 

اگرچه، جنبش مقاومت و اعتراض بر علیه نظام زودتر آغاز گردیده بود، اما، در جنبش دانشجویی، چنبش سبز، نیز، خیزش های همگانی در 96 و 98 که پس از قتل مهسا همه در 401 بجنبشی پیوستند در خدمت رهایی زن زندگی آزادی، سه عنصری که در کلام الهی مورد نفی و نفرت قرار گرفته شده و یا اصلا شناختی از آن وجود ندارد. چرا که دین اسلام عبودیت میخواهد و بندگی که در عرصه قدرت هیچ نخواهد و هیج نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، با تاثر خاطر است که باید بپذیریم که شرایط موجود، برغم ظهور جنبشی رهایی بخش، ممکن است برای دورانی طولانی ادامه یابد. احتمال ادامه وضع موجود، حاکمیت مطلق آخوند با اجیر ساختن آخوندهای یقه کوتاه کت و شلواری از اقشار متوسط جامعه برخاسته از برنامه ها و سیاستهای اسلامی همانگونه که آخوند و فقیه تعبیر و تفسیر میکنند، بعید و غیر منتظره نیست. همین بس که نگاهی به تشتت در صفوف اپوزیسیون افکنیم.

 

 اینجا، لازم است که به آموختن درسی از تاریخ 57 بپردازیم.  یعنی که باز گردیم به مطلبی که با طرح آن این مقاله آغاز گردید. اختصارا، در دوران استبداد شاهی باید خواستار آزادی میبودیم، هم رفتاری و هم بلحاظ گفتمانی، در اذای آن باستقبال استبداد مضاعف شتافتیم. نه تنها نمیتوانستی رای بدهی بازادی. نمیتوانستی یکتا پرست هم باشی بآزادی. تنها الله است که باید پرستید. پرستیدن هر خدای دیگری سزاور مرگ و نابودی ست.

 

 اما، چرا پرچم آزادی را بر نیافراشتیم. آنرا باید ناشی از بیگانگی با مفهوم و ارزش آزادی، پدیده ای که همچنانکه ژان ژاک رسو میگوید انسان با آن در نهادش خلق میشود ولی همه جا خود را در زنجیر می بیند. یعنی که پیش از ظهورامام خمینی و برقراری حکومت آخوندی، چنانچه آگاهی و عشق و باور بآزادی در جامعه وجود داشت باید نفی نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مرکز خواسته های جنبش انقلابی قرار میگرفت. چه، در آن زمان امکان رهایی از شیوه زندگی در جامعه اسبدادی وجود داشت.

 

اگر چه، آزادی یکی از خواستها جنبش انقلابی 57 بود همچنانکه در شعار "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی." انعکاس مییافت. شعاری که تردید مدار که پر است از تناقض، همخوانی و سازگاری بین اصل و اصول اسلام بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری و استقلال و آزادی؟ نه اینکه غیر ممکن بلکه احتمالش بسی بسیار ناچیز است.

 

بهمین ترتیب، نمیتوانیم بگوئیم که استبداد دینی، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم امریکا و انگلیس و صیهونیست ها بوده است. توده های مردم بجای خود، روشنفکران، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، از همه رقم، ملی گرایان، ملی-دینی ها، لیبرالهای گوناگون، همگان، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود. برغم باور باصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متناقض دین باوری با آزادی نهفته در ذات انسانی. دانشجویان دانشگاه ها پیش از انقلاب 57 ، به ورود دینمداران دانشگاهی و حوزه های علمیه، از جمله خدمت دکتر(مقامی افتخاری) شریعتی و آیت الله مطهری، چه خوشامدها که نگفتند. برپا داشتن منبر موعظه و خطبه خوانی در مرکز دانشگاه ها، دانشگاه تهران،  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی و کوری بر روشنایی و بینایی گردید. از این قله ی رفیع بود که هر جمعه ولایت اعلام میکرد که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی خود، "راه مستقیم"  بسوی الله باز میگرداند.

 

اما، ترسم که در شرایط کنونی همان راهی را میرویم که یکبار پیموده ایم. هنوز، دلها برای آزادی نمی طپد. در 57، جماعت خیال میکردند که برای آزادی ست که دلشان می طپد. حال آنکه در، واقع، با پذیرش حکومت دین، از آزادی بود که در حال گریز بودند و خود بدان آگاه نبودند. اما شاید جای بسی خشنودیست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی نیست انحصاری، نه انحصار فردی و نه انحصار گروه و دسته ای. تردید مدار که این شعار بسرعت توسعه می یابد و دینمدارترین ها را هم بخود جلب خواهد کرد. هیچ دین خواهی نیست که در پرستش خدا، آزادی نخواهد. کدام طبقات و یا اقشار و اصنافی را در جامعه میتوایی بیابی در خصومت با زن و زندگی؟ تنها تعصب و آموزشهای دینی ست که خصم آشتی ناپذیر زن زندگی آزادی ست.

 

 با عدم خرسندی ست که باید اعتراف کنیم که چه بسیارند آنان که دین اسلام ناب محمدی را منشا تیره روزی و نگونبختی ای که امروز گریبان ملت را سخت میفشرد نمیدانند. که خود ناشی ست از عدم آگاهی و خوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری که در ذات ما نهاده شده است از کودکی. ما زمانی، میتوانیم بر حکومت آخوندی، حکومت حفقان و تاریکی پیروز شویم که بنفی باورها و ارزشهایی بپردازیم که با قشر حاکم و مقدس جامعه باشتراک داریم، زمانیکه گریبان خود را از خرافه اندیشی، تعصب و غیرت دینی رها نمائیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.ccom

 

 

  

۱۴۰۲ بهمن ۱۳, جمعه

از سرکوب آزادی

تا پنهان سازی حقیقت

 در تاریکی!



 

در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که فقهای بزرگ، آیت الله ها و حجت الاسلامها و در کل، آخوندها، از فراز منبر قدرت و فرمانروایی فرود آیند، و بجایگاه اصلی خود، بمساجد و حوزه های علمیه بازگشته و حرفه ی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن "مقدس،" (حوزه ها) می نشینند و از نهی از منکر و امر به معروف و هدایت جامعه دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، و تعلیم مراسم غسل و طهارت،  عبادت و عبودیت تقوا و بندگی تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و از فرا خوان جنگ با کفار و اعدامهای روزانه خود داری میکنند؟ فریب و ریا و درغگویی را رها و درستی و راستی و صداقت را پیشه خود نموده، عمامه از سر برداشته، عبا و قبا از تن برکنده و بواقعیت و دنیای نو ورود یابند؟ چه خیال باطلی! چه در حوزه های علمیه، این آرزوی بازگشت بدوران رسالت و امامت است انگیزه اصلی شیخ و طلبه، نه دستیابی بآینده ای آکنده از زن و زندگی و آزادی.

 

 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید" و یا آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفه ی خود، که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان، تا سطح رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد دست بکشند؟  آری هستند آخوندهایی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن و تدریس آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، دانش و فرهنگ خرافه نگری و جزم اندیشی ادامه داده، از "وجوه" دریافتی (مالیات دینی) از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه های علمیه، بیرون را با ابزار صدور "فتوا" کنترل، ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای سراسر زائد، حرفه ای غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی، حرفه آخوندی بکوشند. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران حکومت ولایت فقیه، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفتخواری، نیز، از هم فرو پاشند و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانورانی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت، رهایی از نظام آخوندی فرا رسیده است.

 

دستگاه آخوندی چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی" خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشید، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت "روحانیت" در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل بجانبداری از مقلدین خود پرداختند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

 

جماعت اخوند، بیش از هر چیزی از زن زندگی آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از زن است و زندگی، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی ست که آخوند برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. ندای زن زندگی آزادی ست که روحانیت را تا بیخ و بن بخود میلرزاند و طناب دارشان را بگردن جوانهای شجاع و بی باک بیشتری میاندازند.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند.

 

بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست، باز تابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای خودگردانی و سروری، نه برای دانستن رمز هستی و یافتن حقیقت. در منظر فقیه، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین، همچنین رهایی زنان و دلپذیر سازی زندگی. حال آنکه، دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد و جوانان را بدار مجازات میاویزد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

 

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکت و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ با بکار گیری ابزار قهر و خشونت و بر پا داشتن مراسم اعدام هنگام اذان صبحگاهی در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی، همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند و چه قهرمانی از وی نسازند.

 

 البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بی دلیل نیست که 17 دی زخمی درد انگیز گردیده است در پیکر روحانیت که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود فرو نشاند و بار دیگر حجاب را اجباری نمودند. نیز مخالفت با برنامه های اصلاحی شاه در سالهای 1340، از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان، تشکیل سپاه دانش، توزیع سهام کارخانجات در میان کارگران برخاسته و سر بشورش برداشتند، برنامه اصلاحاتی که با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، تنبعیضات جنسیتی و نابرابری های اجتماعی باجرا در آمده بود. که خود گامی بود بسوی تحول و دگرگونی و بهبود سطح زندگی. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد و تاریکی در درون بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

 

روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. که ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه، نیز، نمیشود. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزه ای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگلی، همچون نهاد زائد اخوندی، چیزی جز کذب و استدلالی کوته نگر و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی و باور بارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی، یعنی آزادی ندارد.   

 

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی های اجتماعی، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم. بهمین دلیل، نیروی آخوندی، دیگر نیرویی نیست ماندنی. قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و بچه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود و سرانجام چنین، نیز، خواهد گشت. چون، ضرورتی ست تاریخی. دیر و زود دارد، اما، واقعیتی ست قطعی.

 

 تاریخ میگوید که روحانیتی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است و نابودی. سرعت بخشیدن به این روال، وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنها فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر" محسوب میشود، گناه "کبیره" هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

 

در شرایط کنونی، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، حکومت روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند، بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند. بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیده اند. در نتیجه، جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان عظیم آزاد نیستی، بعکس، آزادی مطلق است، اما، در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان بزرگ است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در زندان بزرگی که روحانیت بنا گذارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی، صادق، بویژه در مورد زنان و حجاب اجباری. لاجرم، در مسیر زمان، از یکطرف، به ظاهر و ظاهر سازی و تقلب و ریاکاری خوی کنی، از طرف دیگر، تشدید قهر و خشونت و اعدامهای روزانه به امری عادی تبدیل میگردد. همین بس که این روزها بتعداد اعدامها بنگری. همه گزارشهای رسمی از اعدام 700 زندانی در سال گذشته خبر داده اند و امسال تا اینجا، بعداز اعتراضات 98 و 401 بطور متوسط 3 جوان برازنده (مرد و زن) بدار مجازات ولایت آویخته و یا ناپدید گشته اند.

 

 آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از زندانی است که نظام ولایت بر ساخته است، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است. ولی فقیه، اخیرا، در اوج خونسردی، اظهار داشت بدون تردید در مورد موفقیتها و توفیقاتی که در پیشرفت کشور بدست آمده است، بدرستی اطلاع رسانی نشده است. چنانکه گویی خداوند خامنه ای در رویای شیرین پیشرفت و ترقی و سروری بر جهان بسر میبرد.

 

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را در زندگی روزانه تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکومان و متهمان، کینه ی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود برخاسته از حوزه های علمیه را بدل بگیرند و انتظار آن لحظه ای را بکشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت ، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، دوران عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل، دوران زن زندگی آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمندتران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود مختاری "فردی" هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت و نظم و انضباط ولایت است که نیروی جوان سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، میتواند سازماندهی کند و میکند و شاهدیم که هزینه اش را آنها در ارسارتگاهای نظام، زیر شکنجه و یا بر فراز دار ولایت مقدس میپردازند.

 

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ آخوندیسم را باید جانشین مماشات با ساختار فقاهت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت هماکنون شکل جنبش بخود گرفته و به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی زن زندگی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خویش سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.

 

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با زن زندگی آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد، جنبشی بر علیه نیروهای آخوند، از جمله آخوندهای یقه کوتاه و کت و شلوری و دانشگاه دیده. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسباتی میپردازند که عبور از دستگاه روحانیت را  مضر و خسارتبار ارزیابی میکنند. چون همراه خواهد بود با هرج و مرج و اغتشاش عمومی، برغم نقش سیاه و سرکوبگری که در تاریخ ایران بازی کرده اند، منطقی توجیه گر و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط و استبداد مضاعف دین و قدرت و فرمانروایی و فرمانبری. همین چندی پیش بود یکی از منتقدین دانشگاهی اعلام داشت که او اماده است در دفاع از نظام اسلحه بدست بگیرد. در حالیکه، واقعیت این است که واکنش مردم و شیوه زندگی شان، از سستی و ضعف تعصب و غیرتی خبر میدهد که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی احساس میکردند. همه جا میتوان شاهد بر رفتار و کنشی بود مبنی بر نفی ارزشهای دینی، مثل رقص و طرب و شادی در کف خیابانها و انظار عمومی و ادامه کشف حجاب و آمیزش و معاشرت جنسیتها و مصرف مشروبات شادی زا.

 

 حال آنکه هرگونه مماشاتی با خصم زن زندگی آزادی و انسانیت، یعنی که مماشات با آخوندیسم، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد و اسارت و بندگی، انیبار مضاعف در دست دین و قدرت.

 

فیروز نجومی

 

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fnonjem@gmail.com