۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

در نا امیدی

بسی امید است!



گفته میشود که طالبان امروز همان طالبان دیروز نیستند. که در طی بیست سال گذشته بسیاری درسها فراگرفته، رمز و راز حکمرانی را از پدران واقعی خود، در کشور مجاور، آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه برهبری، اول، آخوند خمینی و پس از او آخوند خامنه ای آموخته اند و از حمایشان برخوردارند. بدین لحاظ، پخته تر و آزموده تر از گذشته، زمام امور را بدست میگیرند. 

پس چه تعجب اگر دشمنان دیروز، طالبان و آخوندهای حوزه ای، حاکم بر سرزمین ایران، امروز بایکدیگر عهد مودت ببندند. وحدتی که باید بدشمن مشترک، امریکا، نسبت داد. اما، چندان روشن نیست که مودت بین دو خصم دیرینه بنفع کیست در کوتاه و همچنین در بلند مدت. بدیهی ست که بنفع هر کس که باشد، نمیتواند بنفع جنبش رهایی بخش جامعه ما باشد. 

اما، دشمنان دیروز تنها بدلیل داشتن دشمن مشترک، عهد مودت با یکدیگر نبسته اند، بلکه آنچه آنها را بهم پیوند میزند دین و دیدگاه و آئین مشترک است، باور و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی خداوند، الله  ست. آنها مشترکا در دفاع از وحدت و وحدانیت الله است که میکشند و کشته میشوند، تیغ بر گلوی انسانی دیگر مینهند ویا انسانی را بدار مجازات میاویزند. جان انسان چه ارزش دارد در برابر وحدت و یگانگی الله. یعنی که دوستان امروز، طالبان افغانی و آخوندهای حاکم در جمهوری اسلامی، دارای هدفی مشترک اند و برای رسیدن بدان ابزار مشترکی را بر میگزینند، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. چون هر دو بر آن باورند که الله، جانفشانی بندگان را پاداش خواهد داد، هم در این جهان با جلال و شکوه قدرت و هم در سرای دیگر با زندگی ابدی در آغوش حوری های بهشتی. یعنی که هر دو از باورمندان جهاد و شهادت اند، از باورمندان قتل فی السبیل الله، خدایی که در عین حال الرحمن و رحیم است. 

اگر چه کمی دورتر، تعبیر و تفسیرهای متفاوت از شاخه های روئیده از یک تنه تنومند، تغبیر و تفسیر طالبانی از شریعت اسلامی در برابر تعبیر و تفسیر فقاهتی، ممکن است به تضاد و دشمنی بیانجامد. اما، آنچه هم اکنون مهم است آن استکه در هردو کشور دین است که بر بارگاه قدرت سلطه افکنده است. یعنی که اصل و اصول دین، باصل و اصول سیاست تغییر یافته و از یک منظومه معنوی به مجموعه ای از قواعد و مقرراتی تبدیل گشته است اسارتبار در خدمت بقا و تداوم ساختار قدرت بر اساس باور به لا الله الا الله و آنچه از پی آن میاید، پیامبری و شریعت اسلامی. ساختار دین، نظام فرمانروایی و فرمانبری را تقویت نموده مشروعیت میبخشد. 

بازگشت طالبان بافغنستان، بان معناست که در میان باورمندان، بویژه در سطح وسیع جامعه، از تغییر و تحولی که در ساختار دین وقدرت صورت گرفته است، چندان وقوفی و بینشی، وجود نداشته است. که وقتی دین بر مسند قدرت قرار میگیرد، دیگر نمیتواند پناهگاه درد مندان و مرحم دل بینوایان باشد، میشود ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، در خدمت برپا داشتن نظام فرمانراوایی و فرمانبری. یعنی که وقتی افغانها آغوش خود را بر ورود طالبان میگشایند، نشان میدهد که هنوز بینشی نسبت باینده اسارتبار وحدت دین وقدرت، در جامعه افغنستان یا بوجود نیامده است و یا بسی بسیار کم رشد بوده است، در غیر اینصورت بجای تسلیم و اطاعت، باید شاهد ستیز و مقاومت در برابر طالبان میبودیم. 

البته که میتوان بخشی از مسئولیت بازگشت طالبان بجامعه افغانستان را به نا کارآمدی  نظامی نسبت داد که معمار آن امریکا بوده است، نظامی استوار بر بنیان اشتی بین موازین دینی.- سنتی با موازین مدرنیسم.  یعنی که امریکا با حفظ موازین دین و سنت، قصد آنرا داشت که جامعه افغانستان را بسوی ارزشهای جامعه مدرن سوق دهد، بدون آنکه خشم دینمداران را برانگیزد.غافل از اینکه آشتی و همزیستی ارزشهای مدرن با موازین دینی-سنتی، شرایطی را بوجود میآورد که به نفی و نابودی آنچیزی میانجامد که دستاورد غرب برهبری امریکا خوانده میشود، مثل، بر قراری نظام دمکراسی بر اساس قانونمند سازی روابط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی- که در ستیز است با فرهنگی که بر اساس فرمانروایی و فرمانبری تداوم یافته و براحتی تسلیم به برآمدن تاریکی میشود. 

این در حالی ست، که بیداری و آگاهی، در جامعه ایران نسبت بدین حاکم، بمثابه دین فرمانروایی و فرمانبری، در حال افزایش است. همین بس که به محتوای شعارهایی بنگریم که در خیزش 96 در سراسر کشور بگوش رسید و سپس در 98 تکرار گردید. شعارهایی همچون، اصول گرا، اصلاح طلب دیگه تمومه ماجرا، جمهوری اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه، تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود، و بسیاری از این نوع شعارها، اسناد معتبری اند بر گسست دین محکوم، بمثابه ملجا و پناهگاه نیازمندان و و دین حاکم، بعنوان ابزار حکومت و قدرتمدارن. آگاهی و بیداری نسبت باین واقعیت خود نشانی ست بر  ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. این است که در نا امیدی بسی امیدواری نهفته است و در تاریکی و سیاهی باید دل به طلوع روشنایی بست. که آنزمان فرا خواهد رسید که آزادی واژگون سازد نظام اسارت و بندگی و بر ویرانه های آن بنا نهد فرهنگ خود آئینی و خود فرمانروایی، رها از قواعد و مقررات ماورائی. 

فیروز نجومی 

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۰ مرداد ۲۹, جمعه

افغانستان:

بازگشت طالبان

!و برآمدن تاریکی



 

آنچه در چندین روز گذشته در کشور افغانستان بوقوع پیوسته است، بدبین ترین تحلیگران جامعه افغانها را هم غافلگیر کرد. حتی آنانکه فروپاشی ساختار قدرت در افغانستان را پیش بینی کرده بودند، هرگز فکر نمیکردند که ساختار قدرت باین سرعت، باین سادگی و راحتی فرو ریزد و ناپدید گردد. واقعیتی که حتی رئیس جمهور امریکا، نیز، بدان اعتراف نمود.

تردیدی نیست که فروپاشی یک نظام سیاسی برساخته دست ابر قدرت امریکا، آنهم بآن شکل اسفبار، تکان دهنده است. اما، پس از لحظه ای حیرت و تعجب اولیه، در مییابیم که فروپاشی دولت اشرف غنی، چندان هم ناگهانی نبوده است. که فرآیند مذاکراتی است که در دو سال پیش از این در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ در قطر آعاز شده بود. سیاستی که رئیس جمهور کنونی امریکا، جو بایدن، نه تنها مخالفتی با آن نداشت بلکه شاید او زودتر از هر سیاستمدار دیگری در واشینگتن، ماندن در افغانستان را بیهوده خوانده بود. همچنانکه خود اخیرا اعلام کرد که اگر برنامه برآمدن از افغانستان بدست دونالد ترامپ انجام نگرفته بود، خود آنرا آغاز میکرد.

خروج امریکا از افغانستان، آنهم بآن شیوه ایکه یاد اور خروج از ویتنام بود، حکایت از شکست پروژه امریکا در افغانستان میکند، شکست پروژه ای طولانی و پر هزینه. امریکا در دوران 20 سال اشغال افغانستان، یک ارتش مجهز 300 هزار نفری را سازمان داده، تجهیزات و مهمات، از توپ و تانگ گرفته تا هلی کوپبر و هواپیما را تهیه و جیره مواجب همه نظامیان را از بالا تا پائین می پرداخت. امریکا، جامعه وروابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی افغانستان را قانونمند نمود، هرچند فساد در رگ و پی نظام حاکم نفوذکرده بود. از همه مهمتر رها سازی زنان از ستم جامعه مردانه- اگرچه، هنوز بکمال نرسیده است، بطور کلی، میتواند از با ارزشترین خدمات امریکا در افغانستان بشمار رود.

 نتیجه: امریکا یکبار دیگر دست خود را بماجرایی آلوده نمود که برای رساندنش بمقصد، شاید به بیش از 50 سال زمان و هزاران هزار میلیارد دلار بیشتر، نیاز داشت، هزینه ای که تقبل آن، پس از 20 سال ماندن در افغانستان و از دست دادن بیش از 2 هزار امریکایی، بسی بسیار دشوار مینمود. در پایان، امریکا در برآمدن از اففانستان سخت شتاب ورید، بگونه ای که گویی از طالبان شکست خورده و در حال گریز از دست انان است.

اگر چه در بیست سالی که امریکا بر بخشی از افغانستان تسلط داشت، همچنانکه زودتر اشاره شد، تغییرات بسیاری در زمینه های مختلف جامعه، بوجود آورد. اما، بازگشت طالبان بافغانستان، دلالت بر این واقعیت دارد که گویا ساخت و سازهای امریکا، برای ارتش و جامعه و مردم اففانستان ارزش فدا کاری و جآن نثاری را نداشته است. این بدان معناست که بیست سال اشغال امریکا، جامعه مرد سالار دینی افغانستان را چندان دگرگون نساخته بود که مقاومت در برابر طالبان، بویژه در برابر حاکمیت شریعت را در فرهنگ جامعه نهادین نماید. مثلا ، افغانها، همچون مردم جوامع دیگر، امریکا را با زرق و برقش شناسایی میکنند. بزندگی طبقه متوسطه امریکا و رفاه و اسایش انها علاقمند اند. در حالیکه به آرمان و ایده ای که امریکا بواسطه آن امریکا شده است و میتوان برای کسب آن جانفشانی نمود، آزادی و آزادیخواهی، چندان علاقه ای نمی ورزند. البته که امریکا نه در افغانستان، نه در ویتنام و دیگر کشورهای جهان سومی، چندان تلاشی هم نداشته است، پرچم رهایی و آزادی را در کشورهای تحت نفوذ خود بر افرازد. در چنین صورتی، نه در ویتنام و نه در افغانستان و یا در هرکشور دیگری، امریکا هرگز مجبور نبود پا بگریز بگذارد. 

با بازگشت طالبان، تاریکی نیز بافغانستان بازگشت نموده است. نه اینکه تحت اشغال امریکا، روشنایی در افغانستان طلوع کرده بود. خیر. اما، بجرات میتوان گفت، که روزنه امیدی هنوز در دلها برای دمیدن سپیده وجود داشت. اما، چرا بازگشت طالبان را همسان بازگشت تاریکی بر میشمریم؟ که این نه اغراق است نه زیاده گویی. همین بس که به گفتمان طالبان از زمانیکه بر مسند قدرت صعود کرده است، بنگریم تا در یابیم که جامعه را بکدامین سو رهنمون است، تاریکی و یا روشنایی؟ وقتی سخنگوی طالبان همه چیز را از جمله حقوق زنان را به شریعت اسلامی وا گذار میکند، تنها میتواند از برآمدن تاریکی حکایت کند.

بآن دلیل که شریعت مجموعه ای ست از قواعد و مقررات که ناظر بر گفتار و رفتار و پندار انسان است و منتظم کننده روابط انسانها ست با یکدیگر و با خدای یکتا و یگانه، الله. شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول دین اسلام. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم و انعطاف پذیر سازد، خود سختی پذیرد و جامد شود. که این خود نیز توجیه یکسانسازی تاریکی است با شریعت اسلامی.

البته که شریعت برغم تضاد و ستیز با زمان، ماندگار شده است. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت و احکام شریعتی را بلا تغییر بجای میگذارد، چون ریشه بر گرفته از اراده الله. با گذشت زمان همه چیز  کهنه و پوسیده میشوند و حقایق، پوچ و باطل. حال آنکه، بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. این بدان معناست که طالبان بار دیگر عزم آن دارند که قوانین جامد و تغییر ناپذیر شریعت اسلامی را، قوانینی که 1400 سال پیش از این در خور بادیه نشینان عرب ظهور یافته اند، بر جامعه افغانستان حاکم مطلق نماید و جامعه را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری بکشاند با ابزار قهر و خشونت و سرکوب و شکنجه. بعبارت دیگر، طالبان نه در پی تغییر و دگرگونی بلکه مشتاق به بازگشت بگذشته اند، هرچه ابتدایی تر و بدوی تر، بهتر. طالبان در پی برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری هستند، نظامی که پیامبر اسلام معمار آن بوده است.

بر آمدن تاریکی با سلطه شریعت یکسان است بان دلیل که بار شریعت را، بیش از هر قشر دیگری در جامعه، زنان بدوش میکشند. زیرا که حجاب تجلی سلطه شریعت اسلامی است. حجاب زن، هویت جامعه اسلامی را اعلام میکند. اگر زنان حجاب از سر برگیرند، چگونه میتوانی هویت اسلامی جامعه را شناسائی نمایی. یعنی که در جامعه طالبان و یا در جامعه آخوندهای حوزه ای، اگر زن حجاب از سر برگیرد، هم شان مرد و در کنار و در همکاری با او ظاهر شود، جامعه اسلامی ناپدید میگردد. یعنی که حجاب، جدایی جنسیتها و برتری مرد بر زن، بنیان جامعه اسلامی ست. هماکنون وضع زنان قبل از هر قشر دیگری در جامعه افغانستان دستخوش تحول و دگرگونی گردیده است، همچنانکه وضع زنان در ایران با بقدرت رسیدن آخوند خمینی بیدرنگ دگرگون گردید. ویدیو ها از افغانستان خبر از ناپدید شدن زنان در معابر عمومی میدهد. شریعت اسلامی، شریعتی که طالبان افغانستانی و قشر روحانی در کشور ما و هم کیشان در کشورهای دیگر اسلامی بدان مشترکن باور دارند، زن را باسارت در میآورند تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نمایند.

مسلم است که با واگذاری وضع زنان و هر چیز دیگری در جامعه بشریعت اسلامی، بعید بنظر میرسد که محلی یافت از برای آزدی و خود آئینی. چرا که آزادی در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، بنیان شریعت اسلامی. آزادی و خود آئینی در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل، شریعت از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت بسی بسیار بیزار است. ذره ای سرپیچی عقوبتی گران در پی دارد: تنبیه و مجازات. اطاعت و تسلیم، اجرای فرمان بی چون و چرا است. در جامعه ای که شریعت الهی جاری ست، انسانها از ابتدائی ترین حق و حقوق خود محرومند، مثل یک زندانی. حق گفتن نه، شنیدن نه، نوشتن نه را در جامعه اسلامی ندارند. باید همرنگ و همآهنگ، و همقدم باشد با آنانیکه بیگانه و نا آشنایند. وحدت اجباری ست. هویت یکی ست: اسلامی. مجرمی و جرمت نهائی ست اگر نه گوئی و نفی دین و شریعت کنی. بیرون شوی از این جهان بی نام و نشان، در گمنامی. در جامعه اسلامی، یک حرف، یک اندیشه، یک نگرش بیش وجود ندارد. آنهم حرف شریعت اسلامی ست. این ست که با قدرت رسیدن طالبان، تاریکی بار دیگر سلطه افکند بر تمامی جامعه افغانستان.

سرانجام، باید باین واقعیت اشاره کرد که حکومت طالبان همچون حکومت اسلامی در کشور ما، درحالیکه نماد تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، در همان حال نماد خود سری و خود کامگی و مسئولیت گریزی ست. یکی از پی دیگری میآید. تبعیت از قوانین شرع نه تنها مسئولیت زا نیست بلکه پروانه ای ست برای زیرا پا گذاردن ابتدائی ترین اصول اخلاقی، زاده سیرت  و عقل و خرد انسانی. ریشه فساد گسترده در افغانستان را باید در فرهنگ شریعت جستجو نمود که سلطه خود را همچنان در غیبت طالبان حفظ نموده بود.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

  

۱۴۰۰ مرداد ۲۲, جمعه



 از صحرای کربلا

تا مقاتله

 زندانیان سیاسی در67!


محرم امسال، بویژه عزاداریهای عاشورا، برغم خطر شیوع مرگبار ویروس کرونا، با آغازین روزهای محاکمه یکی از دژخیمان رژیم، بنام حمید نوری در دادگاهی در سوئد، بجرم شرکت در قتل عام بیش از 4000 زندانی در سال 67 مصادف شده است. جرمی ماورا هر مرز و حدود ملی و یا قومی و قبیله ای. حمید نوری به جرم جنایت و خیانت علیه یک شخص و یا حتی یک ملت، در دادگاه سوئد محاکمه نمیشود. جرم او جنایت علیه بشریت است، مفهوم و معنایی که آیت الله های حاکم بر جامعه ما ایرانیان، با آن غریبه و بیگانه اند. 

 این بدان معنا است که جنایت بزرگی، همچون، قتل عام بیش از 4000 زندانی، همگان از نخبگان و نسل جوان و از شجاعترین فرزندان کشور، زندانیانی که دوران محکومیت خود را یا بسر برده و یا در حال گذراندن آن بودند، یک یک در نزد هیئتی معروف به هئیت مرگ، به محاکمه کشانده میشدند، محاکمه ای که از چندین دقیقه بیشتر هم بطول نمی انجامید. اگر پاسخ، بسوالات قاضی مرگ، پاسخ دلخواه نبود، یعنی اگر که پاسخ، رنگ و بوی نافرمانی و سرپیچی مخابره میکرد، بیدرنگ زندانیان محکوم به آمفی تاتری در تاسیسات ندامتگاههای اسلامی، رهنمایی و سپس در آنجا سرها بر دارها آویزان میگردیدند، سرنوشتی که کمتر یک زندانی سیاسی، طبیعتا با دلی پر ز امید از لحظه آزادی، در رویاهای خود رویت میکرد، بویژه اگر خطا نه از قتل نفس برخیزد و نه از سرقت و نه از قتل در زورگیری و نه از بدترین فسادهایی که هم اکنون، تمامی جامعه از راس تا زیر با آن دست بگریبانند. 

مصادف شدن دادگاه حمید نوری بجرم شرکت در قتل بیش از 4000 زتذاتی با ماه محرم و عزاداریهای عاشورا، این سوال را مطرح میکند که چگونه است  که مردم ما صدها سال برای 72 نفر از تبار بیگانه، بیگانه ای که اجداد ما را تار و مار ساخته و مجبور به پذیرش آئین اسلام، یا بعبارت بهتری کیش اهریمنی نموده اند، بعزا نشینند و دست ماتم بر سر خود فرو آورند و تا بیهوشی بر جسم و جان خود زنند و تن خویش زخمین کنند، حال آنکه در برابر بزرگترین جنایت هایی که در بیخ گوششان بوقوع پیوسته و میپیوندد، واکنشی از خود نشان نداده و خاطره ای هم از آنها ندارند؟

اینجا، از جنایتاتی سخن میگوییم که بیدرنگ پس از فروپاشی رژیم شاهی آغاز و در مرداد ماه 1367 با قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی باوج خود رسید، جنایاتی که بدست پیروان امام حسین، نه آنان که تیغ بر سر کشند و سینه خود خونین سازند، بلکه آنان که مظهر دین اسلام اند، بدست امام خمینی و پیروان وی، از طلبه ها تا فقها، آنانکه خود از معماران زبده اسطوره عاشورا هستند، عاشورای پر از درد و رنج، آنها که یزید بن معاویه، خلیفه مسلمین را تا ابد، برای بیرحمی و خشونتی که در انتقام ستانی بر امام حسین روا داشته است، مورد لعن و نفرین قرار میدهند. یعنی که از جنایاتی سخن میگوییم که نه بدست شرورترین بلکه بدست معصومینی صورت گرفته است که هرگز بدلخواه سر از سجده برنگیرند، و خود را در زمره جانشینان امام عج، می پندارند ، مقدس و معصوم، حتی اگر خون از آستین شان فرو چکد. 

. در مرداد 67، امام خمینی، نه مثل یزید بن معاویه، فرمان قتل امام حسین و 72 تن همراهان او بلکه فرمان قتل بیش از 4 هزار نفر از سرفرازترین فرزندان این کشور را صادر نمود. اگر لشگریان یزید، امام حسین و همراهانش را در میدان جنگ به هلاکت رساندند، 4 هزار تنی که بفرمان امام در 67 بقتل رسیدند، غل و زنجیر اسارت بدست داشتند، نه شمشیر دفاع و مقاومت. اگر یزید بامام حسین فرصت داد که دست بشمشیر برد و بکشد تا کشته شود، زندانیان سیاسی را با دستها و چشمهای بسته، آنهم بدلیل سرپیچی از بیعت  با امام، یا امتناع از تسلیم و فرمانبرداری، بدار آویخته شدند، جرمی برخاسته از مقاومت در برابر ولایت. زندانیان سیاسی هرچه و هرکه بودند، منافق یا مشرک،  مجاهد و یا مارکسیست...،  هیچ یک فرمانبر نبودند و تسلیم ساختار قدرت نشدند، کنشی بسی بسیار شبیه به کنش امام حسین- بر طبق روایات. مسلم است که اگر امام حسین دست بیعت بطرف یزید دراز میکرد، هرگز مجبور نبود که در خون خود بغلتد. زندانیان سیاسی نیز اگر بر زیر نامه پشیمانی و درخواست عفو امضا مینهادند، جان از مهلکه بدر میبردند. اما، آنها مرگ را بر تسلیم و اطاعت ترجیح دادند. 

بعبارت دیگر امام خمینی دست خود را بخون نه یک حسین بلکه 4 هزار حسینی آلوده ساخته است که در اسارت بسر میبردند، در زندانهای ولایت که بر طبق موازین بین الملی مسئول حفظ جان زندانیان بودند. این در حالی ست که برای آنکه بتوانی بیش از 4 هزار انسان را بخاک و خون بکشانی باید 55 بار عاشورا در یکسال براه اندازی و در هریک از آن روزها 72 نفر را بقتل برسانی. یعنی که فاجعه مرداد 67 حد اقل 72 مرتبه فجیعتر از عاشورای حسینی ست. در کمال اندوه است که بپذیریم مردم ما درد عاشورا را احساس میکنند اما، درد قتل عام 4 هزار زندانی را هنوز احساس نمیکنند و هنوز مرداد 67 در خاطره شان ماندگار نشده است. 

 آنچه مردم باید بخاطر سپرده و در مد نظر داشته باشند، آنست که امام خمینی امامی که بجانشینی امامت به ولایت رسید و جانشین وی، اخوند خامنه ای، از یزیدی که بعنوان ملعون از او یاد میشود، صدها مرتبه خونخوارتر و بقول آیت الله منتظری، سفاکتر و فتاکتر بوده و هستند. امام خمینی چنان رفتار میکرد، چنانکه گویی اگرامام حسین بر یزید پیروز میشد، او نیز بهمان نوع از بیرحمی ها، خشونت ها و انتقام ستانی ها از منافقین و مشرکین  دست میزد که وی دست زده است. 

بگذریم که آنان که پیوسته بر فراز منبر، بیرحمی و خشونت، ظلم و ستمی که خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه، در دهم محرم، بر امام حسین و 72 تن از همراهانش روا داشته است، محکوم میکردند، انتظار میرفت و میرود که وقتی خود بقدرت میرسند، بی شرمیها و پلیدی های خلیفه یزید را تکرار نکنند، روا داری، تعامل و صلح و دوستی را جایگزین بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نمایند. چه انتظار بیهوده ای؟ 

چرا که امام خمینی در تبعیت از اصل دین اسلام و آموزشهای قرآن، فرمان قتل زندانیان سیاسی را صادر نمود. بیرحمی و خشونتی که امام خمینی از خود بروز داد، از لابلای آیات قرآن برگرفته شده اند. تا زمانیکه دین بر مسند قدرت قرار دارد، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی نیز همچنان امری عادی و قابل توجیه بنظر میرسد و، نه تنها در کشور ما بلکه در جهان اسلام ادامه خواهد یافت و بجز تخریب و ویرانی و درپی آن چیزی بجز فقر و محنت و عقب ماندگی ببار نخواهد آمد.

نکته پایانی آنستکه امام خمینی و جانشین وی، آخوند خامنه ای، بلحاظ بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی بر روی دست یزید و همه خلفای جهان اسلام برخاسته و نشان داده اند که ولایت به مثابه ادامه امامت، بویی از روا داری، تعامل، صلح و مسالمت، همزیستی و همدردی نبرده است. امام خمینی و جانشینش در دوران حکومت کوتاهشان صدها عاشورا براه انداخته اند و خون هزاران هزار حسین و همراهانشان را ریخته اند تا ولایت بقا یابد تا قیامت. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

.

  

۱۴۰۰ مرداد ۱۵, جمعه

جنبش مردمی

وظهور اراده

معطوف برهایی و آزادی!




بعضا، تحلیلگران سیاسی، جنبش اعتراضی امروز را، جنبشی محدود به منافع صنفی و محلی و منطقه ای ارزیابی میکنند. یکروز در یک منطقه معلمان دست باعتصاب میزنند، روز دیگر بازنشستگان و یک روز کارگران. یک روز در جنوب مردم بتظاهرات میپردازند و روز دیگر در غرب و شرق و شمال کشور بدون آنکه لزوما بتوان ارتباطی میان آنان یافت. تظاهرات منفصل و جدا از یکدیگرند. افزوده بر این تاکنون نیز، جنبش اعتراضی نتوانسته است رهبر خود را بوجود آورد و بدون رهبر و سازمان هم نمیتواند چشم اندازی را ارائه دهد تا بتواند بستری را برای ظهور یک میثاق ملی فراهم آورد. تا آنزمان هم جنبش اعتراضی نمیتواند از حمایت بین المللی نیز بهره ورگردد.

در حالیکه دیرزمانیست که ما شاهد بر ظهور یک هماهنگی و یگانگی در میان تظاهرکنندگان در شهرها و مناطق مختلف کشور هستیم. اگرچه در ظاهر جنبش اعتراضی جدا و منفصل از یکدیگرند، اما، میتوان نظمی را در بوقوع پیوستن تظاهرات مشاهده نمود. که تظاهرات غالبا بشکل زنجیره ای یکی پس از دیگری و چه بسا همزمان بوقوع می پیوندند و از یک شهر و منطقه به شهرها و مناطق دیگر حرکت میکنند. افزوده براین، شعارهایی که سر میدهند همه یکسان و مشابه یکدیگرند. شعارهایی که تظاهر کندگان در نقاط مختلف کشور بکار میبرند، تکرار همان دسته از شعارهایی ست که در جنوب و غرب و شرق و شمال نیز سرداده میشوند. شعارهایی مثل: 

رضاشاه روحت شاد/ اصولگرا و اصلاح طلب تمام است ماجرا/ حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، حمایت حمایت ایرانی با غیرت/ توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه/ نه غزیه نه لبنان جانم فدای ایران/ نترسید نترسید ما همه باهم هستیم/ خامنه ای حیا کن حکومت را رها کن/ و اخیرترین شعارها، آب، نان، آزادی؟ مرگ بر خامنه ای/ مرگ بر اصل ولایت فقیه/ 

این شعارها و شعارهای مشابه، به جنبش اعتراضی امروز، جنبشی که در 96 در بیش از صد شهر شعله ور گردید، هویت و شخصیتی بخشیده است که  آنرا از تمامی جنبشهای دیگر مجزا مینماید. چرا که بار تاریخی و چشم انداز نهفته در هر شعاری، حکایت از دانش و آگاهی از چند و چون زمان میکند و دلالت بر برونرفت از دوران تاریکی و مهمتر از همه نشانی ست بر ظهور اراده ای که معطوف است به رهایی و آزادی، اراده ای معطوف به نفی نه تنها حکومت اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه، بلکه رهایی از اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی، در دست تبعیض و تعصب و غیرت و نیز در دست مطلق گرایی و جزم اندیشی. هم اکنون جنبش مردمی با شعارهایی که سر میدهد به نقطعه ای رسیده است که از آن بازگشتی نیست، آیا میتوان از مرگ بر اصل ولایت، بازگشت نمود؟ البته که پاسخ منفی ست چون این ولایت است که گور خود را کنده است. 

همین بس که به یکی از این شعارها، مثل شعار رضا شاه روحت شاد، با دقت بیشتری بنگریم. بازگردانیدن رضا شاهی که متعلق بیک قرن گذشته است، بزندگی، نشانی از آگاهی بزمان و چند وچون آن دارد. مگر نه اینکه زمان زیر سلطه مطلق ولایت و یا در تاریکی سپری میشود؟ اگر رضا شاه بزندگی بازگشت داده میشود بآندلیل است که او تنها قدرتمداری بود که با تاریکی بمبارزه پرداخت و بمحدود و محصور نمودن قدرت و نفوذ دین در جامعه دست زد و بجای آنکه خود در تبعیت دین و دستگاهی دینی تحت کنترل علما و مراجع تقلید در بیاید، علما و دستگاه دینی را به تبعیت از قانون وادار ساخت. او تنها شاهی بود که بخوبی میدانست که آخوندها چه جانورانی اند موذی و چه نیشهای زهر آلودی دارند. او بود که حساب آخوندها را رسید و زنان را از بند حجاب رها ساخت. آگاهی باین واقعیت تاریخی ست که باید زمینه ساز ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی تلقی شود. در فرایند رشد و تکامل خود، جنبش، هم سازمان خواهد یافت و هم رهبر خود را بوجود خواهد آورد. آنها که نبود غیبت را ضعف جنبش میشمرند، فراموش کرده اند که رهبر مقتدر جنبش ضد دیکتاتوری بود که کشور ما را دچار چنین کابوسی نمود. تصورات کلیشه ای از جنبشهای انقلابی نباید دیدگاه ما را آلوده نموده و از درک ویژهگیهای جنبش امروز باز دارد. اگر در جنبشهای دیگر، رهبر آفریننده جنبش و یا نقش اصلی و اساسی را در آن بازی کرده اند، در جامعه ایکه تحت سلطه مضاعف دین وقدرت بسر میبرد، این جنبش است که رهبر را خلق میکند. 

حال اگر بهریک از این شعارها را نگاهی دقیقتر بیفکنیم، در می یابیم که این شعارها چه به تنهائی چه در جمع بیانگر تنه یک چیز میتوانند باشند آنهم تنها میتوانند بازتابنده اراده معطوف به رهایی و آزادی باشند. مثلا، شعاری همچون شعار تا آخوند کفن نشود این وطن، وطن نشود و یا توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه و یا مرگ بر دیکتاتور، معطوف بچه اراده ای میتواند باشد بجز اراده معطوف برهایی وآزادی، برخاسته از اراده جمع که تردید مدار هرگاه در فرد جلوه گر شود آنگاه ما شاهد برآمد رهبر لایق و با کفایت نیز خواهیم بود. 

البته که ظهور اراده معطوف برهایی و ازادی، منطبق است با قانونمندیهای روش دیالکتیک مبنی بر نفی و دگرگونی و تغییر و تحول بنیادی پدیده ها از درون. چون هرپدیده ای در فرایند رشد و تکامل خود، بذر نفی خود را در درون خود میکارد که سرانجام آنرا متحول و دگر گون میسازد. 

بی نیاز از گفتن است که جامعه ما قبل از آنکه یک جامعه سرمایه داری و یا سوسیالیستی و یا صنعتی و مدرن باشد، یک جامعه دینی و سنتی ست. یعنی که جامعه ای که بر ان دین و دستگاهی دینی حاکم مطلق است. همه چیز در تبعیت از احکام الهی انجام گیرد. گفتار و پندار و کردار همه باید در تبعیت از احکام شریعت اسلام در آیند و بخود شکل بگیرند. مظهر احکام الهی چه کسی میتواند باشد بجز آنکه خود را مظهر دانش و علم و قدرت الله، خداوند یکتا میداند، فقیه و مجتهد و یا آیت الله و حجت الاسلام و آخوند؟ بعبارت دیگر، بیش از چهل سال است که تاریکی بر ما حاکم بوده است. از آعاز، در حکومت تاریکی، روزنه هایی شروع برشد و نمو کردند که امروز در دل تاریکی درخشیدن گرفته اند و نوید ظهور روشنایی را میدهند. 

آنانی که امروز پرچم نفی حکومت دینی برهبری آخوند و نهاد آخوندی را بدوش میکشند، اکثرا جوانانی هستند که در دامن حکومت اسلامی پرورش یافته اند، در جامعه ایکه شریعت اسلامی برتمامی شئون آن سلطه افکنده است. اکثر باتفاق این جمعیت عظیم از تحصیلات بالایی بر خوردارند، یعنی که حتی کارگران امروز اکثرا دارای 9 تا 12 سال تحصیلات هستند. همه شواهد حاکی از آن است که طبقه کارگر امروز شباهتی با کارگران 40 سال پیش ندارند. این بدان معنا است که جمعیت عظیمی که امروز فریاد بر میاورد حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، همان دانش آموزانی بودند که در تبعیت از شریعت و قوعد و مقررات اسلامی مدارج تحصیلی خود را گذرانده اند. اما، دانش آموزان دیروز، بجای آنکه فرمانبردار بار آمده و بر اساس اصل اسلامی، تن به تسلیم و اطاعت بدهند بر آن شوریده اند. نظام چنان بخود غره است که هرگز نفهمد که چگونه دشمن را خود در درون خویش پرورش داده است. 

در پایان، باید بیافزایم، کمتر تحلیلگری را بیابی، بویژه در فضای مجازی، فضایی که آخوند خامنه ای، نگران "رها" بودن آن است، که به ضد حکومت دینی بودن جنبش مردمی اشاره ای کنند. برعکس هشدار میدهند، مبادا که امروز بحث دین را پیش بکشید، چون بحثی ست انحرافی که بنفع رژیم تمام میشود. بعضا، با تمام نیت خوبی که دارند، از اینکه تمامی سیه روزیها و تیره بختی را برخاسته از کیش یکتا پرستی و اصل و اصول آن بخوانند، دانسته و یا نادانسته طفره میروند. 

رخصت که در این راستا بنفل یک داستان کوتاه بپردازم. یکی از همین روزها بیکی از لایوهای تحلیلی نگاه میکردم. تحلیلگر، آخوند خامنه ای را سخت بزیر سوال میکشید که چرا دست از این همه خشونت و تخریب و یرانی بر نمیدارد. در همین مورد کلیپی را از آخوند خامنه ای بنمایش در آورد که بر فراز منبر قدرت، به توجیه بکارگیری خشونت در سرکوب آنهائیکه در پی رای خود دست بتظاهرات زده بودند میپرداخت. که خشونتی که او بکار گرفته است از نوع خوب ان بوده است چون علیه اغتشاشگر بکارگرفته شده است. حال آن خشونت بد، از تظاهرات و تخریب و ویرانی ای که بهمراه میاورد، از اغتشاشگری برمیخیزد. در همین اثنا آخوند خامنه ای در پی توجیه خشونت خوب. از پیامبر اسلام نقل کرد که وقتی میخواست منافق و یا مشرکی را بکشد، آنرا مخفی نمیکرد آشکار اعلام میکرد کیست آماده کشتن زید(درمثل). سپس افزود مگر بیاد ندارید امام خمینی اعلام کرد که هر جا سلمان رشدی، مولف کتاب آیه های شیطانی را پیدا کردید بکشید. 

باوجود این، تحلیلگر بگونه ای از نسبت دادن خشونت به ذات اسلام و تنیده شده در اصل و اصول یکتا پرستی و یا نفی دیگری، طفره رفت. آخوند خامنه ای از پیامبری، سخن میگوید که بخشونت تقدس میبخشد. آخوند خامنه ای خشونت را از پیامبری آموخته است که فرستاده خداست، و پیامبر هم از خدایی آموخته است، که شک و تردید نسبت بوحدت خویش را به مرگ و نابودی محکوم میکند. که بهر خشونتی در دفاع از وحدت خویش تقدس میبخشد و با زندگی ابدی در کنار حوریان بهشتی پادش میدهد یعنی که چه بسیارند که با اسلام، دین موروثی هنوز رودربایستی دارند و از آن واهمه دارند که مورد لغن و نفرین مردم قرار بگیرند. نه تنها به نقد دین تن نمیدهند بلکه اسلامی را تلویحا تبلیغ میکنند که سوای اسلام آخوندی ست. 

 توصیه این نگارنده باین دسته از تحلیلگران آن است که زمان رهایی، رهایی از ارزشهای ویران کننده خشونتبار اسلام فرا رسیده است. باین جنبش رهاییبخش، ای هموطن، خسارت وارد نکن اگر امداد نمیرسانی. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com