۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

در نا امیدی

بسی امید است!



گفته میشود که طالبان امروز همان طالبان دیروز نیستند. که در طی بیست سال گذشته بسیاری درسها فراگرفته، رمز و راز حکمرانی را از پدران واقعی خود، در کشور مجاور، آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه برهبری، اول، آخوند خمینی و پس از او آخوند خامنه ای آموخته اند و از حمایشان برخوردارند. بدین لحاظ، پخته تر و آزموده تر از گذشته، زمام امور را بدست میگیرند. 

پس چه تعجب اگر دشمنان دیروز، طالبان و آخوندهای حوزه ای، حاکم بر سرزمین ایران، امروز بایکدیگر عهد مودت ببندند. وحدتی که باید بدشمن مشترک، امریکا، نسبت داد. اما، چندان روشن نیست که مودت بین دو خصم دیرینه بنفع کیست در کوتاه و همچنین در بلند مدت. بدیهی ست که بنفع هر کس که باشد، نمیتواند بنفع جنبش رهایی بخش جامعه ما باشد. 

اما، دشمنان دیروز تنها بدلیل داشتن دشمن مشترک، عهد مودت با یکدیگر نبسته اند، بلکه آنچه آنها را بهم پیوند میزند دین و دیدگاه و آئین مشترک است، باور و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی خداوند، الله  ست. آنها مشترکا در دفاع از وحدت و وحدانیت الله است که میکشند و کشته میشوند، تیغ بر گلوی انسانی دیگر مینهند ویا انسانی را بدار مجازات میاویزند. جان انسان چه ارزش دارد در برابر وحدت و یگانگی الله. یعنی که دوستان امروز، طالبان افغانی و آخوندهای حاکم در جمهوری اسلامی، دارای هدفی مشترک اند و برای رسیدن بدان ابزار مشترکی را بر میگزینند، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. چون هر دو بر آن باورند که الله، جانفشانی بندگان را پاداش خواهد داد، هم در این جهان با جلال و شکوه قدرت و هم در سرای دیگر با زندگی ابدی در آغوش حوری های بهشتی. یعنی که هر دو از باورمندان جهاد و شهادت اند، از باورمندان قتل فی السبیل الله، خدایی که در عین حال الرحمن و رحیم است. 

اگر چه کمی دورتر، تعبیر و تفسیرهای متفاوت از شاخه های روئیده از یک تنه تنومند، تغبیر و تفسیر طالبانی از شریعت اسلامی در برابر تعبیر و تفسیر فقاهتی، ممکن است به تضاد و دشمنی بیانجامد. اما، آنچه هم اکنون مهم است آن استکه در هردو کشور دین است که بر بارگاه قدرت سلطه افکنده است. یعنی که اصل و اصول دین، باصل و اصول سیاست تغییر یافته و از یک منظومه معنوی به مجموعه ای از قواعد و مقرراتی تبدیل گشته است اسارتبار در خدمت بقا و تداوم ساختار قدرت بر اساس باور به لا الله الا الله و آنچه از پی آن میاید، پیامبری و شریعت اسلامی. ساختار دین، نظام فرمانروایی و فرمانبری را تقویت نموده مشروعیت میبخشد. 

بازگشت طالبان بافغنستان، بان معناست که در میان باورمندان، بویژه در سطح وسیع جامعه، از تغییر و تحولی که در ساختار دین وقدرت صورت گرفته است، چندان وقوفی و بینشی، وجود نداشته است. که وقتی دین بر مسند قدرت قرار میگیرد، دیگر نمیتواند پناهگاه درد مندان و مرحم دل بینوایان باشد، میشود ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، در خدمت برپا داشتن نظام فرمانراوایی و فرمانبری. یعنی که وقتی افغانها آغوش خود را بر ورود طالبان میگشایند، نشان میدهد که هنوز بینشی نسبت باینده اسارتبار وحدت دین وقدرت، در جامعه افغنستان یا بوجود نیامده است و یا بسی بسیار کم رشد بوده است، در غیر اینصورت بجای تسلیم و اطاعت، باید شاهد ستیز و مقاومت در برابر طالبان میبودیم. 

البته که میتوان بخشی از مسئولیت بازگشت طالبان بجامعه افغانستان را به نا کارآمدی  نظامی نسبت داد که معمار آن امریکا بوده است، نظامی استوار بر بنیان اشتی بین موازین دینی.- سنتی با موازین مدرنیسم.  یعنی که امریکا با حفظ موازین دین و سنت، قصد آنرا داشت که جامعه افغانستان را بسوی ارزشهای جامعه مدرن سوق دهد، بدون آنکه خشم دینمداران را برانگیزد.غافل از اینکه آشتی و همزیستی ارزشهای مدرن با موازین دینی-سنتی، شرایطی را بوجود میآورد که به نفی و نابودی آنچیزی میانجامد که دستاورد غرب برهبری امریکا خوانده میشود، مثل، بر قراری نظام دمکراسی بر اساس قانونمند سازی روابط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی- که در ستیز است با فرهنگی که بر اساس فرمانروایی و فرمانبری تداوم یافته و براحتی تسلیم به برآمدن تاریکی میشود. 

این در حالی ست، که بیداری و آگاهی، در جامعه ایران نسبت بدین حاکم، بمثابه دین فرمانروایی و فرمانبری، در حال افزایش است. همین بس که به محتوای شعارهایی بنگریم که در خیزش 96 در سراسر کشور بگوش رسید و سپس در 98 تکرار گردید. شعارهایی همچون، اصول گرا، اصلاح طلب دیگه تمومه ماجرا، جمهوری اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، توپ و تانک و فشفشه آخوند باید گم بشه، تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود، و بسیاری از این نوع شعارها، اسناد معتبری اند بر گسست دین محکوم، بمثابه ملجا و پناهگاه نیازمندان و و دین حاکم، بعنوان ابزار حکومت و قدرتمدارن. آگاهی و بیداری نسبت باین واقعیت خود نشانی ست بر  ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی. این است که در نا امیدی بسی امیدواری نهفته است و در تاریکی و سیاهی باید دل به طلوع روشنایی بست. که آنزمان فرا خواهد رسید که آزادی واژگون سازد نظام اسارت و بندگی و بر ویرانه های آن بنا نهد فرهنگ خود آئینی و خود فرمانروایی، رها از قواعد و مقررات ماورائی. 

فیروز نجومی 

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر