۱۳۹۶ تیر ۹, جمعه

شرم مضاعف
و ضرورت آزادی


«مرگ بر دیکتاتور(ی)،» شعاری بود که از آغازین ترین لحظات جنبش اعتراضی خرداد 88 در سراسر ایران و جهان طنین افکند. نه تنها تحت باتوم ها، مشت و لگد و بگیر و ببندهای گارد ها ضد شورش و لشگر بسیجی ها و لباس شخصی ها و در زیر رگبار گلوله، مرگ بر دیکتاتور بر زبانها جاری میگردید، بلکه در چهار گوشه جهان، ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان رساندند.

بهمین دلیل شعار مرگ بر دیکتاتور را باید شعاری دانست که در سامان بخشیدن  بجنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران نقش مهمی ایفا نمود. یعنی که شعاری بود که راه را مینمود و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی ، بهم پیوند میداد.

شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی بود. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی بود و نه جدلی. بعید بنظر میرسید که فردی را میتوانستی در سراسر جنبش بیابی که با این شعار مخالفت ی بیان میکرد. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و کمی عمیقتر و وسیعتر به شعار مرگ بر دیکتاتور بنگریم، آنگاه می بینیم  که مصداق جهانی و تاریخی دارد. که تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز بوده است با آزادی و رشد و تکامل انسان بعنوان یک موجود مستقل و خود آئین. اما، ما بر خلاف این روند تاریخ حرکت کردیم، دیکتاتور را بازگرداندیم، بجای خود، ولی آنرا مضاعف نیز نمودیم و بر آن دیکتاتوری دین را که مظهر آن در حوزه های علمیه در دامن شریعت اسلامی، زمینه ساز تولید و باز تولید دیکتاتوری، پرورش یافته بود بر منبر مقدس قدرت نشاندیم.

مضافا، شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میداد و میدهد و نیز از رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سود سرمایه، بلکه از شرایطی که در دامنش دیکتاتور پرورش میابد، بویژه  دیکتاتوری مضاعف دین و قدرت، دیکتاتوری بسیار مخوفتر از هرگونه دیکتاتوری دیگری. دیکتاتور، فرمانروا ست و مردم تسلیم و فرمانبر و دیکتاتوری نظام فرمانروایی است و فرمانبری. در این نظام، نظام دیکتاتوری مضاعف، قبل از هر چیز، دیکتاتور جلوه ی خدای یکتا و یگانه ست. مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه ثمر بخشد و سود آورد. دیکتاتور متکلم الوحده است. تنها او ست گوینده. جماعت، همگان شنونده اند. مصون است از نقد و نفی. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. چیزی نخواهد جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری. همچون خدا دهنده رزق و روزی ست و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک. سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میداند، و مردمی که بر آنان حکم میراند رعیت و بنده ی خود می پندارد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط ، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد. 

نیازی بگفتن نیست که در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش و تنزل شان انسان به حیوان نیز وجود دارد. باین محرومیت است که باید پایان دهیم و باین قله رفیع هرگز صعود نخواهیم کرد که اگر شعار مرگ بر دیکتاتور را به یک شیوه زندگی نهادین در رفتار و کردارمان، تبدیل نکنیم. 

روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما، بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، بویژه انقلاب 57، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مستحکم تر سازی. همچنانکه چنین نیز شده است. ما تخت پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خدای یگانه و یکتا را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند.  نه تنها خود را از بند های اسارت رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت و سنت را نیز به گردن انداختیم. بار این شرم مضاعف را تنها زمانی میتوانیم از دوش خود بر داریم، که خود بندهای اسارت بار شریعت و سنت ، زمینه ساز تولید و باز تولید دیکتاتوری را بگسلیم و از قربانی  کردن آزادی  در پای ضرورت ها اجتناب ورزیم. چه هیچ چیز ضروری تر از آزادی نیست. این یکی را بخاطر بسپار ای هموطن تا امیدوار باشیم که روزی رهایی را در آغوش کشیم و به انسانیت خود غرور ورزیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ خرداد ۲۶, جمعه

رای خدا

در برابر رای مردم








تنش و خشونت بین ولایت و ریاست بار دیگر شدت یافته است بطوریکه همراه گشته است با زبان تهدید و تحقیر و هشدار دهنده از جانب ولایت فقیه، بویژه پس از انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی حجت الاسلام دکتر حسن روحانی بمدت چهار سال دیگر. خدا خامنه ای تا آنجا پیشرفته است که فرمان "آتش باختیار" را صادر و سرنوشت اولین رئیس جمهور کشور، ابولحسن بنی صدر، بخاطره ها باز گردانند.
اگرچه تنش و تندخویی بین ولایت و ریاست، چیز تازه ای نیست و کم و بیش عادی گردیده و جامعه نیز بآن خو گرفته است، با این وجود، تحیللگران و کارشناسان را وا داشته است که در باره انگیزه ها و اهداف خدا خامنه ای بگمانه زنی بپردازند.
در نظر اول، آنچه بین "بیت ولایت" و نهاد ریاست جمهوری میگذرد، مبارزه ای است بر سر قدرت، بر سر جانشینی. برخی، اما، فرا تر رفته، گویند که خدا خامنه ای بیش از هرچیز در اندیشه فردا و جامعه ای که پس از خود بجای میگذارد، است جامعه و تمدن "اسلام." بعهمین دلیل و زمان را تنگ می بیند. این در حالی ست که احساس میکند که جامعه تمایل بسویی دارد که وی قبل از آنکه از گدایی بشاهی برسد بر علیه آن جنگیده است، تمایل بسوی "سازش" برهبری روحانی و اصلاح طلبان و دوری از "چالش." وی و پیروانش بر آنند که نباید پیروزی روحانی را بیانگر خواست مردم مبنی بر سازش و یا تعامل و بر قراری روابطه حسنه هم در داخل و هم در خارج تعبیر و تفسیر نمود بلکه باید آنرا یک پیروزی برای اسلام دانست، گویا بوی رسوا شدن "غرب ستیزی" تازه دارد بمشامشان میرسد.
تا کنون چنین بنظر میرسد که رئیس جمهور روحانی برغم عقب نشینی ها و ناتوانی در عملی ساختن آنچه را تعهد کرده بود که با کلید "اعتدال " و "تدبیر" بانجام برساند، با این وجود با پاسخگویی به لفاظی های "رهبر معظم انقلاب" از خود مقاومت و بی باکی ای نشان داده است که توجه اکثریت جامعه بویژه جوانانی که دیر زمانی ست که دربافته اند در حال پسرفتند و نه پیشرفت، محنت و تنگدستی را تجربه میکنند در حالیکه آموزگاران "شهادت" و "جهاد،" آموزگاران "اخلاق"  "اطاعت" و "فرمانبری" اجتناب از "حرام" و "حلال" "ساده زیستی" و "اشرافیت " ستیزی" که حضرت ولایت زمانی رئیس دولت نهم و دهم، محمود احمدی نژاد را به نماد آن تبدیل نموده بود، همچون فرعونیان میزیند. در ثروت بعارت رفته ملت علت میزنند و در ناز و نعمت بسر میبرند، اما چنان سخن میگویند چنانکه گویی همچون حاشیه نشینان شهری و یا "گورخوابان" شب گذشته با شکم گرسنه سر بر بالین نهاده اند. مثل حجت الاسلام ابراهیم رئیسی که از دوران بلوغ و گذراندن مقدمات طلبه گری به مرتبه "دادگری" رسیده و هزاران تن از بهترین فرزندان این خاک بوم را به بپای دار مجازات فرستاده است. وی در حالیکه ریاست "دادگاه" ویژه روحانیت را بعهده دارد،  "متولی"  املاک و اموال ثروتمندترین امامی که تاریخ تاکنون بخود دیده است، امام هشتنم نیز هست، جایگاهی سراسر قدرت و ثروتی کلان و بی حد و حساب. چنین موجودی را که با نامهای مختلف از جمله "آیت الله جنابتکار،" "آیت الله کشتار " و یا "آیت الله قتل عام شهرت یافته است، پس از گذراندن 38  سال بر رده فوقانی قدرت، کمر نجات کشور را بسته است، از ورشکستگی اقتصادی، از فقر و عقب ماندگی، از گسترش فساد و فحشا و جلوگیری از حشکزاری و هزاران مصائب اجتماعی دیگر. البته وی قبل از آنکه نماد ژنده پوشی و ساده زیستی و اشرافیت ستیزی باشد، نماد "تقدس" است و "جهاد،" نماد و همچون احمدی نژاد نماد فرمانبری است و اطاعت از ولایت.
واقعیت، اما، آن است که روابط ولایت و ریاست از آغاز سراسر تنش و تقابل بوده است. اولین رئیس جمهور، آقای بنی صدر، برگزیده بیش از 14 میلیون مردم ایران، برای حفظ جان پا بگریز گذارد. اگر نظری بدوران ولایت خدا خامنه ای بیافکنیم، مشاهده میشود که پس از ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، هیچ رئیس جمهوری دیگری مصون از خشم و غضب او نبوده است. حتی محمود احمدی نژاد در دور دوم ریاست خود، بجای دمیدن در شیپور ولایت در سرنای رئیس جمهور میدمید. بهمین دلیل او نیز بصف فرومایگان پیوست، به رمالان و حن گیران. حسن روحانی نیز در آغاز دوره ریاست خود از تایید و تصدیق ولایت برخوردار بود. همچنانکه برجام بامضا رسید، خدا خامنه ای از درهای مخفی ایکه در دوران مذاکرات با قدرتهای جهانی برای گریز از مسئولیت تعبیه کرده بود برگشود و به منتقدان رئیس جمهور پیوست و بر دل "دلواپسان" مرحم نهاد.
اما، رفتار و گفتار ولایت و ریاست را باید ساختاری دانست نه کنشی صرفا سیاسی و نهایتا در خدمت بقای رژیم. چرا که آنچه "جمهوری اسلامی" خوانده میشود کلی است متشکل از دو نهاد (جزء) متضاد و منافی یکدیگر: ولایت که مظهر آن فقیه و عالم همه چیزدان است و خود را از تبار امامان میداند، "مقدس " و "معصوم." قولایت فقیه بنا بر قانون اساسی دارای اقتداری ست فوق قانونی.  رای و اراده او بیانگر رای و اراده الله است، رای او جامع، قاطع و نهایی ست زیرا که او فرمانروای کل است و تمامی نیروهای قهر و خشونت و انتقام ستانی در اختیار اوست. معماران جمهوری اسلامی بقصد بزک و آلایش و پالایش  این استبداد مطلق عهد حجری، با عاریه گرفتن نهاد "جمهوری" از غرب، نهادی بیگانه بازتابنده رای و اراده ملت و خصم خودکامگی، نظامی بوجود آورد ند "التقاطی" و تضادی نهادین در ساختار ان، تضاد بین رای و اراده ولایت فقیه و رای و اراده مردم و یا حاکم و محکوم.
با این وجود نهاد ولایت توانسته است که از سه قوای مستقل از یکدیگر، قوه قضائیه و مقننه را بانقیاد و در تبغیت خود در آورد، ولی در بانقیاد در آوردن ریاست جمهوری چندان موفق نبوده است. درست است، بدون تایید ولایت هیچ رئیس جمهوری نمیتواند از فیلتر شورای نگهبان بگذرد و وارد میدان رقابتهای انتخاباتی گردد. اما، رئیس جمهوری که بتواند در نظام انتخاباتی حکومت اسلامی،  رای مردم را جمع نماید، بخودی خود از قدرتی بر خوردار میشود که نمیتواند بسادگی مورد نفی ولایت قرار بگیرد. بنابراین، تنش و ستیز ولایت با ریاست را باید بازتابی از این تضاد ساختاری دانست. تضاد رای خدا با رای مردم.
اما، رژیم ولایت نیز آموخته است که میتواند از این تضاد و خصومت به نفع تداوم و بقای نظام سود بسزا برد. نه تنها جمهوریت و نظام انتخاباتی در پس خود چهره کریه استبداد مضاعف دین و قدرت را پوشش دهد، بلکه به منتقد و مخالف یکدیگر در آورده و نظام را از سکون و رخوت خارج نموده و عملا  نیاز برای مخالفت و اعتراض را خاموش و خود را به مظهر آن تبدیل میکند. یعنی که رژیم آموخته است تا زمانیکه در بالا "بگو مگو" و زد و خورد و در گیری لفظی است و گرد و غبار بپا میشود، احتمال جنب و جوش و انفجار و از هم گسیختگی از زیر نامحتمل است.
 بنابراین باین  بگو مگوها و جدل های لفظی که ریشه در تحصیلات حوزه ای دارند، نمیتوان دل بست. اگرچه آنها درگیریهای ولایت و ریاست ساختگی و یا از نوع زرگری نیستند و حتی میتواند بیش از اینها خصومت بارتر شوند، با این وجود "سودمندی " آنرا برای تداوم و بقای نظام نمیتوان انکار کرد. همین بس بیاندیشیم که اگر ریاست جمهوری نبود که دولت اسلامی را مدیریت نماید، ولایت فقیه چه کسی را میتوانست مسئول این همه پسرفت ها، این همه درد و رنج و مادی روانی معرفی نماید. اگر امروز ولی فقیه بر بار تنش افزوده و رئیس جمهور را بباد انتقاد میگیرد، بآن دلیل است که قصد دارد که انکار کند که  رای و اراده مردم در تضاد و منافب رای خدا خامنه ای ست. چه رای مردم پیوسته "نه به  شهادت  و جهادگری،" "نه به صدور انقلاب اسلامی" و "نه بحصر رقیبان انتخاباتی و زندانیان سیاسی" و صده نه دیگر. بی جهت نیست که در انتصابات- انتخاباتی که رژیم خود برپا میکند، همیشه رای مردم بر رای ولی فقیه پیروز گشته است.  اگرچه ریاست جمهوری احمدی نژاد را باید مستثنی ساخت چون ولی فقیه خود وی را برای ریاست بزک کرده بود، با این وجود، باده قدرتی که بازتاب میلیونها رای مردم بود، احمدی نژاد را سخت مدهوش ساخته و وادار ساخته بود که بجای دمیدن  در شیپور ولایت، در سرنای ریاست بدمد. وقتی بلندگوهای ولایت رای مردم به ریاست رای باسلام میخوانند، و یا وقتی که خدا خامنه ای فرمان "آتش باختیار" را صادر میکند، با پنبه سر مردم را از تن  جدا نموده آنها را وادار بسکوت میکند. چه تا زمانی که در بالا زد و خورد ادامه دارد، از پائین نمیتوان انتظار انفجار و فروپاشی را داشت. درگیری در بالا، آبی ست بر آتش سوزان زیر خاکستر.
فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ خرداد ۱۹, جمعه

ولایت:
 گورکن الله!





بعضا بر آنند که ولایت فقیه و کار گزاران ش، با جنایاتی که تا کنون بر علیه بشر مرتکب شده اند گور حکومت اسلامی را می کنند. حال آنکه آنها به کاری بس بزرگ و سرنوشت ساز تری دست زده اند. آنها گورکن  الله هستند. آنها مقدمات یک عزاداری شگفت انگیز را تهیه می بینند. عزای مرگ الله. چرا که الله خود نیز در دام شیطان گرفتار گردیده و در پی وصلت با عروس فریبنده ی قدرت، آسمانها را ترک نموده و گام بر زمین نهاده به زمره ی میرندگان پیوسته است. الله تن خود را نا دانسته بزمین آلوده نموده و زمینی گشته است. این است که مرگ ش فرا رسیده است.

ما ایرانیان باید این وظیفه سترگ را بدوش بگیریم و ناقوس مرگ الله را برای جهانیان بصدا در آوریم. کدام ارباب است که مرگش، رعیت را خوش نیاید و امید به رهایی را در دل او زنده نکد. وقتیکه مردم در  سال 88 در شهرهای بزرگ ایران، سیل آسا به خیابانها ریختند، در واقع به استقبال مرگ الله بود که می شتافتند. وقتیکه مردم شبانگاهان بر پشت بام ها فریاد بر میآوردند الله اگبر، بر دوشن خود تابوت الله بود که حمل میکردند. این آغازی ست که باید باستقبال آن بشتابیم. اگر ما از شنیدن صدای ناقوس مرگ الله خود داری کنیم، شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده ایم و خاک سپاری الله را به نسل آینده واگذار نموده ایم.

مرگ الله را از پیش، زرتشت، پیامبر ایران باستان، اعلام کرده است. اما این خبر بگوش مسلمانان هنوز نرسیده است. ما ایرانیان هستیم که باید الله را بخاک بسپاریم و خبر آنرا در سراسر جهان بشارت دهیم. نه تنها ملت خود را بلکه اعراب و ترک، مغول و آفریقایی را نیز از اسارت و بندگی رهایی بخشیم. تنها با کندن گور الله است که میتوانیم به رهایی امیدوار باشیم. دیگر نباید خود را به برداشتن قدمهای کوچک خشنود سازیم. ملت آماده است که گام بزرگ را برگیرد. حکومت ولایت شرایط خاک سپاری الله را بوجود آورده است.

از لعن و نفرین نادانان و نابینایان و بینوایان، مبادا هرگز بدل هراس راه دهی . که وای اگر آنان خبر مرگ الله را باور نکنند؟ وای اگر در مراسم تدفن الله شرکت نجویند؟ وای اگر "اطاعت" و "فرمانبری" را دون شان انسان ندانند؟ آنگاه الله جاویدان خواهد ماند و شعله آتش انتقام ش نسل های آینده را در کام خود فرو برد. که این خبر را باید هنوز پنهان بداریم. باید آنرا بزمانی دیگر موکول کرد. هم اکنون مردم یک دلند. خبر مرگ الله، یگانگی آنها را در هم فرو ریزد. هراس از الله ای که در درون، نسل پس از نسل نهادین گردیده است، پیوسته سبب آن بوده است که     "حقیقت " وجود الله آشکار نگردد. چه شمشیر الله پیوسته آماده فرو آمدن بر گردنی بوده است که الله را مورد شناسایی قرار داده و  انگشت اتهام بسوی الله دراز کند و او را مسبب تاریکی و تعصب و خرافه پرستی و واپسگرایی، معرفی نماید. تهدید به مرگ و ترس از دست دادن جان، البته که سکوت میآورد. اما تا کی باید سکوت کرد. آنهایی که نقش الله را در عقب ماندگی اجتماعی، علمی و فرهنگی و مهمتر از همه قرنها استبداد را دست کم میگیرند، در پی قدرت اند نه در پی بر افراشتن پرچم حقیقت و آزادی. در درون آنها نیز الله میزید و خود از آن بی خبراند، بر آن تصور که روشنایی را در درون خود نظاره کرده اند. آنها نیز از فریبکارانند، هم خود فریب دهند و هم خوشباوران را.

هم اکنون که الله بر زمین نشسته است، زمانی ست که باید بدون هراس به چهره اش بنگریم و او را همانگونه که هست، نطاره کنیم، مستقیما، با جزم و عزم و اراده. نه در برابرش پشت خود را خمیده ساخته، پوزه خود همچون حیوان بخاک می ساییم، و نه به حقارت و خواری خود اعتراف مینماییم. ما باید الله را از لذت خدایی، محروم سازیم. الله جز "عبودیت" و "بندگی" چیز دیگری نخواهد. سراسر زندگی را اگر وقف حمد و ستایش الله کنی، هنوز نمیتوانی خود را مصون از خشم و خشونت او بدانی. الله انسان را آفریده است که ترس و هراس او را در دل بگیرد. مبادا، انسان بخود عقل و خرد نسبت دهد قبل از آنکه غایت و نهایت آنرا در الله شناسایی کند . الله به انسانیت و چیستی و کیستی وجود انسان، اعتنایی ندارد. الله خواستار"تسلیم" و "اطاعت" مطلق بندگان است. الله مرکز وجود و فرمانروای انسان است. آزادی و استقلال که مجزا میسازد انسان را از حیوان، تنها چیزی ست که الله با آن سر سازگاری ندارد. آنرا به شیطان نسبت دهد و منشاء شرک و کفر و سرنگونی انسان، میخواند.

اکنون، الله آن موجود بیگانه نیست که در آسمانها میزید و بوصف و توصیف خود در قرآن میپردازد. الله بسیار نزدیک به ما ست اگر چه همیشه  تنها و بالاو فراتر از بندگان خود می نشیند. الله هم اکنون در وجود ولی فقیه تبلور یافته است، در وجود، سید روضه خوان، طلبه ای برخاسته از قشر "مفتخواران."  چه سید روضه خوان که از گدایی به شاهی رسیده است نیز همان خواهد که الله میخواهد. خود بارها اعلام کرده است که آنچه جامعه بدان نیازمند است "عبودیت" است و، "یندگی" و، "انضباط اخلاقی" که بعدا  "شجاعت" و"بصیرت" را هم بدان افزود.

 لازم به یادآوری ست که خداوند خامنه ای شجاعت و بصیرت را برای خود- فرمانی و خود-گردانی، برای چیره شدن وغلبه یافتن بر خویشتن نیست که میخواهد، بلکه برای افتخار و تبختر به خفت و خواری ست، همچنانکه مرسوم است در میان خوشباوران. خداوند خامنه ای همان گوید و همان کند که الله گفته است و کرده است. در  خشونت و بیرحمی و کین خواهی، خود را آزاد و بر حق میداند. خود را اربات میداند و مردم ایران را رعیت و بنده  خود بشمار آورد. خداوند خامنه ای، مثل الله تنها  کسی ست که گوینده است. همچنانکه هرگز چیزی بگوش الله نرسد، خداوند خامنه ای نیز از شنیدن بی نیاز است و همچون الله پاسخگوی هیچ حاجتی نیست. همه ی بندگان و زندگان نسبت به خداوند خامنه ای مسئول اند چنانکه گویی او الله بی همتا است که او هست و بجز او هیچکس نیست. اما، نه الله مسئول است و پاسخگو و نه خداوند خامنه ای. بآن دلیل که خود ارباب است و فرمانروا.

روشن است که دشمن ما ایرانیان بزرگتر است از آلله ای ست که در وجود ولی فقیه عینیت یافته است . دشمن ما ایرانیان، یعنی آنچه ما را به تسلیم و فرمانبری کشانده است، الله ای ست که در درون ما میزید. این الله درون ما بوده است که ما را وا داشته است که به اسلام نه یک کلمه زیاد و کم، تن بدهیم. هیچ چیز نمیتواند اسارت و بندگی را در نظام اسلامی توجیه کند مگر قرنها باور به الله و پذیرش روابط ارباب و رعیتی بعینوان یک رابطه ی طبیعی. نظام اقتصادی و سیطره ی سرمایه داری نیست موجب تیره روزی ما ایرانیان. آنچه سبب انحطاط و تباهی ما گشته است فرهنگ و نظام ارزشهایی ست که بنیان آن الله پرستی ست. جنبشی که در واکنش به رای خداوند خامنه ای مبنی بر گزینش احمدی نژاد بعنوان ریاست جمهوری پا بعرصه وجود گذاش ، از مرگ الله هنوز آگاهی پیدا نکرده بود. بگذارید که از خداوند خامنه ای دو کلمه را قرض بگیریم و بگوییم  که برای بصدا درآوردن ناقوس مرگ الله نیازمند شجاعت هستیم و بصیرت.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ خرداد ۱۲, جمعه

زنده باد کفر


تردید نباید داشت که ما در سرزمینی "مقدس" زندگی میکنیم که حاکمان بر آن مقدس اند. زیرا که در مدارس مقدس درس تقدس خوانده  و آموزش تقدس دیده و آموزگار تقدس گردیده اند. تقدس، از آگاهی بعلم و دانش بزبان مقدسی که آنرا بیان میکند بر میخیزد. بعضا، به رفیعترین مرتبه تقدس صعود کنند و "مرجع" شوند، مرجع تقدس، مرجعی که از آنان تقدس به "تقلید" فرا میگیرند. "مراجع تقلید،" که تبلور تقدس اند، جزء آن انگشمارانی هستند که نه مرتکب گناهی شده اند و نه خطایی از آنان سر زده است، پاک هستند و پارسا. هیچ "حرام" و "مکروه" و "نجاستی" دامن مطهرشان را هرگز آلوده نکند. آنها نه به حرامی به شیئی و یا چشمان دلربای انسانی منیکرند، نه دهان به حرامی بگشایند. نه کذب از دهانشان خروج یابد و نه حقایق را واروانه نمایند، مگر آنکه "مصلحتی" در کار باشد. مضاف براین مبرا از  تبعیض و نا برابری و بی عدالتی اند. آنها عاشقان دلسوخته بینوایان، ناتوانان و نادانانند. در بدست آوردن دل آنان از هیچ دریع نکنند، در دلشان نور امید میتابانند و بذر بیم و هراس میکارند. مقدسین حاکم نه به این دنیا دل می بندند و نه زرق و برق آن. "غنیمت " است که حلال است و از تقدس بر میخیزد. غارت های بزرگ و اختلاس های میلیاردی، قطعا غنیمت اند.
 حاکمان مقدس، پیوسته به آخرت میاندیشیند نه به جهانی که فانی ست، نه جهانی که هیچ چیز در آن پایدار نیست، "لذت" بویژه لذت تنی را را چندان نفی نکنند ولی "لذتجویی" را مذموم و فاسد کننده میانگارند، چون به "اباحیگری" و "ولنگاری" و "بی بند باری" و "عصیان" میانجامد. در کل میتوان گفت که مقدسین با آنچه در حال تغییر و گذار است، ذاتا در ستیز و خصومت اند. روشن است که هیچ چیز از زمان تغییر پذیرتر نیست. زمان است که زنجیز اسارت، فرمانبری و اطاعت را از دست و پای و ذهن انسان میگسلد و او را همچون پرنده ای آزاد در فضای بیکران پرواز میدهد. مقدسین بچیزی عشق میورزند که بوده اند که در سپهر زمان نه شده اند و نه میشوند. آنها عاشق داده شده ها هستند، نه آنچه بوی و عطر تازه را میدهد. آنها دلداده اخرت اند و مشتاق بازگشت بگذشته اند، نه چشم براه آینده.
این بدان معناست که در چه جامعه  ای با چه مشخصات اقتصادی و سیاسی زندگی میکنیم، یا جامعه ما به چه "مرحله ای" از تکامل مادی و رشد نیروهای تولیدی در صنعت و سرمایه داری رسیده و دارای چه نوعی از نظام سیاسی هستیم، چندان دیگر مهم نیست. آنچه دارای اهمیت است آن است که جامعه تحت حکومت مقدسین به چه مرحله ای از تقدس رسیده است. یعنی که از زمان روی کار آمدن مقدسین، جامعه ما پیوسته بسوی تقدس به پیش رانده است. طبیعی ست که تیره بختی و سیه روزی ای که هم اکنون بر جامعه ما سلطه افکند است، از حرکت جامعه بسوی تقدس و تقدس گرایی، انجامیده است. بعنوان مثال آیا میتوان گفت "حجاب احباری" جدایی جنسیت، نشان برجسته ی تقدس در جامعه نیست. آیا میتوان گفت نظام دادگری ما بر اساس اجرای مراسم مقدس "قصاص،" "سنگسار" و قطع اجزای بدن انسان ، بدارکشیدن مجرم با طناب شریعت، زدن "حد" و یا "شلاق" سازمان نیافته و از تقدس و دفاع از آن بر نخاسته است. حال اکر به هر عرصه ای در جامعه بنگری از نیروهای ارشادی و انتظامی و امنیتی، فرهنگی و هنری گرفته تا دانشگاه ها و مدارس و شبکه های اینترنتی، همه بگونه ای سازمان یافته است که بیش از هر چیز بازتاب تقدس بوده و در خدمت حفظ تقدس در جامعه بحرکت در آید. مثلا کدام کلام ممکن است بزبان رانده شود و یا کدام کتاب و یا نامه و سندی باز شود بدون ذکر مقدس الله؟
حال اگر بر جامعه ما تقدس سلطه افکنده است، تقدسی که مظهر آن آیت الله های مقدس هستند و بر زشترین، شریرترین و جنایتبارترین رفتار و گفتار خود لباس تقدس میپوشانند، "چه باید کرد؟" آیا باید همچون لنین به نیروی کارگری دل ببندیم و بر دوش آنها نظام "دیکتاتوری برولتاریا" و یا نظام "گولاک ها" را بنیاد نهیم. اگر استالین برای حفظ "کمونیسم" نزدیک بیک سوم مردم شوروی را به اردوگاههای کار اجباری فرستاد، مقدسین حاکم بر ما تمامی جامعه را به گولاک تبدیل کرده اند. اگر لنین بر نیروی کارگری بقدرت رسید که به منافع طبقاتی خود آگاهی داشتند، پیروان او امروز در سر زمین مقدس ایران بر نیروی کارگری باید نظام تقدس را واژگون نماید که خود بآن تقدس ایمان دارد.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که در نقال را از چهره کریه تقدس برگیریم. در انقلاب 1375،  گرایش ها، مکتب ها و ایدئولوژی ها قرن بیستمی که خواهان پیشرفت نظام اقتصادی بودند و بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا، و هر دسته و گروه و یا سازمانی به شیوه ای خاص خود قصد رسیدن به هدف را داشتند، از جمله شیوه مبارزه قهر آمیز "خلق" علیه "امپریالیسم" جهانی برهبری حزب توده و چریک های اکثریت فدایی خلق، با تقدس  به مماشات برخاسته و به تف لیسان ولایت پیوستند بلکه بقدرت برسند. گرایشهای لیبرال و دمکراسی خواهی زودتر از حزب توده و چریکهای متحدش، بی اعتبار گردیده و احزاب و سازمانهایشان تار و مار گشت.
 بنابراین، تاریخ کوتاه انقلاب به تجربه به آیندگان آموخته است که به گرایش ها و شیوه های مبارزه که در قرن بیستم بوقوع پیوست، دیگر نمیتوان امید بست. امروز تضاد اصلی در جامعه ما تصاد تقدس است و آنچه که نافی آن است و آن نیز "کفر" است. چه در یک جامعه دینی، تضاد بین غنی و فقیر، کارگر و سرمایه دار و یا دهقان و ارباب نیست.
اگر نیک بنگری، سرمایه های کلان تحت انحصار "قدرتمداران ولایتمدار" و نهادهای مختلف دین و قدرت، که مظهر آن آیت الله های مقدس و پیروان آنان دانشگاهیان و کارشناسان و تکنوکرات ها و بروکراتها هستند، قرار گرفته است. یعنی که کسانی که در اکثر مواقع تقدس در وسط پیشانی شان نقش بسته است. نماد این قشر از جامعه که ظاهرا دل به دین باخته اند و قناعت و ژنده پوشی پیشه کرده و "ذاتا" اشراف ستیزاند، رئیس جمهور سابق محمود احمدی نژاد بود که به پاک دستی معروف بود، اما، خزانه ای که رئیس دولت جدید، حجت الاسلام روحانی خود یکی طلبه هایی است که بمراتب بلند تقدس رسیده است و گاهی تقدس خدا خامنه ای، رهبر معظم مقدسین را نیز به چالش میکشد. اما، حتی در زمانیکه بمناسبت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری دور دوازدهم، سخن میگفت، از مجیزگویی حضرت ولایت، مظهر تقدس، دست بر نداشت. چرا که رای ولی فقیه، به طلبه ای بود که در قساوت در راه دفاع از وحدت الله خون هزارن هزار جوان را بدلیل کفر، بر زمین ریخته و به مرحله ی رفیعی از تقدس رسیده بود.
در چنین شرایطی چه چیزی میتواند سلطه تقدس را به چالش بکشد؟ گرایشهای قرن بیستمی اعتبار خود را از دست دادند بآن دلیل که از روی در روی قرار گرفتن با تقدس خود داری کردند، چرا که از "کفر" هراس بدل داشتند و از اینکه "کافر " نامیده شوند حداقل در نزد "توده ها " احساس شرمندگی میکردند. ولی امروز پس گذشت نزدیک به چهار دهه تنها کفر است که تقدس حاکم را به چالش میکشد آنهم بطور روز مره توسط نسلی که در دامن تقدس پرورش یافته اند. کافر است که در برابر مومن قرار میگیرد. در زمانیکه از تقدس بوی گند بر میخیزد، از کفر، تردید مدار که بوی مست کننده "مشک"  میآید. چرا که از تقدس است که بوی خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی برمیخزد نه از کفر. از کفر است که آزادی بر میخیزد و شجاعت گفتن آنچه نباید گفت و کردن آنچه نباید کرد. پس از 38 سال تقدس ما را در تاریکی، در محرومیت، در محدودیت زندانی کرده است، اما، کفر هرگز بعقب رانده نشده است. راه رهایی از این زندان زدن به طبل شادی است و گرفتن جشن و سرور برای زندگی. کفر نه است به جهاد و شهادت. کفر نه است به تقدس، چون تقدس چیزی نیست مگر فریب و ریاکاری. مگر کفر رقص و آوز نیست، مگر کفر بی حجابی و نمایندن هدایای طبیعی، برجستگی ها و برآمدگی های تن زن نیست؟ این نگارنده زن نیست اما کافراست. آیا زمان تک خدایی ارثی بپایان نرسیده است؟ چاره من چیست اگر بچندین خدا ایمان دارم از جمله بخدای زیبایی و خدای عشق  و خدای مهربانی و به خدای آزادی. چاره من چیست اگر از تک خدایی بیزارم. آری، برای رهایی از اسارت و بندگی در دست تقدس باید هراس بخود راه  ندهیم و بدامن کفر پناه ببریم. زنده باد کفر.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi