۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

بمناسبت اربعین:
امامت یا خلافت؟ کدام حاکم است بر ما؟





اربعین چهلمین روز مقاتله امام حسین، امام سوم، در صحرای کربلا است  که نسل پس از نسل هر سال به زندگی باز گشت داده میشود که  بار دیگر در همان بیابان داغ و بیرحم، تشنه لبان، همراه با 72 نفر از افراد خانواده و یارانش به دست لشگر بیشمار خلیفه یزید به وضعی فجیعی  بقتل برسد. در این روز غم و اندوه همه جا را فرا میگیرد. همه چیز برنگ سیاه در میآید. جامه سیاه به تن کنند و همه چیز را با غبار عزا آغشته نمایند، چنانکه گویی در لحظه ای پیش امام حسین در خاک و خون غلتیده است. چه روضه های جانسوز و چه نوحه های درد انگیز که خوانده نشود، چه اشکها که نریزند و چه ناله ها که سر ندهند و چه خود زنی ها که نکنند ، همانگونه که چهل روز پیش از این نیز انجام داده بودند. یعنی که در ایام اربعین؛ همچون ایام عاشورا، روال زندگی عادی معلق میماند.

روزهایی مثل عاشورا و اربعین، تنها زندگی شیفتگان امام را تحت تاثیر خود قرار نمیدهد. در واقع، کمتر کسی هست که تحت تاثیر شیون و زاری و خود زنی ها قرار نگیرد. چه خود زنی هایی، با چه شور و شوقی با دست های عریان و با زنجیر و تیغ و قمه، سرها و تن های زخمین و خونین در دسته های عظیم و پر شکوه، همآهنگ و همرنگ با چهره هایی سخت افسرده. شبیه سازی ها بر پا شود و داستان غلتیدن حسین در خون خود را به نمایش در آورند، نمایشی که در مرز معرکه گیری و بازیگری در صحن تاتر قرار گرفته است. بعضا آنرا "تاتر سنتی "هم خوانده اند. چرا که اگرچه بواسطه بازیگران به نمایش گذارده میشود، اما نیازمند مهارت بازیگری نیست. بازی با کلمات و ادای آنها است که جانشین بازیگری شده است و بینندگان را تحت تاثیر قرار میدهند.

یاد آوری این نکته  لازم است که مراسم عاشورا و اربعین، در گذشته، در دوران پادشاهی نیز برگذار میگردید.اما با یک تفاوت کلی. در دوران شاهی سازماندهی دسته های  سینه زنی از پائین و در محله ها و حمایت بازاریان و جاهلان محله سازمان می یافتند. دستگاه امنیتی شاه به مراسم عزا داری با سوء ظن مینگریست و آنها را تحت نظارت داشت که از مرزهای دین خارج نشده و سوی سیاسی بخود نگیرند. بهمین دلیل بیشتر تمایل به تضعیف و حتی منسوخ نمودن عزاداری های محرم و سفر را در سر میپروراند، تا تداوم آنها. چون برگزاری مراسم عزا داری حسینی مورد تایید و تصدیق علما و فقها، بویژه مراجع تقلید بود، رژیم شاه خود را مجبور به مماشات با  ارباب ان دین می پنداشت، حرکتی از سر ضعف و حفظ قدرت.   

حال آنکه در شرایط کنونی، مراسم عزا داری  تحت نظارت و کنترل از بالا و هرچه وسیعتر و با شکوه تر بر گزار میشود، چنانکه گویی ولایت یکی است و یگانه با ملت. عاشورا و اربعین دیگر تنها روزهای عزاداری و شیون و زاری نیست بلکه بعنوان روزهای پر "برکت " و "فراوانی " نیز بر ساخته میشوند. برنج و گوشت و روغن مجانی از طرف نهاد های مربوط به دولت و بیت رهبری در بین افراد شناخته شده در سطح محله ها توزیع میشود تا شکم ملت عزا دار را  سیر کنند. اگر زمانی تنها فرو دستان بودند که در روز عاشورا شکم خود را سیر میکردند. اما امروز، غذای عاشورا به پدیده ای فراگیر تبدیل شده است. با کمی دوندگی، هرکس میتواند تا چند روز طعام خود را  بدست آورند. بدون تردید مضاف بر بودجه ای که دولت برای تامین هزینه های عزاداری، منظور میشود، بخشی از ثروت عظیم بیت رهبری نیز در این راه به مصرف میرسد. واقعا هم، چه روزهای پزرگی ست روز عاشورا و اربعین،  روزی که از صدقه خون امام حسین شکم های گرسنه سیر میشوند.

اگر در دوران پادشاهی، مراسم عزاداری ها، ساختار قدرت را نگران و هراسناک می ساختند، در این دوران، نظام ولایت خود را صاحب عزا میداند- اگر چه همانند یزید بر مسند قدرت جلوس یافته اند.  در عاشورای سال 1342، آیت الله خمینی بر فراز منبر روضه ای خواند که در آن اعلام کرد که مانند حسین حاضر است که برای شهادت عازم صحرای کربلا گردد. آیت الله خمینی در آن زمان مانند حسین بخاک و خون خود نغلتید و بدار مجازات آویخته نشد. چندان سعادتمند نبود که شربت شیرین شهادت را بنوشد. شاهنشاه از سر مماشات با علما و فقها، او را به تبعید بسر زمین امام خیز عراق فرستاد، خطایی که موجب باختن تاج و تخت شاهنشاهی گردید. پس از چندی، بار دیگر امام خمینی بجای آنکه مردم کوفه از او روی برگیرند و در در صحرای کربلا به شهادت برسد، به آغوش گرم و گشوده ملت امام پرور بازگشت و بر خلاف امام حسین که بدست یزید مقتول گردید، بر شاه پیروز گشت و بر اریکه قدرت جلوس یافت، همان جایگاهی که در اشغال یزید بود زمانیکه دست خود را بخون حسین آلوده ساخته بود.

آری، امام، یزید شده بود و خود نمیدانست. امام خمینی ساده تر از آن بود که بفهمد قدرت امام را یزید میکند و یزید را امام. اگر یزید، امام حسین و 72 تن همراه او را در میدان جنگ به هلاکت رساند، امام خمینی صدها بلکه هزاران نفر از مخالفین خود را بخاک و خون کشاند، آنهم نه در میدان جنگ، بلکه با دست ها و چشم های بسته، در بند و زنجیر اسارت. یزید به امام حسین فرصت اهدا نمود که بین جنگ و صلح یکی را بر گزیند. امام خمینی به هیچیک از مخالفین خود مهلت دفاع هم نداد، حتی به سران رژیم شاه که بجای ستیز و مقاومت از او امان خواسته و خود را تسلیم کرده بودند، همه را فجیع تر از امام حسین بقتل رساند.

نزدیک به 35 سال است که از روی کار آمدن امامت و ولایت میگذرد، سرزمین ما به صحرای کربلایی تبدیل شده است که روزی نیست که حسینی در خاک خون خود نغلتد. کیست که بتواند بگوید کشتار بختیار ها، فروهر ها، فرخزاد ها، رهبران کرد در اروپا و قتل عام زندانیان، قربانیان قتل های زنجیره ای و نیز سلاّ خخانه کهریزک از کشتار حسین و همراهان ش بدست یزید در صحرای کربلا فجیع تر نیست؟  آیا این بدان معنا نیست که اگر امام حسین بر خلیفه یزید پیروز میشد، چنین دست خود را بخون مخالفین خود آلوده میساخت؟ تردید نباید داشت. چرا که آرمان امامت توجیه گر همه جنایات و خونریزی ها میشود. اما، نه، خون حسین، خونی بود برنگ و جنسی دیگر، خون فرشتگان بود که در جسم او جاری بود. روایات بسیاری وجود دارد مبنی برخواست الله که حسین را آفریده بود که در صحرای کربلا به هلاکت برسد.  روایات نیز بسیار فراوان است که نه تنها حسین از سرنوشت محتوم خویش آگاه بود، حتی پیامبر اسلام حسین را پس از تولد در آغوش میگیرد و سخت اشک میریزد. چرا که او نیز از واقعه دلخراش کربلا اطلاع داشت.. 

آیا زمان آن فرا نرسیده است که از خود بپرسیم که این امام است یا یزید که بر ما حکومت میکند؟  که بپرسیم آیا قرنها ما ایرانیان در ایام عاشورا و اربعین به شیون و زاری و خودزنی برای امامی پرداخته ایم که وقتی بر مسند قدرت بنشیند، شمشیر بدست گیرد، همچون جد خود پیامبر اسلام، سرها بر زمین افکند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بر قرار سازد؟ آیا امامی که صد ها بلکه هزاران بار شرور تر از یزید میگردد، به آن نیست که در صحرای کربلا مدفون گردد؟ آگر امام حسین میتوانست در مسند قدرت از خود رحم و مروت، مهر و عطوفت نسبت به دشمنان خود نشان دهد، چگونه است که نمیتوان کوچکترین بارقه ای از آن احساسات و عواطف انسانی را در پیروان صدیق او امام خمینی و خامنه ای مشاهده نمود؟

آیا امام خمینی و جانشین وی علی خامنه ای، چیزی جز خشونت و بیرحمی و کین خواهی از خود بروز داده اند؟ مگر ممکن است که آنها دست بکاری بزنند بدون تایید و تصدیق امام؟ نه، هرگز.
آیا ما هنوز برای امامی باید به عزا بنشینیم و اشک بریزیم که دشمن آشتی ناپذیر خود فرمانی و     آزاد ی ست، امامی که هیچ نخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت؟ ما چگونه میتوانیم برای مرگ امام برخود سخت بگیریم و خود را آزار دهیم که اگر به شهادت نمیرسید، تمامی دگر اندیشان از دم تیغ میگذراند و به شهادت میرساند؟ این امام نه شایسته مهر ورزی ست و نه حتی احترام. آیا، به ، آن نیست که در پی امامی دیگر بگردیم، امامی که شمشیر ش بخون بی گناهان آلوده نباشد؟

چه خوب بود دوستان اندیشمند به دفاع از حسین بر نخیزند که این خمینی و خامنه ای هستند که اینگونه شقّی و خشن،  بیرحم و بی مروت،  ظالم و جبار اند نه امام حسین. که خشونت و کین خواهی در قاموس اسلام نیست. چرا انکار حقیقت که "اسلام ناب محمدی،" اسلام راستین است- اگرچه به پای اسلام پاک دینان طالبانی نرسد، اما باید آنرا معتبرترین نسخه اسلام خواند. نظام ولایت اسلام را "بهانه " قرار نمیدهند بلکه احکام آنرا به اجرا در میآورد. معلوم نیست که چه سودی میتوان تصور نمود از انکار این حقیقت که دین اسلام، دینی ست که نه انسان در ان جایی دارد و نه آزادی. بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، خشونت و کین خواهی از متن قرآن استخراج میشوند. آیا زمان آن نرسیده است که دل به دریا بزنیم و حقیقت را بر زبان آوریم که همه سیه روزی ها و تیره بختی هایی که امروز بدان دچار گشته ایم ناشی از باور به دین اسلام است، دینی که مظهر آن ولایت است و فقاهت. آری باید اعتراف نمود که درد ما درد دین است. آیا بهتر نیست در فکر دینی باشیم سازگار با انسان و آزادی؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

مماشات با دین بس!


 آنچه حکومت دین را تهدید میکند، چیزی ست که در درون شکم دین رشد و نمو مییابد. چون مست باده قدرت است، دین هرگز باور نکند که آبستن دین ستیزی است و نفی سنت و فرهنگ و ارزشهای دینی. مسلم است که دینی که پرچم شریعت اسلامی را بر دوش میکشد، نمیتواند آبستن کمونیسم و سوسیالیسمِ و یا لیبرالیسم و دموکراسی و یا جمهوری و شاهنشاهی باشد. این دین ستیزی ست که دین را آبستن میسازد. این انسان است و خرد انتقادی که از دل دین بیرون آید.

حال انقلابیون چپ و راست و میانه میتوانند در رویای کسب قدرت کماکان به یار گیری بپردازند و با بازی سیاست خود را به اشتغال درآرند. رویکرد این گروه ها نیز به گذشته است و به آنچه کهنه و باستانی. حال آنکه، جامعه دین زده محتاج اندیشه ی نو و ایده تازه است نه نشخوار آنچه زمانی هیجان آفرین بوده است. حکومت دین نگران حرکت و جنبش دین ستیزی ست، جنبشی که با آن بطور مستمر، دین به مبارزه بر خاسته است به اشکال مختلف، از جمله مبارزه با هنجار شکنی و بر قراری امنیت روانی و اخلاقی، "بد حجابی " و "اباحی گری. " دین، از خصمان دیرین که پوزه شان را بخاک مالیده و بی اعتبار شان ساخته است، از کمونیسم و لیبرال و دمکرات، از  فدائی و مجاهد و توده ای،  هرگز هراسی در دل ندارد. دیده ایم که چگونه همگان را، یکی پس از دیگر، تار و مار ساخت. از خواست معطوف به دین ستیزی است که دین هراسناک است، چرا که میداند که آزادگی و آفرینندگی آغاز میشود با اراده معطوف به بیرون راند دین و دینداری از زندگی اجتماعی.

حکومت دین بمانند هر نظام دنیایی دیگری، در نهایت شکوفایی دچار افول و تنزل شود. دین وقتی با قدرت همخوابه میشود، بر همه، هرچه هست، چنگال بر افکند، اما، شرایط  زایش دین ستیزی را هم فراهم آورد در آورد و بدست خود گور خویشتن را بر کند. دین وقتی حاکم شد گریزی ندارد جز رو در رو قرار گرفتن با این واقعیت تاریخی که حکومت دین نیز همانند همه حکومتهای دیگر که در صحنه تاریخ ظاهر شده اند، فرو خواهد ریخت. حکومت دین نیز از درون میپوسد. چرا که موریانه های دین ستیزی ارکان ش را میخورد و سرانجام از هم گسیخته و ویران ش میسازد.

 ممکن است که ناظران و تحلیلگران حکومت دین، بارقه های آزادگی و خودمختاری که در رفتار و گفتار مردم، بویژه در رفتار و گفتار زنان و جوانان و  دانشجویان بازتاب می یابد با ظهور پدیده دین ستیزی، شناسایی نکنند. شاید در بهترین وجه اش آنها را انعکاسی از "دین گریزی " بخوانند، چنانکه گریز از چیزی از ستیز با آن بر نخیزد- اگرچه یکی ممکن است غریزی بمنصه ظهور در آید و دیگری از سر خرد انتقادی.

 شاید ذکر مثالی به روشن شدن موضوع امداد رساند. در حکومت دین، خرید و فروش الکل و مصرف آن مطلقا ممنوع و قدغن است و جرم محسوب میشود و دارای شدیدترین مجازات است. اجتناب از شرب می و مستی، حکمی است که ریشه در سخنان الله دارد و در اصل یک حکم دینی است. حال مصرف الکل، کنشی ست که از دین گریزی بر میخیزد و یا از ستیز با دین؟ امروز جامعه ما، بر اساس گزارش های رسمی، نه تنها با مصرف روز افزون الکل برغم تمام سخت گیریها و بگیر و ببند ها و تنبیه و مجازات روی در روی ست بلکه شاهد انفجار بینندگان ماهواره ای نیز هست. محقق و جامعه شناس، تقی آزاد ار مکی، از جهش 70 درصدی بینندگان ماهواره ای در طول 17 سال، از 1 درصد در 1374 به 71 درصد در 1392، گزارش میدهد. سپس آقای جامعه شناس سوال میکند که چه اتفاقی افتاده است؟ آیا مردم ایران بی‌فرهنگ شده‌اند؟ آیا مردم ایران از فرهنگ و اخلاق ایرانی گذر کرده‌اند یا اینکه وضعیت به گونه دیگری است؟

آری وضعیت بگونه دیگری ست. چرا که ما شاهد فرهنگی هستیم که در عمق زمین در حال رشد و نمو است، فرهنگی که از ستیز با دین شکل گرفته است. نمودی از این فرهنگ را بهمن قباد ی در فیلم معروف خود "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره،" به معرض نمایش میگذارد. این بدان معنا ست هر کنشی را که شریعت ممنوع، قدغن و یا حرام کرده است، بزیر زمین میرود و در آنجا رویش می یابد، مثل روابط و آمیزش جنسیت ها. بعضا از انقلاب جنسی در جامعه سخن میگویند. ارتباطات اینترنتی را باید بستر رشد و نمو این فرهنگ زیر زمین تلقی نمود. بی جهت نیست که نظام ، تقریبا تمامی ارتباطات اینترنتی را مسدود و فیلتر نموده است. حتی فیلتر شکنی را هم جرم محسوب مینماید. امروز مراجع تقلید از درون حوزه ها کنترل شدید بر ارتباطات اینترنتی، بویژه قیسبوک  را به مقامات مسئول توصیه میکنند. چرا که آنچه  در اینترنت بازتاب می یابد، از اراده آزاد بر میخیزد. اینترنت مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را در هم نوردیده است، همه ی چیزها را بهم مرتبط میسازد و بهم پیوند میزند. حکومت اسلامی با مسدود ساختن اینترنت و مختل نمودن شبکه های ماهواره ای با پر تاپ پارازیت های خطرناک برای سلامت آدمها، در واقع از برقراری ارتباطات و اطلاع رسانی جلوگیری میکند. چرا که پیوندهایی که در فضای مجازی بر قرار میشود بواسطه ابزاری همچون فیسبوک و تویتر، میتوانند در فرصت های مناسب به واقعیت در آیند،.جنبش سبز و جنبش هایی که در کشورهای عربی شمال آفریقا بوقوع پیوستند فرآیندی ست از ارتباطات در  فضای مجازی.

البته بدرستی روشن نیست که آقای جامعه شناس از کدام "فرهنگ و اخلاق ایرانی " سخن میراند، چرا که بیش از 1400 سال است که کیش تاری فرهنگ و اخلاق ما را شکل بخشیده است. مگر چیز دیگری جز دین رسم و رسوم و عادات و آداب و بطور کلی شیوه زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است؟ البته در 35 سال گذشته، حضور دین در جامعه به سلطه دین بر تمامیت زندگی مادی و معنوی تبدیل شده است.اکثر کنش هایی که در حوزه تفریحات و سرگرمی، بوقوع میپیوندند باید کنش هایی دانست ذاتا دین ستیز. چون  با  قواعد و قوانین شریعت اسلامی همخوانی ندارند. ماموران انتظامی را باید در اصل پاسداران دین نامید. چون آنها زمانی که یک خود رو را نگاه میدارند و ضبط و صوت و سی دی و یا الکل، جستجو میکنند، و دهان مردم را می بویند، و یا وقتی که برای جمع آوری ماهواره ها به حریم خصوصی شهروندان تجاوز میکنند، و نیز وقتی زنان را بجرم بد حجابی مورد بازخواست و اذیت و آزار قرار میدهند، در برقراری دفاع و تداوم نظم دینی است که اقدام میکنند.

. همچنین کنشی که اصل جدایی جنسیت ها را به چالش میکشد، باید اساسا کنشی دانست دین ستیز. وقتی که جوانان علیرغم خطر دستگیری و بازداشت و تعقیب پاسداران دین با هم در میآمیزند، دست به رفتاری میزنند که در ستیز با دین است. خانم ها وقتی روسری قیطانی بسر و زلف خود افشان میکنند به ستیز با دین بر خاسته اند و بهمین ترتیب وقتی که مانتو کوتاه و تنگ به تن و قوزک پا را عریان می نمایند. زن امروز دین ستیز است، چه از آن آگاه باشد و یا نباشد. چه اگر حجاب اجباری را از سر بر گیرد، حکومت اسلامی فرو ریزد.

 آنچه این جا، حائز اهمیت است آن است که بعضا گفتمان دین ستیزی را در بهترین وجه اش تقویت قدرت دین و بر انگیختن مردم به نفع نظام متهم میکنند و در بدترین صورت، یک ماجراجویی بشمار آورند. غا فل از آنکه دین ستیزی، خود زائیده  وحدت دین و قدرت است. چرا که در شرایط کنونی نمیتوان در برابر قدرت قرار گیری، بدون آنکه خود را در حضور دین نبینی. بازجویان و باز پرسان، ماموران امنیتی و جاسوسی، همه از رده دینداران حرفه  ای، حوزه های علمیه بر خاسته اند. سرداران و فرماندهان نظامی همه جوجه مجتهد اند. همین بس که به چهره شان نظر افکنی. اکنون هر گونه رفتاری که قدرت را به چالش میکشد باید رفتاری دین ستیز خواند. زمان آن رسیده است که واقعیت ها را همان گونه که هستند تعریف و شناسایی کنیم. ظهور دین ستیزی را باید رمز افول حکومت دین بشمار آورد و طلوع روشنایی و بینایی.

درست است.  دین شمشیر کشد و سرها را جدا از تن بر زمین افکند.  آماده است که در راه خشنود سازی الله هزاران "خاوران " دیگر برپا سازد و بر فراز آن پرچم پیروزی دین  را بر افرازد. اما تخمه دین ستیزی که کاشته شد، رشد و نمو ش،  خارج شود از مرز سلطه قدرت و دین. این یک جبر تاریخی است. که آمده اند و رفته اند و متلاشی گردیده اند از درون امپراطوری های عظیم و دولت های بزرگ و کوچک.. چرا که نبوده است نظامی ستمگر که در درون خود پرورش ندهد نطفه ستم ستیزی. چون دچار نخوت و خود پسندی ست، دین خود را مستثنی داند از این جبر تاریخی، از این قانون دیالکتیکی، چنانکه گویی، دین اختراعی ست الهی، مستقل از زمان و مکان و لاجرم مطلق و نهائی.

اما، این چیزی نیست مگر خود فریبی.  اگر به بقای خود  بر مسند قدرت نمی اندیشید، دین چه نیازی داشت که دست بزند به شعبده بازی ای مثل دست یابی به فن آوری هسته ای چنانکه گویی یک امر حیاتی ست و ملی، که احساسات برانگیزد و  بر دوش شیفتگان خود، تحکیم و پایدار سازد حکومت دین و دینداری. گویی که میتواند سرشت مطلق گرای ِِِِ علم  ستیز و آزادی کش دین را پنهان نماید. و یا هر زمان که عرصه را تنگ بیند، بار دیگر بفکر تجدید سلطه خود بر دانشگاه ها افتد و زمین پاک و مقدس دانشگاه را با خاکسپاری شهیدان دین که تا آخرین قطره خون خود خون ریخته اند بآن امید که در بهشت با حوریان باکره همخوابه شوند، آلوده و ناپاک سازد. یا آنکه طلبه ها و  حجت الاسلام ها را به سر پرستی  دبستانها و دبیرستان ها بگمارند.

زمان مماشات با دین به پایان آمده است. گرایش به دین ستیزی در حال گسترش است. جلوه دین ستیزی را همه جا میتوان در رفتار و گفتار جوانان که اکثر جمعیت کشورند مشاهده نمود. چون به تجربه در یافته اند که دین نمیتواند ابزار بینایی و دانایی، باشد و سازگار با آزادیخواهی و انسان دوستی هر خیزش ی که تا کنون بوقوع پیوسته است، از جنبش زنان و دانشجویان گرفته تا درگیری های کارگران، همه را باید خیز ش هایی بشمار آورد که در اصل دین ستیزاند. چرا که بر علیه قدرت  بر خاسته اند. اما مگر میتوان در حکومت اسلامی به دین و قدرت، جدا از یکدیگر نگریست؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

                         
اسلام
دین بیگانه 
با انسان






در دین اسلام، انسان هیچ است. الله اما همه چیز است، ازل و ابد، آغاز و پایان. الله انسان را برای انسان خلق نکرده است. الله انسان را خلق کرده است و او را مکلف و موظف ساخته است که حمد او را گوید، عظمت و شکوه او را بستاید.  پیوسته باو اندیشه کند، در برابر او سر تعظیم فرو آورده، تسلیم شده و احکام و فرامین او را بدون چون و چرا اطاعت نماید. الله انسان را بنده آفریده است و از او چیزی جز عبودیت، نمی خواسته است و نمی خواهد. الله بدون بنده مثل ار بابی ست بدون رعیت. در قرآن، اگر بگوییم که اشاره ای به انسان یافت نمیشود، سخنی به مبالغه بیان نداشته ایم- مگر در کنار اجنه ها که اگر دست بدست هم بدهند هرگز نمیتوانند یک آیه بسرایند مثل آیه ای از کلام الله. این بندگان هستند نه انسان ها که الله مکرر مورد امر و نهی خود قرار میدهد. الله انسان را به خلقت آورده است که آن کند و آن گوید که الله مقرر داشته است. الله راه و روش انسان را تعیین و تعریف کرده است. «راه مستقیم» تنها راهی است که انسان بآن سو باید روان شود. راه مستقیم راهی ست که پیمودن ش تنها میتواند در سجده های مکرر و طولانی در شب و روز و در سراسر زندگی میسر گردد.  الله انسان را خلق کرده است که او را بجوید و خصلت و سرشت او را شناسایی کند. الله انسان را نی آفریده است که بخود و به وجود و هستی خود اندیشه کند. الله در سوره ی فرقان (58 و 59) پس از توصیف قهر و قدرت بیکران خود بعنوان تنها مرجع هستی، به بندگانش توصیه میکند که در بزرگی و عظمت او تفحص کنند تا به راز وجود او آگاهی یابند و دانا شوند.

«بر خدایی تکیه کن که زنده است و هرگز نمیمیرد و به ستایش او بپرداز که آگاهی او از گناه بندگانش کافی است که آنها را ببخشد یا عذاب کند خدائی که آسمانها و زمین و فواصل آنها را در شش روز خلق کرده سپس بر عرش خدائی قرار گرفته و به صفت بخشند گی آراسته است- از مقام او و صفات او تفحص کن تا به اسرار او آگاه شوی» (طبقات آیات،خلیل الله صبری، ص28).

مفسران و تاویل گران کلام الهی بر آنند که داستان آدم و حوا در قرآن از ارزش والائی حکایت میکند که الله برای انسان قائل بوده است. چرا که از همه فرشتگان میخواهد که در برابر آدم سر تعظیم فرود آورند. که البته شیطان رجیم از فرمان خدا سرپیچی میکند و از بهشت به بیرون رانده میشود. اما واقعیت این است که داستان آدم و هوا به این جا ختم نمیشود بلکه به محکومیت و بندگی،  خواری و حقارت آدم  و بیرون راندن ش از بهشت پایان میگیرد. چرا که جایگاه آنها در بهشت مشروط به فرمان بری و تسلیم و اطاعت بود و  امتناع از چیدن میوه درخت ممنوعه.

آدم و حوا، اما دچار فراموشی شده و به شیطان گوش فرا داده و فریفته وصف وی از میوه آن درخت ممنوعه میشوند. الله آدم و حوا را به زندگی در روی زمین محکوم نموده و از زندگی جاودانه محروم، و آنها را میرا میسازد. حال آنکه الله، شیطان را علیرغم نافرمانی آزاد گذارده که تا قیامت بزیید  و کند آنچه میل و اراده ش بآن سو کشد. که به وسوسه ها و زشتکاری های خود بپردازد و لباس عزت را از تن آدم بیرون آورد (حجر- 36-37، خلیل الله صبری،ص 485). الله شیطان را آزادی دهد اما از انسان می خواهد که بنده و مطیع و فرمانبر او باشد.

الله بازگشت انسان به بهشت را مشروط ساخته است به تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت تا قیامت، نه تنها در باور و ایمان بلکه در رفتار و کردار. نه تنها هرگز لحظه ای از اندیشه به الله نباید غفلت کنی بلکه باید احکام شرع را آموخته و بطور روزمره در عمل پیاده سازی. نخست باید که آداب نجاست و طهارت را بجا آوری. غسل کنی و وضو گیری تا بتوانی پیشانی خود را به خاک آستان او به سایی و به حقارت و خواری خویش و شکوه و عظمت الله بطور روزانه در سجده های طولانی اعتراف نمایی. با نام او آغاز و با نام پایان آوری، در هر امر، اعم از خصوصی و یا عمومی، از چگونگی نگاه کردن و احکام نکاح تا چگونگی معامله و تجارت. اسلامی ست ها بر آنند که نیازهای انسان به تمامی در قران مورد شناسایی قرار گرفته و به آنها پاسخ داده شده است. بدین ترتیب فرمانبری و اطاعت، خصیصه ای حیوانی را در  نهاد انسان می نه  نیروی آفرینش و فرمانروایی بر خویشتن، نه اراده آزاد در کشف شناخت جهانی که انسان بدست خود ساخته است.

شاهدی در دست نیست که الله در انسان عقل و خرد، نهاده بوده باشد. اما میتوان فرض را بر این گذاشت که الله به چنین خیری دست زده و این نعمت را به انسان ارزانی داشته است. اما تردید نتوان داشت که در بکارگیری آن، الله انسان را آزاد و خود مختار نساخته است.  انسان باید عقل و خرد خود بکار گیرد تا بعمل در آورد امر و اراده خداوند را و نشان دهد که تعهد تام و تمام به دین الهی  داشته و هرچه بیشتر به وجود و واجب الو جود  و لایتناهی، آگاه و دانا و بینا شود. بنا بر تعلیمات اسلامی، انسان وقتی به قله رفیع  خود شناسی صعود خواهد کرد که  بندگی و عبودیت در برابر خداوند را  به رتبه های بالاتری ارتقا دهد تا آنجا که خود صاحب کرامت و تقدس و عصمت شود، معصوم و خطا ناپذیر، به گونه ای که جلوه گر نور الهی شود، مثل آیت الله ها و مراجع تقلید. البته عارف و صوفی و درویش نیز در پی پیوند به الله هستند اما ریاضت و و ذوب شدن نه احکام عبادت و اطاعت. آیت الله  ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها، بنده حرفه ای الله هستند. آنها احکام الهی را مو به مو به اجرا در آورده و زندگی خود را در عبودیت به الله میگذرانند. بعضی از آنان در شناخته خدا چنان غرق میشوند تو گویی موجودی آسمانی ست، مثل مراجع تقلید و آیت الله ها و طلبه های حوزه های علیمه.

. در بهترین وجه ش این بدان معنا است که انسان زمانی به انسانیت خود دست می یابد که وجود و هستی خود را انکار کند بعنوان یک انسان با اراده آزاد، تا به الله هستی بخشد. در پی این استدلال است که فیلسوف معروف دکتر عبدالکریم سروش، پیامبر اسلام را بشری میخواند که "بشیر " گشته است، ادعایی که حوزه نشینانی همچون آیت الله سبحانی را خشمگین ساخته است. چون کلام بشر جای چون و چرا دارد، اما کلام الهی چون و چرا ناپذیر است، کلامی ست که هیچ بشری قادر به ساختن مثل و شبیه آن نیست. اما سروش معتقد است که هستند انسان هایی استثنا در عقل و خرد که مثل محمد، به مرحله ای از کمال میرسند که موفق میشوند سرشت و خصلت انسانی را در خویش نفی نموده و مانند محمد در خدای خود فنا شوند. حوزه نشینان میگویند اول و آخر انسان در بندگی است و در راس و مرتبه فوقانی بندگی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها قرار گرفته اند که حق فرمانروایی بر دیگر بندگان را بدست آورده اند.

بنابراین، انسان هرچه آگاه تر به وجود و هستی الله میشود، کمتر میتواند به ماهیت و سرشت انسانی خود اندیشه کند. در قاموس دین اسلام، انسان وجود ندارد. این الله است که دارای وجود و هستی است. این است که آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها در حوزه های علمیه عمر خود را در ارتقاء شناخت خود از الله است که میگذرانند، نه در باره شناسایی انسان و چگونگی موجودیت و هستی او. هر چه به الله نزدیکتر میشوند، هرچه بیشتر به عظمت او پی میبرند،  با خصلت و توانائیهای نامحدود و سرشت آفریننده انسان، بیگانه و بیگانه تر میگردند. این است که فقهای بزرگ صد ها سال است که به تفسیر و تاویل کلام الله پرداخته اند و در درک حکمت الهی غرق گشته اند. به آموزش علم "کافی، "  استخراج  احکام و قانونمندی های اسارت و بندگی از متن کلام الله و یا حدیث و روایات، نسل پس از نسل  پرداخته و صدها رساله های توضیح المسائل تالیف نموده اند بدون اینکه یکی با دیگری تفاوتی داشته باشد. رساله های فقها، بدون استثنا  با احکام تقلید و تبعیت آغاز گردیده و به اصل فرمانروایی و فرمانبرداری خاتمه می یابند. آموزش و پرورش بندگی یک وظیفه الهی ست.  

، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، تاکنون هرچه کتاب مطالعه، آموخته، تدریس و یا به نگارش در آوردهه اند، کتاب هایی بوده است که هستی و لایتناهی بودن وجود الله را مورد بررسی و بازرسی و ستایش قرار داده اند.  در باره اوامر و احکام و سخنان فنا ناپذیر و ابدی الله بوده است، در باره کتابی بوده است که بزعم آنان حقایق مطلق و ابدی در آن بیان گردیده است (و بر آن روش رئالیسم نام نهاده اند).  در باره قرآن و کلمات الهی بوده است. چه نیازی ست که انسان در پی حقایق وجود خویش باشد. باید در پی معاد شناسی و یا امام شناسی بود. بی دلیل نیست که در ادبیات اسلامی نیست خبری از ادبیات انسانی، ادبیاتی که هدفش شناخت انسان و تاریخی که انسان بوجود آورده است، بوده باشد. بی دلیل نیست که فقها از شنیدن کلام فلسفی جانشان به لرزه افتاده و از آموزش آن پیوسته جلوگیری کرده اند. معروف است که وقتی علامه محمد حسین طباطبائی، یکی از نام آور ترین فیلسوفان جهان شیعه، از تبریز به قم میرود که به تدریس فلسفه مشغول شود با مخالفت سرسختانه آیت الله بروجردی روبرو میشود. بی دلیل نیست که شناخت مسلمان از انسان از رشد و باروری باز ایستاده و نسبت به خصلت و جوهر انسانی  خود جاهل و نادان مانده است. بدین لحاظ الله هرچه در ذهن انسان شکوه  و جلال بیشتر می یابد، خود را  در ذهن خویش ناچیز تر و حقیر تر می بیند. در منظر بنده ، حقایق غائی و نهائی، با کلام شفاف الهی بیان شده است. انا اله و انا الیه راجعون. وقتی که خداوند همه انسانها  را بیک سو رهنمون میسازد و همه را به حضور خود فرا میخواند، انسان چه نیازی دارد که در پی جستجوی حقایق نوین در باره کیستی و چیستی انسانی خویش حیران شود؟

الله نه یک بار بلکه صد ها بار، در کتاب آسمانی خود، بر مالکیت خود بر جهان و بندگانش تاکید میکند و به بندگانش هشدار میدهد که هرگز نمیتوانند چیزی را در ضمیر خود پنهان دارند و لاجرم گریزی از بندگی نیست.

«بدانید که هر چه در آسمان ها و زمین است از آن خدا ست شما در هر حال و هر فکر که باشید خدا از آن آگاه است- روزیکه بندگان بسوی او بر میگردند آنها را از یکایک اعمال آنان آگاه میکند- خدا بهمه چیز داناست»(نور-64)(خلیل الله صبری، ص 27).

حجت الا سلام محمد خاتمی، رئیس (جمهور) سابق کارگزاران ولایت فقیه، در خطابه ای که در خانه هنرمندان به مناسبت عاشورا ایراد مینماید، ضمن ستایش شهادت حسین بعنوان یک انسان آرمان خواه، معلم و پیشوای آزاده، باین نتیجه میرسد که انسان بدون آرمان انسان نیست، چون رشد و باروری انسانیت را نبود آرمان محدود میکند. در تعریف کسی که آرمانخواه است- نه بطور کلی بلکه در شکل خاص «متعادل و متعالی» آن، میگوید:

«آرمانخواه،آن کسی ست  که خواستار نظمی در این جهان است که درون آن انسان احساس هویت، حرمت و آزادگی کند؛ نظمی که انسان در آن به لحاظ مادی و معنوی برخوردار باشد؛ نظمی که در آن انسان احساس حقارت نکند» (خبرنامه آفتاب، 18 دی 1387).

 در پاسخ به این سوال  که این نظم چگونه نظمی ست و یا چگونه واقع خواهد شد، خاتمی یک دور یکصد و هشتاد درجه ای میزند و در نهایت تعلیمات حوزه ای خود را آراسته و پیراسته باز تولید میکند و چنین اظهار میدارد که:

« در چنین نظمی، آرمان انسان آرمانخواه، معطوف به نظامی است که جز خدا در آن پرستیده نشود. چرا که همه انسانها از همه جهان، جز خدا برترند و بنابراین درخور انسان نیست که بنده و برده چیزی جز خدا باشد. یعنی آزاد شدن از همه قیود ی که جز خداست و آزاد کردن انسان و احساس آزادگی در جهان» (همانجا).

بزبان ساده تری به عقیده حجت الا سلام خاتمی، آزادی در بندگی است، و بندگی خود آزادی ست. باین معنا که آنکه بنده خدا ست، دیگر نمیتواند بنده و پرستنده ی دنیا و یا موجود دیگری شود. اگر هستی خود را در خدا بینی نه بگیر و ببندی است و نه حقارت و خواری. آزاد هستی به حد نهایی اگر تنها و تنها خدا پرستی و چیزی جز آن نپرستی. حجت الا سلام باین سادگی ابتدایی ترین اصل آزادی را زیر پا میگذارد در آن رویا که به دین اسلام جامه ی انسانی و آزادی خواهی بپوشاند، جامه ای که هرگز به تن اسلام در نیاید. اگر انسان به پرستش آنچه که میخواهد و دوست دارد، آزاد نباشد به چه چیزی میتواند آزاد باشد؟ البته که این مردم عادی را باید آداب و رسوم پرستش را به تقلید از عالم و فقیه بیاموزند. البته که او در پی استحکام و تداوم نهادین ساختن قانونمندی های اسارت و بندگی به نفع استحکام و تداوم نهاد فقاهت.

نظامی که بر اساس پرستش خدا برقرار میشود، نظمی ست که در آن یکتا پرستی اجباری میشود و تحمیلی. حجت الا سلام خاتمی، بعید بنظر میرسد که به ضد و نقیض کلام خود آگاه باشد. چگونه میتوان آزادی و آزادیخواهی که حسین جان خود را برای حصول بآن باخت با بندگی انسان در برابر ذات الهی سازگار یافت. چگونه میتوان اندیشه آزادی را با مراسم روزانه حمد و ستایش و  اعتراف روزانه به حقارت و خواری در سجده های طولانی که الله بر انسان واجب نموده است، هماهنگ ساخت؟ باید پرسید که آیا تکرار مراسم اعتراف به بندگی و خواری و حقارت بطور روزانه انسان را آزاد منش بار خواهد آورد و یا بندگی و اسارت را در ذات  او نهادین میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد؟  

تاریخ کشورهای مسلمان، ازجمله کشور ما ایرانیان نشان میدهد که حقیر سازی خویش بطور روز مره،  بجای آنکه خوی انسانی و آزادی خواهی را در مسلمان پرورش دهد، خوی سلطه پذیری، تحمل سرکوب و ستم را نهادین ساخته است. کسی که چشم بسته بر حسب عادت سر بر آستان موجودی بنام الله می نهد ، به سادگی سر تعظیم در برابر هر قلدری فرود آورد. بنده ای که نپرسد که این خدای شکوهمند که منشا هستی ست، چه نیاز به حمد و ستایش، رکوع و سجود انسان نه یکبار بلکه دهها بار دارد، هم در صبح سحر و هم نیمه روز و هم از سر تا پایان شب، براحتی به اسارت و حقارت تن در دهد و داده است.

 اگر اسلام درس آزادی و انسان خواهی میداد، باید در مقطعی از یک هزار و چهار صد سال تاریخ خود آن را به ظهور رسانده باشد. بیش از یک هزار سال است که مردم ایران برای شهادت امام حسین چه اشکها که نمیریزند و چه خود زنی ها که نمیکنند، ولی مردم ایران را نه تنها به سر حد آزادی رهنمون نساخته است بلکه هر چه بیشتر آنها را به پذیرش اسارت و بندگی سوق داده است. امام حسین در مصاف با یزید نشان داد که یک انسان استثنائی بود، او از جاه و مال گذشت، زندگی خود و همراهان و همسر و فرزندان خود را فدا ساخت که خشنودی الله را تحصیل نماید. بر آن باور بود که خدا او را باین دنیا آورده است که الگوی بندگی را به مخلوق الله نشان دهد. امام حسین بنده ای مظلوم  بود که  جان خود را برای بزرگی و عظمت الله فدا ساخت. باین ترتیب حماسه عاشورا، به بزرگترین حماسه بندگی در برابر خداوند برای  آموزش نسلهای آینده تبدیل گردیده است. آنچه بزرگداشت سالانه شهادت امام از یک نسل به نسل های بعدی انتقال داده است خوی انتقام جویی بوده است و خونخواهی، نه خوی انسانی و آزادی خواهی. در آتش انتقام از یزید و شمر ملعون است که شیعه ی شیفته، تشنه لبان میسوزد.

آموزش بندگی نه تنها محور اصلی علم کافی و یا علم فقه در حوزه های علمیه  است بلکه محور اصلی خطبه ها و روضه های شهادت و موعظه های آیت الله ها در مراسم نمازهای جماعت است و در سطح جامعه بطور گسترده ای تبلیغ و ترویج میشود. آیت الله امامی کاشانی یکی از اعضای برجسته شورای فقها(نگهبان) در حالیکه لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد به عنوان امام جمعه موقت تهران، به شیفتگان دین چنین میگوید:

«انسان در تمام نعمت ها و حرکات باید خدا را مالک و خود ش را بنده خدا ببیند، آن وقت رشد میکند» ( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

رشد و تحصیل کمال در بندگی، اصل اساسی تداوم دین و حکومت دینی است و در باره آن کوچکترین اختلافی در میان شیفتگان حرفه ای دین وجود ندارد. وای اگر انسان بخود و کیستی و چیستی خود بیاندیشد، تباهی است و سیاهی، افول است و تاریکی. همچنانکه وی در همان خطبه اظهار میدارد که:

« اگر انسان در لذت‌ها فرو رفت و خدا را ندید، قامتش به اندازه طبیعت می‌شود و دیگر آسمان و ماورای خود حتی جهان را هم نمی‌بیند، بلکه خودش را می‌بیند، در لذت غرق می‌شود، از لذات معنوی بی‌بهره می‌شود و زندگی‌اش تباه می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

برای پیش گیری بروز این آفت خانمانسوز، فرو رفتن در لذت و پرداختن بخود، وی به شیفتگان ساده دل دین چنین سفارش میکند که:

«در خانه‌ها با دلالت، راهنمایی و نصیحت باید فرزندان را به سمت نماز هدایت کرد و به آن‌ها گفت این نماز است که آینده آن‌ها را می‌سازد. اگر انسان چنین نکند، این‌جاست که از مرحله‌ آدمیت و انسانیت خارج می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

اگر کسی بخواهد بطور جدی رمز و راز تداوم استبداد در فرهنگ و تاریخ و در ثبات و استحکام رژیم دین به تجسس بپردازد ، کلید آنرا میتواند از حجت الا سلام خاتمی و آیت الله کاشانی، به عاریه بگیرد: نهادین ساختن بندگی و گریز از طبع و طبیعت انسانی. چه خطرناک است اگر به طبیعت خود بیاندیشد. چون انسان تمایل دارد بسوی گریز از بندگی و میل بسوی آزادی. مگر در طبیعت انسان چیز دیگری جز لذت جویی هم میتوان یافت؟ آقای آیت الله و حجت الاسلام نگرانند زیرا که انسان در آزادی ست که میتواند لذت را بجوید.

حال آنکه با کمی دقت به روشنی میتوان مشاهده نمود که نادیده گرفتن خویش و پذیرش بندگی، مایه اصلی فساد است در شخصیت و هستی انسانی. چرا که هر چه خود کمتر بینی و بیشتر و بیشتر خدا را بینی. با او ست که عهد و قرار داد می بندی. به این معنا که او را ناظر بر اعمال خود میکنی، چون بعنوان مسلمان هرگز نی آموخته ای که خویش را بر رفتار و کردار ت ناظر سازی. مگر نه اینکه الله ست قاضی و حسابرس نهایی؟ مگر نه اینکه باید برای حلال و حرام و انجام فرائض دینی از جمله حمد و ستایش و اعتراف روزانه به ذلت و خواری خویش به او پاسخ گویی؟ به این دلیل، مسلمان پای بند هیچ یک از قرارداد های اجتماعی نیست. چون به قانون برتر، به قانون الهی و نهائی ایمان دارد و عمل میکند در خود نیازی نمی بیند که ارزش و احترامی برای عهد و تعهد درونی و یا قوانین و قراردادهای اجتماعی قائل شود. امام حسین پایبند پیمان خود با الله بود که آماده شد تا آخرین قطره خون خود خون بریزد. امام خمینی نیز چون با الله قرارداد بسته بود، دین را بر مسند قدرت نشاند، چرا که او بخوبی از وجود بندگی در نهاد مسلمان ایرانی آگاه بود. چراکه صد ها سال نسل پس از نسل، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، نهادین ساختن بندگی در گفتار و کردار ایرانی، در فرهنگ و تاریخ و ادبیات و نیز رسم و رسوم و عادت های روزانه ملت را حرفه تخصصی خود ساخته بوده اند. هیچ کس تا کنون همچون امام خمینی به ریشه ی عمیق بندگی در روح ایرانی آگاهی نداشته است. بی جهت نیست که او لقب امام گرفته است.

خداوند خامنه ای و کار گزاران ش، همه بدون استثنا پایبند قرار داد خود با الله هستند. در سوی بر قراری یک جامعه بر حسب اراده الله است که تیغ و تازیانه بر گرفته اند و از ریختن هر خونی کوچکترین شرمی بخود راه ندهند. آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران شان آماده اند که ایران را در راه الله به یک زندان بزرگ تبدیل نمایند و در راه بنای آن آماده اند که در صورت لزوم خاوران (گورستان دسته جمعی جوانان دگر اندیش که در سالهای 66-67 بدست دژخیمان رژیم دین در راه الله قتل عام گردیدند) بسیار دیگری نیز بر سازند. 

برای لحظه ی کوتاهی هم که شد ه است بنگرید به تاریخ فرمانروایی در کشورهای مسلمان. از کدامیک از فرمانروایان میتوانید نام ببرید که برای قرارداد های اجتماعی و یا قانون ارزش و احترامی قائل بوده اند: شاهان گذشته ایران؟ و یا آیت الله ها و  حجت الا سلام ها، حاکمان امروز؟ حسنی مبارک مصری؟ شاه عبداله اردنی و یا سعودی؟ سرهنگ قدافی؟ یاسر عرفات و یا جانشینان الفتح ی و یا  حماسی او ؟ کدام یک از این مسلمانان هرگز ارزشی برای قانون قائل بوده اند؟ حتی جوجه دیکتاتوری مثل احمدی نژاد برای مجلس قانونگذاری اسلامی تره هم خورد نمیکند. این فرمانروایان، همه مسلمان بدنیا آمده اند، روی به کعبه نموده و سر به آستان الهی ساییده اند. در اکثر کشورهای اسلامی هرگز نیازی برای تدوین قرار دادهای اجتماعی و شناخت حق و حقوق انسانی به وجود نیامده است.  چرا که مسلمان تسلیم الله است و اطاعت و فرما نبری از بدو ورود باین جهان در سرشت او نهاده شده است. این محرومیت را میتوان سبب اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی دانست نه لزوما توطئه استعمار خارجی، همچنانکه پیش از این انقلابیون چپ اعتقاد داشتند و هم اکنون انقلابیون اسلامی ادعا میکنند. جامعه مسلمانان به دلیل پذیرفتن استعمار داخلی و پرورش خوی بندگی ست که زیر بار استعمار خارجی رفته است.

در منظر فرمانروایان جوامع اسلامی، ملت هرگز چیزی بیشتر از رعیت نبوده است. وقتی امام خمینی بر مسند قدرت جلوس کرد اولین فرمانی که صادر نمود، فرمان وحدت کلمه بود. از همان آغاز او همچون خدا و پادشاهان، ارباب و مالک جان و مال مردم گردید. او خود را به الله مسئول میدانست، نه به مردم ایران. رعیت تنها میتوانست یک سخن بگوید، و یک سخن بشنود. همه باهم باید همرنگ و هم صدا و هم آهنگ میشدند. تخلف و سرپیچی از اراده امام، محاربه با الله محسوب میشد. رعیت ها نیز به بیرون جهیدند و  با رای خود اعلام کردند بنده الله، بنده امام نیز هست. مگر در شرایط کنونی ولایت فقیه و کارگزاران ش به اندازه عدسی برای قراردادهای اجتماعی ارزش قایل اند؟ آیا سرکوب و زندان و شکنجه به جرم سخن گفتن جزئی از قراردادهای اجتماعی است؟ حد و قصاص و سنگسار،قرارداد با الله است و یا بخشی از قراردادهای اجتماعی؟ آیا صدور فرامین مبنی بر مصادیق حجاب و بد حجابی را میتوان جزئی از قرار دادهای اجتماعی دانست؟ آیا  نظام ولایت فقیه پای بند قرار داد با الله است و یا قرارداد اجتماعی؟ در جوامع اسلامی تنها آنان که با الله قرارداد بسته اند حق سخن گویی به آزادی را دارند. وقتی خداوند خامنه ای به «گفتگو » با آمریکا، «نه» میگوید.  بگیر و ببند است و تنبیه و مجازات، اگر از این فرمان تخلف کنی و آری گویی و خواهان  مذاکره و گفتگو  با آمریکا شوی. چون که آری گویی به گفتگو و مذاکره با دشمن در واقعیت حکم عقل و خرد است و به نفع ملت و نفی بندگی. چه شود اگر نه گوئی به فن آوری هسته ای و غنی سازی اورانیوم؟ معلوم است که به قول آقای رئیس جمهور میشوی یک «بزغاله» به این معنا که ذبح ش هم حلال است و هم ثواب. اگر قدری بیشتر در این نه گویی اصرار ورزی،  جاسوس خود فروخته شناخته می شوی و به جرم خیانت و محاربه با الله بدار مجازات آویخته شوی. چرا که فرمانروایان وظیفه دارند که از قرارداد های الهی تبعیت و پیروی کنند، از قراردادی که با امام منتظر مبنی بر تحکیم و تداوم نظم و انضباط ارباب – رعیتی بسته اند.

ولایت فقیه و کارگزاران ش همه پای بند به قرارداد های الهی هستند: جنگ با کفر و باطل برهبری شیطان بزرگ و دست یابی به اسلحه نهائی برای تادیب سر کشان و متمرّد ین امر الهی است. ولایت فقیه و کارگزاران ش خود را مسئول اجرای قرارداد با الله و عملی ساختن اراده او میدانند. آمادگی کامل دارند  هزینه سیاستهای خود به نفع ذات الهی را بپردازند، حتی اگر تحریمات اقتصادی و جنگ و خونریزی و ویرانی باشد. حاضرند که این بار گران را  بر پشت خمیده رعیت بگذارند تا الله را خشنود و راضی سازند. این خشنودی و رضایت الله است که هیات های عریض و طویل نظارتی و اجرایی بوجود آورده اند که سوابق و پرونده و پیشینه رفتاری و فکری داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری را بجورند تا مطمئن شوند که التزام عملی به بندگی در برابر ولایت، جلوه الله، تردید ناپذیر است.

  واقعیت آنست که تنها فرمانروایان نیستند که به افراد ملت همچون رعیت و بنده می نگرند و پای بند قرارداد با ذات الهی هستند. مسلمان نیز به همنوعان خود همچون بنده نگاه میکند و به قرارداد خود با خداوند بی اندازه ارزش قائل است. مسلمان در کنار بنده ای دیگر میایستد و در جماعت بندگان در اشتراک و هماهنگی با آنها به بندگی و حقارت و ناچیزی خود در برابر الله اعتراف میکند. آنچه در عبادت های جمعی و یا نماز های جماعت رخ میدهد، همبستگی بین یک، یک مسلمانان با الله است که تجدید میشود نه همبستگی مسلمانان با یکدیگر، آنچه آنها را به یکدیگر نزدیک ساخته است، هیچ نیست مگر ابراز بندگی در برابر الله. با الله است که آنها سخن میگویند، و همه بیش از یک چیز هم نگویند که ما بنده ایم و تو بنده نواز که تو ار بابی و مالک. ما همه رعیت هایی هستیم مطیع و فرمانبردار. که ای باریتعالی تو همه چیز هستی و ما هیچ نیستیم.

 مسلمان وجود خود را وابسته به انسان نمازگزاری که در کنارش ایستاده است نمیداند. بر این تصور است که هستی او ناشی از الله است. خود را مستقل از دیگر بندگان الله می بیند. مسلمان بدلیل قرار دادی که با الله بسته و رابطه بسیار ویژه ایکه با الله دارد، به روابط اجتماعی و قرار داد ها و وابستگی های متقابل اجتماعی بی اعتنا ست. قرارداد با خداوند، مسلمان را مکلف میسازد که اعتقاد به توحید و یا تسلیم و اطاعت باید در حرف و عمل و با دیگر مسلمانان در برابر او هماهنگ باشد. با جماعت یکی شود و در جماعت تحلیل گردد و چیستی و کیستی خود را پنهان سازد. آن جا که دین و قدرت با هم یکی میشوند قرار داد با الله هم اجباری میشود. زن نمیتواند حجاب بسر نکشد، چون نشان نفی قرارداد با الله است، نشان انحراف از راه مستقیم است و بی عفتی و گمراهی. یعنی که نشان مقاومت است و شورش علیه بندگی.

بعبارت دیگر قرارداد با الله، تظاهر و دوروئی را در مسلمان نهادین میسازد. چون مسلمان با الله قرار داد بسته است، تنها به رابطه خود با الله است که باید بیاندیشد. بنام او ست که باید بر خیزد و بخسبد و هر امری را با نام او ست که باید آغاز نماید و به پایان رساند. مسلمان به رابطه خود با الله بیشتر اهمیت میدهد تا رابطه خود با انسانی دیگر. رابطه او را با انسانی دیگر الله است که تعریف میکند. باین دلیل مسلمان خود را بسیار مسئول نسبت به الله میداند ولی مسئولیتی نسبت به همنوع خود ندارد. چون در برابر الله همه افراد بشر مساوی و برابرند. همه  بنده او هستند و  حتی بین زن و مرد هم تفاوتی نمی گذارد و در آیه 195 سوره آل عمران میگوید: هر کس از زن و مرد به جزای عمل خود خواهد رسید( قرآن مجید، ترجمه فارسی، ص158).

 بدلیل مسئولیت در برابر الله،  مسلمانان فرمانبر مثل فرمانروایان شان در برابر انسان و قراردادهای اجتماعی احساس مسئولیت چندانی ندارند. باین دلیل هیچ امری سرانجام نگیرد، اگر  ستایش و تعظیم و تکریم نکند. اگر تملق و چاپلوسی نکند.  از تقلب و گرفتن و دادن رشوه و دروغ گفتن شرم و حیّا هم ندارد. آقای احمدی نژاد یک مسلمان نمونه است. در بندگی او نسبت به الله کوچکترین شک و تردیدی نیست. وی از هر کذب و نارو و حیله و اتهامی برای خدمت به الله و امام او رویگردان نیست. به سخنرانی های  او به مناسبت سالروز انقلاب اسلامی بنگرید. نیمی از هر سخنرانی دروغ زنی است و نصف دیگر اتهام و کینه جویی. وی وقتی سعادت و پیشرفت، سربلندی و سرافرازی ملت را وابسته به دست یابی به فن آوری هسته ای معرفی میکند، کیست که نداند که او دروغ میگوید. کیست که نداند که برای رضای الله و امام عج است که اندیشه سلطه بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او از اهداف صلح آمیز حرف میزند ولی آرزوی جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی در سر می پرو راند. سخن از آزادی میراند ولی مخالفان خود را به شکنجه گاه های اوین میفرستد.

مسلمان طهارت میگیرد، نماز میخواند، خمس میدهد، روز عاشورا گریه میکند، بر سر و سینه خود هم میزند، روز عید قربان، گوسفند میکشد و بینوایان را طعام میدهد، و غیره و غیره. اما اینجا و آنجا، رشوه ای هم  میگیرد و دروغی هم میگوید تا کارش راه بیافتد. این اعمال را همه، الله ضبط نموده و در نامه اعمال انسان یاد داشت میفرماید. مسلمان نیز از عقل و خرد اهدايی الله استفاده نموده، کارهای پسندیده و نا پسند را در ترازو قرار میدهد و وزن میکند. مواظب است که موازنه برقرار باشد. بعبارت دیگر مسلمان هر عمل زشتی را با یک عمل نیک میتواند جبران سازد. ب این سبب شود که مسلمان در روابط اجتماعی پای بندی به اصل و اصولی نباشد. چون پایبند به اصل و اصول الهی ست. مسلمانی که شیفته بندگی ست حاضر است قمه را بیرون کشیده و سر آنرا که به آزادی سخن گفته است بر زمین افکند. چرا که بنده بی خبر مانده است از انسان بودن خویش، از حق و حقوقی که او را جدا از حیوان ساخته است، محروم مانده است، بی آنکه خود بدان آگاه باشد، چرا که به بندگی خود خو گرفته است.

مسلمان نمیتواند بخود  همچون انسانی خود مختار و مستقل و آزاد بنگرد. چون او بندگی را از پدران و اجداد خود بارث برده است، هرگز با ایده آزادی و آزاد اندیشی خو نگرفته است. نه تنها آنرا زیبا نمیداند بلکه آنرا خوفناک میبیند. آزادی که جوهر اصلی ساختار وجود انسان است برای مسلمان چیزی ست شیطانی. آزادی یکی میشود با بیعاری و بی بند و باری، بی عفتی و عفت سوزانی و بسیاری از امراض و عوارض دیگر اجتماعی و یا همچنانکه کمی زود تر اشاره شد بقول آیت الله امامی کاشانی میشود، لذت جویی. مسلمان حاضر است در راه الله هر هزینه ای از جمله جان نثاری را به پذیرد، اما هزینه آزادی را هرگز حاضر نیست که بپردازد. باین دلیل مسلمان باید در شرایط کنونی در دو صحنه نقش بازی کند. در یک صحنه در نقش بنده با بندگان دیگر خدا به رقابت بر می خیزد و ظاهر خود را قابل قبول میسازد. اگر مرد است ته ریش میگذارد، پیرهن بدون یقه و آستین بلند به تن پوشد، و با عیش و نوش و خوشگذرانی خود را غریبه نشان میدهد. در پنهان اگر مشروبات نشاط بخش به چنگ ش افتد، هرگز ابایی  در مصرف آن نکند. در حالیکه در ظاهر تقوا و پرهیزکاری و خدا پرستی از سر و پایش سرازیر است. در عین حال وقتی کار ثبت احوال و انعقاد قراردادی به گره افتاده باشد با اسکناسی پنهان در لابلای اسناد و یا ارائه گواهینامه یا کارت شناسائی و غیره، آن گره کور را میگشاید. 

مسلمان زن، بنده مضاعف است. همه هرچه دارد باید بزیر حجاب پنهان سازد. وای بآن روز که زن بنمایش بگذارد آنچه زیر حجاب پنهان ساخته است. یعنی آنچه که زن در واقعیت هست: یک انسان که افزون با توانایی، زیبا نیز هست. اما وجود زنانه او هم الله را به نابودی تهدید میکند و هم بنده مذکر ش را. چهره زن، چشم و ابرو و دهانش و نیز بر آمادگی های اندامش هم نفی فرمان الهی است هم بر انگیزد احساسات بندگان مذکر و کشاند آنها را بگمراهی. به همین دلیل زن هم باید بنده الله باشد و هم بنده ی بندگان او.  بزبان دیگر، مسلمان را، آزادی به هراس و وحشت میاندازد زیرا که در آزادی است که بنده میمیرد و انسان به ظهور میرسد. تنها در چنین شرایطی است، در شرایط آزادی ست که دو رویی و ریا و حیله رخ اش آشکار شود و بر چهره راهزنان و غارتگران، نور میپاشد.  در جامعه ما، مردم در انتظار امام زمان هستند اما هرگز به انتظار ظهور انسان نیستند، انسانی که حق و حقوقش را بر حق و حقوق الهی و حق و حقوق ولایت فقیه ارجح دانسته و بندهای بندگی و رعیتی را پاره ساخته و خود و همه بندگان را آزاد سازد . تنها در آزادی است که انسان میتواند قراردادهای اجتماعی را  فرمانروا نموده و  قرار دادهای الهی را باژ گون سازد. انسان مسلمان باید تصمیم بگیرد که میخواهد بنده خدا باشد و یا انسانی آزاد. یکی، ماندن در فقر و محنت و عقب ماندگی ست، دیگری شاهراه ترقی و پیشرفت است و یافتن حقایق نوین و همبستگی اجتماعی .

فیروز نجومی
Firoz nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ آذر ۱۶, شنبه

فساد
از اسلام بر میخیزد یا از قدرت؟







سازمان شفافیت جهانی در گزارش اخیر خود "ایران " را یکی از "فاسد ترین کشورها " خوانده .است، که تایید و تصدیق این واقعیت تاریخی ست: قدرت همیشه بستر فساد بوده است، حقیقتی  که در ایران بگونه دیگر مصداق پیدا میکند. چرا که در ایران قدرت، دین است. یعنی که فساد نه از قدرت که از دین است که بر میخیزد. این تفاوت که در ایران، دین، قدرت است ممکن است دارای اهمیت چندانی برای بازرسان سازمان شفافیت بین المللی نباشد، چرا که این سازمان در پی سنجش سوء استفاده قدرت در خدمت منافع شخصی است در نظام های اداری و مالی و تجاری. بر این اساس  سازمان شفافیت جهانی، سوء استفاده از قدرت را در 177 کشور مورد سنجش قرار داده است. از آن میان "ایران " با یازده پله سقوط، د  مقام 144 قرار گرفته است. به لحاظ گسترش فساد نیز از 100، نمره 25 گرفته است که نشانی ست بر غرق شدن، نه "ایران " بلکه بعبارت صحیح تری، نظام مدیریت حکومت سلامی ، حکومت ولی فقیه، حکومتی از تبار رسالت و امامت، حکومت شریعت اسلام،  در منجلاب فساد. این دستگاه شاهنشاهی، دستگاهی سکولار و سیاسی نیست که تا گلو در فساد فرو رفته است. این آیت الله ها، حجت الاسلام ها،علما و مراجع تقلید، مجتهدین دانشگاهی و حوزه ای و در راس آنها ولی فقیه، آموزگاران بزرگ اخلاق و ایمان، کسانی که غرق در معنویت و  خدا ترس، ساده زیست و اشرافیت ستیزاند، آلوده به فساد اند. یعنی که از قدرت سوء استفاده می کنند. این نه ایران بلکه جمهوری اسلامی، تحت حاکمیت دین و قرآن است که منشا فساد است، فساد مضاعف دین و قدرت. چرا که اگر فساد از قدرت بر میخیزد، قدرت خود در ذات دین اسلام است.

در غیر اینصورت چگونه میتوان این سقوط در منجلاب فساد را در حکومت اخلاق و معنویت، در حکومت شریعت اسلامی، توجیه نمود؟ زندانها سر ریز از کسانی ست که برای به کف آوردن لقمه نانی به بیراهه کشانده شده اند. روزی نیست که دار مجازات در ملا عام بر پا نشود و متهم و یا متهمانی را که معلوم نیست که در کدام دادگاه محاکمه شده اند به جرم های گوناگون به دار نیاویزند. حال آنکه کاشف به عمل آمده است که حضرت ولایت خود یکی از بزرگترین غارتگران و چپاولگران بزرگ است. همین چندی پیش بود که خبرگزاری های خارجی  آشکار ساختند که رهبر معظم ایران یک غول عظیم اقتصادی در اختیار دارد بنام "ستاد اجرایی فرمان امام " به ارزش بیش 90 میلیارد دلار. البته این بخشی کوچکی بیش  از ثروت کلانی که در مالکیت ولایت فقیه  قرار دارد، نیست.

اما، آیا خداوند گار خامنه ای میتواند بدون لشگر و سپاه، وزیر و رئیس دست به راهزنی و غارتگری و چپاولگری بزند؟ بدون رجوع به قرآن مقدس و آموزشهای پیامبر اسلام و امامان "معصوم "  و "مظلوم،" نیز هرگز به مصادر ات میلیاردی که بنام اختلاس های مالی انتشار یافته است، نمی پرداخت، اختلاس هایی  چنان بزرگ و عظیم و مکرر که بی سابقه است در سراسر تاریخ ایران. امپراتوری عظیم اقتصادی متعلق به ولایت، مستقل و مصون از هرگونه بر رسی و بازرسی ست. هر آنچه که بگونه ای به "رهبر معظم  " راه یابد پرده پوشی میشود و در اختفا برگزار میشود. بی جهت نیست که اقتصاد اسلامی، اقتصاد مافیایی از آب در آمده است.

گزارش اخیر هیئت تحقیق و تفحص مجلس ولایت، بحش کوچکی از فساد گسترده ای را که در سازمان تامین اجتماعی، سازمانی که  نزدیک به ۳۷ میلیون و ۵۰۰ هزار عضو اصلی و تبعی داشته است، افشا میسازد. سازمان تامین اجتماعی، سازمانی ست که در اواخر ریاست جمهوری احمدی نژاد مدیر عامل آن ، سعید مرتصوی، دادستان پیشین تهران و قاتل معروف کهریزک بوده است. این گزارش به انبوهی از اختلاس و معاملات و پرونده های مشکوک و مظنون، از جمله  معاملات سازمان تامین اجتماعی و بابک زنجانی، تاجر ی که یک شبه به امپراتوری رسیده است و نیز عملکرد سعید مرتضوی می پردازد.

گزارش مجلس در آغاز توزیع  هدایا با مبالغ نجومی که جمعا به  60 میلیارد ریال میرسد، در میان مدیران و وزیران و نیز معاون رئیس جمهور بشرح زیر لیست میکند.

«ا تحویل ۵۰۰ میلیون ریال کارت هدیه اختصاصی به آقای رحیمی معاون اول وقت رئیس‌جمهور (احمدی‌نژاد) یک میلیارد ریال به آقای عباسی سرپرست وقت اقتصاد وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، یک میلیارد ریال به آقای شیخ‌الاسلامی معاون وقت اجتماعی رئیس‌جمهور، ۵۰۰ میلیون ریال کارت هدیه به سرپرست وقت وزارتخانه تعاون، کار و رفاه اجتماعی، یکصد میلیون ریال بن فروشگاه رفاه به مدیرعامل خبرگزاری موج، یکصد میلیون ریال کارت هدیه به مدیرعامل وقت ایرنا، مبلغ یکصد میلیون ریال کارت هدیه به ستاد نمازجمعه تهران و همچنین پرداخت یکصد میلیون ریال کارت هدیه به پرسنل نهاد ریاست‌جمهوری و مدیر مسئول روزنامه آرمان.»

هنوز تاکنون روشن نشده است به چه دلیلی سازمان تامین اجتماعی باید چنین مبالغ هنگفتی را به این مدیران پرداخته اند. از کجا معلوم که مبالغ پرداختی باید از راس بدنه قدرت به مراتب تحتانی قدرت راه یابد.

در گزارش نیز آمده است که "تفاهمنامه " این بین  سازمان تامین اجتماعی و شرکت هلدینک سورینت قشم به مدیر عامل بابک زنجانی امضا شده بوده است که  مطابق آن این تفاهم نامه مقرر شده بود تا سقف ۴ میلیارد یورو (معادل ین ژاپن) ۱۳۸ شرکت متعلق به سازمان تامین اجتماعی به شرکت مذکور واگذار گردد.

هیئت تحقیق و تفحص رابطه تنگا تنگی دولت احمدی نژاد با باک زنچانی را نیز مورد بررسی قرار میدهد و خاطر نشان میکند که:

«پنج وزیر دولت محمود احمدی‌نژاد به شکل مکتوب بابک زنجانی را حمایت کرده بودند و حتی چند مدیرکل وزارت اطلاعات در کمیسیون انرژی – در اواخر دولت دهم- مهر تایید بر نام و آوازه او زده بودند.

تردید نباید داشت، اگر هیئت تحقیق و تفحص مجلس، مستقل و دارای اقتدار قانونی و مسئول به ملت بود و نه به ولایت، براحتی میتوانست بیابد که باند احمدی نژاد و سعید مرتصوی به شبکه بیت رهبری که در مرگز آن ولایت قرار گرفته است، وصل گردیده اند.

این نگارند قصد آن ندارد که به مستند سازی تمرکز ثروت و قدرت از راه های باندبازی ای که در نظام ولایت نهادینه گردیده است. بلکه هدف این یاد آوری ست که در اینجا کمیت و مقدار مهم نیست. بزعم این نگارنده آنچه مهم است آن است که بدانیم آنهائیکه بنظر میرسد که مرتکب سوء استفاده از قدرت شده اند همه تا بیخ و بن اسلامیست هستند و سرا پا ملتزم مطلق به ولایت. به ته ریش و پیشانی پینه بسته و انگشتر عقیق شان بنگر تا بدانی که اینان جانباز و فرماندهان، فرمانروای نهایی، خداوند گار حامنه ای اند. در نتیجه آنها نمیتوانند آگاهانه دست بکاری بزنند که با شریعت اسلامی در تضاد و نا سازگاری داشته باشد. رئیس جمهور سابق را بیاد دارید. سرا پا دین بود، ژنده پوشی و آبگوشت خوری را به اوج خود رساند. او خود را در کنار امام زمان قرار میداد و دست بهرکاری که دلش میخواست میزد. اگر امام زمان غارت و چپاولگری را منع میکرد آیا آقای احمدی نژاد اجازه میداد که بزرگترین غارت ها و چپاولگری ها در زمان زمامداری وی بوقوع بپیوندد؟ پرداخت هزینه برای تداوم و بقای ولایت، غارت و جپاولگری نام نمیگیرد بلکه بیانگر التزام و تعهد مطلق است به ولایت. 

بعضا، معتقدند که این اختلاس ات، این معاملات و بده و بستان های زیر میزی و غیر قانونی از حرص و ولع بی سابقه برای ثروت اندوزی بر میخیزد و بدین منظور "احکام شرعی " را بهانه قرار میدهند، چنانکه گویی احکام شرع، غارت و چپاولگری را و یا مصادره اموال مشرک و کافر و زندیق را منع نموده و نا پسند و گناه آلود بشمار آورده است. علما، فقها، مراجع تقلید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و بطور کلی نهاد فقاهت را باید "تازیان بومی " خواند. پیامبر تازیان در واقع پیامبری خود را با راهزنی در بدر آغاز نمود. سپس شمشیر کشید و سرها بر زمین افکند، هم کیش خود را بر طئمه خویس تحمیل کرد و هم اموال آنها را بعنوان غنایم جنگی بین خود و لشکر اسلام تقسیم میکرد.

الگوی حضرت ولایت، کورش کبیر و یا انوسیروان "عادل " نیست، او پیرو صدیق پیامبر اسلام است چنانکه ولایت خود را همچون ولایتی می پندارد که الله به رسول خود اهدا کرده است. همچنانکه دعوی پیامبر سرانجام شیفته و دلداده زیاد به  خود جلب کرد که بر نشیمنگاه او بوسه بر زنند، از اینان نیز لشگر بزرگی در دور حضرت امام خمینی و سپس جانسشین او خداوندگار خامنه ای، حلقه زدند که از اصحاب غارتگران بزرگ هستند. 

میتوان بقیمت ساده انگاری ساختار دستگاه ولایت را چنین ترسیم نمود: ولایت و بیت رهبری در راس با زیر شاخه های نظامی و امنیتی مثل سپاه پاسداران و و وزارت اطلاعات و لشگر بسیج، قوای مقننه و قضاییه و حتی، قوه مجریه، از وزرا گرفته تا روسا و مدیران.. این دستگاه عظیم ولایت، دستگاهی ست فرا قانونی که خود را مالک بر کشور و ثروت و منابع آنرا از غنایم جنگی میدانند که باید بین خود تقسیم نمایند. راهزنی، چپاولگری در آئین شریعت در راه الله، خداوند یکتا و یگانه منعی ندارد. خدایی که کشتار در راه الله یعنی جهاد و ریختن خون دیگری تا آخرین خون خویش، یعنی شهادت را از تکالیف مسلمان میداند، آیا میتوان آنتظار داشت که غارت و چپاولگری را برا دفاع از یکتایی و یگانگی الله محکوم نماید. تازیان بومی، ولایتمداران حوزه ای و دانشگاه و نظامی و اداری همانگونه سرزمین ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده اند که پیشینیان شان در یکهزار و چهارصد سال پیس از این بآن دست زدند..

بعضا هموطنان عزیز، تا پای دین و اسلام را به عرصه های واقعیت میکشی برزرح میشوند و میگویند که این را با شقیقه چه ربطی ندارد. هنوز این نگارنده عاجز ازدرک  دفاع از اسلام به مثابه دینی غیر از آن چیزی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها عرضه میکنند،  و چود دارد که اصل است و تقلبی نیست. که پیام بد نیست پیام آور است که گند ببار میآورد. ایراد وارد بر این ادعا به آن دلیل وراد است که بدرستی روسن نیست که چگونه میتوانند شمشیر کشی پیامبر اسالم و گردن زنی بیش از 700 تا 900 یهودی  را در یک روز توجیه نمایند.، واقعه ای که امام خمنینی هم در سخنانی که تا چندی پیش پخش نشده بود اشاره صریح داشته است، سخنانی بی سابقه و تکان دهنده که افسوس میخورد که به مردم خیانت کرده است و مثل پامبر اسلام انقلابی عمل نکرده و گردن مخالفان را  ازدم نزده است. که بعدا در سال 67 با قتل عام زندانیانی که بر "موضع " خود ایستادگی کرده بودند به آروزی خود رسید و انتقام خون امام حسین را ازکافر و منافق ستاند.  

آیت الله احمد خاتمی، یکی از تف لیس خطبه گوی ولایت، نیز به مذاکره کنندگان یاد آوری میکنند که دیپلماسی مقاومت را نباید هرگز فراموش کنند. از محمد جواد ظریف با اظهار خوشحالی نقل میکند که گفته است هیئت مذاکره کننده همه در هواپیما دعای عاشورا را میخواندند. و بر آنها آفرین خواند که نگاهدارنده "عزت عاشورا " هستند. وی همچنین یاد آوری کرد که ما نسبت به دشمن اعتماد نداریم و این هم از قرآن گرفتیم و آیه ای نیز برای تایید قرائت نمود و آنگاه به کلام امام علی در نهج البلاغنه نامه 53 رجوع میکند ک به مالک اشتر نوشته بوده است. از آن نامه  دو جمله را بعربی با تکید بسیار نقل میکند که مضون ش آن است که مبادا فکر کنید با قرار داد بستن کارها تمام میشود. و همینطور هم شد "بیانیه" هنوز صادر نشده بود گفتند که حق غنی سازی را نداده اند و بار دیگر تکرار کردند که کارت نظامی روی میز است. آنگاه ناله هم بر آورد که "آخر این چه ادبیاتی ست."

تنها اصلاح طلبان نیستند که پیوسته آب طهارت را بر سر اسلام، بویژه دوازده امامی آن، میریزند. در حالیکه این آیت الله ها و حجت الاسلام های حوزه ای و دانشگاهی هستند که پیوسته برای فهم و یافتن راه درست به اسطوره ها و افسانه های دوران بدویت رجوع میکنند. تمام آنها ئیکه دستگاه مدیریت نظام ولایت را میگردانند همه در دامن این نظام تربیت یافته اند. آموزشهای اسلامی کنش های آنها را شکل بخشیده است. دینی می اندیشند، دینی هم عمل میکنند. اتفاقات امروز را با رجوع به وقایع دیروز مورد فهم قرار میدهند چنانکه هر آنچه که امروز اتفاق میافتد قرآن آن را از پیش دیده است. برای جنگیدن، برای مقاومت، برای نگاهداری عزت قرآن، برای مذاکره با دشمن، برای دیپلماسی به حوادث و اتفاقاتی رجوع میکنند که در زمان پیامبر و امامان اتفاق افتاده است.

این بدان معنا ست که رهبران نظام ولایت هرگز دین را از قدرت جدا نمیکنند. در چنین شرایطی از قدرت سخن به میان آورد بدون پرداختن به دین و نقش آن بعنوان بستر فساد، بستر دور رویی و ریاکاری، کنشی ست از سر زبونی، ترس و یا تعصب. چه، ما در نظام ولایت آنگونه که سازمان شفافیت بین المللی گزارش میدهد شاهد "فساد " به معنای سوئ استفاده از قدرت در خدمت منافع شخصی نیستیم ما شاهد غارتگری ها و چپاولگری های بزرگ هستیم. چنانکه گویی ثروت ملت غنائم جنگی ست که باید  بین انصار ولایت توزیع گردد. اگر کسی از کارآیی این شبکه پچیده، هرگز نتواند سر بیرون آورد به آن دلیل است که همه چیز بر اساس قواعد و مقررات شریعت انجام میگیرد. هیچ حرامی نیست که در شریعت اسلام حلال نشود و هیچ سوء استفاده از قدرتی رخ ندهد اگر دفاع از آرمان دین در کار نباشد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

مرگ بر غنی سازی هسته ای





شاید نیازی به توضیح نباشد که روایت دین وقتی بر مسند قدرت نشسته است، حقیقت محض است که بنا بر شواهد بیشمار تاریخی، حقیقتی است وارونه. یعنی که توافقنامه ژنو3، اولین گام است، نه به پیش بلکه اولین جهش است بسوی آنجایی که نظام بوده است در 15 سال پیش از این. بازگشت داده شدن نظام ولایت به گذشته با ابزار تحریمات اقتصادی البته که پیروزی است و مدال افتخاری بر سینه آیت الله ها و حجت الاسلام ها در کنار مدال های درخشان دیگری که در طول این 35 سال بدست آورده اند، از جمله مدالی که در گروگانگیری و پیروزی "راه امام " و یا پیروزی در "جهاد مقدس " بدست آوردند- اگرچه پای یکی از جنگجو های لشگر "اسلام ناب محمدی " هرگز به کربلا هم نرسید از برای فتح قدس.

مگر روایتی هم بجز روایت دین که از زبان قدرت بیان میشود، روایت دیگری هم میتواند وجود داشته باشد. اگر چرخش 16000 سانترفیوژ در غنی سازی هسته ای، برغم "تحریمات ظالمانه " پیروزی نیست، چیست؟ آنهم پیروزی ای که بدست مقدس حضرت ولایت، فرمانروای نهایی، معماری شده است؟ آیا میتوان گفت که بدست آوردن "حق غنی سازی، " "حق انفکاک ناپذیر مردم،" یک جهش بزرگ، یک پیشرفت تاریخی نیست؟ این در حالی ست که در ده سال پیش از این، بعد از بیست سال ساخت و ساز هسته ای در اختفا، قدرتهای غربی برهبری آمریکا حاضر نبودند که مجوز چرخش 200 سانترفیوژ را برای حکومت اسلامی صادر کنند. مضاف براین، هم اکنون نظام ولایت، "برابر " است با قدرت های جهانی و شایسته "احترام متقابل." آیا این دستآورد میتواند افتخار آمیز نباشد؟ آیا حکومت اسلامی میتوانست قدرتهای غربی را بدون نصب شانزده هزار سانترفیوژ، به زانو در آورد؟ بی اثر ماندن تهدید های نظامی و تحریمات اقتصادی بوده است که کشورهای غربی برهبری آمریکا را به پشت میز مذاکره کشانده است تا سر اجبار "حق غنی سازی مردم " ایران را برسمیت بشناسد، راه عقلانی را پیموده و تحریمات ظالمانه را لغو نماید. چه پیروزی بزرگی ست برای ملت اسلامی ایران، پیروزی حق بر باطل، خیر بر شر و بخاک مالیدن پوزه کفر و استکبار. بنگر شکوه و عظمت اسلام استکبار ستیز را که در وجود آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم، تبلور یافته است، بویژه در وجود حضرت ولایت، جلوه الله،، خداوند یکتا و یگانه.

تنها ساده لوح ان هستند که روایت ولایت را باور میکنند. کیست که نداند غنی سازی هسته ای، همچون ابزاری بوده است در خدمت پروژه اسلامیزه نمودن جامعه از راه ستیز با غرب و فرهنگ غربی، فرهنگی که  بنیان آن آزادی انسانی ست. در نتیجه  بدور نگاهداشتن جامعه از نفوذ و رخنه  فرهنگ غربی در ارتباط تنگا تنگ بود با  بقا و تداوم نظم فرمانروایی و فرمانبری، نطامی استوار بر شریعت اسلامی. غرب ستیزی، بویژه آمریکا ستیزی بدست روح الله خمینی و جانشین جوان او سید علی خامنه ای، قبل از آنکه از گدایی به پادشاهی برسند، طراحی و معماری شده است و هنوز هم. با این وجود، نمیتوان این واقعیت را از نظر دور داشت که فقهای حاکم سخت کوشیده اند و که نشان دهند که اسلام ن با علم و تکنو لوژی خصومتی ندارد بلکه  ذاتا سازگار با تحول و دگرگونی، با علم و دانش، است نه دینی دشمن آشتی ناپذیر زمان و آزادی و خود مختاری فردی، خشک و منجمد و انعطاف ناپذیر، در خصومت دایمی با تمدن و نوسازی.

دست یابی به انرژی هسته ای، بویژه فن آوری های غنی سازی و صعود به قله های علم و دانش در  تمام عرصه های تکنولوژی از جمله نانو تکنولوژی، محور اصلی گفتمان هم ولایت بوده است و هم ریاست. در این ده سالی که گذشت کمتر خطبه ای را ولایت ایراد کرده است بدون آنکه درباره  پیشرفتها های سریع و حیرت انگیز ی که در جامعه اسلامی بوقوع می پیوندد، داد سخن ندهد و به حمد و ستایش تلاش های شبانه روزی دل سوزان انقلاب نپردازد. البته این غرب برهبری آمریکا، شیطان بزرگ بود که از همان آغاز دست به سنگ اندازی بر سر راه سر افرازی و پیشرفت و ترقی اسلام در ایران و جهان زده و  به  توطئه و فتنه افکنی، پرداخت. بنابراین، در منظر دستگاه ولایت "اسلام ستیزی " و یا "اسلام هراسی " ست هدف غرب برهبری آمریکا نه غنی سازی هسته ای.

این در حالی بود که بر قراری قوانین و مقررات شریعت اسلامی تحت سلطه گشت ها، سازمان ها، نهاد های ارشادی و امر به معروف، خبر چین ها و جاسوسان امنیتی، جامعه را هر چه بیشتر به یک جامعه ای حیوانی مبدل ساخته بود. هرگز در تاریخ ایران، حق و حقوق مردم ایران  جنین محدود و ناچیز نشده بوده است. بعنوان مثال اگر در زمان شاه، فرد در نوشیدن و پوشیدن، در مصرف می،  در حجاب داری و در اختلاط جنسیت ها  آزاد بود. یعنی اگر فرد از آزادی بیان و از بعضیز حق و حقوق سیاسی محروم بود، ولی خانمی را بجرم بد حجابی و یا کسی را بجرم نوشیدن می و آمیزش با جنس مخالف مورد تعقیب و اهانت و اذیت و آزار پاسداران دین قرار نمی گرفتند و در ملا عام بر تخته شلاق حد شرعی را به اجرا در نمی آوردند و یا دهان کسی را نمی بوییدند. نه دست و پای سارقی را قطع میکردند و نه روزانه انسانی را در انظار عموم به دار مجازات میآویختند. نه زن حقوقی داشت کمتر از حقوق مرد. نه اینکه هرگز زنی به سنگسار بست شده است. نه با اجرای احکام قصاص در عرصه قضا، مردم را بسوی خشونت و کین خواهی  سوق تمی داد. حتی تفریح و شادی محدود و مشروط گردیده است. باسداران دین از زمین و آسمان به جنگ با دیش های ماهواره ای می پردازند و حریم خصوصی مردم را مورد تجاوز قرار میدهند.

به عبارت دیگر، نظام ولایت در حالی پرچم دفاع از "حق انفکاک ناپذیر مردم " را بدوش میکشد که  ابتدایی ترین حق و حقوق انسان را زیر پا میگذارد.غرب ستیزی از راه دفاع از حق غنی سازی، نه تنها به قیمت نهادین ساختن نظم شریعت، نظم فرمانروایی و فرمانبری بر اساس تسلیم و اطاعت، تمام گردیده است. روایت نظام ولایت مبنی بر کسب حق غنی سازی را نه تنها نباید باور کرد بلکه به این واقعیت باید توجه داشت که نظام ولایت چه حقوقی را از دست داده است.  در تجارت و در صادرات و واردات  و نیز در انتقال پول و معاملات بانکی، حقوق جمهوری اسلامی یا منسوخ شده است و یا  محدود و دامنه آن هرچه تنگ تر گردیده است. "اقتصاد مقاومت " بجای کسب استقلال، وابستگی اقتصادی و مالی و تجاری کشور را به کشورهای دیگر هرچه بیشتر عیان ساخته است و چیزی جز سیه روزی و تیره بختی برای ملت ببار نیاورده است. .پس از ده سال مبارزه، شانزده هزار سانترفیوژ در حال چرخش است، در حالیکه خزانه دولت، بنابر گزارش اخیر رئیس جمهور، نه تنها تهی بوده است، بلکه تا گلو بدهکاری ببار آورده است، چنانکه دولت بزحمت میتواند حقوق کارکنان خود را پرداخت کند. اقتصاد کشور بجای رشد و باروری، شش درصد آب رفته  و کوچکتر گشته است. بیکاری 25 درصدی و تورمی 40 درصدی، کاهش 70 درصدی پول ملی  و کاهش ارزش کار انسانی ،افزایش روزانه فقر و محنت و تنگدستی، همچنین گسترش و تعمیق فساد، انحطاط و تباهی اخلاقی، غارت و چپاول گری های هنگفت چندین میلیارد دلاری،  تنها میتوانست در پس کسب حق غنی سازی هسته ای رخ دهد.

بار سنگین خسارات وارد شده بدست خداوند گار خامنه ای در پس غنی سازی هسته ای در بیش از دو دهه را باین سادگی، نمیتوان از دوش نه این نسل بلکه نسل های آینده بر گرفت. چرا که ما از تکنولوژی ای سخن میرانیم که در کشورهایی که خود آنرا ابداع کرده اند، در حال منسوخ شدن است. کشورهایی مثل فرانسه و ژاپن که به انرژی هسته ای وابسته اند، از آن بر گشته اند.
ر اکتور های صدمه دیده ژاپنی، ممکن است آب اقیانوس را آلوده سازد و بخشی از آنرا هم اکنون  کرده اند- برغم کوشش مجدانه متخصصین و دانشمندان هسته ای ژاپن برای جلوگیری نشت آبهای آلوده به اقیانوس. مردم کشورهای غربی دیر زمانی ست که از انرژی هسته ای دوری می گزینند. با بنای ر اکتور های هسته ای به مخالفت بر میخیزند. این بدان معنا است که به لحاظ ایمنی، بهره گیری از انرژی هسته ای پیوسته با خطر نابودی انسانها و محیط زیست همراه بوده است. انرژی هسته ای، نیرویی ویران کننده است که در یک  چشم بهم زدنی محیطی زنده را  به محیطی متروکه و کشنده تبدیل میکند.  تنها یک غفلت کوچک کافی است. آلودگی هایی که فروپاشی تاسیسات اتمی چرنوبل ببار آورده است هرگز پاکسازی نشود. نه تنها جان صدها نفر را گرفت بلکه زندگی صدها نفر دیگر را با درد و رنج زخمهای التیام ناپذیر آمیخته است.

بنظر متخصصین، بهره ور ی از انرژی هسته ای، بویژه در کشوری که مورد عنایت طبیعت قرار گرفته و از منابع فراوان و متفاوت انرژی سود میبرد، به لحاظ اقتصادی نیز قابل توجیه نیست. سرمایه هنگفت و زمانی بسیار طولانی تا بهره ور ی، سبب شده است که بسیار به ندرت سرمایه خصوصی در این زمینه وارد کار یشود.  پس از 34 سال سرمایه گذاری هنگفت  چند صد میلیارد دلاری، دولت ولایت، هنوز یک کیلو وا ت انرژی هم تولید نکرده است.

 برغم خطرات عظیمی که انرژی هسته ای ذاتا با خود حمل میکند و غیر قابل توجیه بودن آن بلحاظ اقتصادی، آنهم در کشوری که نیازی به بهره ور ی از انرژی مخاطره انگیز و خسارت باری ی مثل انرژی هسته ای، کسب حق غنی سازی، چیزی نیست مگر ابزاری برای ادامه آمریکا ستیزی و سرکوب خاموش سازی و نهایتا تداوم نظام فرمانروایی و فرمانبری، نظام تسلیم و اطاعت و عبودیت و بندگی. در چنین صورتی، آیا نباید فریاد بر آوریم که مرگ بر غنی سازی هسته ای؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com