۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

         فریبخوردگان
              را اکنون با ید به جنگ با الله برخیزند


بسختی میتوان باور کرد که یک فرد به نام خمینی با قول و قرار "آزادی " بیش از 35 میلیون "مردم آزادیخواه ایران" را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک بسازد،  نظام ولایت مطلقه فقیه را بنیان گذاری کند، البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی، با قلع و قم مخالفان و دگراندیشان.

 چنانکه هم اکنون شفاف تر میتوان وقایع گذشته را مشاهده نمود، دریابیم که مردم ایران درپی رهبری ضعیف تر از شاه نبودند، رهبری کمتر زورگو و  کمتر خودکامه، بلکه شیفته ی رهبری بودند پرقدرت و پر هیبت، پر جذبه. بهمین دلیل به شاهپور بختیار، یکی از رهبران کهنه کار جبهه ملی که توانسته بود شاه را راضی به ترک کشور نموده و خود بعنوان نخست وزیر اداره امور کشور را بدست بگیرد، نه گفتند و او را بختیار "بی اختیار" خواندند و یک فرصت تاریخی را برای فاصله گیری از دیکتاتوری، از دست دادند. چرا که مردم آزادیخواه ایران تمایلی بدان سو نداشتند.  اما، خمینی را در آغوش کشیدند، نه لزوما بدلیل نرمش و خوی مسالمت آمیز، بلکه بآن دلیل که او نه تنها مظهر دین بود، مظهر "زهد " و "تقوا " و وارستگی، بلکه تبلور قدرت هم بود، قدرتی مضاعف، نماد شمشیر و شریعت اسلامی. اگر شاه ظل خدا بود، خمینی، جلوه الله بود. حکومت او، نه یک حکومت بشری بلکه حکومت الله بود، حکومتی ادامه دهنده راه پیامبر اسلام، ادامه رسالت و امامت، فلمرویی بسی بسیار ناشناخته. عدم شناخت این قلمرو را باور و دلبستگی به اسلام بعنوان یک دین در اختفا نگاه میداشت.  

زمانی بحثی در جنبش دانشجویی در گرفته بود که آیا این فرد است که سازنده تاریخ است و یا مردم. البته که اکثریت هوا خواه نظر مارکس و پیروان او همچون لنین و استالین و مائوتسه تنک، بودند. طبق این نظریه خمینی و نظامی که او بنیاد گذارد، باید برساخته اراده مردم دانست. چرا که خمینی زمانیکه بر دوش هواپیمای ارفرنس به وطن باز میگشت اصلا نمیتوانست باور کند که چه چیزی در انتظار ش است. وقتی که قدم بر خاک ایران گذارد، هرگز فکر نمیکرد با چنین شور و هیجان بی نظیر مردم روی در روی گردد، استقبالی بس شگفت انگیز، چنانکه جهانیان را پاک مات و مبهوت ساخته بود.  منتقدین و اندیشه ورزانی که هم از نظام سرمایه داردی شکوه داشتند و هم از جنبش کمونیستی مایوس گردیده بودند، همچون میشل فوکو، صاحب نام و شهرتی جهانگیر در جامعه روشنفکران، از جمله ایران، امید به جنبش مردمی ایران بسته بودند، امید آمیختن "معنویت " با "قدرت. " اگر میشل فوکو زنده بود بدون تردید، سهل نگری خود را مورد نقادی قرار میداد. 

آری مردم به استقبال "امام " می شتافتند چون شاه غریبه شده بود. حال آنکه امام بسی بسیار آشنا بود. نبود کسی که امام را نشناسد. به امام از زمانهای دور دلبسته بودند. امام همه چیز بود. با او اخت بودند. چه سعادتی اگر به زیارت گورشان نائل میشدند. بسیاری به خدمت امام می شتافتند که تا پاک شوند و    "طهارت " یابند که "توبه " کنند. که متوقف کنند آنچه را که نباید بکنند. زیارت امام و امامزادگان هرجا که بودند، بویژه امام هشتم، یک آرزو بود. بر آورده که میشد، جشن و سرور بود، چنانکه گویی همه نیازهای شان بر آورده میشد، همین بس که دست شان به ضریح امام برسد، که "حاجت " خود را از او بخواهند. در مرگ شان چه اشکها که نمی ریختند، چه خود زنیها که نمیکردند. در تولدشان چه نقل و نبات ها که پخش نمیکردند امام معصوم بود و مظلوم و بداد ضعیفان میرسید. خمینی اسطوره ای بود که بواقعیت پیوسته بود.

چه سعادتی بالاتر از این وقتی شاه برود و امام بیاید. امام خمینی از تبار امامان بود، امامان افسانه ای، مثل امام علی و امام حسین، نماد "اخلاق " و "دلاوری ". مردم از امام خمینی انتظار معجزه داشتند، همچنانکه از تمام امامان و امامزادگان دارند. برای نزدیکی باو حاظر بودند که جان بدهند. بوسه هایی که بر دست خمینی خورده است، بر دست هیچ پادشاهی، حتی جمشید هم نخورده است. مردم از خمینی، هرگز طلب آزادی نکردند. اگر در بهترین وجهش به شاه علاقه ای داشتند، امام خمینی را میپرستیدند. دیده نشده است که کسی برای آزادی سینه ای بزند و اشکی بریزد. اگر مردم آزادی میخواستند، خمینی نه امام میشد و نه بچشم بهم زدنی به خدایی میرسید و فرمانروای نهایی میگردید و حرف اخر را میزد. از شریعتمداری، به قدرتمداری میرسید. وشریعت را با شمشیر در میامیخت و اسلام را به اصل خود بازگشت میداد. پس از او خامنه ای آمد، طلبه ای بی نام و نشان تا قبل از انقلاب 57 . هرچه از تقدس کم داشت، سختتر عروس  قدرت در بر کشید و شمشیر را هرجه محکمتر بر سر مخالف فرود آورد. او  نیز بزودی به خدایی رسید. او  سخن نمیگوید، فرمان صادر میکند. او میگوید چه باید بکنیم و از چه چیزهایی باید امتناع بورزیم. چه چیزی برای ملت خوب است و چه چیزی ملت را مریض و منحرف میکند. حرف او به سان فرمان الله، بالاتر از قانون بشری ست، مطلق است و نهایی، بدور از هر چند و چونی. همچون خدا نه میشنود و نه هرگز پاسخ میدهد. تنها خدا است که نمیتواند مسئول آنچه آفریده است، از جمله ظلم و ستم، شناخته شود. آزادی و آزادیخواهی کجا، استبداد و استبداد مقدس کجا. حقیقت این ایست که مردم ما با استبداد اخت بیشتری دارند تا با آزادی.

بنابراین، از همان لحظه ای که خمینی قدم بر خاک ایران نهاد، نه تنها زندگی خمینی دگرگونه گردید بلکه زندگی مردم هم عمیقا تغییر یافت. همچنانکه قبلا اشاره شد، خمینی خدا شد و مردم بنده او. خمینی فرمانروای کل گردید و مردم فرمانبر.  زندگی خمینی بعنوان یک طلبه، مجتهد و آیت الله بپایان رسید و توام شد با قدرت و رهبری سیاسی. برای اولین بار در تاریخ ایران شریعت و شمشیر باهم آمیخته گردید به شیوه پیامبر اسلام و چهار خلیفه بزرگ صدر اسلام. سازنده این تاریخ مردم بودند و بس. هیچ قدرت امپریالیستی قادر نیست که میلیونها مردم را یکجا به خیابانها کشیدند. همچنانکه در 28 مرداد این فتوای یک آیت الله بود که مردم را به استقبال شاه گسیل داشت. نه تنها چندان روشن نیست که چرا مردم بدفاع از نخست وزیر برگزیده خود بر نخواستند، همچنین بدرستی روسن نیست که چرا مصدق، برگزیده مردم از 25 مرداد تا 28 مرداد بنا بر اطلاعاتی که تا کنون انتشار یافته است، کنج غزلت برگزید و به سکوت تن در داد. در کمال تاسف است که باید از این فرصت استفاده نموده و به این حقیقت اشاره کنیم که تنها در قفس بود که مصدق، شیر گردید.

اگر در 1375،  فریبی بود تنها مردم نبودند که دچار آن شدند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی پیر سیاست، حزب توده، حزب خدا ناشناسان که همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم در بر میگرفت. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی خود بپردازند. سر انجام نیز بساط مخالقین، حتی آنان که از درون برخاسته بودند  از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند،  باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری زاست، مرضی علاج ناپذیر.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی است برای نادانی و خامی و هم پرچم استقلال را برافراشتن. در نتیجه نقش مردم باور ها و ارزشها و فرهنگ مردم را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند. حتی جنبشی که در سال 88 بوجود آمد، پس سی و چند سال حکومت ولایت، جنبشی شد نه برنگ "ازادی " بلکه برنگ     "سبز، " رنگی بی نیاز از توضیح بیشتر.

این نگارنده بر آن باور است که خمینی قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی ها کهسکولار ها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشته اند. چرا که آقای خمینی  آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، طهارت و آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی. در نظر او انسان وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسان بلکه از فرمان الله. دون شان انسان است که فرمان انسان دیگری، برد مضاف بر اینکه یک کنش کفر آمیز است. امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت، این است نصیب ما ایرانیان از آزادی.

واقعیت آن است که مردم قبل از انکه "آزادیخواه " باشند، اسلام دوست بودند و هستند.  آنها نیز تضادی بین "اسلام " و "آزادی " نمی دیدند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشتند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ بویی از آزادی ببرند. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی و سیه روزی، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین، قرار گرفته اند. اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند، اما آنچه نا معلوم است آن است که تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند. ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیر که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت خداوند خامنه ای، خداوندی که هیچکس نیست بجز، او برخیزند.*

در خاتمه این گفته مارکس را هم باید بیاد آوریم (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره.

*دوست دارم بعنوان نمونه توجه خوانندگان را به سخنانی مجری  مراسم ضيافت افطار اعضاي تشكل‌هاي سياسي دانشجويي و دانشجويان نخبه با رهبر معظم انقلاب كه روز چهارشنبه 9 رمضان، 19 مرداد برگزار شد، یعنی رمضان سه سال پیش ایراد شده است توجه نمایم. این سخنان را "حاشیه نویس " بیت رهبری نقل میکند:

آقاي خامنه‌اي دست ما را به دامن خورشيد خواهد رساند. آقاي خامنه‌اي براي دلهاي خونين ما كه افق گرفته‌ عاشوراست- چراغ نيمه شعبان را خواهد افروخت. آقاي خامنه‌اي خانه‌هاي گلي ما را در كوچه بني هاشم ثبت نام خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي سيادت جنگل را بر زخم نمك آلود كوير خواهد پاشيد و يتيمان خميني را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي پلي از خميني تا مهدي است. پلي كه از فرات تشنه‌كامان زمين رد مي‌شود. پلي كه كاروان كربلا را به قلب ما، به خانه‌ي سوزان نفس ما مي‌آورد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه

اسلام:
دین رحمت  و یا خشونت؟

امروز یکی از مهمترین مسائلی که جامعه ما و مسلمانان جهان  با آن روبرو ست رابطه ای است که با دین
 خود دارند. تعجب آور هم نخواهد بود اگر مسلمانی با در نظر گرفتن جنایتی که در 35 سال گذشته بدست آیت الله ها و حجت الاسلام ها در ایران و اخیرا بدست داعشی ها و القاعده و جنبش های دیگر اسلامی، مثل بوکو حرام و الشباب و غیره، دین خود، اسلام را زیر سوال نبرند. چگونه ممکن است داعشی را نفرین کنی و پرچمی که بر آن لا الله الا الله نگاشته شده است، مقدس انگاری؟ آنها که در ایمان شان نسبت به دین اسلام شک و تردیدی ندارند، خواسته و یا ناخواسته نظام و یا جنبشی که خود را از تبار امامت و یا خلافت میداند مورد تایید و تصدیق قرار میدهند. مهم نیست که مومن چه بر زبان میراند، زیراکه در این دوران، بجا آوردن فرائض دینی از نماز و عبادت گرفته تا نذر کردن و سفره ابوالفضل انداختن،  یک کنش سیاسی ست و نه عبادی. بعضا، هیچ تناقضی بین اعتقاد به اسلام و رژیم و یا جنبش اسلامی نمی بینند: "من مسلمانم و هیچ اعتقادی نه به رژیم اسلامی دارم و نه به داعشی ها."

بعبارت دیگر، در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از حکومت اسلامی و یا آنچه بدست داعشی ها و بوکوحرامها و طالبان صورت میگیرد، بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان از بیان دلبستگی خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. چنانکه گویی حکومت و یا جنبشهای اسلامی در شرایط کنونی به هیچ عنوان بازتابی از مقدسات دین اسلام نیستند، یعنی که جنگ و خونریزی،  تخریب و ویرانی ، بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی ایکه به معرض نمایش گذارده اند با دینی که مردم بدان باور میکنند، ارتباطی ندارد. اسلام مردم، با اسلام "مردمخواران" بسی بسیار متفاوت از یکدیگراند. مسئولیت نه با لا الله الا الله، با دین اسلام نیست. حاکمان هستند که ظالم اند، که ستمکاراند، که دیکتاتوراند . این بازجویان و مامورین هستند رژیم دین و جنگنده های دولت اسلامی عراق و سوریه و القاعده و النصره ها هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، تجاوز میکنند، مردم را شکنجه میدهند، شاپور بختیار، اخرین نخست وزیر دوران شاهی را در خارج و فروهرها را در داخل قصابی میکنند و از خونریزی و کشتار لذت میبرند. این داعشی ها هستند که در انظار جهانیان سر انسان دیگری را میبرند، چه ارتباطی بین اینان  و مقدسات دینی، از جمله  کتاب مقدس قرآن است، چنانکه گویی آموزه های دین اسلام رفتار جیره خواران و مزدوران رژیم را بر نمیتابد، قتل عام جوانان انقلابی را در زندانها و یا جنایات داعشی ها، بویژه بریدن سر انسانها، انسان هایی که اذیت و آزار حیوانات را محکوم میکنند، الهامی از کلام الله نگرفته اند.

خنجری که داعشی بر گلوی امدادگر انگلیسی و دو خبرنکار آمریکایی میگذارد، خنجر اسلام است. اگر گردن زنی را الله تصدیق نمیکند، و آنرا منع نموده و بسی وحشیانه محسوب میکند چگونه به رسول خود، محمد، اجازه میدهد که در یک روز، طبق رویات تاریخی، از جمله تاریخ طبری، گردن 700 تا 900 یهودی را در یک روز  بزند. بر صحت این واقعه امام خمینی در سخنرانی معروف خود، "سخنرانی ایکه هرگز پخش نشد،" تاکید نموده و به سرزنش خود میپردازد که از پیامبر اسلام تبعیت نکرده است، در سرکوب مخالفین.

چه بسیاراند کسانی که به اسلام اعتقاد دارند درحالیکه باوری به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و حتی دولتی دینی ندارند. که به دین خود عشق میورزند و نظام ولایت را نظامی غیر اخلاقی، خشن و فاسد میشمرند و تا آنجا پیش میروند که راه نجات را در سپردن  رژیم ولایت به زباله دان تاریخ تنها راه نجات میدانند. با این وجود بر آن باورند که اسلام کجا و اسلام ولایت و خلافت کجا؟ یکی در ملکوت و پاک و معصوم و دیگری در جهانی سراسر فساد و انحطاط و تباهی. یکی رحمت و رحمان، دیگری همه خشم و خشونت و بیرحمی. یعنی که آنچه حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا طالبان ها و داعشی ها ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  به آن باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایتی که به حکومت دین نسبت داده میشود، به  دین اخلاق و معنویت که جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است. گویی که اسلام برای "انسان " ارزشی قائل میشود و او را مختار خلق کرده است و یا اسلام میتواند چیزی دیگری جز اراده معطوف به قدرت و سلطه افکنی باشد. ظهور دولت اسلامی عراق و سوریه، بسی بسیار شبیه توسعه و گسترش اسلام در دوران رسالت و خلافت است که در واکنش به گسترش و توسعه امامت که پا به عرصه وجود گذارد، هر دو ثمره یک درخت اند، درخت اسلام.  

برخی، برآنند که تقلیل اسلام به  حکومت اسلامی و یا جنبش های اسلامی، تنزل دین اسلام است، که ناشی از عدم توجه به این موضوع است که دین بعنوان اخلاق و معنویت با قدرت در تعارض و تضاد است. دین وقدرت که به هم در آمیزند، قهر و خشونت، جنایت و تجاوز نیز افزایش مییابد، همچنانکه در حکومت و جنبش های اسلامی قابل مشاهده است، چنانکه گویی در کلام الهی چیزی جز قدرت، خوف و وحشت و قهر و خشونت، تنبیه و مجازات هم نهفته است. ما، وضف وحشتناکترین مجازات را در قرآن مقدس میخوانیم، هم در این جهان و هم در آخرت. آنچه اخلاقی است در اسلام، عبودیت است و بندگی، تسلیم است و اطاعت، که بخوبی در اولین سوره قرآن، سوره الحمد، بازتاب مییابد، اخلاق بندگی، اخلاقی که دون شان انسان است. به بیان دیگر اسلام نه تنها در تعارض با قدرت نیست، بلکه قدرت در نهادش نهفته است.  

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر مخالفت با دین و قدرت که مظهر آن حکومت  از یکطرف و تایید و تصدیق دین از دیگر طرف که از مردم شنیده میشود و مورد حمایت و احترام، بعضا، انقلابیون چپ و لیبرال و دمکرات، و اکثر روشنفکران دگر اندیش، قرار میگیرد، این واقعیت را بیان میکند که مسلمان و یا آنکه به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارد، آماده نیست که این همانی واقعیت بیرونی و درونی را بپذیرد. آنرا از این جدا میسازد. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است زر و تزویر. آنچه در درون و در باور شان وجود دارد، آئینی ست که به زندگی معنا و مفهوم می بخشد. اسلام چیزی نیست مگر پاسخی به نیازهای روحی و روانی انسان.

بدرستی معلوم نیست، مدافعین دین که رژیم اسلامی را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که در تصورات خود ساخته اند و از اجداد خود به تقلید آموخته اند و از آنها نسل پس از نسل بارث برده اند و یا دینی  کتاب قرآن مظهر آن است، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است و حقیقت و غایت هستی و نیستی را بیان نموده است، کتابی که بزبانی نگاشته شده است که نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم،  بیگانه است. بنابراین، باور مسلمانان از جمله روشنفکر دینی که زبان الله را هم میفهمند، نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی  به شخصیت و ماهیت الله و آموزش های او دانست. یعنی که باور به دین اسلام اصل و اصول اسلام، ناشی از تعصب است و تصلب فکری.  

 چرا که نقد و بررسی و سنجش الله، از مرزهایی بوده است که شمشیر کشیده است. حمد و ستایش و طلب مغفرت کردن آری، دعا و نیایس و کتابهای 20 و چند جلدی در تفسیر و طبقه بندی کلمات الله نوشتن، آری. پاداش هم میگیری.  اما، نقد و نفی عقلانی، لا الله الا الله و آنرا پنداری کودکانه نامیدن، کفر است. چه تعجب اگر در جامعه ما و همچنیان دیگر جوامع اسلامی نقد و نفی عقلانی از رشد و تکامل باز ایستد. چرا که لاالله الا الله پایان اندیشیدن است، چون حقیقتی ست مطلق. بی جهت نیست که اسلام چیزی جز عقب ماندگی، تحجر و جزام گرایی ببار نیاورده است. چرا که جهان در نتیجه شک و تردید تغییر یافته است، حقی که مسلمان از اندیشیدن بدان محروم است. مسلمان حمد و ستایش، اعتراف به خواری و حقارت خود در برابر الله را میآموزد، نه تفکر انتقادی.

 براستی اسلام چه متاعی برای بشریت به ارمغان آورده است؟ عشق به انسانیت و قدرت آفرینش او؟ چگونه میتوان هنوز به اسلامی اعتقاد داشت که دشمن موسیقی و نقاشی و تاتر، رقص و آواز شادی و طرب، بزن و بکوب و پایکوبی باشد، خصم آشتی ناپذیر آزادی، بویژه آزادی های ابتدایی حال اگر از ماهیت کینه خواه و خشونت پرور ش بگذریم. پاسخ ساده است، بیگانگی با آزادی بعنوان اساسی ترین حق انسانی. در این راستا، آخرین خبر آن است که شش نفری که بجرم اجرای ویدیوی هپی که در آن خواندن و رقصیدن هریک به 9 ماه و آنکه ویدیو را در اینترنت آپ لود کرده است به 12 ماه زندان تعلیقی محکوم شده اند و تا سه سال اگر خطایی از آنها سر بزند، باید باسارتگاهی بروند با دیوارهایی بسی بسیار بلند تر از اسارتگاهی که هم اکنون در آن زندگی میکنند.

طبیعی ست شمشیر برنده دین وقدرت پیوسته، در دفاع از سنت و شریعت، در دفاع از فرهنگ و اخلاق تسلیم و اطاعت و تحمیل نظام فرمایروایی و فرمانبری، زبان نقد را از بیخ و بن بر کنده است. مضاف بر این، چه بسا روشنفکران و سیاست ورزان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم از یک طرف و میل به کسب قدرت از طرف دیگر، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند. اندیشه رهایی از بند شریعب چیزی نیست مگر خوشخیالی.

صاحب این قلم دوست دارد که بداند چه معنویت و اخلاقی در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت ست؟ در حمد و ستایش الله از سحرگاهان است تا شبانگاهان؟ آیا در جهاد و شهادت و خشم و خشونت و یا ریختن خون دیگری ست تا آخرین قطره ی خون خویشتن است؟ روشن است که این ارزشها، بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان است، اما زاییده قدرت نیستند بلکه از دل دین بیرون میآیند.
واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد.

آنانکه خواست معطوف بقدرت و خشونت و بیرحمی را سوء استفاده از لا الله اله الله، یعنی دین اسلام بر میشمرند آب طهارت را بر سر دینی میریزد، ذاتا ضد انسان بعنوان یک موجود آزاد و مستقل است.  در عین حال چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت، مگر مقاومت در برابرپذیرش ماهیت واپسگرا، ضد اخلاقی و ضد انسانی، دینی ست که در طی قرون بوسیله نسلهای گذشته در ما نهاده شده است و بخش لاینفک شخصیت و فترت ما گشته است. هم اکنون استبداد دین و قدرت بر ما سلطه افکنده است اما خود را مسئول خلق آن نمیدانیم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت ولایت است. گویی که استبداد مضاعف، میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل، تسلیم و اطاعت و عبودیت و بندگی بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند. ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبداد را از جا بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دین خود  روی در رو قرار گیریم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب کنیم.

تنها ما  زمانی میتوانیم بسوی آزادی، حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود با رجوع به عقل و خرد انتقادی، در بینایی دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بمانی. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، ماهیتا یک جنبش ضد دین حاکم و رسمی ست. نمیتوانیم نظام دیکتاتوری را بر اندازیم اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب و تبعیض و خرافه پرستی و رجعت بگذشته را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم. نه جای مصلحت است و نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

حکومت اسلامی:
آبستن آزادی ، استقلال و خود آئینی


بنا بر اندیشه دیالکتیکی، هر پدیده ای ضد خود را در درون خویش پرورش میدهد همچنانکه رشد می یابد و بسرحد تکامل میرسد، ساختار آن از درون دچار پوسیدگی میشود و سرانجام فرو میریزد و نو از دل کهنه بیرون میزند. اما، در کشور ما نظام استبداد شاهی، بجای آنکه دمکراسی را در شکم خود پرورش دهد، استبداد مضاعف  را در درون خود پرورش داد، استبداد دین وقدرت، استبدادی که به نوبه خود در تضاد و خصومت است با دیکتاتوری سیاسی. یعنی که اگر تحت نظام دیکتاتوری شاهی، حقوق سیاسی فرد محدود بود، در عرصه های دیگر زندگی، از آزادیهای بساری بر خوردار بود که بسی مسلم فرض شده بود، چنانکه گویی  هرگز از او ربوده نمیشود. مثلا، فرد آزاد بود که به هر رستورانی برود، همراه جنس مخالف و هرآنچه که میل بدان داشتند از انواع نوشیندنیها و خوردنی ها لذت ور شوند، آزادی ای بسی بسیار پیش پا افتاده. اما، امروز نمیتوانی از آن سخن برانی. در نظام استبداد سیاسی، محودیتی و یا ممنوعیتی در باره اختلاط جنسیت وجود نداشت. البته هنوز اختلاط جنسیتها  فرا گیر نشده و به همه مدارس نفوذ نیافته بود. یکی از جذبه ها و یا حتی امتیازات ورود به دانشگاه نوعی رهایی بود از اینگونه ممنوعیت های کودگانه.

درنظام استبدادسیاسی، آنچه سبب محودیت اختلاط جنسیتها میشد، ارزشهای سنتی و اخلاقی بوند که ریشه در شریعت اسلامی داشتند. با این وجود، محرومیت از حقوق سیاسی سبب نمشد که فرد به محدودیت ها و ممنوعیت دینی و یا سنتی تن در دهد. در نقی و نادیده گرفتن محدودیت ها و ممنوعیت ها،  یک آزادی نسبی وجود داشت، بویژه در زمینه تفریجات و مصرف الکل ذر اماکن عمومی. در اواخر دوران شاهی در تهران، خیابانی یافت نمیشد که در آن میخانه ای  در خدمت مردم محل نباشد. سانسور رفتاری نسبتا نادر بود تا سانسور گفتاری.

اگرچه از 28 مرداد ببعد آزادی بیان محدود تر و نظام چند حزبی به نظام تک حزبی تبدیل شد. اما، نظام دیکتاتوری شاهی، جامعه را  هرچه بیشتر بسوی دور شدن از ارزشهای سنتی و یا بهتر است بگوییم دینی، سوق میداد، حتی بعضی وقتها برغم علاقه ای که خود شخصا نسبت به بعضی از سنت های دینی نشان میداد. یعنی تغییر و تحول ساختاری در عرصه های گوناگون اقتصادی، دگرگونی در نظام کشاورزی و روابط ارباب رعیتی، افزایش در آمد نفت و رشد صنعت و شهر نشینی، بندهای سنت را که اساسا ریشه در فرهنگ دینی داشت، به سستی میکشاند؛ پدیده ای که ناشی از رشد و گسترش طبقه ی متوسط جامعه بود نه کارگران نظام تولیدی که بواسطه ریشه های عمیق روستایی ارزشهای سنتی را  تداوم می بخشیدند

درست است، در اینجا ممکن است از قانون دیالکتیک ماتریالیسم تاریخی فاصله بکیریم. ، اما، در چار چوب دیالکتیک باقی میمانیم اگر بگوییم که  گسترش آزادیهای مدنی، منهای آزادی های سیاسی، بویژه آزادی زنان، متصاد خود استبداد مصاعف را پرورش داد، نظامی آشتی ناپذیر با هرگونه آزادی، بویژه همان آزادیهای پیش پا افتاده، سری به میخانه زدن و نرد عشق بازی، مگر آزادی در تسلیم و اطاعت و یا استبداد دین و قدرت.

این بدان معناست که قاعده ی دیالکتییکی در نظام استبداد دین و قدرت هم مصداق دارد. یعنی که پس از 35 حکومت دین، حکومت اخلاق، حکومت حجاب و عفاف، حکومت زهد و تقوا، حکومت جدایی و تبعیض جنسیتی، حکومت ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر، حکومت ممنوعیت ها و محرومیت ها، حرامها و حلال ها حکومت علما، فقها، مراجع تقلید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، همه مقدس و از تبار مقدسین، از دیر زمان آبستن پدیده ای بوده است متضاد با خویش، ظهور جنبش "بدحجابی " "بد اخلاقی، " "مدگرایی" و "هنجار شکنی، " بویژه در زمینه روابط جنسی "غیر مجاز" چنانکه بعضا کار شناسان و متخصصین اجتماعی از "انقلاب " جنسی سخن میرانند

شواهد حاکی از آن است که غریزه آزادی، بویژه غریزه جنسی، بجای آنکه در تحت شرایط سرکوب و سخت گیری های "ارشادی " و انتظامی خاموش و خفته گردد، بیدار و آگاه گردیده است است. همین بس که به وضعیت زنان بنگریم، نه زنان بطور کلی، خیر بلکه زنان "امروزی،" نان آور و مستقل و خود آئین، اولین قشری بود که مورد غضب نظام اخلاقی، استبداد مضاعف دین و قدرت و یا "اسلام " قرار گرفت. قبل از آنکه مردان از حقوق خود محروم شوند زنان بیدرنگ بسیاری از حقوق ابتدایی خود را از دست دادند، مثل آزادی در گزینش پوشش. حجاب اجباری گردید تا نظام اخلاقی بر دوش زنان بر قرار گردد. تنبیه بود و مجازات بود و بگیر و ببند و جریمه و شکنجه، ارشاد هم بود یعنی تحقیر و توهین و خواری، اگر مرتکب تخلف میشدی. همین بس که نگاهی کوتاه بوضع حجاب و پوشش اسلامی بنگریم.
درست است، زنان نیز همچون مردان، بجز در موارد استثنایی، تسلیم شدند و از احکام شریعت اطاعت نمودند. حجاب را پذیرفتند اما، به دشمن شماره یک نظام تبدیل شدند. زن، در نظام استبداد مضاعف معمایی گردید، چنانکه گویی شیطان کلید آنرا در گودال بر سر و ته و یا "چاله سیاه " پرتاپ کرده بود. حجاب و عفاف، رابطه با مرد، کار و اشتغال در کنار مردان، ورزش زنان، از دوچرخه سورای گرفته تا حضور آنان در مسابقات فوتبال. همین چندی پیش بود که پس از 35 سال به فکر تفکیک جنسیتها در دفاتر مدیران بالا و متوسط میشود و منع استخدام آنها را صادر میکند. البته وی در یک سخنرانی قبل از خطبه های نماز جمعه انکار کرد که هرگز قصد تفکیک جنسیتها را در سر میپرورانده است، فقط  چون رفاه و آسایش زنان را در سر داشته است، دستور داده است که در اطاقهای جداگانه بکار خود مشغول شوند. وی همچنین افزود "ما غیرت داریم، " زنی که همه روز را در کنار مردان بیگانه میگذراند نسبت به مردان خود بی اعتنا میشوند.

 مقدسین حاکم بر جامعه گویا به این نتیجه رسیده بودند که تنها به کنترل  زنان است که میتوانند بر تمامی جامعه سلطه افکنند که پس 35 معلوم میشود چندان هم در اشتباه نبوده اند.

 آری، جچاب را پذیرفتند زنان، اما، هر آنچه که قرار بود از چشم مردان که بنا بر نگرش حوزه ای و یا فقاهتی، خصلتا در برابر زنان بدون حجاب عنان اختیار از دست میدهند، پنهان نگاه دارند، رفته رفته به اشکار ساختن آنها مبادرت ورزیدند. رو سری هایی که زنان را دچار نفس تنگی میکرد رفته، رفته باریک و باریکتر گشت و انبوه موها یا گره میخوردند از جلو و رو ببالا و یا افشان میشدند، ظاهرا بدلیل لغزیدن خود بخودی رو سری. مانتوهای اسلامی که زنان را به خم پنیر و یا ترشی تبدیل میکرد تنگتر و کوتاه و کوتاه تر گردیدند و از آشکار نمودن برآمدگی ها و برجستگی وجود خود شرم و خجلت بخود راه ندادند، تنها خصوصیاتی که علما، فقهای بزرگ، مراجع تقلید و پاکدینان، در زنان می بینند، دیدگاهی که غرب را بدان متهم میکنند، دیدن زن بعنوان یک شی جنسی. عملا زنان بندهای اسارت بار حجاب را پاره پاره ساختند، بگونه ای که روزی نیست که نمایندگان مجلس شورای تف لیسان ولایت، بویژه فرزند معمار اصلی انقلاب، آیت الله مطهری و یا امام جمعه های فریبکار بر فراز منبر به شکوه و شکایت از بد حجابی نپردازند. علی مطهری، دولت روحانی را  سخت مورد شماطت قرار میداهد چون بر تعداد زنان "ساپورت پوش" افزوده گردیده است. چرا که ساپورت پوشی نهایت هنجارشکنی و "تحریک جنسی " و بد اخلاقی ست، آنهم از دولتی که رئیس ش مدعی است که برای حفظ "حجاب و عفاف،" "خون " داده است و گرنه فحشای دوران پهلوی زنان مقدس را هم بدکاره میکرد، گویی که در دوران ولایت هیچ مردی به زنی نگاه چپ هم نمیکند. مادر پیر این نگارنده در اوایل انقلاب نقل میکرد که تا نانوایی هم نمیتواند برود، آنقدر که ماشین های شخصی جلوی او ترمز میکنند که او را دچار خجلت و شرمساری میکردند. 

بمنظور اخلاقی ساختن جامعه، اماکن عمومی، از جمله، وسایل نقلیه  و بیشتر فعالیت ها را مردانه و زنانه نمودند و همه گونه ابزار قهر و خشونت بکار گرفتند که دو جنس زن و مرد را جدا از یکدیگر نگاهدارند تا غریزه جنسی را خفته و خاموش نگاه دارند. آخوندی روی منبر میگفت نزدیکی جنسهای مختلف مثل نشاندن نفت است در کنار آتش. راست میگوید انفجار تولید میشود. چه توجیه ی بهتر از این برای جدا نگاهداشتن جنسیت ها، غافل از آنکه غریزه جنسی، غریزه لذت خواهی، بنزین و آتش نیستند که بتوان آنها را از هم جدا ساخت. در حالیکه با تمرکز بخشیدن به بد حجابی بعنوان یکی از مبرمترین مسایل اجتماعی، در واقع سبب بیداری غریزه جنسی و لذت جویی در جوانان گردیدند، آنهم در زمانیکه فعالیت های لذت بخش و تفریحی، حداقل برای مردم میانه ممنوع گردیده بود. بهمین دلیل بیش از همیشه حوانان یکدیگر را میجویدند، میبوبیدند و طلب میکردند.  از هر مرز و دیواری میگذرند تا به وصل یکدیگر برسند. اگر منفذی نباشد و نتواند آرامش یابد، غریزه جنسی با همجنس در آمیزد، تا آرام گیرد. چنانکه همجنس آمیزی بسی بسیار رواج دارد در زندانها. آخوند بیچاره خبر ندارد و یا خود را به بی خبری میزند که بنزین و آتش دور از چشمان او در کنار هم قرار گرفته اند و سخت منفجر گردیده است. چرا که غریزه جنس محور گفتمان مقدسین بر فراز منبر و رادیو و تلویزیون بعنوان یک قلمرو یی ممنوعه و منحرف یرفت، بیش از هرچیز دیگری سبب فراگیری روابط جنسی گردید. بی دلیل نیست که حکومت اسلامی به لحاظ مصرف کالاهای آرایشی از غرب هم سبقت گرفته و بازار جراحی های زیبا سازی از پر رونق ترین بازار در جهان است. جراحان نه تنها دست به زیبا سازی میزدند بلکه باکرگی را به زنان باز پس میگرداندند و بدین ترتییب به تداوم سنت امداد میرساندند.

چه سندی بهتر از سخنان رئیس جمهور که در دیدار با نخبگان استان مشهد،  پس از 35 سال علنا اعتراف میکند که روشهای سرکوبگرانه نتوانسته است  مسئله حجاب و عفاف و استفاده از اینترنت را حل کند، بلکه نتیجه عکس هم داده است بنابراین باید شیوه های تازه ای را برای حل مسئله برگزیده شود. وی در سخنانش بدرستی معلوم نیست چه مقام و یا نهادی را مورد سوال قرار میدهد و می پرسد:
با ون و مینی بوس و پاسبان که فرهنگ درست نمی شود بلکه راه  ارتقاء فرهنگ با علما و محقیقین و اساتید دانشگاه است
  ... آیا راه ترویج عفاف در جامعه،ون است؟ راه دیگری نداریم؟ بانوان ما که خودشان فرهیخته و دانشگاهی و استاد و محقق هستند آیا برای گسترش عفاف و حجاب راهی ندارند؟
آقای  رئیس جمهور در ادامه سخنانش به طنز و مزاح نقل میکند که:

در اوایل انقلاب یک کسی گفته است که خوب نیست مردان و زنان در پیاده‌رو در کنار هم راه می‌روند و عنوان کرد که تنها راه کشیدن دیوار است؛ گفتم لااقل دیوارش کوتاه باشد تا بتوانیم افراد را پیدا کنیم…

چه سخنانی، چنانکه گویی، حجت الاسلام دکتر حسن روحانی، از جانبازان حجاب و عفاف، لیبرالیسم و آزادیخواهی را از امام خمینی آموخته است. چرا که درست است که از حوزه های علمیه برخاسته و لباس روحانیت به تن دارد، اما دانشگاه رفته و در خارج هم تحصیل کرده است و اصلا مثل بعضی از همردیفان خود که هنوز در اوهام بسر میبرند، امل و خشکه مقدس نبوده است.   رئیس جمهور روحانی نقل میکند که امام دیدگاهی چنین مسخره آمیز را افکاری "سخیف " میخوانده است. در چنین صورتی معلوم نیست که بچه دلیل گشت های ارشادی و انتظامی و گروه هایی همچون انصار حزب الله و دستگاه وسیعی مثل بسیجی ها، به چه دلیل مامور حفظ و حجاب و عفاف در جامعه میشود. یعنی که نه تنها رئیس جمهور از موضع مخالفت با دیدگاه های پوسیده و متحجر روحانیت، نه قصد فریبکاری دارد و نه مامور نشاندن آتش در زیر خاکستر است، همچون رئیس جمهور سابق که دو رویی را به اوج خود رسانده بود بگونه ای که بسیاری ستیز و خصومت بین ولایت و ریاست را جدی گرفته بودند.

بدرستی روشن نیست که رئیس جمهور بجای آنکه دست روی درد بیکاری و گرانی، درد محنت و تنگدستی بگذارد،  خشم کسانی مثل رئیس قوه قضائیه، یکی از جوجه آیت الله های تف لیس ولایت و دیگر مراجع تقلید و رهبران انصار حزب الله و نیروهای بسیج را بر می انگیزد. البته هیچیک نیاز بکار فرهنگی در مورد حجاب و عفاف و اصلاح رفتار دختران و پسران که رئیس جمهور بر آن اصرار میورزد، انکار نکرده اند اما  اجرای  قوانین شرع نیز در کنترل رفتارهای غیر اخلاقی و هنجار شکن را ضروری دانسته اند. صادق لاریجانی، گویا در پاسخ به رئیس جمهور اظهار میدارد که:

 حجاب، استفاده از اینترنت، ممیزی کتاب و دیگر امور فرهنگی قانون‌هایی دارد که نباید تضعیف شوند؛ بنابراین برخورد با متخلفان در همه وجوهش باید سرلوحه کار دستگاه‌های اجرایی، قضایی و انتظامی کشور باشد.

رئیس قوه قضائیه بر رئیس جمهور با کمال احترام میگوید که شما کشک خود را بسابید. مرجع تقلید مکارم شیرازی گویا رئیس جمهور را به فراکنی متهم میکند که  با محول ساختن کار به علما، خود از مسئولیت میگریزند، حال آنکه شریعت اسلامی همه مردم را مسنول در امر به معروف و نهی از منکر میداند. این البته در حالی ست که، طبق اخبار منتشر شده گروه انصار حزبه الله  مشفول سازماندهی برای انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر در پارک ها، مراکز خرید و گذرگاه های پر رفت و آمد است. سر دار نقدی نیز از حضور نیروهای بسیج در محله ها در پیش برد امر به معروف خبر میدهد. از طرف دیگر مقامهای دولتی پا در میانی میکنند و هشدار میدهند که تند روی در امر به معروف لجاجت را در جوانان بر می انگیزد و آنها را در هنجار شکنی ترغیب مینماید.

بعبارت دیگر، مجموعه این گفتمان ها بیانگر این حقیقت است که ما شاه شاهد ظهور جامعه ای هستیم رها از مبانی و مرزهای اخلاقی، جامعه ایکه در آن مقدسترین ها در میان فاسد ترین ها هستند، جامعه ایکه  دروغگویی و دو رویی و "ظاهر " سلزی در آن رفتاریست نهادین از راس تا ذیل، زورگیران و راهزنان خرد و ناچیز را در ملا عام  بدار مجازات میآویزند اما، غارتگران و چپاولگران بزرگ سوار بر دوش خود روهای میلیاردی در تهران پرسه میزنند و یا بر فراز منبر خطبه های اخلاقی و سیاسی میخوانند. طبیعی ست جامعه ایکه تمام هم و غم خود را در انقیاد و خاموش سازی غریزه آزادی و بطور مشخص کنترل غریزه جنسی صرف میکند ضد آنرا در درون خود پرورش میدهد همچنانکه . البته رئیس جمهور بر آن باور است که فیلتر ساز فیلتر شکن را میآفریند،  اما بعید بنظر میرسد که باورش بشورد حجاب اجباری و عفاف باسمه ای، ظاهر سازی و دو رویی، رهایی میآورد و در هم شکستن هنجارهای اخلاقی. جنبش های اسلامی که به نماد مرد سالاری، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی تبدیل گردیده اند، زمانی از پیشروی باز میایستند که جنبش رهایی بخش در ایران دیوار های بلند زندان شریعت اسلامی را از بیخ و بن بر کنند و خرقه تقدس را از گردن فریبکاران حرفه ای بر گیرند. زمینه ساز این رهایی، همچنانکه در جایی دیگر این نگارنده بدان اشاره نموده "انفجار روابط جنسی در زیر زمین"  است، روابطی که بیانگر، تمرد است و نا فرمانی، بیانگر اراده معطوف به آزادی است و استقلال و خود آئینی.
فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
firoznodjomi.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org

۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه

بازگشت اسلام به اصل خود




شاید اگر لشگر اسلام برهبری سعد بن ابی وقاص، لشگر ایران به فرماندهی رستم فرخزاد را در قادسیه شکست نداده بود، هرگز اسلام دینی جهانگیر نمیگردید. شاید هم اگر اسلام یکبار دیگر در 35 سال پیش از این، شاهنشاهی ایران را واژگون نساخته بود، نه شاهد ظهور ولایت بمثابه ادامه رسالت بودیم و نه ظهور جنبش خلافت از اخوان المسلمین و طالبان گرفته تا القاعده و داعشی ها. یعنی که هرگز شاهد بر بازگشت اسلام به اصل خود و یا وصلت دین و قدرت، نبودیم. درست است که این جنبش های اسلامی باهم در اختلاف و ستیزاند، و در شرایط تاریخی متفاوتی پا به عرصه وجود گذارارده اند. اما، آنان همه همچون داعشی ها پرچم سیاه اسلام را برافراشته اند، پرچمی که بر آن شعار «لاالله الا الله» نقش بسته است، همان پرچمی که پیامبر اسلام در 1400 سال پیش از این بدوش کشیده است. پرچم اسلام در دست پیامبر در آنزمان فراخوانی بود بسوی تسلیم و اطاعت، و هنوز هم همان فراخوان است، چه بدست خمینی و خامنه ای بر افراشته شود و یا بدست ملا عمر و یا اسامه بن لادن و یا ابوبکر البغدادی، خلیفه مسلمین جهان.

همچنانکه، در 1400 سال پیش فراخوان به تسلیم و اطاعت، بدون قهر و خشونت، بدون جنگ و خونریزی، بدون تجاوز و گردن زنی، بدون لشگر کشی و شمشیر زنی میسر نمیشد، امروز هم شدنی نیست. پیامبر اسلام بفرمان الله و در راه خشنودی او دست به جهاد زد و دست خود را بخون بسیاری از افراد قبایلی که تن به تسلیم و اطاعت ندادند، آلوده نمود. وگرنه جز انگشت شماری، کسی دیگری هرگز لا الله الا الله را بزبان نمیراند. اگر بر زبان راندند از ترس فرود شمشیر بر گردن بود. تاریخ نیز شاهد بر آن است که بیش از ده سال، یعنی تا زمانیکه محمد در مدینه دست بشمشیر نبرده بود بجز همان انگشت شمار باو نگرویدند. پس از گردن زدن و یا فروش اسرایی که در راهزنی بدر بدست آورده بودند، مردم به فرا خوان محمد  پاسخ دادند. از آن پس جهاد، جنگ و سلحشوری و بدست آوردن غنائم شیوه اصلی زندگی بود.

در پیروی از پیامبر اسلام است که دست رهبران جنبشهای اسلامی نیز همه بخون مخالفان خود آلوده است. یعنی که جنبشهای اسلامی چه از نوع ولایی و چه "خلفایی،" از امامپرستان گرفته تا اخوان المسلمین و داعشی ها، اسلام را به اصل خود بازگشت داده اند، به دین جهاد وشهادت، دین قتل فی السبیل الله، دین قهر و خشونت، تجاوز و گردن زنی، غارت و چپاولگری، دین زور گیری و عنیمت گیری و انباشت ثروت. .  خمینی در سخنرانی معروف به "سخنانی که هرگز پخش نشد،" سخت افسوس میخورد و خود را سر زنش میکند که همچون پیامبر اسلام که گردن هفصد یهودی را در یک روز میزند، انقلابی عمل نکرده است. که در و پیکر کشور را نبسته است و چپها و حقوق بشری ها را یکبار برای همیشه رهسپار نیستی نساخته است.

این بازگشت بدوران رسالت و خلافت، با "امامت " و یا "ولایت" خمینی، یک عالم و فقیه، مظهر دین اسلام فقاهتی آغاز گردید. او نیز در تبعیت از پیامبر اسلام، قوانین شرع اسلام را در خون و خفقان، بر زندگی ملت حاکم ساخت. امام خمینی شمشیر اسلام را بر کشید و  به امتناع، تمرد  سرپیچی، نافرمانی  پایان بخشید و نیز به دگر اندیشی و دگر زیستی، پس نظام فرمانراوایی و فرمامانبری را بر اساس  تسلیم و اطاعت بر قرار نمودت. البته بعدا از پیامبر اسلام هم بسی سبقت گرفت. قراردادهای بین المللی را زیر پا گذارد، کارکنان سفارت آمریکا را گروگان گرفت. هشت سال جنگ با عراق را ادامه داد صدها کشته بجای گذارد. در زندانها دست به قتل عام زندانیان جپ و مجاهد زد. بازگشت بدوران اصیل حکومت اسلامی، بخشا با موفقیت آنجام گرفت. بعنوان مثال حجاب و جدایی جنسیت ها اجباری شد. تولید و مصرف الکل قدغن گردید. بار و کاباره بسته شد. شهر لذت فروشان را به آتش کشیدند تا غریزه جنسی امیال نفسانی را نابود سازد مردم و را بسوی زهد و تقوا، بسوی "راه مستقیم " هدایت نمایند.

این بدان معنا است که آنچه حکومت اسلامی و دیگر جنبش های اسلامی را بهم متصل میسازد، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ست، خصیصه هایی که نهفته است در ذات اسلام ، اسلام اصیل- نه "اسلام آمریکایی " و یا اسلامی که به حق و حقوق بشر احترام میگذارد.  مگر در کلام الله میتوان چیز دیگری  یافت بجز تکرار کلام ترس و وحست از "عذاب الیم،" خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، تهدید و ارعاب به تنبیه و مجازات به شدیدترین وجهی، نه تنها در این جهان بلکه در آخرت. حد زدن، گردن زدن، قطع اعضای بدن، قصاص و سنگنسار، احکامی هستند قرآنی که در عصر معاصر باجرا گذاشته میشود. 

داعشی ها، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را با جدا ساختن سر دو خبرنگار آمریکایی، به اوج خود رساندند اما، به هیچ وجه نخستین نیستند در قساوت و سفاکی. از آستین رهبران حکومت اسلامی هنوز خون بهترین فرزندان این آب و خاک میچکد.  بی دلیل نیست که حکومت اسلامی اعدام در ملا عام را به مراسمی قدسی و وهم انگیز، روز مره و عادی مبدل ساخته است، چنانکه گویی یک یاد آوری ست که لا الله الا الله،، وگرنه مکافات تمرد و نافرمانی، سر بر فراز دار است، آنهم پس از بیش از 35 سال کشتار و سرکوب و برقراری سکوت و خاموشی.

بنابراین چندان تفاوتی نمیکند بدست، حزب الله و یا بسیجی و یا پاسدار ولایت، اسیر شوی و یا در دست داعشی ها و  النطره و یا بوکو حرام و یا یک جنگنده خلافت خواه. اسیر را از انسانیت تخلیه میکنند و آنگاه لاشه های او را همچون خس و خاشاک به زباله دان میریزند. حقیقت را از دهان "مادران خاوران،" باید شنید.

 آخرین تصاویری و ویدیوهایی که داعشی ها و یا دولت اسلامی عراق و سوریه، در زیر پرچم لا الله الا الله، از جنایات خود در فضای مجازی منتشر کرده اند، در یکی از اخیرترین آنها داعشی ها را پس از تسخیر یک پادگان  نظامی در سوریه نشان میدهد که 250 سرباز سوری را باسارت در آورده اند. آنها را دست بسته عریان نموده، ردیف خوابانده و به گلوله میبندند. گزارش ها بسیار است از سر بریدنها و اعدام های دسته جمعی، غارت و چپاول و به اسارت درآوردن زنان و به حراج گذاردن آن ها به سبک تاریان بادیه نشین. داعشی به هرجا که میرسند نفسها در سینه حبس میگردند.

به تبعیت از پیامبر اسلام، داعشی ها نیز شریعت را نیز همراه شمشیر نمودند و به هر شهر و دهکده ی که گام نهادند، قواعد و قوانین شریعت را  جاری ساخته و نظام تسلیم و اطاعت را برقرار نموده اند، همچنانکه علما و فقها برهبری ولی فقیه  و یا طالبان و دیگر جنبش های اسلامی نیز زندگی اجتماعی را به تابعیت از مقررات شریعت اسلامی درآورده اند. اخوان المسلمین هنوز کنترل خود را بر دستگاه قدرت، و یا به تعبیر دیگری هنوز شمشیر نکشیده میخواستند قوانین شریعت را بر تمام نهاد های قانونی، فرهنگی و غیره حاکم سازند. فراموش کرده بودند که قدرت در دست ارتش سکولار بود.

اینجا مسئله، بازگشت اسلام به اصل خویش است، صرفنظر از فرقه گرایی. یعنی بازگشت به اسلامی که با همزاد خود، قدرت یکی ست و یگانه، یعنی اسلامی که با انسان، با آنچه انسانی ست، با غریزه آزادی، سر آشتی ندارد، غریزه ای که در جهان نوین از هدایایی بشمار میرود که طبیعت تنها به انسان بخشیده است. لا الله الا الله که در اصل فرا خوانی ست به تسلیم و اطاعت، در ستیز و خصومت است باهمه و هرچه که مظهر آزادی ست، تنوع و تکثر، تفاوت و تفارق، بدعت و نو آوری، اراده به خلقت و آفرنیش در تمامی عرصه های هنری و ادبی و علمی. همین چند روز پیش بود که داد و هوار مراجع تقلید از جمله آیت الله مکارم شیرازی بلند شده و اعتراض خود را به ورود تکنولوژی تلفن های نسل سوم آعلام کردند. بعدا آیت الله مکارم شیرازی اعلام کرد که با تکنولوژی مخالفتی ندارد اما، باید آلودگی ها را از آن استخراج نمود. آری مراجع تقلید همیشه خواسته اند جامعه را از آلودگی بزدایند، اما بوی گندابی که خود ساخته اند هنوز بمشام شان نرسیده است. اما، بمشام مردم رسیده است، این است که از آن پا به گریز برداشته اند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi