۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

         فریبخوردگان
              را اکنون با ید به جنگ با الله برخیزند


بسختی میتوان باور کرد که یک فرد به نام خمینی با قول و قرار "آزادی " بیش از 35 میلیون "مردم آزادیخواه ایران" را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک بسازد،  نظام ولایت مطلقه فقیه را بنیان گذاری کند، البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی، با قلع و قم مخالفان و دگراندیشان.

 چنانکه هم اکنون شفاف تر میتوان وقایع گذشته را مشاهده نمود، دریابیم که مردم ایران درپی رهبری ضعیف تر از شاه نبودند، رهبری کمتر زورگو و  کمتر خودکامه، بلکه شیفته ی رهبری بودند پرقدرت و پر هیبت، پر جذبه. بهمین دلیل به شاهپور بختیار، یکی از رهبران کهنه کار جبهه ملی که توانسته بود شاه را راضی به ترک کشور نموده و خود بعنوان نخست وزیر اداره امور کشور را بدست بگیرد، نه گفتند و او را بختیار "بی اختیار" خواندند و یک فرصت تاریخی را برای فاصله گیری از دیکتاتوری، از دست دادند. چرا که مردم آزادیخواه ایران تمایلی بدان سو نداشتند.  اما، خمینی را در آغوش کشیدند، نه لزوما بدلیل نرمش و خوی مسالمت آمیز، بلکه بآن دلیل که او نه تنها مظهر دین بود، مظهر "زهد " و "تقوا " و وارستگی، بلکه تبلور قدرت هم بود، قدرتی مضاعف، نماد شمشیر و شریعت اسلامی. اگر شاه ظل خدا بود، خمینی، جلوه الله بود. حکومت او، نه یک حکومت بشری بلکه حکومت الله بود، حکومتی ادامه دهنده راه پیامبر اسلام، ادامه رسالت و امامت، فلمرویی بسی بسیار ناشناخته. عدم شناخت این قلمرو را باور و دلبستگی به اسلام بعنوان یک دین در اختفا نگاه میداشت.  

زمانی بحثی در جنبش دانشجویی در گرفته بود که آیا این فرد است که سازنده تاریخ است و یا مردم. البته که اکثریت هوا خواه نظر مارکس و پیروان او همچون لنین و استالین و مائوتسه تنک، بودند. طبق این نظریه خمینی و نظامی که او بنیاد گذارد، باید برساخته اراده مردم دانست. چرا که خمینی زمانیکه بر دوش هواپیمای ارفرنس به وطن باز میگشت اصلا نمیتوانست باور کند که چه چیزی در انتظار ش است. وقتی که قدم بر خاک ایران گذارد، هرگز فکر نمیکرد با چنین شور و هیجان بی نظیر مردم روی در روی گردد، استقبالی بس شگفت انگیز، چنانکه جهانیان را پاک مات و مبهوت ساخته بود.  منتقدین و اندیشه ورزانی که هم از نظام سرمایه داردی شکوه داشتند و هم از جنبش کمونیستی مایوس گردیده بودند، همچون میشل فوکو، صاحب نام و شهرتی جهانگیر در جامعه روشنفکران، از جمله ایران، امید به جنبش مردمی ایران بسته بودند، امید آمیختن "معنویت " با "قدرت. " اگر میشل فوکو زنده بود بدون تردید، سهل نگری خود را مورد نقادی قرار میداد. 

آری مردم به استقبال "امام " می شتافتند چون شاه غریبه شده بود. حال آنکه امام بسی بسیار آشنا بود. نبود کسی که امام را نشناسد. به امام از زمانهای دور دلبسته بودند. امام همه چیز بود. با او اخت بودند. چه سعادتی اگر به زیارت گورشان نائل میشدند. بسیاری به خدمت امام می شتافتند که تا پاک شوند و    "طهارت " یابند که "توبه " کنند. که متوقف کنند آنچه را که نباید بکنند. زیارت امام و امامزادگان هرجا که بودند، بویژه امام هشتم، یک آرزو بود. بر آورده که میشد، جشن و سرور بود، چنانکه گویی همه نیازهای شان بر آورده میشد، همین بس که دست شان به ضریح امام برسد، که "حاجت " خود را از او بخواهند. در مرگ شان چه اشکها که نمی ریختند، چه خود زنیها که نمیکردند. در تولدشان چه نقل و نبات ها که پخش نمیکردند امام معصوم بود و مظلوم و بداد ضعیفان میرسید. خمینی اسطوره ای بود که بواقعیت پیوسته بود.

چه سعادتی بالاتر از این وقتی شاه برود و امام بیاید. امام خمینی از تبار امامان بود، امامان افسانه ای، مثل امام علی و امام حسین، نماد "اخلاق " و "دلاوری ". مردم از امام خمینی انتظار معجزه داشتند، همچنانکه از تمام امامان و امامزادگان دارند. برای نزدیکی باو حاظر بودند که جان بدهند. بوسه هایی که بر دست خمینی خورده است، بر دست هیچ پادشاهی، حتی جمشید هم نخورده است. مردم از خمینی، هرگز طلب آزادی نکردند. اگر در بهترین وجهش به شاه علاقه ای داشتند، امام خمینی را میپرستیدند. دیده نشده است که کسی برای آزادی سینه ای بزند و اشکی بریزد. اگر مردم آزادی میخواستند، خمینی نه امام میشد و نه بچشم بهم زدنی به خدایی میرسید و فرمانروای نهایی میگردید و حرف اخر را میزد. از شریعتمداری، به قدرتمداری میرسید. وشریعت را با شمشیر در میامیخت و اسلام را به اصل خود بازگشت میداد. پس از او خامنه ای آمد، طلبه ای بی نام و نشان تا قبل از انقلاب 57 . هرچه از تقدس کم داشت، سختتر عروس  قدرت در بر کشید و شمشیر را هرجه محکمتر بر سر مخالف فرود آورد. او  نیز بزودی به خدایی رسید. او  سخن نمیگوید، فرمان صادر میکند. او میگوید چه باید بکنیم و از چه چیزهایی باید امتناع بورزیم. چه چیزی برای ملت خوب است و چه چیزی ملت را مریض و منحرف میکند. حرف او به سان فرمان الله، بالاتر از قانون بشری ست، مطلق است و نهایی، بدور از هر چند و چونی. همچون خدا نه میشنود و نه هرگز پاسخ میدهد. تنها خدا است که نمیتواند مسئول آنچه آفریده است، از جمله ظلم و ستم، شناخته شود. آزادی و آزادیخواهی کجا، استبداد و استبداد مقدس کجا. حقیقت این ایست که مردم ما با استبداد اخت بیشتری دارند تا با آزادی.

بنابراین، از همان لحظه ای که خمینی قدم بر خاک ایران نهاد، نه تنها زندگی خمینی دگرگونه گردید بلکه زندگی مردم هم عمیقا تغییر یافت. همچنانکه قبلا اشاره شد، خمینی خدا شد و مردم بنده او. خمینی فرمانروای کل گردید و مردم فرمانبر.  زندگی خمینی بعنوان یک طلبه، مجتهد و آیت الله بپایان رسید و توام شد با قدرت و رهبری سیاسی. برای اولین بار در تاریخ ایران شریعت و شمشیر باهم آمیخته گردید به شیوه پیامبر اسلام و چهار خلیفه بزرگ صدر اسلام. سازنده این تاریخ مردم بودند و بس. هیچ قدرت امپریالیستی قادر نیست که میلیونها مردم را یکجا به خیابانها کشیدند. همچنانکه در 28 مرداد این فتوای یک آیت الله بود که مردم را به استقبال شاه گسیل داشت. نه تنها چندان روشن نیست که چرا مردم بدفاع از نخست وزیر برگزیده خود بر نخواستند، همچنین بدرستی روسن نیست که چرا مصدق، برگزیده مردم از 25 مرداد تا 28 مرداد بنا بر اطلاعاتی که تا کنون انتشار یافته است، کنج غزلت برگزید و به سکوت تن در داد. در کمال تاسف است که باید از این فرصت استفاده نموده و به این حقیقت اشاره کنیم که تنها در قفس بود که مصدق، شیر گردید.

اگر در 1375،  فریبی بود تنها مردم نبودند که دچار آن شدند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی پیر سیاست، حزب توده، حزب خدا ناشناسان که همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم در بر میگرفت. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی خود بپردازند. سر انجام نیز بساط مخالقین، حتی آنان که از درون برخاسته بودند  از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند،  باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری زاست، مرضی علاج ناپذیر.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی است برای نادانی و خامی و هم پرچم استقلال را برافراشتن. در نتیجه نقش مردم باور ها و ارزشها و فرهنگ مردم را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند. حتی جنبشی که در سال 88 بوجود آمد، پس سی و چند سال حکومت ولایت، جنبشی شد نه برنگ "ازادی " بلکه برنگ     "سبز، " رنگی بی نیاز از توضیح بیشتر.

این نگارنده بر آن باور است که خمینی قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی ها کهسکولار ها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشته اند. چرا که آقای خمینی  آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، طهارت و آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی. در نظر او انسان وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسان بلکه از فرمان الله. دون شان انسان است که فرمان انسان دیگری، برد مضاف بر اینکه یک کنش کفر آمیز است. امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت، این است نصیب ما ایرانیان از آزادی.

واقعیت آن است که مردم قبل از انکه "آزادیخواه " باشند، اسلام دوست بودند و هستند.  آنها نیز تضادی بین "اسلام " و "آزادی " نمی دیدند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشتند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ بویی از آزادی ببرند. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی و سیه روزی، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین، قرار گرفته اند. اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند، اما آنچه نا معلوم است آن است که تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند. ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیر که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت خداوند خامنه ای، خداوندی که هیچکس نیست بجز، او برخیزند.*

در خاتمه این گفته مارکس را هم باید بیاد آوریم (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره.

*دوست دارم بعنوان نمونه توجه خوانندگان را به سخنانی مجری  مراسم ضيافت افطار اعضاي تشكل‌هاي سياسي دانشجويي و دانشجويان نخبه با رهبر معظم انقلاب كه روز چهارشنبه 9 رمضان، 19 مرداد برگزار شد، یعنی رمضان سه سال پیش ایراد شده است توجه نمایم. این سخنان را "حاشیه نویس " بیت رهبری نقل میکند:

آقاي خامنه‌اي دست ما را به دامن خورشيد خواهد رساند. آقاي خامنه‌اي براي دلهاي خونين ما كه افق گرفته‌ عاشوراست- چراغ نيمه شعبان را خواهد افروخت. آقاي خامنه‌اي خانه‌هاي گلي ما را در كوچه بني هاشم ثبت نام خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي سيادت جنگل را بر زخم نمك آلود كوير خواهد پاشيد و يتيمان خميني را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي پلي از خميني تا مهدي است. پلي كه از فرات تشنه‌كامان زمين رد مي‌شود. پلي كه كاروان كربلا را به قلب ما، به خانه‌ي سوزان نفس ما مي‌آورد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر