۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه

اسلام:
دین رحمت  و یا خشونت؟

امروز یکی از مهمترین مسائلی که جامعه ما و مسلمانان جهان  با آن روبرو ست رابطه ای است که با دین
 خود دارند. تعجب آور هم نخواهد بود اگر مسلمانی با در نظر گرفتن جنایتی که در 35 سال گذشته بدست آیت الله ها و حجت الاسلام ها در ایران و اخیرا بدست داعشی ها و القاعده و جنبش های دیگر اسلامی، مثل بوکو حرام و الشباب و غیره، دین خود، اسلام را زیر سوال نبرند. چگونه ممکن است داعشی را نفرین کنی و پرچمی که بر آن لا الله الا الله نگاشته شده است، مقدس انگاری؟ آنها که در ایمان شان نسبت به دین اسلام شک و تردیدی ندارند، خواسته و یا ناخواسته نظام و یا جنبشی که خود را از تبار امامت و یا خلافت میداند مورد تایید و تصدیق قرار میدهند. مهم نیست که مومن چه بر زبان میراند، زیراکه در این دوران، بجا آوردن فرائض دینی از نماز و عبادت گرفته تا نذر کردن و سفره ابوالفضل انداختن،  یک کنش سیاسی ست و نه عبادی. بعضا، هیچ تناقضی بین اعتقاد به اسلام و رژیم و یا جنبش اسلامی نمی بینند: "من مسلمانم و هیچ اعتقادی نه به رژیم اسلامی دارم و نه به داعشی ها."

بعبارت دیگر، در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از حکومت اسلامی و یا آنچه بدست داعشی ها و بوکوحرامها و طالبان صورت میگیرد، بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان از بیان دلبستگی خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. چنانکه گویی حکومت و یا جنبشهای اسلامی در شرایط کنونی به هیچ عنوان بازتابی از مقدسات دین اسلام نیستند، یعنی که جنگ و خونریزی،  تخریب و ویرانی ، بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی ایکه به معرض نمایش گذارده اند با دینی که مردم بدان باور میکنند، ارتباطی ندارد. اسلام مردم، با اسلام "مردمخواران" بسی بسیار متفاوت از یکدیگراند. مسئولیت نه با لا الله الا الله، با دین اسلام نیست. حاکمان هستند که ظالم اند، که ستمکاراند، که دیکتاتوراند . این بازجویان و مامورین هستند رژیم دین و جنگنده های دولت اسلامی عراق و سوریه و القاعده و النصره ها هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، تجاوز میکنند، مردم را شکنجه میدهند، شاپور بختیار، اخرین نخست وزیر دوران شاهی را در خارج و فروهرها را در داخل قصابی میکنند و از خونریزی و کشتار لذت میبرند. این داعشی ها هستند که در انظار جهانیان سر انسان دیگری را میبرند، چه ارتباطی بین اینان  و مقدسات دینی، از جمله  کتاب مقدس قرآن است، چنانکه گویی آموزه های دین اسلام رفتار جیره خواران و مزدوران رژیم را بر نمیتابد، قتل عام جوانان انقلابی را در زندانها و یا جنایات داعشی ها، بویژه بریدن سر انسانها، انسان هایی که اذیت و آزار حیوانات را محکوم میکنند، الهامی از کلام الله نگرفته اند.

خنجری که داعشی بر گلوی امدادگر انگلیسی و دو خبرنکار آمریکایی میگذارد، خنجر اسلام است. اگر گردن زنی را الله تصدیق نمیکند، و آنرا منع نموده و بسی وحشیانه محسوب میکند چگونه به رسول خود، محمد، اجازه میدهد که در یک روز، طبق رویات تاریخی، از جمله تاریخ طبری، گردن 700 تا 900 یهودی را در یک روز  بزند. بر صحت این واقعه امام خمینی در سخنرانی معروف خود، "سخنرانی ایکه هرگز پخش نشد،" تاکید نموده و به سرزنش خود میپردازد که از پیامبر اسلام تبعیت نکرده است، در سرکوب مخالفین.

چه بسیاراند کسانی که به اسلام اعتقاد دارند درحالیکه باوری به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و حتی دولتی دینی ندارند. که به دین خود عشق میورزند و نظام ولایت را نظامی غیر اخلاقی، خشن و فاسد میشمرند و تا آنجا پیش میروند که راه نجات را در سپردن  رژیم ولایت به زباله دان تاریخ تنها راه نجات میدانند. با این وجود بر آن باورند که اسلام کجا و اسلام ولایت و خلافت کجا؟ یکی در ملکوت و پاک و معصوم و دیگری در جهانی سراسر فساد و انحطاط و تباهی. یکی رحمت و رحمان، دیگری همه خشم و خشونت و بیرحمی. یعنی که آنچه حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا طالبان ها و داعشی ها ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  به آن باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایتی که به حکومت دین نسبت داده میشود، به  دین اخلاق و معنویت که جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است. گویی که اسلام برای "انسان " ارزشی قائل میشود و او را مختار خلق کرده است و یا اسلام میتواند چیزی دیگری جز اراده معطوف به قدرت و سلطه افکنی باشد. ظهور دولت اسلامی عراق و سوریه، بسی بسیار شبیه توسعه و گسترش اسلام در دوران رسالت و خلافت است که در واکنش به گسترش و توسعه امامت که پا به عرصه وجود گذارد، هر دو ثمره یک درخت اند، درخت اسلام.  

برخی، برآنند که تقلیل اسلام به  حکومت اسلامی و یا جنبش های اسلامی، تنزل دین اسلام است، که ناشی از عدم توجه به این موضوع است که دین بعنوان اخلاق و معنویت با قدرت در تعارض و تضاد است. دین وقدرت که به هم در آمیزند، قهر و خشونت، جنایت و تجاوز نیز افزایش مییابد، همچنانکه در حکومت و جنبش های اسلامی قابل مشاهده است، چنانکه گویی در کلام الهی چیزی جز قدرت، خوف و وحشت و قهر و خشونت، تنبیه و مجازات هم نهفته است. ما، وضف وحشتناکترین مجازات را در قرآن مقدس میخوانیم، هم در این جهان و هم در آخرت. آنچه اخلاقی است در اسلام، عبودیت است و بندگی، تسلیم است و اطاعت، که بخوبی در اولین سوره قرآن، سوره الحمد، بازتاب مییابد، اخلاق بندگی، اخلاقی که دون شان انسان است. به بیان دیگر اسلام نه تنها در تعارض با قدرت نیست، بلکه قدرت در نهادش نهفته است.  

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر مخالفت با دین و قدرت که مظهر آن حکومت  از یکطرف و تایید و تصدیق دین از دیگر طرف که از مردم شنیده میشود و مورد حمایت و احترام، بعضا، انقلابیون چپ و لیبرال و دمکرات، و اکثر روشنفکران دگر اندیش، قرار میگیرد، این واقعیت را بیان میکند که مسلمان و یا آنکه به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارد، آماده نیست که این همانی واقعیت بیرونی و درونی را بپذیرد. آنرا از این جدا میسازد. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است زر و تزویر. آنچه در درون و در باور شان وجود دارد، آئینی ست که به زندگی معنا و مفهوم می بخشد. اسلام چیزی نیست مگر پاسخی به نیازهای روحی و روانی انسان.

بدرستی معلوم نیست، مدافعین دین که رژیم اسلامی را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که در تصورات خود ساخته اند و از اجداد خود به تقلید آموخته اند و از آنها نسل پس از نسل بارث برده اند و یا دینی  کتاب قرآن مظهر آن است، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است و حقیقت و غایت هستی و نیستی را بیان نموده است، کتابی که بزبانی نگاشته شده است که نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم،  بیگانه است. بنابراین، باور مسلمانان از جمله روشنفکر دینی که زبان الله را هم میفهمند، نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی  به شخصیت و ماهیت الله و آموزش های او دانست. یعنی که باور به دین اسلام اصل و اصول اسلام، ناشی از تعصب است و تصلب فکری.  

 چرا که نقد و بررسی و سنجش الله، از مرزهایی بوده است که شمشیر کشیده است. حمد و ستایش و طلب مغفرت کردن آری، دعا و نیایس و کتابهای 20 و چند جلدی در تفسیر و طبقه بندی کلمات الله نوشتن، آری. پاداش هم میگیری.  اما، نقد و نفی عقلانی، لا الله الا الله و آنرا پنداری کودکانه نامیدن، کفر است. چه تعجب اگر در جامعه ما و همچنیان دیگر جوامع اسلامی نقد و نفی عقلانی از رشد و تکامل باز ایستد. چرا که لاالله الا الله پایان اندیشیدن است، چون حقیقتی ست مطلق. بی جهت نیست که اسلام چیزی جز عقب ماندگی، تحجر و جزام گرایی ببار نیاورده است. چرا که جهان در نتیجه شک و تردید تغییر یافته است، حقی که مسلمان از اندیشیدن بدان محروم است. مسلمان حمد و ستایش، اعتراف به خواری و حقارت خود در برابر الله را میآموزد، نه تفکر انتقادی.

 براستی اسلام چه متاعی برای بشریت به ارمغان آورده است؟ عشق به انسانیت و قدرت آفرینش او؟ چگونه میتوان هنوز به اسلامی اعتقاد داشت که دشمن موسیقی و نقاشی و تاتر، رقص و آواز شادی و طرب، بزن و بکوب و پایکوبی باشد، خصم آشتی ناپذیر آزادی، بویژه آزادی های ابتدایی حال اگر از ماهیت کینه خواه و خشونت پرور ش بگذریم. پاسخ ساده است، بیگانگی با آزادی بعنوان اساسی ترین حق انسانی. در این راستا، آخرین خبر آن است که شش نفری که بجرم اجرای ویدیوی هپی که در آن خواندن و رقصیدن هریک به 9 ماه و آنکه ویدیو را در اینترنت آپ لود کرده است به 12 ماه زندان تعلیقی محکوم شده اند و تا سه سال اگر خطایی از آنها سر بزند، باید باسارتگاهی بروند با دیوارهایی بسی بسیار بلند تر از اسارتگاهی که هم اکنون در آن زندگی میکنند.

طبیعی ست شمشیر برنده دین وقدرت پیوسته، در دفاع از سنت و شریعت، در دفاع از فرهنگ و اخلاق تسلیم و اطاعت و تحمیل نظام فرمایروایی و فرمانبری، زبان نقد را از بیخ و بن بر کنده است. مضاف بر این، چه بسا روشنفکران و سیاست ورزان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم از یک طرف و میل به کسب قدرت از طرف دیگر، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند. اندیشه رهایی از بند شریعب چیزی نیست مگر خوشخیالی.

صاحب این قلم دوست دارد که بداند چه معنویت و اخلاقی در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت ست؟ در حمد و ستایش الله از سحرگاهان است تا شبانگاهان؟ آیا در جهاد و شهادت و خشم و خشونت و یا ریختن خون دیگری ست تا آخرین قطره ی خون خویشتن است؟ روشن است که این ارزشها، بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان است، اما زاییده قدرت نیستند بلکه از دل دین بیرون میآیند.
واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد.

آنانکه خواست معطوف بقدرت و خشونت و بیرحمی را سوء استفاده از لا الله اله الله، یعنی دین اسلام بر میشمرند آب طهارت را بر سر دینی میریزد، ذاتا ضد انسان بعنوان یک موجود آزاد و مستقل است.  در عین حال چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت، مگر مقاومت در برابرپذیرش ماهیت واپسگرا، ضد اخلاقی و ضد انسانی، دینی ست که در طی قرون بوسیله نسلهای گذشته در ما نهاده شده است و بخش لاینفک شخصیت و فترت ما گشته است. هم اکنون استبداد دین و قدرت بر ما سلطه افکنده است اما خود را مسئول خلق آن نمیدانیم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت ولایت است. گویی که استبداد مضاعف، میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل، تسلیم و اطاعت و عبودیت و بندگی بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند. ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبداد را از جا بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دین خود  روی در رو قرار گیریم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب کنیم.

تنها ما  زمانی میتوانیم بسوی آزادی، حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود با رجوع به عقل و خرد انتقادی، در بینایی دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بمانی. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، ماهیتا یک جنبش ضد دین حاکم و رسمی ست. نمیتوانیم نظام دیکتاتوری را بر اندازیم اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب و تبعیض و خرافه پرستی و رجعت بگذشته را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم. نه جای مصلحت است و نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر