۱۳۹۶ فروردین ۱۱, جمعه



  از یکتا پرستی تا کثرت خواهی






اسلامیست ها، آیت الله ها، علما، فقها، شیخ ها و مفتی ها، آنها که خود را مظهر و متولیان دین اسلام میدانند، از هر نوعی، چه شیعه و چه سنی، چه خلافتی و چه امامتی، تنها زمانی میتوانند بگویند اسلام ختم تمام دین ها و محمد خاتم انبیا ست که "رهایی" یافته باشند، رهایی از "تصلب" و "تعصب" و "غیرت" نسبت به یک "باور" مثل باور به لاالله الا الله، که الله هست و بجز او هیچکس نیست، حقیقتی که از توهم بر میخیزد. نیز زمانی میتوانند ادعای برتری بر ادیان و ایدئولوژی های دیگر جهان را بکنند و طومار تمدن غرب و شرق را در هم کوبیده و به موزه های تاریخ بسپارند که "حرمت" نهادن به دگر باور را بعنوان یک اصل "اخلاقی" در دروس فقهی خود بگنجانند، حرمت حتی به آن خدا ناشناسی که از کرنش به خداوند یکتا و یگانه، الله خود داری نموده و الله را بد گوید و "کفر" گویی کند. که داستان بعثت و فرود جبرئیل از آسمانها و کوبیدن مهر پیامبری بین دو کتف محمد باور ندارند. که حرمت بدگرباور، برجسته ترین نشانی ست بر زهد و تقوای درونی. حرمت به باورها، اندیشه ها، عقاید و ایده های گوناگون، کرداری ست پسندیده که هیچ خدایی آنرا منع نکند. چرا که حرمت بدیگری غرایز سرکش حیوانی مثل خشونت و انتقام ستانی را لگام میزند. در واقع، حرمت بدیگر باور میتواند معیار سنجش انسانی بودن یک جامعه باشد. مسلم است جامعه ای که حرمت بدیگر باور در آن نهادین گشته است، از ثبات و صلح و آرامش و حتی امنیتی بسیار بالا برخوردارند.

چه انتظار بیجایی؟ دینی که  شک و تردید در یکتایی و یگانگی الله را گناه "کبیره" میشمرد، تنها از "نفرت" و "نفرین" بدیگری سخن گوید، از خشونت و کین خواهی نسبت به دگر اندیش و دگر باور. چرا که لا الله الا الله فراخوانی ست بسوی "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری،" رفتاری در خور حیوان نه در شان انسانی آزاد.

 بعضا ممکن است که به کنایه عنوان کنند که چه پیشنهاد و یا نسخه ساده ای؟  مگر ممکن است مسلمان مومن از تعصب و تصلب و غیرت رهایی یابد و بدگرباوران و دگراندیشان، به مخالفین باور خود حرمت نهد و مجال زندگی بدهد. مومن زندانی باورهای خویشتن است، باورهایی را که از راه عقل و خردورزی بدست نیاورده است. حتی پیامبر اسلام هم اسلام را با ابزار عقل و خرد کسب نکرده است. نه اینکه تنها مسلمان است که دین را از نیاکان خود بارث برده است و هرگز از خود سوال نمیکند چگونه و چرا اسلام آورده است و به افسانه "بعثت،" برگزیدن محمد بعنوان پیامبر ایمان آورده است. همه ادیان بزرگ ارثی اند.  لزومی ندارد که فرود فرشته ها از آسمانها بزمین در جستجوی آخرین پیامبر برای بشریت، با عقل و منطق سازگاری نداشته باشد، "ایمان" است که نور بر ابهامات می پاشد. همچنانکه باور مسیحیان بر خدا بودن عیسی از راه عقل درک شدنی نیست. با این وجود عیسویان بر آن باورند که عیسی ای که بصلیب کشیده شده بوده است، خدا، خودش بوده است که خون خود را میدهد تا گناهان بندگان خود را بشوید. فیلسوف شهیر مسیحی، کی یرکگارد بر آن است که عقل عاجز است از درک چگونگی بصلیب کشیدن خدا، تنها از راه "ایمان " است که این افسانه پرتناقض واقعی و قابل فهم میشود.

حال براستی چه خواهد شد، چه اتفاق ناگواری خواهد افتاد اگر فردی باور کند که گاو مقدس است، یا هرچه را که دوست دارد و می پسندد، از نباتات گرفته تا حیوانات، از اشیا جاندار گرفته تا بی جان، خدای خود پندارد؟ چرا باید فقط یک خدا را پرستید؟ مگر خدا میتواند زاده چیز دیگری جز توهم باشد؟ مگر میتواند برساخته دست بشر نباشد؟ تفاوت در چیست که به یک خدای بی همتا باور کنی و یا به چندین خدای گوناگون؟ حال آنکه در کتاب مقدس خود الله پیوسته به تکرار و تاکید بندگان خود را هشدار میدهد مبادا "شیطان" آنان را بفریبد و در دل آنها شک و تردید نسبت به وحدت و یگانگی الله وارد نماید. قرآن بالاترین مجازات را مخصوص آنان مقرر داشته است که فریب شیطان را میخورند. آنانکه در مورد وحدت الله شک و تردید بخود راه میدهند "مشرک" میخواند و همانا در آتش دوزخ خواهند سوخت. الله عذاب "الیم" هم برای "کافر" در کتاب مقدس قرآن مقرر داشته است. کمتر کسی میداند که چرا باید چنین باشد، چه اگر هم بداند، نمیگوید. چه، هستی و چیستی الله، شخصیت و منش او، حتی عواطف و احساسات او، بازتاب خواست بشری ست، بازتاب خواست معطوف بقدرت. اگر به کنجکاویهای خود ادامه بدهیم باید پرسید آیا تنوع در پرستش ضرری بکسی میزند؟ زخم بر کسی وارد میکند؟ آیا آزادی بدون آزادی در پرستش امکان پذیر است؟  همچنین چه حادثه عظیمی بوقوع خواهد پیوست اگر تمام افراد بالغ و عاقل کشور ما بجای یک دین واحد به تعداد افراد کشور دین داشتند؟ از اینکه هستیم خیلی بد و شرورتر میشدیم؟ به طبیعت خود بازگشت مینمودیم، هرج و مرج میشد و یکدیگر را بدندان میکشیدیم؟ هرکس، هر کاری که دلش میخواهد، بکند بدون آنکه مسئولیتی داشته باشد، نه پاسخگویی و نه مسئولی؟ در کشور پهناور هند با بیش از یک میلیارد و نیم جمعیت، هزاران هزار دین وجود دارد. هرکس مجاز است که مجسمه ای بهر شکل و جنسیتی بسازد و به پرستش آن بپردازد. این تنوع ادیان ریز و درشت است که فرهنگ هند را یکی از غنی ترین فرهنگ ها بر روی زمین ساخته است.

در نتیجه ما در این 38 گذشته شاهد دو روند بوده ایم: روند "وحدت" که در شعار "وحدت کلمه" بازتاب مییابد و روند "کثرت" که در آزادی های "زیر زمینی" تبلور" میگردد.  چرا که هیچ روندی نیست که در درون خود روندی را پرورش ندهد در تضاد با خویشتن. این بدین معنا که از آغاز فروپاشی نظام شاهی بسوی وحدت که مظهر آن امام مقدس، امام خمینی بود،کشانده شدیم، همراه آن نیز دگر باوران، دگر اندیشان، خداناشناسان گوناگون پا بعرصه وجود گذاردند که به "کثرت" گرایش داشتند.این فرضیاتی نیست که در آینده اتفاق خواهد اقتاد بلکه دیر زمانی است است که در کشور ما ، برغم سرکوب سفت و سخت و فضای امنیتی، برغم تصلب و تعصب وغیرت گاه همراه با خشونت و بیرحمی، اکثریت ملت به مفاهیمی اقبال نشان میدهند که در نفی و تقابل با باور حاکم است، از جمله حرمت بدگر باور و دگر اندیش و مخالف در برابر حذف "کثرت خواه" و "کافر" و "مشرک،" " پذیرش و تحمل آنچه "غریبه" است و یا "بیگانه" که خود نشانی ست از رشد و تنومند شدن نهال حرمت بدیگری، آنهم در شرایطی که "نفرت" از دیگری، خشونت و انتقام ستانی گریبان جامعه را فرا گرفته که تنبیه ومجازات در ملا عام از جمله اعدام های روزانه بنمایش گذارده شده و محیط مناسبی برای انباشت بغض و کینه فراهم آورده که بصورت خشم و عصبیت در جامعه بمنصه ظهور میرسد.

 روشن است که وحدتی که بر نفی دیگری، یک کلمه و نه هیچ کلمه دیگر، خدای یکتا و نه هیچ خدایی دیگر، بنیان گذارده شده است وحدتی ست کاذب و و دروغین. آنجا که وجود "دیگری" و لاجرم کثرت، نفی و نابود گردیده است، وحدت و یا همبستگی ای که در شبستان رضوی در ایام عید به نمایش گزارده میشود، چیزی جز "فریب " نیست. چرا که شمشیری که ولی فقیه در خطبه خوانی های خود بر زیر عبا و قبای خویش پنهان کرده است بچشم بندگان نیاید. همین بس که ولی فقیه شمشیر شریعت از گردن اکثریت بر گیرد، آنگاه ملاحظه خواهند کرد که تک ایمانی چیزی ببار نیاورد مگر پاشیدن خاکستر بر آتش سوزان، آتشی که از زیر خاکستر سر برکشیده و بارگاه فقاهت را طئمه شعله خشم خود سازد. 
 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ فروردین ۴, جمعه


ما همه محاربیم




اعدام در ملا  عام و یا مخفیانه در سیاهچالهای ولایت، بیک امر عادی و واقعیتی روز مره تبدیل شده است. 
مردم به نظاره پیکر جوانانی که از دکل جرثقیل آویزان شده اند، خوی گرفته و به تماشای مراسم اعدام چه شتابان که روند، گویی که جشن و سروری بزرگ در راه است. اگرچه متهمین سیاسی و دگر اندیشان را در خفا، پشت درهای بسته و در تاریکی بدار آویخته، دور از چشم بستگانشان، جسم بی جانشان را بی کفن، دفن میکنند.

در حکومت اسلامی، همچنانکه هیچ بلند مقامی را نمیتوان مسئول نتایج تدبیر و مدیریت، سیاست و یا برنامه ای شناخت، هیچ کس را هم نمیتوان مسئول اعدام ها دانست، مسئول بالاترین شکل بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی. آیا غرض از این کشتار در پیش چشمان پیر و جوان، زن و مرد و کودک، بخشی از معماری یک جامعه اسلامی ست، جامعه ای، الگو برای بشریت؟ چه هدف ولائی؟

تردید، اما، بخود راه نده که آیت الله ها، علما و فقها برهبری ولی فقیه، مظهر دین و قدرت، از نتایج ناخواسته و پیش بین ناشده پروژه جامعه اسلامی، که تاکنون سخت مصیبت بار و ویران کننده بوده است، بی خبراند. چه نهایتا نه آنها بلکه الله، «خداوندی که بجز او هیچ کس دیگری نیست، مسئول شناخته میشود، بویژه مسئول بالاترین شکل بیرحمی و خشونت و کین خواهی.  یعنی که بدار آویختن جوانانی که بدرستی معلوم نیست جرم و گناهشان چگونه به ثبت رسیده است و در کدام داده گاه محاکمه و محکوم گردیده اند.

خانم نرگس محمدی، یکی از فعالین حقوق بشرنقل میکند که وقتی پرونده چهار جوان کرد را که در اواخر اسفند ماه سال گذشته اعدام شدند، بعنوان وکیل مدافع، پرونده های آنان تنها حاوی یک برگ بود و آنهم حکم اعدام ، نه کیفر خواستی، نه نسخه ای از بازجویی ها و بازپرسی ها خبری بود، چنانکه گویی حفظ حق و حقوق محکوم، تشریفاتی زائد و بی معنی ست.  چرا که پاسدار و بازرس و بازجو و قاضی همه خود را نهایتا در برابر ولی فقیه مسئول میدانند، مقام و مرتبه ای که خود را در برابر هیچکس مسئول نمیداند و به هیچ بنده ای پاسخی نگوید. عوامل ولی فقیه وقتی متهم به  "محاربه "  را به دار میآویزند، نفسی برضایت بر آرند که از حق و حقوق الله دفاع میکنند، از یکتایی و یگانگی او نه از حق و حقوق ملت. آنها در واقع به ملت خیانت میکنند تا در خدمت الله در آیند.

واقعیت اما آنست که از زمانی که متهم در چنگال پاسداران دین گرفتار آمده و برگهای پرونده روی هم تلنبار میشود، متهم نیز در سکوی شکنجه، زیر ضربات مشت و لگد و شلاق مورد بازجویی قرار میگیرد، اما نه بدون اذن الله. بازجو مگر میتواند بدون ایراد «بسم الله الرحمان و الرحیم" بترجمه «بنام خداوند بخشنده مهربان» است تازیانه خود را بر تن محارب فرود آورد؟ بازجو احساس میکند که با هر ضربه شلاقی که بر پیکر محارب وارد میآورد، گامی به دروازه بهشت نزدیک تر میشود. به این دلیل است که سخت و بیرحمانه میزند، میکوبد و تجاوز میکند. اگر رسول الله، سر بیش از 700 یهودی را بجرم محاربه بر زمین می افکند، چه ایرادی بر شکنجه و اعدام محارب خواهد بود؟ مثلا آیا معلوم شد مسئول قتل جوان تنومندی همچون ستار بهشتی، و یا خانم ژاله کاظمی، چه کسی بوده است و چگونه بقتل رسیده اند؟ اینها و صدها جنایات دیگر همچون قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 که تعدادشان را بیش از 4000 تن تخمین زده اند و یا قتل های زنجیره ای، بدست کسانی عملی شده است که به "جهاد" و "شهادت " در راه تحصیل رضایت الله، ایمان دارند. چون زندگی ابدی در کنار حوری های بهشتی در انتظارشان است، دست خود را بهر جنایتی آلوده میکنند که شربت شیرین شهادت را بنوشند. هم در این دنیا پاداش دریافت نموده و رستگار میشوند و هم در آخرت. همچنانکه شاه امامان، امام حسین برای تحصیل خشنودی الله تن به شهادت داد . بدون تردید وقتی بازجوی معروف حسین شریعتمداری، رئیس تف لیس ولایت،  آمپول هوا ویا بروایت دیگر شیاف پتاسیم را به سعیدی سیرجانی تذریق میکرد که نفس را در سینه اش حبس کند، میدانست که دست به جهاد مقدس میزند. چه افتخاری بالاتر از این. بی جهت نیست که در ردیف  یکی از بزرگترین شیپور زنان ولایت در آمده است.

بگذریم که بعضا، از پیامبر اسلام، عیسی مسیح میسازند، چنانکه گویی همیشه به زبان صلح و دوستی سخن گفته است، نه بیرحمی، نه خشونت و نه انتقام ستانی، نه تننبه و مجازات را بر  "بندگانی " که از تسلیم و اطاعت سرباز میزده اند، روا داشته است. چه، خدایی که او را بعنوان رسول خود برگزیده است، الله،، الرحمن و الرحیم است. بسیاری فراموش میکنند که این الله است که خود را چنین مینامد. که خدایی که بی همتا و یکه تاز میدان است، میتواند بهر گونه که اراده کند  خود را به توصیف در آورد. در غیر اینصورت چگونه الله میتواند بندگان خود را به تسلیم و اطاعت فرا بخواند؟ در صورت سرپیچی از اراده و فرمان الله است که در می یابیم خداوند بخشنده مهربان، دوزخی را مالک است که انسانهای خطاکار را به دردناک ترین تنبیه و مجازات، یعنی عذاب تا ابد محکوم مینماید. عذاب "الیم " را الله بارها در قرآن  با جزئیات و دقت بسیار توضیح و توصیه میکند. باینترتیب برخلاف صفاتی که بخود نسبت میدهد،  الله آموزگار بزرگ خشونت و انتقام ستانی ست. در ارضای این خداوند است که مومنین آماده اند دست به بزرگترین جنایت بزنند که زده اند و میزنند.

تحلیل گران و ناظران، اکثرا اعدامهایی که در حکومت اسلامی واقع میشوند، بدرستی اعدام های "سیاسی " خوانده اند. چرا که  در سوی اهدافی همچون حفظ و تداوم ساختار قدرت از طریق ایجاد رعب و وحشت، صورت میگیرند. اعدام در ملا عام، نمایش اقتدار و بی اعتنایی به حق و حقوق بشر است، مخابره پیامی ست به مردم مبادا یکبار دیگر به جوشش و خروش برخیزند و دهان باعتراض بگشائید. که ترس و هراس در دل مردم افکنند و آنها را چون سی و چند سال  گذشته خاموش و ساکت،  نگاه دارند.

اما، اعدام ها، قبل از آنکه سیاسی باشند، اعدام هایی هستند دینی. شاید یاد آوری این نکته لازم باشد که در اعدام های سیاسی، خدا در مجازات و تنبیه محکوم، بویژه اعدام بشر بدست بشر دیگری، دخالتی ندارد. در حالیکه در اعدام های دینی، خدا  نقش اصلی را بازی میکند. آیت الله های حاکم به احکامی که الله در قرآن صادر فرموده است رجوع میکنند و  مبدا تصمیمات، سیاست ها و برنامه های خود از جمله اعدام قرار میدهند. مهم نیست که در قانون بشری چه چیزی مقرر گشته است.

 حکومت ولایت خود را مستلزم به قوانین و احکامی نموده است که ریشه در شریعت و کتاب آسمانی و مقدس قرآن دارد، نه در خواست معطوف به عدالت ملت. این است که در حکومت اسلامی قانون و احکام قضایی و گذراندن مراحل قانونی ، تشکیل پرونده و بازجویی و اثبات جرم در دادگاه در حضور هیئت منصفه، همه یک تشریفات زائد و بی معنایی بشمار میآیند، نه روش عقلانی در سوی حفظ حق و حقوق محکوم..

 در زمان شاه خون سرکشان و دگر اندیشان و مخالفان به پای تخت شاهی  ریخته میشد، امروز  به پای منبر ولایت، جلوه الله، جانشین امام زمان، باید ریخته گردد. در آن دوران اعدام بد و اسفناک و غم آور بود و نسبتا معدود، بویژه در مقایسه با شرایط کنونی. اما، در حکومت اسلامی اعدام یک امر مقدس محسوب میشود و بفرمان الله است که باحرا در میاید. حکومت اسلامی اصلا نگران گسترش قتل و جنایت، خشونت و انتقام ستانی در سطح جامعه نیست. چرا که استفاده از ابزار خشونتبار اعدام نه تنها بازدازنده جرمی نیست بلکه  در دامن زدن به نا امنی و قتل و جنایت نقش اساسی بازی میکند. یعنی که در طی  سالهای گذشته برغم تعداد روز افروزن اعدام ها، خشونت و انتقام ستانی بنا بر گزارشهای رسمی روند صعودی داشته است که خود دال بر این واقعیت است که اعدام نه تنها در باز داشتن جرائم جنایی، تاثیری نداشته است  بلکه یکی از دلایل بسیار مهم گسترش آن بوده است.

در تعجب هستم که چه میشد اگر الله، پای خود را از این جهان بیرون میکشید و بشر را آزاد میگذارد که بر اساس اراده و میل خود زندگی بگذراند و به پیروان خود بجای خشونت و کین خواهی، انسانخواهی و آزادی میاموخت، آیا  امام خمینی و جانشین او خداوندگار خامنه ای، دست بقتل عام و کشتار و جنگ و خونریزی میزدند و جهاد و شهادت را سرلوحه زندگی خود قرار میدادند؟

آنچه اینجا باید بآن توجه داشت این واقعیت است که این اعدام ها بدست شاهان فاسد و سست عنصر و آلوده به آفت قدرت صورت نمیگیرد بلکه بدست کسانی اجرا میشود که خود جلوه ی الله و پیغمبر و امامان معصوم اند. پاک و مطهرند و مظهر زهد و تقدس و تقوا. حکم اعدام، بدست قضات خود فروخته و بمنظور خشنودی شاه، صادر نمیشود، بلکه بامضای مردان خدا باجرا در میاید، مردانی که زندگی خود را به تمامی، وقف ستایش و حمد الله میکنند. از این مردان هرگز عملی بر نخیزد که مورد تایید و تصدیق الله نباشد، چه مجتهد باشند و چه مقلد، چه آیت الله ای  که احکام اعدام را امضا میکند، چه آن بسیجی که قمه بر کشد و بر پیکر معترض فرود آورد. یعنی که بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی وقتی باوج خود میرسد که در پاسخ به خواست و میل اراده خداوند یکتا و یگانه، الله صورت میگیرد. هرچه تعهد و مسئولتیت نسبت به الله شدید و محکمتر، تقلیل انسان به حیوان، بیشتر و عمیق تر، حیوانی زبان بسته، دست بسته و چشم بسته که همچون یک گوسفتند قربانی میتوان سرش را از تن  جدا نمود.

ارزشهایی که نظام عدالت اسلامی بر آن قرار گرفته است، بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، هم اکنون از انحصار حکومت اسلامی برهبری آیت الله ها بیرون آمده است. آیت الله ها دیگر یکه تاز میدان نیستند. هم اکنون ما شاهد ظهور الگوی بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، در فرقه های مختلف خلافت گرای جنبش های اسلامی هستیم.  داعشی ها، النصره ها و بوکوحرامها و دیگر جنبشهای اسلامی در کلام الهی همان ارزشهایی را یافتند که حکومت اسلامی وجود و بقای خود را مدیون آنها ست. یعنی که صرفنظر از گرایش های مخالف و متقاوت در درون اسلام،  همه آنان شیفته بازگشت به دوران رسالت اند، دورانی که جنگ و غارت و چپاولگری مرسوم و   بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی شیوه ی  زندگی بوده است. زمانیکه امام خمینی بر منبر قدرت جلوس یافت، به پیاده سازی ارزشهای دوران رسالت ویا دروران عشیرتی، پرداخت. داعشی ها نیز همچون آیت الله ها با بر افراشتن پرچم الله به دوران رسالت بازگشته، گردن زدن و سوزاندن اسیران و فروش زنان اسیر بعنوان غنائم جنگی بکار میگیرند که نظام تسلیم و اطاعت و یا اسلام، دین الله  را  توسعه و گشترش دهند. جنبش های اسلامی، همچون حکومت اسلامی در کشور ما نشان داده اند، در دفاع از خدای رحمان و رحیم دست بهر جنایتی میزنند.

آنان که تا کنون به دست الله  بر دار مجازات آویخته شده اند به جرگه  قهرمانان ملت پیوسته اند. آنها ستارگانی هستند که تا ابد در تاریخ ایران میدرخشند. اما حکومت ولایت باید آگاه باشد که از دل آئین الله است که محارب زاده میشود و باید انتظار لحظه ای باشد که مردم ایران در تایید و تصدیق راه قهرمانان ملت فریاد بر آورند که ما هم محاربیم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi














۱۳۹۵ اسفند ۲۷, جمعه

ندای وجدان


برخی خود را از ندای وجدان آسوده ساخته اند. زیرا که بر آن تصوراند که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها مظهر و متولی دین "اسلام" نیستند. آنها تنها بخشی از روحانیت اند که از دین استفاده ی ابزاری نموده  و بساط دین را برای کسب و حفظ قدرت، انباشت ثروت و فریفتن عامه ی مردم برپا کرده اند. که آنها انگیزه های مادی، طبقاتی و سیاسی  خود را در پس آئین اسلام، پنهان میسازند. اینان دین را بیشتر وسیله میدانند تا هدف. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها دین را نه برای دین بلکه برای چیز دیگری میخواهند. این است که غالبا بر آن باوراند که میتوان ساختار قدرت را تغییر داد بدون اینکه لزومی برای درگیری باد دین وجود داشته باشد. مثلا اگر مشکل  جامعه ما نظام سرمایه داری ست، بهره وری و استثمار نیروی کار انسانی ست، بیکاری و فقر و عقب ماندگی، غارت و اختلاس های میلیاردی و تخریب محیط زیست است، چه ربطی به دین و اعتقادت دینی مردم دارد. این حکومت است که فاسد است. دین که نمیتواند فاسد شود. قدرت است که تباهی و سیاهی میآورد، نه دین.  این قدرت است که مردم را مورد ضرب و شتم قرار میدهد، دستگیر و زندانی میکند، شکنجه و تنبیه و مجازات میکند، بازجویی میکند به روح و جسم  تجاوز میکند و زخم های التیام ناپذیر وارد میسازد باتهامی که در هیچ دادگاهی ثابت نشده است. این دستگاه قدرت است که هر روز فرد و یا افرادی را در ملا عام بدار میکشد، چه ارتباطی با دین دارد؟

اسناد و شواهد تاریخی بسیاری وجود دارند که بسادگی نشان دهند که ادیان بویژه دین اسلام در طول تاریخ منشاء خشونت و بیرحمی، فساد و تباهی و تصلب و تحجر بوده اند، چون پیوسته شیفته قدرت بوده اند. چه اگر دین بشر را، گفتار و کردارش را در کنترل خود در نیاورد، دین نمیتواند باشد. خوب و بد، زشت و زیبا، اخلاقی و غیر اخلاقی را همیشه دین بوده است، نه هیچ نهاد دیگری، که تعریف و تفسیر کرده است. بمنظور نابود سازی بد و زشت و غیر اخلاقی، بوده است که دین خود به بدترین، زشترین و غیر اخلاقی ترین اعمال دست زده است. آیا میتوان نقش ربایان فاسد یهود را در بصلیب کشیدن عیسی مسیح نادیده گرفت؟ آیا میتوان قتل عام یهودیان بدست محمد را انکار نمود که خطابه گویان حکومت دین بنا بر متضای زمان بر فراز منبر قدرت حاشا کنند و محمد را به عیسی مسیح تبدیل کنند. آیا میتوان بر جنگها و لشگر کشی ها و خونریزی هایی که برهبری پیامبر اسلام صورت گرفته است، چشم پوشید؟ هرچند، امام امامان، امام خمینی در آغاز انقلاب در یکی از سخنرانی هایش که در آنزمان ب پخش نگردید افسوس بسیار میخورد که چرا همچون پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را زد انقلابی عمل نکرده است. پس از مرگ پیامبر و پایان رسالت، خشونت و انتقام ستانی کماکان ادامه یافت. در صدر اسلام، دورانی که نماد حکومت صالح، حکومتی که الهام بخش بنیاد گران اسلامی، بویژه "ولایتمداران" محسوب میشود، از چهار خلیفه آن دوران، سه نفر از آنان درست در زمانی که بر مسند خلافت نشسته بوده اند، مقتول گردیده اند.
 بی دلیل نیست که آنچه مشترک است در میان آیت الله ها و طالبان و داعشی ها و القاعده ها و بوکو حرام ها و النصره ها و غیره، خشونت است و بیرحمی و انتقام ستانی. کارنامه آنان سراسر آلوده است به جنگ و جنایت، جهاد و شهادت.اگر آیت الله ها قربانی های خود، مخالفان سیاسی و دگراندیشان را در تاریکی های شب از زندانها بیرون میکشند و بجوخه اعدام میسپارند و بعدا جمعا در گورستانی در قلب ناکجا آباد بخاک میسپارند، داعشی ها خشونت و انتقام ستانی نهفته در آئین اسلامی را با بریدن سر انسانهای دگردین و مخالف سیاسی، باوج خود رسانده و در رسانه های اینترنتی بمعرض نمایش میگذارند. همه این جنایکاران تاریخ از پیروان صدیق  آموزگار بزرگ خشونت و بیرحمی در اسلام، محمد رسول الله هستند و پرچم لاالله الا الله را بر دوش میکشند.

در اینکه کارنامه دین، اسلامی که مظهر آن ولایت است، سراسر آلوده است به زشتی و پلیدی، بحثی وجود ندارد ولی آنچه که باید بآن توجه داشت این است که علیرغم این پرونده سراسر خشم و خشونت و بیرحمی، دین توانسته است، به هدف خود که همآنا کنترل و سلطه بر رفتار گفتار انسان و نهادین ساختن ارزشهای اسلامی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، برسد، ارزشهایی که زمینه ساز حکومت اخلاق   دور رویی و درغگویی ست بر کل جامعه.

در نتیجه، هر روز که میگذرد و بی کفایتی های حکومت دین هرچه بشتر آشکار شود، بر انزجار و تنفر مردم از ساختار قدرت، نه از ساختار دین، افزوده میشود،  ساختاری که فریب دهد و بر حقایق یا پرده بر کشد و یا آنها را وارونه سازد. اما،  بعید به نظر میرسد که بتوان ساختار قدرت را از جای تکان داد، چون دین و قدرت دارای یک ساختار واحد اند. بدون تغییر در ساختار دین و برچیدن بساط روحانیت که خود را متولی دین میدانند، این غریق هرگز زنده به ساحل نرسد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi





۱۳۹۵ اسفند ۲۰, جمعه

ویرانی بزرگ!


نظام اسلامی پس از 38 به سنین کهولت رسیده است، عمری دراز و طولانی برای حکومتی استبدادی که لاجرم بحران های بسیاری را پشت سر گذاشته و آبدیده گردیده است. اگرچه آیت الله ها و حجت الاسلام ها خود از آفریندگان بحران بوده اند و یا پیوسته باستقبال آن شتافته و سوار بر دوش بحران ها سلطه خود را بر سراسر جامعه گسترده اند. اما، بحرانی که امروز رژیم دین با آن دست بگریبان است، بحرانی ست که معلول سیاست ها، برنامه ها و تدابیر حکومتی ست که منافع ملت و کشور را فدای منافع دین "اسلام" و یا بقول رستم فرخزاد، سردار فرهیخته ایرانی که در نبرد قادسیه از تازیان شکست خورد ،"کیش اهریمنی"  نموده است، دینی که "روحانیت" (فقاهت و یا تازیان بومی) مظهر و متولی آن بوده و هست. بحرانی که امروز گریبان نظام را گرفته است طولی نخواهد کشید که راه نفس ش را مسدود مینماید.
مهران بهنیا، اقتصاد دان، در مقاله ای در دنیای اقتصاد،  مینویسد(نقل بضمون) اگر به نا کارآمدیهای درون نظام و وضع مغشوش منطقه بنگریم با "تصویر نگران کننده ای از ایران و آینده " روی در روی هستیم. وی در ادامه میافزاید که در این برهه از زمان نه ثروت نفت میتواند پوشنده ضعفها باشد ونه نظام درگیر جنگی ست که بتواند بمنظور رسیدن بیک هدف مشترک، همبستگی دوباره مردم را موجب گردد. شاید اگر نویسنده میتوانست بآزادی سخن بگوید، میگفت که دوران حکومت با ابزار فریب و ریا، بپایان رسیده است. نویسنده، اما، قبل از آنکه باین نتیجه برسد به گرفتاریهای بزرگی اشاره میکند که وی معتقد است که ناشی از "تصمیم گیریهای غلط" در گذشته است. وی اظهار میدارد که:
تمامی تصمیمات غلط و مسائل انباشت‌شده گذشته آثار خود را بروز داده‌اند. «وضعیت بحرانی بازار کار»، «مشکلات مالی دولت»، «مسائل نظام بانکی»، «شرایط نامتوازن مناطق مختلف کشور از نظر بیکاری، فقر و دسترسی به امکانات»، «چالش‌های تامین انرژی برای مصرف روزافزون آن»، «وضعیت بحرانی منابع آبی کشور»، «شرایط صندوق‌های بازنشستگی»، «آلودگی هوا، فرسایش خاک و تخریب سریع محیط زیست کشور»، «حجم بزرگ قاچاق سوخت و کالا»، «نظام بنگاهداری غیررقابتی و شرایط دشوار کسب‌و‌کار»، « رشد پایین و کاهش سرمایه‌گذاری» و «نبود رویکردی شفاف و باثبات برای ارتباط بین‌الملی.»
آری، نویسنده با تمام محدویتهایی که با آن روی در روست، حقایق تلخی را بیان میکند که هضم آن چندان ساده نیست. وی از یک ویرانی عمیق و گسترده وغیر قابل ترمیم سخن میراند، ویرانی ایکه ناشی از "تصمیمات غلط" بوده است، تصمیماتی که بدرستی روشن نیست چه کسانی اتخاذ کرده اند. اگرچه لیست عرصه هایی که دچار بجران اند، کامل نیست، با این وجود بخشهایی از جامعه را در بر میگیرد که گردش سالم و منظم آنها شرط ضروری نظم و ثبات جامعه است. این ویرانی، اما، چنان وسیع و گسترده است که نمیتوان بسادگی آنرا به تصمیمات غلط در گذشته، نسبت داد. چون تصمیمات غلط خود میتواند معلول محاسبات عقلانی، اما، نا درست بوده باشد. حال آنکه در شرایطی که "شرع " اسلام حاکم بر جامعه است، و دین، قدرت را قبضه کرده است، تصمیمات نه بر اساس عقل محاسبه گر که بر اساس عقل "اجتهاد،" اتخاذ میگردد، عقلی که معطوف است به شناخت الله، خداوند بی همتا و فهم قوانین و مقررات تغییر ناپذیر ماورایی..
بهنیا، برغم تیز بینی اش هنوز بآینده نظام و "اصلاح" آن امیدوار است و قبل از هر چیز توصیه میکند که دولت آینده باید از "متخصص ترین افراد کشور تشکیل" گردد. چرا که، وی میافزاید:
دیگر فرصت آن نیست که با صنعتی حمایتی علاوه‌ بر آنکه شغلی ایجاد نکنیم بر آمارِ تعداد کشته‌های جاده‌ای اضافه و آلودگی هوا را بیشتر کنیم. یا با این همه سیاست‌گذاری نادرست صرفا برای یک کالا -گندم- هم بودجه ناتراز را ناترازتر کنیم، هم ذخایر آبی را تخلیه کنیم و در آخر هم بیشترین ضایعات را تولید کنیم. یا با سیاست‌های تجاری و ارزیِ خلافِ تمام آموزه‌های اقتصاد و تجارب دنیا، با کاهش رقابت‌پذیریِ بنگاه‌های داخلی و گسترش قاچاق، اشتغال‌زایی را فدای کلیشه‌های سیاست‌گذاری کنیم.
در اینجا بدرستی روشن نیست که مخاطب نویسنده چه کسانی هستند، اما، هرکس که باشند، نویسنده بگونه ای سخن میراند چنانکه گویی او نیز خود از تصمیم سازان، سیاستگزاران و فریبکارانی بوده است که در بوجود آوردن این مصائب شرکت داشته است. شاید نویسنده خواسته است که دفاعیه خود را در پس "کنیم" و "نکنیم،" یعنی جمع خود با تصمیم سازن، پنهان نماید. که "من خود را مسئول همه این فریب کاریها شناخته ام، نه هیچکس دیگری را." چرا که نویسنده از فسادی سخن میراند که عفونت ش سراسر نظام را فرا گرفته است، چنانکه گویی آخر زمان فرا رسیده است.
اما، چرا باید انتظار داشت که در جامعه ای که دین (شرع اسلام) حاکم است، با چنین ویرانی های خانه بر افکنی روی در روی قرار نگیریم، شرایطی که در پاسخ به نیازهای ملت بوجود آمده باشد و بجای آنکه انسان ببند کشیده شود و باسارت درآید، بال بگیرد و به پرواز درآید. بحرانی که بهنیا از آن سخن میراند لزوما ناشی از عدم بکارگیری متخصصین و استعداد های برجسته و یا صنعت "حمایتی" نیست- نه اینکه اینها خود مسئله نیستند بلکه باید آنرا بازتاب تحول عمیقی دانست که در این 38 سال بوقوع پیوسته است: تبدیل جامعه عرفی به جامعه شرعی، یعنی که جامعه در تبعیت از قواعد و مقرارت "شرع" اسلام، بویژه "اسلام ناب محمدی" مدیریت میشود، مدیریتی که در حوزه های علمیه آموزش داده میشود، یعنی "مدیریت اسلامی." مدیریتی که با بقدرت رسیدن آیت الله ها ظهور یافت. چرا که طلبه های نو جوانی که به تازگی حرفه طلبگری را آغاز کرده بود یک شبه خود را بر مسند رئیس و قاضی و بازجو و وزیر وکیل و فرمانده و غیره، یافتند.
میتوان گفت که مدیریتی اسلامی هدفش نه افزایش سود سرمایه است و نه پاسخ به نیازهای مردم بلکه سرکوب و محدود نمودن نیازهاست نه ارضای آنها. از طلبه ای که یک شبه از گدایی به شاهی رسیده است نمیتوان انتظار داشت، صنایع و سازمانهای اداری و مالی و تجاری را چنان راه اندازی نماید که  بهترین کالا را با پائین ترین هزینه و حدا اکثر سود تولید کند و یا همچون مدیری رفتارکند گویی که در یک جامعه سرمایه داری ست و تابع محاسبات عقلانی.  حال آنکه مدیریت اسلامی نه به کارایی نیروهای تولیدی میاندیشد و نه  نوسازی وسایل تولید و نه دغدغه مصرف آنرا بخود راه دهد. مدیریت اسلامی نه تنها رها از رقابت در بازار است بلکه بر اساس اصل فرمانروایی و فرمانبری راه اندازی میشود. یعنی که میزان، شایستگی، لیاقت و فرهیختگی نیست بلکه اطاعت است و فرمانبری. همین بس در مرکز پیشانی جای مهر، پینه بسته باشد که بالاتر و برتر از هر مدرک و تخصصی بکار آید. بنابراین هرچه سخت و شدیدتر "بندگی" و "عبودیت" خود را بنمایش بگداری بمقام بالاتر درسلسه مراتب ساختار دین و قدرت ارتقا یابی تا بر مسند تصمیم گیری تکیه زنی. هم چنانکه برای رسید به مقام هایی مثل "حجت لاسلام،" آیت الله" و یا  "مرجع تقلید" نه بر اساس گذراندن مراتبی از "علم" است و نه مدرکی صادر میشود در تایید و تصدیق مدارج تحصیلی.
آیت الله ای که بر فراز منبر قدرت در حالیکه لوله تفنگی را در مشت میفشارد، از سازندگی، از نوسازی جامعه، از آزادی و رهایی انسانها از مراسم و فرائض پوچ و بی معنی، بویی نبرده است. چنین انتظاراتی از روحانیت، مثل آن است که از قورباغه بخواهی که در دستگاه ماهور بخواند نه "ابوعطا." چرا که حوزه های علمیه حول محور اموزش احکام قرآنی و فراگیری "علوم فقهی سازمان یافته اند و همانگونه پس از 300 سال بلا تغییر مانده اند و بدون هیچ قانون و مقرارت مدونی بکار خود ادامه داده و میدهند. تغییراتی که در 200 سال اخیر بوقوع پیوسته است جهان را از یک روی بروی دیگر برگردانده است، در حالیکه حوزه های علمیه نه تنها تغییر نکرده اند بلکه با هر تغییری هم که در جامعه رخ داده است، به مخالفت با آن بر خاسته اند. آنها آینده را در گذشته می بینند و همیشه بسوی آن پیشرفته اند. نتایج 38 حکومت دین پیش روی ماست. ویرانی بزرگ. باصلاح آن هرگز دل مبند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi