۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

"تغییر رژیم"



"تغییر رژیم،" چه صریح، چه در لفافه و پوشیده ، از آن گزاره هایی است پر بار و پر معنی که انتظارمیرفت بر زبان رئیس جمهور آمریکا، دانالد ترامپ در اعلام معلق سازی برجام و ارجا ع آن بکنکره آن کشور، جاری گردد و گردید وموجب خشنوی هواداران وطنی وی نیز را فراهم آورد. خشنود که، انچه آنان، هشت سال خیانت بارک اوباما، رئیس جمهور سیاه پوست پیشین آمریکا، به مردم ایران میخوانند، بسر آمده است. که تحت ریاست جمهوری ترامپ، رژیم اسلامی نمیتواند بروال معمول، بحکومت خود ادامه دهد. که دانالد ترامپ، مثل اوباما، اهل مماشات با رژیم اسلامی نیست. که او پناه مردم بی پناه ایران است که اگر برخیزند میدانند از حمایت قدرت بزرگی همچئن آمریکا برخوردارند. که ترامپ، پرواز حکومت ولایت را متوقف و بال و پرش را از بیخ و بن بر کند و بر زمین فرود آورد. که استراتژی ترامپ، تضعیف رژیم و تقویت نیروهای دمکرات است. که استراتژی ترامپ، فروپاشی نظام اسلامی را تسریع خواهد کرد.

شاید بی نیاز از گفتن است که این نگارنده چندان دل خوشی از رژیم اسلامی که کشور ما را تسخیر کرده و بر آن سلطه افکنده است ندارد.  طبیعتا آرزومند است ترامپ گرایان وطنی، وزیدن سوی باد را درست تشخیص داده  و بزودی طوفانی فرار رسد و چنگال این رژیم اهریمنی را از گلوی بغض کرده ملت ایران برگیرد.

این نیز درست است که تا کنون هیچ رئیس جمهوری چنین زبان و لخت و عریانی در وصف رژیمی متخاصم بکار نگرفته است. دانالد ترامپ، جمهوری اسلامی را همانگونه که هست و همانگونه که مخالفان و منتقدان رژیم شناخته اند، معرفی و توصیف نمود: سرکوبگر، خشونتبار، تجاوزگر، امداد رسان ترور و تروریسم در جهان، رژیمی که دست خود را هم در درون و هم در بیرون مرزها به جنایت و خونریزی آلوده کرده،  ثروت هنگفت ملت ایران را  بغارت برده  وهزینه فتنه انگیزی در منطقه نموده، مردم را بفقر و فلاکت و نکبت دچار ساخته است، و کشور را به تخریب و ویرانی کشانده است.

اگرچه، سخنان ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله های مقدس، مرحمی ست بر دلهای شکسته و جانهای زخمین، و حتی ممکن است برخی را نیز تکان دهد، آیا بجا نیست که نفسی بر کشیم و با کنجکاوی بیشتری به آنچه رئیس جمهور امریکا بیان داشته است بنگریم؟ آیا سزا نیست ک قبل از آنکه به پایکوبی بپردازیم و سپس به نگارش نامه به رئیس جمهور امریکا بپردازیم و مراتب تشکر و امتنان خود را به حضورش تقدیم بداریم، به "صداقت " وی با شک و تردید بنگریم؟ در غیر اینصورت، آیا یکبار دیگر فریب قدرت را نخواهیم خورد؟

اینجا قصد آن نداریم که سخنان دانالد ترامپ را "دروغ" بخوانیم، اگرچه او خود یکی از بزرگترین دروغگویان است بلکه بیان این واقعیت است که بیانات رئیس جمهور آمریکا را باید در ردیف "لفاظی" و یا "حرف بدون عمل" خواند. مگر نه اینکه از قدیم گفته اند برداشتن سنگ بزرگ دلالت بر عدم پرتاپ آن کند. چه ترامپ بخوبی آگاه است که نه میتواند و نه میخواهد تجربه بوش پسر را در تسخیر عراق و افغانستان تکرار کند، تجربه ای که رژیمی ضعیف و رنجور از هشت سال جنگ و ویرانی را به یک ابر قدرت شیعی در منطقه تبدیل نمود. که وی در پی تحصیل اهدافی ست بجز آنچه در سخنان خود اعلام میدارد.

ترامپ در محکومیت رژیم آیت الله ها، بمثابه رژیمی خشونتبار و بیرحم و کین خواه، بدروغگویی دست نمیزند بلکه "حقیقت" را مصادره میکند، نه بنفع مردم ایران و یا مردم امریکا، بلکه بنفع خویشتن خویش، چرا که او در "خود شیفتگی" شهره خاص و عام است، چه بهتر و والاتر از درافتادن با آنچه "شر" است و "شرارت." هم اکنون او در گیری با حکومت اسلامی را جزو یکی از "پیروزیهای" فوق العاده شگفت انگیز خود بشمار میاورد و حتی از آن لذتی بیشتری میبرد چون نیش زهر آگین کینه خود را یکبار دیگر در وجود بارک اوباما فرو میبرد. چه از منظر او تقویت و نه تضعیف حکومت اسلامی یکی دیگر از میراث رئیس جمهور پیشین است که با یاد نابود گردد. که او خصم آشتی ناپذیر آن چیزی ست که از اوباما بجا مانده است، مهم نیست که بنفع ملت امریکا هست یا نه. چرا که ترامپ بر این باور است که اوباما با الغا تحریمات اقتصادی و ارسال مبلغ هنگفتی دلار نقد، رژیم اسلامی را از فروپاشی نجات داده و در تمام دوران زمامداری خود از "تروریست" نامیدن جمهوری اسلامی خود داری کرده است.

افزوده بر این، لفاظی های ترامپ ضمن اینکه دون شان ریاست جمهوری امریکاست، تنها راهی نیست که به تضعیف و سپس بفروپاشی رژیم اسلامی میانجمد. مگر نه اینکه ترامپ باین اصل اعتقاد دارد که نباید یک فرمانده از نقشه هایی که در سر دارد دشمن را آگاه نماید. معلوم نیست در این مورد بچه دلیل مکنونات ضمیر خود را در بوق کرنا میدمد. روشن است که لفاظی را ترامپ چندان هزینه ای نیست، اما امداد رسان اراده معطوف بخود کامگی و گریز از قانون خواهد بود.

 واکنشی که بعضا هموطنان تحلیلگر به سخنان ترامپ نشان دادند همان واکنشی است که خود شیفته انتظار آنرا دارد: حمد و ثنا و ستایش. برخی در تفسیر و تعبیر سخنان ترامپ، آنرا، بعداز قانونی اساسی، "زیباترین" سخنانی خواندند که تا کنون از دهان هیچ رئیس جمهوری در امریکا خارج نشده است: مستقیم، تند، تیز و برنده، زبانی که آیت الله با آن بخوبی آشنا هستند و میفهمند، زبان زور. بگذریم که در متن سخنرانی ترامپ ضدو نقیض هایی وجود دارد که "صداقت" و "تعهد" ترامپ را در تغییر رژیم و رهایی مردم از یوغ استبداد مورد شک و تردید قرار میدهد. چه ترامپ در پس سخنان کوبنده خود در باره جمهوری اسلامی، مصادره خلیج فارس را پنهان نمود و آنرا خلیج "عربی" خواند که واکنش دوست و دشمن را بر انگیخت. این خود نیز قصد و نیت ترامپ را تا حدودی از ابهام بیرون میآورد. تغییر نامی حک شده در تاریخ، خلیج فارس به خلیج عربی در واقع اهدای دسته گلی است به دوستان خود در منطقه، از جمله پادشاه سعودی و دوست دیرینه اش، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، که صد البته ستایش و تحسین آنها را که هم مانند ترامپ دلی پر درد از اوباما دارند، برانگیزد.

اما، آنچه مسئله زا است آنست که گویا دیگر مهم نیست چه کسی و با چه قصد و نیتی حکومت اسلامی را محکوم میکند، حتی وقتی که از دهان کسی بیان بگوش برسد که تا کنون نشانداده است که تمایلات به خودکامگی، اقتدار گرایی و قانونگریزی در او بسی بسیار قوی ست وچندان هم اکراهی ندارد که همچون ولی فقیه، و یا هیتلر و موسلینی و یا پوتین روسی و دوارته فلیپنی، ماورا قانون قرار بگیرد، و رها از هرگونه قید و بندی، حرف آخر را بزند و از پاسخگویی اجتناب بورزد. حال چگونه میتوان بسخنان کسی  که اگرچه دست پرورده جامعه ای باز و آزاد است، از خود اراده ای معطوف به ملی گرایی و نژادپرستی بمنصه ظهور رسانده است، اعتماد نمود؟ او آزادی را تنها برازنده ی شان سفید پوستان در امریکا میداند و تاکنون به رهبران اقتدار گرایی چون پوتین بیشتر علاقه نشان داده است تا رهبران لیبرالی همچون رهبر آلمان، انجلا مرکل. ترامپ بر آن باور است که خانم مرکل با پذیرش خانه بدوشان مسلمان سوری و افغاتی و ایرانی و آفریفایی، آلمان و اروپا را بویرانی کشانده است. بعید بنظر میرسد که ترامپ ملت های این کشورها را شایسته آزادی و دمکراسی بداند. تردید نباید داشت که ترامپ به ظهور یک دیکتاتور هواخواه خود،  در کشورهایی مثل ایران خوشامد خواهد گفت و دست دوستی بسوی آنها دراز خواهد کرد. بی جهت نیست که او در سخنان خود، نه بدفاع از حقوق بشر پرداخت ونه مردم ایران را بسوی ازادی و رهایی فرا خواند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه


حق برگزیدن بآزادی

و زوال انسان


براستی  هستی ما ایرانیان در چیست؟ در دینی ست که بدان معتقد هستیم و یا خدایی که بآن ایمان داریم؟ آیا هستی ما  در انسان بودن ما نیست؟ اگر هست، براستی ما چگونه انسان هایی هستیم که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود، یعنی آزادی در گزینش محروم بوده ایم و در اعصار و دورانهای مختلف نتوانسته ایم آنرا بدست آوریم؟
لاجرم همه نگون بختی هایی که در طول تاریخ با آن دست بگریبان بوده ایم، فقر و فساد، پسرفت و عقب ماندگی، نابرابریها و بی عدالتی ها که تجربه کرده ایم و هنوز هم، بجرات میتوان گفت که از محرومیت از این اساسی ترین حق بشری، حق برگزیدن بآزادی، بر میخیزد، حقی که بیانگر اراده ازاد بر نهاده در ذات انسان است. چگونه میتوان انسان بود، بدون برخورد دار بودن از این ابتدایی ترین حق انسانی. چگونه میتوانی بر خود چیره شوی اگر در گزینش مختار نباشی، اگر نتوانی بر گزینی آنچه را که عقل و خرد انسانی روا دارد؛ در چنین صورتی انچه انسان را از حیوان جدا میسازد، تنها صوری ست. ما ایرانیان در طی قرون به این محرومیت تن داده ایم. یعنی بندگی و رعیتی خود را پذیرفته ایم آنچنانکه گویی که در سرشت ما بجای آزادی، اسارت نشسته است.
بنا براین، به دشواری میتوان امید به تعییر و دگرگونی شرایط موجود بست، وقتیکه اساسی ترین محرومیت ها را عادی و معمولی میپنداریم و از آن غفلت مینماییم. بی تفاوتی ای که هم اکنون بر جامعه ما سایه شومش را افکنده است نیز ناشی از محرومیت است از حق برگزیدن به آزادی. این حق مثل خونی ست که در رگهای آدمی جریان دارد و انسان را سالم و تندرست نگاه میدارد. زیرا که تنها در چنین شرایطی ستکه کژی ها و کاستی ها، پوسید گیها و گندیدگی ها را میتوان یافت و ترمیم نمود. حال آنکه، محرومیت از برگزیدن بآزادی، سبب "زوال" و پسرفت انسان میگردد، زوال در ارزش و اخلاق، زوال در گفتار و رفتار.
بنگر که چگونه بغض و کینه، خشونت و انتقام ستانی بر جامعه ما سلطه افکنده است. چه خانواده ها که عزیرانشان قربانی نزاعهای خیابانی نشوند، گاهی نزاع بر سر هیچ و پوچ، و چه خانواده ها که دختران و پسرانشان در دام زورگیری جنسی نیفتند، چه دختران جوان و زنان شوهرداری که برای گذران زندگی تن به روسپیگری ندهند. دزدی و رانت خواری، رشوه دهی و رشوه گیری بیک امر عادی و همگانی تبدیل شده است.
 روشن است وقتی که در برگزیدن پوشش، در گزینش آنچه مینوشی و تناول کنی، در آنچه می بینی و میشنوی، در آنچه که بیان کنی و با بنوشتار دراری، در اختلاط با جنس مخالف و در شادی و پایکوبی آزاد نباشی، هیچ رفتار و گفتاری از سر مسنولیت بوقوع نمی پیوندد. نتیجتا کمتر رفتار و کرداری را میتوان یافت که عاری از تصنع و کذب و دروغ باشد، بویژه در شرایطی که رهبران سیاسی کشور، خود آمورگاران دین و اخلاق از بزرگترین درغگویان و فریبکاران جامعه هستند، دروغگویی وفریبکاری که عادی و همگانی شده است. زیرا که از راس بر زیرین ترین لایه های جامعه سر ریز میگردد. ساده است که فساد را در غارتها و چپاولگریها و اختلاس های بزرگ مشاهد نمود. اما بوی گند فسادی که از کنش ریختن روغن در جاده ها بمنظور لیز خوردن خود روها و غارت مصدومین بمشام کسی نمیرسد. این نشانی از سقوط انسانی است که بر زندگی روزمره اش اسلام ناب محمدی سلطه افکنده است.
بعبارت دیگر، هرچه دامنه گزینش ، تنگتر، زوال و پسرفت انسان بیشتر، بآن دلیل که همگان به فریب و دروغگویی، به دورویی و فریبکاری خو میگیرند، چنانکه حتی آنجاها که نیازی هم به دو رویی و دروغگویی نیست از سر عادت دست بدروغگویی و فریبکاری میزنند.
البته که محرومیت از حق گزینش، محرومیت ی ست فرا طبقاتی، فرا گروهی،  فرا جنستی، فرا قومی و قبیله ای ست. حق گزینش بآزادی ابتدایی ترین حق انسانی ست. از نبود حق گزینش همگان رنج میبرند، جمع و جامعه زیان می بیند. در نبود حق برگزیدن بآزادی، جامعه بیشتر حیوانی میشود تا انسانی. تاریخ به خوشنامی از نسل حاضر یاد نمیکند، اگر نتواند دامنه های حق گزینش را شناسایی کند و برای کسب آن به مبارزه برخیزد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi




۱۳۹۶ مهر ۲۱, جمعه

هنر
 وارونه سازی حقایق




اگر نیک بنگری، باین راز پی میبری که  "زیباترین،" پر بارترین معانی و مفاهیم از دهان دروغگویان، بویژه رهبران سیاسی و دینی، شنیده میشوند، از آنروی که خود را مالک بر "حقیقت " میدانند.

واقعیت آن است که ما تقریبا داریم به نیم قرن حکومت قدسی ولایت نزدیک میشویم. یعنی که نزدیک به نیم قرن از زمانی میگذرد که فریفته سخنان زیبا و پر معنایی ای شدیم که در آغاز انقلاب "اسلامی" بر زبان "امام" خمینی جاری گردیدو ما دروغهای بزرگ امام مقدس را "حقیقت " پنداشتیم. نه اینکه این خوشباوری در جامعه ما پدیده تازه ای است. خیر. ما نسل پس از نسل ناچار بوده ایم که با فریب زندگی کنیم و همچنان دروغهای بزرگ را حقیقت پنداریم. در غیر اینصورت باورهای  دینی نمیتوانستند پدیدار شوند و "توهم " گریبانمان را نمیگرفت.

در این راستا، اجازه که نظری به سخنان "شیرین" و زیبای آقای روحانی، رئیس جمهور کشور اسلامی که در پاسخ به حملات دانالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا در سازمان بین الملل ایراد نمود، بیافکنیم. وی خاطر نشان کرد که:
 "
"سلاح های مرگبار صادراتی زیبا نیست صلح زیباست. ما ظلم را نمی‌پسندیم و از مظلوم دفاع می‌کنیم. ما تهدید نمی‌کنیم و تهدید را از جانب هیچ کس نمی‌پذیریم. ما زبان تهدید را بر نمی‌تابیم. ما حامی مذاکره‌ایم از موضع برابر و متقابل."

آیا میتوان این ادبیات را چیزی کمتر از درخشان و فریبنده، نامید؟ حجت الاسلام روحانی، از "صلح" و "مظلوم" خواهی، از اجتناب از "تهدید" و رهیافت "تعامل" چنان سخن گوید، گویی که بدانها ایمانی دارد در طراز ایمان فناناپذیر به یکتایی و یگانگی خداوند، الله. که بانان چنان عشق میورزد، گویی نه رئیس جمهور روحانی و نه رهبر معظم وی و نه هیچیک از امامان جمعه بر فراز منبر قدرت، در حالیکه لوله تفنگ رد در مشت خود میفشرند، نه هیچ کشوری از جمله اسرائیل را هرگز تهدید به نابودی کرده اند، نه  نظام اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها تشنه انتقامگیری از آنانند که امام سوم را در صحرای کربلا به هلاکت رساندند و نفت، بر آتشی که خود در منطقه بر پا کرده اند میریزند تا از مرقد "زینب" نوه پیامبر اسلام، دفاع کنند، نه هرگز سر بی گناهی روزانه بر سر دار میرود، نه فردی بجرم نوشیدن مشروب گریز از خفت و خواری زیر ضربات شلاق، روح از جسمش خروج یابد، نه کسی بجرم اعتراض به نتایج انتخابات به حصر کشیده شود، نه دهان دگر اندیشی را می بندند،  نه کسانی را که بدفاع از حق و حقوق برادران و خواهران هموطن برخاسته اند، به اسارت میکشند، نه زنان را با ابزار "ارشاد" اسلامی، تحقیر نموده به حقارت کشانده، مورد اهانت، اذیت و آزار قرار دهند. شاید اینجا چندان نیازی نیست که حقایق بیشمار دیگری را بر شمریم تا نشان دهیم که چگونه رئیس جمهور یک نظام دینی، نظامی که بر اصول  "اخلاق " بنا گردیده، حقایق را با لفاظی های زیبا وارونه میسازد.

از دست قضا، مقایسه مع الفارق نیست اگر نشان دهیم که دانالد ترامپ، رئیس جمهور امریکا، برغم آنکه در شرایطی دیگر و بگونه ای زندگی میکند که نشستن در کاخ سفید در مقایسه با کاخ شخصی خویش ممکن است پس روی بشمار رود، دارای گفتمان و رفتاری ست بسی بسیار شبیه رفتار و گفتار  آیت الله ها و یا حجت اسلام های حاکم بر کشور ما. چه، آیت الله های مقدس، بیش از 38 سال است که بدروغگویی و وارونه ساختن حقایق اشتغال دارند. اگر دانالد ترامپ هنر وارونه ساختن حقایق را در معاملات مستغلات و بعدا در "ریالیتی" شوهای تلویزیونی آموخته است، در جامعه اسلامی حرفه و شغلی مقدس و در عین حال درآمد زاست که بیش از 300 سال است در انحصار قشری است که در حوزه های علمیه پرورش یافته اند. در این مدارس است که زیرو بم هنر وارونه سازی حقایق آموزش داده میشود.

جلوس ترامپ بر مسند ریاست جمهوری امریکا، ناقوس مرگ "حقیقت " را هم بصدا در آورد  و مرز دروغگویی و راستگویی، مرز کژی و کاستی، نافهمی و ابلهی را غیر قابل تشخیص نمود، ناقوسی که 38 سال پیش از این در کشور ایران بصدا در آمد، چه مصیبتی که ببار نیاورد. از عجایب تاریخ است که صدای شوم همان ناقوسی که جامعه ما را بسوی استبداد و سیاهی سوق داد در کشوری بصدا درآمده است که مهد "تمدن " است و پرچم "آزادی " را بدوش میکشد. دانالد ترامپ، نه تنها در عرصه داخلی، روزمرگی در سیاست و فرهنگ را دچار فرود و صعود های شدید ساخته است بلکه دست به هنجار شکنی زده تا گریز خود از قانون را بپوشاند. معلق ساختن برجام نیز اگرچه ازخوی انتقام ستانی ترامپ بر میخیزد، اما، در پاسخ به وعده های انتخاباتی ست که باجرا در میآید تا شانه از زیر بار مسئولیت خالی، تصمیم نهایی را به کنگره امریکا واگذر و ضعف و ناتوانی خود را در "پاره " ساختن برجام و بقول او "شرم آورترین" توافقنامه ای که امریکا تا کنون امضا کرده است، در انظار طرفدارانش بپوشاند. 

دانالد ترامپ نیز مانند آیت الله های ما به فوت و فن و رمز و راز سیاست ورزی و قدرتمداری، ناشی ست و چندان وارد نیست، اگرچه او  خود را مثل ولی فقیه، عقل کامل میداند. این خود گنده بینی ترامپ، البته ناشی از موفقیتی بوده است که در انباشت سرمایه بدست آورده و توانسته است یکی از بزرگترین کمپانی های "عمرانی" را بنیان نهد. در نتیجه وقتی که بر پشت فرمان ماشین دولت وسیع و فراگیر فدرال آمریکا، در کاخ سفید می نشیند، بر آن تصور است که میتواند همان مهارتها، تجربه ها و دانشی که در بازار مستغلات ، بدست آورده است در عرصه سیاست بکار گیرد و به تعهدات انتخاباتی خود جامه عمل بپوشاند.

آیت الله های حاکم نیز مانند ترامپ از عرصه فقاهت به عرصه سیاست وارد شده اند. آنها نیز بر آن تصور بوده و هستند که آموزش "علوم" فقهی و یا آنچه علم "کافی" میخوانند، هر طلبه ای را برای حکمرانی بر جامعه، برای مدیریت نهادها و سازمانهای دولتی، از نهادهای اطلاعاتی و جاسوسی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی بویژه در عرصه قضا و عدالت اجتماعی، آماده ساخته است. در نتیجه قشر روحانیت برهبری ولایت خود را شایسته ترین و داناترین افراد برای حکومت بر جامعه و نیز نجات بشریت از غرق شدن در منجلاب کفر و باطل، بشمار میآورند.

کارنامه هشت ماهه، دانالد ترامپ، بزرگترین "راستگوی" جهان نیز تا کنون چیزی جز بحران زایی نبوده است، آنهم با استفاده از ابزار رسانه های اجتماعی، از تویتر. وی موفق شده است که سیاست امریکا، کشوری که تاثیرآن بر گردش جهان انکار ناپذیر است، بچندین جمله تویتری هیجان برانگیز برخاسته از تهمت و تهدید و بی اعتبار ساختن این یا آن عضو کابینه خود، این یا آن سناتور و نماینده کنگره و از همه مهمتر حمله به مطبوعاتی که بآزادی سخن میگوید و قدرت را بنقد میکشد، تقلیل دهد و بدین ترتیب موازنه سه نیروی مستقل و منفک از یکدیگر را دچار نواسان و و لاجرم بروز نا آرامی در سطح جامعه میکند، گویی که نهادهای قانون اساسی برای خدمت بریاست جمهوری بنیاد گزارده شده اند.

 بدین لحاظ، بلحاظ بحران زایی، و در هم فرو ریختن مرز نهادهای جمهوری، ستیز و خصومت با آزادی مطبوعات و بوجود آوردن نا آرامی در سطح جامعه، ترامپ به خاک پای آیت الله های مقدس نمیرسد. اگر ترامپ مطبوعات آزاد را پیوسته خوار نموده و آنرا ماشین تولید "جعل " میخواند. رهبر معظم جمهوری اسلامی، آن دهانی را که به آزادی گشوده شود میدوزد و آن قلمی که به آزادی بنویسد، بشکند و در چشمان نویسنده فرو کند.

در خاتمه، اگر دانالد ترامپ، سرمایه داری که در چنگال توهم به تله افتاده، بر طبل ملی گرایی میکوبد و رویای بازگرداندن عظمت به امریکا – البته امریکای "سفید پوستان" را در سر می پروراند، در مدت بسی بسیار کوتاه، توانسته است موجب اضطراب و نگرانی در جهان، گردد، بویژه در کشوری که متولیان دین حاکم اند.

در کشور ما، کشوری که نماینده الله بر آن حاکم است و در پی رجعت به صحرای کربلا ست و ساختار آرمان شهر اسلامی ست، 38 سال است که بسوی تاریکی و سیاهی، انحطاط و تباهی پیش رفته است و سبب پسروی و تیره بختی خصومت های دینی و قومی در داخل گردیده و با صدور فتنه و خشونت به نا آرامی در سطح جهان دامن زده است.

این در حالی ست که مردم آمریکا میتوانند، در پایان 4 سال دانالد ترامپ را بدون خشونت از سریر قدرت پائین آورند، اما، مردم ایران، تحت حکومت الله، تنها در اطاعت و فرمانبری آزاداند و چندان برهایی از چنگال استبداد دین و قدرت امیدوار نیستند.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ مهر ۱۴, جمعه

درد از بیگانگی
!با انسان بر میخیزد



برخی بر آن باورند که نیازهای مادی انسان، مقدم بر هر نیاز دیگر است. درد مردم، درد بیکاری است و گرانی، درد فقر است و گرسنگی، درد فساد است و فحشا، درد غارت است و چپاولگری، درد هوای آلوده و مسموم است و تخریب محیط زیست و توسعه خشکزاری، نه درد نبود "آزادی،" نه برخورداری از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، چنانکه گویی مردم ایران با تمام "بزرگی" و "شریفی" هرگز تن باین شرایط خفت بار میدادند اگر آزاد بودند، اگر آزاد به بیان و آشکار ساختن "حقیقت " بودند، اگر افراد در برابر "قانون،" قانونی بر خاسته از اراده و امیال خود آنها، با یکدیگر مساوی بودند، اگر بجای "روابط،" "ضوابط" و بجای اطاعت و فرمانبری، "خود آئینی " و "خود گردانی " حاکم بر جامعه بود. وقتی "شریعت " و "شمشیر" مقدس در وحدت ویگانگی بر جامعه حاکم میگردند ، هر صدایی از جمله صدای گرسنه ترین گرسنگان و ستمدیده ترین ستمکشان، در گلویشان خفه میگردد. این خفت و خواری که مردم تحمل میکنند، از سلطه شریعت اسلامی بر جامعه برخاسته است، جامعه ایکه افراد در برابر خدای یکتا و یگانه، الله مساوی اند که چیزی ببار نیاورد مگر نظام نابرابری، نظام فرمانروایی و فرمانبری، مادر همه دردها و مصائب اجتماعی.
در جامعه ایکه زبانت را از حلقوم بیرون کشند و دهانت را سخت بکوبند اگر به حقیقت گشوده شود، چگونه میتوان از مردم انتظار داشت که به خشونت و بیرحمی برخاسته از آئین مقدس اسلامی، به انتقام ستانی، به قتل عام و اعدام های روزانه در ملا عام، از خود واکنش نشان دهند؟  و به درد و رنج "نه گویان" و "دگر اندیشان،" "مخالفان" و، "منتقدان" رژیم مقدس دین، از آن لحظه ای که در چنگال سبع ماموران امنیتی گرفتار گشته تا زمانیکه طناب شریعت به گردن شان آویخته میشود، حساسیت نشان دهند؟ براستی چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که از شینیدن صدای حقیقت محرومند؟ چه بسا هم اکنون بسیاری از هموطنان هنوز از کشتار سالهای 60 و قتل عام بیش از 4 هزار زندانیان سیاسی در 66 بی خبراند. با این وجود "مادی گرایان" برآنند که اول باید به شکم مردم رسید. شکم گرسنه که نمیتواند به حق و حقوق بشری بیاندیشد، به انسان بودن؟ چگونه میتوان از انسانی که به شکم و نیازهای مادی میاندیشد، انتظار داشت که طناب شریعت را نه بر گردن مبارز بلکه بر گردن هر گناهکاری را بر گردن خود و جمع و جامعه احساس کند. که اعدام را توهین به انسان و خوارداشت انسانیت بشمار آورد و برای براندازی آن به پا خیزد؟ روشن است که چنین مردمی نمیتوانند در دامن نظام استبدادی پرورش یابند، بویژه استبداد دین و قدرت پرورش یابد. چرا که در نظام های استبدادی "بیگانگی" با انسان و ارزشهای انسانی باوج خود میرسد.
قبل از اینکه باین موضوع اخیر بیگانگی با انسان بپردازیم یاد آوری این نکته ضروریست که آخرین شاه، نماد تجدد خواهی، هوا خواه نظریه تقدم نیازهای مادی و یا توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی. شاهنشاه پهلوی سر انجام خود را ناچار دید که دست به توسعه سیاسی بزند. غل و زنجیر اسارت را هنوز بر نگرفته بود که تخت و تاج شاهی بباد رفت. بی جهت نیست، رهبر معظم انقلاب هم دشمن آشتی ناپذیر توسعه سیاسی ست. او چیزی میداند که شاه نمیدانست.    
البته که بیگانکی با انسان و ارزشهای انسانی، در جامعه ی ما از شریعت دین اسلام است که ریشه برگرفته است. چرا که شریعت اسلامی، چیزی نیست مگر قواعد و قوانین "اسارت" و "بندگی" که در احکام طهارت و مراسم وضو و نمازگزاری روزانه، بطور نمادین بازتاب می یابد. چرا که کیست نداند که هدف وضوگیری و یا قیام و قعود، نه نظافت است و نه آسایش روح که بار سنگینی ست بر دوش که اگر بمقصد نرسد "عقوبت" است در دوزخ الهی. فرآیند عمل به فرائض دینی، چیزی نیست مگر تسلیم  و اطاعت و، تقلید و فرمانبری. یعنی که شریعت اسلامی  بیگانه میسازد انسان را با خویشتن خویش. چرا که انسان باید وجود خود را انکار کند به تکرار، چندین بار در یک شبانه روز از صبح سحر گرفته تا غروب آفتاب و سیاهی شب، در مراسم عبادی از نمازگزاری گرفته تا روزه داری. یعنی که انسان باید خود نفی و ناچیز و بی مقدار نماید تا وحدت و یگانگی و یکتایی الله را مورد تایید قرار دهد. لاجرم هرچه بیشتر از خود در الله نهد، خویشتن را کمتر و کوچکتر میسازد.
انسان بیگانه با خویش، "بنده"  الله است، بنده ای که "مالک" بر او الله است. انسان بنده، انسانی در اسارت قواعد و قوانین شریعت اسلامی، فاقد آن نیرویی ست که بتواند به کیستی و چیستی خود، به آزادی و انسان بودن خویش بیاندیشد. چون بعنوان بنده نه آزادی را تجربه میکند و نه بوجود آن به عنوان جوهر انسان، آگاه شود. ما از طفولیت به بیگانگی با خویشتن، خو میگیریم، یعنی در دوران ناخود آگاهی، دورانی که هنوز نه میدانیم کی هستیم و چه میخواهیم. ما میآموزیم که انسان هیچ و الله همه چیز است. که با شناخت الله، شناخت خداوند یکتا و یگانه است که بخود شناسی میرسی. در نزد فقها و علمای دین، انسان زمانی به کمال رسد و تعالی یابد که غرق در شناخت الله و در او "ذوب" گردد.
با الین وجود، برغم خوارداشت انسان در حکومت اسلامی، بسیاری هشدار دهند که نباید به "رهایی " بلکه، باید به تغییر رژیم دین و یا جدا سازی دین از سیاست اندیشید. به شریعت اسلام نباید هرگز دست اندازی نمود. یعنی که حقیقت را همچنان باید پنهان داشت. رهایی مصیبت بار است. هیچ جنبش رهایی بخشی نه تنها به آزادی نیانجامیده است بلکه دوران تازه ای از کشتار و خونریزی و سرکوب و دیکتاتوری را در پی خود آورده است. این شمشیر و یا ساختار قدرت است نه ساختار دین و مظهر انست که باید دگرگون شود. البته که چنین برهانی، راه به آینده نمیبرد. یا روی بگذشته دارد و یا اینجا و هم اکنون است که هدف اصلی ست. آنچه جامعه ما را به بی تفاوتی و بیگانگی با خویشتن، کشانده است، آن است که نه شناختی از خود داریم و نه شناختی از آینده. شرایط موجود را لزوما ناشی از آنچه که هستیم، باز تابنده باورها و ارزشهای خود نمیدانیم. فراموش میکنیم که وقتی بر فراز بامها، مردم دهان به اعتراض گشودند، بار دیگر به آغوش الله اکبر پناه بردند. شاید هنوز قانع نشده بودند که الله اکبر در شرایطی که شریعت و شمشیر یکدیگر را یافته اند، نمیتواند کاری باشد.
براین بیگانگی و بی تفاوتی زمانی چیره خواهیم شد  که از مردم بخواهیم که به درون خود باز نگرند و باورها و ارزش های خود را مورد ارزیابی قرار بدهند و هراس از رهایی، رهایی از قید و بند شریعت بخود راه ندهند. که بشر میتواند بر خود چیره شود و فرمانفرمای خود گشته و به آزادی دست یابد. این خبر را باید بگوش مردم رساند. البته که چنین نگاهی به انسان، تحت حکومت وحشت آفرین  شمشیر و شریعت به سادگی نمیتواند رشد و نمو نماید. چون تحت نظم شریعت مردم عادت میکنند که چیزی باشند که نیستند. یعنی که تظاهر، دروغ، وارونه ساختن حقایق و مماشات، از ضروریات بقا و از واجبات زندگی میگردند. همرنگ جماعت شدن اجباری میشود. بنابراین، نمیتوانیم باشیم آنچه هستیم. ضرورتا دارای دو چهره هستیم. حجاب نماد این دو چهره گی و یا دو گانگی ست. یکی بیرونی است و قابل قبول، دیگر درونی است و خصوصی و لاجرم ناپذیرفتنی در تضاد و نفی یکدیگر. این است که نه میدانیم کی هستیم و نه میدانیم که چگونه میخواهیم باشیم. هم بخود دروغ میگوییم، هم بدیگری. چون ضعف و حقارت و خواری و بندگی ای که دچار آن هستیم باید بپوشانیم. ما باید بنیان جهان دوگانه ظاهر و باطن را از بیخ بر کنیم و در یک جهان وحدت ببخشیم، در جهان آزادی، جهانی که آزادی فرد شرط آزادی جمع است و بزرگ داشت انسان.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi