۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

ثروت 70 میلیارد دلاری!




همه شواهد حاکی بر آنست که جمهوری اسلامی دیر یا زود باید نقطه پایان را بر امریکا ستیزی بنهد، اسرائیلی ستیزی بجای خود. شاید نظام را به یک نرمش قهرمانانه دیگر نیازمند است. این همان چیزیست که دانالد ترامپ میجوید و میخواهد که مرگ بر امریکا، زبان خصومت و دشمنی، دیگر تکرار نشود و بکشورهای منطقه نیز صادر نگردد. چه او میخواهد آخوندهای حاکم، همچون خود او سر در آخور ملی گرایی فروکنند، بفکر رفاه و خوشبختی ملت خویش باشند.

این در حالی ست که سردار شکارچی، سخنگوی ارشد نیرو های مسلح، اعلام کرده است که هر کشوری که در مقابل رژیم صهیونیستی و رژیم خونخوار آمریکا صف آرایی کند، کمک میکنیم.  یعنی امریکا ستیزی خارج از مرزهای کشور هم ادامه خواهد یافت.اما، بعید بنظر میرسد که حتی اگر ترامپ برای چهار سال دیگر به کاخ سفید راه نیابد، اخوند خامنه ای بتواند همچنان در شیپور امریکا ستیزی بدمد. گو اینکه با ترامپ مذاکراه و مصالحه بسی ساده تر است از مذکره و مصالحه با رقیب دمکرات او. چه علاوه بر آنچه ترامپ میخواهد، توقف موشک پرانی و توقف حمایت از گروه های تروریستی در منطقه، رقیب دموکرات ممکن است مسئائل دیگری از جمله خقوق بشر و آزادی های اجتماعی را نیز  بر روی میز مذاکره بنهد.

حال همین بس که بنگریم که چهل سال امریکا ستیزی، کشور ما را بکجا رسانده است، فاصله چندانی با ویرانی کامل کشور نداریم. بار خسارات و زیانهای ستیز با امریکا چنان سنگین است که تعیین میزان آن ناممکن است. چهل سال پسر روی و عقب ماندگی، چهل سال گسترش فقرو فساد و فحشا، چهل سال کشتار بهترین فرزندان این آب و خاک، چهل سال تخریب و ویرانی، سرکوب و خفقان و بطور کلی چهل سال مصیبت و نکبت زائی، لیستی که میتواند بسیار طولانی تر باشد، خسارات و زیانهایی است که مستقیم و یا غیر مستقیم ناشی از سیاست امریکا ستیزی ست، سیاستی که با بکارگیری آن در آغاز تمامی گروه های سیاسی چپ و راست و میانه را با خود همراه نمود که پس از تمرکز و تحکیم قدرت دردست روحانیت، همه قلع و قمع گردیدند و میدان مبارزه را ترک کردند حال با چه معیاری و چگونه میتوان عرض وطول خساراتی و زیانی که براین جامعه در نتیجه امریکا ستیزی وارد آمده است محاسبه نمود؟ .

وزیر امور خارجه امریکا، به یک قلم از این خسارات اخیرا اشاره نموده و میگوید که در سه سال گذشته ایران را از ثروتی 70 میلیارد دلاری محروم کردیم." آیا شرم آور نیست اینگونه ثروت ملتی فدای توهمات شخصی رهبری بشود، که تعصب و تحجر بینائی و خرد او را کور ساخته است؟ آیا 70 میلیارد دلار نمیتوانست بخشی از درد هایی که این ملت را زمین گیر کرده است، تسکین دهد؟ 

 تردید مدار که به 70 میلیارد دلاری که وزیر امور خارجه آمریکا، مایک پمپیو از ان سخن میگوید باید صدها  میلیارد دلار دیگر بیافیرائیم، اگربه این کوه عظیم بر ساخته از خسارات و زیانهای چهل ساله، صعود ارزش یک دلار از 4000 تومن در 2016 (به تاریخ دورتر بر نمیگردیم) به 28000 تومن در شهریور ماه 2020، باید میلیاردها زیادتر بیافزیم تا بدانیم آن کوه عظیم خسارات چگونه هرروز عظیمتر میشود. مابه التفاوت این ثروت از دست رفته از جیب کدام یک از اقشار کشور خارج میشود؟ از جیب آخوندهای حاکم؟ آخوندهایی که از کوخ نشینی به کاخ نشینی رسیده اند؟ 

اصلا بچه دلیل باید ارزش پول ملی ما در برابر پولهای خارجی، بویژه دلار امریکایی، چنین خوار و بی ارزش بشود؟ آیا میتواند نهایتا، اگر از ناپختگی و ناشی گری های روحانیت در مدیریت کشور بگذریم، ناشی از چیزی دیگری باشد جز سیاست امریکا ستیزی؟ آیا چهل سال  سقوط ارزش ریال، سقوط ارزش کار یک ملت نیست؟ آیا اقشار عظیمی از جامعه را باقشار فرودست جامعه تقلیل نمیدهد؟ آیا دلار 28000 تومنی بازتاب ضعف و خواری و حقارت ملت ما در جهان نیست؟ 

حال باید دید این سیاست امریکا ستیزی چه میوه ای را ببار آورده است که آیا

پس از چهل سال لعن و  نفرین و مرگ امریکا را آرزو کردن، تا کنون مویی ازسرامریکا کم کدام ضربه، هرچضعیف و ناچیز، امریکا ستیزی   و یا به دلپیچه گرفتارش کرده است؟ بر بخشی از جامعه امریکا وارد ساخته است؟ آیا تاکنون اختلالی در گردش اقتصادی، سیاسی و یا نظامی و امنیتی امریکا بوجود آورده است؟

حال آنکه اگر به ثمره و باری که چهل سال امریکا ستیزی، در جامعه پاکدینان، جامعه ای که بدست مردان مقدس وصاحبان عقل اجتهاد مدیریت میشود، ببار آورده است، بنگریم، مضاف بر خسارات و زیانها عظیم و جبران ناپذیری که زودتر بر شمردیم، بوی آخر زمان را نیز به مشام نزدیک ساخته است، بوی خر دجال و ظهور امام عج از غیبت. معلوم نیست که امام عج منتظر چیست، از این بیشترظلم و ستم، از این بیشتر فقرو سیه روزی، از این وسیعتر، فساد و فحشا و عارت و چپاولگری، از این بیشتر نا برابری و نا آزادی و بی عدالتی، اگر امروز نه، پس کی امام عج از غیبت خارج میگردد؟ آیا دیر نخواهد بود آن زمان که از غیبت خروج یابد؟ این بدان معناست که مهمترین ثمره امریکا ستیزیی، نهادین ساختن نظم فرمانروایی و فرمانبری ست و تسلیم و اطاعت مطلق از میل و اراده ای فقیهی که خود را از تبار امامان معصوم و مظلوم می پندارد. 

اگرچه دیر زمانیست که ولی فقیه پیوسته بر آن باور بوده است که شعار مرک بر امریکا، یکی از بهترین ابزارها است برای امریکا ستیزی، رمز بقا و تداوم نظام که باید بهر قیمتی ادامه یابد؛ و پس از برجام هم نه تنها ادامه یافت بلکه به کشورهای دیگر منطقه، نیز، از عراق گرفته تا سوریه صادر گردید. با این وجود اخیرا مطبوعات خارجی از اتخاذ تدابیر احتیاط امیز رهبر معظم انقلاب در برخورد با نیروهای آمریکایی خبر داده اند، مبادا که تشدید تنش بین دو کشور به انتخاب دوباره ترامپ امداد برساند. 

البته که اخوند خامنه ای دست به تدبیر پر مخاطره ای زده است چراکه راز بقای نظام استبداد دین و قدرت در ادامه ستیز با امریکا نهفته است. قطع و یا تخفیف آن چه عواقبی را ببار خواهد اورد، نمیتوان پیش بینی نمود. اما تدبیری که مورد پسند ولی فقیه است و آنرا نیز چندی ست که ادامه داده است، نه جنک نه مذاکره است که تنها میتواند بمعنای ادامه امریکا ستیزی باشد تا قیامت . اما، واقعیت آن است که اگر آخوند خامنه ای نتواند پروژه امریکا ستیزی را تعطیل نموده و از بلندپروازیها در منطقه دست بکشد، دیر یازود باید در داخل کشور نظاره گر شرایطی باشد که خرمن خشم مردم با جرقه ای شعله ورگردد و نظام مقدس اسلامی را به آتش کشد. بعضا، کار شناسان اعلام کرده اند که حکومت اسلامی در صورت ادامه سیاستهای کنونی خود باید در داخل مرزهای خود انتظار هجوم لشگری از گرسنگان باشد. 

واقعیت آن است که تمام بحرانهائیکه که همزمان گریبان نظام را گرفته است ریشه اش را در پروژه امریکا ستیزی باید جستجو نمود. هماکنون چندان نیازی نیست که پیشرفتهای کشورهایی که بجای ستیز با امریکا از در دوستی در آمده اند و چه جایگاه اقتصادی را در جهان اشغال کرده اند از جمله چین و کره جنوبی که در زمان انقلاب از کشور ما بسی عقب مانده تر بودند. آیا وضع اقتصادی و سطح زندگی این کشورها را میتوان با کشوری که چهل سال است بدست آخوندهای امریکا ستیز اداره میشود مقایسه نمود؟ 

 صدور انقلاب اسلامی، به کشورهای منطقه، آیا بازتاب رویای برپا داری امپراطوری اسلامی نیست که ولی فقیه در مخیله اش می پروراند، امپراطوری ای نه بر اساس فراهم آوردن رفاه و خوشبختی و تندرستی و رها از ستم و نا آزادیها برای یک جامعه انسانی بلکه بر اساس جهاد و شهادت و یا کشتن و کشته شدن برای خشنودی رضای الله، خداوند بی همتا و  راهیابی بزندگی ابدی در کنار حوری های بهشتی و نیز نهادین ساختن نظام فرمانروایی و فرمانبری. 

 بزعم ولی فقیه، آنچه بر سر راه برپا داری امپراتوری اسلامی بویژه از نوع "ناب" محمدی آن قرار دارد، وجود امریکا در اتحاد با اسرائیل و عربستان است. بنا براین تا این موانع برداشته نشده اند، امریکا ستیزی هم باید ادامه یابد، سیاستی که میتواند توجیه گر صرف هزینه های هنگفت، برای حضور در سوریه و لبنان و یمن و عراق و بسیاری دیگر از نقاط جهان باشد. اما، با تحوذاتی که اخیرا خاورمیانه شاهد آن بوده است از جمله صلح امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل در حالیکه سودان و عربستان و دیگر کشورهای خلیج فارس در صف صلح با اسرائیل در انتظارند. این کشورهها نه تنها از حکومت اسلامی الگو برداری نمیکنند بلکه از نزدیکی بدان سعی میکنند که اجتناب بورزند. شاید هنوز زود باشد که ولی فقیه با آن هوش و ذکاوت خدا گونه، براهکاری بیاندیشند برای آن زمان که امریکا جایگاه خود را در خلیج فارس و منطقه به بازیکنان جدیدی برهبری اسرائیل واگذار نماید. 

باوجود تحمل بار خسارات جبران ناپذیر و بازدارنده، آیا نظام همچنان به امریکا ستیزی ادامه خواهد داد و یا به عقل و خرد محاسبه گر رجوع میکند و به سعادتمندی و خوشبختی و بی نیاز نمودن مردم خود از ابتدایی ترین نیازها می پردازند؟ پاسخ باین سوال ساده است. درست است که روحانیت خود غرق در ثروت و قدرت اند. اما، آنها هرگز نگران بهزیستی، رفاه و تندرستی مردمی که بر آنان حکومت میکنند نیستند. روحانیت حاکم، خود در حرص ولع کسب ثروت و قدرت دو دستی بجهان مادی چسبیده است و آنگاه از مردم میخواهند گرانی و بیکاری، فقر و درمندی، رنج و سختی، کرسنگی و بی خانمانی را تحمل کنند، جیک هم نزنند، چه باک اگر هزاران هزار جان از دست بدهند، مگر هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، کم جان ستاند؟ مگر قتل عامها و کشتاردر درون، از جمله قتل عام بیش از 4000 جوان انقلابی در زندانها در 67، همه بازتاب چه چیزی میتوانند باشند بحز بی ارزش بودن حیاط و زندگی انسانی در نزد آخوندهای انقلابی؟  تحمل البته بآن دلیل که در جنگ با قدرتی هستند که خوب میدانند آنرا  هرگزشکست نمیدهند مگر در دعا و مناجات. 

نه، ای هموطن، روحانیت از منبر قدرت یرضایت فرود نمیاید، باید او(انها) را از فراز منبر بزیر فروکشید و منبر بر سرش ویران سازی. روحانیت ویروسی که چهل سال هستی ما و کشورمان را بیمار و با خطر نابودی مواجهه ساخت است. زمان آن رسیده است که این ویروس را ریشه کن سازیم و عروس تندرستی را در آغوش کشیم.

  

  فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

 

  

۱۳۹۹ شهریور ۲۸, جمعه

 

حیف از قطره ای اشک!




 

اگر مقاتله هزاران هزار جوان ظلم ستیز، از جمله نوید افکاری، پس از بیش از چهل سال حکومت ولایت فقیه، سبب نشده است که از امام حسین، شاه شهیدان  روی برگردانیم، تردید مدار که قتل نوید افکاری قهرمان ظلم سبیز، شیعیان حسین را سرانجام وامیدارد که در اسطوره عاشورا نظری دوباره افکنند و بر یزید و شمر و همه آنان  که حسین بن علی و یارانش را در صحرای کربلا بقتل رساندند، سلام و درود بفرستند.

چه واقعه ی اسفناک و دلخراشی؟ پس از قرنها خود زنی و خود آزاری بمناسبت مقاتله امام حسین در دهم محرم سال 61 هجری قمری، هم اکنون شیعیان امام علی باید درود به یزید و همدستانشان بفرستند و در واقع آنها را ستوده و ستایش کنند؟ که این نه جانشین خلافت که جانشین امامت، ولایت است که ظلم ستیزان را در نهایت بیرحمی و شقاوت بخاک و خون میکشاند. چه واقعه ای بزرگتر از آشکارشدن این حقیقت که همه درد و رنج ما نهایتا از باور به امامت بر میخیزد نه از خلافت. که چه اشکها که بیهوده برای امامان نریخته ایم، امامان بیگانه ای که سرزمین ما را زمانی مورد تاز و تاخت قرار داده و چه خونها نریخته و چه ویرانیها که ببار نیاوردند.  

آری، زمان آن فرا رسیده است که به یزیدبن معاویه درود بفرستیم و لعن و نفرین، اگر نه نثار امامان مقدس، نثار آنانی کنیم که خود را از تبار امامان و جانشینان آنها میدانند از جمله خمینی و خامنه ای، دو آخوند برخاسته ازحوزه های علمیه. چرا که دیر زمانی ست که امام، به یزید تبدیل شده است و یزید به امام؟ چگونه و به چه دلیل این واقعه اسفناک بوقوع پیوسته است؟ دلیل آن است که پس از یکهزار و چهارصد سال، سر انجام جانشینان امام، انانکه خود را از تیر و تبار امامان میدانند موفق شدند که عروس قدرت را در آغوش بکشند. این در حالی ست که  تنها امام اول بود که برای کوتاه زمانی همخوابه قدرت گردید و به امامت رسید، حال آنکه یازده امام دیگر در رویای همخوابگی با قدرت، از جهان هستی رخت بر بستند.

 درست است یزید بد نام تاریخ است. در شرابخوری و عیاشی و در شب نشینی و خوشگذارانی، در نزد شیعیان امام، شهره خاص و عام است. برفراز منبر، آخوندهای حسینی چه لعن و نفرینها، چه ناسزاها و دشنام ها که نثار روح و روان یزید و خانواده اش که نکنند. چرا که امام حسین از بیعت با یزید که بجانشینی پدر خود معاویه بر تخت خلافت نشسته بود سرباز زد و از پذیرش هر پست و مقامی و یا هر ثروت و ملکی خود داری نمود و در ازای آن جنگ را برگزید، بر خلاف برادرش، حسن که در برابر دریافت هدایای معاویه، خلیفه مسلمین، پای خود را از معرکه قدرت بیرون کشید.

البته که جنگی که حسین برگزید، جنگی بود نابرابر: حسین همراه 72 تن از همراهان و افراد فامیل در برابر لشگر یزید که گفته میشود به چندین هزار نفر میرسید. با این وجود، یزید برغم نیروی برتر و دست بالاتر، امام حسین و یارانش را بزنجیر نکشید و باسارت در نیاورد و روزها و ماها و حتی سالها روح روان او را زیرشکنجه های درد انگیز قرار نداد تا امام را وادار باعتراف بجرمی کند که که مرتکب نشده بود تا از اینطریف بتواند انداختن طناب خلافت را بگردن امام توجیه نماید

 خلیفه یزید در واقع به امام حسین و یارانش این فرصت را داد که اسبها زین کنند و شمشیر برگیرند و بجنگند و بسیاری را از لشگر یزید بخاک و خون بکشانند قبل از آن که خود و یاران جنگجویش در خون خویش بغلتند. حرفی نیست در اینکه امام حسین و همراهانشان بطرز فجیعی در صحرای کربالا بقتل رسیدند، چنانکه پس از گذشت قرنها روح و روان پیروانش را آنچنان آزار میدهد که تا کنون سالی سپری نشده است که شیعیان امام درسوک او خون گریه نکنند و جسم و جان خود را مورد آزار وشکنجه قرار ندهند.

 اما، باید دید که 1400 سال بعد وقتی که جانشینان امام حسین بقدرت رسیدند، با آنان که از تسلیم و اطاعت و یا بیعت با بارگاه ولایت خود داری کردند چگونه رفتار کرده و میکنند. آیا ولی فقیه که بر مسند ولایت جلوس یافت که ادامه دهد امامت را تا قیامت، همچون یزید، به آنان که  به اعتراض و تظاهرات و نه قیام بر علیه ولایت  برخاسته اند، فرصت داد که نیروهای خود را تجهیز و آماده نبرد کرده، شمشیر بر گرفنه و بمانند امام حسین از خود دفاع نموده و در میدان جنگ تا توش و توان دارند، بکشند تا کشته شوند؟

آخوندهای مقدس، برهبری آخوند خمینی و خامنه ای، ادامه دهندگان راه امام حسین، از لحظه جلوس بر مسند قدرت، نشان دادند که اگر امام حسین بر یزید پیروز میشد، زمین و زمان تیره و تار می گشت و جویباری از خون جاری میگردید، از خون کسانی که ازتسلیم و اطاعت از اراده و امیال امام خود داری میکردند 

حکومت ولایت، جایی برای شک و تردید نگذارده است که اگر امام حسین بر مسند قدرت راه میافت، بسی بسیار خشونت بارتر و بیرحمتر از یزید، سرهای بیشماری را بضرب شمشیر بی مهابا بر زمین میافکند. که قهر و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را به نقطه ای میکشاند، که هیچ خونخواری در تاریخ، نه یزید و نه پدرجد یزید هرگز بدان نقطه نکشانده اند.

حال آیا جای آن دارد که از هم کیشان بخواهیم که در سوک امام بیهوده اشک نریزید و بر روح و روانشان اذیت و آزار روا مدارند؟ چه کسی میتواند بگوید که اگر امام حسین بقدرت رسیده بود نسبت بجانشینان خود کمتر قهر و خشونت بکار میگرفت و گردنهای کمتری را با طناب شریعت بدار میآویخت؟

بارگاه ولایت را البته که نه شرمی ست و نه آزرمی، بخاک و خون میکشاند، به قتل میرساند، به طناب شریعت میآویزد و جلوی جوخه های اعدام میگذارد، اگر از جنبده ای ندای نقد و نفی برخیزد و یا فغان اعتراض و نارضایی بگوش ولایت برسد. اما، نه ولایت هرکز  به این سادگی جان از آنان که دشمن خود می پندارد نمی ستاند. او همچون یزید که بامام حسین فرصت دفاع از خود را داد، چنین حقی را به مخالف خود نمی دهد. اکر مامورانش به خانه ی مخالف شبیخون نزنند و او را از آغوش خانواده اش جدا نساخته و به سیاهچالهای دستگاه ولایت انتفال ندهند، و اگر او را نربایند و سپس جسد بی جانش را در کوچه و خیابان رها نکنند و یا مخفیانه بکام مرگ نفرستد، بنا بر ضرورت زمان بر طبق "قانون" عمل میکند: اتهام میزند، اتهام جنایت و خیانت، بدون نیا به دلیل و یا مدرکی. آنچه تهی از اهمیت است، اثبات گناه است. چه گناهکار و چه بیگناه، وقتی باسارت ولایت درآمد انسانی بجرم ظلم ستیزی، قبل از آنکه جان را از وجودش خارج کنند، هر زخم و جرحی، هر درد و شکنجه ای را بر متهم وارد کنند، تا به اتهامات وارده اعتراف نمایند، تا به جنایات خود وجاهت شرعی ببخشند.

 آنگاه معترض و یا مخالف و دگر اندیش است که دست بسته و چشم بسته بدار آویخته میشود  نوید افکاری، اولین کسی نیست که بدست جانشینان امامانی که بر طبق روایات با ظلم به ستیز برخاسته اند بجرم ظلم ستیزی، قبل از انکه به طناب شریعت آویخته شود بدست آنان که بخونخواهی امام حسین بر خاسته اند، در زیر شکنجه های درد انگیز جان از کف داده است و آخرین نیز نخواهد بود. 

این نگارنده وقتی خود را ناظر بر اشک ریزی ساده دلان بر شهادت امامانی می بیند که در تاریخ ما تجسم سلطه ستیزی گردیده اند، احساس شرمساری میکند. آنچه در دستگاه ولایت بر نوید افکاری و صدها قهرمان سلطه ستیز دیگر همچون او رفته است، یزید هرگز بر امام حسین روا نداشته است. یزید بد نام و شرابخوار به امام حسین حق انتخاب داد، اما هیچ یک از قربانیان ولایت، از چنین حقی، یعنی حق دفاع از خویشتن، ابتدایی ترین حق و حقوق انسان برخوردار نبودند.

 بعبارت دیگر، بیش از چهل سال است که هر روز مردم ایران، روز عاشورا بوده است. یعنی که روزی نبوده است که بجرم ظلم ستیزی، قهرمانی، نه به دست خلیفه ای از تبار یزید بلکه بدست ولی فقیهی از تبار امامان مقدس، با جسم و جان زخمین و دستها وچشمهای بسته با طناب شریعت بدارولایت آویخته نشود. یزیدی که ملعونش نامیده اند، هرگز بچنین جنایتی شنیعی دست نزده است 

باین دلیل است که ای هموطن، زمان آن فرا رسیده است از لعن و نفرین خلیفه یزید احساس شرم و حیا کنیم و در عاشورا و اربعین و یا هر روز و تاریخی که یکی از دوازده امام به هلاکت رسیده اند، از ریختن قطره ی اشکی خود داری نماییم. آیا حیف قطره ای اشک نیست که ما ایرانیان در سوک بیگانگانی میریزیم که زمانی سر زمین ما را به توبره اسلام کشیده و دچار لعنت ابدی نموده اند؟  آیا سزا نیست قطره های اشک خود را نثار آن ظلم ستیزان دلاوری نماییم که همچون نوید افکاری با دستگاه ظالم و ستمگر ولایت به ستیز برخاسته اند؟

 

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

 


۱۳۹۹ شهریور ۲۱, جمعه


طناب شریعت را

از گردن قهرمان ظلم ستیزی،

نوید افکاری  برگیریم!




!انتشار فیلم مستند اعترافات نوید افکاری به قتل انسان دیگری را یاید در ردیف یکی دیگر از فیلمهای تلویزیونی دانست که نظام بمنظور حفظ سلطه ولایت بر جامعه تولید نموده و میکند، فیلم هایی که نشان میدهند متهم و یا متهمینی را که به اتهام قتل و جنایتی که نظام بر آنان وارد کرده است، اعتراف نموده و در باسازی صحنه قتل و جنایت شرکت میکنند، مثل فیلم اعترافات مازیار ابراهمیمی به ارتباطاتی که با دشمنان حمهوری اسلام داشته است. نوید افکاری، نیز، در اصل بجرم شرکت در جنبش "ظلم ستیزی" 97 دستگیر شده است، نه بجرم قتل نفس که مجازات آن "قصاص" است.= در فیلم مستند که اخیرا از صدا و سیما پخش گردید، نوید افکاری به قتل مردی با هویت مشکوک اعتراف و در بازسازی وقوع جرم فعالانه شرکت مینماید، اعترافاتی که طناب شریعت را بگردن متهم بسی بسیار نزدیک ساخته است.

لبته که در عرصه قدرت، دو رویی و فریبکاری، هرچند نامحدود، کنشی چندان عجیب و غریب بنظر نیاید. اما، در نظام مقدس ولایت که از قوانین و قواعد الهی و یا شریعت اسلامی تبعیت میکند، دو رویی و فریبکاری باوج خود میرسد چون منافع دین با قدرت یکی میشود و لاجرم مضاعف میگردد. و فریب و ریای یکی با فریب و ریاکاری نهاده در ذات دیگری در آمیزند.

در چند سال اخیر که امواج جنبش ظلم ستیزی بجوش و خروش جدیدی برخاسته است؛ نظام مقدس ولایت را وا دار ساخته است که بیرحمانه تر از همیشه بسیاری از ظلم ستیزان را بخاک و خون بکشاند. اگر ظلم ستیزی، به ضرب گلوله پاسدار دین، همچون امام حسین بخاک و خون کشیده نشود، نظام دیگر، بروال گذشته بسادگی او را بجرم محاربه با الله بکام مرگ نمی فرستد. انتقام ستانی نهاده در ذات نظام در پوشش قواعد شریعت اسلامی بسته بندی میشود. نظام، فرد ظلم ستیز را بنابرقوانین الله، محکوم به "قصاص" میکنند، نه متهم به محاربه با الله، مسئول قصاص خون  یک انسان دیگر. خانواده است نه نظام ولایت، خانواده، اولیای دم است که داری حق خونخواهی ست، چنانکه گویی قصاص مسئولیت را از دوش نظامی که سلطه ستیزی امام حسین را در بوق و کرنای عزاداری می دمد، بر میدارد.

اتهام قتل به نوید افکاری، چیزی نیست مگر تخریب شخصیت وکنشی که ماهیتا ظلم ستیز است، کنشی که در فصل عزا داری عاشورا، میتواند معادل کنش امام حسین در برابر بیعت با حاکم ظالم شناسایی شود. چراکه بنا بر تعبیر و تفسیر، آخوند های انقلابی، مظهر اسلام ناب محمدی، کنش امام حسین را در عاشورا که فصل آن  هم اکنون از اوج خود فرود آمده است، کنشی میخوانند که از "ظلم ستیزی" ناشی میشود، کنشی برخاسته از مقاومت در برابر ظلم و ستم، در برابر حکومت "جائر." داستان مقاومت امام سوم در برابر حاکم ظاام، یزیدبن معاویه و شهادت او، به یکی از غمانگیزترین داستانهای تاریخ شیعه تبدیل شده و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، و صدها سال است در روز مقاتله امام سوم چه خود زنی ها نکنند و چه چنگها که بر صورت و سینه خود نکشند و برجسم خود چه زخمها که وارد نکنند، گویی اگر تمامی جانها را با هم یکجا جمع نمایی دارای ارزشی معادل ارزش جان امام حسین نشوند، چنانکه هرگز بشری عزیزتر و والاتر از امام حسین برصحنه تاریخ  ازآغاز تا حال ظاهر نشده است.
اما، اعترافات نوید افکاری به اتهامی که دستگاه عدالت آخوندی بر او وارد ساخته است، همچون اعترافات تلویزیویی مازیار ابراهیمی و بیش از  300 نفردیگر، تحت خوفناکترین شرایط و تحمل شکنجه هایی فوق العاده دردانگیز اخذ گردیده است و در هیچ دادگاهی بعنوان سندی بر وقوع جرم معتبر شناخته نمیشود. بی تردید نظام در تولید و پخش اعترافات متهماننی نظیر مازیار ابراهیمی واخیرا نوید افکاری، انگیزه های گوناگون را پی گیری میکند، ازجمله شناسائی نظام ولایت بعنوان یک نظام شفاف و عدالت پرور، ویا بگفته افکاری یافتن گردنی برای طناب دار نظامی ملتزم به آرمان ظلم ستیزی امامان، بویژه امام حسین که در ستیز با ظلم جان شیرین نثار ساخت، نیز پنهان ساختن سلطه مطلق ولایت بر جامعه و سرکوب هرکنشی برخاسته از ظلم ستیزی.

این در حالی ست که ظلم ستیزی، مقاومت در برابر نظام ولایت بجرم و یا گناهی نا بخشودنی تبدیل گردیده است، به جرم و یا گناهی که در دستگاه ولایت، سزای آن چیزی جز مرگ نیست.  به بیان دیگر، در دوران حکومت ولایت، ظلم ستیزی تبدیل شده است به کنشی بر خاسته از کفر و عناد نسبت بحکومت اسلامی یا "محاربه" با الله و" مفسدفی العرض." چه مردان و زنانی، از پیر و جوان، چه نخبگان و فرهیختگانی، چه استعدادها و دانشورزانی نادر و کم یاب، از آغازین لحظات جلوس آخوند بر منبر قدرت، بجرم محاربه با الله یا بدارآویجته شده اند و یا  بدست جوخه های اعدام سپرده اند، که کماکان ادامه دارد، و نوید افکاری در شرف پیوستن بآنهاست، خشونتی صدها بار شنیعتر از خشونتی که در 1400 سال پیش از این در صحرای کربلا بوقوع پیوست. اما کجاست آن اشکها که سرازیر شوند برای هزاران هزار انسانی که در شرایطی بسی هولناک تر بدست جانشینان امام سلطه ستیز بخاک و خون کشیده شده و میشوند.

باید که جای خشنودی باشد که اعترافات متهم بر هر قتل و جنایتی را که نظام، پرونده آنرا معماری نموده است تنها جیره خواران خان حکومت باور کنند. چه هم اکنون همه ناظران حرف نوید و تمام آنهائیکه وادار به اعتراف تلویزیونی شده اند، مثل مازیار ابراهیمی را  می پذیرند، که آنها پس از تحمل شکنجه های پر درد و رنج برای مدتی طولانی که مثل آنرا هرگز کسی تاب توان نیاورد، به جرمی که مرتکب نشده اند اعتراف کرده اند. که همگان نوید افکاری و همه آنانی که پیش از او، از جمله مازیار ابراهیمی تحت درد و شکنجه به گناهی اعتراف کرده اند، قهرمانانی در تاریخ شناسایی میشوند که پرچم ظلم ستیزی را بر افراشته اند و همچون ستاره ای در آسمان  این مرر و بوم بلا زده پیوسته میدرخشند.

  فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

رمز رهایی:
محاکمه وحدت
 !دین و قدرت





صرفنظر از اختلافات عقیدتی و سیاسی و خصومت ها و کینه هایی که نسبت به یکدیگر در دل دارند،  مخالفان و دگر اندیشان، بر سر یک موضوع، جنگ و جدلی با هم ندارند، مشترکا خواستار جدایی دین از قدرت و یا مذهب از سیاست اند. کمتر مخالف و دگر اندیشی را میتوان یافت که با این خواست در تواق نباشد. یعنی که همگان بدون اینکه در کنگره ای بزرگ و ملی شرکت کنند و رسما به توافقی برسند، بر سر جدایی دین و قدرت باهم اختلافی ندارند.

پس، چندان دور از حقیقت نیست اگر بگوئیم، مخالفان نظام، با هر گرایش عقیدتی، مشترکا خواهان آنند که آیت الله ها و حجت الاسلام ها از مسند قدرت فرود آیند، به حوره های علمیه باز گشته و تحصیل علوم الهی را از سر گیرند. که آخوندها، تفنگی را که در هنگام خطبه خوانی بر فراز منبر در روزهای جمعه در مشت خود  می فشارند، رها نموده، خطبه قهر و خشونت را پایان بخشیده، خود را از عرصه قدرت و سیاست بیرون کشیده، از مسند ریاست و وزارت و مدیریت فرود آمده، کار به متخصصین و نخبگان و فرهیختگان وا گذارده،  از امر و نهی دست برداشته و از بلندی های زهد و تقدس  به کار تخصصی خود، پند و اندرز و موعظه پرداخته، بجای ی نفرت افکنی و انتقام ستانی، خلایق را بسوی رواداری و احترام متقابل فرا خوانند. البته اکر بخواهند نامی نیکو از خود در تاریخ بجای گذارده و اسلام و حوزه های علمیه را از سقوط در قعر ذلت و بد نامی نجاب دهند.

چگونه و از چه راهی میتوان به این هدف رسید، که روحانیون صحنه قدرت را ترک نموده و به حوزه علمیه بازگردند، موجب اصلی بحث های تمام ناشدنی، پراکندگی و تفرق گروه ها، احزاب و سازمانهای سیاسی بوده و هنوز ادامه دارد. اما به جرات میتوان گفت که مشترکا امیدوارند که این جدایی به گونه ای مسالمت آمیز انجام شده و آیت الله ها و حجت الاسلام ها به رضایت از کار سیاست کناره گیری کنند. که گذار از یکتایی و یگانگی دین و قدرت به جدایی و دوگانگی آنان، بهتر است که گذاری باشد نرم و ملایم، نه چیزی جا بجا و تخریب شود و نه چیزی فرو ریخته از هم بپاشد. که نه دندانی بشکند و نه بینی ای خونین شود. بدون اینکه گسستی در روال زندگی عادی  بوجود آید. که در آرامش و خونسردی، قرارداد اجتماعی و میثاق نوینی تدوین شود به گونه ای که حق و حقوق هیچ دسته ای ضایع نشود.  بمنظور رسیدن باین هدف تاکنون نیز راهکارها و پیشنهاد های بسیاری از جمله رفراندوم و انتخابات آزاد هم ارائه شده است.

در اینکه جدا ساختن دین و قدرت از یکدیگر و شفافیت بخشیدن به مرز بین آن دو، هدفی ارزنده و والا ست، حرفی نیست. متاسفانه، اما، باید گفت که همراه است با کمی ساده اندیشی. زیرا که اگر نیک بنگری، چه در عرصه نظری و چه در قلمروی تجربی، قدرت را نمیتوان از ذات دین اسلام خارج نمود. چه در آئین اسلام، دین و قدرت، از بدو ظهورش، در دوران "رسالت" و حتی در دوران خلافت، هرگز دو عرصه جدا از یکدیگر شناسایی نمی شدند و شناختی از آنان بعنوان دو عرصه جدا از یکدیگر نداشتند. چه وحدت، یکتایی دین و قدرت درکلام الله نهفته است، در احکام، فرائض و فرامین الله.  چرا که کلام الله، خود بازتابنده چیزی نیست مگر قدرت. قدرت مطلق، قدرتی که میل و اراده اش، ماورا هر چون و جرایی ست و یا هر شک و تردیدی چه در رفتار و چه در گفتار.

شاید تاکید بر وحدت و جدایی ناپذیر بودن دین و قدرت، بدان معناست که نتوان از یکی گذر کرد بدون آنکه از دیگری گذرکنی. نمیتوانی براندازی نظام سیاسی را هدف قرار دهی بدون آنکه حتی یک تیر هم بسوی دین رها کنی. مصونیت بخشیدن به دین بهر دلیلی بویژه پرهیز از نقد مقدسات به بهانه اجتناب از "توهین " و "اهانت" به اعتقادات مردمان ساده دل، نتیجه اش پیش چشمانمان هست: استبداد مضاعف دین و قدرت.

بعضا، تصور میکنند که اگر بگوییم که حکومت ولایت، همان حکومت الله است، سخنی بگزاف گفته ایم. واقعیت آنست که اگر آخوند سید علی خامنه ای، خود الله نیست، جلوه الله هست. همچون او یکه و تنها است و بجز او هیچکس دیگری نیست. او دانا و توانا ست بر همه هرآنچه که هست. همه چیز از اراده فنا ناپذیر او ریشه برگیرد. او همچون الله، شبان بزرگی ست که از بیخ بیت رهبری اهل این خاک و بوم را از حیوانیت بسوی انسانیت، یعنی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری فرا میخواند. قدرت و توانایی ولی فقیه، همچون قدرت و توانایی الله نه مرز و حد و حدودی می شناسد، نه مسئولیت خسارت و یا خطایی را می پذیرد، نه پاسخ بنده ای را گوید و نه شکوه و شکایتی بگوشش رسد. البته که این مصونیت از مسئولیت، از وجود او در راس به فرشتگان مقرب بارگاه ولایت، کارگزاران وی، و به تمام امورکشوری و لشگری انتقال می یابد. نتیجه اش چیزی نیست مگر رخنه فساد در تمامی امور زندگی، چه خصوصی و چه جمعی، چه در اقتصاد و سیاست و چه در نظم و امنیت، چه در قضا و قانونگزاری.

درچنین صورتی،  آیا میتوان به براندازی جلوه الله، آخوند خامنه ای و نظامی که بر راس ان قرار گرفته اقدام نمایی بدون آنکه زخمی به اقتدار مطلق الله وارد کنی؟ چه، از هر زاویه که بنگری، ولی فقیه، را الله به ولایت خود برگزیده است، هیچ نکند و نگوید، دهان کسی را نبوید و شلاق بر پشت انسانی بجرم نافرمانی زخمین نسازد، زنی را سنگسار نکند، چشمان اسید پاش را از حدقه جشم بیرون نیاورد، کسی را بدار مجازات نکشد و شمشیر بر گردن کسی فرود نیاورد مگر باذن الله. البته این "عبودیت" و "بندگی" را باید بر سراسر حکومت و جامعه اسلامی عمومیت داد. اگر حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها حکم الله نیست، حکم کیست؟ جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی فرمان الله است نه فرمان آخوند خمینی و یا خامنه ای.

بعضا، بر آنند کشتاری که در نظام ولایت صورت میگیرد، از جمله اعدام قریب الوقوع وحید افکاری، کشتاری ست سیاسی، در حفظ بقای نظام با ابزار ایجاد رعب و وحشت. که میخواهند آتش خشم مردم را قبل از آنکه شعله ور شود فرو نشانند. حال انکه تا کنون هرکس را که به هلاکت رسانده است، بهتر است بگویم بجرم دینی-سیاسی، بجرم"محاربه" با خدا و "مفسد فی الارص" بقتل رسانده اند. وحید افکاری و هزاران هزار انسان دیگر که سرشان بر دار دین رفته است، گناه دیگری جز خروش و اعتراض، جز نا فرمانی و سرپیچی، مرتکب نشده اند. البته که متهم را زیر آزار و شکنجه طاق و تحمل سوز وادار به اعتراف به جرمی میکنند که مرتکب نشده اند. در دادگاه های الهی، اثبات جرم برای کیفر بخصوص کیفر نهایی چندان لازم نیست. آنچه ضروری ست اعتراف متهم است که به دستان وضوگرفته بازجویان در دوزخ الهی اخذ میگردد. تا کنون هر مخالف و دگراندیشی که به دست ولایت نیست و نابودشده است بر طبق حکم الله و بمنظور بقای حکومت ولی فقیه به قتل رسیده است.

باید اعتراف کرد، هر چند نا خوش آیند،جامعه ما ،اگر نه هرگز، اما باین زودیها زود نتواند خود را از اسارت در دست خداوند آخوند خامنه ای رها سازد اگر دل از خدایی بر نکند که انسان را بجرم محاربه با خود و بجرم سرپیچی از احکامش به هلاکت میرساند. فرض که آخوند خامنه ای، بر فراز منبر قدرت جان به جان آفرین تسلیم کند. او میرود. اما، منبر بر سر جای خود پا بر جا میماند. آیا احکام و فرامین الله نیز با او به خاک سپرده میشوند؟ آیا با سپری شدن حکومت آخوند خامنه ای، زنان نیز از بند اسارت حجاب اجباری رهایی خواهند یافت؟ احکام شریعتی همچون جدایی جنسیت ها آیا ملغی خواهتد گردید؟ مسلم است تا زمانیکه منبر بر جای خود ماندگار بماند و قواعد و مقررات شریعت اسلامی همچنان بر جامعه سلطه افکند و انسان را باسارت در آورده و همطراز حیوان نماید، اگر نه آخوند خامنه ای، آخوند دیگری بر فراز منبر جلوس نموده و خلایق را بار دیگر به تسلیم و اطاعت فرا میخواند. چه آینده تاریکی! تنها وقتی روشنایی بر خواهد آمد و رهایی را در آغوش کشیم که دست باقدامی کوچک بزنیم، به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید ورزیم،  وحدت دین و قدرت را به محاکمه بکشانیم و از پیوند نامیمون آنها در آینده جلوگیری نمائیم.

  فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ شهریور ۱۲, چهارشنبه

توطئه پنداری و
هراس از آزادی:
از شاه تا خمینی!

پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، ودر یکصدمین سال تولد آخرین پادشاه ایران زمین، این باور که سرنوشت شاه نهایتا در گوادلپ رقم خورد و ولی فقیه تاج و تخت خود را مدیون قدرتهای بزرگ جهانی از جمله امریکا و انگلیس است، باوری ست که پیوسته جان تازه ای در آن دمیده میشود. البته که چه شاخ و برگهایی که از این باور نروئیده است. که غربیها برهبری آمریکا از پیشتر ها تصمیم گرفته بودند که نوار سبزی از اسلام در برابر بلند پروازیهای بلاک کمونیسم برهبری شوروی، بوجود بیاورند. که در بازی غرب و شرق و تقسیم جهان بین خود، مصرف شاه به پایان رسیده بود. شاید، شاه خود بیش از هرکس دیگری به این "توطئه پنداری" دامن میزد. شاه در خاطرات خود اشاره میکند که چگونه پیش از کنفرانس گوادلپ فشارها برای خروج او از ایران افزایش یافته بود. وی اظهار میدارد که:
از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به‌عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود.
سخنان شاه، معتبر تر از هر سندی، بخوبی نشان میدهد که چرا شاه باید میرفت و تاج و تخت را واگذار میکرد. چون "پدر تاجدار" یک ملت قبل از آنکه از کشور خارج شود، مسئولیت خروج خود را  پیشا پیشا بر دوش "توطئه" گودالپ بین سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان مینهد. واکنش شاه نسبت به موافقت چهار کشور  بر سر خروج او از کشور سندی ست بر ضعف و سستی، عدم اعتماد بخویش و افول یک رهبر، در نقطه ای سر نوشت ساز، نقطه ای که آینده کشور بر نوشته شود، درست در زمانیکه او باید ملت را بر دوش خود مینهاد و بساحل نجات رهسپار میکرد. بازگویی خواست سران کشور بزبان خود در واقع نشان میدهد که شاه، خواست قدرتهای بزرگ را چندان هم اهانت آمیز و یا خوار کننده تلقی نکرده است.
توطئه پنداران نجوای قدرت های بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت انبوه مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، ناتوانند، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام برهبری روحانیون بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی انقلاب اسلامی، راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه ای که بزعم او علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
 بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او، لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با رهبران نظام به نرد عشق پرداخته، با کارگزاران رژیم به صلح و مذاکره نشسته و با ارسال "میلیاردها" دلار نقد به ابقای آیت الله ها بر مسند قدرت، امداد رسانی نمود و نشان داد که اوباما با آنهاست.
"توطئه پنداری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف تر و وامانده تر، توطئه پنداری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه پنداری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه پنداران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند توطئه ارائه میدهد، شاهنشاه یک کشور را تا حد یک "پادو" تنزل میدهد. چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاه، سالیوان یا سفیر هر کشور دیگری را در بارگاه خود نمی پذیرفت. از چه ترس و واهمه داشت؟ یعنی که چنانچه این روایت واقعی باشد، که برخی از سران کشورهای غربی شاه را به خروج از کشور تشویق کرده اند، اگر شاه، شاه می بود باید در ماندن در کشور و ادامه "انقلاب شاه و مردم" راسختر و پابرجاتر در برابر بیگانگان یاوه گو قد بر میافراشت.
آنان که به توطئه سرنگونی شاه بدست آمریکا و انگلیس باور داردند، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ در نهایت تاسف است که باید بپذیریم شاه  همچون ناخدای یک کشتی در حال غرق شدن، بجای آنکه آخرین نفری باشد که کشتی را ترک کند، نخستین نفری بود که کشتی طوفانزده را ترک نمود. شاه حتی نتوانست روی وفاداری ارتش خود حساب باز کند، ارتشی را که خود معماری نموده و فرماندهان زبده و وفاداری را پرورش داده بود. اما، وقتی که شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، پا بگریز میگذارد، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبراو داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند.
در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مباهات کنیم و مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه سر نشینان کشتی خود را نجات داده است.  
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب آخوندی "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از کشور ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود برخاسته از میل به پسروی. نه تنها ساده دلان باورمند در این پسروی تاریخی با مشتهای گرده کرده شرکت نمودند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرال از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال خواهی می دمیدند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" سر نمیدادند، وحدتی که تنها میتوانست بازتابنده تسلیم به اراده و خواست علما و فقها برهبری آیت الله خمینی باشد.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکایی و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوش پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه، صدای دیگری نمی شنید. حال میفهمیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر ازوی با آزادی در ستیز و خصومت اند.
 دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرود آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه پنداران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه  دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود.  بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود. 
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پسروی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، شاهنشاه در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند که آزادی را هر چه سخت و شددید تر باسارت در آورد، باسارت مضاعف.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi