۱۳۹۴ شهریور ۶, جمعه


فریبکاری مضاعف





بیائید فرض را بر این بگذاریم که نزاعها، دعواها، مرافعه ها و درگیریهای بین دو جناح سیاسی "اصولگرایان" برهبری ولی فقیه و  و دستگاه دولت برهبری رئیس جمهور که ارائه کننده نسخه ای   گفتمان اصلاح طلبی ست، در نگیرد. همه با هم، همانگونه که "رهبر معظم " توصیه کرده است، "همدل " و "همزبان " شوند. در آنصورت بجای آنکه این خصم های سیاسی، دندانهای تیز خود را به یکدیگر نشان داده، موی بر پشت سیخ نموده و قصد جان یکدیگر کنند، باید یکصدا و همآهنگ و همسو با هم به حمد و ستایش آن عقل و خردی بپردازند که مثلا طراح اصلی سیاستهای خارجی و داخلی، از جمله "دست یابی به غنی سازی هسته ای بهر قیمتی،" و "اقتصاد مقاومتی "، طرحی که سبب سرفرازی حکومت اسلامی و البته ملت ایران گردیده است.

در چنین صورتی بازی دین و قدرت به یک بازی حوصله بر و خسته کننده تبدیل میشود، بازی ای که در آن نه مهارتی بچشم میخورد و نه زبردستی و نه زیرکی، نه هیجانی  بر انگیزد و نه شوری بپا کند. حتی ممکن است که نظام را شکننده تر نماید همچون نظام شاهنشاهی. شاه، غره و مست قدرت، اصرار داشت که خود را مسئول سرنوشت کشور بداند و پرواز ملت بسوی دروازه های "تمدن بزرگ" بنام او نوشته شود. هیچ چیز بیشتر از آری گویی، از حمد و ستایش او را سخت خشنود نمیساخت. رئیس دولت و وزرای او تا کمر خم میشدند که بر دست او بوسه بزنند. بهمین دلیل، ساختار دیکتاتوری شاهنشاهی، بسی بسیار شکننده بود. چون بر یک پایه بنیان گذاری شده بود: تمرکز قدرت در دست یک فرد. همه چیز از او آغاز و باو ختم میشد. همیشه در لباسهای شاهانه با نقش و نگار، رنگهای زیبا و  مدالهای درخشان بر تخت سینه آویخته، نظر فرو دست ترین را در تحتانی ترین مرتبه اجتماعی بخود جلب مینمود. از آن لایه های زیرین میتوانستند نه شاه بلکه مسنول را در راس مشاهده نمایند. چند حزب دولتی مثل حزب ایران نوین که میتوانستند در اوضاع نامناسب منفذی از بهر گریز از مسئولیت انگاشته شوند، همه  را شاه منحل و حزب رستاخیز را بنیان گذارد و خود را هرچه بیشتر بعنوان مسئول به جامعه شناساند. در دوران "فضای باز سیاسی،" برنامه ای که با بی میلی باجرا در آورد، آنگشتها بطرف او نشانه رفت که او ست علت اصلی سیه روزیها و تیره بختی ما.  دیری نگذشت که شاه مرتکب یکی از بزرگترین اشتباهات خود گردید، اشتباهی مهلک. وی با تواضع و فروتنی برای نخستین بار بهمه ندانم کاریهای خود اعتراف و از همه فاجعه آمیز تر خود را "مسئول " وضع موجود شناسایی نمود.  بیچاره شاه نمیدانست که مردم شاه ضعیف، شاهی که خود را مسئول بداند و به اشتباه خود اعتراف کند، دوست ندارند. وی خبر نداشت که در واقع مرثیه نظام شاهنشاهی را میخواند، وقتی اعلام نمود که صدای شما را شنیده ام. غافل از اینکه هیچ خدایی نیست که هرگز صدای بنده ای بگوشش برسد. آیا تا کنون صدای کسی بگوش ولی فقیه رسیده است؟ خیر. چرا که او خداوند است یکتا و یگانه، او جلوه الله است. نه هرگز میشنود و نه هرگز پاسخ گوید. مهمتر از همه او عاری از هر گونه مسنولیت است. حال بندگان همه نسبت بدو مسئول اند.

اما، ساختار نظام ولایت بر دو پایه  دین و قدرت  بنا گردیده است. در این نظام در آمیختن دین و قدرت، همه مرزهای تعریف شده فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی را مخدوش ساخته است. هرگز با یقین نمیتوان گفت که حضرت ولایت و یا ریاست جمهوری، بزبان دین سخن میگویند و یا قدرت یا هردو زبان را باهم ادغام میکنند و بزبان جدید سخن میگویند، زبانی که خود مرزهای مسئولیت ها را نیز در هم میکوبد. نظامی که مسئولیتها در آن مخدوش میشود. در نتیجه روابط جانشین ضوابط میشود. همه چیز پر رمز و راز است. بدرستی نیز روشن نیست که جرایم ماهیتا دینی هستند و یا سیاسی. مثلا دشورار است که بفمی "محاربه " و "مفسد فی الارض" سیاسی و یا دینی ست. بی جهت نیت که کشور ما بر اساس شاخص های شناخته شده بین المللی، در ردیف یکی از فاسدترین و ناشفافترین کشورها قرار گرفته است. اما، نظام بر سر پای خود محکم ایستاده است، برغم تمام درد ها و آسیب های اجتماعی. چرا که نه مسئولی را میتوان شناسایی نمود و نه پاسخگویی وجود دارد. بحساب و کتابها در دنیای دیگر میرسند. بعنوان مثال آیا تاکنون کسی و یا کسانی مسئول این عارت گریها و چپاولگریها میایاردی شناسایی شده اند؟ مسئولیت گریزی، ضرورتا نیازمند فریبکاری ست،، فریبکار مضاعف، فریبکاری دین و قدرت. بر خلاف دیکتاتوری سیاسی که روابط اجتماعی شفاف و زلال اند. مثلا در رابطه صدام حسین ساده اندیش، دیکتاتور بیرحم عراق، با مردم هیچ گونه راز و رمزی وجود نداشت. او نیز مانند شاه دوست داشت که همچون ستاره بدرخشد و بندگان همه او را ستایش کنند. حال آنکه مردم ایران حیران مانده اند که این دین است و یا قدرت است که حکومت میکند؟ مسئول کیت، دین و یا قدرت؟

واقعیت آن است که دیرزمانی ست نظام ولایت در یافته است، زد و خورد و درگیری در بالا، سود رسان نظام است. در صحت و سلامت رژیم نقشی ثبات زا بازی میکند، بازدارنده هر جوش و خروشی خواهد بود از پائین. بعبارت دیگری، مخالفت از بالا مخالفت از پائین را خنثی بلکه اخته میکند. چرا که مطالبات مردم را مصادره نموده و یا بهتر است بگوییم میبلعند بعد جویده جویده بیرون میدهند، از عدالت و آزادی گرفته تا یارانه های نقدی در زمان رئیس جمهور "پاکدست،"  محمود احمدی نژاد. آقای رئیس جمهور کنونی، خود لباس مقدس روحانی به تن، بدفاع از حقوق زنان و نقش آنان در برابر مواضع پوسیده ولایت می پردازد که جایگاه زن را  بخانواده محدود و تنها نقش مادری و همسری را برای زنان مناسبت اعلام نموده بود. این رئیس جمهور است که از بهر زنان سخن میگویند، چنانکه گویی این زنان ایران اند که سخن میگویند، در حالیکه صدای زن از نخستین توانایی های زن بود که ممنوع گردید که هرگز بگوش مردی نرسد و احتمالا مرد را تحریک نسازد. اما رئیس دولت اعتدال، صدای خفه شده آنانرا بکوش مردم میرساند.
  وی همچنین نظر ولایت و باطل داستن علوم انسانی را بچالش میکشد و از استقبال دولت از پژوهشها و نظریات اجتماعی و ضرورت آموختن آنها در دانشگاه ها سخن میراند گویی که از اصل و اصول اعتقاداتی وی بوده است و هماکنون از آن پرده برداری میکند. احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق غرب را مورد سر زنش قرار میداد به آن دلیل که به "کرامت " انسانی ارزش نمی نهد اما هرگز نهان آشکار نمیکرد که در اسلام کرامت انسانی ناشی است از تسلیم و اطاعت از امام که خود نماد آن بود، حتی در دورانی که تاریخ مصرفش بپایان رسیده بود.

 بگذریم که رقابت، تضاد و تصادم بین ولایت و ریاست و تنش آلود بودن روابط فی مابین، بخشا ساختاری ست و ناشی از تنش بین رای ولی فقیه و رای مردم است که رئیس جمهور نیمه تبلوری از آن ست. رئیس جمهور ظاهرا  خود را متعهد و ملتزم به رای مردم نشان میدهد و از آن جایگاه بعضا مواضع ولایت را به چالش میکشد، در حالیکه بخوبی آگاه است که بدون رای ولی فقیه، هرگز توانا به بدست آوردن رای مردم نمیشد. حسن روحانی نیز ظاهرا منتخب مردم، مثل پیشینیان خود، حکم  "تنفیذ "  را ازدست ولی فقیه دریافت نموده است. التزام او اول به نظام ولایت فقیه ست، نظامی که خود یکی از معمارانی ست که در دامن آن پرورش یافته و پیوسته در تداوم و استحکام آن کوشیده است. اما، در زمانیکه مردم گوینده خود را نیافریده اند، گوینده آنها کسی خواهد بود که از درون نظام و از بالا برخاسته باشد چه حوزه ای باشد چه دانشگاهی، چه مثل حجت الاسلام محمد خاتمی باشد چه مانند احمدی نژاد که اگرچه درجه دکترای  در ترافیک، یکی از علمی ترین رشته های دوران مدرن، احراز کرده بود، خود جوجه مجتهدی بود پرورش یافته در دامن مصباح یزدی، آیت الله ی شیفنته قدرت خدایی. رئیس جمهور کنونی، پیشا پیش از محدودیت های ریاست در برابر ولایت آگاه بوده و هست. حقیقت آن است که نه رئیس جمهور و نه وزیر امور خارجه و یا وزیر ارشاد و یا هر وزیر دیگری، هیچیک از فریبکاری برکنار نبوده اند و نیستند. چرا که آنکس که در دامن نظامی ذاتا فریبکار زاده شود نمیتواند به فریبکاری آلوده نباشد.

مسلم است که هسته ای شدن کشور از آغاز بیش از یک فریب نبود و هم اکنون هم چیزی جز فریبکاری نیست. اگر حضرت ولایت جنگ هسته ای را آغاز نکرده بود شاخ کدام شیطان بزرگ را در دسته های پر قدرت خود میپیچاند تا اقتدار خدایی بدست آورد. حضر ولایت هر روز یا آمریکا وارد گود مبارزه میشود تا فساد و جرم و جنیات دزدی، گسترش استفاده از مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، گسترش فقر و گرسنگی، محنت و تنگدستی را انکار نماید. همگان بخوبی آگاهند که حضرت ولی فقیه آغاز کننده دعوای هسته ای و پایان دهنده آن است. که این حضرت ولایت، برغم رهنمود "نرمش قهرمانانه " به تیم مذاکره کننده، بر فراز منبر شخصا و مستقیما به مذاکره با آمریکا به بده بگیر و بده بستان میپردازد و در عین حال اظهار "بد بینی " به نتایج مذاکرات مینماید.  که دشمن از پشت خنجر زن است و خیانت پیشه و نمیتوان باو اعتماد کرد. روشن است که تا کنون، ولی فقیه سخنی بر زبان نرانده است بدون آنکه منفذی از بهر گریز از مسنولیت در آن تعبیه نکرده باشد، کنشی که ضرورتا نیازمند فریبکاری ست.

واقعیت آنست که همه، هر آنچه فساد برانگیز است و جامعه را به بفساد میکشاند از فریب دین و قدرت بر میخیزد، از فریب مضاعف که فقاهت برهبری ولایت، مظهر راستین آن است. تمامی فساد و گندیدگی که وجود نظام را در بر گرفته است ناشی از مسنولیت گریزی ست، مرضی  که از راس نظام  آغاز و سراسر نظام را بدان آلوده ساخته، مرضی نیازمند فریبکاری. بی جهت نیست که فرهنگ فریبکاری در رفتار و گفتار مردم عادی گشته است. که ظاهر همه چیز شده است. اصلا مهم نیست که چه در نهان داری ظاهر باید فریبنده باشد، باید خیره کنند و تشخص آور باشد. مهم آن است که چه چیزی را به نمایش در آری. بی جهت نیست که  کشوری که قوانین شریعت مردم را به بند میکشد و قوانین حجاب و جدایی جنسیت را بضرب شلاق و توهین و جریمه، حاکم ساخته اند، یکی از بزرگترین مصرف کننده لوازم ارایش در جهان شناخته میشود و در آن بزرگترین رقم پلاستیک جراحی صورت میگیرد. این ظاهرپرستی، این بت وارگی ظاهر که از مادیگرایی ریشه میگیرد، در دامن جامعه ای پرورش یافته است که  بر اساس انکار جهان مادیات و لذت زندگی، بنیان گذارده شده است.  چه فریب آشنایی.

با این وجود، بعضا  زد و خورد های لفظی، بندرت حذفی را بین ولایت و ریاست و پیروان آنان بسی بسیار جدی شمرده و روی ان حساب باز میکنند، چنانکه گویی از درزی موی گونه در ساختار دین و قدرت، نظام ولایت درهم فرو خواهد ریخت، همانگونه که چنین انتظاراتی را در دوران دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد، بوجود آورده بودند، دوره ای که ستتیز و خصومت بین ولایت و ریاست به جاهای بسی بسیار باریک کشیده میشد که نه تنها در عزل و نصب وزیر اطلاعات، حیدر مصلحی، بازتاب می یافت بلکه در کشف یک خط "انحرافی " و استفاده از "جن گیران " و "رملان،" در حلقه دولت، نیز بیان میگردید. سرانجام شاهد بودیم که قطره ای خون از بینی هیچ یک از بازیگران دین و قدرت سرازیر نشد برغم مشتهای کوبنده ای که نثار یکدیگر میکردند. اما، رئیس جمهور ژنده پوش ساده زیست اشرافیت ستیز، نمیدانست که تاریخ مصرفش بپایان رسیده بود.  کم نبودند و نیستند کسانی، در آن زمان و هم اکنون که بانفجار نظام ولایت از درون دلبسته بودند و هنوز هم.

شاید بصرفه باشد که حسابی از بهر ستیز و خصومت بین ولایت و ریاست و یا بیت رهبری و دستگاه دولت، نگشاییم. چرا که فریبکار، تنها یکبار دست به فریبکاری نمیزند. زیرا که یک بار فریبکار همیشه فریب کار. فریبکار بهر کاری که دست میزند آلوده است بفریبکاری. با ابراز تاسف است که باید بپذیریم تمامی آنانی که لباس "مقدس " "روحانیت " به تن دارند، فریبکار اند و در   فریبکاری است که آنها باجتهاد میرسند. چه خوب بود تحلیگران از  آنچه در نظام ظاهری ست مثل بالاگرفتن دعوا ها و مرافعه های لفظی بین ولایت پرستان تف لیس و دولت اعتدال را کمتر بها میدادند و مشت فریبکار نظام را میگشودند. چه اگر ولایت و ریاست و پیروان آنان بجان یکدیگر، نیفتند، آنگاه منفذی گشوده شود در ساختار ولایت که از آن ملت سر بر میکشد و بجان ولایت افتد. در سال 88 این منفذ گشوده شد و ستیز و خصومت رای ولی فقیه را با رای مردم بمعرض نمایش گذارد. این ستیز و خصومت، تحت خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ولی فقیه ، خاموش و فرو کش نمود و بار دیگر دچار فریب مضاعف گردیدیم، فریب دین و قدرت، یوغی با بار مضاعف، که چون بآن خو گرفته ایم سنگینی آنرا بر دوشهای خود احساس نمیکنیم.
  
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه


استبداد و آگاهی طبقاتی




زمانی بود که انقلابیون چپ که در اندیشه برگزاری انقلاب بودند، پیوسته در باره استراتژی و تاکتیک های آن به بحث و گفتگو می پرداختند. بعضا، فراتر میرفتند و برای پیاده سازی آرمانهای خود دست بعمل میزدند. یا به جنگل ها میزدند ، یا در شهرها در خانه های چریکی میزیستند، و یا در تبعید و مخفیانه به آن روز موعد می اندیشند که شهرها را از طریق روستاها محاطره نموده و نشان دهند که اندیشه مائوتسه تنگ ادامه تقکر اصیل مارکس و لنین و استالین است. در این دوران بسیاری الگوی شوروی را نامناسب میدانستند بآن دلیل که اصالت خود را از دست داده و "تجدید نظر" خوانده میشد، الگویی که "سوسیال امپریالیسم" را تایید و تحکیم میکرد.  در نتیجه حزب توده فرزند نامشروع  مارکسیسم – لنینیسم دولتی و یا حزب کمونیست شوروی، اعتبار انقلابی خود را نزد انقلابیون روشنفکر جوان که به الگوی چینی دل بسته بوند و آن را الگویی اصیل تر میدانستند، از دست داده بود از حزب  خروج یافته و  "سازمان انقلابی حزب توده" را بنیان گذاری نمودند. پس از آن بر تعداد الگوها افزوده میشد و از هر گروه و سازمانی چندین گروه و سازمان دیگر زائیده گردید. بعضا، حتی چشم به الگوی آلبانی دوخته بودند و از انور خوجه رهبر حزب کمونیست آلبانی الهام میگرفتند.

برغم، اختلاف نظرها که منجر بانشعابات میان گروها و سازمانها  و احزاب انقلابی، همگان باهم بر سر یک موضوع توافق داشتند و آن این بود که برای اینکه بتوانیم در امر براندازی نظام شاهی موفق باشیم، باید مناسبات اجتماعی را شناسایی کنیم و مرحله رشد و تکامل جامعه را تعیین نماییم، همچنانکه مارکس و لنین انجام داده بودند. باین معنا که با ابزار تحقیق و تفحص در مناسبات تولیدی، بفهمیم که در کجای تکامل ماتریالیسم تاریخی قرار داریم؟ آیا از مناسبت ارباب - رعیتی و جامعه ی کشاورزی گذر کرده ایم و در حال پیمودن همان راهی هستیم که اروپایی ها در آن مسیر پیش از جوامعی مثل ایران گام نهاده اند؟ تعیین و تعریف مرحله رشد و تکامل مناسبت سرمایه داری، بویژه در زمینه های تولید و توزیع، بدان لحاظ اهمیت داشت که یار گیری سیاسی را هموار میساخت. اگر مثلا به این نتیجه میرسیدی که فیودالیسم در حال زوال است و عن قریب فرو خواهد ریخت، اتحاد با بورژوازی و سرمایه داری را ضروری میساخت. البته نه از  آن نوع که سر در آخور سرمایه های بزرگ امپریالیستی داشتند، بلکه از نوع ملی و سنتی آن.

اما کمتر کسی این روز ها  وقت خود را صرف چنین پرسش هایی میکند. چرا که ما در یک جامعه فرا طبقاتی زندگی میکنیم. در جامعه ما طبقات و اقشار دوران مدرن، مثل بورژوازی، طبقه متوسط و کارگری و یا اقشار مختلف روشنفکران، کارمندان و معلمان، فاقد هرگونه تشکل سیاسی اند، تشکلی  که از طریق کسب نفوذ و قدرت بتواند به دفاع از منافع طبقاتی و یا صنفی خود  بر خیزد. این بدان معنا است که آنها فاقد باورها و ارزش هایی هستند که بتوانند به واقعیات بیرونی معنا و مفهوم ببخشند . این نوع طبقات را، طبقاتی که ناتوان از شناسائی منافع و دفاع از آن هستند، مارکس" طبقه در خود " و یا بالقوه مینامد، برخلاف "طبقه- برای خود " که دارای "آگاهی طبقاتی" بوده و در جهت انجام وظایف تاریخی خود که ساختار یک جامعه نوین است، دست به مبارزه سیاسی میزند. چنین طبقه ای نه تنها هم اکنون در جامعه ما وجود ندارد، بلکه هرگز نتوانسته است در طول تاریخ، تحت نظام استبدادی در وحدت و هماهنگی با ساختار دین، رشد و نمو نماید و نسبت به منافع و نقش تاریخی خود آگاه گردیده از طبقه درخود به طبقه برای خود تبدیل شود. چنین فرصت و امکانی پس از فروپاشی نظام شاهی بوجود آمد که آگاهی های طبقاتی رشد نموده و در صحنه جامعه برقابت با یکدیگر برخواسته و ساختار قدرت  بازتابی شود از کثرت و منافع گوناگون طبقاتی.  اما، جنبش انقلابی هنوز از شیرخوارگی نگذشته بود که در انقیاد استبداد شریعت دینی در آمدند. شریعت وجود عینی طبقات مختلف با منافع گونا گون از جمله طبقات غنی و فقیر جامعه را نفی نمیکند، ولی با آگاهی طبقاتی هرگز سر سازش نداشته است. چرا که اسلام در پی ساختار "امت " است. کثرت به "وحدت " بمعنای، یکسانی، یک رنگی، و هماهنگی براساس باورها و ارزشهای اسلامی از جمله "تسلیم " و "اطاعت" و "جهاد" و "شهادت،" تبدیل میگردد. لاجرم ساختار قدرت بگونه ای بنیان گذارده شد که در خدمت "امت، " و یا جامعه ای که طبقات میتوانند تنها بشکل طبقات در خود وجود داشته باشند. استقبال از تحریمات اقتصادی و قطعنامه های شورای امنیت در واقع در خدمت ساختار "امت " و یا نفی اختلافات طبقاتی، و نابرابر ی ها روز افزون بین غنی و فقیر بود. نمیتوان کوششها و محاسبات ساختار دین و قدرت را در ساختار یک جامعه "فرا طبقاتی" ناموفق خواند.

مارکسیست ها خوب میدانند که چرا احزاب کمونیستی پیرو بین الملل دوم، با کتاب "تاریخ و آگاهی طبقاتی" بقلم متفکر و فیلسوف و منقد و انقلابی معروف، گئورک لوکاچ، از سر ستیز و خصومت بر آمدند و مولفش را متهم نموده و سخت مورد بی مهری قرار دادند. بحث لوکاچ در آن سند تاریخی، بطور ساده این بود که که شرایط عینی لزوما به یک حرکت انقلابی تبدیل نخواهد شد. که کارگران بواسطه ی جایگاهشان در نظام تولید سرمایه داری،  چون تولید کننده ی ارزش افزوده بنفع استثمارگران اند، آگاهی طبقاتی نه بمنصه میرسد و نه سازمانی را بوجود میآورند که در  صحنه قدرت حضور پیدا نموده دفاع از منافع کاگران و سرنگونی نظام سرمایه داری را در محور آگاهی خود قرار میدهند.

لوکاچ معتقد بود که به منظور آنکه کارگران در جامعه سرمایه داری برخیزند و ساختار سیاسی را سر نگون سازند و سوسیالیسم را بنا بگذارند، نیازمند به آگاهی به بت وارگی کالا و فریب مبادله برابر و آزاد بین فروشنده ی نیروی کار و خریدار آن میدانست. در غیر اینصورت کارگر می پذیرد و یا معتقد میشود که نظم بازار، نظمی داده شده، همساز و همآهنگ است با نظم طبیعت، همچنانکه پیشگامان اقتصاد سیاسی، از جمله آدم اسمیت مبادلات طبقات سرمایه دار و کارگر و مالک مستقلات را با یکدیگر برابر میدانست چرا که هر گروهی آن دریافت میکئد که در نظام تولید ارائه میکنند. سرمایه سود میبرد، نیروی کار دستمزد میگیرد و صاحب ملک "کرایه " دریافت میکند. آدم اسمیت این نسبت ها را طبیعی و بخشی از نظام طبیعت میدانست.  بهمین دلیل بجای آنکه کارگران بر نظام استثمارگر سرمایه داری، بشورند و آنرا سرنگون سازند، با آن خو میگیردد و در آن احساس سعادت، احساس امنیت و راحتی میکنند . مارکسیست های حزبی که رهنمود های خود را از بین الملل دوم که تحت رهبری حزب پیشآهنگ شوروی رفیق زینیف و استالین بود، دریافت میکردند، تحلیل لوکاچ را باین دلیل مردود میشماردند که لوکاچ در نگارش تاریخ و آگاهی طبقاتی، نقش حزب پیشاهنگ را در بیدار ساختن کارگران از شیوه تولید استثمار ی نظام سرمایه داری، نادیده گرفته بوده  است.

نبود آگاهی طبقاتی، گذر به جامعه فرا طبقاتی امت را، برغم هزینه های گرانباری که احزاب و سازمانهای انقلابی پرداختنند، نسبتا ساده نموده بود،. جامعه نه تنها با آئین شریعت غریبه و بیگانه نبود. حتی اگر به قواعد و مقررات و فرائض، شریعت عمل نمیکرد به ارزشهای محوری شریعت
 تسلیم و اطاعت در برابر الله، تبیعت و پیروی از عالم و مجتهد و فقیه، در فرهنگ و در آداب و رسم و رسوم ما، هر منفذی  برای رشد و نموآکاهی طبقاتی را مسدود ساخته بود. هم اکنون نیز نظام ارزشی اسلامی ، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی بسی بسیار عادی شده است. فساد اخلافی، دو رویی و فریبکاری و ریاکاری، غارت و چپاولگری، رانت خواری و دزدی، اعتیاد و روسپیگری، طبیعی بشمار میرود. بعنوان مثال حجاب که نماد تظاهر و پنهان کاری ست بالاتر از یک امر طبیعی ست بلکه فرمانی آسمانی ست. ما، نه تنها باین فریب آگاه نشدیم بلکه فرمان اجبار در آنراهم  پذیرفتیم. یعنی حجاب اهمیت دوچندان پیدا کرد. حجاب در واقع نماد جامعه فراطبقاتی گردید، زنان جامعه برغم جایگاه طبقاتیشان در ظاهر همه یک رنگ و یکجور گردیدند، چه زن کارگر باشد و یا همس سرمایه دار ، هردو تابع مقررات شریعت اند. حجاب تفاوت و اختلابین آندو را می پوشاند و طبیعی نشان میدهد، همچنانکه تن دادن و گردن نهادن به حرامها و حلال ها به ممنوعیت های شریعت از دیر زمان خوی گرفته بودند و چندان آگاه نبودند که حکومت شریعت، چیزی نیست مگر اسارت و بندگی. بعبارت دیگر، نجات کشور ما نه در آگاهی طبقاتی، بر عکس نیاز بنوعی آگاهی است که ماهیتا فراطبقاتی است. تنها اندیشه رهایی و آزادی و بازیافت انسانیت خویش است که جامعه فرا طبقاتی را تهدید بفروپاشی میکند.    

   
Firoz Nodjomi


۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

من مسلمانم
طرفدار رژیم دین هم نیستم!



در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از نظام ولایت و جنبش های اسلامی مثل داعشی ها و القاعده و بوکوحرام ها و... بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان در تایید و تصدیق ایمان خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. باین معنا که در منظر دین باوران، در شرایط کنونی، حکومت آیت الله ها و اسلامیست های رادیکال، لزوما بازتابی از مقدسات و آموزشهای دین اسلام نیست. یعنی که جنایاتی که رژیم ولایت و یا جنبشهای اسلامی  تا کنون مرتکب شده اند، جنگ و خونریزی،  تخریب و ویرانی که ببار آورده اند،  خشونت ها و تجاوزاتی که علیه ابنای بشر تحت پرچم لا الله الا الله  از خود بمنصه ظهور رسانده اند با اصل و اصول  اسلامی که مردم بدان اعقتاد دارند، ارتباطی ندارد. یکی "اسلام ناب محمدی" و اسلام  وهابی ها و سلفی ها و یا خلیفه گرایان، دیگری اسلام رحمان است و رحیم، اسلام نرم و انعطاف پذیر و در آشتی با زمان، اسلامی که نظام ولایت آنرا "اسلام آمریکایی " نامیده است. نیز دین باوران سخت اصرار داردند که این نه اسلام که حاکمان هستند که ظالم اند، که ستم کارند، که دیکتاتوراند. این بازجویان و مامورین هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، چه ارتباطی بین اینان وجود دارد و مقدسات دینی؟ همچنین میافزایند که آموزه های دین اسلام، رفتار و گفتار قئرتمداران دینی و قساوت و کین خواهی که اسلامیست ها در سطح جهان از خود نشان داده اند، بر نمی تابد.

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر اعتقادات دینی و تایید و تصدیق اسلام از یکطرف و از دیگر طرف، محکوم نمودن ساختار قدرت، بیاتگر این واقعیت استکه مسلمانانی  که به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارند، آماده نیستند که این همانی واقعیت بیرونی و اعتقادات درونی را بپذیرند. آنرا از این جدا میسازند. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و در همان حال از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است و زر و تزویر. آنچه در درون و در باورشان وجود دارد، پاک است و معصوم ، رحیم و رحمان و روحانی، چنانکه گویی در نص کتاب مقدس قرآن نه از خشونت و انتقام ستانی سخنی رفته است، نه  از جهاد و شهادت در دفاع از یکتایی و یگانگی الله. که هیچ خدایی دیگری نیست مگر الله، چنانکه گویی جهاد و شهادت چیزی کمتر است  از جنایت و کشتار و خونریزی، از خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، از تسلیم و اطاعت و فرمانبری، نظام   ارزشی ای که الله به بندگان خود ارزانی داشته تا خوشبخت در این جهان و رستگار در سرای دیگری باشند. یعنی که یک همگنی بین حکومت و جنبشهای اسلامی و نص صریح قرآن وجود دارد که قابل انکار نیست.

بعضا، شکوه برآرند که حکومت آیت الله ها را برهبری ولی فقیه، "اسلامی" خواندن، نزول شان اسلام است. اسلام کجا و حکومت اسلامی و یا جنبش های اسلام گرا، کجا؟ اسلام باوران اصرار میورزند که آنچه حکومت آیت الله ها و اسلامیست های خلیفه گرا،  ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  بدان باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایت، غارت و چپاولگری را که به حکومت اسلامی نسبت میدهند و یا جنایات هولناکی که بدست اسلام گرایان وقوع میابد، به  دینی که اخلاق و معنویت، جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است، گویی که آیت الله ها و اسلامیست هایی مثل ابوبکر البغدادی به کلام مقدس الله، به نص قران، وقوف ندارند   و یا خوانش آنها از قرآن پ سراسر اشتباه است.

بدرستی معلوم نیست آنانی که از دین اسلام دفاع نموده و توامان رژیم و جنبش های اسلامی  را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که از نیاکان خود بارث برده اند و یا دینی که در کتاب قرآن، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است؟ آیا دینی که بر یک مطلق، لا الله الا الله، بنیان نهاده شده است، میتواند بیانگر حقیقت دیگری باشد مگر فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟

این دوگانگی در برخورد با اسلام، بخشا ناشی از این واقعیت آستکه زبان الله نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم ، زبانی ست بیگانه. چرا که قرآن و ادبیاتی که در حاشیه آن  در طول تاریخ رشد و تکامل یافته است، چیزی نیست مگر تمرکز و تکرار یک نکته که لا الله الا الله، که الله هست و بجز او هیچکسی نیست، گزاره ای که شعور و آگاهی مسلمانان را شکل بخشیده و مطلق نگری را نهادین میسازد. بنابراین، باور و ایمان اکثریت مسلمانان را نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی آنها  به شخصیت و ماهیت الله دانست. آنها اسلام را همانگونه که بارث برده اند، میفهمند، مجموعه ای از فرائض و تکالیف و مراسم عبادت و نیایش. که آغوش اسلامی که مظهر آن فقاهت است همیشه ملجا و پناگاهی بوده است، بویژه تهی دستان. طبیعی ست که به آنچه از نیاکان  خود دریافت کرده و حد اقل بخشی از هویت گشته است، تعصب بورزی و تاب تحمل دیگری را در خود تقلیل دهی.

 چرا که در جامعه ایکه دین بر فرهنگ و راه و روش و آداب و رسوم و عادات مردم سلطه افکنده است و در طی تاریخ مورد حمایت، تایید و تصدیق ساختار قدرت قرار میگیرد،  الله و گفتمان او را از نقد ونفی مصونیت بخشیده است. چراکه گزاره مطلق لا الله الا الله، شک و تردید را که بنیان هرگونه تحول در علم و دانش است، ممنوع، محکوم و معدوم میسازد. شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، منافق و مشرک بار میآورد که در این جهان باید بدار مجازات آویخته شود و در آن دنیا دچار عذاب "الیم " و یا سوختن در دوزخ الله تا ابد. بنابراین، هرگز شرایطی بوجود نیامده است که مسلمانان بتوانند دلبستگی عاطفی و احساسی خود را بدین اسلام با معرفت و آگاهی بپذیریند. بیجهت نیست که در 1357 در تعصب و تحجر غرق گشتیم . چرا که حقیقت اسلام از اسلام باوران پوشیده مانده بود. چرا که شمشیر برنده قدرت پیوسته، در دفاع از شریعت اسلام و  فرهنگ تسلیم و اطاعت، زبان نقد را از بیخ  حلقوم قطع نموده بود. آیا ابلهانه نیست که آزادی و استقلال را در دامن اسلام بجوئیم؟ مضاف بر این چه بسا روشنفکران و سیاست ورز ان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم، از یک طرف و کسب قدرت از طرف دیگر، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند.

حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به گفتمان الله در کتاب قرآن تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. بدون تردید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و نیز مفتی های وهابی و سلقی و دیگر مکتبهای اسلامی، بیش از هر فرد دیگری در جامعه بزبان و کلام الهی آشنایی دارند. آنها در فهم و تعبیر و تفسیر سخنان الله به درجه مافوق استادی رسیده اند. آموزش کلام الهی و غور و تفکر در باره آن، حرفه ای ست که در آن تنفسی وجود ندارد. بدون وقفه تا پایان عمر ادامه دارد. با توجه به این واقعیت، محکومیت رژیم دین و رفتار تهوع آور اسلامیست ها از جمله خلافت اسلامی در شام و عراق، تحت عنوان انحراف از اخلاق و معنویات، بسادگی قابل توجیه نمی باشد.

واقعیت آن است که فساد و انحطاط و تباهی ای که رژیم دین و جنبش های اسلامی در قعر آن فرو رفته اند،  از کلام الله بر میخیزد، از متن کتاب مقدس قرآن. الله پرستان، نمیتوانند بسادگی حکومتی که به منظور برقراری امنیت اخلاقی، حفظ عفت و ناموس همگانی، بنابر حکم شریعت اسلام حجاب را اجباری  و پرهیز از منکرات را به مرحله اجرا گذارده است، محکوم به بی اخلاقی و بی اعتنایی به معنویت نمایند. حال آنکه، اگر فساد و انحطاط و تباهی، هم اکنون بر جامعه ی ولایت سلطه افکنده است، منشاء آن اسلام است، دینی که مظهر آن یا ولایت است و یا خلاقت.

افزوده بر این، سوال این است که واقعا در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است چه معنویت و اخلاق میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت، در حمد و ستایش الله از سحرگاهان تا شبانگاهان، در جهاد و شهادت و خشونت و انتقام ستانی ست؟ روشن است که این ارزشها، بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان و نهایتا ضد بشری ست، ارزشهایی که از دل دین اسلام و آرمان دینی بیرون میآیند. واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تنها تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد و سبب رم کردن مردم نشود.

آخرین نکته ای که در این راستا باید بدان اختصارن اشاره نمود، آنستکه  این جدا سازی قدرت از دین و یا متهم نمودن ساختار قدرت به سوء استفاده از دین اسلام، بیانگر چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت و مقاومت در برابر مشاهده ی حقیقت: اسلام، دین واپسگرایی،  ضد اخلاقی و ضد انسانی، دینی که در طی قرون از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته  و بخش لاینفک شخصیت و فطرت ما گشته است. هم اکنون دیکتاتور و نظام دیکتاتوری را شناخته ایم اما خود را مسئول آفرینش آن نمیدانیم، استعمارگران و امپریالیست ها را مسئول تیره روزی خود می پنداریم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت استبدادی ست. گویی حکومت دیکتاتوری میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند.

ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبدادی را از بیخ و بن بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن اسلام خود را رو برو سازیم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب ورزیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود، دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بمانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی ست که بدین ستیزی تمایل دارد، خود بازتابی ست از حرمت از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین. چه اگر در دین ستیزی آزاد نباشیم و یا در شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم، تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب، خرافه پرستی و رجعت بگذشته، گریز از مسئولیت و خود آئینی را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم و به نسل دیگر انتقال دهیم، نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافتن انسانیت و آزادی را همیشگی نماییم. دیگر  نه جای مصلحت است، نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi



۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

رهایی،
آیا یک توهم است؟




کم نیستند آنها که یا به حکومت الله باور ندارند و یا آنرا جدی تلقی نمیکنند. حق هم دارند. چون در
 حکومت دین نا ممکن، ممکن میگردد  و اسطوره ها و افسانه ها و یا توهمات ما به واقعیت عینی تبدیل میشوند. الله خود از بیخ آسمانها بر پهنه ی زمین فرود میآید و بر فراز منبر ولایت جلوس مینماید.

اینجا باید از کانت، فیلسوف آلمانی بیاموزیم و اعتراف نماییم که عقل بشر به درک و فهم همه ی پدیده ها، توانا نیست و فرود الله بر زمین نیز یکی از آن موارد است . این بدان دلیل است که عقل ما از فهم ژرفای درون بشر  و نقش "وهم" در زندگی انسان باز مانده است . ما از دیر زمان خود را در اوهام خویش یافته ایم. توهمات ما بوده است که زندگی را قابل تحمل و به آن معنا و مفهوم داده است. آیا میتوان دین را بیش از یک توهم خواند؟ آیا میتوان گفت وقتی ما مسلمانان بسوی "قبله، " رسته از نا پاکی ها و آلودگی ها به مناجات و قعود و قیام بر میخیزیم و سر حقارت و خواری را در برابر الله به زمین میساییم دچار "وهم " نیستیم؟ روشن است که نمیتوان ادعا کرد که قبله و الله، حقیقت محض اند. چرا که خدایی که در مکانی خاص سکونت گزیند، واجد شرایط خدایی نیست. اما وهمی که دچار آن هستیم قبله و الله را یک حقیقت و غائی و نهایی می پندارد.

مسلمانان مانند همه ی باورمندان به اصل و اصول دینی، و به لحظه ی نهایی، بهشت و دوزخ، دچار وهم هستند. به وهم خود عشق و علاقه میورزند. چون این وهم است که زندگی و رنج آنرا قابل تحمل میسازد، هرچند ذلت بار و سنگین و پلید.  بدون این وهم زندگی دشوار میشود و تهی از معنا و مفهوم. نه جایی برای امید میماند نه از بهر بیم. ما زندگی خود را بگونه ای مرتب و منظم میسازیم که همآهنگ و همراه با توهمات ما باشد.

آیا آداب و رسم و رسوم "طهارت، "  "وضو " و نیز قواعد و مقررات نمازگزاری. اگر به رساله های آیت الله های حوزه های علمیه از جمله رساله آیت الله خمینی رجوع کنیم، میبینیم که طهارت آنگونه که آیت الله خمینی و دیگر فقها توصیف میکنند، به پاکزدایی ختم نمی یابد، همچنانکه وضو برپا داشتن، شست و شوی دستها و سر و صورت نیست. چرا که طهارت بعنوان مثال دارای قواعد و مقرراتی ست که باید بدقت جزئیات آن انجام پذیرد. شک و شبهه در بجا آوردن مراسم طهارت سازی، طهارت را باطل میسازد. مثلا بنا بر توضیحات امام خمینی، مردان برای دوری "نجاسات " از خود لازم است که مراسم "استبرا" را بجای آورند که در "مسئله " 72 رساله خود چنین توضیح میدهد:

استرا عمل مستحبی است که مردها بعداز بیرون آمدن بول انجام میدهند و آن دارای اقسامی ست که بهترین آنها اینست که بعداز قطع شدن بول اگر مخرج غازط نجس شده، اول آنرا تطهیر کنند و بعد، شست را روی آلت و انگشت پهلوی شست را زیر آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بکشند و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشاردهند(ص 13).

البته در آدامه خمینی یاد آور میشود که اگر استبرار کننده رطوبت احساس کند، "نجس " محسوب میشود و باید مراسم استبرا را تکرار کند. آنچه به این قواعد و مقررات، پوچ و بیهوده و به اجرای آن بر طبق نظم و ترتیب، معنا و مفهوم می بخشد چیزی جز توهم نیست. چرا که استبرا ناشی میشود از بیم و امید. بیم از آنکه دچار شک و تردید شوی و امید که اگر هم غفلتی رخ داده است، الله، خداوند یکتا و یگانه از آن چشم پوشیده و مورد عفو بخشایش قرار میدهد.

بدین لحاظ ادیان، بویژه دین اسلام که دین قواعد و مقرارت است و نظم و ترتیب، در اصل زائیده توهم انسان بوده است. ما چگونه میتوانیم مطمئن باشیم داستان "بعثت، " فرود جبرئیل، فرشته مقرب بزمین و نذول "وحی " از آسمانها، برخاسته از توهمات پیامبر نبوده است؟ اینجاست ایمان لازم است. اگرچه مهندس بازرگان، نخست وزیر موقت انقلاب، یکی از معروفترین خوشباوران دینی، سعی کرده است  واقعیت وحی را با توسل به قوانین ترمو دینامیک باثبات برساند. علم در خدمت توهم. هیچ عالمی نیست که علم را با لاتر از قرآن، کلام الله و یا یک توهم بزرگ، بداند.

طبری تاریخ نگار شهیر، از ابوذر غفاری، یکی از یاران نزدیک به محمد، نقل میکند که از پیغمبر سوال کرده است که: 
«اول بار چگونه یقین کردی که پیمبر شده ای؟»
گفت: «ای ابوذر، من به دره مکه بودم که دو فرشته سوی من آمدند یکی بر زمین بود و دیگری میان زمین و آسمان بود، و یکیشان به دیگری گفت: این همانست.»
دیگری گفت: « همانست.»
گفت: «او را با یکی وزن کن.» و مرا با یکی وزن کردند و بیشتر بودم.
پس از آن گفت: «او را با ده تن وزن کن.» و مرا با ده تن وزن کردند و بیشتر بودم.
آنگاه گفت: « او را با صد تن وزن کن.» و مرا با صد تن وزن کردند و بیشتر بودم.
آنگاه گفت : «ا و را با هزار تن وزن کن.» و مرا با هزار تن وزن کردند و بیشتر بودم.
یکیشان به دیگری گفت: « شکم او را بشکاف» و شکم مرا بشکافت.
آنگاه گفت : «دل او را برون آر.» یا گفت: « دل او را بشکاف.» و دل مرا بشکافت و قطرات خون از آن بر آورد و بیفکند.
آنگاه دیگری گفت: «شکم او را بشوی و قلبش را بشوی.» آنگاه آرامش را بخواست که گویی صورت گربه ای سپید بود و آنرا به دل من نهاد و گفت: شکم او را بدوز» و شکم مرا بدوختند و مهر نبوت میان دو شانه ام زدند و برفتند و گویی هنوز آنها را میبینم(طبری، جلد سوم، ص 853).»

آیا این داستان برساخته توهم است و با باید حرف محمد را باور کنیم که فرشته هایی از آسمان بزمین آمده بودند پیامبر اسلام را بجویند، شکم او را بشکافند، ارآمش در درون آن بنهند و مهر رسالت را بین دو کفت او بکوبند. ضمنا فرشتگان آسمانی سنجشی بهتر از وزن آدمی بعقل شان نرسیده بود؟ نیز آن ترازویی که در یکطرف  ان یکهزار نفر و در طرف دیگر یکنفر را بگنجانی، حتما باید ترزوایی باشد جادویی، بمراتب پیشرفته تر از تکنولوژی جدید. واقعیت است که تکنولوژی هرگز بپای توهمات انسان نرسد.

اما در تاریخ، تنها ملتهایی توانسته اند به سرافرازی برسند که خود را از توهمات رها ساخته اند. مسلمانان جهان نیز باید با غیرت و تعصب وداع گویند و خود را از قید و بند و احکامی رها سازند که تنها میتواند برخاسته از توهم باشد. اگرچه برای ما ایرانیان شریعت اسلام دیر زمانی ست از قلمرو توهم خروج یافته است و بواقعیت پیوسته است، با این وجود توهم هنوز در ذهنمان زنده است، چنانکه بدون آن زندگی نتوانیم. تا ندانیم در توهم هستیم، تا ندانیم یکتایی و یگانگی الله، که الله، اکبر است و بجز او هیچکس دیگر نیست، حقایقی هستند ناشی از توهمات، شاید  رهایی خود نیز توهمی بیش نیست.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi