۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

من مسلمانم
طرفدار رژیم دین هم نیستم!



در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از نظام ولایت و جنبش های اسلامی مثل داعشی ها و القاعده و بوکوحرام ها و... بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان در تایید و تصدیق ایمان خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. باین معنا که در منظر دین باوران، در شرایط کنونی، حکومت آیت الله ها و اسلامیست های رادیکال، لزوما بازتابی از مقدسات و آموزشهای دین اسلام نیست. یعنی که جنایاتی که رژیم ولایت و یا جنبشهای اسلامی  تا کنون مرتکب شده اند، جنگ و خونریزی،  تخریب و ویرانی که ببار آورده اند،  خشونت ها و تجاوزاتی که علیه ابنای بشر تحت پرچم لا الله الا الله  از خود بمنصه ظهور رسانده اند با اصل و اصول  اسلامی که مردم بدان اعقتاد دارند، ارتباطی ندارد. یکی "اسلام ناب محمدی" و اسلام  وهابی ها و سلفی ها و یا خلیفه گرایان، دیگری اسلام رحمان است و رحیم، اسلام نرم و انعطاف پذیر و در آشتی با زمان، اسلامی که نظام ولایت آنرا "اسلام آمریکایی " نامیده است. نیز دین باوران سخت اصرار داردند که این نه اسلام که حاکمان هستند که ظالم اند، که ستم کارند، که دیکتاتوراند. این بازجویان و مامورین هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، چه ارتباطی بین اینان وجود دارد و مقدسات دینی؟ همچنین میافزایند که آموزه های دین اسلام، رفتار و گفتار قئرتمداران دینی و قساوت و کین خواهی که اسلامیست ها در سطح جهان از خود نشان داده اند، بر نمی تابد.

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر اعتقادات دینی و تایید و تصدیق اسلام از یکطرف و از دیگر طرف، محکوم نمودن ساختار قدرت، بیاتگر این واقعیت استکه مسلمانانی  که به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارند، آماده نیستند که این همانی واقعیت بیرونی و اعتقادات درونی را بپذیرند. آنرا از این جدا میسازند. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و در همان حال از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است و زر و تزویر. آنچه در درون و در باورشان وجود دارد، پاک است و معصوم ، رحیم و رحمان و روحانی، چنانکه گویی در نص کتاب مقدس قرآن نه از خشونت و انتقام ستانی سخنی رفته است، نه  از جهاد و شهادت در دفاع از یکتایی و یگانگی الله. که هیچ خدایی دیگری نیست مگر الله، چنانکه گویی جهاد و شهادت چیزی کمتر است  از جنایت و کشتار و خونریزی، از خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، از تسلیم و اطاعت و فرمانبری، نظام   ارزشی ای که الله به بندگان خود ارزانی داشته تا خوشبخت در این جهان و رستگار در سرای دیگری باشند. یعنی که یک همگنی بین حکومت و جنبشهای اسلامی و نص صریح قرآن وجود دارد که قابل انکار نیست.

بعضا، شکوه برآرند که حکومت آیت الله ها را برهبری ولی فقیه، "اسلامی" خواندن، نزول شان اسلام است. اسلام کجا و حکومت اسلامی و یا جنبش های اسلام گرا، کجا؟ اسلام باوران اصرار میورزند که آنچه حکومت آیت الله ها و اسلامیست های خلیفه گرا،  ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  بدان باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایت، غارت و چپاولگری را که به حکومت اسلامی نسبت میدهند و یا جنایات هولناکی که بدست اسلام گرایان وقوع میابد، به  دینی که اخلاق و معنویت، جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است، گویی که آیت الله ها و اسلامیست هایی مثل ابوبکر البغدادی به کلام مقدس الله، به نص قران، وقوف ندارند   و یا خوانش آنها از قرآن پ سراسر اشتباه است.

بدرستی معلوم نیست آنانی که از دین اسلام دفاع نموده و توامان رژیم و جنبش های اسلامی  را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که از نیاکان خود بارث برده اند و یا دینی که در کتاب قرآن، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است؟ آیا دینی که بر یک مطلق، لا الله الا الله، بنیان نهاده شده است، میتواند بیانگر حقیقت دیگری باشد مگر فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟

این دوگانگی در برخورد با اسلام، بخشا ناشی از این واقعیت آستکه زبان الله نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم ، زبانی ست بیگانه. چرا که قرآن و ادبیاتی که در حاشیه آن  در طول تاریخ رشد و تکامل یافته است، چیزی نیست مگر تمرکز و تکرار یک نکته که لا الله الا الله، که الله هست و بجز او هیچکسی نیست، گزاره ای که شعور و آگاهی مسلمانان را شکل بخشیده و مطلق نگری را نهادین میسازد. بنابراین، باور و ایمان اکثریت مسلمانان را نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی آنها  به شخصیت و ماهیت الله دانست. آنها اسلام را همانگونه که بارث برده اند، میفهمند، مجموعه ای از فرائض و تکالیف و مراسم عبادت و نیایش. که آغوش اسلامی که مظهر آن فقاهت است همیشه ملجا و پناگاهی بوده است، بویژه تهی دستان. طبیعی ست که به آنچه از نیاکان  خود دریافت کرده و حد اقل بخشی از هویت گشته است، تعصب بورزی و تاب تحمل دیگری را در خود تقلیل دهی.

 چرا که در جامعه ایکه دین بر فرهنگ و راه و روش و آداب و رسوم و عادات مردم سلطه افکنده است و در طی تاریخ مورد حمایت، تایید و تصدیق ساختار قدرت قرار میگیرد،  الله و گفتمان او را از نقد ونفی مصونیت بخشیده است. چراکه گزاره مطلق لا الله الا الله، شک و تردید را که بنیان هرگونه تحول در علم و دانش است، ممنوع، محکوم و معدوم میسازد. شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، منافق و مشرک بار میآورد که در این جهان باید بدار مجازات آویخته شود و در آن دنیا دچار عذاب "الیم " و یا سوختن در دوزخ الله تا ابد. بنابراین، هرگز شرایطی بوجود نیامده است که مسلمانان بتوانند دلبستگی عاطفی و احساسی خود را بدین اسلام با معرفت و آگاهی بپذیریند. بیجهت نیست که در 1357 در تعصب و تحجر غرق گشتیم . چرا که حقیقت اسلام از اسلام باوران پوشیده مانده بود. چرا که شمشیر برنده قدرت پیوسته، در دفاع از شریعت اسلام و  فرهنگ تسلیم و اطاعت، زبان نقد را از بیخ  حلقوم قطع نموده بود. آیا ابلهانه نیست که آزادی و استقلال را در دامن اسلام بجوئیم؟ مضاف بر این چه بسا روشنفکران و سیاست ورز ان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم، از یک طرف و کسب قدرت از طرف دیگر، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند.

حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به گفتمان الله در کتاب قرآن تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. بدون تردید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و نیز مفتی های وهابی و سلقی و دیگر مکتبهای اسلامی، بیش از هر فرد دیگری در جامعه بزبان و کلام الهی آشنایی دارند. آنها در فهم و تعبیر و تفسیر سخنان الله به درجه مافوق استادی رسیده اند. آموزش کلام الهی و غور و تفکر در باره آن، حرفه ای ست که در آن تنفسی وجود ندارد. بدون وقفه تا پایان عمر ادامه دارد. با توجه به این واقعیت، محکومیت رژیم دین و رفتار تهوع آور اسلامیست ها از جمله خلافت اسلامی در شام و عراق، تحت عنوان انحراف از اخلاق و معنویات، بسادگی قابل توجیه نمی باشد.

واقعیت آن است که فساد و انحطاط و تباهی ای که رژیم دین و جنبش های اسلامی در قعر آن فرو رفته اند،  از کلام الله بر میخیزد، از متن کتاب مقدس قرآن. الله پرستان، نمیتوانند بسادگی حکومتی که به منظور برقراری امنیت اخلاقی، حفظ عفت و ناموس همگانی، بنابر حکم شریعت اسلام حجاب را اجباری  و پرهیز از منکرات را به مرحله اجرا گذارده است، محکوم به بی اخلاقی و بی اعتنایی به معنویت نمایند. حال آنکه، اگر فساد و انحطاط و تباهی، هم اکنون بر جامعه ی ولایت سلطه افکنده است، منشاء آن اسلام است، دینی که مظهر آن یا ولایت است و یا خلاقت.

افزوده بر این، سوال این است که واقعا در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است چه معنویت و اخلاق میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت، در حمد و ستایش الله از سحرگاهان تا شبانگاهان، در جهاد و شهادت و خشونت و انتقام ستانی ست؟ روشن است که این ارزشها، بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان و نهایتا ضد بشری ست، ارزشهایی که از دل دین اسلام و آرمان دینی بیرون میآیند. واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تنها تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد و سبب رم کردن مردم نشود.

آخرین نکته ای که در این راستا باید بدان اختصارن اشاره نمود، آنستکه  این جدا سازی قدرت از دین و یا متهم نمودن ساختار قدرت به سوء استفاده از دین اسلام، بیانگر چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت و مقاومت در برابر مشاهده ی حقیقت: اسلام، دین واپسگرایی،  ضد اخلاقی و ضد انسانی، دینی که در طی قرون از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته  و بخش لاینفک شخصیت و فطرت ما گشته است. هم اکنون دیکتاتور و نظام دیکتاتوری را شناخته ایم اما خود را مسئول آفرینش آن نمیدانیم، استعمارگران و امپریالیست ها را مسئول تیره روزی خود می پنداریم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت استبدادی ست. گویی حکومت دیکتاتوری میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل تسلیم و اطاعت و فرمانبری بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند.

ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبدادی را از بیخ و بن بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن اسلام خود را رو برو سازیم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب ورزیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود، دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بمانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی ست که بدین ستیزی تمایل دارد، خود بازتابی ست از حرمت از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین. چه اگر در دین ستیزی آزاد نباشیم و یا در شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم، تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب، خرافه پرستی و رجعت بگذشته، گریز از مسئولیت و خود آئینی را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم و به نسل دیگر انتقال دهیم، نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافتن انسانیت و آزادی را همیشگی نماییم. دیگر  نه جای مصلحت است، نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر