۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

از دین گریزی تا دین ستیزی

آیا هنوز کسی هست در جامعه ما که فکر کند آئین اسلام بر جامعه ما حاکم نیست؟ آیا هست منفذی در تمام عرصه های مختلف اجتماعی، از قوای سه گانه گرفته تا نهادها و سازمانهای فرهنگی و اقتصادی و انتظامی که از ان بوی دین بر نخیزد؟ آیا برنامه و یا سیاسیتی هست که از فیلتر شریعت اسلامی که مظهر آن شورای نگهبان است، نگذرد؟ آیا کسی هست که بگوید در این 38 سال مناقع دین که متولی آن "روحانیت" است، ارجح بر منافع ملت نبوده و نیست؟

با این حال پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از سلطه چون چرا ناپذیر دین، "اسلام ناب محمدی" بر تمامی جامعه، هنوز بسیاراند آنانکه نه به "رهایی" جامعه از سلطه مطلق دین، دینی که بجز نکبت و مصیبت چیز دیگری برای ملت بارمغان نیاورده است، میاندیشند و نه به بستری که بدان واقعیت می بخشد، بستر "دین ستیزی،" آنتی تز حکومت اسلامی- اینان البته که از مخالفان رژیم آیت الله ها هستند. اما، درکل برآنند که نه اکنون شاید تا آینده ای نا معلوم هرگز نتوان از ستیز با دین سخن راند. مردم دین خود را دوست دارند و از آن بدفاع برمیخیزند. دین ستیزی، مخالف و دگراندیش را از مردم جدا میسازد، مردمی که حمایت و پشتیبانی شان برای تغییر و عبور از شرایط موجود از اوجب واجبات محسوب میشود- البته در منظر کسانی ست که خود لزوما به دین اعتقادی ندارند و سخت مرید عقل و خرد اند. بر اساس همین محاسبات عقلانی ست که باین نتیجه رسیده اند: باید از دین ستیزی اجتناب نمود. مگر میتوان کوهی را با کلنگی از زمین بر کند؟ نه تنها کار بجایی نمیبرد، بلکه مخرب است و ویرانگر، افزوده بر این چگونه دین ستیزی را از "اسلام هراسی" متمایز مینمایی. نباید فراموش کرد که مردم نسبت بدین و مقدسات دین تعصب میورزند. مگر واکنش خشونت بار مسلمانان را نسبت به هنرمندان و یا نویسندگانی که دانسته و یا نا دانسته به ستیز با مقدسات دین اسلام بر خاسته اند، ندیده ایم؟ بیچاره سلمان رشدی را به یاد دارید؟ او بفرمان امام امامان، امام خمینی به مرگ محکوم شد و پاداشی چند میلیون دلاری برای سر رشدی نیز اعلام گردید. بآن دلیل  که از آیه های شیطانی، قصه طنز آمیز رشدی، بوی تمسخر و ریشخند افسانه ها و اسطوره به مشام میرسید.

 با این وجود، نظام و مدافعان آن  خود بوجود پدیده ی "دین گریزی" آگاهی دارند و به افزایش و فرا گیر شدن آن نیز اعتراف میکنند . برای فهم آن ابزار عقل اجتهاد بکار میگیرند، دلایل درونی و بیرونی آنرا بر رسی مینمایند و دین گریزی را پدیده ای میخوانند که ناشی از عوامل بسیاری از جمله نا سازگاری قواعد و قوانین دینی با شرایط مدرن و یا سختگیری ها و نظم و انضباط دینی، شناسایی میکنند. اما، آنها بر آنند که از آنجا که دین اسلام بر عکس دین های یهود و مسیحیت، دین "کامل " است، آنچه را مقرر میدارد "حق" میشمرد نه ناحق. آیه هایی نیز از کتاب آسمانی ردیف میکنند مبنی بر اینکه اراده ی الله بر آسان گیری بوده است. دین اسلام، دینی ست ساده و بی آلایش، نه سختگیر. مضاف بر این، مدافعین نظام معتقدند که نوع ديگري از سخت‌گيري هست که موجب دین گریزی میشود، اما، برخاسته از ماهيت دين نيست بلكه مربوط به عملكرد "دینکاران" و متوليان امور ديني است. در اين باره نيز به قرآن و یا سخن الله، خدایی که جز او هیچ نیست، رجوع کنند که به پيامبر(ص) كه اولين متولّي دين و مجري احکام آن بود دستور مي‌دهد كه با نرمي و عطوفت و اخلاق خوش با مردم مدارا نماید. پس اکنون نیز متولیان دین در تبعیت از پیامبر اسلام، باید خوش رفتار و خوش گفتار با مردم باشند.


اما بدشورای میتوان مرز دین گریزی را از دین ستیزی ترسیم نمود. چرا که بدرستی معلوم نیست که درچه نقطه ای یکی پایان میگیرد و دیگری آغاز میگردد. مثلا، خانمی که روسری قیطانی به سر میکند و اجازه میددهد که لیز خورده و مویش افشان گردد، دست بدین گریزی زده است و یا به دین ستیزی؟  نیز خانمی که مانتو کوتاه و چسبان به تن کند و یا  قوزک پای خود را نمایان سازد و "ساپورت" بپوشد، با دین به ستیز پرداخته است و یا از آن گریخته است. بگذار برای چند لحظه ای نسیم آزادی را احساس کنم. یا اگر می بنوشی و مستی کنی و به پایکوبی بپردازی، آیا از دین گریخته ای و یا به ستیز با آن پرداخته ای. اما هرنامی که بر این نوع کنشها بگذریم، همه نهایتا قوانین شریعت را بی اعتبار میسازند. همین را نیز میتوان در باره بسیاری از کنش های دیگری گفت که در زندگی روز مره قواعد شریعت اسلامی را به چالش میکنشد. دختر و پسری که دست در دست یکدیگر به کوه نوردی میروند و یا زوجی که تنها و یا با فرزندان و مونت و مذکرشان به آبهای دریا میزنند، دست باعمالی زده اند که منافی با "شرع" اند، بهمین دلیل میتوانند مورد تعقیب و مجازات قرار گیرند. حتی میتوان ظهور پدیده های تازه ای از راه و روش زندگی، مثل "ازداواج سفید" زنان "مجرد زیست" و نیز تولید انواع موسیقی، براه اندازی کنسرتها و بر قراری تاترها  هم در زیر زمین، همه اگرچه ممکن است نوعی گریز از دین محسوب شوند، اما چون بشکستن قوانین شرع منجر میشود، نهایتا آنرا باید کنش هایی خواند که ضرورتا از دین ستیزی بر می خیزد، نهالی که از درون حکومت شرع بیرون میزند. پدیده دین ستیزی تهفه استعمار و توطئه امپریالیسم نیست، بلکه از اراده ای برمیخیزد معطوف به رهایی و آزادی. بدون گذر از این مرحله، مرحله ستیز با دین نمیتوان چندان امیدی به رویت آزادی بست.

اگرچه هر کنشی که از دین گریزی بر میخیزد، نهایتا کنشی در ستیز با دین است، با این وجود نظام مقدس اسلامی دین گریزی را بر می تابد اما توانایی تحمل دین ستیزی را ندارد چرا که دین ستیزی، بر عکس دین گریزی کنشی آگاهانه بر خاسته از نقد و نفی قواعد و مقرارتی ست برخاسته از دوران بادیه نشینی و بیابانگردی بشر. شریعت اسلامی، قواعد و مقرراتی که تغییر ناپذیرند، هم  دشمن آشتی ناپذیر زمان اند و هم در ستیز و خصومت اند با انسان بمثابه موجودی خرد ورز، دانا و توانا، مستقل و خود آئین با اراده ای آزاد.  دین ستیزی در این معنا در تاریخ و فرهنگ ما چندان هم پدیده غریبه نیست. چرا که سروری شریعت اسلامی بر جامعه ایرانی  از انقلاب 1357 آغاز نگردیده است بلکه بدوران خلافت باز میگردد که سرزمین ایران را به مستعمره خود تبدیل کرده بوند. بهمین دلیل، دین ستیزی، در تاریخ ما همواره همچون ستاره ای در ظلمت درخشیده است. دانشمندان، شاعران و اندیشمندانی در دامن خود پرورده است که با نفوذ آئین دینی در زندگی انسانی به ستیز پرداخته اند. در این راستا تنها به شناسائی چندی از آنان می پردازیم. اول میتوان از ذکریای رازی نام برد که گفته میشود دو جلد کتاب در رد نبوت نگاشته است که اگرچه بجا نمانده اند ولی بخشهایی از آنها در نوشتار دیگر اندیشمندان نقل گردیده است. حافظ و خیام را نیز باید از دین ستیزان بزرگ خواند. میرزا فتحعلیخان آخوند زاده را باید دین ستیز قرن نوزده خواند که شاهد پیشرفت و ترقی و تحول و دگرگونی در اروپا بود و دین اسلام را از موانع بزرگ در راه نوسازی جامعه میدید. مکتوبات  میرزا فتحعلیخان هم در زمان شاه ممنوع بود هم در زمان ولایت از ادبیات ضاله بشمار میآید. نویسندگان بزرگی همچون جمالزاده و صادق هدایت لحظه ای از حضور اسلام در زندگی روزمره و تاثیر مخرب آن بر کردار و رفتار مردم زحمتکش و ساده و اسیر خرافات نه تنها آگاه بودند بلکه ستیز خود را نسب به اسلام با صراحت بیان میکردند و در آثار آنها بازتاب مییافت. اگرچه داستانها شیخ و فاحشه ی جمالزاده به چاپ رسید، کتاب مرواری صادق هدایت هرگز رسما زیر چاپ نرفت. در دوران اخیر احمدی کسروی، تاریخ نگار و اندیشمند زمان خود،  دین ستیزی را به سطح دیگری ارتقا میدهد. با این وجود وی نه خدا ناشناس بود و نه اصل رسالت را مردود میشمرد. او شیعه گری را بیش از هر چیزی دیگری مضر به حال جامعه میدانست، آئینی که میتوانست با تحمیق و فریب ساده دلان و ساده اندیشان پا بر جا بماند.

زمان مماشات با دین به پایان آمده است. گرایش به دین ستیزی در حال گسترش است. جلوه دین ستیزی را باید در رفتار و نه گفتار مردم مشاهده نمود. چون به تجربه در یافته اند که حکومت دین، حکومتی که تسلیم میخواهد و اطاعت و فرمانبری. با این وجود، چنین بنظر میرسد که تا کنون شاهد خیزشی علیه دین نبوده ایم. حال آنکه هر خیزش مردمی که بوقوع پیوسته است، از جنبش زنان و دانشجویان گرفته تا درگیری های کارگران،  حتی جنبش "سبز" را باید خیزش هایی بشمار آورد که در اصل دین ستیزاند. چرا که ظاهرا آنها علیه قدرت است که بر خاسته اند و قدرت است که سرکوب و محدود میکند و مرتکب ظلم و بی عدالتی میشود. اما، مگر میتوان در حکومت اسلامی به دین و قدرت جدا از یکدیگر نگریست. اگر دین ستیزی در باورها هنوز تبلور نیافته است بآن دلیل است که یکتایی دین و قدرت در حوزه آگاهی و شعور مردمی قرار نگرفته است. دین ستیزی در رفتار را باید ناشی از حوزه ناخود آگاه دانست. یعنی مردم در رفتار خود دین ستیزاند و لی خود بدان آگاه نیستند.
فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ بهمن ۲۲, جمعه

سالروز نکبت و 
مصیبت



هم اکنون، از اینجایی که هستیم به 38 سال پیش از این بنگریم باید 22 بهمن 1357  را روز 
نکبت و مصیبت، بخوانیم، روزیکه شریعت اسلامی برجامعه سلطه افکن گردید . دین ما، اسلام باصل خود رجعت نموده و با ذات خویش، با قدرت یکی و یگانه و معماری نظام فرمانروایی و فرمانبری آغاز گردید. حکومت دین از همان آغازین لحظات جلوس بر مسند قدرت، زبان را از حلقوم بیرون کشید که هیچگس، هیچ نگوید مگر یک کلام: اسلام. چه شادی ها و پایکوبیها، چه امیدواریها و آرزوهایی. غافل از آنکه با کابوس چندان فاصله ای نداشتیم. چه زود رویاهای شیرین پایان گرفت. کشور بیک زندان بزرگ سراسر آلوده و نکبت تبدیل گردیده است که هر نفسی برآری از درون ویران تر شوی. حرص و طمع، انباشت ثروت و قدرت، تمامی جامعه را به فساد کشانده و برای مخفی سازی ضعف و بیماری درونی، رویای امپراطوری اسلام فقاهتی در سر پرورانده و منطقه را نیز به آتش کشانده است.

22 بهمن 1357 را نیز باید روز بازگشت بدوران هجوم تازیان به سرزمین ایران در 1400 سال پیش از این خواند، اما اینبار با لشگر و رهبری تازیان بومی و هجوم نه از بیرون بلکه از درون. یعنی که بازگشت به دوران فروریزی یکهزار سال تمدن شاهنشاهی، دوران شکست و حقارت و خواری ملی نه بدست تازیان بیگانه بلکه در دست آیت الله ها و حجت الاسلام ها، تازیان بومی، مظهر و نگهبان کیش تازیان و یا "کیش اهریمنی."

چه بسیارند آنان که هنوز بر آن عقیده اند که جمهوری اسلامی، حکومتی ست ضد اسلام. یعنی که هنوز در آن پندار  تغییر ناپذیراند که  اسلامی وجود دارد بری از "مکر " و ریا، از ضروریات قدرت.

چه خوب بود آنها نیز گریبان تعصب رها ساخته و می پذیرفتند که اسلام راستین همین است که نظام ولایت ارائه میدهد، راستین تر از اسلامی که  در سرزمینی که محمد از آن بر خاسته است، جامعه ایکه هنوز به رسم و رسوم آن دوران زندگی میگذراند، حتی راستین تر از اسلام داعشی ها. که  اسلام راستین اسلامی ست که با آزادی سر سازگاری ندارد، مهم نیست کدام نسخه آنرا بر گزینی.

بعضا، ناظران و تحلیلگران و ناشران داخلی، نه از سر ترس و هراس بلکه بواسطه عقیده و ایمان داستان انقلاب اسلامی را  ا چنان می سرایند گویی که سراسر همه طرب بوده است و شادی، نه خونی ریخته شده  نه سری به زمین افکنده گردیده است، نه بنایی ویران و نه درخت تنومندی از جای بر کنده شده است، نه تجاوزی و نه شکنجه ای. آیا معلوم شده است چه بر سر آن همه احزاب و سازمان ها و گروه ها و مطبوعات و رسانه های سیاسی که در اوایل انقلاب از زیر زمین رویئده بودند چه آمد؟ چگونه ناکام هنوز شکفته نشده بودند، به خاک بازگشتند؟

بدرستی معلوم نیست که این تحلیگران نخبه از کدام انقلاب سخن میرانند؟ چه، بساط طرب و شادی، اولین بساطی بود که برچیده شد. آیت الله ها و حچت الاسلام ها به تهران همچون یک فاحشه خانه بزرگ مینگریستند. تهران همیشه بیدار و نورانی نا گهان سوت و کور گردید. سیاهی همه جا را فراگرفت. مگر نه اینکه سیاه، رنک اسلام است؟ خنده ها از لبها پرید. عشق و عاشقی بزیر زمین فرو رفت. شاید اینان از شادی اسلامیست هایی سخن میرانند که با قدرت نرد عشق می باختند. درست است بر خلاف برخی از جنبشهای ضد دیکتاتوری در کشورهای شمال آفریقا در سالهای اخیر، در انقلاب 57  تجاوز بزنی صورت نگرفت، اما زنان (زندانیان سیاسی) باکره را که بجرم "محاربه" محکوم باعدام شده بودند، قبل از سپردن به جوخه های اعدام و یا انداختن طناب شریعت بگردنشان مورد تجاوز قرار میداند تا مبادا بنا بر موازین شرع اسلام مرتکب گناهی شوند. افزوده بر این همه زنان از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محروم گردیدند، محروم تر از مردان. حجاب را اجباری کردند. اختلاط جنسیتها ممنوع و مرد، جنس ممتاز و برتر گردید بنا بر شریعت اسلامی.  آیا نظام تبعیض و تعصب هم، نظامی ست شادی اور یا نظام نکبت بار؟ بعضا، فراموش کرده اند که  اولین جوخه های اعدام بر پشت بام امام خمینی برپا گردید. تصاویر اجساد سوراخ سوراخ شده اعدام شدگان تا چندی بر صفحه های اول روزنامه های کشور نقش می بست، چنانکه گویی برای فرو نشاندن عظش انتقام مردم بود که خون باید ریخته میشد. افزوده براین، اگر به انقلابات بزرگ دیگر ازجمله انقلاب کبیر فرانسه نظری افکنیم، مشاهده میکنیم که  از درون جنگ داخلی فرانسه دمکراسی زایش یافت، حال انکه، کشتار مخالقین و ریشه کن ساختن دگر اندیشی با ابزار گروگان گیری و جنگ و قتل عام در زندان ها و قتل های زنجیره ای و امریکا ستیزی، به استبداد مضاعف دین و قدرت، موجودیت بخشید، استبدادی سیاه تر از هر استبداد دیگری.

پس،بگذار دستگاه ولایت، سالیانه و بر حسب معمول لشگری بیارآید شگفت انگیز و خیره کننده.
 بگذار که فضای سرزمین ایران را غرق در شادی نشان دهند و بر نکبت و مصیبت پوششی زیبا بدهند. ولی،  کیست که نداند که آنچه در خیابانهای ایران در روز 22 بهمن  مشاهده میشود، چیزی نیست مگر "سیاهی لشگر،" لشگری مزد بگیر، لشگری آزموده برای شاد نمایی و هلهله های ساختگی و حمل بنر های رنگ وا رنگ و شعار ها و تصاویر مقدس ولی اول و ولی دوم. اما، اگر تا کنون لشگر ارائی ناشی از منکوب ساختن نیروهای مخالف بود و متعجب ساختن ناظران جهانی، اما امسال  لشگر بی انتهای جان برکف ولایت باید چندین بار انبوه تر سازمان داده شود. چه موجودیت نظام در معرض خطر است. لشگرارائی، نمایش شکوه و عظمت انبوه جمعیت قرار است که ضمن بوحشت انداختن استکبار جهانی، پاسخ کوبنده نظام ولایت باشد به رئیس جمهوری امریکا و مشاوران نزدیک او. حال باید دید، که در سالگرد نکبت و مصیبت، چندین پرچم آمریکا، پیکر عمو سام و دانالد ترامپ پبه اتش کشیده میشوند. آیا لشگریان ولایت از روی پرچم آمریکا و اسرائیل و انگلیس عبور میکنند و از همه مهمتر نقش شعار سنتی این روز تاریخب «مرگ بر امریکا» تا چه حدی برجسته و درخشان نمایش داده میشود. 


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۵ بهمن ۱۵, جمعه

فقط اسلام
برغم حضور هژمونیک دین در جامعه و در زندگی روز مره، مماشات با دین کماکان ادامه دارد.    بعضا بر آنند که نمیتوان دینی که مردم بدان باور دارند، دین اسلام  را مسئول اصلی تیره بختی و سیه روزی ملت دانست. اگر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، بر زندگی اجتماعی سلطه افکنده است،  "الله " در این میان چه کاره است؟  مسئول را نه "اسلام،" دینی که مردم بدان اعتقاد دارند بلکه باید اسلامی بشمار آورد که آیت الله های حاکم بدان معتقد و متولی و مظهر آنند، اسلامی با ویژگیهای خود.  فهم دین مبتنی بر شناخت چند گانگی اسلام ، نهایتا بین دینی که بر جامعه سلطه افکنده است و شرایط موجود، از وسعت ظلم و ستم گرفته تا گسترش فساد و غارت های بزرگ و چپاول و اختلاس های میلیاردی، از ورشکستگی اقتصادی گرفته و فقر و محنت و تنگدستی تا فراوانی مواد مخدر و اعتیاد و توسعه روسپیگری، رابطه ای وجود ندارد اگر هم دارد باید بنوع خاصی از اسلام نسبت داد. ممکن است بگوییم که جامعه تحت حاکمیت "روحانیت" و یا "فقاهت،" نه اسلام، برهبری ولایت فقیه بسوی تباهی "اخلاقی" و زوال هر آنچه انسانی روی کرده است. اما، پرستش الله و عبادت در درگاه خداوند چه ربطی دارد به تقلب و دروغگویی، به رانت خواری و رشوه گیری؟  تن دادن بفرائض دینی چه ربطی دارد با فریب و ریاکاری؟ نقش "توحید" و "نبوت" و "امامت" در این میان چیست؟ این فقها و علما هستند، آیت الله و حجت الاسلام ها که تعبیر و تفسیر خود را از اسلام دارند که بسیار متقاوت است مثلا با اسلام "رحمانی" و یا اسلام عبودیت و بندگی.  بنابراین، الله، خداوند یکتا و یگانه، خدایی نیست که طناب دار را به گردن متهمان به "محاربه " میاندازد. که مست و شیدا، عاشق و دلداده را به شلاق می بندد. که فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب و جدایی جنسیت را به اجرا در میاورد. یعنی که نمیتوان سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت را "تجسم الله " دانست، گویی که خواست ولی فقیه با خواست الله یکی نیست، خواست معطوف به سلطه ی مطلق و تسلیم و اطاعت بدون چون و چرا نیست. شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین و جدا نساختن اسلام مردم، از اسلامی فقاهتی فی المثل، بی احترامی ست نه به ولایت فقیه- که بحق شایسته ی آن است- بلکه به "اعتقادات " و "عقاید توده های مردم." چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی؟

شاید بتوان متمایز ساختن انواع اسلام از یکدیگر را از جهت اطلاع رسانی و یا بلحاظ مشاوره ای مفید دانست. مبادا که بی دلیل دچار هراس از اسلام بشویم و یا به ستیز و جنگ با آن بپردازیم. مثلا اسلام رحمانی در برگیرنده چه "خطری" ست که با آن بستیزی. مخاطره حتی ازشریعت اسلامی نیز بر نخیزد. مخاطره از ترکیبات اسلامهای گوناگون است که بر میخیزد. تردیدی نیست که این گونه برخورد با اسلام و این نوع تقسیم بندیها برغم ظاهری علمی، نه تنها به فهم اسلام امدادی نمی رساند بلکه آنرا هرچه بیشتر "جادویی" هم میسازد.. چرا که روش تقسیم بندی در فهم پدیده ها نه تنها روشی است متروک بلکه از یک ضعف ساختاری نیز رنج میبرد. زیرا تقسیم پدیده ای چه مادی و یا غیر مادی به انواع گونا گون، آغاز دارد ولی پایان ندارد. همانگونه که تقسیم یک(1) به دو(2) میتواند تا بی نهایت ادامه یابد بدون آنکه در اصل و مفهوم یک (1) تغییری پدیدار شود، اسلام را میتوان بانواع گوناگون تقسیم نمود بدون آنکه مفاهیم و اصل و اصول آن کوچکترین تغییری بیابد. در نتیجه متمایز ساختن انواع اسلام از یکدیگر، در برگیرنده هیچگونه آگاهی نسبت به ماهیت اسلام نیست. بجای اینکه بر اسلام نور افکند تا درون سیه و تاریک آن روشن گردد، جوینده را هرچه بیشتر از مقصدش، فهم اسلام دور میسازد.

 افزوده بر این جامعه شناسان از دیر باز گفته اند که "کل" چیزیست بیش از جمع اعضای خود. یعنی که  اگر اعضای بدن انسان را یک بیک کنار یک دیگر قرار بدهیم بدون هیچ کم و کاستی، بصرف اینکه تمام آن قطعات متعلق به یک انسان است، هرگز با انسان بعنوان یک موجود زنده برابر نیست . بعبارت دیگر، هیچ عضوی را نمیتوان جدا از کل مورد فهم قرار دارد. این بدان معناست که مهم نیست که دین اسلام را با در نظر داشتن چه استراتژی و تاکتیکی بانواع گوناگون تقسیم نمائیم، همه آنها بگرد یک محور میگردند
 محور لا الله الا الله، خدایی نیست مگر الله.  کدام یک از انواع اسلام را میتوان یافت که این باور در مرکز آن قرار نگرفته باشد، تصوری که پس از گذشت بیش از 1400 سال، مورد شک و تردید مسلمانان جهان قرار نگرفته است، اگر چنین شده است در تاریخ، خاطر جمع دار که آن شخص جان برکف نهاده است.
 هرگاه "حقیقت" لا الله الا الله را کسی بچالش طلبده است و بدان شک و تردید از خود نشان داده اند با پایان زندگی خود روی در رو گردیده اند که یکسان در جهان اسلام واقع میشود صرفنظر از گونه گونی آن. این بدان معنا ست که مهم نیست بکدام یک از انواع اسلام باور دارید، وقتی به لا الله الا الله، ایمان دارید به یک "جزم" و یا به یک "دگم" باوردارید که بخود اجازه کوچکترین شک و تردیدی را راه ندهید. یعنی که مومن همه عمر خ را در سلولی تنگ و تاریک میگذراند و خود نیز بدان آگاه نیست. پرچم لا الله الا الله را هم داعشی ها بردوش میکشند و هم سعودیها و هم آیت الله ها. همه مسلمانان جهان روزانه آنرا بر زبان میرانند. لا الله الا الله گزاره ای ست که براحتی میتوان عدم رشد رواداری، تحمل دیگری و برتابیدن مخالف در جهان اسلام را بدان نسبت داد. چرا که لا الله الا الله چیزی نیست مگر فراخوانی بسوی "تسلیم" و "اطاعت." "ایمان" مطلق به توحید، به یکتایی و یگانگی الله است که بلقوه مخاطره انگیز است چون راه به نهیلیسم دینی میبرد، راه بخشونت و انتقام ستانی و یا "جهاد" و "شهادت." چرا که مومن در دفاع از وحدت الهی دست بهرگونه رفتار و گفتاری، مهم نیست چقدر غیر "اخلاقی" و ضد بشری، از تجاوز به دوشیزگان باکره دگر اندیش شب قبل از اعدام بجرم "محاربه" گرفته تا کشتار دیگران با نابود ساختن خویش.

نیز همین را میتوان در باره رایج ترین گزاره اسلام ، بسم الله الرحمن و الرحیم و یا بطور کلی سوره حمد گفت که قران، کلام الله و نماز گزاری روزانه با آن آغازمیگردد. یعنی ما از سوره ای سخن میرانیم که کمتر مسلمانی پیدا میشود که آنرا بر زبان نراند. این بدان معنا ست که اسلام را در این سوره، درکلام الله باید یافت، در کلامی که تمامی مسلمانان جهان را صرفنظر از کثرتشان از نقطه نظر جغرافیایی و نژادی و ملی و محلی بهم متصل و پیوند میزند. بدیهی ست که همگان به معنا و مفهوم انتزاعی و پی آمدهای عملی سوره ای که بزبان میرانند آگاه نیستند. آنچه دارای اهمیت است، آنستکه تکرار سوره حمد این باور را در باورمند تقویت میسازد که چقدر کوچک و ناچیز و حقیر است در برابر عظمت و بزرگی، جلال و شکوه الله. بعبارت دیگر، سوره حمد وحدتی بوجود میآورد که زمینه ای میشود برای ظهور فرهنگ فرمانروایی و فرمانبری. آنکه دست بکوچکترین امری نزند مگر با راندن بسم الله نمیداند که جایگاه خود را بعنوان یک فرمانبر مورد تایید و تصدیق قررا میدهد

. آقای حاح عبدالمجید-صادق نوبری در ترجمه سوره حمد، مینویسد که این سوره را خدا ویژه "بندگان" خود آورده است که در برابر الله به حقارت و خواری، عجزو ناتوانی خود اعتراف نموده ، سر "تسلیم" و "اطاعت" فرو میآورند و هرگز امداد از کسی نجویند مگراز  الله همچنانکه در ترجمه سوره حمد حاج آقا نوبری آورده است که:

در نهایت اطاعت و ذلت تو را می پرستم و تورا معبود خود قرار داده جزتو دیگری را برای عبات خود شریک قرار نمی دهیم و منحصرا از تو در جمیع امور کمک میطلبیم و از غیر تو چیزی نمی خواهم (قران مجید ترجمه فارسی، ص2)

این حمد و ستایش بشر از الله نیست. مبادا دچار اشتباه شوید. این سخن الله است. الله میخواهد که بشر در ستایش او نه زبان خود بکارگیرد و نه به دلخواه خود حمد الله را گوید بلکه خدا فرمان میدهد که او را سپاس گزاری درست و دقیقا همانگونه که خود در قرآن آموخته است. چون هر حمد و ستایشی که از بشر ریشه گیرد ناسازگار با شایستگی و عظمت خداوند است. همچنانکه یکی ازبزرگترین تاویلگران جهان فقاهت، استاد علامه  سید محمد حسین طباطبائی مولف تفسیرالمیزان (در بیست جلد  و متجاوز از هزاران هزار صفه) باین موضوع در تاویل خود از سوره حمد اشاره دارد که:

... از وضع آیات این سوره، ظاهر میشود که این سوره در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، یعنی خداوند روش بندگی و ستایشی که شایسته مقام او است به بندگان خود میآموزد، و شاهد زنده ه این موضوع همان جمله است "الحمداله" است. چرا؟ زیرا: ستایش و حمد خدا در واقع توصیف او است در حالی که خداوند از توصیف تمام توصیف کنندگان منزه است همانطور که میفرماید سبحان اله عما یصفون، الاعباداله المخلصین..."( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص ،21).

بنابراین، مهم نیست که از کدام اسلام سخن میگوییم، تمامی انواع اسلام های گوناگون دارای یک منشا مشترک بیش نیستد و آنهم کلام الله، قرآن مقدس است. آیا سخنی هست بالاتر و برتر از سخن الله. رسول الله خود تبلور سخن الله است. رسول الله هیچ نگفت و هیچ نکرد مگر آنچه الله به او ابلاغ نمود که در قرآن مقدس ضبط گردیده است. حال کدام یک از فرقه های اسلامی را میتوان یافت که قرآن را بر سر خود نگیرند.

افزوده براین، شناسایی اسلام های گوناگون خود گریزی است از طرح و پاسخگویی به اساسی ترین سوالات زمان. که وقتی یکی از قدرتمداران، برای مثال، ولایت فقیه، اگر خدای نکرده، مرتکب خطایی شود- بگذریم که همچون امام، خطا ناپذیر و "معصوم" بشمار میآید- اسلام را باید مسئول بدانیم، و یا ولی فقیه را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و به شنیع ترین جنایت علیه بشریت دست میزنند، چه کسی را باید مسئول دانست، اسلام را یا متولیان اسلام را، قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را، مردمی که باسلام باور دارند، همان مردمی که در افغانسان «فرخنده» قهرمان را زیر لگد له کردند و سپس بآتش کشیدند؟ و یا وقتی محکومی را به دار میآویزند و یا دست و پای سارقی را قطع میکنند و حکم قصاص را باجرا در میآورند چه کسی را باید جنایتکار دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات و گیرندگان قصاص را و یا خدایی که چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ اینجا آیا مهم است که با کدام نوع از اسلام به ستیز برخیزی؟ نیز وقتی که «نه گویان» و «دگر اندیشان» را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز، برای مدتی نا معلوم در زندان نگاه داشته میشوند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و تصدیق میکند؟

درهمین راستا، همچنانکه کمی زودتر بدان اشاره شد، وقتی در آغاز انقلاب زنان باکره ی دگراندیش را شب پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول خود وفا کند و "محارب" باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است و وظیفه دینی خود را انجام داده است و یا مجتهدی که فتوای تجاوز به یک "اسیر" را صادر نموده است؟ آیا عمل به یک وظیفه دینی میتواند جنایت بشمار آید؟  آیا در کشتار انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این وطن در زندانها در سال67، کشتاری که در واقع باید "نسل کشی" نامیده شود، نسلی که نماد مقاومت و نا فرمانی بود، اسلام نقشی بازی کرده است. اگر این نسل کشی را به اراده و تصمیم امام خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که اسلام در شکل بخشیدن به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بوده است؟ به امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟ نقش «دادگاه مرگ» را چگونه باید ارزیابی کنیم، دادگاهی که بفرمان امام خمینی از سه تن روحانی تشکیل گردید که زندانیان را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخوانند و آنانی که امتناع و مقاومت میکنند، بدار مجازات بیاویزند. آیا این قاضیان مرگ را باید جنایتکار بدانیم یا  مکتبی که در آن پرورش یافته اند، مکتب اسلام؟  آیا این روحانیون بر خلاف اصول دینی که بدان باور دارند،دست خود را بخون زندانیانی که دوران محکومیت خود را میگذراندند، آلوده نموده اند و یا توجیه جنایات خود را در لابلای کلام الله یافته بودند که با وجدانی آسوده پس از هر کشتاری جشن بر پا و خود را بصرف نان خامه ای دعوت میکردند (پژواک ایران، ایرج مصداقی)؟ آیا کسی میتواند زیان و خسرانی که این نسل کشی برای جامعه و پیشرفت و سرفرازی آن ببار آورده است تخمین بزند؟  تاوان این ضرر و زیان جبران ناپذیر به منافع ملت را چه کسی باید بپردازد؟ آیا فقط باید بحساب متولیان دین برسیم و یا باید با دین که خود بدان باور داریم هم تصفیه حساب کنیم؟ آیا باید آیت الله مقدس را بدادگاه بکشانیم و یا دینی که وجدان آنها را آسوده نگاه میدارد، اسلام را؟ اگر در نزد الله جنایت، بویژه جنایت های بزرگ، زشت و نا پسند بود، آیا هنوز، امام خمینی و یاران و پیروانش دست خود را برای حفظ قدرت چنین بخون مخالقین آلوده میکردند؟ فقط در اسلام است که کشتن و کشته شدن در راه تحصیل رضای الله بزرگترین پاداش را به بشر اهدا میکند: زندگی ابدی در کنار حوری های باکره بهشتی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi