دشمن ما همین جاست
دروغ میگویند امریکاست
این شعار نزدیک به یک سال است که در بیش از
صد شهر در سراسر کشور در زمانهای متفاوت بر سر زبان مردم جاری شده است. بعید بنظر میرسد که در فهم معنی
این شعار، کسی شک و تردیدی بخود راه دهد. چرا که این شعار ساده، صریح، و بی نیاز
از هرگونه شرح و توضیحی ست. مفهوم آن بدون واسطه بذهن متبادر میشود، بدون لحظه ای
اندیشه و یا فکریدن. البته که در یکسال گذشته شعارهایی مشابه و از جنس همین شعار
مردم بزبان رانده اند.
با این وجود، شعار "دشمن ما..." و
شعارهایی از این دست ، همچنین مفاهیمی را در بر میگیرند که مستقیما و بدون اندیشه
و تفکر بدان، بذهن متبادر نمیشود. مثلا، در حالیکه این شعار دقیقا معلوم میکند که
چه کسی دشمن ما نیست، اما، در مورد چه کسی دشمن ما ست باید به حدس و گمان بدان پی ببری.
بدرستی روشن نیست که دشمن ما کیست. هویت دشمن را همچنان پوشیده نگاه میدارد، اما،
نشانه هایی را به ما مخابره میکند که بتوانیم دشمن را شناسائی کنیم. "دروغگویی،"
معادل فریبکاری و ریا، برجسته ترین "کنش" دشمن است. حال دشمن ما هر کس و
یا هر کسانی که هستند، دروغگویند، از
فریبکاران وریا کارانند، کسانی هستند که با ابزار دروغ ما را فریفته، سحرو جادو
کرده و به خواب فرو برده اند. مهمتر آنکه، شک و شبهه بجا نمیگذارد در باره مکان و
جایگاه دشمن: "همینجا،" یعنی که در داخل و درون جامعه. یعنی که دشمن ما کسانی
هستند که در دامن این آب و خاک و فرهنگ و ادبیات بومی پرورش یافته اند. آنها نه
چشم آبی دارند و نه موهای بور و نه بزبابی بیگانه سخن میگویند.
این بدان معناست که شعار "دشمن
ما..." فراخوانی ست بسوی بیداری،
بسوی آگاه شدن، بسوی تحول و دگرگونه ساختن فرهنگ، فرهنگی که پرس و جو رامنع عقل و
خرد، را به تعطیلی میکشاند، فرهنگ اطاعت و فرمانبری، فرهنگ نسبت دادن همه
ناتوانایی ها و درماندگی های خود را به عاملی خارج ازخود. که هرچه که بر ما رفته
است و هنوزهم میرود از خواست بیگانگان بر میخیزد، بیگانه ای که بد ما را میخواهد،
ذلت و خواری ما را میجوید، بیگانه ای که دشمن ماست و در خارج از مرزهای ملی ما
کمین کرده است، نه. چنانکه گویی خود فرشته بوده ایم و معضوم و مظلوم، برکنار از هر
خطا و گناهی.
درست است که تاریخ ما در صد سال اخیر، زمانی
میدان تاخت و تاز امپراطوری روسیه و انگلیس بوده است و هردو نقش متضاد و ناسازگار
با دیگری را در امور کشور ما بازی میکردند. اما، بازیگران نهایی در انقلاب ضد نظام
استبدادی، نیروهای ملی و مذهبی بودند. نه روسها، محمد علی شاه را بدنیا اورده
بودند و نه ستار خان و باقر خان در دامان انگلیسی ها پرورش یافته بودند، بهمین
ترتیب نه مشروعه خواهان برهبری آیت الله نوری و مشروطه طلبان برهبری آیت الله سید
محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی.
پس از آنکه بال و پر انگلیس با ملی شدن نفت
برچیده شد، امریکا وارد میدان گردید، ابر قدرتی که مشهور است کودتای 28 مرداد را معماری کرده است. حال آنکه فتوای آیت
الله بهبهانی بود که مردم را بکوچه و خیابان فراخواند و زمینه ساز فعالیتها سازمان
اطلاعاتی امریکا گردید. روشن است که چندین مامور اطلاعاتی بدون نیروهای بومی
نمیتوانستند سرنوشت یک ملت را دگرگون سازند. یعنی که "فساد" از درون بر
میخیزد، وگرنه بیگانه هرگز نمیتوانست در ساختار سیاسی کشور نفوذ کند.
هنوز هم هستند بسیاری که بر آن
باورند که امریکا شاه را از کشور بیرون راند و خمینی را بر سر کار آورد. این نیز
اسطوره ای بیش نیست، اسطوره ای که شعار "دشمن ما... " آنرا فرو می شکند.
چرا که بازیگر اصلی شاه بود. این شاه بود که عزم رفتن بسر داشت بان دلیل که فکر
میکرد که امریکا و انگلیس او را دیگر نمیخواهند. چنین تفکری البته که برآمده از
شخصیتی ضعیف و شکننده است. چه شاه ای که به خواست قدرتهای خارجی تصمیم میگیرد،
فاقد کیفیت رهبری ست. این، اما، گویا بهانه ای بیش نبوده است. زیرا که آنچه شاه را
بیش از همه ناخشنود ساخته بود خشم و اعتراضات مردم بود. استاد عباس میلانی، در
مصاحبه اخیرش با بی بی سی (01/16/2019) اظهار داشت که شاه در واقع از سر "قهر" بود که کشور را
ترک کرد چرا که احساس میکرد حق بزرگی بگردن ملت دارد که قدر انرا ملت ندانسته است.
مضافن، این شاه بود که ارتشی را بوجود آورده بود که مستقل از او به تلنگری از هم
پاشید. جنرال هایزر در خاطرات خود مینویسد، که سران ارتش شاهنشاهی چندان رقبتی به
ملاقات با یکدیگر نداشتند و گردآوری آنها برای هماهنگی و حمایت یکپارچه از نخست
وزیری شاهپور بختیار، مشکلی بود که رفع و رجوع آن بزمان طولانی تر نیاز داشت.
اما این
نیروهای مردمی برهبری روحانیون و گروه ها و سازمانهای انقلابی، از جمله چریکهای
فدایی و مجاهدین بودند که دست رد بر سینه بختیار نهادند و او را "بی
اختیار" خوانده، باستقبال امام شتافتند و بر خشونت و خونریزی و بیرحمی ای که
امام مقدس از خود بمنصه ظهور رساند، چشمان خود را بستند. اکثر مخالفین، همواره بر
آن باور بودند که دشمن ما و علت تیره بختی ما از "استعمار" و
"امپریالیسم" و دخالت آنها در امور سیاسی و اقتصادی جامعه ما بر میخیزد،
دیدگاهی که روحانیون از آن خود نموده و جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره و نظام
استبداد را بار دیگر برپا نمودند، اما، این بار بشکل استبداد مضاعف دین و قدرت،
استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبدادی شاهی، همچنانکه 40 سال تجربه، از آن خبر
میدهد. در آن دوران شعار جنبش "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بود که
بعدا روشن شد بازتابنده جهل بود و نادانی. چه اجزا سازنده شعار ناسازگار با
یکدیگرند و هستند. مثلا، ناشی از کژ فهمی ست اگر کسی فکر کند اسلام سازگار با
استقلال است و آزادی. بی شک هم اکنون میتوان گفت که شعار آنزمان در واقع فراخوانی بود بسوی تاریکی، بسوی استبداد دینی.
بعضا، هنوز بر آن باوراند که اگر رئیس جمهور
پیشین امریکا دست از مماشات با آیت الله های حاکم بر میداشت، جنبش عظیم سبز، دچار
عاقبتی چنین محتوم نمی گشت. این در حالی ست
که جنبش سبز، برغم راه پیمایی های
چندین میلیونی در تهران و شهرهای بزرگ ایران، دارای اهدافی محدود و چشم اندازی
کوتاه بود. اعتراض به نتیجه انتخابات 88، اگر هم موفق میشد تنها میتوانست باستمرار
وضع موجود بیانجامد. در منظر بخش بزرگی از جنبش سبز، هنوز جای امیدواری وجود داشت
که میتوان معلوم کرد که رای آنها بکجا رفته اند. یعنی که انتظار پاسخ از رژیم دین
بودند. آنها صندوقهای رای را از رای خود به موسوی و کروبی، پر کرده بودند. بهمین
دلیل میپرسیدند که "رای ما کجاست." البته که پاسخ باین سوال، چوب و چماق
بود و مشت و لگد، گارد ضد شورش و لباس شخصی های قمه کش و جانیان حرفه ای. خشونت و
بیرحمی را بآن حد رساندند که قلب ندا آقا سلطان، نماد زن ایرانی را نشانه رفتند،
همچنانکه بسیاری دیگری را اینچنین بخون کشاندند. هنوز هستند بسیاری که یا از
سرزمین مقدسین گریخته اند و یا هنوز در سیاهچالهای نظام بزنجیر گرفتارند. این بدان
معناست که شعار "دشمن ما..." نمیتوانست در جنبش سبز وجود خارجی بیابد،
چون شرایط ذهنی جامعه هنوز آماده پذیرش این حقیقت نبودند که دشمن ما همانهایی
هستند که بدروغ میگویند امریکا ست. آنها هنوز امید به الله اکبر بسته بودند.
زمان اکنون، زمان دیگری ست. زمانیست که امیدها
بر باد رفته اند، قول و قرارها برشکسته شده اند. اما، بجای آنکه به یاس گراید. به
حقیقت آگاه شود و بمنظور اشکار ساختن حقیقت برخاسته است و همگان را به خروج از
تاریکی و کوراندیشی و پیوستن بروشنایی و بینایی فرا میخواند. شعار "دشمن
ما...،" در واقع، حکایت از ظهور اراده معطوف برهایی و آزادی میکند. چرا که
آگاهی به حقیقت، در هر زمانی که ظهور یابد نوید رهایی و آزادی دهد.
شعار "دشمن ما..." بر سر زبان کسانی
جاری شده و میشود که در دامن نظام اسلامی پرورش یافته اند، از طفولیت تا دوران
بلوغ و جوانی. نسل حاضر در مدارس و دانشگاه های این نظام تحصیل کرده اند و سپس در
این نظام بر حسب سطح دانش و مهارت و تخصص بکسب درآمد پرداخته و زندگی مستقل تشکیل داده
اند و یا در این مسیر در حال گذارند. این شعار برساخته ذهن تشکیلات حزبی و یا روشنفکران انقلابی، نیست، بلکه سازنده اش
همان کسانی هستند که 40 سال به بند یک دروغ بزرگ کشیده شده اند، که امریکا
دشمن ماست. که همه ناملایمات زندگی، همه "فتنه" ها، توطئه ها همه تیره
بختی و سیه روزیها از امریکا و یا بزبان آخوندی از "شیطان بزرگ" بر
میخیزد. که از امریکا چیزی جز شر و بد، جز مصیبت و نکبت بر نخیزد. همین چندی پیش
بود که رهبر معظم انقلاب یکبار دیگر تاکید کرد که دشمنی با امریکا تا قیامت آدامه
دارد.
نه اینکه امریکا فرشته است. خیر. مثل هر کشور
دیگری درپی منافع ملی خود است، ما نیز باید بفکر منافع ملی خود باشیم اگر بودیم، شعار دهندگان باین
آگاهی رسیده اند، بدروغ نمیگفتم امریکا دشمن ماست. هرکس که چنین دروغ بزرگی را
میگوید، منافع ملی را فدای اهداف دیگری همچون دین، میکند.
نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در واقع، بر
اساس این دروغ بزرگ بنیان گذاری شده است که دشمن ما امریکا بوده و هست. از همان
آغاز امریکا ستیزی شد ابزاری در دست مقدسین جامعه در خدمت سرکوب و خونریزی. فرآیندی که با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا
آغاز و در هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور همسایه، عراق، و پس از آن، غنی سازی
هسته بهر قیمتی، ادامه یافت و هماکنون به موشک پرانی، به آتش افروزی درمنطقه و
آرمان امپراتوری خواهی، انجامیده است.
نظام ولایت بجای آنکه ارزشهای دین اسلام "ناب"
محمدی را در کردار و پندار جماعت نهادینه نموده و "امت" اسلامی را بوجود
آورد، نسلی را بوجود آورده است که یاین فریب تاریخی، آگاهی یافته است که دشمن ما
از درون جامعه ما بر میخیزد. که امریکا همانقدر دشمن ماست که میتواند دشمن هر کشور
دیگری باشد. که دشمن، آن کسی است که "دروغ" میگوید، کسی که حرفه اش دروغکویی
ست، این دشمن چه کسی میتواند باشد بجز آن رده ای از جامعه که عبا و عمامه تقدس بتن
کند و به هیزینه جامعه در حرقه دروغگویی باجتهاد رسد. نتوان قشری دیگری را در
جامعه یافت که همانند قشر روحانی به هزینه جامعه در آموختن پیچ و خمهای بزرگترین
دروغ تاریخی، دین، بویژه دین اسلام، عمرخود را بگذراند. آری، "دشمن ما
همینجاست دروغ میگویند امریکاست."
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر