رهایی از
یوغ قدرت
و یا از
بند دین؟
در چهل سال پبش از این، بزرگترین
اتقاقی که در جامعه ما بوقوع پیوست، جلوس "دین" ، اسلام داوازده امامی، بر
مسند قدرت بود. پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، بنظر میرسید که شرایط حاکم بر جامعه و هر آنچه که در آن بوقوع می پیوست، ظاهرا از
"سیاست" و از مبارزه بر سر قدرت، کسب و تحکیم آن بر می خاست نه از دینی
که بر منبر قدرت ظهور یافته بود. اگر کسانی در برابر جوخه های اعدام قرار
میگرفتند، گلوله های قدرت بود که سینه آنها را متلاشی میساخت، نه گلوله های دین.
اگر کسی را بجرم شیدایی به تخت شلاق می بستند، دست و پای سارقی را قطع میکردند و
یا زنی بجرم زنا سنگسار میشد، پایمال ساختن کرامت انسانی بدست قدرت بشمار میآمد نه
به دست توانای دین. اعتقاد براین بود که خشونت و جنایت از قدرت، از سیاست بر
میخیزد، نه از دین، نه از فقیه و فقاهت.
این در حالی بود که
"شریعت" اسلام، قواعد و مقرارت آن، بندهای اسارت را بر سراسر زندگی می
پیچاند و جامعه را به "بندگی" میکشاند، تحول شگرفی که کمتر کسی بدان وقوف
داشت. یعنی که جامعه بسوی تاریکی و سیه روزی روان بود، بدون آنکه کسی با افروختن
شمعی راه پر پیچ و خمی که در پیش بود کمی روشن سازد.
بعنوان مثال، تهران، شهری که شبهای
آن رویایی بود و نورانی و سراسر شادی و طرب و تفریح و تفرج، شهری که در آن سینماها،
تاترها، رستورانها و کاباره ها تا پاسی از شب در خدمت مردمی بودند برخاسته ازهمه اقشار
و لایه های اجتماعی، یکشبه در سکوت و در تاریکی فرو رفت. تمامی فعالیتها و کسب و
کارهایی که در پیوند با آن شبهای درخشان، بوجود آمده بودند، متوقف و به تعطیلی
کشانده شدند. اگر از جنبه مادی این فعالیت ها، گردش سود و سرمایه و اشتغالزایی
بگذریم، بسی بسیار ضروری اند برای تخلیه تمایلات سرخورده و بغضهای درونی در جامعه
ای که بسوی تجدد و نوخواهی در حال پیشروی ست. از ضرر و زیان چنین سختگیریهای پوچ و
بیهوده کسی نمیتوانست سخنی بمیان آورد. کمتر کسی میتوانست با قواعد و مقررات دینی
بمبارزه بپردازد. چه کسی میتوانست بدفاع از تولید و مصرف "می" و یا
ادامه کار کاباره ها و پیک فروشان محلی بپا خیزد؟ چه کسی میتوانست بگوید که بوییدن
دهان، دور از شان ماموران انقلابی ست. چه کسی میتوانست بگوید با آتش کشیدن فاحشه
خانه های رسمی، تمامی جامعه به فاحشه خانه تبدیل شود. بعبارت دیگر، از همان آغاز
مردم دانسته و یا نادانسته به مماشات با سلطه روز افزون دین و متولیان دین پرداختند.
شاید بتوان بخشی از این مماشات را
به اخت مردم با مقرارت دینی از دیر باز، نسل پس از نسل، نسبت داد. این بدان معناست
که نهادین بودن مقررات و قواعد دینی، جامعه را در کل در برابر هجوم تازیان بومی،
مظهر و متولیان دین اسلام، بانفعال میکشاند. اگر زنگ اخطاری بصدا درآمد که از
حکومت دین جزمصیبت و نکبت چیزی دیگر بر نخیزد، آنقدر ضعیف بود که بگوش کسی نرسید.
زنان البته که اولین قشری از جامعه
بودند که در برابر حکم "حجاب" و حکومت دین، پرچم مقاومت را برافراشتند
اما، از آنجا که مورد حمایت سیاست ورزان انقلابی، قرار نگرفتند، زنان با اکراه و
از سر اجتناب از تنبه و مجازات و جریمه و دستگیری بدست گشت های گوناگون ارشادی بدان
تن دادند. از آن پس نیز اکراه خود را از حجاب اجباری هرگز پنهان نکرده و پیوسته
حجاب را بر طبق ذوق و سلیقه خود تغییر داده و پیوسته مبارزه با گشت های گوناگون انتظامی را ادامه داده اند.
هم اکنون پس از چهل سال، نشانه
هایی مشاهده میشود که حکایت از بسر رسیدن مماشات مردم با دین و متولیان دین میکند.
چرا که هم اکنون نقد دین از درون قشر روحانیون بگوش میرسد، آنهم از زبان رئیس
جمهور کشور، خود یک روحانی و از معماران حکومت اسلامی، شیخ الاسلام، دکتر حسن
روحانی که در جمع مدیران وزارت ارتباطات، اخطار میدهد که دین را نباید تحمیل کرد
که دین یک امر قلبی ست. وی همچنین اظهار میدارد که:
خداوند به پیغمبرش میگوید: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ، تو وکیل
مردم نیستی، تو چکار به کار مردم داری؟ «و َمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ»؛ تو
باید پیام برسانی، حالا مردم یا گوش میکنند و هدایت میشوند یا گوش نمیدهند...
مردم باید انتخاب کنند، اگر انتخاب نکنند که دین نمیشود، با تحمیل که نمیشود دین
درست کرد. «لا اکراه فیالدین». اساس دین باید با فهم و درک و پذیرش باشد. بقیه
مسائل هم همینطور است.
روشن است که این گفتار چیزی نیست
مگر اعتراف به این واقعیت که دیگر نمیتوان شریعت را با زور شمشیر بر دل مردم فرو
نشاند. در اینجا بنظر میرسد که رئیس جمهور از زبان قدرت به تبین دین میپردازد، از
زبان ریاست دولت، بهمین دلیل، برغم عقلانی بودن سخنانش، نمیتوان بصداقت او اعتماد
داشت. چرا که دین که مظهر آن ولی فقیه است، حاکم نهایی ست و او هنوز بر اساس
شمشیر، اسارت و شکنجه و دار مجازات است که حکومت دین را بقا و تداوم می بخشد. این
واقعیت را باید از زبان دین نیز شنید که
در پاسخ حسین شریعتمداری، تف لیس و سخنپرداز ولایت، آخوند خداوند خامنه ای به رئیس
جمهوری بازتاب می یابد. وی تصدیق میکند که الله گفته است «لا اکراه فی الدین» و
چند و چونی بر آن نمی آورد. اما یاد آوری میکند که:
اما این نکته
که بدیهی نیز هست از مسئولیت مسئولان در قبال دین مردم نمیکاهد چرا که ابلاغ دین
در آیه شریفه «وَمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ» تنها ابلاغ زبانی و بیان مبانی
دینی نیست بلکه مقابله با موانعی که از فهم دین و رسیدن پیام اسلام به مردم
جلوگیری میکند نیز بخشی از همان ابلاغ دین است.
چنانکه گویی چهل سال، سرکوب آزادی، چهل سال خشونت و انتقام ستانی، چهل سال
تنبیه و مجازات و بر پاداشتن، بطور روزانه، مراسم شلاق زنی و اعدام در ملا عام،
کار بجایی نبرده است. تف لیسان ولایت از جمله حسین شریعتمداری، که همچون دادستان
کل کشور، محمد جعفر منتظری می اندیشد که اگر تا کنون از انتقاد مجامع بین المللی
واهمه ای بخود راه نمیدادیم و احکام
مجازات اسلامی را اجرا و به بریدن دست و پای سارقان ادامه داده بودیم، اکنون دچار
این فساد خانمانسوز نمیشدیم. بنگر که دچار چه جانورانی شده ایم!
حال آنکه واقعیت آن است که از زمانیکه "دین" در کشورما بر منبر قدرت
جلوس یافت، و بر تمام سطوح جامعه سلطه افکن گردید؛ آبستن ضد ارزش نیز گردید و بذر
"آزادی" را در درون خود پرورش داد.
یعنی که از همان آغازین لحظات وصلت نا گوار دین و قدرت، نطفه اراده معطوف
بآزادی نیز بسته گردید. رژیم دین چهل سال است که تمام ابزار خشونت و بیرحمی را
بکار گرفته است تا این اراده را در نطفه خفه و نابود سازد، اراده ای که معطوف به
آزاد سازی خویش و جامعه از یوغ ارزشهای دینی ست.
هم اکنون مردم آگاه شده اند که ندای دین از لوله
ی تفنگی برمیخیزد که امامان جمعه بر فراز منبر قدرت در حال خطبه خوانی در دست خود
میفشرند. اگر امروز کشور ما بجای پیشروی دچار پسروی گشته است و در حال غرق شدن در
منجلاب فساد و دزدی و درغکویی ست، اگر کشور ما با بحرانهای عمیق اقتصادی، بیکاری و
گرانی مهار ناشدنی و با پدیده کم آبی و طوفانها خاکی و تخریب محیط زیست روی در روز
گردیده است، اگر یخصومت با جهان برخاسته است، بآن دلیل است که مردم ایران در چهل
سال پیش از این خصم آشتی ناپذیر آزادی، یعنی دین اسلام و متولیان آن روحانیون را
بر مسند قدرت نشاندند. حال دوران رهایی فرا رسیده است، رهایی از یوغ حکومت دین، نه
از بند قدرت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر