دین حاکم و
دین محکوم،
پدیده هایی
ناهمگون!
حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام
اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به دوران رسالت و فرمانروایی
پیامبر اسلام تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. دین مردم را باید از دین
"حاکمان" جدا ساخت. اسلام دوازده امامی، دین رسمی، دینی که مردم بدان
باور دارند از علم و آگاهی به کلام الله و بعثت رسول الله و ادبیاتی که در پی آن
بوجود آمده است، بر نمیخیزد. دین مردم، دینی ست ارثی که در سرشت نهاده شود از
دوران نا آگاهی و طفولیت تا دوران بلوغ و باروری عقلانی. مردم دین را با چشمان
بسته و از راه احساسات و
عواطف و نیز از راه تقلید و تبعیت پذیرفته اند و همانگونه آنرا بازتولید مینمایند
که در یافته اند. بنابراین اگر بگوییم دین مردم، دین "محکومین" است سخنی
بگزاف نگفته ایم.
حال آنکه دین "حاکمان،"
دین فقها و علما، دین آیت الله ها و حجت اسلامهای ولایتمدار، دینی ست که در آن
"سیاست" ارجح است بر "عبادت." که مهمترین احکام دین اسلام،
احکام سیاسی است نه احکام عبادی، همچنانکه آیت الله خمینی در مصاحبه هایش قبل از
فروپاشی نظام شاهی، تاکید میکرد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست. باین معنا که
مقصود و منظور از دین و فرستادن آن چیزی جز حکومت نبوده است.
دین حاکم، برغم تمام شباهتها و
باورهای مشترک با دین محکوم، همان دینی نیست که مردم بدان باور دارند. دین مردم،
نه اسلام از نوع سیاسی آن بلکه اسلام "عبادی" است که همچنانکه اشاره رفت
از اجداد خود بارث گرفته و بفرزاندان خود انتقال داده اند. اسلام عبادی، دینی ست
که ملجا و پناه بی پناهان است، مرحمی ست بر رنج دردمندان و التیام بخش روانها نا
آرام، نیازهایی که ممکن است با نیایش و ستایش آفریننده هستی و نیستی، برضایت روحی
و دمیدن امید بزندگی و تحمل پذیر نمودن آن بیانجامد. تردید مدار که باین افیون،
ساده دلان در اقصا نقاط جهان، نیازمندند. حال آنکه دین حاکم، دین قدرت است. بدین
لحاظ دین حاکم، دین قهر است و خشونت، دینی ست که شلاق و شمشیر بدست دارد. در دین
حاکم "تسلیم" و "اطاعت" باراده و احکام الهی، یک امر دلبخواهی
نیست. سرپیچی و نافرمانی از احکام الهی دیگر "گناه " محسوب نشود که
خداوند در آن جهان بحسابش رسیدگی کند، بلکه یک "جرم" است سزاور تنبیه و
مجزات جسمی و جرایم نقدی. "بد حجابی" و اختلاط جنسیتی و میگساری، گناه
محسوب نمیشوند که جزا و پاداش آنها را بسرای دیگر موکول کرد. بد حجابی و اختلاط
جنسیتی و میگساری مصداق قانون شکنی ست، قانونی که از "شریعت" اسلام بر
میخیزد، از دین حاکم.
دین عبادی از آنجا که بر رابطه
"بنده" و خدا، تمرکز مییابد، بی نیاز از ابزار قهر و خشونت، است. در
حالیکه دین حاکم برای بقا راهی ندارد مگر
آنکه دست به قهر و خشونت بزند. دین عبادی از قدرت گریزان است و شیفته
"ایمان" است. حال آنکه دین حاکم، آتش افروزد و گسترش طلبد با ابزار
"جهاد" و "شهادت،" و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون
خویش.
آنچه متمایز ساختن دین حاکم از دین
محکوم، بویژه در زمانیکه ظاهرا هردو با هم در وحدتند، دشورار میسازد آنست که محکوم نیز ممکن است دچار احساسی شود مشترک با
حاکم، مثل احساس حکومت. وقتی که محکوم
دچار این توهم شود که این دین اوست که حکومت میکند، محکوم به ستون اصلی ساختار دین
حاکم تبدیل شود، ستونی که نمیتوان آنرا بسادگی برانداخت. چه تعجب اگر
محکوم نیز احساس حاکمیت کند، صرفنظر از فقر و فلاکت و خواری و محنتی که با آن دست
بگریبان است. بهمین دلیل تا زمانیکه مردم ایران بیدار نشوند و نقش دین و مظهر آن
روحانیت را در ببار آوردن مصیبت و نکبتی که گریبان جامعه را گرفته در نیابند،
نباید به "رهایی" امید بست. آیا 40 سال سقوط و زوال، مادی و معنوی، در
دست متولیان دین، برخاسته از حوزه های علمیه، بسنده نیست که این واقعیت را خیلی
واضح و روشن به مردم مخابره کند؟ برغم شعله ور شدن خشم مردم از دی ماه سال گذشته و
شعارهای رهایی بخش، نمیتوان پاسخ روشنی باین سوال داد.
در پاین این نکته شایان یادآوری ست که تقسیم
دین به دین حاکم و م محکوم ممکن است که راه را بر نقد حکومت بلحاظ دین، هموار
نموده و ابزاری شود برای چیره شدن بر احساساتی برخاسته از رودربایستی و مماشات با دین حاکم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر