۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

کیست دشمن ملت و
خصم آزادی؟

جنبشها و انقلاباتی به پیروزی رسیده اند که "دشمن" خود را از دیر باز مورد شناسائی قرار داده و مکرر بدان حمله ور گردیده، آنرا تضعیف و سرانجام از پا در آورده اند. شاهنشاه را زیرین ترین فرد جامعه میتوانست بر راس قدرت بچشم خویش نظاره کند . شاهنشاه خودکامگی را بحدی رساند و قدرت را بگونه ای بی سابقه ای در دست خود چنان متمرکز ساخته بود که براحتی آماج تیرهایی گردید که از همه سو باو شلیک میگردید. اما، در شرایط کنونی همان زیرین ترین فرد جامعه، اگر تیری در دست دشته باشد،  باید بسوی کدام هدف، شلیک بکند؟ به سوی ولی فقیه یا رئیس جمهور؟ بسوی بیت رهبری و یا دولت روحانی؟ بسوی لاریجانیها بویژه آنکه ریاست قوه قضائیه را بامر ولایت اشغال نموده است؟ مردم با "اصولگرایان" طرف اند یا "اصلاح طلبان،" یا با بانکها و سازمانهای مالی که حاصل رنج و زحمت آنها را به یغما برده اند و یا با پاسداران دین که دوزخ الله را سوزان نگاه میدارند؟ آیا این "دین،" اسلام است که آنها را به محنت و خواری و حقارت کشانده است و یا قشری که مظهر دین است، روحانیت؟ کیست مسئول، مسئول ورشکستگی اقتصادی، مسئول غارت ها و اختلاس های میلیاردی؟ کیست مسئول تخریب زیست محیطی، خشک شدن آب دریاچه ها و رودخانه ها؟ اگر جنبش عظیم 88  که به جنبش "سبز" شهرت یافت، هنوز شکوفا نشده پرپر گردید بان دلیل بود که معترضین، متحد به یک هدف مشخص حمله نمیکردند. چرا که خصم اصلی جامعه را شناسائی نکرده بودند. هنوز از شکستن حرمت روحانیت، خود داری میشد. زخمهایی بر بدن دشمن وارد گردید اما بجای آنکه روحانیت را روانه زباله دان تاریخ نماید، باو جان تازه ای بخشیدند تا باخشونت و بیرحمی بیشتری دست بانتقام زنی بزنند.

با این وجود، پس از گذشت 40 سال حکومت روحانیت، حکومت فرومایه ترین و فریبکارترین قشر جامعه، قشری که به "مفتخوارن" شهرت یافته اند، هنوز نزد ملت ایران بعنوان دشمن اصلی شناخته نشده اند. از راس تا ذیل، روحانیت بر منبر قدرت از خود سلب مسئولیت میکنند و پیوسته وزرا و روسا و مدیران کشور را مسئول معرفی مینمایند. حضرت ولایت فقیه یا نهایتا همه تصمیم های مهم را خود اتخاذ میکند و یا بر آنها اثر میگذارد، اما، تا کنون نه خود را هرگز مسئول خوانده است و نه تا کنون به کوچکترین سوالی پاسخ داده است.

 مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه روحانیت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی، که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن میورزند و برغم موشک پرانیهای اخیر، روحانیت زیرساخت های نیروهای تولیدی جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. چرا که فقاهت ذاتا نیرویی ست "بازدارنده". بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی.  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است.

روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی تاریخ که سکوت  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت   "معنوی " خود بهره بر میگرفتند که بر ساختار قدرت نظارت کنند ، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیده و در انحصار خویش درآوردند ، در هر دو حالت، با ملت دشمنی داشته اند و خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان برنخاسته اند بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند. رسالت روحانیت همیشه ببند کشیدن جامعه بوده است با ابزار عبادت و نذر و زیارت و عزاداری و نیز حلال و حرام و احکام الهی، تا هرگز اندیشه آزادی از ذهن جامعه عبور نکند.

جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها، اسطوره ها و توهماتی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. بی جهت نیست که روحانیت یا پادو ها و کارگزارنشان مثل ، دست به مصادره آزادی و "کرامت انسانی" میزنند. در زد و بندهای اخیر، آقای اسفندیار مشائی در سخنرانی ایکه بمناسبت آزادی یکی از همدستانش ایراد میکرد، اظهار داشت که در روز رستاخیز انسان مورد سوال قرار میگیرد که "آزاد" بوده است یا خیر؟

این در حالی ست که روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست که باز تابنده، شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سالاری. نه برای دانستن رمز هستی. انسان "بنده" ای بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود توهمی بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد. امروز بیش از هر زمان دیگری روشن شده است دشمن ملت، روحانیت است که خصم آشتی ناپذیر آزادی هم هست. پوزه این خصم را باید بخاک مالید.

روشن است که هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. این بساط روحانیت، انگل جامعه است که باید برچیده شود. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارند. برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است به توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد مضاعف دین و قدرت میپردازند. نه اینکه از کارنامه سیاه روحانیت بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم دینی و خوی و عاداتی که در مردم کاشته اند نگرانند، نیز از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با دشمن مردم، خصم آزادی و انسانیت، یعنی مماشات با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیری به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته، جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و اسارت و بندگی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر