بیگانگی از خود و از دیگری
مانعی در راه براندازی!
وقتیکه ساختار دین و قدرت
باهم یکی و جدا ناپذیر و غیر قابل تشخیص از یکدیگر میگردند و آخوند، شاه و شاه،
آخوند میشود، پدیده ای که از آغاز حکومت اسلامی بر جامعه ما سلطه افکنده است، نظام
ارزشی جامعه هم دچار سقوط میگردد و ارزش
هرچه انسانی و معنوی بوده است در پندار و گفتار و کردار جامعه، پوچ و نا چیز میشوند.
اگر سقوط ارزش پول به ورشکستگی اقتصادی کشور میانجامد، سقوط ارزشهای انسانی به
انحطاط و تباهی منجر میشود و فساد اخلاقی، شرایطی که هم اکنون مردم ایران در آن
بسر میبرند.
این بدان معناست که زهد و
تقوا، از آغازین ترین لحظات صعود آخوندهای حوزه ای بر مسند قدرت، برهبری آخوند
خمینی، بهانه ای بیش برای زورمندی و زورگویی،
برای فربه سازی خویش و فراخ زیستی نبوده
است. بزودی تظاهر بدینداری شرط اساسی و اصلی کار و زندگی گردید و، دین حلال
هر حرامی و تطهیر کننده هر نجاستی و هر جنایتی. تضادها در یکدیگر تحلیل و بیکدیگر
تبدیل شدند. یعنی که پستی و رذالت، جلوه گر
صداقت و پرهیزکاری گردید، تسلیم و اطاعت، جلوه گر آزادی و استقلال و بندگی
و اسارت، جلوه گر سرافرازی و افتخار. بازگشت به گذشته، مستلزم ترقی و پیشرفت در
آینده شد و دست یابی به غنی سازی هسته ای و اسلحه کشتار جمعی بهر قیمتی که خود دالی
بود بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری.
در جامعه مقدس اسلامی، جهاد
و شهادت و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خداوند
یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی و سزاوار بالاترین پاداشها هم در این
دنیا و هم در سرای آخرت گردید. جنگ و خونریزی یک برکت بزرگ خوانده شد،
برکتی بی نظیر، برکتی الهی و بی بدیل. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز نامیده شد و
تحریم های اقتصادی، پیشرفت و استقلال و اعتماد به نفس ملی. دریوزگی و توطئه
در خفا، از تقوا و پرهیزکاری برمیخاست و لاف و گزاف و دروغ پردازی، حکایت از غیرت میکرد
و شجاعت و دلاوری در خدمت جهاد اسلامی، بویژه اگر در سوی پیمودن راه انبیا بود و
تسلیم به اراده الهی. هدف توجیه گر وسیله، همانقدر یک اصلی بوده است اساسی در
ایدئولوژیهای کفر محور که در ایدئولوژی فقاهتی، ایدئولوژی خدا محور.
در چنین جامعه ای، جامعه
مقدس اسلامی، فساد باوج خود میرسد، دامن همگان، از زیر تا زبر را آلوده میسازد. هیچگونه
کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بندرت میتوان کسانی
را یافت که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش
میکنند. یا دهنده رشوه و رانت هستند و یا گیرنده آن و یا هر دو باهم.
تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا،
تعظیم و کرنش میشوند نردبانی برای صعود به مراتب فوقانی ساختار قدرت و ثروت.
بدینترتیب ناکارآمدی و ندانم کاری عادی میگردد و پیوسته بر تعداد باج بگیران رسمی
و غیر رسمی افزوده شود که با دور زدن تحریمها باوج خود رسید و به عارت های بزرگ و
چپاولگریهای بی سابقه انجامید و بخش اعظمی از ثروت ملت بباد فنا رفت.
بی دلیل نیست که فاصله بین
غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر
گردیده است. نیازمند بودن 65 درصد جمعیت، بنابر اظهارات مقامات رسمی، از جمله رئیس
جمهور سابق، اخوند حسن روحانی، به یارانه های دولتی، حکایت از آبرفتن و فقیر شدن
طبقه متوسط میکند. بعضا، بر آنند که در جامعه ای که آخوندهای حوزه ای بر آن سلطه
افکنده اند، طبقه متوسط، فقیر و به نیرویی
انقلابی تبدیل شده و جایگزین طبقه انقلابی کارگر میشود.
در چنین شرایطی کیست که میتواند
خود را چیزی جز اسیر و دربند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک نببیند و با خود و
دیگران احساس بیگانگی نکند. در این بن بست تاریک، آدمی بهمان میزان با خود بیگانه
است که سربازی در یک پادگان نظامی و یا یک کارگر کار خانه که با کار خود ثروتی را
میافریند که نه تنها در آن سهیم نیست بلکه در فرایند تولید آن خود را نیز نفی و
درمانده مینماید. اینستکه هنگام کار احساس بیکسی و بیخانمانی میکند. اما، برای آن
سرباز امیدی هست که روزی خدمت اجباری در پادگان بپایان رسد و از بیگانگی با خود رهایی
یابد. حال آنکه آن کارگر و شهروند ایرانی نا امید، مایوس اما خشمگین، همچنان با
خود احساس بیگانگی میکنند. چرا که احساس
میکتند محکومند که در کارخانه و در پادگان فقاهتی، بدون برخورداری از ابتدایی ترین
حق و حقوق انسانی، هنگامیکه با آفت ویروس واگیر و کشنده کرونا دست بگریبان اند،
عمر را سپری کنند.
در جامعه و یا همان پادگان
فقاهتی، همگان بخوبی آگاه اند که همه چیز آزاد است، جز خود آزادی، جز خود آئینی و
اعتراض، جز مقاومت و نه گویی. همگان باید به تسلیم و اطاعت، فرمانبری و به ظلم و
بیداد و ستمگری تن داده و همچنان با خود و انسان درون خویش بیگانه بمانند. آیا چاره
ی دیگری هم هست برای ایرانی، جز ادامه زندگی، تحت استبداد مضاعف دین و قدرت و
شرایط خفقان و سرکوب؟ چقدر سخت و دشوار و تا چه میزانی همراه با حقارت و سرشکستگی
زندگی روزانه، بجای اینکه رنجبران، همگان را بهم نزدیک و بایکدیگر متحد سازد، آنها
را بانزوا و انفعال بیشتر کشانده با خود و دیگری بیگانه میسازد.
در تحت چنین شرایطی، چنانکه
گویی در بن بست تنگ و تاریکی محبوس هستی، آیا میتوان احساسی جز احساس زبونی و
گرفتاری، احساس غریبگی و بیگانگی از خود و از دیگری داشتی باشی؟ این احساس با دادن
شعار و مشتهای گره کرده از بین نمیرود. بیگانگی از خود و دیگری روح آدمی را ضعیف و
حیران مینماید. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد دارد و نه به
دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا
مسلمانی ست ایرانی. یکی و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد.
نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زور گو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم
جذاب تر و مقتدرتر، بی رحمتر و خونخوارتر، هویت ایرانی ضعیف تر و نا چیز تر. هنوز
نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم
امامها، آیت الله ها و شخصیتها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل چیستی و
کیستی و همبستگی او با دیگری شده است.
این است که ایرانی مسلمان،
حیران و سرگردان و با خود بیگانه است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دو
رویی و ریا کاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از
غیر اخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است و از ارتباط شرایط موجود با
باورهای دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد.در
برابر خود راه دیگری به جز همچنان تن دادن به اطاعت و فرمانبری نمی بیند، رفتار و
پنداری که با خوی ما عجین گشته است، رفتار و پنداری نه درخور مبارزه با بیگانگی از
خود و نه ابزاری مناسب برای مصاف با تاریگی و رهایی از اسارت و بندگی، مانعی بزرگ
بر سر راه براندازی. غلبه بر این مانع، تردید مدار، ای هموطن، که مسیر براندزی
نظام فرمانروایی و فرمانبری اسلامی برهبری آخوندهای حوزه ای را هموار مینماید.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر