۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

         
جدا سازی دین از سیاست

خواست جدا سازی دین از سیاست، بنظر میرسد که خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. مسلم است که این یک خواست منطقی و عقلانی ست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس تفسیر قرآن و  حدیث و روایات، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی و عبادات، حلال ها  و حرام ها را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران متخصص نیز، که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود؟
و یا میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت. تحصیل جنین هدفی در شرایط ایران، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی شدید است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما اساسا با عقل و استقلال، ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشری در ستیز و تضاد است. که سیه روزی ها، فقر و محنت و عقب ماندگی، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در محروم ساختن جامعه از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است. بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت. گویی که دین نه ارزش است ، نه باور و نه فرهنگ و خلق و خوی انسانی.

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. تا دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از سی سال حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تقلید و تبعیت است، نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. "

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی، دیگر نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. 300 تعمیق باور به افسانه ها و اسطوره ها  که الله، اکبر است و بجز او هیچکس نیست. که قرآن کتاب آسمانی است و حاوی سخنان الله، سخنانی که تا ابد باید به آن گوش فرا دهی و براهی که هدایت میکند، یعنی "راه مستقیم" با چشمان بسته راه بپیمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند. شریعت آئیننامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای اربابی به شمشیر نیازمندی و برای فرمانروایی به شریعت محتاجی.

 به عبارت دیگر جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود مختاری دینی، نمیتواند باشد. بنابراین، تنها رهایی از دین است، نه جدایی دین از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بوجود میآورد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، و گرنه به سلطه تاریکی و خاموشی، محنت و عقب ماندگی تن داده ایم. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، افتخار نیست در رمه گوسفندان. در جامعه ای که ار ابتدایی تری حق انسانی محرومی، همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هستی ای، نماد عبودیت و بندگی است. بعضی از مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت مثل همه  ادیان دیگر می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده است. اقتدار علما و فقهای گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها میساخت. در زمانیکه استبداد حق بیان را گرفته بود. آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد قدرت است.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه(1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخرین، در نیمه دوم قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و سخن از زرتشت و ظهور ابر انسان و ماورای خیر و نیک، راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. در روز دوشنبه گذشته بود که وی به نقل از  رجا نیوز:

«  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).»

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند.  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89). دانشمندان و متخصصین و مدیران  و  نیز بخشی از روشنفکران و دانشجویان ما سخت شیفته الله و راز و رمز کلام الله هستند و پیوند دین را به سیاست امری ضروری و طبیعی می پندارند.  البته حکومت ولایت از میان علوم تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

افزون براین مشکل، یعنی  تداخل دین و قدرت و علم و تکنولوژی ، همچنانکه کمی زودتر به آن اشاره شد تداخل دین در سرشت و نهاد، و خلق و خوی ملت، است. باید بخود یاد آوری کنیم که در شرایطی از جدایی دین و دولت و یا شریعت و شمشیر سخن میگوییم که زمانیکه برخاسته و  دهان به اعتراض علیه رژیم دین میگشاییم، فریاد بر میآوریم که "الله، اکبر " است و حسین، فریاد رس. یعنی که بر علیه حکومت دین همان افسانه و اسطوره ای را مورد تایید و تصدیق، قرار میدهیم که اصل و اساس دین است. وقتی رهبران جنبش سبز آقای میر حسین موسوی، محمد خاتمی و مهدی کروبی می باشند، چگونه میتوان از جدا ساختن دین از دولت سخن به میان آورد، آنهم به عنوان یک پروژه سیاسی و یا قانونی.

 این بدان معنا ست که با در نظر گرفتن شرایط موجود، تنها راهی که پیش روی ما برای جدا سازی دین از سیاست، بجا میماند همانا راه پیچیده و بغرنج و طولانی ست، یعنی راه رهایی، که آغاز مییابد با جنبش روشنایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و محارب با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند. که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این سی سال حکومت دین، حرمت دین را شکسته است. از احترام بدان  زدوده است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. مساجد هم اکنون به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده اند. هم اکنون مساجد، مکانی هستند امن برای بازجویی و تجاوز به انسانها . غزا داران حسین، قمه داران و گارد های شورشی هستند. کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است اما زمان آن از 300 به چیزی کمتر از یک دهم آن تقلیل یافته است. این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که آزادی، هرج و مرج، نیست، که خود مختاری دینی انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف با عالیترین اخلاق انسانی ست.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر