۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

 
حکومت دین: جامعه ی سرمایه دارن و یا ولایتمداران؟

بعید بنظر میرسد که جنبشی بتواند در رسیدن به اهداف ش موفق شود بی آنکه جنس و ماهیت نظام و یا رژیم حاکم را مورد فهم قرار دهد. چرا که تنها از طریق فهم چیستی و هستی نظام است که میتوان به ویژگی ها و خصایل برجسته خود آگاه شود. جنبشی که فاقد خود آگاهی ست، ممکن است نارسیده، خاموش گردد.  این نیز زمانی میسر است که خود را از تعصبات نا خود آگاهانه دینی و خوی بومی گری و بیگانه ستیزی رها سازیم.

 بنابراین، اگر از جزم نگری در تحلیل شرایط اجتماعی خود را رها سازیم و از پیاده سازی مکانیکی رشد و تکامل نیروهای تولیدی و مبارزات طبقاتی و نیز از اهدای نقش اصلی در عقب ماندگی های علمی و فرهنگی به  بیگانگان، اجتناب ورزیم، دریابیم که نظام حاکم، یک نظام دینی ست، یعنی که بر اصل و اساس دین حرکت میکند و همچون مارکسیست ها که میخواهند یک جامعه سوسیالیستی بوجود آورند، فقهای انقلابی خواهان یک جامعه ی اسلامی هستند. اگر قواعد و قانونمندی های مارکس و لنین چراغ راه کمونیست های انقلابی بوده است و هست، در نظام دینی، تحلیلات قرآنی، احادیث و روایات است که رفتار و گفتار فقهای حاکم- نه فقهای درون حوزه های علمیه- را تبیین و تعریف میکند. بنا براین تنها آنهایی میتوانند در رده فوقانی نظام حاکم قرار بگیرند که به مرحله ی اجتهاد رسیده باشند.  در این نظام آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها را میتوانیم، به منزله طبقه ای بنگریم که بر تمام طبقات دیگر سلطه افکنده، آنان را به انقیاد خود در آورده و در تبعیت از ارزشهای دینی  حکومت مطلق الله را بنیان گذارده اند. بر راس این حکومت، ولی فقیه قرار گرفته است که ماموریت الهی دارد که اندیشه و احکام الله را بر جامعه حاکم گرداند. یعنی که جامعه باید بگونه ای بگردش در آید که همآهنگ و سازگار با اراده و امیال الله باشد. یعنی که تمام نهاد های سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و نطامی باید بگونه  ای به گردش در آیند که الله مقرر داشته است. که در خصومت و ستیز با آنچه الله در کتاب قرآن  گفته است، نباشد. روابط اجتماعی باید متاثر از اخلاق اسلامی باشد. حکومت ولایت فقیه تبلور اراده ی الله است و مشروعیت خود را از الله کسب میکند. ولایت فقیه، جانشین الله است بر روی زمین. تنها ولایت فقیه است که مستقل است. تمام افراد، طبقات و گروه ها و نهاد های اجرایی، قانونی، و قضایی همه وابسته به حکومت ولایت میباشند. دیدگاه ولایت فقیه است که نهادی های جامعه را شکل میبخشد و بفرمان او به حرکت در میآیند.

نمازهای جماعت جمعه، الگوی میناتور ی جامعه ای ست که وابسته به ولایت فقیه میباشد. در اقامه نمازهای جمعه، همه ی طبقات از غنی و فقیر و از کارگر و دهقان گرفته، تا تاجر و صاحبان سرمایه های صنعتی و تجاری، و نیز زنان جدا از مردان، رهبران و فرماندهان نیروهای نظامی و امنیتی، در پشت سر امام قرار گرفته اند.  در نماز جماعت، نماز گزاران مجبور نیستند که خود شخصا به حمد و ستایش الله بپردازند. امامی که به اقامه نماز پرداخته است برای تمام نماز گزاران، کلماتی که الله برای ستایش و حمد خود مقرر داشته است به زبان میراند.  در تبعیت و پیروی از امام جمعه، پشت خود را خمیده میسازند و سر حقارت و خواری در برابر خدا فرود میآورند. امام جمعه مستقیما با الله در ارتباط می باشد و تمام افراد صرفنظر از جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی شان بواسطه ی امام با الله ارتباط می یابند.  ساختار و سازمان نمازهای جمعه نمونه ای است از جامعه ای که شکل  آنرا میتوان مثلثی فرض نمود که دارای اضلاع متساوی با یکدیگرند. یعنی که دارای راس کوچکی است و قاعده ای بسیار وسیع که در برگیرنده ی هم غنی است و هم فقیر، هم سرمایه دار و هم کارگر، هم قوی و هم ضعیف. در چنین جامعه ای باید از همزیستی طبقات سخن راند نه از ستیز و خصومت آنها با یک دیگر. چرا که طبقات اجتماعی بجای آنکه به یکدیگر وابسته باشند، همه وابسته به راس مثلث هستند. ولایت فقیه و تمام نهادهایی که در اداره و برقراری نظم، نقش دارند در راس مثلث قرار گرفته اند  و در قاعده ی آن ملت و مردم، از فوق گرفته تا متوسط  و اقشار تحتانی. چنین ساختاری بی شباهت به ساختار نظام های دیکتاتوری نیست، از جمله دیکتاتوری شاهی (باین موضوع کمی دیرتر باز خواهیم گشت).

در واقع در حکومت ولایت فقیه، جامعه وجود ندارد، امت است که به سبک دوران رسالت بوجود میآید. امت، چیزی ست، عاری از کژی و کاستی، پستی و بلندی. دارای نه زبری هست و نه زیری. همچون ساحری ماهر که ورد ی میخواند و شئ را مجازی میسازد و سپس از عالم غیب باز میخواند، دین نیز همه ی نا هموار ی ها را هموار میکند و از نظر ها پنهان نگاه میدارد. همه خصومت ها و تضادها، نابرابری ها و اختلاف منافع ناپدید، و جماعت را به یک واحد تبدیل میسازد.  بنابراین در امت اسلامی نمیتوان از طبقات مختلف بورژوازی ، مثل بورژوازی صنعتی و تجاری و بورژوازی نو ظهور نظامی،  سخنی بمیان آورد. زیرا بورژوازی  جامعه ایکه بنام خود بنا میگذارد، فاقد هرگونه تشابه ای ست با بورژوازی در امت اسلامی. درست است که طبقه حاکم در نظام اسلامی دارای مال و مکنت و ثروت هنگفتی هست. ولی ثروت آنها محصول غارت و چپاول ثروت ملی است، نه پروسه ی انباشت سرمایه و تولید ارزش افزوده.  آنها بر عکس بورژوازی کوچکترین نقشی در تولید ثروت بازی نکرده اند و نمیکنند.

 اگر فقهای حاکم و در راس آنها ولایت فقیه و تمام نهادها و طبقات وابسته به آن مثل تکنوکرات ها و بور کرات ها به مال و ثروتی رسیده اند و در حفظ منافع مادی و مالی خود از ابزار قدرت نیز سود میبرند، بآن معنا نیست که میتوان آنها را معادل طبقه ای دانست که مارکس آن را طبقه سرمایه داری و یا بورژوازی خوانده است. چرا که برای مارکس، بورژوازی از درون یک تغییر و تحول تاریخی زائیده شده است. خود محصول دگرگونی در روابط تولید اجتماعی ست و در تبعیت از قانونمندی های دیالکتیک پا به عرصه وجود گذاشته است. زمانی جوانه ای بوده است در نهاد دانه ای در حال زوال و پوسیدگی. نبوده است و بود شده است و ضرورتا بدلیل تضادهای درونی باید روزی نابود شود. روندی که در جامعه ی ایران اصلا مصداقی نداشته است و ندارد. جامعه ی ایران هرگز در آن مسیری که جوامع اروپایی ره پیموده اند، رهنمون نگشته است.

به نظر مارکس، بورژوازی یک طبقه انقلابی ست. زیرا که نه تنها مناسبات تولیدی تازه ای را بوجود میآورد بلکه ارزش های نوینی را نیز بنیانگذاری میکند. مارکس و انگلس در جزوه ی مشهور خود، بیانیه کمونیسم، در ثنا و ستایش بورژوازی میگویند که با ظهور ش بر صحنه تاریخ، هر آنچه  که سخت و جامد بوده است ذوب میگردد و همچون دود در فضا ناپدید میشوند. هرچه بت بوده است و مقدس، شکست خورده و تبدیل به موهن شود  و هر آنچه حقیقت بوده است و غائی، کذب و دروغ گردد و زودگذر و فانی. که عقل و خرد بشر نیز پا بعرصه وجود گذارد و بر عقل و خرد الهی فائق  آمده و خدا به گور سپرده میشود.  حکومت کلیسا در هم فرو میریزد و حاکمیت بشر بر اساس علم بشری نهادین و افراد در برابر قانون با یکدیگر برابر میگردند.  بنا بر گفتار مارکس و انگلس، بورژوازی تمدنی بوجود میآورد که تمدن بشر را در تمامیتش تا آن زمان پشت سر میگذارد. بورژوازی در تولید ثروت هیچ مرز و حدودی را نمی شناسد. از اصلاح و انقلاب در ابزار تولید لحظه ای نمی آرا مد.
تجربه تاریخی نشان داده است که علم و تکنولوژی در دست بورژوازی داری عمری کوتاه و زودگذر میشود که خود به افزایش ثروت منجر و غنی سازی همه طبقات، بویژه طبقه متوسطه و حتی طبقه ی کارگر، میانجامد. طبقه ی کارگران در جوامع بورژوازی، پس از یک دوران شدید استثمار ی، خود را بخش لاینفک جامعه ای میدانند که بر آن استثمار گران حاکم اند. مسلم است که اگر احساس نیک بختی نمیکردند، کارگران باید به قیام علیه بورژوازی حاکم  بر میخواستند. کمتر عالم جامعه شناسی امروز از خیزش کارگران علیه استثمار گران خود در جامعه بورژوازی خبر دهند. این بدان معنا ست که ایدئولوژی بورژوازی مبنی بر آزادی در کسب ثروت و جاه و مقام ، حتی کارگر انی که بنا بر جایگاه شان در نظام تولیدی انتظار میرفت که بر خیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون سازند، با جان و دل پذیرفته اند. حق گزینش در جامعه بورژوازی نه تنها بعنوان یک حق طبیعی و انسانی شناخته میشود بلکه همه نهاد های قانونی بر اساس حفظ و استعلای آن پی ریزی شده اند.

آنچه مارکس بورژوازی میخواند، تشابهی با طبقات حاکمه و یا غنی جامعه ایران وجود ندارد. ممکن است که آیت الله ها  و حجت الاسلامها و رده های فوقانی نهاد های دولتی و سپاه پاسداران را بخاطر ارتباطی که با مالکیت و کنترل ثروت، دارند، بورژوازی بنامیم ولی آنها فاقد مهمترین خصال برجسته بورژوازی، هستند، تحرک و پویایی در زمینه های تولید مادی و روابط اجتماعی و  مهمتر از همه آزاد سازی جامعه از یو غ سنت و خرافه پرستی. تمام طبقاتی که به ثروتی رسیده اند- از جمله طبقه ممتاز فقها و علما، طبقاتی هستند که بر خلاف بورژوازی که مستقل و آزاد اندیش است، همچون انگل از منابع طبیعی و ثروت باد آورده ی سر زمین ایران ارتزاق میکنند. هم چنانکه کمی زودتر اشاره شد،آنها هرگز مولد ثروت نبوده و نیستند.

انقلاب اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها در واقع در جهت عکس بورژوازی حرکت نموده اند. آنها در پی جامد و سخت سازی بت هایی بوده و هستند که در حال فرو ریزی و زوال بوده اند. با ظهور بر صحنه ی قدرت بی درنگ روی به بازگشت به گذشته و دوران افسانه ای رسالت و امامت گذاردند. بجای آنکه نو و تازه را بجویند، به نبش قبر پرداختند و کهنه و پوسیده را بیرون کشیده و احکام الهی- از جمله سنت و شریعت را بر جامعه حاکم گردانید ند. بجای آزاد سازی جامعه، آنرا از بالا تا پائین باسارت و انقیاد خود در آوردند و حق و حقوق الله را بر حق و حقوق افراد و مردم ارجحیت دادند. تحت حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، الله از آسمانها بر زمین نزول یافت و در زندگی روز مره مردم حضور یافت، و نیز در خیابان ها در کوچه و بازار، در اداره جات و موسسات دولتی و خصوصی. همه ی جرائم چه سیاسی و چه جنایی و مدنی و اخلاقی، مثل بد حجابی، جرائمی شدند علیه ذات الهی. هر جرمی به نوعی محاربه با الله محسوب گردید.

بر خلاف جامعه بورژوازی که به فرد فرصت داده میشود که بشود آنچه که میتواند و تمام موانع  را از سر راهش برگیرد تا بر فراز قله های رفیع علم و دانش و کشف و نو آوری صعود کند، جامعه ی اسلامی، فرد را میکوبد و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، یعنی حق گزینش محرومش میسازد. رژیم دین حق و حقوق الله را بر جامعه حاکم ساخته است تا حق و حقوق بشر را پایمال نماید. چگونه میتوان پاسداران و رده های فوقانی نیروهای امنیتی و انتظامی را بورژوازی نظامی خواند، در حالیکه سازمان یافته اند که با آرمانها بورژوازی به جهاد بر خیزند. آنها تمام ثروت جامعه را در کنترل انحصاری خود در آورنده که بدفاع از حق و حقوق الله و نماینده او ولایت فقیه بپردازند. جامعه اسلامی مسلم است که با پیشرفت و ترقی علم و صنعت، بویژه اگر فن آوری هسته ای باشد هیچ تعارضی ندارد. البته تا آنجا که در خدمت دینی ساختن جامعه و گسترش دین قرار گیرد. دست یابی به اسلحه نهایی به هر قیمتی در واقع در سوی تشدید و تداوم بر قراری نظام تسلیم و اطاعت است، نظامی که تنها یک نفر به حق، قدرت دارد که آخرین حرف را بزند و نهایی ترین فرمان را صادر کند و همگان مسئول هستند که از او تبعیت و پیروی نموده و در برابرش سر تعظیم و فرمانبرداری فرود آورند.

جامعه ی بورژوازی ثروت را می ستاید و تولید آنرا تشویق و ترویج مینماید. حال آنکه جامعه ی بدون طبقه اسلامی، ستایشگر فقر است و ژنده گرایی، ساده زیستی و اشراف ستیزی. البته به لحاظ ایدئولوژی و باور و ایمان، نه در رفتار و کردار. نه از تورم هراسی دارد و نه از بیکاری. نه از کمبود و نه از محنت و تنگدستی.  جامعه بورژوازی، فرد را تشویق میکند که بکوشد سخت و بسازد و نو را به بازار آورد و خود را غنی سازد. جامعه اسلامی بعکس قناعت و خود داری از مصرف، و اجتناب از سعادت خواهی را یکی از مهمترین فضیلت های اخلاق اسلامی بشمار آورد. بورژوازی راه برون رفت از بحران را در بدعت و اختراع و نوآوری می بیند، حال آنکه جامعه فقاهتی گریز را در جهاد و شهادت میجوید و در سوگوار ی و خود زنی. بهمین دلیل در طی سی سال گذشته حکومت ولایت، عبودیت در برابر ذات الهی را ترویج داده و با رفاه و آسایش و سعادت خواهی، تحت نام حرص و افزون طلبی  به مبارزه بر خواسته است. نظام عدالت اجتماعی و یکسان سازی جامعه را بر قرار میسازد نه با غنی سازی جامعه بلکه با تقسیم فقر و گسترش اهرمهای کنترل.، حجاب بر سر زنان کشیده و جدایی آنان از مردان را به نماد برابری در برابر الله و نماینده اش بر روی زمین، ولایت فقیه، تبدیل نماید. در جوامع بورژوازی فرد آزاد گذارده میشود که به خدایی برسد، حال آنکه در امت اسلامی همه افراد، صرفنظر از اختلاف و تفاوت و رنگ وا رنگی، یک سان باید به اسارت و بندگی تن دهند تا الله را خشنود و راضی سازند. باور یا عدم باور شرط نیست. رفتارهای اجتماعی همه باید تابع نظم حجاب و جدایی زن از مرد و یا احکام و ضروریات رمضان و روزه داری باشند. در چنین جامعه ای ریش و پشم و پینه مهر بر پیشانی و انگشتر عقیق به انگشت و تسبیهی بدست، مصونیت و امنیت نسبی فرد را در برابر تجاوزات قدرت در پی میآورد.

بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری امام، قدرت را در انحصار خود در آوردند که جامعه ای بر اساس شریعت و سنت بنا سازند، نه آنکه یک طبقه ی اجتماعی را به زباله دان تاریخ رهسپار نمایند و طبقه ای جوان و نو خاسته را حاکم گردانند. آنها در کنار نهادهای جامعه مدنی که رتق و فتق امور اداری و اقتصادی را راه اندازی میکردند، نهاد هایی بوجود آورد، قرون وسطی ای که در خدمت تفتیش عقاید و تحکیم و تداوم حکومت دین در آیند. وزارتی بنام وزارت ارشاد پایه گذاری میشود که تولید و نشر و انتشار ادبیات و ظهور فرهنگی عاری و مستقل از شریعت و احکام الهی، را مورد سرکوب قرار داده و در نطفه خاموش سازد. حکومت دین به محض ظهور بر مسند قدرت عزم خود را جزم کرد که یک جامعه ی اخلاقی بر قرار سازد و گفتار و رفتار مردم را تابع قوانین الهی نماید. بمنظور کنترل و سلطه بر غرایز و نفس انسانی که آنرا خیره سر و سرکش، می پنداشت و هنوز هم،  حجاب را اجباری ساخت. در هنرها از موسیقی و تاتر گرفته تا نقاشی و سینما نفوذ و رخنه نمود. بخش عمده ای از هنرها و هنرمند را  جیره خوار خان خود نمود و رشد و توسعه بخش دیگر را محدود و در شکل بخشیدن بدان ها نقش اساسی بازی نمود. خوش زیستی را ممنوع و تمام نهادهای تفریح و شادی آفرین را به اعماق زمین فرستاد. مهمتر از همه، رژیم دین بساط منبر را در مرکز علم و آزادی، دانشگاه تهران بر پا داشت که کسب و نیز تولید علم و دانش را در قد و قواره ارزشهای اسلامی پی ریزی نماید. که هم اکنون در یافته است که به عبث کوشیده است.  هرگونه آزادی را تحت بیعاری و بی بند و باری و مظاهر تمدن غرب سرکوب نمود. کمیته ها و گشت های ارشادی از جمله سازمانهای امر به معرف و نهی از منکر را برای برقراری اخلاق و نظم اسلامی، سازماندهی کرد. در کنار دادگاه های دادگستری، دادگاه های انقلاب اسلامی را برپا گرداند که وظیفه اصلی شان در واقع دادگاه های تفتیش عقاید، بوده است. نهاد های امام جمعه بسرعت در اقصا نقاط کشور بر قرار گردید، که ناظر بر تمام امور اداری و امنیت استانداری ها، شهرداری ها، بخشدار ی ها و قصبه ها، بمثابه چشم و گوش ولایت فقیه انجام وظیفه نمایند. رژیم دین نفوذ   خود را در همه محله ها و کوچه پس کوچه ها از طریق مساجد و هیئت ها و تکیه ها و حسینیه ها گسترش داد. در کنار ارتش نیز نیروی نظامی خود را تحت عنوان سپاه پاسداران بوجود آورد که در خدمت و حفظ سروری و پایداری رژیم دین درآید. تمام رهبران سپاه دین، همچون سر لشگر جعفری و فیروز آبادی از جوانی در دامن و در تبعیت و پیروی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، پرورش یافته اند. آنها در اجتهاد، بویژه جهاد و شهادت، بسیاری از حجت الاسلامها و مجتهدین را پشت سر میگذارند. اینان خود را نماد جهاد و شهادت میدانند و آماده اند در رکاب امام عج و یا نماینده اش خون بریزند. بعبارت دیگر، اگر چه سپاه پاسداران هم اکنون به یک قدرت نظامی عظیمی، بر خور دار از مهارت و مهمات بر اساس صنعت و تکنولوژی جدید، تبدیل شده است. با این وجود آنرا نیرویی مستقل و خود مختار نمیتوان بشمار آورد. آنها که اعتقاد دارند که ظهور سپاه پاسداران بر راس هرم قدرت، وجود آیت الله ها و حجت الاسلام ها را غیر ضروری برای حکمرانی میسازد، از ریشه های عمیقی که اهرم های کنترل آیت الله ها و حجت الاسلامها در بافت و ساختار جامعه دوانده اند، بی خبرند. حتی اگر چنین شود. یعنی که نظامیان پاسدار در اتحاد با بورکراتها و تکنوکرات هایی شبیه احمدی نژاد بتوانند قدرت را در دست خود متمرکز سازند، بدان معنا نیست که بر سلطه دین خدشه ای وارد خواهد گردید، چرا که آنها خود را نماینده راستین دین میدانند. اگر تمایلی در قشر آیت الله ها و حجت الاسلامها بسوی زندگی اشرافی و فساد مالی وجود دارد، این سرداران و جان بازان دین، همه ساده زیست و ژنده پوش، و پاک و  صدیق، هستند. یعنی که بلحاظ ایمان ایدئولوژیک، خالص و شفافند. آنها خود را شهید زنده می پندارند.

ساختار حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها اگرچه دارای شباهت هایی به نظام دیکتاتوری شاهی ست ولی به نظام های دیکتاتوری تک حزب شباهت های بیشتری دارا است.

در مقایسه با نظام دیکتاتوری شاهی، دیکتاتوری فقیه گذشته نگر است و نظامی ست اساسا ایدئولوژیک. حال آنکه دیکتاتوری شاهی، در زمان حال میزیست و فارغ از ایدئولوژی بود. فقیه در پی ساختاز یک جامعه دینی ست. نه تنها تمام نهاد های قهر و قدرت و خشم و خشونت را جامه دینی پوشانده و آنها را بر اصل و اصول دینی سامان داده است، بلکه دین را بر رفتار و گفتار، و فرهنگ و اندیشه نیز حاکم ساخته است. دیکتاتوری فقیه، هم در پی سلطه بر ظاهر است و هم بر باطن. شاه فرد را تنها از حق و حقوق سیاسی محروم می ساخت. از آزادی های سیاسی، تشکیل احزاب و انجمنها و گردهمآیی ها، هراسان بود. همه ی احزاب را منحل و جامعه را از بالا یک حزبی ساخت. عضویت در حزب نه آموزشی داشت و نه تعهدی به یک منظومه از مفاهیم و معانی. یعنی که عضویت در حزب رستاخیز اجباری بود و تهی از هر امتیازی. بر خلاف احزاب کمونیستی. اما در جامعه ی اسلامی محرومیت همه جانبه است. در جامعه اسلامی بهترین افراد آنها هستند که  در ظاهر سراپا زهد و تقوا هستند، و پاک و مقدس. چنانکه خود را هرچه بیشتر وقف عبادت و روزه و نماز کنند. اگر 24 ساعت در روز و 365 روز در سال در برابر الله به حقارت و خواری خود اعتراف کنند بازهم باندازه کافی نکرده اند. میتوان از آقای حسین شریعتمداری، گرداننده ی  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، بعنوانه یک فرد مومن و زاهد و با تقوا، نام برد و یا اشخاصی مثل سخنگوی دولت، حسین الهام و یا سر لشگر جعفری و اکثر افرادی که در رده های فوقانی نظام اداری و انتظامی قرار گرفته اند. ولی فقیه در یکی از خطبه های دینی- سیاسی اش به اعضای کابینه دولت نهم توصیه مینماید که هر روز قبل از آنکه رسما خدمت خود را آغاز کنند، باید یک سوره از قرآن را قرائت کرده باشند. در جامعه ی اسلامی آغاز با نام الله، یک امر اجباری ست، هیچ قرار داد و نامه ای نوشته نشود و صیغه و عقدی خوانده نشود، و هیچ کتاب و یا سندی نوشته نشود اگر با بسمه تعالی آغاز نگردد. در حکومت اسلامی بهترین بشر آنست که تسلیم باشد و اطاعت کند از احکام الهی و همانگونه بزی ید که الله مقرر داشته است در کتاب آسمانی. یعنی که بشر در جامعه اسلامی وقتی به کمال بشریت دست پیدا میکند که همچون گوسفند، پیوسته به چرا اشتغال داشته باشد و بع بعی کنان و ساکت و بی آزار راه خود گیرد.

اما حکومت دین شباهتی بیشتری با حکومت های تک حزبی بویژه حکومت های کمونیستی دارد. در راس حزب، رهبر و بیت رهبری قرار دارد. پلیت بروی حزب را شورای نکهبان و چندین فقیه نزدیک به بیت رهبری اشغال میکنند. مجلس شورای اسلامی را نیز که از طریق پلیت برو تایید میشود باید دارای وظیفه ای دانست مثل وظیفه کمیته مرکزی حزب کمونیست، که تصدیق و تصویب سیاست ها و چشم اندازهای رهبر را بعهده دارد. حزب دین نیز مانند حزب کمونیست چین دارای شاخه های مختلف دولتی- اداری، امنیتی از جمله نظامی است. سپاه پاسداران همانقدر میتوانند مستقل از رهبر عمل کنند که ارتش چین میتوانست مستقل و بگونه ای خود سر در سرکوب جنبش دموکراسی خواهی میدان تیان آن من، عمل کند. در روند حکومتی، حزب دین مانند احزاب کمونیستی به اکثریت و اقلیت و یا اصولگرایان و اصلاح طلبان تقسیم شده که در نبرد قدرت اولی بر دومی پیوسته پیروز گردیده است.

این مرزبندی های ساختاری و سازمانی در احزاب کمونیستی بر اساس اصل و اصول عقلانی نهادین میشوند. حال آنکه در حزب دین بر اساس رسم و رسوم و عادات و سنتهای دیرینه است و تقلید و تبعیت که ریشه در اعتقادات دینی دارند، سازمان یافته اند. نظام ولایتی نیز دچار همان تضاد ها و معضلاتی در ساختار خود میشود که همه نظام های دیکتاتوری، دیر یا زود با آنها  روبرو میشوند.  تمرکز شدید قدرت در راس، همه ی منافذ را بر روی نقد و مقاومت، برای شناسائی مسائل و معضلات ناشی از تغییر و تحول دائمی، می بندد و قابلیت انعطاف و تطابق را در نظام به حد اقل میرساند و هر انعظاف و نرمشی را شرم آور تلقی مینماید. بهمین دلیل به آن نهانی  تن دهد. خود گردانی و خود مختاری روی بکاهش مینهد و امر تصمیم گیری هرچه بیشتر در راس انباشت مییابد. رضایت و خشنودی راس، میشود شرط موفقیت و صعود به رده های فوقانی قدرت. یعنی که تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، خود میشوند مدال تبختر و افتخار- بقول سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران دین، " رهبر معظم کجا و ما کجا ." یعنی که رهبر همه چیز و ما هیچ او بلند و بالا ما خس و خاشاک. بدلیل فاصله روز افزون راس مثلث از قاعده ی آن، و توجه شدید بدشمن خارجی، نظام دیکتاتوری ولایت، از زیر و از درون دچار پوسیدگی و پوکی میشود. اتکاء روز افزون بر خشم و خشونت برای برقراری احکام امنیت اخلاقی و سرکوب هنجار شکنی، بعنوان مسائل مبرم جامعه ی دینی، مضاف بر امراض مزمن اقتصادی، مثل تورم و بیکاری، افزایش روز افزون فقر و عقب ماندگی، و فساد و تباهی، شیوع رانت خواری و رشوه گیری ، سیر صعودی و سر سام آور جرایم جنایی مثل قتل و سرقت، تجاوز بعنف، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، دلالت بر اشتغال اصلی نظام ولایت به حفظ و تداوم قدرت میکند و بی اعتنا به انحطاط فرهنگی و اخلاقی که در سراسر جامعه ریشه دوانده است . رژیم دین بجای آنکه با معضلات و خسران اجتماعی روبرو گردد و برون رفت آنرا در راهکار های عقلانی بجوید، سرکوب و خفقان را شدیدتر میسازد. در نتیجه حلقه حمایت و مشروعیت حکومت نظام ولایت در درون جماعت بطور روز افزونی تنگ و محدود میگردد. این مسیری ست که نظام دیکتاتوری ولایت سی سال است که پیموده است. سال خوردگی و غبار پیری بر رخسار ش نشسته است. پوسیدگی در ساختار رژیم دین از سی سال پیش از این آغاز گشته است، زمانی که در طی آن حمایت جماعت 90 درصدی به کمتر از 15 درصد ، بنابر شواهد عینی، تبدیل گردیده است. که خود دال محکمی است بر آغاز افول حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، و ناکام ماندن رویای شیرین امپراتوری اسلامی.

جنبشی که در جریانات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم پا بعرصه وجود گذارد ریشه در سی سال حکومت دین دارد، که ضرورتا بشکل خود جوش و توده ای سر بر کشیده است. درست بآن دلیل، که دیکتاتوری ولایت، راه تنفس را بر جماعت بسته و توانسته بوده است که زمینه های هر گونه همبستگی را از میان بردارد.  کارگردانی انتخابات 22 خرداد از بالا و افشا ی فریب و ریاکاری حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها سبب گردید که رژیم دچار انفجار از درون بشود.  جماعت گرد هم آمده بودند که بر ریاست جمهوری احمدی نژاد نقطه ی پایان را بگذارند. اما چیزی طول نکشید که مثل روز روشن شد که رای جماعت قرار گرفته است در برابر رای فقیه.

رژیم دین که پاک غافلگیر شده بود آتش خشم و خشونت را شعله ور ساخت. اما بجای آن که غرش و خروش مردم را خاموش سازد اعتراض و مقاومت جماعت را در برابر رژیم، استحکام بیشتر بخشید. دیکتاتوری ولایت فقیه چنان خود را در تنگنا دید که سراسیمه به جان دوستداران نظام افتاد، و دوستانی هم چون میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی را به خصم خود تبدیل نمود. در غیاب یک دشمن حزبی و یا سازمانی به پاک سازی احزاب برادران اصلاح طلب پرداخت و آنها و قدرت های جهانی را مسئول طرح ریزی و درهم فرو شکستن زنجیری های اسارت و بندگی از دست و پای جماعت خواندند.

خیز و خروش مردم را در جریانات انتخاب ریاست جمهوری نهایتا باید اعتراض به رای فقیه خواند که بزودی به یک حرکت وسیع حق طلبانه تبدیل شد و ساختار رژیم دین را بدو نیم ساخت. امام جدا از امت گردید و با آن غریبه و بیگانه گشت. امت در تبعیت و پیروی از امام نه دیگر تن به حمد الله دهد و نه به حقارت و بندگی خود در برابر الله روزانه اعتراف کند. این امت دیگر آن امت خاموش سی سال گذشته نیست. درست است که مردم به مطالبه رای خود بر خواسته اند و بر کسب آن اصرار ورزیده اند، اما در جا نزده اند و سرنگونی دیکتاتوری را مطالبه میکنند. جنبش زمانی در این مسیر به پیشروی ادامه میدهد و به هدف میرسد که بتواند به پاد زهر دیکتاتوری ولایت دست یابد.  بعبارت دیگر، نیازمند بگفتن نیست که دیکتاتوری ولایت، ریشه در دین دارد و بر اساس ارزشها و باورهای دینی بنیان گذارده شده است، دینی که بنا بر اصل قانون ولایت فقیه دین رسمی کشور تعریف و تبیین و باین ترتیب یکی از اساسی ترین حق و حقوق بشر را محدود و سرکوب مینماید. بزبان دیگر، رژیم دین با محدود ساختن و سرکوب آزادی پرستش است که تمام حق و حقوق بشری از جمله حق نه گویی محروم میسازد. کم نیستند آنانی که از کنار آزادی پرستش با بی اعتنایی میگذرند و یا عمدا به آن وقعی نمی نهند. اما سوال آنجاست که چگونه ممکن است جنبشی خواهان فروپاشی نظام دیکتاتوری فقیه باشد و در عین حال به همان ارزش ها و قواعد و رسم و رسومی باور داشته باشد که فقیه خود را مسئول بر قراری آنها میداند و در جهت سلطه شان دروازه های دوزخ را بر روی مخالفان خود میگشاید؟ واقعیت آن است که رژیم دین به مخالفان خود، به مردم معترض همچون کافر و مشرک مینگرد. رژیم دین و حامیان آن خود را بر حق میدانند و دیندار، اما مخالفین خود را باطل و مرتد محسوب میدارند. احمدی نژاد را باید بخاطر آورید که پیوسته در حضور امام عج به مدیریت می پردازد. او بر سر سفره ای که امام حضور ندارد، نمی  نشیند. پاد زهر دیکتاتوری ولایت، نفی و نابودی ارزشها و باورهای مشترک او با مردم نیست، بلکه مطالبه اساسی ترین حق و حقوق بشری ست. اگر بشر آزاد نباشد بپرستد آنچه که میخواهد، آنچه را که آرزو میکند، به چه چیزی میتواند آزاد باشد. آنکه آزاد در پرستش نیست، آزاد نیست در بکارگیری و عقل و خرد انسانی خویش. چنین انسانی محروم است از خود مختاری و خود فرمانروایی و چیرگی بر خویش. جنبش نمیتواند به رشد و بلوغ برسد اگر نفی و نابودی را با وجود و هستی نیامیزد. دیکتاتوری زمانی میتواند به نابودی بیانجامد که خود مختاری، خواست معطوف به رهایی، رهایی از آنچه از نیاکان مان به ارث برده ایم، پا بعرصه ی وجود بگذارد. در چنین شرایط مهم نیست که چه شخصی بر مسند قدرت جلوس خواهد کرد، چرا که هر کس که باشد، باید تضمین کننده ی حق خود فرمانروایی باشد که آغاز میشود با آزادی در پرستش و بر انداختن دین رسمی.

مسلم است که رژیم دین با چنگ و دندان هم که شده است کمر به نابودی و خاموشی جنبش بسته است. اما شواهد حاکی از آن است که سرانجام در این امر شکست خواهد خورد چرا که جنبش ضد دیکتاتوری در حزب و گروه و دسته، و سازمان  تداوم نمی یابد. تا کنون نه مکانی را اشغال کرده است و نه دارای مرکزی ست. جنبش وجود خارجی ندارد. چون در درون مردم است که میزید. هر عابر پیاده و یا حتی سواره ای، ممکن است در هر آن به اعتراض کننده ای تبدیل شود. جنبش، از پیوستن مردم به یکدیگر، برغم اختلافاتی که با یکدیگر ممکن است داشته باشند، بوجود آمده است. تداوم جنبش بیانگر این واقعیت است که مردم همبستگی و بهم پیوستن علیه نیروی سرکوب گر استبداد را تجربه کرده اند و در آن رهایی را یافته اند. شعار «ما بیشماریم،» هشداری ست به نظام دیکتاتوری ولایت، که جماعت رها  و به قدرت خویش آگاه گشته است و از حق و حقوق انسانی خود، یعنی حق خود مختاری فرد نمیگذرد. این جماعت سرکش شده است، قربانی داده است و با مقاومت در برابر خشم و خشونت ولایت حماسه ها آفریده است. این است که در بخش وسیعی از مردم نهادین میشود و بشارت از به گور سپردن دیکتاتوری ولایت و رهایی و آزادی میدهد.
    
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر